حقیقت و ناباوری ذهن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نویسنده در این مقاله در نظر دارد که گونهها و فهمهای مختلف به ساحات حقیقت را دریافت و بررسی کند. او در این راه از شیوههای استدلالی منطقی نیز بهره برده و به تصویری روشن از حقیقت رسیده است. وی میگوید: فرض کنید که یکی از مهمترین دغدغههای ما کشف و تعهد نسبت به حقیقت است. فرد حقیقت جو کسی است که مایل است در مخزن باورهایش از محتوای کذب بکاهد و بر محتوای صدق بیفزاید. حقیقت عبارت است از تصویری از جهان واقع که تو بر مبنای محتوای صدق گنجینه باورهای بالفعل خود حاصل میکنی. البته روشن است که حقیقت نزد من و شما ممکن است متفاوت باشد. این امر دستکم به دلایل زیر است: اولاً: نوع گزارههای صادقی که در گنجینه باورهای من وجود دارد، چه بسا با گزارههای صادق گنجینه باورهای شما متفاوت باشد. ثانیا: حتی اگر محتوای صدق گنجینه باورهای ما یکی باشد باز هم ممکن است من و شما گزارههای صادق موجود نزد خود را به نحو متفاوتی سامان ببخشیم. ثالثا: حقیقت فقط تابع محتوای صدق گنجینه باورهای ما نیست؛ بلکه از محتوای کذب آن نیز رنگ میپذیرد. رابعا: حقیقت از آنچه نمیدانیم هم رنگ میپذیرد (حقیقت فقط تابع علم ما نیست بلکه تابع جهل ما هم هست). در واقع، حقیقت غایت قصوای فرد حقیقتجوست، اما البته آنچه در واقع نصیب ما میشود حقیقت است. یعنی برش یا حصهای از حقیقت، تصویری که ما از حقیقت مییابیم در واقع حقیقت است، و همانطور که گفتیم، کاملاً ممکن است حقیقت من و شما از هم متفاوت باشد. حقیقت میتواند بینهایت تجلی داشته باشد. این کثرت تجلی، همانطور که گفتم، دستکم ناشی از چند عامل است: اولاً، محتوای آن همیشه فراتر از حقیقت است. ثانیا: در درون خود میتواند بینهایت آرایش بپذیرد: ثالثا، ما به منزله فاعلان شناسا، علی الاصول میتوانیم او را از ورای بینهایت پنجره (نظامهای مفهومی، چارچوبها، پارادایمها و...) مشاهده کنیم. در هر دوره حقیقتها در چارچوب یک پارادایم غالب شکل میپذیرد و مدرنیت به یک معنا تحول انقلاب آسایی بود که در چارچوب یا پارادایم ارسطویی رخ داد. اکنون ما در زیر چتر این پارادایم، خود و جهان را میشناسیم، به بیان دیگر، آنچه ما مدرنیت میدانیم تجلی تازهای از حقیقت است. مدرنیت به معنای تجربه و کشف جلوه و تجلیای خاص و نو از حقیقت است. ما به حقیقت تازهای دست یافتهایم که از جمله ثمره تحولی بنیادین در عقلانیت بوده است. وی میگوید: آنچه مورد انکار یا دستکم تردید من است این ادعاست که مفروضات پارادایم مدرنیت تنها راه تقرب ما به حقیقت است. یعنی من با مدرنیته کاملاً همدلم، اما با مدرنیسم (یعنی ایدئولوژی که مفروضات بنیادین مدرنیته و عقلانیت مردن را «تنها» راه معیار کشف و فهم حقیقت میداند) مشکل دارم، وی در آخر میگوید: به هر حال به گمانم دغدغه خاطر اصلی من این است که آیا ممکن است فرد در تقرب به واقعیت رویکردی متفاوت از آن رویکردی که اقتضای پیش فرضهای مدرنیت است در پیش گیرد و به این ترتیب با جلوهای از حقیقت آشنا شود که از حقیقت آشکار شده در چارچوب پیش فرضهای مدرنیت متفاوت باشد؟ آیا حقیقت ناشی از رویکرد مدرن تنها تجلی مجاز حقیقت است؟ ممکن است پاسخ این پرسشها مثبت باشد، یعنی رویکرد مدرنیستی پاسخ درست باشد، اما این ادعا محتاج دلیل است و ما دقیقا به دلیل آنکه انسانهایی مدرن هستیم، نمیتوانیم آنرا بدون دلیل بپذیریم.