«شیطان» همواره در قصه ها،داستان ها،اسطوره هاوادیان نماد کامل شر در مقابل خیر است و در آفرینش آثار ادبی گذشته و حال سهم بسزایی داشته است. این نماد در ادبیات داستانی معاصر نیز در چند رمان و داستان معروف تبلور یافته است؛ از جمله شخصیت اصلی داستان بلند ملکوت اثر بهرام صادقی، مبتنی بر این نماد پرداخته شده است. اعمال دکتر حاتم و شخصیت پلید او در این داستان، به وضوح ویژگی های برجسته شیطان را نمودار ساخته است. در این گفتار،شخصیت دکتر حاتم براساس این ویژگی ها از منظر اسطوره و تا حدودی از نظرگاه دینی و ادبی تحلیل و در پایان به دلایل کاربرد این اسطوره و دیگر اسطوره هادرداستان باتوجه به ذهنیت نویسنده اشاره شده است.
توجه به شباهت های اساطیر و داستان ها، پژوهشگران را به کشف ساختارهای اسطوره ای مشترک میان آن ها راهنمایی کرده است؛ الگوهایی که با تنوعی نامحدود در آثار ادبی و هنری تکرار می شوند. «سفر قهرمان» یکی از نظریه هایی است که به وسیله آن می توان به ساختارهای تکرارشونده در داستان های مختلف پی برد و به تحلیل آن ها پرداخت. در این مقاله که از الگوی «سفر قهرمان» ووگلر برای تحلیل ساختارهای اسطوره ای و سیر قهرمانان گنبد اول هفت پیکر استفاده شده است، چرخه های «سفر قهرمان»، مشخص و تفکیک و پس از آن با نظریه فوق بررسی می شوند. کامل ترین چرخه از میان چرخه های قابل بررسی، داستان پادشاه سیاهپوشان است که بر سایر چرخه ها تأثیر فراوان دارد و به خاطر شکست قهرمان آن در مرحله هشتم الگو(آزمایش بزرگ) اهمیت ویژه ای دارد. هدف این مقاله، غیر از نشان دادن کاربرد الگوی ووگلر در تحلیل متون کهن، بررسی شکلی از الگوی قهرمان شکست خورده و هم چنین تفاوت آن با قهرمانان پیروز است. این تفاوت ها در مراحل هشتم(آزمایش بزرگ)، نهم(پاداش) و دهم(مسیر بازگشت) الگو مشاهده و بررسی می شوند.
در روایت های داستانی معاصر، اسطوره سازوکاری ایدئولوژیک گرفته است. اسطوره بنا به کیفیّت تبیینی خود، در پی توضیح و کشف حقایق ناشناخته و ابتدایی، به ویژه امر لایتناهی و مقدّس است. از این رو، به ناچار خاصیّتی متناقض و مبهم به خود می گیرد، امّا روایت بنا به داشتن پیرنگ، انسجام و کلّیّت ، تلاشی برای ساختاربندی و پیکرسازی حوادث پراکنده است. پس وقتی اسطوره وارد روایت (به ویژه روایت های ایدئولوژیک) می شود، ناچار برای شفّافیّت معنای روایت، تبدیل به اشاراتی زبانی و تصویری می شود. غزاله علیزاده از جمله زنان داستان نویس است که اسطوره را در داستان های خود از طریق زبان و نماد به تصویر کشیده است. از این رو، در آثار وی، اسطوره بیشتر کارکردی هدفدار، فمینیستی و گاه تزیینی و آرایشی دارد. اینگونه نیست که اسطوره به پیرنگ داستان های وی خاصیّتی اسطوره ای داده باشد، بلکه اسطوره، حکم کاتالیزوری (واسطه ای) را دارد که از آن برای ایضاح، تتمیم و تکمیل مضمون روایت بهره گرفته است. در این مقاله تلاش شده است تا نوع پردازش، کارکرد و اهداف اسطوره در سه سطح زبانی، مضمونی و روایی در آثار علیزاده با تأکید بر کهن الگوی زن بررسی شود.
سیاوش با جایگاه اساطیری و رازناکش، یکی از شخصیت های مهم در اساطیر و حماسه های ایرانی است. این شخصیت تاکنون موضوع تحقیقات فراوانی هم در داخل و هم خارج ایران بوده است. در چند سال اخیر، کتابی با عنوان آفرینِ سیاوش به قلم خجسته کیا منتشر شده است که حاوی دیدگاه هایی چالش برانگیز و کم سابقه درمورد سیاوش است. با توجه به جایگاه مهم سیاوش در ادبیات حماسی و نیز مطالعات اسطوره شناختی، در این نوشتار با نگاهی به روش شناسی نقد اسطوره شناختی، به نقد و بررسی این کتاب می پردازیم و در خلال این بررسی ها، با محکِ نوع نگرشِ کیا به اسطوره و نیز شخصیت سیاوش، سعی شده تا چند و چونِ نگاه علمی به مقوله اسطوره نیز تبیین شود. نتایج این بررسی نشان می دهد که اِشکال عمده و بنیادین این کتاب، قیاس ها و نگرش های صرفاً روساختی در نگرش به داستان سیاوش است و این در حالی است که در نقد اسطوره شناختی باید از چنین قیاس ها و نگرش هایی پرهیز کرد.
نقد اسطوره ای، به کشف اسطوره ها و کهن الگوها و چگونگی آنها در ادبیات می پردازد. رمان خوف نوشته شیوا ارسطویی، رمانی ست که می توان در لایه های پنهان آن نشانه های کهن الگویی و اسطوره ای را یافت و با تحلیل آنها به خوانش تازه ای از متن رسید. هدف این مقاله ردیابی ویژگیهای اسطوره ای و کهن الگوییِ این رمان بر مبنای نقد اسطوره ای ست. خوانش رمان خوف، با این روش، علاوه بر آشکار کردن جهان نمادین آن و یافتن رمزگان های اساطیری، نشان می دهد که یکی از بن مایه های اصلی در این رمان، مسخِ ایزد-بانوان است. ایزد-بانوان اساطیری، که پیش از این نماد قدرت، باروری، فراوانی و آبادانی بوده اند، در دنیای مدرن، در مقابله با سایه و وجه مردانه خود قرار گرفته، دگرگونی یافته و ویژگیهای الهگی را از دست داده اند. شخصیت اصلی رمان خوف نیز که زنی زیبا و قوی بوده است، بر اثر ترس زیاد و در مواجه با وجه مردانه ذهن خود که به شکل پسر سرهنگ در داستان ظهور می کند و از سویی نماد قدرت نیز هست، تضعیف شده، به تدریج قدرت خود را از دست داده، در نهایت مسخ شده و به شکل موش درمی آید.