آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۲

چکیده

متن

پیش از این، آوردیم که مهمترین برهانی که «کانت» بر وجود خدا اقامه کرد، برهان اخلاقی است. با بعضی از افکار کانت در باب ماوراء الطبیعه، دین و عقل عملی و... آشنا شدیم. اینک بقیّه مقال را پی می‏گیریم.
ط: پاسخ کانت از:«چه باید بکنم؟»
کانت در کتاب «تمهیدات» چند مسئله بنیادی از مسائل مورد علاقه انسان را یاد می‏کند. گویا آنها سوءالاتی بودند که ذهن کانت را به خود مشغول داشته‏اند، که به اعتراف وی عبارتند از:
«چه می‏توانم بدانم؟»
«چه باید بکنم؟»
«چه امیدی می‏توانم داشته باشم؟»
وبالأخره، «انسان چیست؟»
در یک کلام، کانت می‏خواسته است تا هم مسئله شناسایی وعلم وهم اخلاق واثبات وجود خدا واختیار وخلود نفس را یکجا ودر یک نظام فلسفی، که همان فلسفه نقّادی است حل کند. (1)
وی در باره هر یک از سوءالات مذکور توضیحاتی می‏دهد ودر پاسخ به این پرسش که:«من چه باید بکنم» در کتاب «بنیادهای ما بعد الطّبیعی اخلاق» و«انتقاد عقل عملی» به تفصیل سخن گفته ومورد تحلیل وبررسی قرار داده است.
به نظر او،سعادت غایی این است که همه امور را زیر بهترین ووالاترین قواعد در آوریم.اخلاق عبارت از اعمالی است که موافق قواعد باشد. یک مرد نامنظّم، مردی غیر اخلاقی است.قانون مطلق وعام اخلاقی به سه صورت زیر نمودار می‏شود:
_______________________________
1 ر.ک: تمهیدات، کانت، ترجمه حداد عادل(نوشتار مترجم) ص9؛ سیر حکمت فلسفه در اروپا، آلبرت آوی، ترجمه دکتر علی اصغر حلبی، ج1، ص300.________________________________________
الف: همواره طوری رفتار کن که بتوانی قاعده جزئی رفتارت را قانون عام طبیعت قرار دهی.
ب: همواره طوری رفتار کن که انسانیت خواه در شخص خودت وخواه در دیگران غایت رفتار باشد نه وسیله.
ج: طوری رفتار کن که اراده تو به عنوان موجودی عاقل واضع قانون عام باشد.
سه اصل مذکور نشان می‏دهد که قانون اخلاقی برای همه، موجودات عاقلی که از طبیعت واحد برخوردار باشند یکی است:همه آنها خود غایت رفتار خویش وقانونگذار خویشند وکشوری به نام «کشور غایات» تشکیل می‏دهند که رئیس ومرئوس ندارد ویک حکومت واحد عقلانی با اصول کلی وضروری تکلیف در آن جریان دارد؛ یعنی از آنجا که در این کشور غایات، مصلحت ومنفعت شخص ملحوظ نیست هرکدام از اعضای آن برای خود ودیگران قانون واحدی وضع می‏کند.(1)
و در این قانون امور زیر ملحوظ است:
الف: این قانون دستوری (آمرانه) است نه توصیفی. بنابراین باید امری ما تقدّم(قبلی) باشد نه ما تأخّر(بعدی).
ب: ارزش اخلاقی یک زندگانی را نباید با موفقیت های روز مرّه آن سنجید، بلکه باید آن را با میزان تجسّم وعملی شدن اصل اخلاقی سنجید. انسانی که حیات او مقارن وموافق با قانون باشد، نیک وسعادتمند است بدون توجه به کامیابی یاناکامیابی مادی.
ج: تنها چیز خوب در جهان یک اراده خیر (خیر اعلی) است.
د: تکلیف است که کلمه کلید است نه لذت.
ص: فرمان آمرانه تکلیف قاطع وصریح است نه مشروط.
وبالأخره برای نتیجه گیری، باید دو اصل موضوعی (آزادی واختیار، بقا وخلود نفس) از پیش ثابت فرض شده باشند تا گفته شود:
از آنجا که در این زندگانی بیدادگری های فراوان ملاحظه می‏شود، بویژه در حقّ کسانی که سزاوار وشایسته ترند، ازاین رو باید به خدایی اعتقاد داشت که سرانجام عدل وداد را بر قرار کند، ودر غیر این صورت شکافی ابدی در سازمان اخلاقی عالم به وجود خواهد آمد.(2)
_______________________________
1 ر.ک: جزوه «مکاتب فلسفی» قسمت دوّم، دکتر احمد احمدی، ص97 98، مدرسه دارالشفاء.نویسنده محترم در ذیل سخن مذکور می‏گوید: البته مقصود کانت این نیست که قوانین مأخوذ از تجربه یا مربوط به تجربه هیچ گونه ارزش واعتبار ندارد بلکه غرض این است که اساس متافیزیکی ندارد، آنچه مبنای متافیزیکی دارد همین اصولی است که کانت مطرح ساخته است وفلاسفه دیگر که راهی جز این پیموده‏اند دچار حیرت شده‏اند.
2 ر.ک: سیر فلسفه در اروپا، آلبرت آوی، ج1، ص301.
________________________________________
بخش دوّم
تاریخچه بحث برهان اخلاقی
درمقدمه مقاله اشارت رفت که یکی از براهین اثبات وجود خدا، برهان اخلاقی نام دارد که از طرف کانت فیلسوف آلمانی مطرح شد و وی طبق مبانی فلسفی خویش آن را در چارچوب خاص قرار داده است.
گرچه طرح این مسئله به طور جدّی به عنوان راهی برای اثبات وجود خدا از طرف کانت بود، ولی استفاده از طرح مسئله اخلاقی وارتباط دادن آن به وجود باری کم وبیش در افکار فیلسوفان پیش از کانت بود که «افلاطون» و«روسو» دو نمونه از آنها هستند. لذا، اشاره‏ای کوتاه به این مطلب می‏شود تا در نتیجه تأثیر پذیری کانت از افکار فلاسفه پیشین (نیز) معلوم گردد.
الف: ارتباط اعتقاد به خدا با «اخلاقی بودن» در دیدگاه افلاطون
اشاره شد که کانت پس از نقض همه دلایلی که به وسیله عقل نظری اقامه شده، ندای عقل عملی را جایگزین عقل نظری می‏کند،وبدین ترتیب با جنبه جدیدی از تصوّر خدا مواجه می‏شویم که آن خدا به عنوان اصل ومبنای اخلاق واخلاقی بودن است. بدین وجه که چون ما در درون خود احساس تکلیف می‏کنیم، در ما هم اختیار وجود دارد، وهم یک نفس، وهم یک غریزه به تعبیر غیر کانتی.
غریزه‏ای که می‏خواهد بالأخره روزی سعادت و فضیلت منطبق بر هم شوند وصاحب فضیلت، سعادتمند گردد،وچون آن روز فرا نمی‏رسد یا لااقل ضرورتاً در این دنیا فرا نمی‏رسد، باید مقارنه سعادت وفضیلت در ورای دنیای ما یافت بشود واین منوط است بر تصوّر خدا.
به گفته«ژان وال»، این استدلال مبتنی بر اخلاق، یاد آور اقوال فلسفه‏های عقل سابق است. فی المثل افلاطون در محاوره جمهوریت (1) ودر کتاب قوانین(2)، اعتقاد به خدا را یکی از شرایط ضروری اخلاقی بودن دانسته است.
اختلاف بین افلاطون وکانت این است که کانت این امر را به عنوان یک اصل موضوع بیان می‏کند. امّا البته باید توجه داشت که او از یک اصل موضوع عقلی سخن می‏گوید؛زیرا عقل عملی باز عقل است، وجنبه دیگری از عقل. این اصل موضوع نوعی مقتضای منطقی عقل عملی است وهمین ندای عقل عملی است که در فلسفه افلاطون نیز شنیده می‏شود.
امّا تصوّر خدا به عنوان یک اصل موضوع عقل عملی با واقعیت اعتقادی که در قلب یک
_______________________________
1 ر. ک: جمهوریة افلاطون، تعریب حنّا خبّاز، الکتاب الثانی، دار الاندلس، بیروت.
2 ر.ک: قوانین افلاطون، ترجمه محمد حسن لطفی، کتاب دهم.
________________________________________
موءمن جلوه گر می‏شود، مطابق وسازگار نیست؛ زیرا آنچه یک موءمن می‏طلبد آن است که خداوند بیش ازیک اصل موضوع باشد، گرچه به معنی کانتی آن.(1)
ب: تأثیر پذیری کانت از «وجدان اخلاقی» "روسو"
کانت بعد از آن که تحقیقات هیوم را در باب اصل علیت تعمیم داد، به این نتیجه رسید که تحصیل شناسایی علمی محال است مگر این که این قبیل مبانی را در فاهمه بدانیم نه مأخوذ از تجربه واشتباه هیوم در همین بود که ریشه اصل علیت را در تجربه جستجو کرد کانت امیدوار بود که با طفره رفتن از تجربه به شرایط عقلی تجربه، نتیجه سه جانبه‏ای به دست می‏آورد:
1 رهانیدن علم از چنگال شک.
2 ابطال دعاوی متافیزیک در مورد وصول به معرفت عینی.
3 توضیح این نکته که:متافیزیک اگر چه پندار محض باشد، پنداری است که از آن چاره‏ای نیست.... در واقع شکّاکیت هیوم تجسّم عقل بود در قالبی که مبانی معرفت فلسفی واخلاق را به کلی ویران می‏ساخت.
از طرف دیگر، ژان ژاک روسو در برابر کوری طبیعی عقل، با شور وشعف به احساس و وجدان اخلاقی تمسّک جست و این برای کانت الهام بخش یک نظام اخلاقی ومستقل بود.
روسو در یکی از مشهورترین کتابهایش با اعجاب می‏گوید:
«ای وجدان،ای وجدان،ای غریزه ملکوتی...ای داوری که میان نیک وبد، خطا ناپذیر قضاوت می‏کنی...».(2)
وکانت هم در «نقد عقل عملی» با اعجاب می‏گوید:
«ای تکلیف،ای نام بلند وبا شکوه...».(3)
کانت کتاب «امیل»نوشته روسو را چندین بار خواند ودریافت که روسو نیز همان هدف او را دارد، ولی از راه دیگر به سوی آن می‏رود.
روسو می‏خواست به راهنمایی عواطف واحساسات خویش خدا را بشناسد، وکانت می‏خواست به راهنمایی عقل عملی به وجود
_______________________________
1 بحث در مابعد الطبیعه، ژان وال، ترجمه یحیی مهدوی وهمکاران، ص802 803؛ ونیز ر.ک: بزرگان فلسفه، ص300 304.
2 نقد تفکر فلسفی غرب، ژیلسون، ص215، به نقل از:
J. J. Rousseau، profession of Faith of a savoyard vicar، trans . by o، Schreiner، New YorK،9881؛ p.46.
3 همان آدرس، ص 215، به نقل از: Greene، Kant Selections ، P.033.
________________________________________
خداوند پی ببرد. و اکنون در کتاب «امیل» فیلسوف دل، فیلسوف خرد را به مبارزه می‏خواند، روسو به کانت کمک می‏کرد تا شالوده کامل فلسفه جدید خود را بریزد تا راه خود را به سوی معنای مرموز حیات، هم به دستیاری احساس و هم به معاونت خرد بازیابد.(1)
کانت با پذیرش احساس اخلاقی روسو ناچار شد الهیات طبیعی او را هم که از لحاظ اخلاقی ضروری اما به لحاظ عقلی توجیه ناپذیر بود قبول کند. آری اصالت اخلاق بعد از آن که از ما بعد الطّبیعه برید، روی صحنه ظاهر می‏شود وما بعد الطّبیعه مخصوص خودش را املاء می‏کند.
بخش سوّم
تقریر برهان اخلاقی
قبل از آن که، برهان اخلاقی کانت به طور مفصّل تقریر شود، لازم است در ابتدا چند مسئلهءمرتبط با آن آورده شود:
الف: نمونه‏هایی از براهین اخلاقی
«پل ادواردز» (صاحب بزرگترین دائرة المعارف فلسفه) می‏گوید:
در میان انواع براهین اخلاقی، براهین زیر، هم از نظر تاریخی مهم است وهم نمونه‏های رایج ومتداولی هستند؛ برخی از آنها را در اثر یک موءلّف، می‏توان دید.
نمونه اوّل: اگر احکام اخلاقی را به صورت «امر» تلّقی کنیم، می‏توان ازاین «امر» به وجود « آمر» استدلال کرد. این آمر نمی‏تواند یک فرد اخلاقی انسانی باشد؛ زیرا آنچه من امروز امر اخلاقی می‏شمارم که باید به آن گردن بگذارم، چه بسا فردا به آن گردن نگذارم. من فقط هنگامی می‏توانم وظایف اخلاقی داشته باشم که یک خدایی باشد که به آن اوامر، حکم کند. از آنجا که من تکالیف اخلاقی مطلق وقطعی دارم، لاجرم باید خدا وجود داشته باشد.
نمونه دوّم: اگر ما قائل به وجود مرجعیت اخلاقی هستیم،باید طبق همین واقعیت، قائل به وجود خدا باشیم، که فقط او می‏تواند آن مرجع را اعطا وامضا کند.ما حکم می‏کنیم که قانون اخلاقی اقتدار ومرجعیت ووثاقت خود را، اعم از این که بعضی اراده‏ها جزئی انسانی،زمانی حاکمیت واصول آن را بپذیرد، یا نه، حفظ می‏کند.بنابر این منبع ومنشأ این مرجعیت واقتدار قوانین اخلاقی باید به کلی بیرون از آن اراده‏های انسانی باشد.
نمونه سوّم: مفهوم «قانون اخلاقی» فی نفسه، بدون ارجاع واستناد به خدا ناقص وناتمام است؛ زیرا قانون، متضمّن ومستلزم «مقنّن» است یعنی شارع یا قانونگذار الهی.
_______________________________
1 ر.ک:بزرگان فلسفه، هنری توماس، ص299.
________________________________________
بنابراین، صِرف همین اذعان به وجود قانون اخلاقی، مستلزم اعتقاد به خداست.
نمونهءچهارم: میزان معتنابهی از وفاق (هماهنگیها واشتراکات) در میان احکام وقضاوتهای اخلاقی‏ای که انسانها در گستره فرهنگهای مختلف ومتفاوت و ادوار تاریخی، دارند، برقرار است. بسیاری از عدم وفاقها را می‏توان به تفاوت سلیقه‏ها وعقیده‏های مردم حمل کرد، که چندان اساسی وتعیین کننده نیست. این مایه ومیزان موءثر از وفاق، به نظر طرفداران برهان اخلاقی، فقط با قبول این نکته که خداوند این قانون را در سرشت ودل انسانها نگاشته است، قابل درک وتوجیه است.(1)
ب: تقریر برهان اخلاقی با فرض وجود «خیر اعلی»
برهان اخلاقی (کانت) را می‏توان با فرض وجود «خیر اعلی» چنین تقریر نمود:
الف: در عالم وجود، «خیر اعلی» وجود دارد گرچه مفهوم آن برای انسان کاملاً روشن نیست.
ب: ما احساس الزام اخلاقی می‏کنیم که در تکمیل واستکمال نفس خود وکسب «خیر اعلی» بکوشیم.
ج: ما به خوبی می‏توانیم سلسله جنبان وآغازگر سلوک اخلاقی باشیم که خود مستلزم شرایط کاملاً متفاوت برای نیل به کمال است.
د: ولی از آنجا که سلوک کامل، به عنوان وظیفه از ما خواسته شده است، لامحاله باید قابل حصول باشد.
ه: پس برای دستیابی به آن، آدمی خود را ملزم به اعتقاد به یاری وتدبیر وهدایت یک حاکم اخلاقی می‏یابد، که فقط به مدد او می‏توان به این هدف نایل شد.
و: هادی ومدبّر وحاکم اخلاقی انسانها، خداوند متعال است.(2)
ج: اجمالِ برهان اخلاقی کانت
اگر چه کانت بیشتر به واسطه آثارش در خصوص نظریه شناسایی وفلسفه اُولی مشهور است، خود وی معتقد است که علم اخلاق مهمترین موضوع فلسفه است چنان که پس از آن که نشان داد که همه براهینِ مستفاد از «عقل محض» برای اثبات وجود خدا نامعتبر است، دلایل اخلاقی را برای این امر مهم معتبر دانست.
دلیل وی این است که: قانون اخلاقی مستلزم آن است که آدمیان به تناسب فضیلت وتقوای خود پاداش داده شوند. لیکن از آن جا
_______________________________
1 خدا در فلسفه، (برگرفته از دائرة المعارف انگلیسی پل ادواردز)، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، ص98 99؛ ونیز ر.ک: براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، ص138 139.
2 خدا در فلسفه، ص99و103.
________________________________________
که در زندگی عادی کسانی که متقّی وبا فضیلت نیستند غالباً ممکن است خوشبختر وکامیاب تر از کسانی که با تقوا وبا فضیلتند باشند، پس این پاداشها در این زندگی حاصل نمی‏شود. بنابر این باید حیات دیگری باشد تا در آن جا آدمیان بدین گونه پاداش یابند.
همین امر کانت را به این استنتاج رهنمون شد که خدایی هست ونفس انسان جاویدان است.(1)
بیان تفصیلی برهان اخلاقی کانت
در دیدگاه کانت، وصول به آنچه که برای عقل نظری ممتنع است، برای عقل عملی ممکن است. به عبارت دیگر، عقل محض عملی، یعنی فاهمه) Entendement(، از آن جهت که حیات اخلاقی انسان را به وسیله فتوای باطن(وجدان اخلاقی) هدایت می‏کند رسیدن به آن امری ممکن است.
بیان مطلب این که:
الف: عقل عملی، منجزّاً وبدون تعلیق به هیچ قید وشرطی، حکم می‏کند وفتوی می‏دهد به این که باید قانون اخلاقی را محترم بشماریم وبه رعایت آن همّت بگماریم.
وقتی ما آن چه را که مطابق با اخلاق است ترجیح می‏دهیم این ترجیح ما بنابر حکم عقل نظری نیست؛ زیرا که ما نمی‏توانیم اعتبار وقدر وفتوای باطن (یا احکام وجدان اخلاقی) را به دلیل عقلی ثابت کنیم. پس ترجیح ما در این جا فقط در انتخاب واختیار عملی است. با این وصف، همین انتخاب واختیار، عملی عقلانی است؛ زیرا که نه فقط مخالف عقل نیست بلکه جوابی نیز هست به مسائل مربوط به تبیین نهایی اموری که عقل نظری، به عقیده کانت، از حل آنها عاجز می‏بود.
ب: نتایج ومقتضیات عقل عملی عبارت خواهد بود از این که: وقتی ما به قدر واعتبار فتوای عقل عملی وثبوت قطعیّت امر اخلاقی تصدیق کرده باشیم، ضمناً به وجود آن چه شروط ومقتضی انجام گرفتن این امر است نیز تصدیق کرده‏ایم وآن شروط عبارتند از:
1 اختیار وآزادی
اختیار وتکلیف متلازم یکدیگرند وتکلیف از کسی که آزاد ومختار نباشد ساقط است؛زیرا که آزادی شرط اصلی قانون اخلاقی است ومی‏توان گفت ما مکلّفیم برای این که آزادیم، واز طرف دیگر ما خود را آزاد می‏دانیم برای این که مکلّفیم.
تکلیف امر مطلقی است که از اراده محض به سوی اراده‏ای که متأثّر از تمایلات حسی است صادر می‏شود وبرای ارتباط واتصال بین آن دو احتیاج به واسطه‏ای است،
_______________________________
1 کلیات فلسفه، پاپکین، استرول، ترجمه دکتر مجتبوی، ص62 63.
________________________________________
وآن «اختیار وآزادی» است.
تکلیف تنها به وسیله اختیار ممکن می‏شود ووجود تکلیف، دلالت بر وجود اختیار می‏کند وتکلیف واختیار، دو معنای متضایف هستند.
اختیار از خواصّ موجودات عاقل است واینها تنها با تصوّر اختیار است که عمل می‏کنند. بنابراین، موجودات از جهت اخلاقی حقیقتاًمختار هستند.
قانون، علتِ آگاهی ما به اختیار است واختیار، علتِ وجود قانون است. قانون، اختیار را اثبات می‏کند ولی اختیار، قانون را تفسیر می‏نماید.
2 خلود نفس
عمل به اخلاق نیز مستلزم خلود نفس است؛زیرا که امر تنجیزیِ عقلِ عملی خواستار مطابقت کامل اراده با قانون اخلاقی است وچون این مطابقت، که عقل عملی آن را منجّزاً و بی چون وچرا خواستار است، برای انسان در این دنیا ممکن نیست پس حیات دیگری باید باشد که در آن جا این مطابقت به وقوع پیوندد.
به بیان دیگر:
عقل به وجود خیر اعظم حکم می‏کند وبرای این که خیر اعظم امکان تحقق داشته باشد باید فضیلت کامل یا قداست ممکن باشد ولی انسان که مرکّب از دو طبیعت متباین است کاملاً قاصر از رسیدن به قداست است؛ زیرا معنی قداست نسبت به انسان به معنای مقهور ساختن کامل حساسیت است، از جهت این که حساسیت همان خود خواهی(خودپسندی) است که در حقیقت،بذاته معارض با اخلاق است.هنگامی که در طاقت وتوانایی انسان نیست که مطلقاً مقدس بشود لااقل با ضعیف کردن مداوم امیال حسی، توانایی سیر ترقّی نامحدود وبی پایان به سوی قداست (کمال مطلق)را دارد. برای این که این سیر ترقی نامحدود، ممکن شود باید شخصیت ما[شخص وجود ما[ تداوم داشته باشد. این همان خلود نفس است.
3 وجود خدا
خدا وجود دارد، زیرا که اگر عمل به خیر ذاتاًبستگی به سعادت نداشته باشد اخلاق ناممکن خواهد بود وچون در مورد طبیعت خیر وشرّ اخلاقی معنی ندارد (یعنی برای طبیعت خیر وشرّاخلاقی به گونه مساوی است، چنان که مثلاً صاعقه یا امراض واگیر اهل تقوا را معاف نمی‏دارد بلکه غالباً اشخاص صحیح العمل گرفتار رنج وعذابند) پس باید در فوق طبیعت وجودی باشد که نظم را برقرار سازد وآن خداست.
خلاصه این که، برای تحقّق«خیر اعلی» که موءثّر در طبیعت باشد باید فاعلی را در نظر گرفت که «قداست وسعادت» در او با هم متحد شده باشند. واین فاعل همان است که «خدا» خوانده می‏شود.(1)
نتایج این نظریه
دکتر یوسف کرم، نویسنده تاریخ فلسفه معتقد است:راهی را که کانت در ارائه این نظریه طی کرد، نتیجه اش این خواهد شد که:ما تکالیف را به صورت اوامری لحاظ کنیم که نه تنها از عقل بلکه از خدا نیز صادر شده است، پس در این صورت به دین منتهی می‏شود آن هم نه دینی که قبل از اخلاق وضع شده وواضع تکالیف است.بلکه بر عکس، دینی که مبتنی بر اخلاق می‏باشد واخلاق هم مبتنی بر عقل است.
آری اخلاق منتهی به دین می‏شود ولی مبتنی بر آن نیست؛ اخلاق منتهی به دین می‏شود چون انسان که واجد قوّه معقول ومحسوس است با قوّه ذاتی خود توان این را ندارد که تا بی نهایت بر اراده نیک خود باقی بماند ودر برابر تمایلات حساسیت مقاومت کند، وبا انجام تکلیف، سعادتی را ایجاد کند که حقیقتاً این حساسیت اقتضا می‏کند.
اخلاق مبتنی بر دین نیست چرا که برای اطاعت قانون اخلاقی، به اصلی نیاز است که دین آن را ارضا می‏کند.
وبرای این عکس(دین را مبتنی بر اخلاق کردن) اثر زیادی است که اگر ما آن را بپذیریم دیگر دین به صورت عقیده نظری باقی نمی‏ماند وچنین عقیده‏ای، عوارضی را که بر ما ممتنع است ایجاب می‏کند، ودیگر دین، عباداتی که امور حسّی هستند، نیست که با مداومت آنها در خودمان ایجاد قداست کنیم.
واگرما تأثیر عالم معقول بر عالم محسوس را بپذیریم، لازم نیست که تأثیر محسوسات بر معقولات را هم بپذیریم.
پس دین کاملاً مبتنی بر فعل اخلاقی باطن است.(2)
در شماره آینده مجله، به ذکر نقدهایی که به برهان اخلاقی کانت شده است می‏پردازیم، إن شاء الله تعالی.
_______________________________
1 ر.ک: فلسفه کانت، یوسف کرم، ص97 102؛ فلسفه عمومی یا مابعد الطبیعه، پل فولکیه، ص237 239.
2 فلسفه کانت، یوسف کرم، ص103102.

تبلیغات