۲.
هدف از این پژوهش تعیین رابطه میان سبک های دلبستگی زنان متاهل با میزان شادکامی و توافق آن ها در مسایل زناشویی است. بدین منظور از میان همه زنان متاهل دانشگاه با استفاده از روش نمونه گیری هدفمند در دسترس 150 زن متاهل از دانشجویان کارشناسی و کارشناسی ارشد انتخاب شدند. آزمودنی ها پس از تکمیل پرسشنامه سبک های دلبستگی بزرگسالان هازن و شاور و مقیاس سازگاری زناشویی لاک و والاس براساس نمره ها و الگوهای دلبستگی ایمن، اجتنابی و دوسوگرا به سه گروه تقسیم شدند. پس از جمع آوری تحلیل داده ها با آزمون تحلیل واریانس یک راهه، آزمون تعقیبی توکی و مجذور خی در سطح 95 و 99 درصد اطمینان نتیجه گرفته شد که بین سبک دلبستگی زنان ایمن با سطح شادکامی آن ها در مقایسه با زنان با سبک دلبستگی ناایمن (اجتنابی و دوسوگرا) تفاوت معناداری وجود دارد (F=71.91). زنان ایمن نسبت به زنان اجتنابی و دوسوگرا از نظر توافق متقابل با همسر، مشترک بودن در علایق، گذراندن اوقات فراغت، آرزوی ازدواج نکردن و ادامه زندگی با همسر فعلی و اطمینان به همسر تفاوت معنادار داشتند. از نتایج این پژوهش که نشان دهنده اهمیت سبک دلبستگی زنان به عنوان مولفه مهم در زندگی زناشویی است می تـوان در مشاورههای قبل و بعد از ازدواج سود جست.
۳.
در این پژوهش تاثیر آموزش های شناختی - رفتاری بر میزان رضایت زناشویی زوجین مورد بررسی قرار گرفته است. در این تحقیق 50 زوج (100 زن و مرد) از بین کلیه دانشجویان ساکن در خوابگاه های دانشجویان متاهل دانشگاه تهران که داوطلب شرکت و دارای شرایط لازم بودند انتخاب و به روش تصادفی ساده در دو گروه آزمایش و کنترل قرار داده شدند. پرسشنامه رضایت زناشویی انریچ قبل از شروع آموزش های شناختی و رفتاری در مورد هر دو گروه اجرا شد. سپس گروه آزمایش 15 ساعت (5 جلسه سه ساعته) تحت آموزش های شناختی - رفتاری مستخرج از محتوای پرسشنامه انریچ قرار گرفت. در این مدت به منظور حدف اثر آزماینده گروه کنترل تحت آموزش های نامربوط قرار داشت. پس از اتمام دوره آموزشی مجددا پرسشنامه رضایت زناشویی در مورد هر دو گروه اجرا شد با استفاده از آزمون t مستقل و تحلیل واریانس دو طرفه یافته های حاصل از اجرای بار دوم پرسشنامه انریچ مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. نتایج تحقیق نشان داد که آموزش های شناختی - رفتاری موجب افزایش رضایت زناشویی زوجین می گردد و معلوم شد که جنسیت زوجین تاثیری بر میزان اثر بخشی آموزش های شناختی ندارد.
۴.
مقاله حاضر به طور مختصر و با دید سنجش به تفاوت رویکرد سیستمی به خانواده با رویکردهای فردی اشاره می کند. ساختار و مبانی روش های سنجش فردی برای پژوهش و درمان خانواده و ازدواج کافی نیست. رشته خانواده و ازدواج برای علمی ماندن و پاسخگویی به مراجعان و سیستم درمانی، به طور جدی به سنجش نیاز دارد. تلاش های گوناگون برای شناخت پیچیدگی و ظرایف روابط خانواده و ساختن راهبردهای گوناگون سنجش مورد بحث قرار گرفته است. لزوم ارجحیت سنجش کل خانواده یا بررسی تعامل دوتایی ها و سه تایی ها برای مقاصد پژوهش و بالینی مطرح شده است. در انتها روش های پژوهش در خانواده آمده است که هر کدام جایگاه و کاربرد خود را دارد، روش هایی که یا مبتنی بر اطلاعات «خود – سنجی» و یا «مشاهده مستقیم» تعامل اعضای خانواده و سعی آن ها برای مقابله با مشکلات و سایر پدیده های خانوادگی است.