آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۴

چکیده

متن

مقدمه محقق:
مساله وجوب نماز جمعه یا عدم وجوب آن، از عصر غیبت حضرت ولى امر ارواحنا لمقدمه الفداء در جوامع فقهى شیعه مطرح شد، مخصوصا زمانى که ستمگران بر امت اسلامى مسلط گردیده و احکام خداوند را به فراموشى سپردند و در اثر آن، عده اى قائل به حرمت آن شدند بنابر این که یکى از شرایط وجوب آن، حضور امام معصوم یا نایب خاص آن حضرت است و این که نماز جمعه یکى از مناصب خاص ولى امر است چنان که در دعاى روز جمعه صحیفه سجادیه آمده است:
اللهم ان هذا المقام لخلفائک و مواضع امنائک فی الدرجة الرفیعة التی اختصصتهم بها، قد ابتزوها و انت المقدر لذلک...
حتى عادصفوتک و خلفاؤک مغلوبین مقهورین مبتزین، یرون حکمک مبدلا و کتابک منبوذا...().
در مقابل آنها، عده اى حضور نایب عام حضرت ولى عصر(ع) را، که فقهاى عادلند، در اقامه نماز جمعه کافى دانسته و قائل به وجوب تخییرى آن شده اند.
براساس این دو مبنا در طول تاریخ شیعه و در اثر تحولات سیاسى و قدرت فقها و عدم آن، حکم نماز جمعه مختلف بود،تا آن که درزمان مرحوم مجلسى که علما موقعیت خاصى داشتند و مورد احترام سلاطین و صاحبان قدرت بودند، اغلب فقهاى آن عصر فتوا به جواز نماز جمعه داده اند، از جمله خود مرحوم علامه مجلسى اعلى الله مقامه و همچنین کتاب ها و رساله هاى بسیارى در این زمینه به رشته تحریر درآوردند.
مرحوم مجلسى در بحار الانوار باب جداگانه اى در این زمینه با عنوان «باب وجوب صلاة الجمعة و فضلها و شرائطها و آدابها واحکامها» گشوده و در این باب، آیات متعددى را که دلالت بر وجوب نماز جمعه دارند ذکر کرده است، از جمله آیه: «حافظوا على الصلوات والصلاة الوسطى وقوموالله قانتین» و آیه «یا ایها الذین آمنوا اذا نودی للصلاة من یوم الجمعة فاسعوا الى ذکرالله وذروا البیع ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون»() و آیه «یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم ولا اولادکم عن ذکر الله ومن یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون».()
سپس اقوال مفسران را در این باره ذکر کرده، در ذیل آنها آورده است:
بدان که خداوند سبحان در این سوره شریفه(سوره جمعه) تاکید نموده بر امرى که براى آن این سوره نازل شده و آن وجوب نمازجمعه، و در مقدمه و آخر سوره با انواعى از تاکیداتى که همانند آنها در هیچ عبادتى نیامده است، تاکید نموده است و همین نشانه اى است بر این که این عبادت از مهم ترین آنها و با فضیلت ترین آنها است نزد او و همچنین محبوب ترین آنها و آن از چند وجه.
سپس سه وجه را فرموده که در وجه سوم هیجده گونه از تاکید را ذکر نموده، هیجدهمین آنها تاکید به وسیله «ان کنتم تعلمون» است واظهار داشته که آن بر چهار نوع بیان شده است. در وجه چهارم آورده است:
این که خداوند حکم را بعد از ذکر این آیه از چند وجه تاکید نمود، که وجه یازدهم آن تعقیب این سوره است به سوره منافقین که نشانگر این است که تارک این فضیلت بدون علت، منافق است().
این شیوه بیان وجوب، بعضى از علماى متاخر از عصر مجلسى را بر آن داشته که ردى بر بیان مرحوم مجلسى به رشته تحریردرآورند. مؤلف این رساله در جواب آنها به نوشتن این جزوه پرداخته است و در پیش گفتار این رساله مى نگارد:
و بعد، چون مسموع شد که علامه ثانى و عالم و عامل به فرائض و نوافل سبحانى ملامحمد باقر مجلسى طاب ثراه و جعل الجنة مثواه در کتاب بحار الانوار کلامى افاده نموده است که مشعر به این که تمام سوره مبارکه جمعه متضمن ترغیب و تحریض بر اداى فریضه جمعه، و تمام سوره منافقین مشتمل بر زجر و منع از ترک و اهمال آن است، و بعضى از فضلاء عصر ایدهم الله و سلک بنا و بهم سبیل الرشاد تشنیع بلیغ نموده است بر کلام و مرام آن عالى مقام...
هدف مؤلف اثبات اصل وجوب نماز جمعه و این که تارک آن بدون عذر منافق است، لذا به تمام مسائل مربوط به نماز جمعه نپرداخته، بلکه بحث در آنها را موکول به رساله اى مفصل تر کرده، چنان که پس از ذکر آیه نهم از سوره جمعه آورده است:
و در فوائد و مسائل دیگر که مستنبط از این آیه شریفه مى شود رساله اى على حده نوشته ام، که مشتمل است بر اکثر مسائل نماز جمعه ().
مرحوم شیخ آقا بزرگ از این رساله در «ذریعه» چنین یاد کرده است:
رسالة فی صلاة الجمعة و القول بوجوبها، للمولى محمد بن الحسن، اولها: «الحمد الله الذی اوضح لنا الحق و سلک بنا الى فرض الجمعات...» مرتبة على مقدمة و بابین، و فیها رفع التشنیع على المجلسى فی اشعار کلامه فی البحار بان تمام سورتی الجمعة و المنافقین نزلتا تحریضا الى صلاة الجمعة فی الاولى و تحذیرا عن ترکها فی الثانیة. کانت ضمن مجموعة من رسائل الجمعة رایتها فی مکتبة الخوانساری ().
درباره مؤلف این رساله اطلاع زیادى در دست نیست جز نکاتى که از خود این رساله به دست آمده و همچنین بعضى از کتب تراجم از او آورده اند. خلاصه آنها چنین است:
1. نام او «مولى محمد بن حسن» است چنان که بزرگ در ذریعه آورده اند().
2. وى بعد از فوت مرحوم مجلسى این رساله را به رشته تحریر درآورده چنان که از عبارات ترحیم و دعا براى علامه مجلسى برمى آید().
3. تاریخ تحریر این نسخه در سال 1128 بوده است().
4. مؤلف، چنان که از این رساله به دست مى آید، رساله دیگرى درباره مسائل نماز جمعه به رشته تحریر در آورده که اکثر مسائل نمازجمعه را در برگرفته است.
5. او از علماى والامقام عصر بعد از مرحوم مجلسى بوده و از علماى مخالف خود، به نیکى و تعظیم یاد مى کند، چنان که درباره علت تدوین این رساله گفته است: « بعضى از فضلاى عصر ایدهم الله تعالى و سلک بنا و بهم سبیل الرشاد.» این عبارت مى رساند که مؤلف در درجه اعلایى از متانت و ادب در مباحثه و مناظره علمى بوده است.
به امید این که بتوانیم با نشر این اثر آشنایى بیشتر با خصوصیات او و دیگر مؤلفاتش داشته باشیم.
نسخه حاضر گویا همان نسخه اى است که مرحوم آقا بزرگ طهرانى آن را در کتابخانه خوانسارى ملاحظه کرده است .
فیلم آن شماره 526 در مرکز احیاء میراث اسلامى قم، و نسخه اى از آن به شماره 251 در تاریخ 30 محرم 1417 عکس بردارى شده است و اصل آن در کتابخانه فاضلى در خوانسار مى باشد و تاریخ کتابت آن 1128 هجرى قمرى است و این رساله از ص 358 تا ص 394 از مجموعه یاد شده مى باشد.
رساله محتوى 42 مطلب از قرار ذیل است:
1. مقدمه اى در مورد روز جمعه،
2. نسبت دادن وجوب اقامه نماز جمعه به علامه مجلسى،
3. فهرست ابواب و فصول رساله،
4. علت استحباب خواندن سوره جمعه و منافقین در روز جمعه،
5. چگونگى دلالت آیات سوره جمعه بر وجوب نماز جمعه،
6. استدلال به آیه «یسبح الله ما فی السماوات وما فی الارض...»، 7. استدلال بر وجوب نماز جمعه به آیه «هو الذی بعث فی الامیین رسولا...» براى وجوب نماز جمعه،
8. استدلال به آیه «ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء... »،
9. استدلال به آیه «وآخرین منهم لما یلحقوا... »،
10. استدلال به آیه «مثل الذین حملوا التوراة ثم لم یحملوها...»، 11. بیان چندین مقدمه در این باره،
12. مقدمه اول: غرض قرآن از بازگو نمودن اخبار و قصه هاى امت هاى گذشته،
13. مقدمه دوم: در آنچه استفاده مى شود از تکذیب آیات به وسیله رد و قسم،
14. مقدمه سوم: تاویل نصوص و تحریف آنها بدون دلیل موجب گمراهى مردم و هلاک آنها مى شود،
15. آیات سوره جمعه از روشن ترین ادله بر وجوب اقامه جمعه است،
16. کتاب هاى بنى اسرائیل بود که آنها را هلاک و متفرق ساخت و آنها را از پیروى دستورات الهى بازداشت،
17. گناهان موجب دورى از خداوند مى شود چنان که درباره آدم و حوا صورت گرفت،
18. با وجود حکم شرعى نباید به گفته هاى غیر شارع درباره نسخ حکم یا تخصیص آن توجه نمود،
19. عمل به آنچه خداوند نازل نفرموده موجب گمراهى از حق و سقوط در شبهات مى شود،
20. استفاده از آیه «قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء الله»،
21. برداشت از آیه «ولا یتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم»،
22. استفاده از آیه «قل ان الموت الذی تفرون منه فانه...»،
24. برداشت از آیه «یاایها الذین آمنوا اذا نودی للصلاة من یوم الجمعه...»،
25. استفاده دلالت این آیه بر استمرار وجوب جمعه،
26. ندا عام است و براى همه مردم مستمر است،
27. وجوب سعى تا روز قیامت،
28. «من یوم الجمعة» دلالت بر دوام وجوب در هر روز جمعه است،
29. «ذکر الله» دلالت بر دوام استمرار و دوام فریضه دارد،
30. برداشت از آیه «فاذا قضیت الصلاة فانتشروا فی الارض...»، 31. برداشت از آیه «واذا راوا تجارة او لهوا انفضوا الیها...»، 32. فصل دوم در آیات منافقین ناظر به کسانى است که جمعه را ترک مى کنند،
33. استفاده از آیه «اذا جاک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله»،
34. استفاده از آیه «اتخذوا ایمانهم جنة فصدوا عن سبیل الله»،
35. برداشت از آیه «ذلک بانهم آمنوا ثم کفروا فطبع على قلوبهم»، 36. برداشت از آیه «واذا رایتهم تعجبک اجسامهم وان یقولوا تسمع لقولهم»،
37. برداشت از آیه «واذا قیل لهم تعالوا یستغفر لکم رسول الله لووا رؤوسهم»،
37. استفاده از آیه «سواء علیهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم»، 38. استفاده از آیه «یقولون لئن رجعنا الى المدینة لیخرجن الاعز منها الاذل»،
39. اشارات سوره منافقین،
40. برداشت از آیه «یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم ولا اولادکم عن ذکر الله»،
41. برداشت از آیه «وانفقوا من ما رزقناکم من قبل ان یاتی احدکم الموت»،
42. برداشت از آیه «ولن یؤخر الله نفسا اذا جاء اجلها والله خبیر بما تعملون».
امید است تصحیح و نشر این رساله گامى باشد به سوى اهتمام بیشتر به این فریضه، و آشنایى بیشتر با ویژگى هاى این روز و نماز آن وحضور هرچه با شکوه تر در مراسم روز جمعه.
همچنین از استاد ارجمند جناب حجت الاسلام و المسلمین جلالى به جهت در اختیار قرار دادن و پیشنهاد تحقیق این رساله، تشکر وقدر دانى مى شود.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد الله الذی اوضح لنا الحق، و سلک بنا الى فرض الجمعات، و بعث فی الامیین رسولا منهم یتلو علیهم الایات، و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة() و یهدیهم الى طریق النجاة، و آخرین منهم لما یلحقوا بهم و هو العزیز الحکیم، ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء() من عباده المقیمین بوظائف الصلوات و فرائض العبادات، فصلى الله علیهم اجمعین صلاة متتالیة بتتالی السنوات، متوالیة بتوالى الساعات، باقیة ببقاء الجمعات و الجماعات.
و بعد، چون مسموع شد که علا مه ثانى() و عالم و عامل به فرائض و نوافل سبحانی ملا محمد باقر مجلسی طاب ثراه وجعل الجنة مثواه در کتاب «بحارالانوار»() کلامى افاده نموده است که مشعر است به آن که تمام سوره مبارکه «جمعه» متضمن ترغیب و تحریض بر اداء فریضه جمعه و تمام سوره «منافقین» مشتمل بر زجر و منع از ترک و اهمال آن است و بعضى ازفضلاى عصر() ایدهم الله و سلک بنا و بهم سبیل الرشاد تشنیع بلیغ نموده است بر کلام و مرام آن عالى مقام به این که در سوره مزبوره به جز سه آیه آخر او هیچ دخلى و نسبتى به نماز جمعه ندارد، و حکایت یهود و تورات است، و مجرد آن که سوره مزبوره مسمات به سوره «جمعه» شده باشد، دلیل فضیلت جمعه نمى شود، چنانچه سوره «بقره» و «فیل» دلیل فضیلت این دو حیوان نیست، و همچنین فرموده در سوره «منافقین»: این که این سوره مشتمل است بر مذمت منافقین و هیچ نسبت به جمعه ندارد، به خاطر()این حقیر محمد بن الحسن رسید که توضیح نمایم مقصود صاحب بحار را بر وجه اختصار، که تا ظاهر شود حق آن براى اهل اعتبار، و زیاده شود بصیرت اهل استبصار در آیات و اخبار ائمه اطهار صلوات الله علیهم مادام اللیل و النهار و این رساله مشتمل است بر یک مقدمه و دو باب:
باب اول: در اشارات آیات سوره جمعه،
باب دوم: در اشارات سوره منافقین.
مقدمه
اول باید دانست که استحباب خواندن تمام سورتین مزبورتین در شب جمعه و روز جمعه در نماز جماعت و غیر آن() به جهت آن است که خواننده و شنونده خبردار شود که صباح روز جمعه است و به حضور نماز و خطبه آن مهیا شود و اگر مانعى باشدرفع نماید مع الامکان. و همچنین خواندن سورتین مزبورتین در نماز جمعه().
اگر گویند که: وجوب خواندن سوره «جمعه» و «منافقین» تحصیل حاصل است، به جهت آن که هر که حاضر شده، امر او به حضور، بى فائده است، و آن که حاضر نیست، به او چه فائده اى مى رسد؟ چه امر به او نمى رسد و نمى شنود.
جواب آن که: نفع بسیار دارد به هر دو، به جهت آن که هر دو طائفه عازم شوند بر حضور جمعات آینده، و توطین نفس سرکش برمواظبت و مداومت و عدم اهمال به سبب شنیدن و خواندن و وعظ و تنبیه، و حذر از ترک در جمعه مستقبله، هر چند به واسطه بوده باشد، نسبت به غائبین به واسطه حاضرین، و این دلیل است بر این که تمام آیات سورتین مزبورتین دخلى تمام دارد در ترغیب در فعل فریضه مزبوره و الا استحباب مخصوص باید به آیه جمعه مى بود، بلکه استحباب سوره «بنى اسرائیل» در شب جمعه و «کهف» در روزجمعه، و همچنین سوره «الرحمن» و امثال آن که در احادیث وارد شده() مستفاد مى شود آن که تمام این سور مزبورات متضمن ترغیب عظیم است در فعل فریضه مزبوره، و همه کس او را نمى فهمند، خصوصا منکرین این فریضه، و تارکین او سه جمعه متوالیه بدون عذر() لهذا احادیث بسیار واقع شده در ذکر فضیلت تلاوت این سوره در اوقات مزبوره() یا به جهت آن که مشتمل بوده باشند بر امر به ذکر خدا و نهى از غفلت از آن() و چون اعظم «از» همه ى اذکار صلاة جمعه است، تکاهل و تغافل ننمایند در آن، به جهت آن که در این سوره() مواعظ بالغه چندى بوده باشد که باید در هر هفته اقلایک بار آدمى متلفظ شود به آنها، خصوصا امام، خود متذکر شود و تذکیر مردمان نماید به آن، چنانچه وارد شده است اخبار بسیار که متضمن کراهت سفر کردن و اشتغال به امور دنیا است در روز جمعه و عمل و کسب و بیع و شراء و تحصیل منافع دنیوى ()، بلکه حرمت آنها هرگاه مستلزم فوت حضور به فریضه ى مزبوره بوده باشد(). و همچنین استحباب خواندن تمام سوره «جمعه» و «اعلى» در نماز شام و سوره «جمعه» و«توحید» در نماز صبح و نماز جمعه، بنابر مذهب جماعتى که در نماز سوره «را» واجب نمى دانند()، چه اگر جمیع آیات سورتین متضمن ترغیب در نماز جمعه نمى بودبایست استحباب مخصوص به خواندن آیه جمعه بوده، نه استحباب خواندن تمام سورتین، چنانچه مخفى نیست بر متامل.
باب اول
در بیان کیفیت تضمن آیات سوره جمعه بر فریضه مزبوره
آیه اولى: «یسبح الله ما فی السماوات وما فی الارض الملک القدوس العزیز الحکیم» اخبار است به تجدد و استمرار تسبیح جمیع خلایق، خداى تعالى را در ازمنه آتیه الى یوم القیامه، پس شما نیز اى بنى آدم غافل مشوید از ذکر و تسبیح او، خصوصا در روز جمعه،پس دلیل بر مشروعیت و ترغیب در فریضه جمعه و خطبه آن است که مشتمل بر ذکر و تسبیح خداى تعالى است، اما مطابقة، چون رکوع و سجود، و اما به استلزام ، چون خطبه و سایر اذکار و افعال از قیام و رکوع، که هر یک مستلزم تنزیه و تقدیس حضرت پروردگار است. جل شانه.
و در این جا اشاره است به طریق مجاز به آن که تسبیح خالق همچون در جمیع ازمان اجماعى جمیع اهل زمین و آسمان است، ومطلوب و مرغوب فیه جمیع مردمان است دائما، خصوصا در روز جمعه که ماموربه است، چنان که در آیه جمعه تصریح به آن مى شود، تا آن که مستفاد شود آن که تشکیک جماعتى از متاخرین که بعد از نزول این آیه خواهند نمود در فریضه جمعه بى وجه و بى جا است، چه او زیاده بر تسبیح و ذکر نیست، و هیچ آفریده «اى» از تسبیح و ذکر ممنوع نمى باشد. و در لفظ مضارع()تنبیه است بر آن که اقوال و افعال او بر وفق حکمت و صواب مستمر است، که کسى را نمى رسد که هیچ یک از قول یا فعل او را تغییریا تخصیص به زمانى دون زمانى، یا انسانى دون انسانى بدهد، مگر به مخصصى که از جانب خدا باشد یا رسول(ص) ، چه اگر دیگرى را روا باشد تخصیص و تقیید کلام خدا و رسول(ص) وائمه(ع) از جانب خود، لازم آید حکمت آن دیگر از بشر() وسفاهت خالق اکبر تعالى الله عن ذلک علوا کبیرا.
 
 صفحه قبل
آیه ثانیة: «هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة وان کانوا من قبل لفی ضلال مبین»() اشاره است به آن که بعثت رسول واجب است در حکمت الهیه به جهت آن که تلاوت نماید آیات خدا را برمردمان و پاک گرداند ایشان را از لوث گناهان به امر به اعمال صالحات و نهى از منکرات و تعلیم کتاب و حکمت که مسائل شرعیه واحکام فرعیه ضروریه است، و این معنى ممکن نیست در جمیع اوقات و ازمنه، به جهت آن که مردمان محتاجند به تحصیل معاش واشتغال به امور عیال و معاشرت با زنان و اطفال و مؤانست با اقران و امثال، پس لابد باشد در حکمت تعیین وقتى خاص، در روزى خاص، که مردمان را در آن وقت معین، مامور سازند به حضور و اجتماع به ذکر خدا و امور آخرت و شنیدن کتاب خدا و یاد گرفتن احکام شرعى. و بر مردمان در آن روز معهود، واجب باشد که خود را از مهمات دنیویه فارغ سازند و از مشاغل دنیوى بپرهیزند وحاضر شوند به ذکر مذکور() و آن روز جمعه است، چنانچه از براى امم سابقه روزى معین بوده، چون شنبه از براى یهودو یکشنبه از براى نصارى()، پس اگر بر مسلمانان در روز جمعه ترک این معنى روا باشد و به حضور خطبه و نماز مزبورمامور نباشند، البته به تدریج اکثر مردمان به ضلالت و گمراهى مى افتند، بلکه رفته رفته از ایمان و اسلام بیرون مى روند، چنانچه مشاهد و معلوم است در بعضى از مواضع، که جمعه و جماعات به تشکیک مشککین متروکست، مردمان، جاهل مى باشند به احکام شرعى ومرتکب محرمات مى شوند، بلکه جاهل به تحریم محرمات و وجوب واجبات مى باشند، چه بر خود واجب نمى دانند در هیچ وقتى ازاوقات رفتن به استماع خطبه که ذکر خدا است، که دل کور مى شود در اوان واجبات و محرمات خدایى، و از این آیه ظاهر مى شود که در هر عصرى از اعصار و قریه «اى» از قرى، هر گاه احدى بوده باشد که امر به معروف و نهى از منکر نماید و تلاوت کلام وبیان احادیث ائمه(ع) تواند نمود، و اگر موصوف به این صفات متعدد بوده باشند آن که افضل و اکمل و اقرا بوده باشد، باید متصدى این امرشود و بر دیگران واجب است اجتماع بر او و استماع کلام از او بکنند و چون دوام و استمرار این معنى متعذر یا متعسر است، لااقل درهر هفته یک روز معین شده است که آن روز جمعه است، که مردمان اقدام به آن معنى در آن روز بکنند، و اگر در چند جمعه ترک این نمایند و ذاکر و متذکرى به هم نرسد، که ذکر خدا نماید، و از معاصى مردمان را حذر فرماید و بر خود واجب ندانند فارغ ساختن خودرا به امور مذکوره، رفته رفته واجبات شرعیه را فراموش مى کنند و محرمات دینیه در نظر ایشان حلال مى شود چنان که مشاهد است که در اکثر قرى نماز صحیح شان چون عنقاء() نایاب است، و چون زنا و سرقت و لواط و خوردن ربا و مال مردم و سنگ کم فروختن و مطلق()، بى حساب واقع است و تکرار و تعدد این گناهان موجب سیاهى دل ها مى شود، تا آن که به جایى مى رسد که باطل در نظر ایشان حق مى نماید و حق در نظر ایشان باطل مى نماید، به جهت آن که ذاکرى و مذکرى ندارند و اگر باشد برخود واجب نمى دانند که حاضر شوند نزد او، لهذا در چند حدیث واقع شده: «من ترکها ثلاث جمعات متوالیة طبع الله على قلبه»()، بنابر این که جمله «طبع الله على قلبه» اخباریه باشد() و احتمال دارد که انشائیه دعائیه باشد.
و در آیه سوم: «وآخرین منهم لما یلحقوا بهم وهو العزیز الحکیم» به طریق اعجاز اشعار است به این که در آخر الزمان جماعتى تشکیک در عبادت مزبوره خواهند نمود، و ادعاى تخصیص به زمان معصوم و امام معصوم خواهند کرد و خواهند گفت: که این خطاب مشافهه است و شامل زمان معدومین وقت نزول آیه نیست، و غافل اند یا متغافل اند از آن که حکم خدا، مادامى که در زمان رسول منسوخ نشده باشد، باقیست تا روز قیامت، لهذا تکذیب این جماعت فرمود به قول خود: «و آخرین منهم لما یلحقوا بهم» خواه «آخرین» مجرور باشد، که عطف بر «امیین» باشد، و خواه منصوب باشد، که عطف به مفعول «یعلمهم» باشد، تا اشعار باشد به آن که این عبادت اختصاص به زمانى دون زمانى و اشخاصى دون اشخاصى ندارد، سواى آنچه معلوم شد از اقل ما صدق من «یخطب»()، و چون این تشکیک واقع نیست در هیچ یک از فرایض سواى فریضه جمعه، لهذا این آیه در هیچ سوره اى وارد نشده است سواى سوره مزبوره، تا آن که حجت بر تارکین جمعه تمام، و عذر ایشان منقطع باشد، و شبهات ایشان مندفع گردد.
و بعضى احتمال داده اند که «آخرین» عطف بر «رسول» باشد و مراد، ائمه معصومین باشند، که مبعوث گردانیده است ایشان را به جهت تلاوت آیات و تزکیه مردمان و تعلیم کتاب و حکمت، و مندرج اند در حکم ایشان علماء که عالم و عامل به اخبار و آثار ائمه اطهاربوده باشند، که ایشان نیز قائم مقام ایشانند خصوصا در زمان غیبت ایشان().
و در آیه چهارم: «ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء والله ذو الفضل العظیم» اشاره است به این که رسالت و امامت و هدایت خلق به تلاوت قرآن و تعلیم کتاب و حکمت، فضل خدا است، موفق مى سازد به آن هر که را بخواهد، پس خوش به حال آن که متابعت و تاسى نمایدبه ایشان.
و در «آیه» پنجم: «مثل الذین حملوا التوراة ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا بئس مثل القوم الذین کذبوا بآیات الله والله لایهدی القوم الظالمین» که اظهر آیات است به حسب اشاره و اعجاز. و توضیح این بیان، به این وجه عیان مى شود به تمهید چند مقدمه:
اول: آن که معلوم است که غرض از آیاتى که مشتمل بر قصص و اخبار و حکایت امم سابقه است، مجرد قصه خوانى نیست، بلکه غرض موعظه و نصیحت و تنبیه براى مردمان است بر قباحت آنچه امم سابقه کرده اند، و تحذیر مخاطبین که مبادا شما نیز کارى کنید که مثل کار ایشان باشد، به طریق مثلى که مشهور است در میان عرب: «ایاک اعنی و اسمعی یا جارة»، و در میان عجم مشهور است: «در بگو دیوار بشنو» خصوص در این آیه که لفظ «مثل» مذکور شده است.
مقدمه ثانیه:
تکذیب آیات بر دو قسم است:
اول: آن که به دروغ نسبت دهد آیات را به آن که: این کلام خدا نیست.
دوم: آن که به دروغ نسبت دهد معنى مقصود از آن را، یعنى تصدیق نکند معنى مقصود آن را.
و قسم اول مخصوص کفار است و قسم ثانى در مسلمانان بسیار است که تکذیب دلالت آیه «اى» از آیات بر مقصود الهى مى نمایند، ومذمت در این آیه هر دو قسم را شامل است و اطلاق «ظالم» بر هر دو قسم شده است.
پس هر که در صدد تاویل آیات و روایات داله بر فریضه «اى» از فرایض بوده باشد، به حیثیتى که مشتبه گرداند بر مردمان مقصود خدا راو حق را به باطل ممزوج کند و مردم را از عبادت مزبوره محروم گرداند، ظالم باشد.
پس در نماز فریضه جمعه، هرگاه شارع آیات و اخبار متضمنه وجوب اقامه فریضه مزبوره «را» نصب کرده باشند و جمعى تاویل نمایند، تا آن که همه را به اعتقاد خود از صلاحیت استدلال عارى گردانند و بر مردمان مشتبه گردانند، کدام ظلم از این بدتر مى تواند بود؟چنانچه مى فرماید: «و من اظلم ممن منع مساجد الله ان یذکر فیها اسمه و سعى فى خرابها»() «و من اظلم ممن افترى على الله کذبا او کذب بآیاته»() و امثال این آیات().
مقدمه ثالثه:
این آیه دلیل است بر آن که کسى که تاویل نصوص و تحریف آنها از دلالت بر مقصود نماید بدون ضرورت دلیل عقلى یانقلى مردمان را گمراه کرده، خود نیز از حق دور مى شود، و لطف الهى که او را به راه راست مى دارد، نسبت به او کم مى شود، لهذا فرموده: «و الله لا یهدى القوم الظالمین».
پس هرگاه این مقدمات ثابت و مبین شد، پس مخفى نماند که این آیه کریمه از ادل آیات است بر تحریض به نماز جمعه به بهترین وجهى از وجوه تحریض و چون بر مخاطبین معلوم بود که جمعى کثیر از یهود، با وجود آن که علم به احکام تورات داشتند، و واجبات و محرمات و احکام او را از تورات دانسته بودند، عمل به بعضى احکام نمى کردند، و مرتکب تحلیل ما حرم الله و تحریم ما احل اللهمى شدند، و بدون حجتى تاویل آیات و تحریف کلم از مواضع خود مى نمودند(). حتى آن که عمل به«سبت»() را نیز تحریف کردند، که حق عز شانه واجب گردانیده بود بر ایشان که در روز شنبه مشغول عبادت شوند، وبه هیچ شغلى نپردازند به تخصیص شکارى ماهى() و ایشان حیله کردند و در روز شنبه ترک عبادت کردند، و حوض ها ونهرها که پر از ماهى بود در روز شنبه، راه بیرون رفتن آن را بستند و در روز یکشنبه شکار کردند و مرتکب نهى الهى شدند، حق عزشانه تحذیر مى فرماید این امت را از آن که ایشان مبادا بکنند مثل آنچه یهود کردند.
پس اول مذمت یهود فرمود بر عمل بدى که کردند، تا آن که این امت نیز متنبه شوند از آن که مثل کارهایشان نکنند و بدانند که چنانچه بنى اسرائیل تجاوز از «سبت» کردند و کردند آنچه نبایست کرد، ایشان نیز اگر تجاوز از جمعه مامور بکنند و بکنند آنچه ممنوع بودند چون فروختن متاع و تجارت مذموم، محروم از ثواب و مستحق عقاب خواهند بود، چنان که در احادیث بسیار واقع شده که: «هر چه دربنى اسرائیل واقع شده است، در این امت نیز واقع مى شود، مساوى و برابر یکدیگر، چنان که مساوى است یک تاى نعل با نعل دیگر،و یک پر تیر با پر دیگر»()، پس چنان که بنى اسرائیل بعد از رفتن حضرت موسى به مناجات، گوساله پرست شدند وحضرت هارون هرچند منع کرد فایده نکرد و ممتنع نشدند، همچنین امت پیغمبر ما، بعد از رفتن رسول(ص) به اعلى علیین، ابوبکرپرست شدند، و او را به خلافت نصب کردند و چنان که بنى اسرائیل مخالفت امر الهى نمودند در تجاوز و عدوان از شنبه،همچنین جماعتى از این امت تجاوز مى کنند از روز جمعه و به عبادت و ذکر خدا سعى نمى کنند. «و لقد جاءتهم رسلنا بالبینات ثم ان کثیرا منهم بعد ذلک فی الا رض لمسرفون»().
اگر گویند که: بنى اسرائیل دانسته عدول و تجاوز از سبت کرده اند، و ایشان مى گویند که: مبادا فعل جمعه مشروع نباشد در زمان غیبت امام.
جواب آن که: معلوم نیست که تمام بنى اسرائیل دانسته مرتکب نهى مزبور شده باشند، بلکه ایشان نیز به تشکیک اهل شکوک، فریب شیطان خوردند، و توهم کردند که حبس ماهى ها در روز شنبه و شکار آن ها در روز یکشنبه مباح است، و فریب خوردن ایشان، عذر درشکار کردن در روز یکشنبه نمى شود، به جهت آن که بعد از ورود منع شکار کردن به نص شارع در روز شنبه، مدعى جواز باى وجه کان که منافى حجت شرعى است واجب التکذیب است و تصدیق او جایز نیست مگر به نصى از شارع ایضا و چون به ایشان نصى ودلیلى کذایى نرسیده بود و مرتکب شکار شدند، بلکه فعل مزبور نفس شکار بود، معذب شدند. و همچنین پدر ما حضرت آدم (ع)،دانسته مرتکب اکل شجره نشد، بلکه به وسوسه شیطان، به این که این شجره خلد و ملک لایبلى است() و قسم خوردن آن ملعون، مرتکب() شد آنچه شد.
و حاصل کلام آن که: بعد از صدور نص شارع بر فعل مامور به، یا نهى او از منهى عنه مادام «که» از جانب شارع مخصصى یا ناسخى صادر نشود، قول غیر شارع که جایز الخطا است مسموع نیست و محض شبهه است، و تصدیق او مجوز و مشروع نیست، لهذا حضرت آدم در اکل شجره منهیه و تصدیق وسوسه و قسم ابلیس معذور نبود، و همچنین یهود در حیل مزبوره معذور نشدند. آرى،جماعت عوام، که مطلق نصوص به ایشان نرسیده است، شاید معذور باشند در تقلید مجتهد، از قبیل اکل میته در حالت اضطرار، اگر گویند مجتهد: این حکم از جانب خدا و رسول به من رسیده است.
و اما اگر گوید: که راى ما چنین است، و نصى به ما نرسیده است در این مساله، پس باید که از مجتهدى دیگر نیز سؤال نماید که کدام قول با قرآن و حدیث موافقت دارد، آن را از جان قبول کند.
پس در فریضه جمعه، چون ظاهر قرآن مجید() و احادیث ائمه طاهرین متطابق است در وجوب مطلق، و یک حدیث وارد نشده است در نهى از آن، یا رخصت در ترک آن()، با آن که فریضه مزبوره به خصوص امام معصوم مسلم است، عدول از حکم ثقلین نمودن که قرآن مجید و عترت پیغمبراند به سوى شبهات جایز الخطا، معلوم است که چه صورت دارد. و ظاهر کریمه: «حملوا التوراة ثم لم یحملوها» عبارت اخراى «اوتوا علم التوراة و کلفوا العمل بما فیها ثم لم یعلموا بها» است() واین اشاره است به این که جماعت مؤمنین هم هرگاه مکلف شدند به احکام و عمل به مضامین آن، و یاد داده شوند علم و فهم اوامر ونواهى او را، و به مجرد شبهات و احتمالات جمعى جایز الخطا، مرتکب خلاف ظواهر آن شوند، و تخصیصات و تاویلات نمایند، بدون حجتى و بینه «اى» از شارع، بلکه به مجرد تقلید جماعتى جایز الخطا، هیچ منتفع نشوند به کلام خدا، چنان که «حمار» منتفع نمى شود به «اسفار» یعنى به کتاب ها[یى] که بردارد.
و اما آیه ششم: «قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء الله من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین» اشاره است به این که تکبرکردن از حضور به جماعت مؤمنین و از رفتن و موعظه شنیدن و گوش به خطبه پیش نمازان کردن و خود را بهتر از دیگران دانستن ومستغنى از دیگران پنداشتن، صفات علماى یهود است. و اگر این معنى را راست مى گویند که اولیاء الله ایم، پس باید آرزوى مرگ بکند، به جهت آن که اولیاء الله آرزوى مرگ مى کنند()، به جهت آن که هرگاه یقین دارند که اولیاءاند البته علمااند() و هیچ عاقلى و عالمى حیات فانیه این دنیا را ترجیح بر نعیم ابدى نمى دهد، چه حیات دنیوى مشوب به آلام و اسقام و حوادث روزگار و معاشرت با اشرار است، و لقاء حق عز شانه در نعیم مقیم مبرا از اینها است. پس معلوم شد که تکبر کردن وخودرا عزیز و مقرب به نزد خدا دانستن و استنکاف کردن از حضور به جماعات مؤمنان و اقتدا به نماز ایشان نکردن، خوب نیست.
و آیه هفتم: «ولا یتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم والله علیم بالظالمین» اشاره است به این که اینها دروغ مى گویند در این دعوى، به جهت آن که اولیاء خدا آن کسانى اند که عالم و عامل و خاشع و خاضع و متواضع اند در بندگى و ساعى اند به سوى آنچه خدا و رسول امرفرموده اند و دورى مى کنند از آنچه خدا و رسول نهى کرده اند. پس بر ایشان لازم است که سعى نمایند به جمعات که ذکر خداست، ودر آنجا طلب آمرزش مى شود از گناهان و چون آمرزش از براى ایشان حاصل شد از جمله اولیاء خواهند بود.
آیه هشتم: «قل ان الموت الذی تفرون منه فانه ملاقیکم ثم تردون الى عالم الغیب والشهادة فینبئکم بما کنتم تعملون» اشاره است به آن که اعتبارات و بزرگى دنیوى فانى است، و مرجع همه به سوى خدا است، که عالم به سر و علانیه است().
و چون در ضمن این اشارات اثبات و ایضاح نمود که عبادت و ذکر خداى تعالى مرغوب فیه و معمول به() جمیع اهل آسمان و زمین است و فایده علم عمل است ودنیا و اعتبارات دنیا فانى است، تصریح نمود به خطاب مشافهه بدون واسطه «قل» در آیه نهم: «یا ایها الذین آمنوا اذا نودى للصلاة من یوم الجمعة فاسعوا الى ذکر الله وذروا البیع ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون» و در آن اشاره است به این که این حکم و تکلیف عام است نسبت به جمیع ازمان و اشخاص، و اختصاص به زمان رسول و خطاب رسول ندارد، به خلاف آیه سادسه، که چون جماعتى موجودین از یهود که در زمان آن حضرت بوده اند این دعوى مى نموده اند که: ما اولیاء خداییم ودیگران اولیاء نیستند() تخصیص فرمود جواب ایشان را به آن حضرت به لفظ «قل».
و اگر در این آیه فریضه جمعه خطاب به مؤمنین به واسطه «قل» مى بود استدلال مى نمودند بر تخصیص فریضه جمعه به جماعت حاضرین زمان آن حضرت، چنانچه در خطاب مشافهه مى گویند، و بر مردمان شبهه مى کنند که: معقول نیست از حکیم علیم که مخاطب سازد جماعتى را که معدوم باشند در حین نزول آیه و بعد از هزار و صد سال دیگر و زیاده از آن موجود شوند. و این استعباد [را] درآیه وضوء() و غیر از او تکالیف، و ما سواى او از الفاظ: «یا بنی آدم»() و «یا ایها الناس»() و«یا ایها الذین آمنوا»() که بى شک جماعت معدومین حین نزول آیه، الى یوم القیامه، داخل اند در خطاب و الا لازم مى آید که مردمان در این اعصار از عهده تکلیف بیرون باشند.
و هرگاه کسى گوید به ایشان که: در آیات مذکوره خطاب به موجودین شده و معدومین به تبعیت موجودین در خطاب داخلاند، جواب مى گویند که: دخول معدومین، در آن خطابات، اجماعى است و این اختلافى است، و ما را مى رسد که در جواب ایشان گوییم که: اگرخطاب معدومین معقول نیست و قبیح است، در همه جا قبیح است و اگر قبیح نیست در هیچ جا قبیح نیست و دیگر آن که در وقت نزول آیه جمعه اختلافى نبود و فرقى نبود میان آن و آیه وضوء()، پس ادعاى فرق، ناشى از اهل اختلاف است. دیگر آن که لازم مى آید که در هر خطاب شارع، جایز باشد که مکلف اظهار مخالفت نماید و خطاب را مخصوص جماعت حاضر گرداند و خود را غیر مکلف گرداند، و بر هر که اندکى تامل کند این شبهه بسیار ظاهر است.
دوم: از جمله ادله آیه مزبوره بر استمرار فریضه جمعه، ندا عام() است نسبت به جمیع مردمان الى یوم القیامه و اگرمخصوص به جمعى دون جمعى مى بود یا زمانى دون زمانى، بر حکیم علیم [لازم بود] ایراد مخصصى که اشخاص و ازمان غیر مطلوب را اخراج کند.
سوم: تعلیق ندا بر «الذین آمنوا» دون «ایها الناس» و «بنى آدم» اشعار است به آن که ایمان مقتضى آنست که بندگان قبول امر الهى نمایند، مخالفت ننماید در هیچ وقتى از اوقات، و چون سعى به این فریضه مزبوره مترتب است بر ایمان و مؤمن، و مادام ایمان مؤمن باقى ومستمر باشد، سعى مزبور نیز باید مستمر باشد.
چهارم: تعلیق سعى بر «نودی للصلاة» که عبارت از اذان نماز صبح است، چنان که صریح دو حدیث صحیحى است درتهذیب() مستمر و باقیست الى یوم القیامه، پس آنچه معلق بر این باشد نیز باید دائمى باشد تا روز قیامت، چنان که درحدیثین مزبورین مى فرماید: «و ذلک سنة الى یوم القیامه»، پس آنچه مفسرین و فقهاء گفته اند که: اذان زوال است() باطل است، و بر فرضى که مراد اذان زوال باشد دلالت بر استمرار مزبور مى کند، به جهت آن که گوییم: سعى واجب معلق است بر ندا، وندا که اذان زوال است مستمر است به بقاء «و» تجدد و استمرار زوال، و این معنى نیز مستمر است به استمرار روز جمعه، و روزجمعه باقیست تا روز قیامت.
پس آن که دعوى مى کند که مخصوص به زمان حضور امام است و در زمان غیبت امام ساقطیا حرام است باطل و مخالف کتاب «لا یاتیه الباطل»() است.
پنجم: «من یوم الجمعة» نیز دلالت بر دوام این فریضه مى کند مادام که «یوم الجمعة» باقى است.
ششم: «ذکر الله» دلالت مى کند بر استمرار این فریضه، چه معلوم است که «ذکر الله حسن و نیکو است بر همه حال»(). پس هرگاه امر به او شده باشد در روز جمعه، به طریق اولى حسن و واجب باشد، و در فواید و مسائل دیگر، که مستنبط از این آیه شریفه مى شود، رساله [اى] على حده نوشته ام، که مشتمل است بر اکثر مسائل نماز جمعه، پس هر که خواهد رجوع نماید به او().
و از آیه عاشره: «فاذا قضیت الصلاة فانتشروا فی الارض وابتغوا من فضل الله واذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون» مستفاد مى شود که فریضه جمعه امرى است دایم و مستمر، و شبهات مشککین بى وجه است، به جهت آن که ایشان در خطاب واحد و ندا واحد، از جمله پنج امر، چهار امر را که: «ترک بیع» و «انتشار فى الارض» و «ابتغاء فضل الله» و «ذکر بسیار» است، در روز جمعه عام و مستمر دائمى مى دانند و این امر از این مجموع را که «سعى به سوى ذکر الله» است، مخصوص به زمانى دون زمانى، و اشخاصى دون اشخاصى مى دانند، با وجود آن که «سعى به سوى ذکرالله» مندرج است در «ذکر الله کثیرا»() که حسن است بر همه حال().
و در آیه حادیه عشر: «واذا راوا تجارة او لهوا انفضوا الیها وترکوک قائما قل ما عند الله خیر من الله و ومن التجارة والله خیر الرازقین» توبیخ عظیم است از براى تارکین جمعه سیما جماعتى که ترک رسول الله و ترک خطبه آن حضرت کردند و از نماز آن حضرت متفرق شدند، و تسلى است از براى جماعتى که نماز جمعه مى کنند که بى دماغ() نشوند از اعراض معرضین، چه هرگاه ایشان تجارت و لهو را ترجیح بر نماز جمعه و خطبه پیغمبر داده اند، و به آن حضرت و اصحاب او ضررى نرسید، پس اگر دیگران ترک نمایند جماعت این مؤمنان [را] نیز ضررى به ایشان نمى رسد. پس اگر فرضا هیچ دلیلى بر فریضه مزبوره و زجرى بر ترک آن نبودسواى این آیه، هر آینه کافى بود بندگان خالص خدا را در وجوب سعى به اقامت آن و حرمت ترک .
باب دوم
در بیان کیفیت تضمن آیات سوره منافقین بر مذمت تارکین جمعه
مخفى نماند که منافقین زمان رسول(ص) جماعتى بودند که به ظاهر اقرار به شهادتین مى کردند و در باطن معتقد نبودند و رغبت به حضور در مسجد و جماعت مؤمنان نداشته اند و در وقت عبادت مؤمنان، ایشان حاضر نمى شدند و اگر حاضر مى شدند به کراهت وکسالت بودند و متفرق مى شدند و اگر تفرقه به بدن نمى توانستند در دل متفرق و کاره بوده اند چنان که خداى عز شانه مى فرماید: «و اذا قاموا الى الصلاة قاموا کسالى»() یعنى هر گاه برمى خیزند به نماز برمى خیزند به کسالت. و در مقام دیگر مى فرماید: «لایاتون الصلاة الا و هم کسالى»() ظاهر معنى آن که: نمى آیند به نماز مگر در حالتى که ناخوش مى آید ایشان را، و به کراهت حاضر مى شوند، و این در وقتى بود که حضرت رسول(ص) خواهى نخواهى مردمان را امر مى نمود که به نماز جمعه و جماعت حاضر شوند و مؤمنان به رغبت تمام حاضر مى شدند و منافقین به کراهت حاضر مى شدند.
و در حدیث وارد شده است که: «من سمع النداء فلم یجبه فهو منافق»()، یعنى: هرکه بشنود ندا و اذان نماز را و حاضرنشود پس او منافق است. و در حدیث دیگر وارد شده که: هر که در مسجد باشد، و اذان نماز بگویند و او بشنود و از مسجد بیرون رود پیش از نماز، پس او منافق است().
و جماعتى که در زمان رسول(ص) منافق بودند منافق به حسب تنزیل بوده اند، و در معنى ایشان بدتر از طایفه کفاراند، چه در حقیقت پیغمبرى ایشان شاک بوده اند، و به نماز آن حضرت به رغبت حاضر نمى شدند و در ظاهر خود را داخل مسلمانان مى گردانیده اند و درمقام فریب بودند با مسلمانان و در باطن کافر بودند. و همچنین در این زمان جماعتى که در مسجد مسلمانان به نماز جماعت و به نمازجمعه که فریضه است حاضر نشوند، بلکه واجب ندانند، بلکه حرام دانند، در معنى نفاق اگر چه داخل باشند به سبب ترک جماعت و جمعه، ولیکن مثل منافقین زمان رسول الله(ص) نیستند، مگر وقتى که اتمام حجت بر ایشان شده باشد و انکار کنند عنادا، چنانچه اوشانى که پیغمبر را مى دیده اند و اطاعت نمى کردند.
اما جماعتى که در شک باشند به سبب عروض شبهات و متحیر شده باشند و سه جمعه تارک جمعه باشند، منافق خواهند بود در تاویل. چنانچه صدوق در اول باب جماعت از کتاب صلاة «من لا یحضره الفقیه» فرموده است()، پس اگر ایشان طالب حق باشند و بذل جهد نمایند، و حق بر ایشان ظاهر نشود تا بمیرند، حق عز شانه ایشان را مى آمرزد.
و در احادیث بسیار وارد شده است که: «آنچه در قرآن مجید خداوند عالمیان وصف کفار مى فرماید، پس باید که ملاحظه نمایید، اگرشما نیز موصوف به این صفات نیستید.
پس خوشا [به] حال شما، و اگر شما نیز به صفات ایشان موصوف هستید پس باید سعى نمایید و آن صفات را از خود ازاله نمایید.»() پس منافق بودن در تنزیل منافى ایمان است، چون منافقان که مذمت ایشان بسیار در قرآنست، و اما منافق بودن در تاویل منافى ایمان نیست، ولکن طبع بر قلب و دورى از هدایت و غلبه شیطان و عدم قبول حسنات یا قلت ثواب و امثال آن، شاید ایشان را نیز شامل است، پس بیان مى فرماید حق عز شانه در سوره مزبوره صفات منافقین را تا عبرت گیرند مستمعین مؤمنین و حذرکنند از آن.
پس آیه اولى: «اذا جاءک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله والله یعلم انک لرسوله والله یشهد ان المنافقین لکاذبون» اشاره است به آن که از جمله سمات منافقین و علامات ایشان آنست که دل و زبان ایشان با مؤمنان، موافق نباشد بلکه زبان ایشان اقرار نماید و دل ایشان انکار نماید و گویند: ما با شما موافق ایم، و تملق نمایند در ظاهر، و در باطن دشمن و معاند باشند با اهل حق، پس باید مؤمنان چنین نباشند. و همچنین هرگاه کسى مؤمن باشد و اقرار نماید به آن که نماز جمعه حق است و واجب است ولیکن مخصوص جماعت سابقین است و ما مکلف نیستیم به آن یا مشروط به شرط است، بدون دلیل از کتاب و سنت بر اختصاص و اشتراط مذکورین و سه جمعه ترک کنند، منافق اند به حسب تاویل، چنان که در حدیث واقع شده است که: «هر که ترک کند [نماز جمعه را] سه جمعه منافق است()».
آیه دوم: «اتخذوا ایمانهم جنة فصدوا عن سبیل الله انهم ساء ما کانوا یعملون» اشاره است به این که از جمله صفات منافقین:
قسم دروغ خوردن است و مانع شدن از راه خدا. و شکى نیست که رفتن به مسجد و سعى کردن به سوى ذکر خدا و استماع موعظه و خطبه مشتمله بر امر به معروف و نهى از منکر «سبیل الله» است، پس هر که مردمان را از این معنى برگرداند در صفات منافقین داخل است واو مصداق آیه کریمه مى تواند [با] شد.
آیه سوم: «ذلک بانهم آمنوا ثم کفروا فطبع على قلوبهم فهم لا یفقهون» اشاره است به این که از جمله صفات منافقین آن که چون نفس ایشان در اول امر پاک باشداز لوث گناهان [و نا] فرمان حق مبرا اند() و چون آلوده شود به وساوس شیطان و گناهان عاصى مى شوند.
و همچنین تارکین جمعه، بار اول تصدیق مى کنند به نماز جمعه، به جهت آن که علماء چون نظر به قرآن و حدیث مى کنند و ملاحظه امر الهى به فعل، و نهى از ترک او مى نمایند، اطاعت مى کنند و عوام نیز تصدیق ایشان مى کنند، به جهت آن که عبادت فى نفسها مرغوب و محبوب مؤمنان مى باشد، و چون شبهات و وساوس و خطوات شیاطین به ایشان مى رسد، شک مى کنند درآن و ترک مى کنند و هر چند روز رایى اختیار مى کنند: گاهى واجب عینى مى دانند در زمان غیبت، ولیکن عذر مى گویند به آن که عادلى را نمى یابیم که نماز با او بکنیم، گویى یا مى خواهند که مطلع شوند بر اتصاف نفس او به ملکه راسخه، و چون این معنى مخصوص «عالم الغیب و الشهادة» است، و اطلاع بر او ممکن نیست، ترک فریضه مزبوره مى نمایند، بلکه مطلق جماعت را ترک مى کنند، و هر که رامى بینند که به مسجد مى رود بر مى گردانند و تشکیک در عدالت او مى کنند() بلکه تمام خلایق را فاسق و خود را عادل مى دانند، و این معنى عین فسق و محض استکبار است، و از احادیث اهل بیت اطهار مستفاد مى شود که ترک جمعه و جماعت مؤمنین،و ارتکاب کبیره، و اصرار بر صغیره، بیرون مى برد از عدالت() و مادام که صدور این امور از کسى ثابت نباشد، نفى عدالت او نتوان کرد، بلکه محکوم علیه به عدالت است، هر چند در واقع فاسق باشد، و جایز نیست ما را که تجسس از حال باطن کنیم.
و همچنین گاهى واجب تخییرى مى دانند و هرگز اختیار نمى کنند و نکرده اند به جهت عذر مزبور. و گاهى منقلب مى شوند از آن و قائل به حرمت مى شوند، بعد از آن متحیر مى شوند و مى گویند: نمى دانیم. و گاهى مقلد مجتهدى مى شوند که او حرام مى داند بدون آن که دلیلى بر حرمت او داشته باشد از کتاب یا سنت که ثقلین اند و آیات و روایات را تاویلات و تحریفات مى کنند، و تفاخر مى کنند که: من این معنى تازه [را] گفته ام امروز و نصب العین او ابطال و اهمال این فریضه است و نمى دانند که تغییر حکم شرع به دقت طبع، به جزطبع بر قلوب ثمره [اى] ندارد.
آرى، اگر ادله شرعیه که نصوص الهیه و روایات نبویه و اخبار عترت است اگر متعارض شوند، ذهن مستقیم و طبع سلیم رفع تنافى آن ها به معنى مى تواند کرد، که با همه موافقت داشته باشد، خوب است، نه آن که آیات و روایات متوافقه را بدون معارض، به مجرد آن که منافى راى ایشان باشد، تاویل نمایند، و خواهند که آیات و روایات را تابع راى خود گردانند و راى خود و راى امثال خود را اصل قرار دهند، بلکه باید ادله شرعیه را اصل، و راى خود را تابع گردانند.
و در آیه چهارم: «واذا رایتهم تعجبک اجسامهم وان یقولوا تسمع لقولهم کانهم خشب مسندة یحسبون کل صیحة علیهم هم العدوفاحذرهم قاتلهم الله انى یؤفکون» اشاره است به آن که از جمله صفات منافقین آنست که غالبا خوش کلام و خوش اندام اند و مردمان بیشتر سخن ایشان را قبول مى کنند، حتى آن که سخن ایشان پیغمبر (ص) را خوش مى نمود، و حق عز شانه حذر فرمود حضرت پیغمبر(ص) و مؤمنان را از ایشان.
و آیه پنجم: «واذا قیل لهم تعالوا یستغفر لکم رسول الله لووا رؤوسهم ورایتهم یصدون وهم مستکبرون» اشاره است به آن که از جمله صفات منافقین آن که اگر بگویند به ایشان که:
بیایید به جایى که مسجد است که تا آمرزش خواهد از براى شما رسول خدا(ص) درخطبه نماز و در این زمان استغفارى که علماء مى کنند در خطبه نماز است سرهاى خود را مى جنبانند و بر مى گردانند و اعتقاد نمى کنند و مردم را از حق برمى گردانند و خود را بزرگ مى شمارند.
و از این آیه ظاهر مى شود که در خطبه استغفار و طلب آمرزش از براى مؤمنان باید کرد و از این آیه مستفاد مى شود که سبب عدم مغفرت گناهان ایشان چهار چیز است:
اول: نیامدن به محل استغفار، که مسجد و خانه خدا است،
دوم: ترک حضور به نماز جمعه و خطبه است،
سوم: مردم را از مسجد برگردانیدن، چهارم: استکبار کردن از قبول حق.
و آیه ششم: «سواء علیهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن یغفر الله لهم ان الله لا یهدی القوم الفاسقین» اشعار است به آن که جماعت مذکوره فاسق اند، و گناهان ایشان آمرزیده نمى شود مادامى که توبه نکنند، پس شهادت ایشان مسموع نباشد و نماز جماعت با ایشان نباید کرد و مال یتیم به تصرف و ضبط ایشان نتوان داد و امثال اینها، و توبه ایشان اینست که به جماعت مساجد و جمعه حاضر شوند ودیگران را از خانه و راه خدا[ى] تعالى برنگردانند و استکبار نکنند از قبول حق.
اگر گویند: بنابر آنچه در آیه مى فرماید، دلیل است بر آن که شرط است رفتن به نزد پیغمبر(ص) یا نایب آن که امیرالمؤمنین است که قائم مقام او است، و همچنین شرط است استغفار آن حضرت و در زمان غیبت که به خدمت ایشان رسیدن ممکن نیست، ساقط باشد.
جواب: آنکه علماء قائم مقام امام، و امام قائم مقام رسول الله است، به جهت آن که در احادیث بسیار وارد شده است که:
«کسى که قدرى از احادیث ما داند نایب ما است.»() و حکم به نیابت مطلق است، پس شامل جمعه بوده باشد.
دیگر: شما نیز قائل هستید که ضبط مال ایتام و قضاء بین الناس و امثال آن منصب امام(ع) است و مع هذا بر علماء واجب مى دانید قیام به این امور، و دلیلى بر اخراج جمعه از این امور نیست.
و دیگر: اگر خطاب «استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم» و امثال آن، خصوص حضرت [را] اراده مى کند، لازم مى آید که حضرت امیرالمؤمنین و سایر ائمه طاهرین و جمیع ماذونین، به اعتقاد شما داخل نباشند و هیچ کس قائل به این نیست و چون ایشان داخلاندجزما، معلوم مى شود که خصوصیت مقصود نیست، «چون» اگر خصوصیت مقصود بود، منافى احادیث بسیار بود که مفید عموم است.
4 و دیگر: در احادیث() حضرت رسول(ص)«است» که مى فرماید: «اللهم ارحم خلفائی. قیل: یا رسول الله، و من خلفاؤک؟ قال: الذین یاتون من بعدی یروون حدیثی و سنتی()».
و مراد از«علماء» کسى است که خطیب باشد و قدرى علم به احادیث اهل بیت رسالت داشته [و] قدرت بر انشاء خطبه داشته باشد وعربیت داند که لحن در قرائت نکند، به جهت آن که ایشان در اکثر امور شرعیه قائم مقام ائمه اند و اگر در زمان و مکان غیبت ساقطیاممنوع مى بود، البته واجب بود که دلیلى بر آن نصب نمایند و بفرمایند که: از ایشان ساقط است، و چون ادله عامه بر فعل وارد شده، ومطلقا رخصتى در ترک وارد نشده است، مگر از براى کور و لنگ و امثال آنها، پس اگر از دیگران ساقط مى بود البته ذکر مى کردندرخصتى در ترک.
و در آیه هفتم: «هم الذین یقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ینفضوا والله خزائن السماوات والارض ولکن المنافقین لایفقهون» اشعار است به آن که از جمله صفات منافقین آن است که منع مى نمایند از احسان کردن به مؤمنان، تا شاید ترک کنند اجتماع به نماز و استماع خطبه را و متفرق شوند از یکدیگر و ترک کنند عبادت مزبوره را.
و در آیه هشتم: «یقولون لئن رجعنا الى المدینة لیخرجن الاعز منها الاذل والله العزة ولرسوله وللمؤمنین ولکن المنافقین لا یعلمون» اشعاراست به آن که از جمله صفات منافقین آن است که خود را عزیزترین خلق مى دانستند و اهل حق را ذلیل ترین مى دانستند و همیشه درصدد اذلال و اهانت ایشان بودند و مى باشند، پس هر یک از تارکین جمعه که خود را اعز و اغلب دانند و در صدد اذلال و اهانت واخراج و منع فاعلین جمعه باشند، در معنى، در صفت منافقین داخلاند، لازم نیست که ایشان منافقین زمان رسول الله(ص) یا مثل ایشان باشند، به جهت آن که ایشان در باطن معتقد«به» رسالت نبوده اند و تارکین جمعه بحمدالله تعالى معتقد هستند، پس اگر در بعضى صفات مشارکت داشته باشند باید متنبه شوند و بدانند که این صفات منافقین است و از آن توبه کنند، چنان که در حدیث وارد شده است که: «هر که غش کند با مسلمانان یعنى در مقام فریب دادن ایشان باشد با یهود محشور شود.»() و از این جا لازم نمى آیدکه مسلمانى که یک بار فریب دهد مسلمانى را، در جهنم با یهود در یک مرتبه باشد، بلکه مراد اینست که این صفت اغلب یهود است ونباید مسلمان با ایشان در صفات ذمیمه شریک باشند.
و چون در این سوره صفات منافقین در ضمن هشت آیه مذکور شد و تنبیه فرمود که این صفات، صفات منافقین است و مؤمن از اینهاباید مبرا باشد و هر که از این صفات خود را پاک ساخت داخل در مؤمن خواهد بود و صلاحیت نداى خوش اداى تعالى خواهد داشت به «یا ایها الذین آمنوا» و به جان اجابت مى فرماید و به زبان «لبیک» مى گوید و به دل و اعضاء و جوارح، سعى و به مقتضاى او عمل مى نماید.
بدانکه چون در سوره جمعه در ضمن هشت آیه اشعار نمود به اصول ایمان و غیر آن، که همه به منزله مقدمات اند از براى سعى به ذکرخداى تعالى که فریضه جمعه است که هر که معتقد شود به آنها اجابت نداى خوش اداى حق عز شانه مى نماید، لهذا مترتب ساخت بر آن، آیه نهم: «یا ایها الذین آمنوا» که به منزله نتیجه مقدمات مزبوره است، به جهت آن که:
در آیه اولى: اشعار به توحید است،
و در ثانیه: به رسالت و امامت و هدایت،
و در ثالثه: تایید شریعت و استمرار و دوام آن،
و در رابعه: به اختلاف مراتب انسان به زیادتى بعضى بر بعضى و مراتب علم و فضل بعضى بر دیگر، پس شبهه کفار به آن که حقیقت افراد یکى و او نسبت به افراد متحد و مساوى است، پس تفضیل بعضى بر بعضى ممتنع است، مدفوع است به آن که این در صورتى است که ما خداى تعالى را فاعل موجب دانیم() و این غلط است، بلکه فاعل مختار است و به هر که مى خواهد فضل خودرا مى دهد،
و در خامسه: به آن که عمل به فروع شریعت از لوازم ایمان است، و در سادسه: به آن که از لوازم ایمان ترک استکبار از قبول حق و عمل به آنست،
و در هفتم: به آن که گناهان مانع ولایت حق مى شود. پس لازم است او را رفع گناهان،
و در هشتم: اقرار به معاد و حساب و میزان اعمال و بهشت از براى مطیعین و جهنم از براى عاصین.
همچنین در سوره منافقین در ضمن هشت آیه اشاره مى فرماید به علامات منافقین:
اول: آن که در زبان اگر تصدیق حق و اهل حق مى نماید، لیکن در باطن کاذب اند.
دوم: آن که قسم دروغ بسیار مى خورند، و مردمان را از راه خدا باز مى دارند، و از آن جمله است سعى به ذکر خداى تعالى به مساجد وعبادت، و شنیدن سخن حق و موعظه.
سوم: آن که گاهى اقرار مى کنند به حق بعد از آن انکار مى کنند، و باطل را ترجیح مى دهند بر او.
چهارم: آن که ظاهر ایشان با وجود آنچه مذکور شد، خوب و خوشاینده است، و سخن ایشان مقبول مى نماید.
پنجم: آن که طلب آمرزش از تقصیرات نمى کنند بلکه تقصیر به خود راه نمى دهند، و دیگران را نیز مانع مى شوند از رفتن به خانه ى خدا و طلب آمرزش کردن.
ششم: آن که استغفار دیگران فایده به حال ایشان نمى کند، چه ایشان اقرار به تقصیر خود ندارند و از خانه خدا و ذکر خدا دورى مى کنند.
هفتم: آن که منع مى کنند دیگران را از احسان به مؤمنین و غرض ایشان متفرق شدن مؤمنان است.
هشتم: آن که خود را عزیز مى دانند و ایشان را ذلیل مى دانند.
پس هر که دانست که اینها صفت نفاق است و از همه احتراز کرد و خود را پاک ساخت، مؤمن خواهد بود. اجابت نداى خوش ادا در آیه نهم: «یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم ولا اولادکم عن ذکر الله ومن یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون» مى نماید ولیکن شاید غافل شود به سبب اشتغال به حفظ مال و تربیت اطفال، و فراموش کند از سعى به «ذکر الله»، لهذا تنبیه فرموده است مؤمنان را که: مبادا به سبب اموال و اولاد از رفتن به ذکر خدا غافل شوید.
و از این جا() لازم مى آید که هرگاه مالى داشته باشد که اگر به نماز جمعه برود، دزد مى برد، و فرزند بیمار دارد که اگر به نماز جمعه مى رود تلف مى شود، باید به نماز حاضر شود و دست از مال و فرزند بردارد.
جواب آنکه: ظاهر مساله آنست که محافظت مال و ولد مذکورین واجب است اگر جمع ممکن نباشد، ولیکن اگر در سفر باشد نمازجمعه ساقط است و اگر در حضر باشد نادر است که به سبب حضور در جمعه خوف تلف مال بود و کسى غیر مکلف به جمعه به هم نرسد که محافظت مال کنند. و اما اگر شخصى باشد که اگر به جمعه حاضر شود خوف تلف آن شخص است نماز جمعه ساقط است،به جهت وجوب محافظت نفس محترمه از تلف و منافات با آیه ندارد، چه در آیه منعى نیست از حفظ و تربیت مذکورین، بلکه منع است از غافل ساختن اموال و اولاد شما را از ذکر خداى، به این روش که بدون ضرورت ترک ذکر بکنند، به جهت آن که شکى نیست که در حالت اضطرار به موجب «الضرورات تبیح المحظورات»() ترک سعى واجب است چنان که تقیه نیز از جمله ضرورات مجوز ترک سعى است.
اگر گویند: چرا ازواج را نفرموده اند با وجود آن که ازواج بیشتر مردان را از راه حق دور و به باطل امر مى نماید؟
جواب آن که: مى تواند بود که مراد از اولاد در این مقام، اولاد هر والدین بوده باشد و ظاهر است که زنان اولاد والدین خود اند، و اضافه او به مخاطبین به جهت «ادنى ملابسة»() او است به مخاطبین یا به اعتبار آنکه هر چند زنان ازواج بعضى مخاطبین بوده باشند، اولاد مخاطب دیگر خواهند بود، پس به این اعتبار اولاد مخاطبین بوده باشد و در این هنگام جمیع بنى آدم داخل خواهند بود، به جهت آن که بر اولاد هر یک صادق است.
و تعبیر از صلاة به «ذکر [الله]» به جهت آنست که دلالت کند بر این که صلاة جمعه ذکرى بیش نیست، که محل تشکیک باشد، چنان که گذشت، و هر که غافل کرده باشند او را، و ترک کند نماز جمعه را، پس همین ایشان زیان کارند، هم در دنیا، به جهت آن که به تجربه رسیده است که هر که در روز جمعه به سودا و معامله مشغول شود، به حیثیتى که محروم شود از جمعه، نقصان عظیم به او مى رسد، چنان که در شرح لمعه فرموده که: «قومى سفر کردند در وقت زوال جمعه قبل از نماز، به زمین فرو رفتند و جمعى دیگر آتشى به خیمه ایشان افتاد بدون آن که آتش ببینند.»() و حقیر از کسى شنیدم که شخصى قبل از زوال جمعه سفر کرد و دزدى بر او زد واو را شهید کرد.
و هم در آخرت زیان کارند که از نعیم بهشت محروم خواهند «شد.» و ظاهر عبارت اقتضاء مى کند که معنى این باشد که: هر مالى و اولادى که مشغول گردانید آباء خود را، زیان کار بوده باشند، به این معنى که مال و اولاد کذایى بى برکت و نابود خواهد بود.
و در آیه دهم: «وانفقوا من ما رزقناکم من قبل ان یاتى احدکم الموت فیقول رب لولا اخرتنی الى اجل قریب فاصدق واکن من الصالحین» اشعار است به آن که آدمى در معرض فنا و زوال است و آن روز پیشمان مى شود از ترک فرایض، چون زکات و صلاة جمعه، در وقتى که فایده [اى] حاصل نشود و فرصت از دست رفته باشد.
پس ظاهر مى شود که صلاح مشروط به دو چیز است: انفاق و ذکر الله، پس هر که ترک هر دو یا احدهما کند از جمله خاسرین وطالحین خواهد بود.
و در آیه یازدهم: «ولن یؤخر الله نفسا اذا جاء اجلها والله خبیر بما تعملون» اشعار است به این که پشیمانى بر ترک طاعت و زکوات در شهور و سنوات گذشته آن، عمر بى فایده است، و چیزى بر خداى تعالى مخفى و پوشیده نیست، پس هر هفته که از عمر گذشته و ترک فریضه الهى شده در نزد حق تعالى محفوظ است و به عدالت حساب و عقاب خواهد کرد.
خاتمه
هر چه مذکور شد از تحریض و ترغیب در ذکر خداى تعالى و تشنیع از تلهى و اعراض از آن، و ترجیح لهو و تجارت بر آن،خصوصیت ندارد به نماز جمعه، بلکه هر چه ذکر بر او صادق است، داخل در ذکر کلى است، مثل نماز در اول وقت کردن و نمازجماعت و قرآن خواندن و گوش به خواندن قرآن دادن و همچنین حدیث گفتن و شنیدن و دعا کردن و مطالعه علم دین و قرآن وحدیث و افاده و استفاده آنها و همچنین عیادت مریض و تغسیل و تجهیز و صلاة و تکفین و دفن و قضاى حاجت مؤمنان قربتا الى الله وتصدق کردن و زکات و روزه و حج و استغفار و زیارت ائمه طاهرین و صله رحم قربتا الى الله و همچنین اعانة مظلوم و ضبط مال یتیم ومطلق مال مسلم و رد امانت به صاحب «آن» و بناء مسجد و مقابر و مدارس و اوقاف و صدقات جاریه و تصنیف کتب علم دین، همه اینها ذکر الله است و هر چه خلاف() اینها است ذکر شیطان است، پس هر که اختیار ذکر الله کند مستحق ثواب هاى غیرمتناهى است و هر که اختیار خلاف او کرد، در بعضى از صفات منافقین شریک است و شاید که بعضى از اینها که «ما صد عن ذکرالله»() است ذکر شیطان شود در بعضى اوقات، چنان که در وقت نماز مشغول مطالعه شود یا صله رحم به مال حرام کندیا نماز نافله کند در وقت نماز جمعه تا آن که نماز جمعه اش فوت شود، پس در بعضى از وعید منافقین داخل است.
 

تبلیغات