آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۰۲

چکیده

متن

گرچه درباره حکیم بزرگ، صدرالمتألّهین شیرازى، تحقیق ها و پژوهش هاى متعدد و ارزشمندى انجام شده و مراحل گوناگون زندگى او از جهات علمى و عملى مورد کاوش و شناسایى قرار گرفته است، اما به نظر مى رسد یک فراز بسیار آموزنده، مفید و خواندنى از زوایاى زندگى آن حکیم فرزانه همچنان ناگفته مانده و یا کمتر گفته شده است، و آن عبارت از اندیشه سیاسى و اجتماعى اوست. بدین روى، این پرسش ها براى بسیارى از علاقه مندان به سرگذشت و اندیشه هاى فیلسوف نامدار جهان اسلام مطرحند:
ـ آیا آن بزرگ مرد حکمت و معرفت، که با اندیشه هاى عمیق فلسفى و عرفانى خود تحوّل عظیم و بنیادینى در حوزه هستى شناسى و معارف الهى پدید آورد، داراى اندیشه هاى سیاسى و فکر اجتماعى نیز بوده و یا بر اساس سنّت و روش رایج زمانش، از این گونه امور فارغ البال و یا نسبت به آن ها ساکت بوده است؟
ـ با توجه به اینکه «سیاست مُدُن» در فلسفه جایگاه خاصى دارد، آیا در اندیشه فلسفى و یا سیره عملى صدرالمتألّهین ردپایى از این مسئله دیده مى شود؟
ـ آیا حکیم نازک اندیشى همچون صدرالمتألّهین از کنار مرارت ها و رنج هاى اجتماعى بى تفاوت گذشته است؟
ـ مهم تر از همه، قلمرو سیاست و دیانت و رابطه آن دو در اندیشه صدرالمتألّهین چگونه تبلور یافته است؟
در این تحقیق، سعى شده تا به این پرسش ها تا حدّى که میسور است پاسخ داده شود.
نکته اى که لازم است پیشاپیش مورد توجه خوانندگان باشد این است که به دلایلى که چندان هم روشن نیست، طرح و تحلیل مسائل سیاسى به صورت مستقل درباره سیاست و مسائل اجتماعى از صدرالمتألّهین در جایى ثبت نشده، اما ضمن آثار فلسفى او فرازهاى کوتاهى بیان گردیده که تا حدّى خطوط کلى و یا دست کم جلوه اى از اندیشه سیاسى و اجتماعى او را نشان مى دهند.
1. خاستگاه سیاست
پیش از هر چیز، باید اشاره شود که شاید به دلیل غالب بودن جنبه الهیّات بر فلسفه صدرایى (حکمت متعالیه) مسئله «سیاست مُدُن» همانند بسیارى از مسائل دیگر (منطقیات، ریاضیات و طبیعیات) رنگ باخته، اما در عین حال، دست کم در کتاب هاى خود صدرالمتألّهین، که نظریه پرداز اصلى و بنیانگذار حکمت متعالیه است احیاناً در فرازهایى به سیاست اشاره شده، از جمله درباره خاستگاه سیاست گفته است: (التدابیرُ البشریّةُ و السیاساتُ الانسانیّة لا یخلو اِمّا أن یختصَّ بشخص واحد فقط اولا; الاول هى الحکمةُ الّتى بها تکوُّن الانسانُ معیشةَ الدینویّة فاضلةً و حیوتَه الاخرویّةِ الکاملة ویُسمّى علمُ الاخلاق، والّتى لا یختصُّ بشخص واحد بل لابدَّ فیها من شرکة بها یتمُّ الاجتماع فذلکَ امّا اَن یکونَ بحسبِ منزل او بحسبِ مدینة. فالاوّل یُسمّى حکمةٌ منزلیّةٌ، والثانى حکمةٌ مدنیّة»;1 یعنى آن بخش از تدابیر امور بشر و سیاست هاى جامعه انسانى که تنها مربوط به یک شخص است، علم اخلاق عهده دار تأمین آن مى باشد. بخش دیگر آن، که جنبه اجتماعى دارد، به وسیله تدبیر منزل و سیاست مُدُن برآورده و تأمین مى گردد.
بنابراین، معلوم مى شود که صدرالمتألّهین نیز همانند سایر فلاسفه، سیاست را جزو مسائل حکمت دانسته، خاستگاه سیاست را «حکمت عملى» مى داند که در سرنوشت اجتماعى بشر نقش انکارناپذیرى دارد.
2. رابطه سیاست و دیانت
فلاسفه نوعاً مسائل را فارغ از هرگونه گرایش و وابستگى فکرى و اعتقادى طرح مى کنند و اساساً تفاوت فلسفه با بسیارى از علوم دیگر در همین نکته نهفته است. اما حکیم صدرالمتألّهین به دلیل دین مدارى و غلبه الهیّات بر اندیشه اش، مسئله سیاست را بیشتر با رویکرد اعتقادى و با دید الهى و دینى نگریسته است تا جایى که سیاست منهاى دیانت را مانند کالبدى بى روح تلقّى کرده و گفته است: «والسیاسةُ المجرّدةُ عن الشّرع کجسد لا روحَ فیه.»2
از این فراز و تحلیلى که در ادامه این کلامش آمده، چند نکته اساسى درباره رابطه سیاست و دیانت به آسانى معلوم مى شود:
الف. حکیم صدرالمتألّهین به مسئله سیاست مُدُن (سیاست مدنى) نیز توجه داشته است.
ب. سیاست را با رویکرد دینى و الهى قبول داشته و سیاست منهاى دیانت را بى اثر و یا مضر مى دانسته است. از این رو، در برخى از سخنان او آمده است: «سیاست مدارانى که حکومت و نظام تحت قدرتشان در گرو عملکرد خود آنان است، غافل اند از اینکه اگر امور شریف ـ دیانت و دستور شریعت ـ مورد بى توجهى قرار گیرد و تلاش سیاست مداران تنها در جهت تأمین زندگى مادى صِرف، و جزء اشرف ـ احکام دیانت ـ مورد غفلت واقع شود امور سیاسى و نظام اجتماعى دست خوش تحوّل جدّى خواهد شد.»3
ج. او سیاست الهى را زمینه ساز پیاده شدن شریعت و دست یابى انسان هابه کمال مطلوب انسانىوالهى شان دانسته است.
د. صدرالمتألّهین با اینکه دیانت را «روح» و سیاست را «بدن» خوانده است، ولى میان این دو تمایزها و تفاوت هایى قایل است که در دو محور خلاصه مى شوند:
1. «سیاست» جریانى است که منشأ و مبدأ آن نفس جزئى (عقل جزئى نگر) بوده و تابع حُسن انتخاب خود مردم است تا خودشان را بر اساس یک نظام صالح اداره نمایند ـ البته در قالب احکام دیانت ـ اما «شریعت» حرکتى است که قلمرو آن فراتر از حوزه کاربردى سیاست و مدیریت زندگى زودگذر دنیا و امور اجتماعى و مدنى بشر است و انسان را در جهت تأمین سعادت ابدى شان سامان دهى و هدایت مى کند.
2. کمال سیاست و غایت آن پیروى از شریعت است، گرچه در این جهت، گاهى با چالش مواجه مى گردد و گرفتار تمرد مى شود. براى مثال، جریان سیاست و دیانت از این نظر درست مثل عبد و مولى است. اگر سیاست کاملا در مسیر دیانت حرکت کند، گویا ظاهر و باطن عالم همسو و همگون مى شوند و محسوسات در سایه معقولات قرار مى گیرند و جهت گیرى اجزا به سمت کل پدید مى آید. (همه امور زندگى و ابعاد مادى و معنوى بشر در سمت رشد و کمال مطلوبشان جهت داده مى شوند و عزّت دنیایشان همراه با سعادت ابدى آنان تأمین مى گردد.)
اما اگر سیاست با دیانت همسویى ننماید و در برابر دستور شریعت، عصیان و تمرّد کند مشکلات عدیده اى به وجود مى آیند; مثلا، احساسات بر اندیشه غالب مى شوند، اهداف متعالى و حرکت در مسیر کمال انسانى از میان مى رود، و تلاش ها در جهت برآورده شدن امور زودگذر قرار مى گیرند.4
3. فلسفه سیاست دینى
آن گونه که قبلا اشاره شد، سیاست جزو حکمت عملى و منبعث از حکمت نظرى است. از این رو، سیاست بر اساس دیدگاه هاى گوناگون تفسیرهاى متفاوتى دارد: از منظر یک حکیم الهى، که انسان داراى شئون و مراتب وجودى مادى و فرامادى (شئون بدنى و روحانى)است، سیاست به معناى تدبیر، تکریم، تهذیب، مدیریت سالم اجتماعى، هدایت جامعه به سوى عدل و دعوت انسان به کمال الهى و ابدى و فراهم نمودن زمینه رشد و ترّقى مادى و معنوى براى بشر است. به همین دلیل، حکیم بزرگ صدرالمتألّهین در کتاب الشواهد الربوبیّه تحت عنوان «حکمة السیاسات» با طرح این مسئله که انسان چون داراى مراحل گوناگون و شئون متعدد است، پس باید براى هر مرتبه از مراتب وجودى اش مدیریت برنامه و قانون خاصى وجود داشته باشد تا با پیروى از آن، سفر تکامل خود را به پایان برساند و به کمال مطلوب خویش نایل آید. آن گاه در ادامه مى گوید: «و الانسانُ غلبَ علیه حبُّ التفّردِ و التغلّبِ فلو ترک الامرُ فى الافراد سدىً مِن غیر سیاسة عادلة و حکومة آمرة زاجرة لتشاوشوا و تقاتلوا و شغلهم ذلک عنِ السلوک و العبودیّة و انساهم ذکرَاللّهِ فلابُدَّ لواضعِ الشریعةِ ان یُقنِّنَ لهم قوانینَ... و أمّا قتال اهل البغىِ فلّما یظهر من الاضطراب سببُ انسلال المارقین عَن ضبطِ السیاسةِ الدینیّةِ الّتى یتوّلاها حارسُ السالکین الى جوارِ اللّهِ نائباً عن رسولِ ربِّ العالمین لیحفظ حدودَ اللّه.»5
به طور کلى، مراد ایشان آن است که چون انسان موجود خودپسند و خودخواهى بوده و همواره به فکر سلطه بر دیگران است، اگر امور زندگى او مهمل و معطّل (بدون قانون و مدیریت) گذاشته شود و سیاست عادلانه و حکومت قدرتمندى، مدیریت آن را در اختیار نداشته باشد، زندگى و معیشت بر افراد جامعه دشوار مى گردد و هرج و مرج در همه امور زندگى آن ها پدید مى آید و منجر به جنگ، جدال و کشتار میان آنان مى شود و این باعث مى گردد که انسان ها از حرکت به سوى کمال انسانى و معنوى و اهداف الهى و خودسازى باز بمانند.
بنابراین، جامعه انسانى اولا، نیازمند قانون است تا بر اساس آن، هرکس به حق خود دست یابد و خواست هاى طبیعى و نیازهاى شئون مادى و معنوى اش (دنیا و آخرت) تأمین شود و این قانون هم باید مستند به منبع الهى باشد.
ثانیاً، حکومت و مدیریت لازم دارد تا در سایه یک نظام قدرتمند ادارى، جلوى هرگونه نابسامانى هاى فردى، اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و مانند آن گرفته شود و متمّردان و افراد ناصالح نتوانند سیاست هاى دینى و اخلاقى جامعه را نادیده بگیرند و بر اساس امیال نفسانى خود عمل کنند.
به نظر مى رسد نکته اساسى از مجموع سخنان صدرالمتألّهین ـ که تنها به فرازى از آن اشاره شدـ آن است که او معتقد است: قلمرو دین منحصر به امورفردى و زندگى اخروى انسان و رابطه او با خداوند نیست، بلکه مسائل اجتماعى نیز به طور کامل مورد نظر دین است; چنان که یکى از بزرگان معاصر در تبیین فلسفه سیاسى اسلام گفته است: «... دریافتیم که آنچه در سعادت و یا شقاوت ابدى ما تأثیر دارد، منحصر به مسائلى که مستقیماً به خدا مربوط مى شود نیست، بلکه دین علاوه بر بیان مسائل عبادى، در امور دنیوى نیز دخالت مى کند... از سوى دیگر، ما وقتى دستور دینى را ملاحظه مى کنیم، پى مى بریم که قلمرو دین محدود به مسائل فردى نیست، بلکه مسائل اجتماعى را نیز در برمى گیرد.»6
4. آزاداندیشى سیاسى
یکى از برجسته ترین صفات صدرالمتألّهین آزاداندیشى است که نه تنها در محور هستى شناسى و مسائل فلسفى، بلکه درباره وضع نابسامان سیاسى و جور سلاطین نیز، برخلاف اقتضاى شرایط سیاسى زمان صفوى، نه تنها سخنى در توجیه و یا همسوى او با شاهان ثبت نشده، بلکه برخى سخنان او نشان دهنده دید نقّادانه او نسبت به فضاى سیاسى حاکم بر زمانش مى باشد; زیرا در شرایطى که بسیارى از نخبگان و اندیشمندان عصر او به دلایل خاصى با جریان سلطنت و حکومت به نحوى یا هماهنگ و ستایشگر، یا بى تفاوت و یا دست کم براى حفظ و تأمین مصالح مردم (بر اساس دید و تشخیص خودشان) کنار آمده بودند، صدرالمتألّهین در تفسیر سوره «جمعه»، ذیل جمله «وذکر اللّه» این گونه سخن گفته است: «اسم بردن ستمگران و توصیف و تمجید آنان و دعا براى آن ها با یاد خدا (ذکر الله) منافات داشته، بلکه از مصادیق یاد شیطان و دلیل بر غریبى اسلام و بدى روزگار است که از این وضع به خدا پناه مى برم.»7
و در جاى دیگر با نکوهش برخى افراد مى گوید: «... روى از جانب قدس و طلب یقین برگردانیده و متوجه ابواب سلاطین شده و ترک اخلاص و توکّل کرده و طلب روزى و توقّع آن از دیگران مى نمایند.»8
در جهت همین تفکر سیاسى اوست که بر خلاف سیره نویسندگان اعصار پیشین و معاصران خود، در مقدّمه و یا در ضمن هیچ کتابى از کتاب هاى او از سلاطین و حاکمان عصرش ستایش ننموده است. از این رو، یکى از محققان گفته است: «صدرالمتألّهین داراى مقام معنوى بلند و روح لطیفى بوده است. به همین جهت، از نزدیک شدن به دربار سلاطین و قدرتمندان و ریاست طلبى دورى مى جسته است.»9
از این گونه امور دو نکته اساسى به خوبى معلوم مى شود:
اولا، از اینکه بردن اسم حاکمان جور را در مراسم عبادى ـ سیاسى نماز جمعه، دلیل بر غریبى اسلام و همسویى با شیاطین و طاغوت خوانده است، به دست مى آید که صدرالمتألّهین داراى اندیشه عمیق سیاسى بر اساس ارزش هاى ناب اسلامى بوده است; زیرا با طرح این گونه مسائل در آن زمان و شرایط، گذشته از آنکه کار آسانى نبوده، نشان مى دهد که او حتى در مسائل سیاسى بسیار جلوتر از زمانش مى اندیشیده و اندیشه سیاسى او همانند اندیشه فلسفى و هستى شناسى اش براى بسیارى از صاحب نظران عصرش قابل درک نبوده است.
ثانیاً، همسویى برخى از اهل دیانت با دربار شاهان را منافى شأن عالمان دین دانسته و شدیداً به آن اعتراض داشته است.
ثالثاً، چون «غریب» به کسى گفته مى شود که ناشناخته باشد، پس سخن یادشده صدرالمتألّهین بدین معناست که اسلام تاکنون شناخته نشده و در میان مردم غریب و ناشناس مانده است.
5. مدینه فاضله
یکى دیگر از جلوه هاى اندیشه سیاسى صدرالمتألّهین تحلیل و تبیین «مدینه فاضله» و جامعه برتر است، گرچه او در طرح این مسئله از برخى جهات وامدار حکماى پیش از خود، از جمله فارابى است، اما بیان و تحلیل او از مسئله ویژگى خاص خود را دارد که به طور خلاصه در چند محور ذکر مى شود:
الف. صدرالمتألّهین همانند بسیارى دیگر از حکماى الهى و اسلامى بر آن بوده که انسان موجودى مدنى و اجتماعى است. از این رو، زندگى او بدون تمدن و اجتماع و تعاون (همیارى) به خوبى و آن گونه که شایسته است اداره نمى شود. به همین دلیل، خداوند سبحان براى بشر قانونى به نام (شرع) فرستاده و کسانى را مأمور کرده است که بشر را به سوى کمال مطلوبشان هدایت و رهنمایى کنند. در رأس این افراد، انبیاى الهى(علیهم السلام) و پس از آن ها ائمه اطهار(علیهم السلام) و بعد از آن ها علما هستند [که در زمان حضور، نیابت خاصه، و در زمان غیبت حضرت مهدى(علیه السلام) نیابت عامّه از طرف امام معصوم دارند.]
بنابراین، همان گونه که فرشته (جبرئیل) میان پیامبر و خداوند واسطه است، پیامبر میان فرشته و امام معصوم واسطه است، و امام معصوم میان پیامبر و علما واسطه است و علما بین ائمّه(علیهم السلام)و سایر مردم واسطه اند، که هر کدام از این ها (انبیا و ائمّه و علما) درجات و مقامات خاص خود را دارند و از این نظر، تفاوت هاى بى شمارى با هم دارند.10
ب. او مى گوید: هرگز انسان به اهداف انسانى و الهى خود نمى رسد، مگر در سایه زندگى اجتماعى که بر اساس تعاون و همزیستى مسالمت آمیز اداره شود، و این کمال، به دست نمى آید مگر در سایه مدینه فاضله و جامعه برتر، که در آن همگان در فکر خیرخواهى و تأمین سعادت همدیگر باشند. مدینه فاضله همانند بدن سالم است که همه نیروها و اعضاى آن به سرپرستى قلب سالم به یکدیگر کمک مى کنند و از این رهگذر، زندگى پر نشاطى براى انسان شکل مى گیرد.
ج. ملاّصدرا درباره نقش زندگى اجتماعى در سایه روحیه تعاون و همیارى گفته است: معلوم است که انسان اگر یک نفر تنها مانند انواع حیوانات، که کارشان را بدون شرکت و همیارى دیگران به مقدار حاجت انجام مى دهند بود، نمى توانست به تنهایى زندگى خود را اداره نماید. از این رو، ناگزیر است ازدیگر همنوعان خود یارى بجوید; همان گونه که او هم در کارهایش از دیگرى مانند او یارى مى جوید; مثلا، برخى کشت مى کنند، برخى آسیاب مى کنند و دیگرى مى پزد; چه این که عده اى تجارت مى کنند، عده اى مى دوزند و عده اى مى سازند و امثال آن. و خلاصه کلام اینکه انسان در وجود و بقایش ناگزیر از مشارکت است و مشارکت حاصل نمى شود، مگر به همکارى و تعاون، و همه این امور در سایه قانون عادلانه و مدیریت صحیح تحقّق پذیر است.11
بنابراین، از مجموع سخنان صدرالمتألّهین در این باره (که تنها به فرازى از آن اشاره شد) دو نکته به خوبى به دست مى آید:
1. نکته اساسى در این فراز از اندیشه صدرالمتألّهین توجه و عنایت او نسبت به نقش علماى دین در اداره جامعه است، و از آنجا که نقش علما را در ایجاد و اداره جامعه برتر (مدینه فاضله) در راستاى ادامه کار انبیا و ائمّه اطهار(علیهم السلام)مطرح کرده است، به خوبى معلوم مى شود که او بر این باور بوده است که بر اساس آیه مبارکه (فَبَعَثَ اللّهُ النّبیّنَ مُبشّرینَ و مُنذرینَ و انزَلَ معهم الکتابَ بالحقِ لِیَحکُمَ بین النّاس فیما اختلفوا فیه)(بقره: 213) (پس خداوند پیامبران را نوید آور و بیم دهنده برانگیخت و با آنان کتاب خود را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داورى کنند) و صدها دلیل دیگر. قلمرو دین تنها محدود به تأمین امور فردى و رابطه انسان با خدا نیست، بلکه همه شئون مادى و معنوى (دنیا و آخرت) بشر باید به وسیله دین اداره و تأمین شوند، که این کار به وسیله انبیاى الهى و پس از آن ها اوصیا و ائمّه اطهار(علیهم السلام)انجام گرفته و در زمان غیبت حضرت مهدى(علیه السلام)، علماى دین به عنوان کارشناسان قانون الهى و دستورات دین، موظفند در سایه احکام و قوانین اسلام، زندگى دنیا و آخرت بشر را سامان دهى کنند و امور مادى و معنوى انسان ها را جهت بدهند و به سوى جامعه برتر و سعادت آخرت راهنمایى کنند و این همان بخشى است که در عصر کنونى تحت عنوان «ولایت مطلقه فقیه» مطرح شده و مصلح بزرگ قرن بیستم و احیاگر اسلام ناب محمدى(صلى الله علیه وآله)، امام خمینى(قدس سره)نظام سیاسى و حکومت دینى را بر اساس آن بنیاد گذاشته است.
2. نکته دیگر آنکه از سخنان این حکیم نامدار به خوبى معلوم مى شود: جامعه مدنى به معناى درست و صحیح آن، ریشه در تعالیم انبیا دارد و رهاورد وحى، به خصوص دین مبین اسلام است; چنان که یکى از بزرگان معاصر نیز در این زمینه گفته است: «تأکید مى کنم: جامعه مدنى به این معنا ریشه در اسلام و دعوت انبیا دارد و ما بر اثر دور شدن از اسلام از آن دور شده ایم و نباید غربى ها به ما منّت بگذارند که جامعه مدنى را براى ما به ارمغان آورده اند. در دوران اوج گیرى تمدن اسلامى، بخشى از جوامع غربى نیمه وحشى بودند و فرهنگ و تمدن اسلامى رفته رفته آن ها را متمدن کرد. آن ها جامعه مدنى را از اسلام فرا گرفته اند. پس جامعه مدنى مطلوب ـ به معناى درست آن ـ ریشه در اسلام و تمدن اسلامى دارد و با بازگشت به اسلام این جامعه مدنى تحقق مى یابد.12
6. اوصاف زمامدار مدینه فاضله
صدرالمتألّهین سیاست را بیشتر با رویکرد دینى نگریسته است. از این رو، مدینه فاضله را در چنان اوجى مطرح نموده که تنها در سایه فرمان و قانون وحى آسمانى و رهبران الهى و کارگزاران دین مدار تحقق پذیر است. به همین دلیل، در جهت تشریح مدینه فاضله، با اشاره به این نکته، که هرگز ممکن نیست هرکسى بتواند رهبرى مدینه فاضله را بر عهده بگیرد، در تبیین سیماى رهبرى مدینه فاضله تحت عنوان «صفات رئیس اول» مى گوید: «رئیس اوّل گذشته از کمالات اولیه، که مربوط به ارتباط او با عالم مجردّات است از نظر کمالات ثانوى، باید این صفات فطرى و ذاتى او باشد:
1. باید خوش فهم بوده و سرعت درک بالایى داشته باشد تا بتواند آنچه را مى شنود و یا به او گفته مى شود، سریع و درست بفهمد.
2. داراى قدرت ضبط و حفظ بالا و فوق العاده باشدتابتواندآنچه را دریافت مى کند دقیقاً حفظ نماید.
3. باید داراى فطرت صحیح و طبیعت سالم و مزاج معتدل باشد.
4. زبان فصیح و منطق بلیغ داشته باشد (زیبا و بجا سخن بگوید.)
5. به گونه اى دوستدار حکمت و معرفت باشد که درک معارف براى او گوارا و لذت بخش باشد.
6. حریص بر امور شهوانى نباشد (جنبه غرایز جسمانى او غالب نباشد) و فطرتاً از سرگرمى ها و لذایذ نفسانى گریزان باشد; چون این امور میان او و عالم قدسى حجاب ایجاد مى کنند.
7. داراى عزت نفس و روح بلند و دوستدار نزاهت و شرافت باشد و از امور زشت، ناپسند، پست، رکیک و ناشایست دورى کند و نسبت به آن ها داراى کبریا و بى توجه باشد، و نفس او به امورى برتر و متعالى توجه نماید و از هرچیز نوع عقیل و ظریف و برتر را اختیار کند (با ذوق و خوش سلیقه باشد) و از قبول چیزهاى پست و حقیر و بى مقدار و از نظر افتاده اجتناب کند، مگر به قصد ریاضت نفس و اکتفا به حداقل امور زندگى دنیایى. دلیل بر لزوم اجتناب از امور پست و حقیر و سبک، آن است که در موجودات اشرف و نوع برتر سهم بیشترى از عنایت مبدأ اعلا وجود دارد.
8. نسبت به همه مردم رئوف و مهربان باشد و از مشاهده برخى امور ناپسند اجتماعى زود خشمگین نشود. (با لطف و مهربانى و از راه مسالمت آمیز از تکرار آن جلوگیرى کند.)
9. قدرت روحى و شجاعت داشته باشد و از مرگ هرگز نهراسد، و در انجام امورى که باید انجام دهد، عزم راسخ، اراده مهم، پردل و جسارت داشته باشد.
10. سخاوتمند و جواد باشد و از بذل و بخشش در موارد لزوم و مناسب خوددارى ننماید.
11. سرور و بهجت او هنگام نیایش و انس با خدا از همه مردم بیشتر باشد.
12. سختگیر و لجوج نباشد و دعوت به اقامه عدل و انصاف را به آسانى بپذیرد و در انجام آن به سرعت گام بردارد، و از ظلم و کارهاى ناشایست خوددارى نماید.13
7. نکوهش زراندوزان و حمایت از مستمندان
گرچه حکیم صدرالمتألّهین وزیرزاده بود و در خانه اى مرفّه و پر آسایش بزرگ شده بود، اما روح لطیف او در برابر رنج ها، مشکلات و محنت هاى ستم دیدگان و پابرهنگان جامعه، حسّاس، و به عنوان یک حکیم آگاه و دردمند، از نابسامانى هاى اجتماعى و اقتصادى مردم به شدت رنجور بود. او کسانى را که روحیه رفاه طلبى و ثروت اندوزى داشتند و براى تأمین دنیا همواره در کنار صاحبان زور و زر و سلاطین قرار دارند به شدت نکوهش کرده است. در برخى از آثار او، که به زبان فارسى نوشته شده، چنین آمده است: «اما چه مى گویى در باب مرض حبِّ جاه و ریاست و مال و عزّت، نمى بینى که در جمع اسباب و تحصیل مستلذّات چگونه سعى بجا مى آورى و در خدمت اهل ثروت و منصب، چه عمر ضایع مى کنى، و در عبودیت حکّام و سلاطین چگونه اوقات را مستغرق مى سازى و چگونه در توسّع اسباب عیش مى کوشى و در فکر زیب و زینت خود و پیوستگان، جان و ایمان صرف مى کنى؟»14
و در ادامه، ضمن حمایت از مستمندان و تهى دستان به سرزنش کسانى پرداخته است که دچار روحیه تکبّر و خود بزرگ بینى شده و از همنشینى و همجوارى در مجالس فقرا و مستمندان دورى مى کنند; گفته است: «به همین علت است که منشأ عداوت تو و همسرانت با فقیران و گوشه نشینان شده است; زیرا که تو و ایشان مى خواهید که از راه شید و ریا و تشبّه به علما کسب جاه و عزّت و تحصیل مال و ثروت کنید و عوام را به زور حیله صید خود سازید.»15
به سبب همین روحیه معنوى اجتماعى اوست که یکى از محققان گفته است: «پدر او روزى صدرالمتألّهین را در کار اداره امور درگاه و دستگاه خود گمارده بود و پس از آنکه بازگشت و صورت حساب هزینه آن مدت را از فرزندش طلبید، دید که مبلغى نسبتاً زیاد به عنوان خیرات به مستمندان بخشیده است و این معادل همان مبلغى بود که پدرش براى داشتن فرزند به پیشگاه خداوند متعال نذر نموده و آن را قبلا به بینوایان داده بود. هنگامى که پدر با شگفتى سبب و بهانه این هزینه را از فرزندش پرسید، فرزند هوشیار و خردمند او پاسخ داد که این همان بهایى است که باید به پاى فرزندتان مى پرداختید.»16
8. دفاع از محرومان در حضور شاه عباس
یکى از مظاهر اندیشه اجتماعى صدرالمتألّهین دفاع و حمایت از حقوق محرومان جامعه است که جریان آتى یکى از نمونه هاى آن شمرده مى شود: گفته اند: در زمان شاه عباس، پادشاه مقتدر صفوى، شخصى ثروتمند در اصفهان فوت کرد. فرزندان او با سایر ورثه از تقسیم ترکه او ثروت کلانى فراهم نمودند. اما برخى از خویشاوندان نزدیک او، که در میانشان عده اى فقیر و یتیم نیز وجود داشت، از آن همه اموال محروم ماندند و چیزى به آن ها نرسید، آن ها شکایت نزد شاه عباس بردند. پس از تحقیق، معلوم شد که آن ها جزو ورثه متوّفا محسوب نمى شوند. اما آن ها به شاه گفتند: یکى از طلاّب مدرسه خواجه این موضوع را که ما نیز در آن اموال حقى داریم براى ما گفته است. شاه از اسم او جویا شد، گفت: اسم او محمدبن ابراهیم شیرازى است. شاه مأمور فرستاد و صدرالمتألّهین را، که در آن زمان طلبه بود، حاضر کردند; جریان را از او پرسید، ملاّصدرا گفت: من به آن ها گفتم که شما از میراث آن شخص ارث مى برید، اما نه به اندازه ورثه اصل. شاه دلیل خواست. ملاّصدرا این آیه قرآن را تلاوت نمود که مى فرماید: (و اذا حَضَر القسمةَ اولوالقربى و الیتامى و المساکینَ فارزقوهم منه و قولوا لهم قولا معروفاً.) (نساء: 8) صدرا گفت: این آیه مى فرماید: اگر در موقع تقسیم اموال شخصى که فوت کرده، خویشاوندان دور دست او، که وارث نیستند و مسکین و یتیم مى باشند، حضور داشتند، مقدارى از اموال مرده را براى ارتزاق به آن ها بدهید و هنگام دادن اموال مزبور طورى با آن ها سخن گفته شود که ناراحت نشوند و خود را حقیر و خوار نبینند. شاه گفت: پیام آیه این است که اگر حضور داشتند، به آن ها چیزى داده شود; این افراد، که در هنگام تقسیم ترکه متوّفا حاضر نبوده اند. ملاصدرا گفت: من تصور مى کنم که اگر این ها مى دانستند چه موقع و در کجا اموال آن شخص بین ورثه تقسیم مى شود، در آن جلسه حضور به هم مى رساندند تا چیزى نصیب آنان شود.
شاه گفت: به هر حال و هر دلیل، این افراد در جلسه تقسیم حضور نداشته اند. پس حقى براى آن ها توسط این آیه ثابت نمى شود. ملاّصدرا گفت: از آیه این نکته نیز به دست مى آید که تقسیم اموال یک مرده نباید پنهان بماند و باید علنى باشد. وقتى علنى شد، از خویشاوندان دور دست، آن ها که داراى بضاعت هستند، حضور پیدا نمى کنند، چون نیاز ندارند. اما یتیمان و مساکین، که نیازمندند، در آن جلسه حاضر مى شوند و از این راه، کمک هزینه اى نصیب  آنان مى شود. لذا فرمود: «اذا حضر القسمة»; چون شرط تقسیم میراث علنى بودن آن است و وارثان آن شخص ثروتمند، که فوت کرده، اموال او را پنهانى بین خودشان تقسیم کرده اند تا از این طریق خویشاوندان محروم و فقیر او را بى نصیب کنند. شاه عباس متوجه شد که ورثه آن شخص عمداً زمان و مکان تقسیم اموال او را پنهان گذاشته اند تا خویشاوندان فقیر او بى بهره بمانند، او، دستور داد تا سهم فقرا و یتیمان را به آن ها پرداخت کنند.17
این که صدرالمتألّهین گذشته از آنکه مسئله را براى آن عده از فقرا و محرومان بیان کرده بود، در حضور حاکم مقتدرى همانند شاه عباس براى اثبات حق آنان و اینکه از این رهگذر، چیزى نصیب محرومان بشود این گونه تلاش و همدردى و دفاع نموده است، به خوبى معلوم مى شود که آن حکیم بزرگ با اینکه خود وزیرزاده بود، اما درد مستمندان و محرومان را با تمام وجود لمس مى کرد و از حقوق آنان دفاع مى نمود و براى آنان تلاش و خدمت مى کرد. و این کار نه تنها بیانگر اندیشه اجتماعى اوست، بلکه تلاش اجتماعى و رساندن اندیشه به مرحله عمل محسوب مى شود.
پى نوشت ها
1ـ صدرالمتألّهین، شرح الهدایة الاثیریه، چاپ سنگى قدیم، ص 5.
2و3ـ همو، الشواهد الربوبیّه، مشهد 5، شاهد 2، اشراق 4، ص 364 / ص 365.
4ـ همان، ص 426/ همو، المظاهرالالهیّه، نشر حکمت اسلامى صدرا، 1378، ص 147.
5ـ صدرالمتألّهین، الشواهد الربوبیّه، مشهد الخامس، الشاهد الثانى، الاشراق الثالث، ص 424.
6ـ محمدتقى مصباح، نظریه سیاسى اسلام، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى (ره)، 1380، ج 1، ص 58.
7ـ صدرالمتألّهین، تفسیر سوره جمعه، آیه 9، قم، بیدار، 1411 ق، ج 7، ص 254.
8ـ همو،رساله سه اصل،نشرمولى،1376، نشر مولى.
9ـ محسن بیدار، مقدّمه تفسیر صدرالمتألّهین، ج 1، ص 16.
10ـ صدرالمتألّهین، المبدأوالمعاد، قم، دفترتبلیغات اسلامى، 1380، مقاله 4، ص 613.
11ـ همو، شرح اصول کافى، ترجمه خواجوى، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366، ج2، ص 377.
12ـ محمدتقى مصباح، پیشین، ج 2، ص 52.
13و14ـ صدرالمتألّهین، رساله سه اصل، ص 61 / ص 62.
15ـ ابوعبدالله الزنجانى، الفیلسوف الایرانى الکبیر صدرالمتألّهین شیرازى، نشر مؤتمر احیاء ذکرى الفیلسوف، ط الثانیه، 1419 ق، ص 7.
16ـ صدرالمتألهین، الشواهد الربوبیّه، مشهد 5، شاهد اول، اشراق 10، ص 420 / همو، مبدأ و معاد، مقاله 4، ص 617.
17ـ هانرى کربن، ملاّصدرا، ترجمه ذبیح الله منصورى،انتشارات جاویدان،1361،فصل6،ص83.

تبلیغات