آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

مقاله حاضر گزارش و تحلیلى از پژوهش‏هاى جدید جامعه‏شناختى درباره جریان‏هاى ضد سکولار و پدیده‏هاى مخالف با عرفى شدن است. نویسنده با استناد به تحقیقات گلنر نشان مى‏دهد که اسلام و تمدن اسلامى بر خلاف سه تمدن معروف دیگر، یعنى تمدن‏هاى مسیحى، چینى و هندى، تن به جریان غالب عرفى شدن نسپرده است. در پایان مقاله، محورها و پرسش‏هاى جدیدى درباره نظریه عرفى شدن مطرح شده است که پاسخ به آنها مى‏تواند تحول جدیدى در این حوزه ایجاد کند.

متن

اوضاع و احوال کنونى جوامع بشرى، در نگاه نخست مبین آن است که فرایند عرفى شدن، پدیده‏اى که وقوع آن از سه قرن قبل پیش‏بینى مى‏شد، امروزه به اوج خود رسیده است و سپاه پیروز عرف، در حال تصرف آخرین سنگرهاى بازمانده از سنت است.
همراه شدن این پدیده جدید با هدایاى ارزشمندى چون دانش جدید، تکنولوژى و ابزار کارآمد، اقتصاد شکوفا و مدیریت‏هاى توانمند و سازوکارهاى عقلانى موجب شد تا در سرزمین‏هاى تصرف‏شده جدید، حتى با استقبال و خوش‏رویى ملل مغلوب مواجه گردد و لذا با استفاده از اسب ترواى توسعه و بدون مواجهه با کم‏ترین مقاومت و پرداخت کم‏ترین هزینه، به قلب این مناطق نفوذ کرد و حتى مأمورانى را از میان مردم همان سرزمین و با هزینه خود آنان به کار گرفت تا ضمن پاسدارى از موقعیت‏هاى متصرفه و سرکوب مقاومت‏هاى احتمالى، به بسط و تعمیق عرف و تبلیغ ایدئولوژى عرف‏گرایى همت گمارند.
گلنر در گزارشى از این شرایط مى‏گوید: در واقعیت بیرونى، بخش عظیمى از دولت‏ها با ایدئولوژى‏هاى عرفى یا ضد دینى اداره مى‏شوند؛ بخش دیگر از یک عرف‏گرایى عملى(1) تبعیت مى‏کنند. دولت‏هایى هم که ظاهر دینى دارند، انطباق و اخذشان از دین، بسیار کم است و به معناى دقیق کلمه، دینى نیستند.
تا چند دهه پیش که منازعات شرق و غرب (دنیاى کمونیست و سرمایه‏دارى) تمامى توجهات را به خود معطوف کرده بود و موجب نوعى غفلت از فرایندهاى لایه‏هاى زیرین اجتماع شده بود، کسى متوجه بسط و رسوخ تدریجى پدیده عرفى شدن در جوامع تابع که به کشورهاى جنوبى (جهان سوم) توسعه نیافته و در حال توسعه ملقب بودند، نگردید.این غفلت عمومى بر ذهن و باور مردم، بلکه اندیشمندان و نخبگان نیز غلبه داشت؛ تا وقتى که دو اتفاق مهم با ابعاد و آثار جهانى در این سوى عالم رخ نمود: یکى به وقوع پیوستن انقلاب در ایران و دیگرى فروپاشى شوروى.
واقعه نخست، توجهات را به زنده و پویا بودن عنصر دین و معنویت در بخشى از جوامع جلب کرد و واقعه دوم، موانع مشاهده اتفاقات در حال وقوع در لایه‏هاى پنهان‏تر اجتماعى را از میان برداشت و باعث شد انگاره‏هاى جدیدى به جاى پارادایم نظام دوقطبى، به منظور توجیه و تحلیل روند تحولات جهانى پا به عرصه وجود بگذارند؛ انگاره‏هایى که از قدرت تبیین‏کنندگى بیشتر و دامنه و شمول فراگیرترى برخوردار بودند.
نظریه «شمال - جنوب»، نظریه «نظام جهانى»، نظریه «برخورد تمدن‏ها» و نظریات «عرفى شدن» از جمله مفاهیمى بودند که با عبور از پارادایم کهنه‏شده شرق و غرب، در چارچوب انگاره‏هاى جدید شکل گرفتند. یک خصلت مشترک، نظریات کلان این دوره را در کنار هم و در زیر چتر واحد قرار داده است و آن، غرب‏محور(2) بودن تمامى آنهاست.
ادبیات نظرى دو دهه اخیر، درباره عرفى شدن، بیش از واگویى نظریات کلاسیک عرفى شدن که آن را فرایندى خطى، جبرى، جهان‏شمول و بى‏وقفه مى‏دانست، مشحون از نقدها و ایرادهاى نظرى و تجربى حادى است که بر نظریات خام گذشته وارد شده است و لزوم برخى تعدیل‏هاى اساسى در آن را مطرح مى‏کند.مطرح شدن این مباحث موجب گردیده عرفى شدن از یک موضوع تکرارى و غیرقابل مناقشه، به یک بحث زنده، پیچیده و جذاب بدل گردد. روى آوردن مجدد به تعلقات شبه دینى و انواع دین‏سازى‏هاى جدید در غرب و احیا و رونق دوباره الهیات ارتدکس و غیرنوگرا و سر برآوردن جریانات بنیادگرا و اصولى در میان پیروان ادیان تاریخى که تظاهرات و تجلیات متفاوتى در جوامع مختلف داشته است، از موارد فراوان نقضى است که توجه تئوریسین‏هاى عرفى شدن را بیش از پیش به خود جلب کرده است و حتى موجب برخى عقب‏نشینى‏هاى مهم در آراى نخست ایشان گردیده است.
گلنر یکى از متفکران آشنا با جوامع غیرغربى و ادیان غیر مسیحى است که با تأمل عالمانه در وضع و جایگاه دین در جوامع دیگر، از تلقى اسطوره‏اى از نظریه عرفى شدن، دست شسته است. او مى‏گوید: با این‏که روند روبه‏گسترش عرفى شدن در جهان، یک واقعیت محرز و غیرقابل تردید است، اما یک استثناى بزرگ وجود دارد که همان اسلام است. اسلام مثل یک قرن پیش خود، همچنان پرنفوذ و قدرتمند است و حتى قوى‏تر نیز شده است.گلنر معتقد است از چهار تمدنى که پس از قرون وسطا از خاکستر دنیاى قدیم برخاستند، سه تاى آنها، یعنى تمدن غربى - مسیحى، تمدن چینى و تمدن هندى، به میزان زیادى عرفى شده‏اند و در این میان تنها تمدن اسلامى است که همچنان به شکل متفاوتى باقى مانده است و تن به جریان غالب عرفى شدن نسپرده است.
شاید مدعاى گلنر براى کسى که در بستر یکى از دینى‏ترین جوامع اسلامى مى‏زید و در عین حال نشانه‏هاى فراوانى از تمایلات عرفى و دامن‏گستر شدن نوع زیست و معیشت و هنجارهاى غربى را در آن به چشم مى‏بیند، سخن گزافى به نظر برسد؛ لیکن با عبور از لایه‏هاى رویین که با سهولت بیشترى تحت تاثیر فرهنگ مسلط و الگوهاى غالب جهانى قرار مى‏گیرند و با مداقه در عناصرى که در اعماق این جوامع و در ذات و جوهر این دین جارى است و استعداد و ظرفیت‏هاى شگرفى را براى تداوم دین‏باورى و دین‏دارى زنده نگه مى‏دارد، اذعان خواهد کرد که مدعاى گلنر چندان هم سطحى و ناشیانه عنوان نشده است و برخاسته از تفاوت‏هاى بارزى است که این مردم‏شناس غربى آشنا با جوامع شرق، میان این دو بستر اجتماعى و این دو آیین بزرگ تاریخى مشاهده کرده و به شکلى ابراز داشته است.
برنارد لوییس مى‏گوید:از وقتى که بشر جدید غربى، نقش و جایگاه واقعى دین در حیات اجتماعى خویش را انکار نمود، در درک و شناخت درست جوامعى که دین در آنها وزن و اعتبار ویژه‏اى دارند، قاصر گشت.او مى‏گوید: تا قبل از وقوع انقلاب اسلامى در ایران، در بین رسانه‏هاى غربى نوعى انکار و ناباورى درباره دین که هنوز یک نیروى مهم و حیاتى در دنیاى‏اسلام به شمار مى‏رفت، وجود داشت.این واقعه کمک کرد تا آنان درک بهتر و هوشیارى بیشترى نسبت به این امر پیدا کنند؛ هر چند هنوزهم به یک باور و نظریه درست و همدلانه در این باب دست پیدا نکرده‏اند. دین در این سوى عالم یک واقعیت‏حیاتى است و اهمیتش به‏عنوان یک عنصر سیاسى، زائدالوصف است.به‏گفته وى، شعارها، برنامه‏ها و رهبرى تمامى حرکت‏ها و جریاناتى که تأثیر ماندگارى از خود در سرزمین‏هاى اسلامى برجاى مى‏گذارند، دینى است و جنبش‏هاى نوگرایى و اصلاحى نیز هنوز صبغه و بار کلامى دارند.
بنابراین، به‏جاى گام نهادن در راه‏هاى رفته و واگو کردن اقوال و آراى پیش‏گفته، باید به پرسش‏هاى جدى‏ترى در این موضوع پرداخت و به حرف جدیدى در این باب دست یافت. سؤالات زیر مى‏تواند زمینه‏اى براى این اندیشه‏هاى تازه باشد:
- فرایند «عرفى شدن» چیست؟ آیا یک قانون قطعى و ابدى است؟ یا تجربه بى‏نظیرى است که در یک بستر اجتماعى و یک برهه تاریخى خاص اتفاق افتاده و تکرار آن با همان نتایج و آثار و در زمان و زمینى دیگر محل تردید و انکار جدى است؟
- آیا عرفى شدن قابل تحویل و تجزیه به عناصر و اجزاى بنیادى‏ترى است؟ اگر چنین است، این عناصر و اجزاى بنیادى چیست؟ عوامل مساعد و آسان‏کننده این فرایند و عناصرى که مى‏توانند احیاناً در روند آن خلل پدید آورده، باعث تغییراتى در مسیر و سرعت آن گردند، کدامند؟ آیا با تصرف در این عناصر مى‏توان جهت و مسیر این فرایند را در آینده دگرگون ساخت؟ آیا فرض وجود همین عناصر مخل و اذعان به امکان دست‏کارى آگاهانه توسط بشر مختار، صورت‏هاى محتمل و متفاوتى را براى این فرایند رقم نخواهد زد؟
- آیا مواجهه متفاوت فرهنگ‏هاى مختلف با فرایند عرفى شدن که امروزه در پهنه جهان شاهد آنیم، ناشى از «تمایز میان ساخت‏هاى شرقى و غربى» (مونتسکیو، مارکس، وبر) است یا به «سطح توسعه‏نیافتگى آنان در مناسبات مرکز - پیرامون» (والرشتین) برمى‏گردد یا از «موقعیت تمدنى‏شان» (تافلر) نشأت مى‏گیرد و یا این‏که «جوهر و قابلیت‏هاى متفاوت ادیان» (وبر) چنین مواجهه‏هاى گوناگونى را دیکته کرده است؟
- آیا عرفى شدن، یک فرایند تحمیل‏شده بر مسیحیت بوده، یا سازگار با مشى و طبیعت آن است؟ آیا آنچه به عنوان ریشه‏هاى مستعد عرفى شدن جوامع مسیحى در جوهره مسیحیت وجود داشت، ذاتى دین بما هو دین است و در تمامى ادیان الهى کم و بیش وجود دارد و عرفى شدن به معنایى که در غرب واقع شده است، سرنوشت گریزناپذیر تمامى جوامع و اجتماعات دینى است یا این که پاسخ و واکنش ادیان مختلف به این فرایند از جوهر آموزه‏اى آن دین و سیره تاریخى همان پیروان متابعت مى‏کند؟ اگر رویکرد دنیا گریز و مشرب عقل‏ستیز و آموزه‏هاى منجر به تشدید منازعه میان انسان و خدا در مسیحیت، عامل انفصال میان دین و دنیا، ایمان و عقل و خدا و انسان بوده و به غیر دینى شدن جامعه و فرد مسیحى انجامیده است، تلائم و تفاهم این اجناس به‏ظاهر متضاد در فرهنگ‏هاى دینى دیگر، چه سرنوشتى را براى این فرایند رقم خواهد زد؟
- آیا عرفى شدن، پیامد ناگزیر تجربه مدرنیسم در غرب مسیحى است یا عناصر موافق و عوامل مساعد دیگرى، این سرنوشت را براى آن رقم زده اند؟ به عبارت دیگر، آیا تجدد، نوگرایى و توسعه انسانى و اجتماعى، از جاده عرفى شدن مى‏گذرد و براى دست‏یابى به آن هیچ مفرّى جز فروگذاردن تعلقات دینى وجود ندارد؟ آیا نمى‏توان از دینى سراغ گرفت که لزوماً در چالش با تجدد و توسعه قرار نگیرد و یا الگویى را براى توسعه برگزیند که به عرفى شدن جامعه، فرد و دین نینجامد؟
- آیا اسلام به‏عنوان یک دین اتم و اکمل که مواجهه مثبتى با دنیا دارد و انسان را داراى فطرتى پاک، صاحب اختیار و مسؤول مى‏شناسد و جایگاه مهم و معتبرى براى عقل بشرى قائل است و تشکیل جامعه سالم و به دور از هر گونه جهل و نابرابرى و تحمیل را وجهه همت پیروان خویش قرار داده است،همان راهى را خواهد رفت که مسیحیت رفته است و به همان سرنوشت مسیحیت، یعنى بدل شدن به تعلق خاطر فردى و حاشیه‏نشینى اجتماعى دچار خواهد شد یا به سبب دارا بودن جوهرى متفاوت، واکنش‏هاى دیگرى از خود بروز خواهد داد؟
پى نوشت:
1) practise secularism
2) westcentric
همشهرى، 7/8/80

تبلیغات