ارزیابی راه و رفتارهای روشن فکری دینی (1) و (2)
آرشیو
چکیده
از عمر جریان روشنفکری دینی در ایران نزدیک به یک قرن میگذرد. این جریان تقریبا در تمامی تحولات عینی و فکری جامعه ما حضور داشته است. این واقعیت اگر دلیلی بر درستی این جریان نباشد دستکم نشانه پویایی و زنده بودن آن است. با این همه، این جریان همواره در معرض نقد رقیبان بوده است. امروز هم این نقد بر حقانیت این جریان یا بر میزان تأثیر آن و یا برنامهریزی و اقدامات آنان نشانه رفته است. آنچه میخوانید بازشناسی این جریان از منظر علیرضا علویتبار است.متن
روشنفکران دینی دستکم دارای دو نقش متفاوت هستند: نخست نقش عینی، اجتماعی و سیاسی که در قالب بخش اجتماعی، اعم از انقلاب یا اصلاح، صورتبندی میشود. دوم، نقش نظری و اندیشگی که تحت عنوان نواندیشی دینی از آن یاد میشود. لذا روشنفکران دینی فقط نواندیش نیستند، بلکه در فرایند تحولات عینی هم نقش دارند.
نقش روشنفکران دینی در وقوع انقلاب اسلامی در ایران در حد ایدهپردازی بوده و هر چند شکلگیری حکومت دینی حاصل آموزههای روشنفکران ایشان بوده است، اما به تدریج رهبری فکری و عملی حکومت از روشنفکران دینی گرفته شد.
جنبش روشنفکری دینی در ایران به هیچ وجه حاصل فرایند سکولاریزاسیون نبود هرچند در غرب این جریان نقش دین را کمرنگ کرد اما در ایران، تکوین و رشد روشنفکری دینی مسیری ضد سکولار داشت. ظهور روشنفکری دینی در ایران، پاسخی به مسئله مدرنیته بود. ازاینرو روشنفکر دینی به مدرنیته مرتبط است اما ربطی به سکولاریسم ندارد.
پروژه روشنفکری دینی سه جزء اصلی دارد: نخست فهم عصری از دین که حتیالامکان با اندیشه و نگرش مدرن ناسازگار نباشد. دوم، عصری کردن دین؛ یعنی دین را با دنیایی که در آن زندگی میکنیم، وفق دهیم. سوم، دستیابی به مدرنیته درونزا در مقابل مدرنیته برونزا.
جریان روشنفکری دینی بیش از آنکه برگرفته از فرایند روشنفکری غربی باشد، برگرفته از فرایند غرب است.
دغدغه مشترک روشنفکری دینی و جریان روشنفکری در جهان غرب، دو مسئله است: تلاش برای فهم عصری از دین و مدرنیته درونزا.
کشورهای اسلامی با جریان مدرنیته چند برخورد داشتند:
1. نوسازی برونزا. به این معنا که تصور میشود سنّت و مدرنیته دو قطب مجزا هستند و برای مدرن شدن باید سنت را دور زد یا فراموش کرد و یا به حاشیه راند.
2. بنیادگرایانه. در اینجا از مقوله سنّت، دفاع سنّتی صورت میگیرد و با مدرنیته و نوسازی مخالفت میشود.
3. روشنفکری دینی. وجه تمایز این جریان با رویکرد اول این است که به مدرنیته درونزا باور دارد. و تمایز آن با گروه دوم این است که اساسا با مدرنیته خصومت ندارد. این رویکرد هم با سنّت و هم با مدرنیته برخورد انتقادی و سازنده دارد. نه تابع محض مدرنیته است (مثل گروه اول) و نه مطیع الگوی سنّت (گروه دوم) بلکه معتقد است که میتوان هم به نوسازی نظر داشت و هم از سنّت جدا نشد.
روشنفکری دینی در ایران در مقام ایدهپردازی و اندیشگی پیشتازتر از سایر کشورها هستند ولی از جهت عینی و اجتماعی، روشنفکران غ دینی غیر ایرانی موفقترند. مثلاً روشنفکران دینی ترکیه به لحاظ سازماندهی از ما جلوتر هستند چون توانستهاند نهادهای مدنی را طبق ایدههای خود ایجاد کنند. در لبنان و مصر هم همینطور است. ولی در ایران روشنفکری دینی از منظر تئوریپردازی پیشتازتر است.
بیشک همه انسانها از جمله روشنفکران در چارچوب یک سنّت تنفس میکنند. ملاک اصلی این است که یک روشنفکر میتواند درک نو شوندهای از چارچوب سنّت داشته باشد یا نه؟ و چون روشنفکر دینی معتقد است میتواند فهم متحولی از سنّت داشته باشد، در حلقه روشنفکران مینشیند.
روشنفکر دارای چهار مؤلفه و ویژگی است: 1. وارد گفتمان مدرن شود؛ 2. نسبت به جامعه احساس مسئولیت کند؛ 3. از وظیفه مستمر نقادی چشم نپوشد. هیچیک از این مؤلفهها نمیتواند مانع از آزاداندیشی روشنفکران شود.
در نگاه معرفتشناسانه دو نظریه وجود دارد: 1. نظریه آیینگی؛ 2. نظریه عینکی.
در نظریه آیینگی ذهن واقعیت را به شکل منفعلانه در خود منعکس میکند. درحالیکه در نظریه عینکی همه آدمیان عینکی به چشم دارند و واقعیت جهان را از ورای آن عینک مینگرند. همه دارای عینک هستند و در قالب و چارچوب آن عینک دیده و میاندیشند. شناختی که ما از خدا داریم در واقع تصوری است که به قیاس خود از او پیدا کردهایم و لذا باید بتشکنی کنیم و آن تصور را مورد نقد و پالایش قرار دهیم.
چالشهای پیش روی روشنفکران دینی
1. مهمترین چالش، ابهام جایگاه عقلانیت در پروژه روشنفکری دینی است. هنوز معلوم نیست این عقل، حداکثری است یا حداقلی، عقلانیت انتقادی است یا ارتباطی و یا عقلانیت ابزاری. در عقلانیت حداکثری اگر چیزی را عقلانی بدانیم باید بتوانیم آن را اثبات کنیم. ولی در عقلانیت انتقادی همانکه چیزی ضد عقل نباشد میتوان آن را پذیرفت.
2. دومین چالش، پذیرش غیرانتقادی مدرنیته است. در دوران جدید، گفتوگو با مدرنیته جای خود را به تکگویی مدرنیته داده است.
پس از انقلاب، انفعال در مقابل مدرنیته شکل گرفت؛ با مدرنیته به شکل انفعالی برخورد شد. در نقد مدرنیته، هم باید اصل آن، هم صورت ویژه تحقق یافته آن و هم عقل خودبنیاد و هم روابط و نظام ارتباطی جامعه سرمایهداری را نقد کرد.
3. چالش سوم، فقدان یک «برنامه اقدام» است. در دوره شریعتی روشنفکران دینی به یک برنامه اقدام رسیدند. انقلاب برنامه اقدام آن دوره بود. در دوره چهار پس از انقلاب، برنامه اقدام وجود ندارد.
اگر این سه ابهام حل شود، روشنفکری دینی تازهای متولد میشود. جریانی که هم از پوپر الهام میگیرد هم از هابرماس، هم به مدرنیته توجه دارد، هم به پست مدرنیته.
کار روشنفکران دینی بازخوانی و نقد همزمان سنّت و مدرنیته است. و میتواند در نقد و پالایش سنّت و مدرنیته دقیقتر و قویتر از سروش عمل کند.
چهره شاخص جریان روشنفکری دینی، سروش، مجتهد شبستری و ملکیان هستند. سروش به رغم همه نقدهایی که وجود دارد، خود در حلقه روشنفکران طراز اول دینی است. وی هنوز هم در قلب هسته سخت روشنفکر دینی قرار دارد.
اشاره
در خصوص این گفتار که به صورت مصاحبه صورت گرفته، نکات مثبت و نکات قابل تأمل متعددی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره میگردد.
1. نقد روشنفکری و بیان چالشهای آن رویکرد مناسبی در این گفتار است که میتواند در مشق روشنفکران دینی جامعه ما قرار گیرد.
2. بیبرنامگی و عدم انسجام میان فکر و عمل و هدف روشنفکری دینی نکتهای است که در اینجا مورد توجه قرار گرفته است. روشنفکران دینی در جهت سازگاری دین با دنیای مدرن متأسفانه به تقلید اندیشه روی آوردند و همانطور که آقای علوی اندیشه غربی را بدون نقد پذیرفتند در حالیکه باید تولید اندیشه دینی مینمودند، اشاره کردهاند.
3. تحلیل و نقد مدرنیته رویکرد مثبت دیگری است که در این نوشتار به حق به آن اشاره شده است متأسفانه روشنفکری دینی همانگونه که برخی از آنان اشاره کردهاند در ایران بیمار زائیده شد و رویکرد مقلدانه داشت.
4. این سخن که «شکلگیری حکومت دینی در ایران حاصل آموزههای روشنفکران دینی است و آنان در حد ایدهپردازی در وقوع انقلاب نقش داشتند» با توجه به شواهد تاریخ انقلاب ناصواب است. افرادی که به عنوان چهرههای به اصطلاح شاخص روشنفکران دینی در ایران نامبرده شدهاند، هیچ نقشی در تحقق حکومت دینی در ایران نداشتهاند، نه در عمل و نه در حد ایدهپردازی. حتی افراد نامبرده بعید است که چنین ادعایی را قبول کنند!
5. هر چند کلیت این سخن که «جنبش روشنفکری دینی در ایران به هیچ وجه حاصل فرایند سکولاریزاسیون نبود. در غرب این جریان نقش دین را کمرنگ کرد، اما در ایران تکوین و رشد روشنفکری دینی مسیری ضد سکولار داشت» صحیح است، اما با عنایت به چهرههای شاخص روشنفکران دینی ـ همچون دکتر سروش ـ که در این مقاله آمده است، باید گفت: قطعا نقش این روشنفکران به اصطلاح دینی، چیزی جز کمرنگ کردن حضور دین در عرصه اجتماع ایران نبوده است. اصولاً دکتر سروش از جمله افرادی است که در مقالات و گفتارهای متعددی به تبیین اندیشه سکولاریسم پرداخته و دقیقا نسخهای را که در غرب برای مسیحیت تحریف شده کنونی وجود دارد، برای اسلام و جامعه ایران روا داشته است. اساسا ایشان و سایر روشنفکران دینی ادعا شده، مروج اندیشه سکولاریسم در ایران هستند و سکولاریسم را پذیرفتهاند.
6. این سخن نیز نادرست است که «روشنفکران دینی در مقام ایدهپردازی و اندیشگی پیشتازتر از ولی از جهت عینی و اجتماعی، روشنفکران غیر ایرانی موفقتراند». چرا که ایشان با نشانی غلط مصادیق روشنفکران دینی را معرفی نمودهاند. کسانی که نقشی مؤثری در پیدایش و یا تداوم انقلاب اسلامی نداشته، نه در حد ایدهپردازی و نه در حد عینی و اجتماعی.
7 . با عنایت به مصادیق روشنفکران دینی مورد ادعا در این گفتوگو و به فرض پذیرش آن، خلاف ادعای آقای علویتبار اصولاً روشنفکری دینی در ایران معتقد به نوسازی برونزا و معتقد به تقابل سنّت و مدرنیته است و آن دو را دو قطب مجزا تلقی میکند، که باید در این تقابل، سنّت به حاشیه رانده شود. و شاهد دیگر این نکته عملکرد چندین ساله روشنفکران دینی مورد ادعای نویسنده است.
نقش روشنفکران دینی در وقوع انقلاب اسلامی در ایران در حد ایدهپردازی بوده و هر چند شکلگیری حکومت دینی حاصل آموزههای روشنفکران ایشان بوده است، اما به تدریج رهبری فکری و عملی حکومت از روشنفکران دینی گرفته شد.
جنبش روشنفکری دینی در ایران به هیچ وجه حاصل فرایند سکولاریزاسیون نبود هرچند در غرب این جریان نقش دین را کمرنگ کرد اما در ایران، تکوین و رشد روشنفکری دینی مسیری ضد سکولار داشت. ظهور روشنفکری دینی در ایران، پاسخی به مسئله مدرنیته بود. ازاینرو روشنفکر دینی به مدرنیته مرتبط است اما ربطی به سکولاریسم ندارد.
پروژه روشنفکری دینی سه جزء اصلی دارد: نخست فهم عصری از دین که حتیالامکان با اندیشه و نگرش مدرن ناسازگار نباشد. دوم، عصری کردن دین؛ یعنی دین را با دنیایی که در آن زندگی میکنیم، وفق دهیم. سوم، دستیابی به مدرنیته درونزا در مقابل مدرنیته برونزا.
جریان روشنفکری دینی بیش از آنکه برگرفته از فرایند روشنفکری غربی باشد، برگرفته از فرایند غرب است.
دغدغه مشترک روشنفکری دینی و جریان روشنفکری در جهان غرب، دو مسئله است: تلاش برای فهم عصری از دین و مدرنیته درونزا.
کشورهای اسلامی با جریان مدرنیته چند برخورد داشتند:
1. نوسازی برونزا. به این معنا که تصور میشود سنّت و مدرنیته دو قطب مجزا هستند و برای مدرن شدن باید سنت را دور زد یا فراموش کرد و یا به حاشیه راند.
2. بنیادگرایانه. در اینجا از مقوله سنّت، دفاع سنّتی صورت میگیرد و با مدرنیته و نوسازی مخالفت میشود.
3. روشنفکری دینی. وجه تمایز این جریان با رویکرد اول این است که به مدرنیته درونزا باور دارد. و تمایز آن با گروه دوم این است که اساسا با مدرنیته خصومت ندارد. این رویکرد هم با سنّت و هم با مدرنیته برخورد انتقادی و سازنده دارد. نه تابع محض مدرنیته است (مثل گروه اول) و نه مطیع الگوی سنّت (گروه دوم) بلکه معتقد است که میتوان هم به نوسازی نظر داشت و هم از سنّت جدا نشد.
روشنفکری دینی در ایران در مقام ایدهپردازی و اندیشگی پیشتازتر از سایر کشورها هستند ولی از جهت عینی و اجتماعی، روشنفکران غ دینی غیر ایرانی موفقترند. مثلاً روشنفکران دینی ترکیه به لحاظ سازماندهی از ما جلوتر هستند چون توانستهاند نهادهای مدنی را طبق ایدههای خود ایجاد کنند. در لبنان و مصر هم همینطور است. ولی در ایران روشنفکری دینی از منظر تئوریپردازی پیشتازتر است.
بیشک همه انسانها از جمله روشنفکران در چارچوب یک سنّت تنفس میکنند. ملاک اصلی این است که یک روشنفکر میتواند درک نو شوندهای از چارچوب سنّت داشته باشد یا نه؟ و چون روشنفکر دینی معتقد است میتواند فهم متحولی از سنّت داشته باشد، در حلقه روشنفکران مینشیند.
روشنفکر دارای چهار مؤلفه و ویژگی است: 1. وارد گفتمان مدرن شود؛ 2. نسبت به جامعه احساس مسئولیت کند؛ 3. از وظیفه مستمر نقادی چشم نپوشد. هیچیک از این مؤلفهها نمیتواند مانع از آزاداندیشی روشنفکران شود.
در نگاه معرفتشناسانه دو نظریه وجود دارد: 1. نظریه آیینگی؛ 2. نظریه عینکی.
در نظریه آیینگی ذهن واقعیت را به شکل منفعلانه در خود منعکس میکند. درحالیکه در نظریه عینکی همه آدمیان عینکی به چشم دارند و واقعیت جهان را از ورای آن عینک مینگرند. همه دارای عینک هستند و در قالب و چارچوب آن عینک دیده و میاندیشند. شناختی که ما از خدا داریم در واقع تصوری است که به قیاس خود از او پیدا کردهایم و لذا باید بتشکنی کنیم و آن تصور را مورد نقد و پالایش قرار دهیم.
چالشهای پیش روی روشنفکران دینی
1. مهمترین چالش، ابهام جایگاه عقلانیت در پروژه روشنفکری دینی است. هنوز معلوم نیست این عقل، حداکثری است یا حداقلی، عقلانیت انتقادی است یا ارتباطی و یا عقلانیت ابزاری. در عقلانیت حداکثری اگر چیزی را عقلانی بدانیم باید بتوانیم آن را اثبات کنیم. ولی در عقلانیت انتقادی همانکه چیزی ضد عقل نباشد میتوان آن را پذیرفت.
2. دومین چالش، پذیرش غیرانتقادی مدرنیته است. در دوران جدید، گفتوگو با مدرنیته جای خود را به تکگویی مدرنیته داده است.
پس از انقلاب، انفعال در مقابل مدرنیته شکل گرفت؛ با مدرنیته به شکل انفعالی برخورد شد. در نقد مدرنیته، هم باید اصل آن، هم صورت ویژه تحقق یافته آن و هم عقل خودبنیاد و هم روابط و نظام ارتباطی جامعه سرمایهداری را نقد کرد.
3. چالش سوم، فقدان یک «برنامه اقدام» است. در دوره شریعتی روشنفکران دینی به یک برنامه اقدام رسیدند. انقلاب برنامه اقدام آن دوره بود. در دوره چهار پس از انقلاب، برنامه اقدام وجود ندارد.
اگر این سه ابهام حل شود، روشنفکری دینی تازهای متولد میشود. جریانی که هم از پوپر الهام میگیرد هم از هابرماس، هم به مدرنیته توجه دارد، هم به پست مدرنیته.
کار روشنفکران دینی بازخوانی و نقد همزمان سنّت و مدرنیته است. و میتواند در نقد و پالایش سنّت و مدرنیته دقیقتر و قویتر از سروش عمل کند.
چهره شاخص جریان روشنفکری دینی، سروش، مجتهد شبستری و ملکیان هستند. سروش به رغم همه نقدهایی که وجود دارد، خود در حلقه روشنفکران طراز اول دینی است. وی هنوز هم در قلب هسته سخت روشنفکر دینی قرار دارد.
اشاره
در خصوص این گفتار که به صورت مصاحبه صورت گرفته، نکات مثبت و نکات قابل تأمل متعددی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره میگردد.
1. نقد روشنفکری و بیان چالشهای آن رویکرد مناسبی در این گفتار است که میتواند در مشق روشنفکران دینی جامعه ما قرار گیرد.
2. بیبرنامگی و عدم انسجام میان فکر و عمل و هدف روشنفکری دینی نکتهای است که در اینجا مورد توجه قرار گرفته است. روشنفکران دینی در جهت سازگاری دین با دنیای مدرن متأسفانه به تقلید اندیشه روی آوردند و همانطور که آقای علوی اندیشه غربی را بدون نقد پذیرفتند در حالیکه باید تولید اندیشه دینی مینمودند، اشاره کردهاند.
3. تحلیل و نقد مدرنیته رویکرد مثبت دیگری است که در این نوشتار به حق به آن اشاره شده است متأسفانه روشنفکری دینی همانگونه که برخی از آنان اشاره کردهاند در ایران بیمار زائیده شد و رویکرد مقلدانه داشت.
4. این سخن که «شکلگیری حکومت دینی در ایران حاصل آموزههای روشنفکران دینی است و آنان در حد ایدهپردازی در وقوع انقلاب نقش داشتند» با توجه به شواهد تاریخ انقلاب ناصواب است. افرادی که به عنوان چهرههای به اصطلاح شاخص روشنفکران دینی در ایران نامبرده شدهاند، هیچ نقشی در تحقق حکومت دینی در ایران نداشتهاند، نه در عمل و نه در حد ایدهپردازی. حتی افراد نامبرده بعید است که چنین ادعایی را قبول کنند!
5. هر چند کلیت این سخن که «جنبش روشنفکری دینی در ایران به هیچ وجه حاصل فرایند سکولاریزاسیون نبود. در غرب این جریان نقش دین را کمرنگ کرد، اما در ایران تکوین و رشد روشنفکری دینی مسیری ضد سکولار داشت» صحیح است، اما با عنایت به چهرههای شاخص روشنفکران دینی ـ همچون دکتر سروش ـ که در این مقاله آمده است، باید گفت: قطعا نقش این روشنفکران به اصطلاح دینی، چیزی جز کمرنگ کردن حضور دین در عرصه اجتماع ایران نبوده است. اصولاً دکتر سروش از جمله افرادی است که در مقالات و گفتارهای متعددی به تبیین اندیشه سکولاریسم پرداخته و دقیقا نسخهای را که در غرب برای مسیحیت تحریف شده کنونی وجود دارد، برای اسلام و جامعه ایران روا داشته است. اساسا ایشان و سایر روشنفکران دینی ادعا شده، مروج اندیشه سکولاریسم در ایران هستند و سکولاریسم را پذیرفتهاند.
6. این سخن نیز نادرست است که «روشنفکران دینی در مقام ایدهپردازی و اندیشگی پیشتازتر از ولی از جهت عینی و اجتماعی، روشنفکران غیر ایرانی موفقتراند». چرا که ایشان با نشانی غلط مصادیق روشنفکران دینی را معرفی نمودهاند. کسانی که نقشی مؤثری در پیدایش و یا تداوم انقلاب اسلامی نداشته، نه در حد ایدهپردازی و نه در حد عینی و اجتماعی.
7 . با عنایت به مصادیق روشنفکران دینی مورد ادعا در این گفتوگو و به فرض پذیرش آن، خلاف ادعای آقای علویتبار اصولاً روشنفکری دینی در ایران معتقد به نوسازی برونزا و معتقد به تقابل سنّت و مدرنیته است و آن دو را دو قطب مجزا تلقی میکند، که باید در این تقابل، سنّت به حاشیه رانده شود. و شاهد دیگر این نکته عملکرد چندین ساله روشنفکران دینی مورد ادعای نویسنده است.