در هنر اسلامی، نقاشی آن شأن والای خوشنویسی را نداشته است. از این رو نقاشان (و شاعران) کوشیده اند برای مشروعیت بخشی به نقاشی، این دو هنر را به یکدیگر پیوند دهند. دو نظریة «دو قلم» (در خوشنویسی) و «هفت اصل نقاشی»، که در دورة صفوی ظاهر شده اند، از مبنایی نظری برای این پیوند حکایت می کنند. این دو نظریه را می توان در مکتوبات فارسی مربوط به هنر یافت ــ آثاری چون گلستان هنر قاضی احمد، آیین اسکندری عبدی بیگ شیرازی، قانون الصور صادقی بیگ افشار، دیباچة قطب الدین قصه خوان بر مرقعی مفقود. ربط این نظریه ها با کل نظام زیبایی شناسی ایرانی نیز مسئله ای مهم و درخور توجه است.
وقایع مذکور در قصص قرآن برخی متعلق به گذشتة دور است (انباء) و بعضی مربوط به گذشتة نزدیک (اخبار)؛ و هدف از هر دو عبرت است. در قصص قرآن، یا شخصیتْ محور است یا رویداد یا گفتگو؛ و البته در بعضی، مانند معراج حضرت رسول اکرم (ص)، هر سه عنصر مرکز توجه است. بهعلاوه، در آنها، حرکت و زمان و مکان نقشی تعیینکننده دارد. در نگارگری ایرانی، قصص قرآن را بدین نامها خواندهاند: قصص الانبیاء، سیرة النبی، انبیانامه، فالنامه، معراجنامه. نگارههای قرن دهمی قصص الانبیاء از حیث تصویرگری و اندازه و زبان و تزینیات و محل نگهداری و... واجد ویژگیهای جالبی است. در اینجا، نگارههای دو قصة قرآنی (متعلق به قرن دهم هجری قمری)، کشتهشدن هابیل به دست قابیل و عذاب قوم حضرت هود (عاد)، با روایت این قصص در تفسیر سورآبادی (قرن پنجم هجری قمری) مقایسه شده است.