روشن فکری دینی؛ گفتمان و قدرت
آرشیو
چکیده
آقای تاجیک دو قرائت از دین عرضه میکند. قرائت اول را فراگفتمان جهانشمول حقیقتمحور تکگفتار میداند و قرائت دوم دارای نگاهی برون گفتمانی و خرده گفتمانی به دین دارد و به جای توجه به تمامیت قدسی دین، به قرائتهای مختلف از آن توجه دارد و کثرت این قرائتها را میپذیرد. به نظر نویسنده، در چارچوب قرائت اول، روشنفکری دینی جایی ندارد؛ اما در چارچوب قرائت دوم جای دارد. به نظر وی، حتی روشنفکران سکولار نیز باید دین را موضوع اندیشه و عمل خود قرار دهند.متن
آیین، ش 2، آذر 83
قرائت اول
در یک برش تاریخی، چنانکه دورانهای رکود و سکون معرفتی در ایران بعد از اسلام را به یکدیگر وصل نماییم، اولاً، این واقعیت آشکار خواهد شد که در تمامی این دورانها، یک فراگفتمان هژمونی طلب (به لحاظ معرفتی) حاکم بوده که تلاش داشته روایت خود را از دانش و علم و معرفت بشری به یک فراروایت تبدیل نماید و ثانیا، در میانه این فراگفتمانها، یک جغرافیای مشترک آشکار خواهد شد که میتوان در عرصه آن به تحلیل نقش و تأثیر فناوریهای قدرت در افول و رکود اندیشهورزی یا اندیشهسازی معرفتی در این دورانها پرداخت.
یک فراگفتمان، بنا بر تعریف، یک گفتمان جهانشمول (عامگرا)، حقیقتمحور، گوهرگرا، تقلیلگرا، انسدادطلب، کلام محور (دوانگار) و تک گفتار (منولوگ) است. در عرصه چنین فراگفتمانی، هیچ پرسشی بدون پاسخ نمیماند؛ در آغوش گرم آن، تمامی علوم و دانستههای بشری آرمیدهاند؛ هر دانشی که اسیر رنگ آن شود، اهم و اجل معارف و دانشهای بشری شناخته میشود؛ اسطورههای چارچوب آن توسط هیچ خردمندی قابل خدشه و مناقشه نیست، گزارههای آن همواره جدیترین گزارهها هستند، پای استدلالیان همواره در برابر منطق آن چوبین است؛ یافتهها و تافتههای آن حجت تعبدی هستند، و در ساحت مقدس آن، هیچ چون و چرایی را راه نیست. از ویژگیهای چنین فراگفتمانی میتوان به مواردی نیز اشاره کرد: متلازم و یگانه کردن خود با دین؛ قدسی و نقدناپذیر کردن خود؛ به حاشیه راندن هر دانشی خارج از منطق گفتار و مختصات معرفتی خود؛ تبدیل گزارههای خود به نصوص؛ ابتنای قواعد دانش بر سلطه گفتمانی خود؛ تعریف و تحدید عقل در توضیح بیتذکر آراء گذشتکان؛ تبدیل اقوال تقریر کنندگان خود به نصوص؛ سلطه بر هر گونه قاری و قرائت از خود؛ تأسیس دانش اقتداری که در قالب آن هر تحقیقی، استمرار تقلید از گذشتگان شود و ارائه فهم خاصی از «انسان نابسنده» به مثابه پیش فرض فلسفی خود.
قرائت دوم
از منظر قرائت دوم، اگرچه دین در تعریفی که از خود بهدست میدهد، خود را یک فراگفتمان معرفی میکند، اما اولاً، میتوان در برشی درونگفتمانی، بازی زبانیهای گوناگون و جنگ قرائتها را به وضوح دید و ثانیا، با نگاهی برونگفتمانی، نمیتوان منزلت و شأنی بیش از یک «خردهگفتمان» بدان ارزانی داشت ـ حداقل تا زمانی که به یک گفتمان مسلط تمام بشری تبدیل نشده است. بنابراین، این قرائت، بیش از آنکه ناظر بر «تمامیتی قدسی» به نام دین باشد، ناظر بر خوانشهای مختلف از آن است؛ جنگ هفتاد و دو ملت را ارج مینهد؛ درک سیال، عصری، نسلی و تکاملی از پدیدهها، مقولات و مفاهیم را به رسمیت میشناسد؛ فهم جدیدتری از وحی را پذیرا میشود؛ و به ما میگوید:
پس مگو کین جمله دینها باطلاند باطلان بر بوی حق دام دلاند
این حقیقت دان، نه حقاند این همه نی بکلی گمرهاناند این رمه
در این نگرش، دین به مثابه یک مکتب و به منزله تئوری است که تحقق علمی و خارجی دارد و بسط اجتماعی و تاریخی مییابد؛ رفتارهایی از او سر میزند و آثاری از او صادر میشود و نهایتا شکست یا پیروزیای هم نصیب او میگردد و به علت همین صفات، آزمونپذیر نیز هست و مورد تأمل و تعمق قرار میگیرد(1). از این منظر، جامعه دینی نیز جامعهای است که همواره خود را با دین موزون میکند؛ موزون کردنی که با سطح معرفت عصری از دین متناسب است. همچنین جامعه دینی جامعهای است که در آن امکان انتخاب دین و حسن انتخاب آن وجود داشته باشد.(2)
آیا از منظر قرائت نخست، اساسا میتوان به مقولهای به نام «روشنفکری» اندیشید. آیا روشنفکری دینی در این نگرش، در قالب یک یا ترکیبی از تعاریف ارائه شده قابل تعریف است و آیا میتوان هویتی فراسوی فراگفتمان دینی (با تمامی شناسههایی که برای آن در این قرائت برشمردیم) برای روشنفکری دینی متصور شد. بیتردید، در این فضای گفتمانی، پاسخ به پرسشهای فوق منفی است؛ زیرا در چارچوب این قرائت، اساسا نمیتوان به فاعل شناسای آزاد اندیشید؛ نمیتوان به خرد خودمختار نقاد اندیشید؛ برون از قلمرو آن، ناکجاآباد است؛ در فضای آن، زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد؛ شوریدن بر دقایق قدسی آن ممکن نیست؛ مقاومت در برابر قدرت گفتمانی و مشرف بر حیات Bio-Power (قدرت ابژه و سوبژه ساز) آن نیز ممکن نیست؛ خلق اندیشههای نو و فراتر رفتن از سنتها و چارچوبهای رایج اندیشگی آن میسر نمیگردد؛ عقلمحوری و نمایندگی فلسفی عقل انتقادی در جامعه، امری بسیار دشوار مینماید؛ انتظار رازدانی، دلیری، ابداع تئوریک در دورانهای بحران و گسست و گذر چند منبعی بودن از روشنفکر، چندان معقول و میسور به نظر نمیرسد؛ امکان تعریف روشنفکر در هیبت و هویت یک «فاعل شناسا»ی(3) خودمختار که دلیل وجودی، «خود» و «اندیشه خویش» را در هستی خودش جستوجو میکند و نه در اصولی متعالی و ورای اجتماع، اساسا وجود ندارد. بنابراین، در یک کلام میتوان گفت که «روشنفکر» و «روشنفکر دینی» در این فضای گفتمانی، به تعبیر «دریدا»، از خانواده مفاهیم «غیر قابل تصمیمها» و یا «غیرقابل اندیشه» هستند.
______________________________
1. عبدالکریم سروش، عقیده و آزمون در فربهتر از ایدئولوژی، مؤسسه فرهنگی صراط تهران، 75
2. به سخنرانی عبدالکریم سروش: «جامعه دینی و جامعه اخلاقی»، دانشگاه امیرکبیر، تابستان 83
3. کلمه فاعل Subject در دیگر به معنای لاتینی Subjectum یعنی مطیع و بنده بهکار نمیرود؛ بلکه به عکس به معنای آزادی از قید و بند اصول خارج از اندیشه است.
______________________________
اکنون ببینیم پرسشهای فوق از منظر قرائت دوم، چه پاسخی مییابند؟ بیتردید، در این چارچوب، مقولهای به نام «روشنفکری دینی» قابل طرح و تفکر و تأمل است. نخست، بدین علت که چنین فضای گفتمانی، اساسا بستری مهیا برای تولد و رشد روشنفکر فراهم میسازد و دوم، بدین دلیل که از این منظر، روشنفکر دینی کسی نیست که حرفهاش «گسستن از سنت» و ترسیم چهرهای مدرن از دین است؛ بلکه کسی است که با پذیرش دین، وظیفه خود را «بازخوانی، بازسازی و در یک کلام واسازی سنت و دین» میداند. با این نگاه، میتوان هویت این روشنفکر را بدینگونه تعریف نمود: روشنفکر دینی، اولاً، «روشنفکر» است؛ یعنی متعهد و ملتزم به نقد، به معنای جدید آن است؛ ثانیا، به تبع شرایط تاریخی و اجتماعیای که در آن میزیسته، و به تبع محوریت دین در جامعه مربوطه، به دین توجه ویژه میورزد؛ ثالثا، در مواجهه با دین، حکم به نفی دین نمیدهد، یعنی در پروژه «گسست از سنت» قرار نمیگیرد. بلکه میکوشد از طریق «واسازی دین»، قرائتی سازگار با روح و مقتضیات زمانه به دست دهد و رابعا، شخصا تعلقات دینی دارد و جامعه دینی وی را «دیندار» میشناسد؛ یعنی روشنفکر دیندار به شمار میآید. با این بیان میپذیریم که:
1. روشنفکری دینی از تلاقی جریان روشنفکری و سنت دینباوری پدیدار شده است.
2. مفهوم روشنفکر، همچون تمامی مفاهیم دیگر، یک «دال شناور و تهی» است که قابلیت «تکرار» در بستر گفتمانهای مختلف و دلالت به مدلولهای گوناگون دارد.
3. اگرچه روشنفکر دینی در جغرافیای مشترک میان روشنفکری و دین به سر میبرد، اما در هر دو حوزه ـ هم حوزه روشنفکری و هم حوزه معرفت دینی ـ تصرف کرده است.
4. روشنفکر دینی دارای تمایلات دینشناختی (پژوهی) نظری و عملی است. این دینپژوهی، از آنجا که مبتنی بر تحقیق و تفحصی علمی بوده، موضوع نقد و تحلیل و تغییر نیز قرار گرفته است.
5 . اما روشنفکر دینی، برخلاف روشنفکر سکولار، اول، به دنبال تعریف و تحقق مدرنیتهای درونزا است؛ دوم، به تعبیر علی مزروعی، به دنبال راهی دینی به سوی دموکراسی (اسلاموکراسی) است و سوم عقل را تنها منبع ادراک نمیداند و وحی را نیز به عنوان یک منبع فراعقلی ادراک مطرح میکند.(1)
______________________________
1. محسن کدیور، در دفاع از روشنفکری دینی، همبستگی، 27/4/83
______________________________
سخن آخر
روشنفکر جامعه ایرانی حتی از یک منظر عرفی نمیتواند بدون توجه به دین، رسالت اجتماعیاش را به انجام رساند؛ چرا که روشنفکر باید با ابزار انتقادی عقل عرفی، در نهادهای فرهنگی خویش نظر کند و در جستوجوی حقیقت باشد. از آنجا که دین، رکن استوار سنت ایرانی است، روشنفکر نمیتواند در تئوری و فعالیتهای اجتماعی، فارغ از دین بیندیشد. متأسفانه در فضای کدر کنونی، روشنفکر دینی چندان قادر به مفصلبندی(1) یک دستگاه نظریِ راهنمای عمل و یا یک گفتمان هژمونیک (منطبق با شرایط متحول و پیچیده زمانه) نیست و بالمآل، کمتر در پاسخگویی بهنگام و مناسب به نیازهای نظری و معرفتی آحاد جامعه خود موفق گشته است. هر جا که دستگاه نظری او از تحلیل و تدبیر شرایط «حال» قاصر مانده، گذشتههای دور و آیندههای دست نیافتنی را به کمک طلبیده است. گاهی نیز طمع در میوههای باغ معرفتی و نظری دیگران کرده و با وصله و پینه و مصادره به مطلوب کردن ساحتها و افقهای مختلف (و گاه ناهمخوان) نظری، سعی کردهاند از قافله تقریرکنندگان دستگاههای نظری جدید عقب نماند.
بنابراین، روشنفکر دینی کماکان در فضایی آکنده و مملو از بازیهای گفتمانی گونهگون و متخالف و متضاد، سرگردان است؛ تکلیف خود و جامعه را نسبت به رابطه میان عقل و شرع، واقعیت و حقیقت، امر قدسی و امر غیرقدسی، علوم بشری و علوم دینی مشخص نکرده است و نتوانسته در چارچوب آموزههای دینی، الگوی مشخصی برای رفتار اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ارائه نماید. با این وصف، آینده چنین روشنفکری از یک سو، در گرو درک واقعی وی از شرایط جامعه در حال گذار خود است و از سوی دیگر، رابطهای تنگاتنگ با نقشآفرینی نظری و عملی وی در این فرآیند تغییر و تبدل دارد و در آخر، ربطی وثیق با میزان توانایی و استعداد وی در آشتی دادن «سنت» و «مدرن» و «شریعت» با «عقل خودمختار نقاد» دارد.
اشاره
1. در اینکه ویژگی اصلی روشنفکری، تکیه بر خرد نقاد است، تردیدی نیست. همچنین در این موضوع که خرد نقاد با قرائت دوم از دینداری و دینشناسی سازگار است نیز شکی نیست. اما جای این سؤال از جناب آقای تاجیک وجود دارد که آیا تصویر درستی از
______________________________
1 /Articulation
______________________________
فراگفتمان جهانشمول دینی (قرائت اول) عرضه کرده است. همچنین باید پرسید که آیا هیچ قرائت دیگری از این فراگفتمان وجود ندارد. به نظر میرسد آنچه آقای تاجیک در وصف قرائت اول آورده است، روایتی افراطی از آن است که پیرو چندانی ندارد. شایسته نیست در مواجهه دادن افکار و اندیشهها، روایتی از آنها را به نقد و بررسی بکشانیم که مهمترین پیروان آن از آن بیاطلاع یا گریزانند. همچنین قرائتهای دیگری نیز وجود دارد که شایسته مقایسهاند.
2. آقای تاجیک بدون آوردن شاهد و نمونهای، ویژگیهایی را به قرائت اول نسبت میدهد که اغلب بار منفی دارند. از جمله این ویژگیها تقلیلگرا، انسدادطلب، کلاممحور، تکگفتار، چون و چراناپذیر و عقلستیز (ستیز با عقل خودمختار) است. این ویژگیها تفسیرهای متفاوتی برمیتابند؛ اما آقای تاجیک نه توضیحی پیرامون معانی آنها میدهند و نه شاهدی بر آنها میآورند. در این مورد، سخنی، آن هم به طور ناقص، از آقای غرویان نقل کردهاند که معلوم نیست چه مقصودی داشتهاند. در اینجا با محتوای این دعاوی کاری نداریم؛ زیرا توضیح مکفی در مورد آنها ندادهاند و قابل تفسیر به گونههای مختلفاند. اما روش طرح دعاوی از سوی نویسنده، روشی ناصواب است.
3. آقای تاجیک در انتهای قرائت اول، 10 ویژگی دیگر این قرائت را آوردهاند که اغلب آنها نیز بیدلیل و بیقائلاند. چه کسی خود را متلازم و یگانه با دین کرده است (ویژگی 1) و چه کسی خود را قدسی و نقدناپذیر دانسته است (ویژگی 2). آیا حتی یک نمونه روشن میتوان ارائه داد. سایر ویژگیها نیز وضع مشابهی دارند، که یا اصلاً قائل ندارند، یا با فهمی معقول و قابل دفاع عرضه میشوند.
4. تعریف آقای تاجیک از روشنفکر دینی تا حدود زیادی قرین به صواب است؛ اما محدود به آنچه ایشان گفت نمیشود. روشنفکری اقتضای نقادی را دارد. اما نه نقادی بیپایان و بیمبنا. بالاخره هر نقدی در جایی پایان میپذیرد و به مبنایی منتهی میشود که در پیشاروی آن تسلیم میگردد. نقد آموزههای دینی نیز تا آنجا رواست که به پایههای عقلانی محکمی برسد و از جمله این پایهها پذیرش عقلانیت وحی و معرفت دینی است. بنابراین، نمیتوان با چنین فرضی، کسانی را که پس از رسیدن به این پایهها، باز هم در آن چون و چرا میکنند، به عنوان روشنفکر پذیرفت.
همچنین، ویژگی پنجمی که آقای تاجیک برای روشنفکر دینی گفتند، جای مناقشه دارد. چه دلیلی دارد که «مدرنیته» را به عنوان کعبه آمال روشنفکر دینی معرفی کنیم و سپس به دنبال درونزاسازی آن باشیم. پیش فرض گرفتن مدرنیته خلاف روشنفکری است. بنابراین، به جای آن بهتر بود میگفتند که روشنفکر دینی به دنبال جمع میان خسهای سنت و تجدد با هم است؛ نه تجدد اصل است و نه سنت نااصل؛ چنانکه عکس آن نیز درست نیست. البته روشنفکر دینی یک اصل حاکم بر خود دارد که اگر آنرا درست بشناسد، بر هماندیشهاش سایه میاندازد و آن اصل برتر، وحی حقیقی بر دانش بشری است؛ یعنی نه تنها «عقل را تنها منبع ادراک نمیداند و وحی را نیز به عنوان یک منبع فراعقلی ادراک مطرح میکند»، بلکه به دلیل همین فراعقلی بودن وحی، عقل را در سایه وحی پرورش میدهد.
قرائت اول
در یک برش تاریخی، چنانکه دورانهای رکود و سکون معرفتی در ایران بعد از اسلام را به یکدیگر وصل نماییم، اولاً، این واقعیت آشکار خواهد شد که در تمامی این دورانها، یک فراگفتمان هژمونی طلب (به لحاظ معرفتی) حاکم بوده که تلاش داشته روایت خود را از دانش و علم و معرفت بشری به یک فراروایت تبدیل نماید و ثانیا، در میانه این فراگفتمانها، یک جغرافیای مشترک آشکار خواهد شد که میتوان در عرصه آن به تحلیل نقش و تأثیر فناوریهای قدرت در افول و رکود اندیشهورزی یا اندیشهسازی معرفتی در این دورانها پرداخت.
یک فراگفتمان، بنا بر تعریف، یک گفتمان جهانشمول (عامگرا)، حقیقتمحور، گوهرگرا، تقلیلگرا، انسدادطلب، کلام محور (دوانگار) و تک گفتار (منولوگ) است. در عرصه چنین فراگفتمانی، هیچ پرسشی بدون پاسخ نمیماند؛ در آغوش گرم آن، تمامی علوم و دانستههای بشری آرمیدهاند؛ هر دانشی که اسیر رنگ آن شود، اهم و اجل معارف و دانشهای بشری شناخته میشود؛ اسطورههای چارچوب آن توسط هیچ خردمندی قابل خدشه و مناقشه نیست، گزارههای آن همواره جدیترین گزارهها هستند، پای استدلالیان همواره در برابر منطق آن چوبین است؛ یافتهها و تافتههای آن حجت تعبدی هستند، و در ساحت مقدس آن، هیچ چون و چرایی را راه نیست. از ویژگیهای چنین فراگفتمانی میتوان به مواردی نیز اشاره کرد: متلازم و یگانه کردن خود با دین؛ قدسی و نقدناپذیر کردن خود؛ به حاشیه راندن هر دانشی خارج از منطق گفتار و مختصات معرفتی خود؛ تبدیل گزارههای خود به نصوص؛ ابتنای قواعد دانش بر سلطه گفتمانی خود؛ تعریف و تحدید عقل در توضیح بیتذکر آراء گذشتکان؛ تبدیل اقوال تقریر کنندگان خود به نصوص؛ سلطه بر هر گونه قاری و قرائت از خود؛ تأسیس دانش اقتداری که در قالب آن هر تحقیقی، استمرار تقلید از گذشتگان شود و ارائه فهم خاصی از «انسان نابسنده» به مثابه پیش فرض فلسفی خود.
قرائت دوم
از منظر قرائت دوم، اگرچه دین در تعریفی که از خود بهدست میدهد، خود را یک فراگفتمان معرفی میکند، اما اولاً، میتوان در برشی درونگفتمانی، بازی زبانیهای گوناگون و جنگ قرائتها را به وضوح دید و ثانیا، با نگاهی برونگفتمانی، نمیتوان منزلت و شأنی بیش از یک «خردهگفتمان» بدان ارزانی داشت ـ حداقل تا زمانی که به یک گفتمان مسلط تمام بشری تبدیل نشده است. بنابراین، این قرائت، بیش از آنکه ناظر بر «تمامیتی قدسی» به نام دین باشد، ناظر بر خوانشهای مختلف از آن است؛ جنگ هفتاد و دو ملت را ارج مینهد؛ درک سیال، عصری، نسلی و تکاملی از پدیدهها، مقولات و مفاهیم را به رسمیت میشناسد؛ فهم جدیدتری از وحی را پذیرا میشود؛ و به ما میگوید:
پس مگو کین جمله دینها باطلاند باطلان بر بوی حق دام دلاند
این حقیقت دان، نه حقاند این همه نی بکلی گمرهاناند این رمه
در این نگرش، دین به مثابه یک مکتب و به منزله تئوری است که تحقق علمی و خارجی دارد و بسط اجتماعی و تاریخی مییابد؛ رفتارهایی از او سر میزند و آثاری از او صادر میشود و نهایتا شکست یا پیروزیای هم نصیب او میگردد و به علت همین صفات، آزمونپذیر نیز هست و مورد تأمل و تعمق قرار میگیرد(1). از این منظر، جامعه دینی نیز جامعهای است که همواره خود را با دین موزون میکند؛ موزون کردنی که با سطح معرفت عصری از دین متناسب است. همچنین جامعه دینی جامعهای است که در آن امکان انتخاب دین و حسن انتخاب آن وجود داشته باشد.(2)
آیا از منظر قرائت نخست، اساسا میتوان به مقولهای به نام «روشنفکری» اندیشید. آیا روشنفکری دینی در این نگرش، در قالب یک یا ترکیبی از تعاریف ارائه شده قابل تعریف است و آیا میتوان هویتی فراسوی فراگفتمان دینی (با تمامی شناسههایی که برای آن در این قرائت برشمردیم) برای روشنفکری دینی متصور شد. بیتردید، در این فضای گفتمانی، پاسخ به پرسشهای فوق منفی است؛ زیرا در چارچوب این قرائت، اساسا نمیتوان به فاعل شناسای آزاد اندیشید؛ نمیتوان به خرد خودمختار نقاد اندیشید؛ برون از قلمرو آن، ناکجاآباد است؛ در فضای آن، زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد؛ شوریدن بر دقایق قدسی آن ممکن نیست؛ مقاومت در برابر قدرت گفتمانی و مشرف بر حیات Bio-Power (قدرت ابژه و سوبژه ساز) آن نیز ممکن نیست؛ خلق اندیشههای نو و فراتر رفتن از سنتها و چارچوبهای رایج اندیشگی آن میسر نمیگردد؛ عقلمحوری و نمایندگی فلسفی عقل انتقادی در جامعه، امری بسیار دشوار مینماید؛ انتظار رازدانی، دلیری، ابداع تئوریک در دورانهای بحران و گسست و گذر چند منبعی بودن از روشنفکر، چندان معقول و میسور به نظر نمیرسد؛ امکان تعریف روشنفکر در هیبت و هویت یک «فاعل شناسا»ی(3) خودمختار که دلیل وجودی، «خود» و «اندیشه خویش» را در هستی خودش جستوجو میکند و نه در اصولی متعالی و ورای اجتماع، اساسا وجود ندارد. بنابراین، در یک کلام میتوان گفت که «روشنفکر» و «روشنفکر دینی» در این فضای گفتمانی، به تعبیر «دریدا»، از خانواده مفاهیم «غیر قابل تصمیمها» و یا «غیرقابل اندیشه» هستند.
______________________________
1. عبدالکریم سروش، عقیده و آزمون در فربهتر از ایدئولوژی، مؤسسه فرهنگی صراط تهران، 75
2. به سخنرانی عبدالکریم سروش: «جامعه دینی و جامعه اخلاقی»، دانشگاه امیرکبیر، تابستان 83
3. کلمه فاعل Subject در دیگر به معنای لاتینی Subjectum یعنی مطیع و بنده بهکار نمیرود؛ بلکه به عکس به معنای آزادی از قید و بند اصول خارج از اندیشه است.
______________________________
اکنون ببینیم پرسشهای فوق از منظر قرائت دوم، چه پاسخی مییابند؟ بیتردید، در این چارچوب، مقولهای به نام «روشنفکری دینی» قابل طرح و تفکر و تأمل است. نخست، بدین علت که چنین فضای گفتمانی، اساسا بستری مهیا برای تولد و رشد روشنفکر فراهم میسازد و دوم، بدین دلیل که از این منظر، روشنفکر دینی کسی نیست که حرفهاش «گسستن از سنت» و ترسیم چهرهای مدرن از دین است؛ بلکه کسی است که با پذیرش دین، وظیفه خود را «بازخوانی، بازسازی و در یک کلام واسازی سنت و دین» میداند. با این نگاه، میتوان هویت این روشنفکر را بدینگونه تعریف نمود: روشنفکر دینی، اولاً، «روشنفکر» است؛ یعنی متعهد و ملتزم به نقد، به معنای جدید آن است؛ ثانیا، به تبع شرایط تاریخی و اجتماعیای که در آن میزیسته، و به تبع محوریت دین در جامعه مربوطه، به دین توجه ویژه میورزد؛ ثالثا، در مواجهه با دین، حکم به نفی دین نمیدهد، یعنی در پروژه «گسست از سنت» قرار نمیگیرد. بلکه میکوشد از طریق «واسازی دین»، قرائتی سازگار با روح و مقتضیات زمانه به دست دهد و رابعا، شخصا تعلقات دینی دارد و جامعه دینی وی را «دیندار» میشناسد؛ یعنی روشنفکر دیندار به شمار میآید. با این بیان میپذیریم که:
1. روشنفکری دینی از تلاقی جریان روشنفکری و سنت دینباوری پدیدار شده است.
2. مفهوم روشنفکر، همچون تمامی مفاهیم دیگر، یک «دال شناور و تهی» است که قابلیت «تکرار» در بستر گفتمانهای مختلف و دلالت به مدلولهای گوناگون دارد.
3. اگرچه روشنفکر دینی در جغرافیای مشترک میان روشنفکری و دین به سر میبرد، اما در هر دو حوزه ـ هم حوزه روشنفکری و هم حوزه معرفت دینی ـ تصرف کرده است.
4. روشنفکر دینی دارای تمایلات دینشناختی (پژوهی) نظری و عملی است. این دینپژوهی، از آنجا که مبتنی بر تحقیق و تفحصی علمی بوده، موضوع نقد و تحلیل و تغییر نیز قرار گرفته است.
5 . اما روشنفکر دینی، برخلاف روشنفکر سکولار، اول، به دنبال تعریف و تحقق مدرنیتهای درونزا است؛ دوم، به تعبیر علی مزروعی، به دنبال راهی دینی به سوی دموکراسی (اسلاموکراسی) است و سوم عقل را تنها منبع ادراک نمیداند و وحی را نیز به عنوان یک منبع فراعقلی ادراک مطرح میکند.(1)
______________________________
1. محسن کدیور، در دفاع از روشنفکری دینی، همبستگی، 27/4/83
______________________________
سخن آخر
روشنفکر جامعه ایرانی حتی از یک منظر عرفی نمیتواند بدون توجه به دین، رسالت اجتماعیاش را به انجام رساند؛ چرا که روشنفکر باید با ابزار انتقادی عقل عرفی، در نهادهای فرهنگی خویش نظر کند و در جستوجوی حقیقت باشد. از آنجا که دین، رکن استوار سنت ایرانی است، روشنفکر نمیتواند در تئوری و فعالیتهای اجتماعی، فارغ از دین بیندیشد. متأسفانه در فضای کدر کنونی، روشنفکر دینی چندان قادر به مفصلبندی(1) یک دستگاه نظریِ راهنمای عمل و یا یک گفتمان هژمونیک (منطبق با شرایط متحول و پیچیده زمانه) نیست و بالمآل، کمتر در پاسخگویی بهنگام و مناسب به نیازهای نظری و معرفتی آحاد جامعه خود موفق گشته است. هر جا که دستگاه نظری او از تحلیل و تدبیر شرایط «حال» قاصر مانده، گذشتههای دور و آیندههای دست نیافتنی را به کمک طلبیده است. گاهی نیز طمع در میوههای باغ معرفتی و نظری دیگران کرده و با وصله و پینه و مصادره به مطلوب کردن ساحتها و افقهای مختلف (و گاه ناهمخوان) نظری، سعی کردهاند از قافله تقریرکنندگان دستگاههای نظری جدید عقب نماند.
بنابراین، روشنفکر دینی کماکان در فضایی آکنده و مملو از بازیهای گفتمانی گونهگون و متخالف و متضاد، سرگردان است؛ تکلیف خود و جامعه را نسبت به رابطه میان عقل و شرع، واقعیت و حقیقت، امر قدسی و امر غیرقدسی، علوم بشری و علوم دینی مشخص نکرده است و نتوانسته در چارچوب آموزههای دینی، الگوی مشخصی برای رفتار اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ارائه نماید. با این وصف، آینده چنین روشنفکری از یک سو، در گرو درک واقعی وی از شرایط جامعه در حال گذار خود است و از سوی دیگر، رابطهای تنگاتنگ با نقشآفرینی نظری و عملی وی در این فرآیند تغییر و تبدل دارد و در آخر، ربطی وثیق با میزان توانایی و استعداد وی در آشتی دادن «سنت» و «مدرن» و «شریعت» با «عقل خودمختار نقاد» دارد.
اشاره
1. در اینکه ویژگی اصلی روشنفکری، تکیه بر خرد نقاد است، تردیدی نیست. همچنین در این موضوع که خرد نقاد با قرائت دوم از دینداری و دینشناسی سازگار است نیز شکی نیست. اما جای این سؤال از جناب آقای تاجیک وجود دارد که آیا تصویر درستی از
______________________________
1 /Articulation
______________________________
فراگفتمان جهانشمول دینی (قرائت اول) عرضه کرده است. همچنین باید پرسید که آیا هیچ قرائت دیگری از این فراگفتمان وجود ندارد. به نظر میرسد آنچه آقای تاجیک در وصف قرائت اول آورده است، روایتی افراطی از آن است که پیرو چندانی ندارد. شایسته نیست در مواجهه دادن افکار و اندیشهها، روایتی از آنها را به نقد و بررسی بکشانیم که مهمترین پیروان آن از آن بیاطلاع یا گریزانند. همچنین قرائتهای دیگری نیز وجود دارد که شایسته مقایسهاند.
2. آقای تاجیک بدون آوردن شاهد و نمونهای، ویژگیهایی را به قرائت اول نسبت میدهد که اغلب بار منفی دارند. از جمله این ویژگیها تقلیلگرا، انسدادطلب، کلاممحور، تکگفتار، چون و چراناپذیر و عقلستیز (ستیز با عقل خودمختار) است. این ویژگیها تفسیرهای متفاوتی برمیتابند؛ اما آقای تاجیک نه توضیحی پیرامون معانی آنها میدهند و نه شاهدی بر آنها میآورند. در این مورد، سخنی، آن هم به طور ناقص، از آقای غرویان نقل کردهاند که معلوم نیست چه مقصودی داشتهاند. در اینجا با محتوای این دعاوی کاری نداریم؛ زیرا توضیح مکفی در مورد آنها ندادهاند و قابل تفسیر به گونههای مختلفاند. اما روش طرح دعاوی از سوی نویسنده، روشی ناصواب است.
3. آقای تاجیک در انتهای قرائت اول، 10 ویژگی دیگر این قرائت را آوردهاند که اغلب آنها نیز بیدلیل و بیقائلاند. چه کسی خود را متلازم و یگانه با دین کرده است (ویژگی 1) و چه کسی خود را قدسی و نقدناپذیر دانسته است (ویژگی 2). آیا حتی یک نمونه روشن میتوان ارائه داد. سایر ویژگیها نیز وضع مشابهی دارند، که یا اصلاً قائل ندارند، یا با فهمی معقول و قابل دفاع عرضه میشوند.
4. تعریف آقای تاجیک از روشنفکر دینی تا حدود زیادی قرین به صواب است؛ اما محدود به آنچه ایشان گفت نمیشود. روشنفکری اقتضای نقادی را دارد. اما نه نقادی بیپایان و بیمبنا. بالاخره هر نقدی در جایی پایان میپذیرد و به مبنایی منتهی میشود که در پیشاروی آن تسلیم میگردد. نقد آموزههای دینی نیز تا آنجا رواست که به پایههای عقلانی محکمی برسد و از جمله این پایهها پذیرش عقلانیت وحی و معرفت دینی است. بنابراین، نمیتوان با چنین فرضی، کسانی را که پس از رسیدن به این پایهها، باز هم در آن چون و چرا میکنند، به عنوان روشنفکر پذیرفت.
همچنین، ویژگی پنجمی که آقای تاجیک برای روشنفکر دینی گفتند، جای مناقشه دارد. چه دلیلی دارد که «مدرنیته» را به عنوان کعبه آمال روشنفکر دینی معرفی کنیم و سپس به دنبال درونزاسازی آن باشیم. پیش فرض گرفتن مدرنیته خلاف روشنفکری است. بنابراین، به جای آن بهتر بود میگفتند که روشنفکر دینی به دنبال جمع میان خسهای سنت و تجدد با هم است؛ نه تجدد اصل است و نه سنت نااصل؛ چنانکه عکس آن نیز درست نیست. البته روشنفکر دینی یک اصل حاکم بر خود دارد که اگر آنرا درست بشناسد، بر هماندیشهاش سایه میاندازد و آن اصل برتر، وحی حقیقی بر دانش بشری است؛ یعنی نه تنها «عقل را تنها منبع ادراک نمیداند و وحی را نیز به عنوان یک منبع فراعقلی ادراک مطرح میکند»، بلکه به دلیل همین فراعقلی بودن وحی، عقل را در سایه وحی پرورش میدهد.