فاطمه(س) و سیره نبوى(ص)
آرشیو
چکیده
متن
اخبرنى ابوالحسین یحیى بن الحسین المطلبى وسع الله له الرحمه امام المسجد فى مسجد النبى صلى الله علیه قال اخبرنا ابو عثمان محمد بن عثمان العثمانى قال قرإت على طاهربن یحیى العلوى ابى القاسم قال حدثنى ابى قال حدثنا بکربن عبدالوهاب قال حدثنى عیسى بن عبدالله عن ابیه انه حدثه ان بیت فاطمه بنت النبى صلى الله علیه فى الدور الذى فیه القبر بینها و بین قبر النبى صلى الله علیه خوخه ... روایت کرده اند که خانه فاطمه دختر محمد علیه السلام در سراهائى است که در آن جا گورهاست و میان آن و میان قبر رسول, روزنى است. و آورده اند که رسول صلى الله علیه و آله بر در سراى امیرالمومنین على و فاطمه علیهما السلام باز ایستاد و گفت: السلام علیکم اهل البیت انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا.
ابوالحمرا گفت: من دیدم که رسول علیه السلام چهل روز بامداد همچنین مى کرد. و رسول علیه السلام چون از سفرى باز آمدى اول در پیش فاطمه رفتى. پس یک بار از سفرى باز آمد و در(درون) رفت. فاطمه دو گوشوار کرده بود و گردن بندى و جفتى دست افرنجن از نقره و پرده اى از براى در خانه. چون رسول علیه السلام آن بدید, ساعتى نیک توقف کرد و بیرون رفت و اثر خشم بر رویش پیدا بود, تا بر منبر نشست, و فاطمه دانست که آن خشم از براى اوست از آنچه رسول علیه السلام دیده بود, هر دو گوشوار بیرون کرد و گردن بند و دو دست افرنجن و آن پرده برگرفت و همه را بفرستاد به نزدیک رسول علیه السلام و گفت: یا رسول الله, این جمله به صدقه ده. چون این خبر پیش رسول علیه السلام آوردند, گفت: پدر فداى او باد. سه بار و گفت: لیست الدنیا من محمد و لا من آل محمد و لو کانت الدنیا تعدل عند الله جناح بعوضه ما سقى کافرا شربه مإ. گفت: دنیا نیست محمد را و نه آل محمد را, و اگر دنیا برابر بودى نزد خداى تعالى به پر پشه اى, هرگز کافرى را یک شربت آب ندادى. پس, رسول علیه السلام برخاست و در (درون) رفت و فاطمه را بدید.
قال على بن ابى طالب رضى الله عنه زارنا رسول الله صلى الله علیه فبات عندنا و الحسن و الحسین نائمین فاستسقى الحسن فقام رسول الله صلى الله علیه الى قربه فجعل یسکبها فى القدح ثم جعل یسقیه فتناول الحسین فمنعه و بدإ بالحسن قالت فاطمه یا رسول الله کانه احب الیک قال انما استسقانى اولا ثم قال صلى الله علیه انى و ایاک و هذین و هذا الراقد یعنى علیا فى مکان واحد یوم القیمه.على بن ابى طالب رضى الله عنه گفت: رسول علیه السلام به زیارت ما آمد و شب آن جا بخفت, و حسن و حسین خفته بودند. پس در شب حسن آب خواست. رسول علیه السلام برخاست و مشکى آب بود, از آن پاره اى در قدحى ریخت و خواست که به حسن دهد, حسین دست فرا کرد که آب فرا گیرد. رسول علیه السلام او را منع کرد و ابتدابه حسن داد. فاطمه گفت: یا رسول الله! گویى حسن را دوست تر مى دارى؟ رسول علیه السلام گفت: حسن اول آب خواست از من. پس گفت: یا فاطمه! من و تو و این دو فرزند و این خفته, یعنى على بن ابى طالب در یک جایگاه خواهیم بود روز قیامت.
آورده اند که رسول علیه السلام از سفرى باز آمد, پس در پیش فاطمه رفت و پرده اى دید آویخته. گفت: یا فاطمه, اگر خواهى که خداى تعالى تو را بپوشاند روز قیامت, این پرده به من ده. پس فاطمه بدو داد و رسول علیه السلام آن پرده بیرون آورد و یک گز یک گز مى درید و به مردمان مى داد. جعفربن محمدالصادق روایت مى کند از پدر خویش از جد خویش که رسول صلى الله علیه به سراى فاطمه رفت و آن جا چیزى طلب مى کرد و ایشان را محتاج دید به چیزى. پس باز نگریست و فاطمه را گفت: مگر پیش شما چیزى باشد؟ فاطمه گفت: رسول خدا از ما داناتر است و آنچه در خانه ما است. و حسن و حسین درآمدند و چیزى طلب کردند. رسول علیه السلام برخاست و دو رکعت نماز بکرد. پس برخاست و در خانه اى کوچک رفت از آن ما, و آنجا دو رکعت نماز بکرد و از آن جا طبقى بیرون آورد بر آنجا خرماى حجاز و مویز طایف و کعک شام و پیش ما نهاد. ما بخوردیم و هر وقت که ما از آن جا چیزى بر مى داشتیم, در حال عوض آن به جاى باز مىآمد. پس سائلى بیامد و دستورى خواست و رسول علیه السلام او را باز زد و زجر کرد. فاطمه گفت: اى پدر, به خدا که تو هرگز مسکین را باز نزده اى؟ رسول علیه السلام خاموش گشت. پس سائل یک بار دیگر سوال کرد و رسول او را زجر کرد. فاطمه یک بار دیگر آن کلمه را باز گفت. پس رسول علیه السلام گفت: یا فاطمه, مى دانى که این سائل کیست؟ گفت: نه. گفت: ابلیس است, پنهان بیامده است تا میوه هاى بهشت بخورد, و خداى تعالى روزى او نکرده است. این طبقى است که جبرئیل علیه السلام به من آورده است از بهشت. پس طبق برداشته شد.(1)
برگرفته از کتاب: ((شرف النبى)), باب ;46 ص437 ـ 435.
ابوالحمرا گفت: من دیدم که رسول علیه السلام چهل روز بامداد همچنین مى کرد. و رسول علیه السلام چون از سفرى باز آمدى اول در پیش فاطمه رفتى. پس یک بار از سفرى باز آمد و در(درون) رفت. فاطمه دو گوشوار کرده بود و گردن بندى و جفتى دست افرنجن از نقره و پرده اى از براى در خانه. چون رسول علیه السلام آن بدید, ساعتى نیک توقف کرد و بیرون رفت و اثر خشم بر رویش پیدا بود, تا بر منبر نشست, و فاطمه دانست که آن خشم از براى اوست از آنچه رسول علیه السلام دیده بود, هر دو گوشوار بیرون کرد و گردن بند و دو دست افرنجن و آن پرده برگرفت و همه را بفرستاد به نزدیک رسول علیه السلام و گفت: یا رسول الله, این جمله به صدقه ده. چون این خبر پیش رسول علیه السلام آوردند, گفت: پدر فداى او باد. سه بار و گفت: لیست الدنیا من محمد و لا من آل محمد و لو کانت الدنیا تعدل عند الله جناح بعوضه ما سقى کافرا شربه مإ. گفت: دنیا نیست محمد را و نه آل محمد را, و اگر دنیا برابر بودى نزد خداى تعالى به پر پشه اى, هرگز کافرى را یک شربت آب ندادى. پس, رسول علیه السلام برخاست و در (درون) رفت و فاطمه را بدید.
قال على بن ابى طالب رضى الله عنه زارنا رسول الله صلى الله علیه فبات عندنا و الحسن و الحسین نائمین فاستسقى الحسن فقام رسول الله صلى الله علیه الى قربه فجعل یسکبها فى القدح ثم جعل یسقیه فتناول الحسین فمنعه و بدإ بالحسن قالت فاطمه یا رسول الله کانه احب الیک قال انما استسقانى اولا ثم قال صلى الله علیه انى و ایاک و هذین و هذا الراقد یعنى علیا فى مکان واحد یوم القیمه.على بن ابى طالب رضى الله عنه گفت: رسول علیه السلام به زیارت ما آمد و شب آن جا بخفت, و حسن و حسین خفته بودند. پس در شب حسن آب خواست. رسول علیه السلام برخاست و مشکى آب بود, از آن پاره اى در قدحى ریخت و خواست که به حسن دهد, حسین دست فرا کرد که آب فرا گیرد. رسول علیه السلام او را منع کرد و ابتدابه حسن داد. فاطمه گفت: یا رسول الله! گویى حسن را دوست تر مى دارى؟ رسول علیه السلام گفت: حسن اول آب خواست از من. پس گفت: یا فاطمه! من و تو و این دو فرزند و این خفته, یعنى على بن ابى طالب در یک جایگاه خواهیم بود روز قیامت.
آورده اند که رسول علیه السلام از سفرى باز آمد, پس در پیش فاطمه رفت و پرده اى دید آویخته. گفت: یا فاطمه, اگر خواهى که خداى تعالى تو را بپوشاند روز قیامت, این پرده به من ده. پس فاطمه بدو داد و رسول علیه السلام آن پرده بیرون آورد و یک گز یک گز مى درید و به مردمان مى داد. جعفربن محمدالصادق روایت مى کند از پدر خویش از جد خویش که رسول صلى الله علیه به سراى فاطمه رفت و آن جا چیزى طلب مى کرد و ایشان را محتاج دید به چیزى. پس باز نگریست و فاطمه را گفت: مگر پیش شما چیزى باشد؟ فاطمه گفت: رسول خدا از ما داناتر است و آنچه در خانه ما است. و حسن و حسین درآمدند و چیزى طلب کردند. رسول علیه السلام برخاست و دو رکعت نماز بکرد. پس برخاست و در خانه اى کوچک رفت از آن ما, و آنجا دو رکعت نماز بکرد و از آن جا طبقى بیرون آورد بر آنجا خرماى حجاز و مویز طایف و کعک شام و پیش ما نهاد. ما بخوردیم و هر وقت که ما از آن جا چیزى بر مى داشتیم, در حال عوض آن به جاى باز مىآمد. پس سائلى بیامد و دستورى خواست و رسول علیه السلام او را باز زد و زجر کرد. فاطمه گفت: اى پدر, به خدا که تو هرگز مسکین را باز نزده اى؟ رسول علیه السلام خاموش گشت. پس سائل یک بار دیگر سوال کرد و رسول او را زجر کرد. فاطمه یک بار دیگر آن کلمه را باز گفت. پس رسول علیه السلام گفت: یا فاطمه, مى دانى که این سائل کیست؟ گفت: نه. گفت: ابلیس است, پنهان بیامده است تا میوه هاى بهشت بخورد, و خداى تعالى روزى او نکرده است. این طبقى است که جبرئیل علیه السلام به من آورده است از بهشت. پس طبق برداشته شد.(1)
برگرفته از کتاب: ((شرف النبى)), باب ;46 ص437 ـ 435.