آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

متن

 

سال‌ جاری‌ مقارن‌ با یکصدمین‌ سالگرد مشروطیت‌ است. مشروطه‌ از مهم‌ترین‌ رویدادهای‌ دوران‌ معاصر است‌ که‌ تاثیری‌ عمیق‌ و ماندگار بر سیاست‌ و فرهنگ‌ این‌ دیار نهاده‌ و از این‌ نظر، نقطه‌ عطفی‌ در تاریخ‌ کشورمان‌ به‌ شمار می‌رود. گذشت‌ زمان، نه‌ تنها از ضرورت‌ و اهمیت‌ بحث‌ درباره‌ آن‌ نکاسته‌ است‌ بلکه‌ امروزه، بسیاری‌ از صاحب‌ نظران، کاوش‌ در ریشه‌ها و پیامدهای‌ این‌ رویداد بزرگ‌ را برای‌ اصلاح‌ و ارتقای‌ وضعیت‌ حال‌ و آینده‌ این‌ سرزمین، امری‌ حیاتی‌ می‌دانند.

 

زمانه‌ نیز به‌ نوبه‌ خود می‌کوشد؛ پیرامون‌ این‌ واقعه‌ مهم‌ و تاثیرگذار، مباحث‌ و مطالب‌ روشنگری‌ را تقدیم‌ خوانندگان‌ کند. از آن‌جا که‌ در میان‌ مواد و مصالح‌ تاریخی‌ موجود، اسناد مکتوب‌ دست‌ اول‌ (نامه‌ها، تلگرافها، اعلامیه‌ها و...) از ارزش‌ و اهمیت‌ ویژه‌ای‌ برخوردار است، در هر شماره، یک‌ سند منتشر نشده‌ تاریخی‌ مربوط‌ به‌ عصر مشروطیت‌ را همراه‌ با توضیحات‌ سودمند، پیش‌ روی‌ محققان‌ و پژوهشگران‌ قرار می‌دهد. از خوانندگان‌ نکته‌ سنج‌ زمانه‌ می‌خواهیم؛ چنانکه‌ از این‌ گونه‌ اسناد و مدارک‌ در اختیار دارند به‌ دفتر ماهنامه‌ ارسال‌ نمایند تا به‌ نام‌ خود آنان‌ در زمانه‌ درج‌ و منتشر شود.

 

توضیح‌ سند

 

آنچه‌ می‌خوانید؛ نامه‌ یکی‌ از اهالی‌ استرآباد است‌ که‌ در تاریخ‌ 6 ربیع‌ الثانی‌ 1327 قمری، به‌ مرحوم‌ آیت‌ الله‌ العظمی‌ آقا سید محمدکاظم‌ طباطبایی‌ یزدی‌ مشهور به‌ صاحب‌ عروه‌ --- مرجع‌ بزرگ‌ تقلید وقت‌ --- نوشته‌ شده‌ است. این‌ نامه، در شرح‌ اوضاع‌ اسفبار استرآباد، هرج‌ و مرج‌ و اغتشاش‌ شدید حاکم‌ بر آن‌ پس‌ از ورود مجاهدان‌ وارداتی‌ و داشناک‌های‌ ارمنی‌ به‌ شهر، سلطه‌ آنان‌ بر دوایر دولتی‌ و پیامدهای‌ سوء آن‌ مانند هجوم‌ طوایف‌ ترکمان‌ و تحصن‌ مردم‌ در سفارت‌ روسیه، ورود سالدات‌های‌ روسی‌ به‌ شهر و... می‌باشد. (نویسنده، از بیم‌ جان، نام‌ خود را فاش‌ نکرده‌ است)

 

اغتشاش‌ شدید حاکم‌ بر شهر و پیامدهای‌ سوء آن، چنان‌ نویسنده‌ را هراسان‌ نموده‌ که‌ از آمدن‌ سالدات‌های‌ اجنبی‌ به‌ داخل‌ شهر و برقراری‌ امنیت‌ نسبی‌ زیر سرنیزه‌های‌ آنان؛ خدای‌ را سپاس‌ می‌گوید! غافل‌ از آن‌که‌ این‌ حادثه‌ ---   صرف‌ نظر از تاثیرات‌ مخرب‌ آن‌ بر اقتصاد و سیاست‌ کشور  --- حلقه‌ای‌ از حلقه‌های‌ به‌ هم‌ پیوسته‌ و ظریف‌ توطئه‌ استعمار روس‌ و انگلیس‌ برای‌ تجزیه‌ ایران‌ به‌ مناطق‌ نفوذ و اجرای‌ قرارداد 1907 می‌باشد.

 

شهر مرزی‌ استرآباد، به‌ دلیل‌ همجواری‌ با روسیه‌ تزاری، از اهمیت‌ سوق‌ الجیشی‌ خاصی‌ برخوردار بود؛ از این‌رو، تاخت‌ و تاز ترکمان‌ها به‌ آن، بهانه‌ای‌ به‌ دست‌ قشون‌ تزاری‌ داد تا وارد خاک‌ ایران‌ شوند.

 

نامه‌ فرمانفرما --- حاکم‌ تبریز در مشروطه‌  اول‌ --- در تاریخ‌ 4 شوال‌ 1325 ق‌ به‌ مستشارالدوله‌ --- وکیل‌ تبریز در مجلس‌ شورای‌ صدر مشروطه‌ --- شاهدی‌ بر این‌ مدعا می‌باشد. فرمانفرما در این‌ نامه، با اشاره‌ به‌ ماموریت‌ سپهدار تنکابنی‌ برای‌ ایجاد نظم‌ و امنیت‌ در استرآباد؛ می‌نویسد: «شما سوابق‌ دشمنی‌ سپهدار تنکابنی‌ با بنده‌ را می‌دانید، در هیچ‌ محفل‌ و مجمعی‌ نیست‌ که‌ از بنده‌ سعایت‌ نکند... این‌ شخص‌ و اسلافش‌ سیصد سال‌ است‌ در تنکابن‌ استبداد ورزیده‌ و چه‌ بسیار محظورات‌ برای‌ اهالی‌ آن‌ سامان‌ از هر حیث‌ فراهم‌ نموده، ولی‌ در مقدمه‌ استرآباد باید رعایت‌ حال‌ او را کرد که‌ بتوان‌ از تنکابن‌ یک‌ فوج‌ صحیح‌ برای‌ ماموریت‌ استرآباد حاضر نماید و این‌ همراهی‌ نفعش‌ بیشتر است، زیرا که‌ ترکمان‌ استرآباد را میدان‌ تاخت‌ و تاز خود کرده‌ و تا با این‌ واسطه‌ برای‌ همسایه‌ مستمسکی‌ به‌ دست‌ بیاید و از میان‌ ببرد. خیلی‌ اسباب‌ شکست‌ و وهن‌ است.»1

 

نگرانی‌ کسانی‌ چون‌ حاج‌ شیخ‌ فضل‌ الله‌ نوری‌ و صاحب‌ عروه‌ از تندروی‌ مشروطه‌خواهان‌ سکولار و آشوبگر در کشور نیز در همین‌ مساله‌ بود که‌ مبادا این‌ غوغاگری‌های‌ روزافزون، زمینه‌ مساعدی‌ برای‌ قدرتهای‌ سلطه‌جو فراهم‌ آورد تا به‌ بهانه‌ حفظ‌ امنیت‌ و منافع‌ اتباع‌ داخلی‌ خویش‌ --- در حقیقت‌ به‌ منظور اجرای‌ مواد قرارداد ننگین‌ 1907 تجزیه‌ ایران‌ به‌ مناطق‌ نفوذ روس‌ و انگلیس‌ --- ایران‌ را اشغال‌ کرده‌ و استقلال‌ و تمامیت‌ ارضی‌ آن‌ را به‌ خطر اندازد و سرانجام، نه‌ تنها سلطه‌ «استبداد داخلی» تعدیل‌ نشود، بلکه‌ کشور لگدکوب‌ «بیگانه» نیز گردد؛ چنان‌که‌ سیر تاریخ‌ مشروطیت، به‌ استقرار دیکتاتوری‌ وابسته‌ رضاخانی‌ انجامید.

 

خطر منجر شدن‌ اغتشاشهای‌ داخلی‌ به‌ تجاوز اجنبی‌ مورد قبول‌ و تصریح‌ مراجع‌ مشروطه‌ خواه‌ نجف‌ نیز قرار داشت، چنان‌که‌ در تلگراف‌ مرحومان‌ میرزا حسین‌ تهرانی، آخوند خراسانی‌ و شیخ‌ عبدالله‌ مازندرانی‌ به‌ مجلس‌ شورای‌ صدر مشروطه‌ در تاریخ‌ 12 ذیقعده‌ 1325 ق‌ می‌خوانیم:

 

«...اغتشاشات‌ داخله...، اعظم‌ وسایل‌ برای‌ باز شدن‌ پای‌ اجانب‌ به‌ مملکت‌ است...»2

 

در اواخر دوران‌ استبداد صغیر که‌ روس‌ها به‌ پاره‌ای‌ از مناطق‌ شمالی‌ کشور لشکر کشیدند؛ مرحوم‌ صاحب‌ عروه‌ در تلگرافی‌ به‌ محمدعلی‌شاه، مراتب‌ اعتراض‌ خویش‌ را اعلام‌ کرد و شیخ‌ فضل‌الله‌ نیز نه‌ تنها برای‌ حفظ‌ جانش‌ از آسیب‌ مخالفان، به‌ سفارتخانه‌های‌ اجنبی‌ پناه‌ نبرد بلکه‌ در طول‌ دوران‌ مشروطه‌ اول، نگرانی‌ خود از گسترش‌ هرج‌ و مرج‌ و آشوب‌ در کشور و خطر سقوط‌ آن‌ در کام‌ بیگانگان‌ را فریاد کرد. تایید مشروط‌ و جهت‌دار شیخ‌ فضل‌الله‌ از حکومت‌ مرکزی‌ وقت‌ نیز به‌ همین‌ نگرانی‌ بازمی‌گردد.

 

برای‌ روشن‌ترشدن‌ مفاد سند؛ توضیحی‌ درخصوص‌ سلطه‌ مشروطه‌چیان‌ تندرو بر استرآباد و هویت‌ رهبر عملیات‌ سیاسی‌ و نظامی‌ آنان‌ --- پانوف‌ بلغاری‌ --- ضروری‌ به‌ نظر می‌رسد:

 

پانوف‌ بلغاری‌ و آشوب‌ استرآباد

 

16 محرم‌ 1327 ق، معزالسلطان‌ رشتی، حسین‌ کسمایی، یفرم‌ ارمنی‌ و جمعی‌ از تروریست‌های‌ گرجی‌ و قفقازی‌ که‌ کمیته‌ ستار را در شهر رشت‌ بنیاد نهاده‌ و رهبری‌ جنبش‌ مشروطه‌ را در اختیار گرفته‌ بودند؛ با نقشه‌ای‌ از پیش‌ تعیین‌ شده، آقابالاخان‌ سردار افخم‌ --- حاکم‌ گیلان‌ --- را به‌ قتل‌ رسانده‌ و گیلان‌ را به‌ تصرف‌ خود درآوردند. دو روز بعد، سپهدار تنکابنی‌ --- که‌ پس‌ از سال‌ها خدمت‌ به‌ استبداد، با اشاره‌ سفارت‌ تزاری؛ به‌ اردوی‌ مشروطه‌ پیوسته‌ بود؛ از انزلی‌ به‌ رشت‌ آمد و به‌ مقام‌ فرماندهی‌ کل‌ قوای‌ مشروطه‌ برگزیده‌ شد. همچنین‌ در پی‌ ورود سپهدار به‌ شهر، انجمن‌ ایالتی‌ تشکیل‌ گردید و اعضای‌ آن‌ با عنوان‌ تامین‌ هزینه‌ پیشبرد انقلاب‌ و برقراری‌ امنیت، به‌ غارت‌ ثروتمندان‌ و مردم‌ عادی‌ شهر پرداختند.3 همزمان‌ با این‌ امر، خوانین‌ بختیاری‌ از --- سهامداران‌ شرکت‌ نفت‌ انگلیسی‌ جنوب‌ --- نیز در پوشش‌ دفاع‌ از مشروطه‌ و حکومت‌ قانون‌ در استان‌ اصفهان‌ سر به‌ شورش‌ برداشتند. ستارخان‌ و یارانش، با قیام‌ «خالص‌ و پرمخاطره» خویش‌ در تبریز بر ضد قشون‌ دولتی، افق‌ بسته‌ تاریخ‌ مشروطه‌ --- پس‌ از انحلال‌ مجلس‌ شورای‌ اول‌ --- را گشودند اما با ورود سالدات‌های‌ روسی‌ به‌ تبریز، مجبور به‌ اختفا یا پناهندگی‌ به‌ کنسولگری‌ عثمانی‌ شده‌ و در عمل‌ از عرصه‌ سیاست‌ ایران‌ خارج‌ شدند. اینک‌ نوبت‌ عناصر مظنون‌ به‌ وابستگی‌ به‌ روس‌ و انگلیس‌ مانند سپهدار تنکابنی‌ و سردار اسعد بختیاری‌ بود که‌ در رشت‌ و اصفهان، پرچمدار قیام‌ برای‌ تجدید مشروطه‌ شوند.

 

ابراهیم‌ صفایی‌ می‌نویسد:

 

«سپهدار به‌ دعوت‌ کمیته‌ ستار و مجاهدان‌ گیلان‌ از انزلی‌ وارد رشت‌ شد و در میان‌ استقبال‌ پرشکوه‌ مجاهدان‌ و فریادهای‌  زنده‌ باد سردار آزادی‌ خواه‌ در منزل‌  سردار منصور رشتی‌ سکونت‌ کرد. در همین‌ اوقات‌ چرچیل‌ -- کاردار سفارت‌ انگلیس‌ -- هم‌ به‌ رشت‌ آمده‌ با سپهدار و سران‌ قیام‌ ملاقات‌ و گفت‌وگوهایی‌ محرمانه‌ به‌ عمل‌ آورد. قنسول‌ روس‌ هم‌ که‌ با عملیات‌ قیام‌ کنندگان‌ روی‌ موافق‌ نشان‌ داده‌ بود با چرچیل‌ ملاقات‌ و گفت‌وگو کرد و اعتماد قیام‌ کنندگان‌ بیشتر شد. پس‌ از مراجعت‌ چرچیل، سفارت‌ روس‌ اعلامیه‌ای‌ صادر کرد و قیام‌ اصفهان‌ و گیلان‌ را به‌ رسمیت‌ شناخت؛ سپس‌ به‌ بهانه‌ همین‌ قیام‌ها که‌ با حمایت‌ خودشان‌ رونق‌ گرفته‌ بود قرارداد 1907 را مستند قرارداده؛ به‌ عنوان‌ وجود اغتشاش‌ و ناامنی، روس‌ها در انزلی‌ و انگلیس‌ها در بوشهر نیرو پیاده‌ کردند. سران‌ قیام‌ گیلان‌ کمیته‌ انقلاب‌ تشکیل‌ دادند و کمیسیون‌های‌ مختلفی‌ درست‌ کردند و به‌ نام‌ اعانه‌ به‌ عنف‌ و زور، بیش‌ از 150 هزار تومان‌ از مردم‌ پول‌ گرفتند و مقداری‌ را بین‌ خود تقسیم‌ کرده؛ مقداری‌ را هم‌ برای‌ خرج‌ قشون‌ کشی‌ ذخیره‌ نمودند.»4

 

به‌ هرحال‌ پس‌ از فتح‌ رشت؛ مشروطه‌خواهان‌ دامنه‌ اقدامات‌ خویش‌ را گسترش‌ دادند و با اندیشه‌ فتح‌ دیگر نقاط‌ به‌ سوی‌ پایتخت‌ پیشروی‌ کردند. عبدالحسین‌ نوایی‌ --- از هواداران‌ جناح‌ تندروی‌ مشروطه‌ که‌ به‌ گفته‌ خود در نگارش‌ تاریخ‌ مشروطه‌ سخت‌ مرهون‌ تقی‌ زاده‌ است‌ -- با اشاره‌ به‌ سلطه‌ مشروطه‌ خواهان‌ بر رشت‌ و اطراف‌ آن‌ می‌نویسد:

 

«وضع‌ مجاهدین‌ در این‌ هنگام‌ بی‌اندازه‌ شلوغ‌ بود. غروری‌ که‌ بر اثر فتوحات‌ پی‌درپی‌ و غیر مترقبه‌ برای‌ ایشان‌ پیش‌ آمده‌ بود؛ موجب‌ گردید که‌ به‌ هیچ‌ اصلی‌ پابند نباشند و به‌ اتکای‌ مجاهد بودن، بر جان‌ و مال‌ و ناموس‌ مردم‌ دست‌ تسلط‌ یابند. یک‌ بار چند نفر از مجاهدین‌ خودسر یکی‌ از کسبه‌ را شب‌ هنگام‌ تیرباران‌ کردند ولی‌ وی‌ نمرد و فردا خود را بر قنسولخانه‌ روس‌ رسانید و قنسول‌ روس‌ سران‌ کمیته‌ را سخت‌ سرزنش‌ نمود. با اینکه‌ این‌ گونه‌ مطالب‌ و اتفاقات‌ در هر انقلابی‌ پیش‌ می‌آید ولی‌ باز سران‌ صالح‌ کمیته‌ از این‌ وضع‌ ناراضی‌ بودند و به‌ همین‌ جهت‌ می‌خواستند؛ برای‌ تنظیم‌ امور مجاهدین‌ و مرتب‌ کردن‌ وضع‌ ایشان‌ قراری‌ بدهند و چون‌ خود اهل‌ این‌ کار نبودند به‌ کمیته‌ باکو [ در قفقاز] متوسل‌ شدند. کمیته‌ باکو هم‌ یک‌ صاحب‌ منصب‌ بلغاری‌ را به‌ نام‌ پانوف‌ به‌ گیلان‌ فرستاد.»5

 

حال‌ ببینیم؛ کمیته‌ سوسیال‌ دمکرات‌ با کوچه‌ فردی‌ را برای‌ تنظیم‌ امور و جلوگیری‌ ازتندی‌ها و بی‌نظمی‌ها فرستاد؟ و پانوف‌ بلغاری‌ که‌ بود؟

 

پانوف‌ از اهالی‌ بلغارستان‌ و صاحب‌ منصب‌ قشون‌ بود.6 در گرماگرم‌ مشروطه، در دفتر دو روزنامه‌ به‌ نام‌های‌ رچ‌ و روسکوپه‌ سلوو --- منتشره‌ در روسیه‌ تزاری‌ --- به‌ عنوان‌ خبرنگار کار می‌کرد.7 او به‌ گروه‌ ادوارد براون‌ و مستر لنچ‌ وابسته‌ بود که‌ تقی‌ زاده‌ و یارانش‌ را --- در دوران‌ استبداد صغیر --- در اروپا می‌چرخاند. پانوف‌ در زمان‌ خبرنگاری‌ خود در تهران، علاوه‌ بر نگارش‌ کتابی‌ علیه‌ محمدعلی‌شاه، چند خبر محرمانه‌ که‌ به‌ گفته‌ مطلعین، جعلی‌ و ساختگی‌ بوده، منتشر کرد. این‌ اخبار، مبنی‌ بر گفت‌وگوی‌ شاه‌ با کلنل‌ لیاخوف‌ و سفارت‌ روس‌ در ایران‌ برای‌ کودتا علیه‌ مشروطه‌ خواهان‌ و تار و مار کردن‌ آنها بود. پانوف‌ اخبار را برای‌ یک‌ انگلیسی‌ ساکن‌ سن‌ پترسبورگ‌ فرستاد؛ او نیز نسخه‌های‌ ترجمه‌ شده‌ را برای‌ پروفسور براون‌ در لندن‌ ارسال‌ کرد. این‌ اخبار دستاویز خوبی‌ برای‌ براون‌ و کمیته‌ مشهور پرشیا کمیتی‌ که‌ مستر لنچ‌ سرپرستی‌ آن‌ را بر عهده‌ داشت؛ گردید. براون‌ مضمون‌ نسخه‌ها را به‌ دو زبان‌ روسی‌ و انگلیسی‌ در کتاب‌ خود به‌ نام‌ شورش‌ ایران‌ به‌ چاپ‌ رساند. شیخ‌ حسن‌ نامی‌ تبریزیان‌ از کیمبریج‌ نیز، نسخه‌ها را به‌ فارسی‌ ترجمه‌ کرد و ترجمه‌ خود را برای‌ روزنامه‌ شمس‌ در استانبول‌ فرستاد که‌ روزنامه‌های‌ دیگر فارسی‌ زبان‌ از آن‌ رونوشت‌ گرفتند. یک‌ آزادی‌خواه‌ روسی‌ به‌ نام‌ م. پاولوویچ‌ س. ایرانیسکی‌ نیز نسخه‌ روسی‌ آن‌ را در یک‌ روزنامه‌ روسی‌ منتشر کرد،8 و این‌ در حالی‌ است‌ که‌ --- به‌ نوشته‌ عبدالحسین‌ نوایی‌ آن‌ خبرها، ساختگی‌ و دروغ‌ بودند.9

 

اقداماتی‌ از این‌ دست، به‌ اخراج‌ پانوف‌ بلغاری‌ ---- عضو حزب‌ سوسیال‌ دمکرات‌ روسیه‌ و جاسوس‌ انگلیس‌ها---- 10 انجامید و سبب‌ بازگشت‌ دوباره‌ او به‌ روسیه‌ شد. در آن‌ زمان، محمدعلی‌شاه‌ برای‌ تامین‌ مخارج‌ دولتی‌ و رفع‌ مشکل‌ اقتصادی‌ دولت، در صدد استقراض‌ از روس‌ و انگلیس‌ برآمد و در این‌باره‌ گفت‌وگوهایی‌ هم‌ انجام‌ داد. توفیق‌ شاه‌ در این‌ زمینه، مشروطه‌ خواهان‌ را در تامین‌ مقصود خویش‌ --- که‌ از پا درآوردن‌ محمدعلی‌شاه‌ بود --- با مشکلات‌ بیشتری‌ مواجه‌ می‌کرد. به‌ همین‌ دلیل، بر تلاش‌ آنها در جهت‌ ممانعت‌ از این‌ کار افزوده‌ می‌شد؛ از آن‌جا که‌ مساله‌ استقراض‌ از بیگانه‌ مطرح‌ بود، عناصر مستقل‌ و دیندار جنبش‌ نیز با آن‌ مخالفت‌ می‌کردند. در اینجا بود که‌ پانوف‌ به‌ ماجراجویی‌ دیگری‌ علیه‌ حکومت‌ ایران‌ دست‌ زد. کسروی‌ می‌نویسد:

 

«در همان‌ روزها میرزا علی‌اکبر ارداقی‌ با میرزا عبدالعلی‌ موبدبیدگلی‌ از گیلان‌ به‌ باکو رسیدند. میرزا علی‌اکبر را می‌شناسیم‌ که‌ در باغشاه‌ از گرفتاران‌ بوده‌ و چون‌ از آن‌جا رهایی‌ یافت، با دستور محمدعلی‌میرزا در تهران‌ نمانده؛ روانه‌ رشت‌ گردید... اما موبد، این‌ مرد زمانی‌ در نجف‌ می‌بوده‌ و درس‌ می‌خوانده، ولی‌ بی‌آن‌که‌ مایه‌ای‌ اندوزد؛ به‌ ایران‌ بازگشته‌ بود، در اینجا نیز گاه‌ در دبستانها آموزگاری‌ کردی‌ و گاه‌ خود را به‌ امیر بهادر بستی‌ و شاهنامه‌ برایش‌ درست‌ گردانیدی. سپس‌ در جنبش‌ مشروطه‌ با آزادی‌ خواهان‌ می‌بوده‌ که‌ می‌آمده‌ و می‌رفته‌ و از این‌رو؛ پس‌ از بمباران‌ مجلس، نهانی‌ می‌زیسته‌ تا همراه‌ میرزا علی‌اکبر به‌ گیلان‌ رفته‌ و از آن‌جا به‌ قفقاز رسید. روی‌ هم‌ رفته‌ یک‌ مرد آشفته‌ سری‌ می‌بود که‌ درخور کار بزرگی‌ نمی‌بود. لیکن‌ آزادی‌ خواهان‌ به‌ ریش‌ پهن‌ و انبوه‌ و دستار بزرگ‌ او ارج‌ گزاردند و همان‌ را برگزیده؛ رختهای‌ گرانبهای‌ پاکیزه‌ برایش‌ خریدند و پول‌ گزافی‌ به‌ کیسه‌اش‌ ریختند و پانوف‌ را که‌ از ایران‌ بیرون‌ رانده‌ شده‌ و این‌ زمان‌ در قفقاز با آزادی‌ خواهان‌ ایرانی‌ همدستی‌ می‌نمود و دلسوزی‌های‌ بسیار نشان‌ می‌داد، به‌ نام‌ ترجمان‌ همراه‌ او گردانیده؛ روانه‌ کردند.

 

بدین‌سان، موبد به‌ پترسبورگ‌ رفت‌ و در آن‌جا خود را به‌ نام‌ شیخ‌ میرزا علی، فرستاده‌ ویژه‌ علمای‌ نجف‌ شناسانیده، به‌ راهنمایی‌ پانوف‌ در یک‌ مهمان‌خانه‌ باشکوهی‌ فرودآمد و با مرزدان‌ سیاسی‌ روس، به‌ویژه‌ با آزادی‌ خواهان‌ ایشان، به‌ آمد و رفت‌ و گفت‌ و شنید پرداخت‌ و در روزنامه‌ها، گفتارها نوشت‌ که‌ همه‌ این‌ کارها را پانوف‌ به‌ نام‌ ترجمانی‌ او می‌کرد. کم‌ کم‌ نام‌ او به‌ روزنامه‌ها افتاد. روس‌ها به‌ جست‌وجو پرداخته؛ از ارفع‌ الدوله‌ ----  سفیر کبیر ایران‌ در پایتخت‌ عثمانی‌ ---- درباره‌ او پرسش‌هایی‌ کردند. ارفع‌ الدوله‌ پاسخ‌ فرستاد که‌ در نجف‌ چنان‌ کسی‌ نبوده‌ است. از آن‌ سو، روزنامه‌های‌ انگلیسی‌ درباره‌ او به‌ گفت‌وگو پرداختند. تا چند هفته، این‌ گفت‌وگوها در میان‌ می‌بود تا روس‌ها دریافتند که‌ نمایندگی‌ او از نجف‌ دروغ‌ است‌ و همانا می‌خواسته‌اند؛ او را بگیرند که‌ پانوف، آگاهش‌ می‌گرداند و او را در رخت‌ ناشناسی‌ به‌ راه‌ آهن‌ نشانیده؛ بیرون‌ می‌فرستد. خود نیز، جداگانه‌ بیرون‌ می‌آید. بدینسان، هر دو به‌ باکو بازگشتند. لیکن‌ در آن‌جا نیز ماندن‌ نتوانستند و کمیته، موبد را به‌ استانبول‌ فرستاد. پانوف‌ نیز به‌ گیلان‌ آمد که‌ در شورش‌ آن‌جا دست‌ داشت.»11

 

باری، چنین‌ جَنَمی‌ از سوی‌ کمیته‌ باکو به‌ رشت‌ اعزام‌ شد تا به‌ انتظام‌ امور و جلوگیری‌ از تجاوز ظالمین(!) بپردازد. چنین‌ شد که‌ خبرنگار اخراجی، سر از رشت‌ درآورد؛ اما صرف‌ نظر از شوخی، گویی‌ شانس‌ نیز با او یار نبود و به‌ زودی‌ میان‌ او و دار و دسته‌ یفرم‌ نزاعی‌ در گرفت‌ و کار به‌ سنگربندی‌ و هفت‌ تیر کشی‌ رسید. نوایی‌ آورده‌ است: «...بدبختانه‌ یپرم‌ خان‌ که‌ او نیز مرد باهوش‌ و فعالی‌ بود، با پانوف‌ بنای‌ ناسازگاری‌ گذاشت‌ و چون‌ طبعا نمی‌خواست‌ دیگری‌ در دستگاه‌ انقلاب‌ عرض‌ وجودی‌ کند با پانوف‌ درافتاد و با ایراد نطق‌ برای‌ گرجیان‌ به‌ عنوان‌ اینکه‌ ما انقلاب‌ می‌کنیم‌ و پانوف‌ ریاست، گرجی‌ها را بر ضد او می‌شورانید. به‌ تدریج‌ کار این‌ اختلاف‌ به‌ آن‌جا رسید که‌ مجاهدین‌ به‌ دو دسته‌ تقسیم‌ شدند. پانوف‌ و همراهانش، یک‌ طرف‌ سبزه‌ میدان‌ رشت‌ را سنگر کردند و طرفداران‌ یپرم‌ نیز در طرف‌ دیگر سبزه‌ میدان‌ تمرکز نمودند و نزدیک‌ بود؛ بنای‌ تیراندازی‌ به‌ یکدیگر را گذارند. بیچاره‌ مردم‌ هم‌ مجبور بودند؛ کسب‌ و کار خود را گذارده؛ جان‌ خود را به‌ سلامت‌ برند. این‌ صحنه‌های‌ تاثرآور، هرچند روز یک‌ بار تکرار می‌شد و چندین‌ بار آقا میرزا علی‌ ----  نام‌ مستعار محسن‌ نجم‌ آبادی، نوه‌ شیخ‌ هادی‌ نجم‌ آبادی‌ مشهور و از فعالان‌ مشروطه‌ در جناح‌ تقی‌ زاده‌ ---- میانه‌ را اصلاح‌ کرد و به‌ گرجی‌ها نصیحت‌ کرد که‌ پانوف‌ اختیاری‌ ندارد و هر چه‌ هست؛ کمیته‌ است، او هم‌ رای‌ کمیته‌ را اجرا می‌کند. ولی‌ باز یپرم‌ به‌ عنوان‌ اینکه‌ پانوف‌ مستبد است، دوباره‌ به‌ آتش‌ طغیان‌ می‌زد. دفعه‌ سوم، پانوف‌ پیشنهاد کرد؛ کمیته، او را برای‌ انقلاب‌ و تصرف‌ استرآباد بفرستد و فقط‌ 100 نفر کمک‌ می‌خواست‌ و 2000 تومان‌ هم‌ برای‌ خرج‌ راه، جنگ‌ و تهیه‌ مقدمات‌ خود. اعضای‌ کمیته‌ بر اثر مخالفت‌ میرزا علی‌محمد خان‌ تربیت‌ ---  از بستگان‌ تقی‌ زاده‌ و از سران‌ مجاهدین‌ --- از قبول‌ درخواست‌ او امتناع‌ نمودند... بالاخره، پس‌ از آن‌که‌ راه‌ چاره‌ دیگری‌ برای‌ رفع‌ اختلافات‌ شدید خود... نیافتند... کمیته‌ تصمیم‌ گرفت‌ که‌ نصف‌ پول‌ را نقدا و نصف‌ دیگر را به‌ صورت‌ اسلحه‌ و مهمات‌ به‌ پانوف‌ بدهد و به‌ جای‌ 100 نفر مجاهد هم‌ فقط‌ با پانزده‌ نفر موافقت‌ کرد. آن‌ روز، باز دو طرف‌ سبزه‌ میدان‌ بساط‌ سنگربندی‌ بود که‌ آقا میرزا علی‌ برای‌ رسانیدن‌ پیغام‌ کمیته‌ وارد شده‌ به‌ محل‌ اقامت‌ پانوف‌ رفت. گماشته‌ پانوف‌ که‌ به‌ عبدالله‌ یک‌دست‌ معروف‌ بود؛ از جلوآمدن‌ او با تهدید به‌ شلیک‌ ممانعت‌ کرد ولی‌ پانوف‌ که‌ خود، از بالاخانه‌ او را دیده‌ بود؛ وی‌ را پذیرفته؛ آقا میرزا علی‌ هم‌ شرایط‌ کمیته‌ را پیشنهاد کرد. پانوف‌ پذیرفت‌ و گفت‌ هرچه‌ از مجاهدین‌ شرور و سرکش‌ است، به‌ من‌ بدهید؛ بروم. وقتی‌ به‌ او گفتند اختیار با خود اوست‌ پانزده‌ نفر را جدا کرد. آقا میرزا علی‌ وجه‌ را داده‌ و با پانوف‌ عازم‌ حرکت‌ شد و پانوف‌ به‌ همراهی‌ رابط‌ کمیته‌ از رشت‌ به‌ انزلی‌ رفت‌ که‌ با کشتی‌ طرف‌ استرآباد حرکت‌ کند...».12

 

باقی‌ جریان، در نامه‌ای‌ به‌ مرحوم‌ صاحب‌ عروه‌ آمده‌ است‌ و البته، بدون‌ آن‌ نامه‌ نیز با سابقه‌ای‌ که‌ از پانوف‌ بلغاری‌ و مجاهدین‌ شرور و سرکش‌ همراه‌ او به‌ دست‌ آمده‌ است، به‌ خوبی‌ می‌توان‌ اقدامات‌ آنها را پس‌ از ورود به‌ استرآباد و سلطه‌ بر آن‌ شهر به‌ خوبی‌ حدس‌ زد!

 

و اینک‌ نامه:

 

پشت‌ پاکت:

 

هو

 

عریضه‌ به‌ حضور مبارک‌ حضرت‌ مستطاب، فرید الفقهأ العظام، علم‌ الاعلام، نایب‌ الامام، مقتدی‌ الانام، مرجع‌ الخواص‌ و العوام، آقای‌ حجة‌الاسلام‌ طباطبایی‌ (دام‌ ظله‌ علی‌ رووس‌ الانام) مشرف‌ شود، 6 ربیع‌ الثانی‌ 1327.

 

متن‌ نامه:

 

تصدق‌ وجود مبارکت‌ شوم. وضع‌ استرآباد دو سه‌ سال‌ است‌ کمال‌ اغتشاش. به‌ جهت‌ امر مشروطه، نه‌ عصمت‌ باقی‌ و نه‌ ثروت‌ و نه‌ شرف‌ و نه‌ امنیت. به‌ واسطه‌ اشتباه‌ کاری‌ بر حجج‌ اسلام13 و انتشار بعضی‌ نوشتجات‌ جعلی‌ از ناحیه‌ آن‌ بزرگواران، به‌ چه‌ طوری‌ هرج‌ و مرج‌ و عموم‌ اهالی‌ از بلاد [ و] بلوک، لاینقطع‌ از بی‌اعتدالی‌ و طغیان‌ اهل‌ مشروطه‌ در تذلل، چه‌ قتلها و چه‌ حَرقها14 و چه‌ سرقتها و چه‌ اعمال‌ نامشروعه‌ از اشخاص‌ مشروطه[ خواه] سرزده‌ که‌ همواره‌ سکان‌ سماوات‌ در تزلزل.

 

هرکه‌ به‌ عنوان‌ مشروطه، هرچه‌ کند؛ فعال‌ مایشأ و هرکه‌ محض‌ حفظ‌ ناموس‌ و دین‌ و آیین‌ خود ساکت‌ و منزوی‌ [ باشد] او را به‌ اسم‌ استبداد، به‌ انواع‌ و اقسام‌ اذیتها، لفظا و فعلا، مالا و جانا، درصدد افنأ و اعدام[ او برمی‌ آیند].

 

چه‌ دسیسه‌ و چه‌ وسیله[ای] ناصحیح‌ برای‌ اشخاص‌ موذی، مفسد و محارب‌ به‌ چنگ‌ آمده‌ و به‌ طوری‌ روسای‌ اهل‌ حل‌ و عقد انجمنها در هر ولایت، خاصه‌ در این‌ ولایت‌ که‌ دار مومنین‌ و تشیع‌ است، به‌ عوام‌ الناس، اغوأ و تحریک‌ می‌نمایند که‌ عوام‌ الناس‌ و اشرار ولایت، متقاعدین‌ [ از حمایت‌ مشروطه] را کافر و مرتد [ می‌شمارند]. به‌ حق‌ حق‌ و نبی‌ مطلق‌ قسم‌ است‌ که‌ زنهای‌ متهمین‌ به‌ استبداد را می‌گویند؛ بدون‌ فوت‌ و طلاق‌ بر شوهر حرام‌ [ و] بر مشروطه‌ خواهان‌ مباح. اگر دروغ‌ عرض‌ کنم؛ خدا مرا با خلفای‌ ثلاثه‌ محشور و از شفاعت‌ حضرت‌ ختمی‌ مرتبت‌ (ص) محروم‌ فرماید. چنانچه‌ مدح‌ حضرت‌ امیر را نوشتن‌ و گفتن، بشر را قدرت‌ نیست؛ حرکات‌ این‌ حضرات‌ را از اقوال‌ و افعال‌ مخالف‌ با دین‌ و مذهب، قوه‌ بشر نیست. نوشتجات‌ جعلی‌ و سخنان‌ مهیج‌ و حرف‌های‌ اکاذیب‌ و اباطیل‌ که‌ باعث‌ تشجیع‌ و تقویت‌ اشرار و مفسدین‌ و توهین‌ و تذلیل‌ مسلمین‌ و اضلال‌ و اغوا به‌ طوری‌ که‌ السن‌ و افواه‌ عاجز است، چه‌ رسد به‌ تحریر. یکی‌ از هزار یک‌ عرض‌ می‌دارد که:

 

کار به‌ جایی‌ رسید که‌ جمعی‌ از نصارا را احضار به‌ استرآباد نمودند به‌ اسم‌ مجاهدین. چهار قسم‌ لباس‌ برای‌ آنها تهیه‌ دیدند؛ یکی‌ لباس‌ اهل‌ علم، یکی‌ لباس‌ درویشی، یکی‌ لباس‌ تاجری، و یکی‌ لباس‌ ارمنی. به‌ طوری‌ در ورود اینها، توقیر و تجلیل‌ کردند که‌ اگر شهید، علامه‌ و علم‌ الهدی15 بلکه‌ معصوم‌ ورود می‌کرد؛ این‌ طور احترام‌ نمی‌کردند! و چون‌ امر به‌ این‌ معظمی، اظهر من‌ الشمس‌ است، یقینا اهل‌ علم‌ استرآبادی‌ کما ینبغی‌ مستحضر16 و [ به‌ محضر شما] عارض‌ شد[ ه‌ا]ند. پس‌ از ورود در دیوان‌خانه، همه‌ قسم‌ تفرعن‌ و تنمر و تجبر به‌ خرج‌ دادند که‌ به‌ حق‌ ابوالفضل‌ العباس‌ -- روحی‌ فداه‌ -- طوایف‌ ترکمان، آخرالامر، در دو فرسخی‌ استرآباد اردو زده؛ بالاخره، ظرف‌ دو سه‌ روز قریب‌ پانزده‌ قریه‌ را مع‌ ما فیها17 آتش‌ زدند.

 

جمعی‌ از نفوس‌ مقتول‌ ثم‌ محروق، و جمله‌ اسیر و مثله. بقیة‌ السیف‌ از مجروح‌ و گریخته؛ در شهر متحصن. قریب‌ دو هزار نفر مرد و زن‌ و طفل، قادر بر قوت‌ لایموت‌ نیستند. ثم‌ اهالی‌ شهر محصور؛ بالاخره‌ در سفارت‌ روس، ذکورا و اناثا، از تمام‌ طبقات‌ از علیا و سفلا، متظلم‌ و اعلی‌ حضرت‌ پادشاه‌ [محمدعلی‌شاه] را خواهان‌ و از جرایم‌ کبیره‌ عظیمه‌ خود استعفای‌ عفو عمومی‌ و تعیین‌ حکومت‌ و رفع‌ شرارت‌ ترکمان‌ را خواسته‌اند. تاکنون، از دولت‌ هر چه‌ تلگراف‌ در حرکت‌ ایلخانی‌ به‌ شهر و رفع‌ شرارت‌ تراکمه‌ و هم‌ تلگراف‌ عتاب‌آمیز به‌ ترکمان‌ می‌شود، هم‌ ترکمان‌ از ولایتی‌ قرض‌ها دارد که‌ سنه‌ ماضیه18 عموم‌ قضات‌ و علمای‌ آنها تفضیح‌ و رسوا کردند که‌ قلم‌ عاجز است‌ و هم‌ جناب‌ ایلخانی‌ از ولایتی، وحشت‌ درآمدن‌ و اصلاح‌ این‌ عمل‌ دارد. به‌ طوری‌ در مورد ایلخانی، استرآبادی‌ها همت‌ کردند که‌ رعایای‌ او را بر او شورانیدند؛ به‌ نحوی‌ که‌ مدتی‌ محصور؛ بالاخره، دختر او را به‌ حق‌ حجت‌ عصر(ع) مدتی‌ نگاه‌ داشتند --- البته‌ استرآبادی‌ها عرض‌ می‌کنند --- قناعت‌ نکردند، نصارا را به‌ البسه‌ مبدل‌ فرستادند که‌ به‌ آلت‌ ناریه19 او را بکشند، خدا نخواست‌ که‌ اقدام‌ این‌ نصارا مقارن‌ تحصن‌ در سفارت‌ شد. آنها بعضی‌ گریختند؛ فعلا پانزده‌ نفر از نصارا را قنسول‌گری‌ روس‌ دستگیر؛ در استرآباد محبوس؛ چهار نفر آنها را در دریا، کشتی‌ جنگی‌ روس‌ دستگیر؛ یک‌ نفر را جناب‌ مستطاب‌ حاجی‌ ملا محمدحسین‌ کردمحله‌ دستگیر؛ چند نفر دیگر که‌ به‌ جهت‌ قتل‌ جناب‌ ایلخانی‌ رفته‌ بودند؛ دستگیر شدند. حسب‌ الامر ایلخانی‌ تا نیشابور به‌ موجب‌ تلگراف‌ امروز رفته، تعاقب‌ کردند؛ دستگیر نشدند.

 

این‌ اوقات، ایلخانی‌ که‌ از حیث‌ حسب‌ و نسب‌ که‌ از نواده‌ میرفندرسکی‌ است، در روی‌ زمین‌ و ملک‌ خداوند جلیل، صاحب‌ منصب‌ به‌ این‌ خوبی‌ و نیکی‌ نبوده‌ و نیست. در شش‌ فرسخی‌ استرآباد، منتظر امنیت‌ است. بالاخره، حسب‌ الخواهش‌ اعلی‌حضرت‌ از پادشاه‌ روس، هشتصد سالدات20 سوار و قزاق‌ روسی‌ در استرآباد، حاضر برای‌ امنیت‌ و مع‌ هذا، ایلخانی‌ از اشرار ولایت‌ خائف‌ و ترکمان‌ها هم‌ متصل‌ در جنگ‌ با دهات‌آباد و حمله‌ به‌ شهر و عموما در سر برجهای‌ شهر، لیلا و نهارا عازما للموت‌ آیسا من‌ الحیات، سر در کف‌ دست‌ ولی‌ به‌حمدالله‌ حالا که‌ دو یوم‌ است‌ قزاق21 روسی‌ آمده؛ شهر فی‌ الجمله‌ امن‌ شده. در این‌ مدت‌ ده‌ شبانه‌ روز از 21 ربیع‌ الاول‌ الی‌ 2 ربیع‌ الثانی، دود آتش‌ و صدای‌ هیاهوی‌ فریقین‌ و گریه‌ و زاری‌ و فریاد دهاتی‌ و اهالی‌ تا پنج‌ فرسخی‌ می‌رفت. شهرهای‌ مجاور در تزلزل‌ وحشت‌ و حالا که‌ فی‌ الجمله، تقیه‌ مرتفع‌ شد؛ عموم‌ علمای‌ عظام‌ و غیره، علی‌ رووس‌ الاشهاد، حکم‌ به‌ حرمت‌ مشروطه‌ خصوص‌ در استرآباد کردند. سابق، تقیه‌ خلوت‌ می‌گفتند؛ مردم‌ آنها را تخویف‌ها کردند؛ مثل‌ جناب‌ آقا شیخ‌ صفرالله‌ که‌ اعلم‌ علمای‌ ایران‌ و مسلم‌ کل‌ در فقه‌ و علم‌ و زهد و ورع‌ بوده؛ به‌ حق‌ حضرت‌ احدیت، دو نفر با تفنگ‌ در حضور جمعی‌ کثیر حمله‌ کردند که‌ چرا با ما همراه‌ نیستی‌ و یا مخالفی‌ یا متقاعدی؟ وامحمدا! واعلیا! وافاطمتاه! واحسیناه! واشریعتا! وامذهبا! مصداق‌ «ارتد الناس‌ بعد النبی‌ الا ثلاثة»22 آشکارا شد. دو نفر موسس‌ و رییس‌ انجمن‌ از تلامذه‌ مرحوم‌ شیخ‌ هادی‌ طهرانی‌اند؛ جویا شوید. چون‌ «التقیة‌ دینی»، محض‌ استحضار خاطر23 مبارک‌ عرض‌ شد. اسم‌ چاکر لازم‌ نیست، بعد عرض‌ می‌شود. استدعا آن‌که‌ از طلاب‌ استرآبادی، صدق‌ و کذب‌ را جویا شوید.

پی‌نوشت‌ها:

 

.1 اسناد مستشارالدوله، مجموعه‌ 2، صص‌ 206-207.

 

.2 اوراق‌ تازه‌یاب‌ مشروطیت‌ و نقش‌ تقی‌ زاده، به‌ کوشش‌ ایرج‌ افشار، ص‌ 516 .

 

.3 ر.ک، رهبران‌ مشروطه، ابراهیم‌ صفایی، صص‌ 536 --- 538 ، فتح‌ تهران، عبدالحسین‌ نوایی، صص‌ 41---40 و ---197 205.

 

.4 رهبران‌ مشروطه، ابراهیم‌ صفایی، صص‌ 538 539--- . به‌ داستان‌ پول‌ گرفتن‌ مشروطه‌چیان‌ از مردم‌ و متمکنین‌ شهر را عبدالحسین‌ نوایی‌ در فتح‌ تهران، صص‌ 41---40 اشاره‌ دارد.

 

.5 فتح‌ تهران، ص‌ 43.

 

.6 دولت‌های‌ ایران‌ از آغاز مشروطیت‌ تا اولتیماتوم، نوایی، ص‌ 136.

 

.7 دولت‌های‌ ایران...، همان، ص‌ 136.

 

.8 تاریخ‌ مشروطه‌ ایران، احمد کسروی، صص‌ 589 590--- .

 

.9 نوایی‌ می‌نویسد: «نکته‌ جالب‌ اینکه‌ چند تلگراف‌ از لیاخوف‌ در دست‌ است، به‌ سرفرماندهی‌ تفلیس‌ که‌ رییس‌ مستقیم‌ افسران‌ قزاق‌خانه‌ در تهران‌ بود و مرحوم‌ کسروی‌ آنها را در جلد سوم‌ کتاب‌ نفیس‌ خود به‌ نام‌ تاریخ‌ مشروطیت‌ ایران‌ آورده‌ است. چندین‌ نفر از معتمدین‌ و ثقات‌ که‌ من‌ با ایشان‌ صحبت‌ داشته‌ام؛ معتقدند که‌ این‌ تلگرافها اصلی‌ نیست‌ و همین‌ پانوف، که‌ خود مخبر روزنامه‌ روسکی‌ ایسلو چاپ‌ مسکو بود، این‌ تلگرافها را برای‌ مفتضح‌ کردن‌ دستگاه‌ استبدادی‌ روس‌ و محرک‌ نشان‌ دادن‌ ایشان‌ در امر بمباران‌ مجلس‌ ساخته‌ و به‌ روزنامه‌ مسکو مخابره‌ کرده‌ است»! (فتح‌ تهران، صص‌ 45-46).

 

.10 رهبران‌ مشروطه، ابراهیم‌ صفایی، ص‌ 301 و 538 .

 

.11 تاریخ‌ مشروطه‌ ایران، کسروی، صص‌ 834 839- .

 

کسروی‌ پس‌ از بیان‌ مطلب‌ فوق‌ با وجود آن‌که‌  پیش‌ از این‌ --- گزارشهای‌ جعلی‌ و برساخته‌ پانوف‌ (درباره‌ گفت‌وگوهای‌ بین‌ محمدعلی‌شاه‌ و لیاخوف‌ و روس‌ها) را با آب‌ و تاب‌ در کتابش‌ آورده‌ و تکذیب‌ مقامات‌ روسی‌ وقت‌ نسبت‌ به‌ آن‌ گزارشها را نیز بی‌وجه‌ خوانده‌ است، به‌ اینجا که‌ می‌رسد؛ چنین‌ می‌نویسد: «این‌ داستان‌ شیخ‌ میرزا علی‌ را که‌ با همه‌ هیاهویش‌ سود بسیاری‌ نداشت؛ براون‌ و دیگران‌ به‌ گشادی‌ نوشته، ولی‌ پی‌ به‌ ریشه‌ آن‌ نبرده‌ و از اینکه‌ شیح‌ میرزا علی‌ همان‌ موبد بیدگلی‌ می‌بود؛ ناآگاه‌ مانده‌اند!» گزارش‌ کسروی‌ نشان‌ می‌دهد که‌ پانوف، استاد جعل‌ اسناد و عناوین‌ ساختگی‌ بوده‌ و حتی‌ از جعل‌ نماینده‌ دروغین‌ برای‌ مراجع‌ بزرگ‌ شیعه‌ نجف‌ ابایی‌ نداشته‌ است. در این‌ صورت، جای‌ این‌ سوال‌ برای‌ پژوهنده‌ تاریخ‌ وجود دارد که‌ کسروی، چگونه‌ و به‌ چه‌ دلیل، گزارشهای‌ ارسالی‌ از سوی‌ چنین‌ فردی‌ را معتبر و مورد اطمینان‌ شمرده‌ است؟! خصوصا اینکه‌ آن‌ گزارشها عنوان‌  «محرمانه» نیز به‌ همراه‌ داشته‌ و اگر نفی‌ و اثبات‌ اصالت‌ این‌ گونه‌ چیزها محال‌ باشد؛ بسیار دشوار است.

 

.12 فتح‌ تهران، صص‌ ---44 45.

 

.13 مقصود، مراجع‌ مشروطه‌ خواه‌ نجف: مرحومان‌ آخوند خراسانی، میرزا حسین‌ تهرانی‌ و شیخ‌ عبدالله‌ مازندرانی‌ است.

 

.14 آتش‌ها و آتش‌ افروزی‌ها.

 

.15 اشاره‌ است‌ به‌ سه‌ فقیه‌ بزرگ‌ و مشهور شیعی: شهید اول، علامه‌ حلی‌ و سید مرتضی.

 

.16 آن‌ گونه‌ که‌ شایسته‌ است، آگاهند.

 

.17 با آنچه‌ که‌ در آن‌ است.

 

.18 سال‌ گذشته.

 

.19 اسلحه‌ گرم.

 

.20 در اصل: سلاد.

 

.21 در اصل: قزاغ.

 

.22 اشاره‌ به‌ حدیث‌ مشهور که‌ می‌گوید: «پس‌ از رحلت‌ پیامبر، مسلمانان‌ جز سه‌ تن، از دستور پیامبر (مبنی‌ بر تبعیت‌ از علی‌ (ع) سرپیچی‌ کردند

 

.23 در اصل: خواطر.

 

نگرانی‌ کسانی‌ چون‌ حاج‌ شیخ‌ فضل‌ الله‌ نوری‌ و صاحب‌ عروه‌ از تندروی‌ مشروطه‌خواهان‌ سکولار و آشوبگر در کشور نیز در همین‌ مساله‌ بود که‌ مبادا این‌ غوغاگری‌های‌ روزافزون، زمینه‌ مساعدی‌ برای‌ قدرتهای‌ سلطه‌جو فراهم‌ آورد تا به‌ بهانه‌ حفظ‌ امنیت‌ و منافع‌ اتباع‌ داخلی‌ خویش‌ --- در حقیقت‌ به‌ منظور اجرای‌ مواد قرارداد ننگین‌ 1907 تجزیه‌ ایران‌ به‌ مناطق‌ نفوذ روس‌ و انگلیس‌ --- ایران‌ را اشغال‌ کرده‌ و استقلال‌ و تمامیت‌ ارضی‌ آن‌ را به‌ خطر اندازد

شیخ‌ فضل‌الله‌ نیز نه‌ تنها برای‌ حفظ‌ جانش‌ از آسیب‌ مخالفان، به‌ سفارتخانه‌های‌ اجنبی‌ پناه‌ نبرد بلکه‌ در طول‌ دوران‌ مشروطه‌ اول، نگرانی‌ خود از گسترش‌ هرج‌ و مرج‌ و آشوب‌ در کشور و خطر سقوط‌ آن‌ در کام‌ بیگانگان‌ را فریاد کرد. تایید مشروط‌ و جهت‌دار شیخ‌ فضل‌الله‌ از حکومت‌ مرکزی‌ وقت‌ نیز به‌ همین‌ نگرانی‌ بازمی‌گردد.

 

غروری‌ که‌ بر اثر فتوحات‌ پی‌درپی‌ و غیر مترقبه‌ برای‌ ایشان‌ پیش‌ آمده‌ بود؛ موجب‌ گردید که‌ به‌ هیچ‌ اصلی‌ پابند نباشند و به‌ اتکای‌ مجاهد بودن، بر جان‌ و مال‌ و ناموس‌ مردم‌ دست‌ تسلط‌ یابند.

 

تصدق‌ وجود مبارکت‌ شوم. وضع‌ استرآباد دو سه‌ سال‌ است‌ کمال‌ اغتشاش. به‌ جهت‌ امر مشروطه، نه‌ عصمت‌ باقی‌ و نه‌ ثروت‌ و نه‌ شرف‌ و نه‌ امنیت.

متقاعدین‌ [ از حمایت‌ مشروطه] را کافر و مرتد [ می‌شمارند]. به‌ حق‌ حق‌ و نبی‌ مطلق‌ قسم‌ است‌ که‌ زنهای‌ متهمین‌ به‌ استبداد را می‌گویند؛ بدون‌ فوت‌ و طلاق‌ بر شوهر حرام‌ [ و] بر مشروطه‌ خواهان‌ مباح.

 

 

تبلیغات