آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

چکیده این مقاله به بررسى دیدگاه ویتگنشتاین دوم درباره فلسفه مى‏پردازد. نگاه او به فلسفه تفاوتى بنیادین با دیدگاه‏هاى غالب فیلسوفان دارد. فلسفه نزد او نه حل مسائل به روشى جدید، بلکه بازخوانى دوباره اصل مسائل فلسفى است. براى رسیدن به این هدف گزاره‏هاى گرامرى مطرح مى‏شود که وظیفه آن بررسى کاربردهاى واژه‏ها و نشان دادن استعمالات نابجاى آنهاست. «بازى‏هاى زبانى» از ابداعات دیگر اوست که نقش مهمى در نشان دادن تنوّع حوزه‏هاى مختلف زبانى به عهده دارد، بازى‏هایى که شباهت آنها خانوادگى است و همه به نوعى قاعده‏مندند. ویتگنشتاین بازى‏هاى زبانى مختلف را به صورت امورى بدیهى مى‏پذیرد و صرفا آنها را توصیف مى‏کند. از این رویکرد به «طبیعت‏گرایى ویتگنشتاین» تعبیر شده است. زبان صورت زندگى است و قابل تفکیک از سایر فعالیت‏هاى انسان نیست. ویتگنشتاین زبان را نهادى انسانى مى‏داند؛ یعنى زبان مجموعه‏اى از فعالیت‏هاىِ خود ـ ارجاع و جمعى است. بررسى خصوصیات زبان و بازى ما را به شناخت دقیق‏ترى از بازى‏هاى زبانى مى‏رساند. ویتگنشتاین این شناخت دقیق را براى آشکار کردن مرزهاى بازى‏ها از یکدیگر و در نهایت، ایضاح مشکلات فلسفى به‏کار مى‏گیرد. انتهاى مقاله به مقایسه‏اى میان تراکتاتوس و تحقیقات فلسفى مى‏پردازد و نشان مى‏دهد که چگونه رأى ویتگنشتاین درباره گزاره‏هاى فلسفى، از تراکتاتوس تا تحقیقات فلسفى دچار تحوّل شده است.

متن

فلسفه، به عنوان موضوعى معرفت‏بخش شناخته شده است. فلسفه را علم به حقیقت اشیا تعریف کرده‏اند. اما در عمل، روش فلسفى به نظریات بسیار متفاوت با یکدیگر منجر شده و حقیقت اشیا هیچ‏گاه آشکار نشده است. ویتگنشتاین این فرض را که فلسفه رشته‏اى معرفت‏بخش است، از اساس زیر سؤال مى‏برد. به نظر او، فلسفه شبیه علم نیست، چرا که علم (به‏ویژه علوم تجربى) به دنبال عمومیت بخشى است، در حالى که فلسفه به دنبال شکستن عمومیّت بخشى‏هاست.
ابزار علم، فرضیه و تبیین‏هاى استنتاجى است، اما فلسفه دنبال بازنمایى شفّاف زبان است. فلسفه در دیدگاه او، شبیه فلسفه متعارف هم نیست، بلکه نوعى گرامر است، گرامرى که کاربردش گاهى به صورت ایجابى و تعلیم و تربیت است و گاهى به صورت سلبى، درمان و علاج کج فهمى‏هاى زبان.
فلسفه به مثابه منطق و گرامر
ویتگنشتاین در کتاب یادداشت‏هایى در منطق مى‏نویسد: «فلسفه از منطق و متافیزیک تشکیل شده است: منطق پایه و اساس فلسفه است». (NB,p.106) دو تفسیر از این دیدگاه شده است: طبق یک تفسیر، منطق همان است که در کتاب اصول ریاضیات یافت مى‏شود و متافیزیک (در عبارت مزبور) به تبیین ذات و ضرورت مقولات جهان مى‏پردازد. تفسیر دوم که رایج‏تر است معتقد است که منطق، یعنى اصول معنادارى و ارجاع آن به خارج، و متافیزیک بحث و بررسى درباره حقایق عادى و اشیاى انضمامى است.
این رویکرد، رویکردى به مسائل فلسفى از طریق زبان است که خصوصیت آثار ویتگنشتاین تا پایان باقى مى‏ماند. البته مى‏توان فهم جدیدى از این دیدگاه ویتگنشتاین ارائه داد که از یک طرف، در پیوستگى با تراکتاتوس باشد و از طرف دیگر، گسترشى در معیار ارائه شده در آن باشد. ویتگنشتاین در تراکتاتوس گفته است که زبان آیینه واقعیت است و منطق ذاتِ زبان است، (البته این بدان معنا نیست که صورت و ذاتِ جهان، از پیش داده شده باشد). در تفکّر دومش و از جمله در کتاب یادداشت‏هایى در منطق، در حالى که نسبت میان صور زبان و متافیزیک را حفظ کرده، دیگر قائل به تناظر میان الفاظ و خارج نیست، و این‏که تنها یک کاربرد زبانى وجود دارد را منکر است. منطق در نظر او، نوعى گرامر است. او مى‏گوید: «ذات با گرامر بیان مى‏شود... گرامر به ما مى‏گوید هر شى‏ء چه چیزى است». (PI, 371-3)البته باید توجه داشت که ذواتى مستقل از گرامر وجود ندارد، چنانچه در تراکتاتوس نیز اشیایى مستقل از تصویر ما از واقعیت وجود ندارند. (TLP, 2.OI2I)
گزاره‏هاى فلسفى، گزاره‏هاى تجربى نیستند، بلکه گزاره‏هایى گرامرى‏اند. (البته همه گزاره‏هاى گرامرى، فلسفى نیستند). منظور ویتگنشتاین از گزاره تجربى، گزاره‏اى است که اولاً، درباره پدیده‏اى از جهان باشد؛ یعنى درباره کاربرد یا معناى واژه‏ها، شبه جملات و گزاره‏ها (به طور مستقیم یا غیرمستقیم) نباشد. ثانیا، با مشاهده یا تجربه تأیید یا رد شود.
در طرف مقابل، گزاره‏هاى گرامرى هستند. گزاره‏اى گرامرى است که به طور صریح یا ضمنى لفظى باشد؛ یعنى مستقیم یا غیرمستقیم درباره کاربرد یا معناى واژه‏ها باشد. (به عنوان مثال بررسى گرامر واژه «دانستن»، یعنى بررسى کاربرد واژه «دانستن» و تبیین گرامرى واژه، همان تبیین معناى واژه است)
گرامر سطحى، ارائه بى‏واسطه کاربرد یک واژه است. «این یک ضمیر است»، گرامرى سطحى است، چیزى است که به راحتى مى‏توان آن را از فرهنگ لغت به دست آورد. در مقابل گرامر پیچیده است که شامل گزاره‏هاى صریح و ضمنى گرامرى است.
«گزاره در صورتى گزاره‏اى صریحا گرامرى است که به واژه یا واژه‏هایى اشاره کند و چیزى درباره کاربردشان بگوید. و نیز در صورتى به طور ضمنى گزاره‏اى گرامرى است که واژه را به کار ببرد، ولى اشاره به آن نکند و در عین حال، قاعده‏اى درباره کاربرد لفظى آن بگوید». (Kennick.W.E, 1998, P.142)
مثال‏هاى گزاره‏هایى که به طور صریح گرامرى هستند عبارت‏اند از: «من» نام شخص نیست، «اینجا» نام مکان نیست، «این» اسم نیست، «خواستن» نامِ یک عمل نیست، در «من درد دارم»، «من» یک ضمیر اشاره نیست.
مثال‏هایى که به طور ضمنى گزاره‏اى گرامرى هستند، عبارت‏اند از: باور داشتن، فکر کردن نیست، مشاهده کردن باعث ایجاد شى‏ء مشاهده شده نمى‏شود. مفهوم گزاره‏هاى گرامرى صریح به خوبى آشکار است، اما گزاره‏هاى گرامرى ضمنى ابهام دارد و نیز به راحتى با گزاره‏هاى تجربى به خاطرشباهتشان اشتباه گرفته مى‏شود؛ مثلاً این گزاره‏ها را در نظر بگیرید:
1. سه مرد در یک میز یک مترى نمى‏توانند کنار هم قرار گیرند.
2. رنگ‏هاى سبز و آبى، هم زمان در یک مکان نمى‏توانند باشند.
زبانى که این گزاره‏ها به کار برده‏اند، یکسان است، اما (1) گزاره‏اى تجربى است و محالى فیزیکى را بیان مى‏کند، در حالى که (2) گزاره‏اى گرامرى است و محالیت منطقى را بیان مى‏کند. چگونه تفاوت گرامرى میان دو گزاره فهمیده مى‏شود؟ نحوه تأیید هرکدام، تفاوت آنها را نشان مى‏دهد که با پرسش «منظورت از این جمله چیست؟» مى‏توان بدان رسید. براى تأیید اولى، باید حقایق تجربى را درباره اندازه مردها ارائه کنیم و یا سه نفر از آنان را در یک میز یک مترى جا دهیم تا ابطال شود. در حالى که گزاره دومى گزاره‏اى ترکیبى پیشینى است و با حقایق تجربى تأیید یا تکذیب نمى‏شود و تنها با استفاده از قواعد معنادارى تأیید مى‏شود.
روش دیگر براى تشخیص گزاره تجربى از گزاره گرامرى ضمنى، پرسیدن این سؤال است که: آیا مى‏توانیم حالتِ مخالف را تصور کنیم؟ یا اگر گزاره ما نقیض شود، چگونه خواهد بود؟ اگر بتوانیم حالتِ مخالف را تصور کنیم، گزاره ما تجربى و در غیر این صورت، گرامرى خواهد بود.
مثلاً در دو گزاره (1) «این میز، طولش با آن یکى برابر است». (2) «هر میله یک طولى دارد»، مى‏توانیم میزى تصور کنیم که طولش با آن یکى برابر نباشد، اما نمى‏توانیم میله‏اى بدون طول تصور کنیم. پس اولى گزاره‏اى تجربى و دومى گزاره‏اى گرامرى است. البته این‏که در اینجا نمى‏توانیم حالتِ مخالف را تصور کنیم بدین معنا نیست که قدرت من در تخیّل به اندازه کافى قوى نیست. این روش براى مواردى است که شکل صورى آن شبیه گزاره تجربى است، اما در واقع، گزاره گرامرى است.
دو خصوصیت گرامر: 1ـ توصیفى بودن 2ـ امتناع از زبان آرمانى
گرامر فلسفى نزد ویتگنشتاین صرفا توصیفى است (BB.p.125) منظور از توصیفى بودن، این است که تبیینى نیست. گرامر به ما نمى‏گوید که زبان براى رسیدن به هدفش و یا براى فلان تأثیر بر موجودات انسانى چگونه باید ساخته شود. گرامر تنها توصیف مى‏کند و به هیچ وجه کاربرد نشانه‏ها را تبیین نمى‏کند. البته در عین این‏که گرامر، توصیفى است، ولى به عنوان ابزارى انتقادى نیز استفاده مى‏شود، ابزارى که مى‏توان با آن چیزى را بى‏معنا یا غلط دانست:
«صحیح است بگوییم که: «من مى‏دانم تو چه مى‏اندیشى» و غلط است بگوییم که: «من مى‏دانم من چه مى‏اندیشم»».(PI, p.222)
واژه صحیح و غلط بدین معناست که در بازى زبانى معرفت، به کار بردن چنین گزاره‏هایى، مجاز هست یا نیست. در این بازى زبانى، مى‏توان پرسید: «چگونه به این معرفت رسیده‏اى؟» و این پاسخ که: «مى‏دانم به چه مى‏اندیشم»، بى‏معناست. ویتگنشتاین معتقد است که: یک گزاره وقتى معنادار است که منفى آن نیز معنادار باشد. و چون منفى جواب، یعنى «نمى‏دانم که به چه مى‏اندیشم» به عنوان خبرى از واقع بى‏معناست (البته به عنوان مثلاً جوک گفتن، با معناست) خود جمله اصلى، یعنى «مى‏دانم که به چه مى‏اندیشم» نیز بى‏معناست.
ویتگنشتاین با زبان‏شناسان هم عقیده است که واقعیتى خارج از زبان وجود ندارد که معیارى براى لغات و اَشکال زبان ارائه دهد:
گرامر مطابق با هیچ حقیقتى [خارج از خود] نیست. این قانون گرامرى است که معنا را معیّن مى‏کند و شکل مى‏دهد. بنابراین، خود گرامر مطابق با هیچ معنایى خارج از خود نیست و نسبت به آن بى‏تفاوت است. (PG. 184)
و نیز گرامر فلسفى، علاقه‏اى به ارائه کاربرد جدیدى از واژه‏ها و ساختن آنچه «زبان آرمانى» نامیده مى‏شود، ندارد. ارائه زبان آرمانى، این پیش فرض را به همراه دارد که کاربردهاى عادى و هر روزه زبان تا حدّى ناقص است:
اشتباه است که تصور کنیم در فلسفه، زبانِ آرمانى در برابر زبان عادى به کار مى‏رود، زیرا این بدان معناست که ما زبان عادى را تکامل مى‏بخشیم، در حالى که زبان عادى تماما صحیح و بى‏نقص است. (BB, p.28)
فلسفه به هیچ وجه در کاربرد واقعى و عینى زبان مداخله نمى‏کند، در نهایت، تنها آن را توصیف مى‏کند... فلسفه هرچیز را همان‏طور که هست باقى مى‏گذارد. (pI, 124)
البته باید توجه داشت که توصیفى بودن و عدم ارائه زبان آرمانى، به معناى شمارش صرف کاربردهاى عینى واژه‏ها نیست. فلسفه ممکن است، موارد کاربرد جدیدى هم کشف کند، مواردى که گاهى ظاهر بى‏معنایى هم دارند.
کشف مفهوم زبانى
ویتگنشتاین در تراکتاتوس، کاربرد گزاره را تصویرى بودن آن مى‏دانست؛ یعنى تناظر اجزاى گزاره با وضع ممکن امور. (TLP. 3.5, 4)در نظر او، این تناظر مسئله‏اى روان‏شناختى است؛ یعنى وظیفه فیلسوف که اساسا درباب سمبولیسم (Symbolism) نظریه‏پردازى مى‏کند، کشفِ تطابق نشانه‏ها و خصوصیات شکلى ـ منطقى آنها با واقعیات خارجى نیست.
فیلسوف صرفا به بیان چنین رابطه‏اى مى‏پردازد، اما این‏که در خارج، این رابطه تحقّق پیدا کرده است یا خیر، وظیفه فیلسوف نیست. او بعد از بازگشت به فلسفه در تفکّر دومش، دریافت که در این نظریه که «تطابق میان نام‏ها و اشیا نامیده شده، یک موضوع فرافلسفى و روان‏شناختى است»، زیاده‏روى کرده است. همچنین دریافت که بسیار ساده‏انگارانه است که نسبت زبان و واقعیت را تنها با دو عنصر ارتباط اسامى با یکدیگر (name - relation) و خصوصیت تصویرى گزاره بیان کنیم. این تأمّلات منجر به نظریه کاربردى معنا (theory of meanings as use) و کشف مفهوم «بازى‏هاى زبانى» (language - games) شد.
تاریخچه استفاده از مفهوم بازى و ابزار
ویتگنشتاین، در تراکتاتوس با اشاره به فرگه مى‏گوید: «تنها در بافت گزاره است که مى‏توان اسامى را معنادار یافت».(TLP, 3.3) او در کتاب Bemerkungen، جمله مزبور را این‏گونه تفسیر مى‏کند: «مى‏توان چنین تشبیه کرد که تنها در مقام کاربرد است که میله حُکم یک اهرم را پیدا مى‏کند». (PB, 59) این مقایسه میان واژه و ابزار (که از اولین مقایسه‏هاى او نیز هست)، بعدها نقش مهمى را در تفکّر متأخّرش بازى مى‏کند.
اولین استفاده ویتگنشتاین از مجاز «بازى» در بحثى از شکل‏گرایى (formalism) در ریاضیات بوده است. این گفت و گو و بحث، در خانه شلیک (Schlick) در ژوئن 1930 صورت گرفته است:
شکل گرایى هم شامل صدق و هم کذب است. صدق در شکل‏گرایى بدین معناست که هر صورتى (Syntax)مى‏تواند به صورت مجموعه‏اى از قوانین بازى لحاظ شود.
من درباره نظر وِیى (weyi) که مى‏گفت شکل‏گرا (formalist)، آکسیوم‏هاى ریاضیات را مشابه قوانین شطرنج مى‏داند، چنین مى‏گویم: نه تنها آکسیوم‏هاى ریاضیات، بلکه هر شکلى (syntax)امرى دلبخواهانه است... اگر از من سؤال شود که تفاوت میان شطرنج و شکل زبان (syntax)چیست؟ مى‏گویم: تنها در کاربردشان تفاوت دارند... اگر مردانى در مریخ جَنگى مشابه جنگ مهره‏هاى شطرنج صورت دهند، ژنرال‏هاى جنگى از قوانین شطرنج براى پیش‏بینى استفاده خواهند کرد... . (WVC. 104)
مقایسه ویتگنشتاین بین مجموعه آکسیوم‏ها و بازى شطرنج در گفت و گوى او با وایزمن (waismann)، بارها تکرار شده است. (WVC, 163,170)
ویتگنشتاین در کتاب گرامر فلسفى، یک فصل را به مقایسه میان علم حساب و شطرنج اختصاص داده است، به ویژه مقایسه نقش صدق و کذب در حساب و برد و باخت در بازى (PG, 289-95). جالب توجه‏ترین نکته در کتاب گرامر فلسفى، فرارفتن از علم حساب و به کار بردن «بازى» براى کاربردهاى قسمت‏هاى مختلف زبان است.
یکى از دلایل مقایسه بازى با زبان، استفاده هر دو از قواعد (Rules) است. اما در اینجا نباید دچار بدفهمى شویم، ما معمولاً زبان را مطابق قواعد بسیار مشخص و دقیق به کار نمى‏بریم و هنگام صحبت، به قواعد کاربرد نمى‏اندیشیم، و اگر از ما بپرسند چند قاعده را نام ببرید، نمى‏توانیم به آنها اشاره کنیم.
به کار بستن واژه‏ها، در همه جا با قواعد محدود نمى‏شود مثلاً قاعده‏اى براى نامیدن این شى‏ء (که گاهى آشکار و گاهى از نگاه ما پنهان است) به نام صندلى نداریم و یا این‏که اَعلام (مانند موسى) را به کار مى‏بریم، بدون این‏که تعریفى معیّن براى آن داشته باشیم. در بازى نیز چنین است، قاعده‏اى براى تعیین نحوه ارتفاع و شدّت پرتاب توپ در تنیس وجود ندارد، در عین حال، تنیس یک بازى با قاعده است.
معیار بازى‏هاى زبانى: مفهوم شباهت خانوادگى
با توجه به نکات بالا، معیار بازى زبانى چیست؟ و مرز یک بازى زبانى از بازى زبانى دیگر کجا مشخّص مى‏شود؟ ویتگنشتاین طبق معمول، تبیینى عام درباره چگونگى بازى زبانى ارائه نداده است. او معیار مشخّصى براى تعیین یک بازى زبانى ارائه نمى‏دهد، بلکه صرفا با ارائه مثال‏هایى از بازى‏هاى زبانى، مفهوم آن را روشنى مى‏بخشد.
کامل‏ترین لیستِ بازى‏ها در کتاب تحقیقات فلسفى ارائه شده است که شامل موارد زیر مى‏شود: اطاعت کردن، دستور دادن، توصیف اندازه‏ها، ترسیم، گزارش، تأمّل، آزمونِ فرضیه، ارائه نتایج آزمایش، خلق داستان، بازى در نمایش، خواندن آواز، حدس زدنِ جواب، لطیفه گفتن، حلّ مسئله، ترجمه، خواهش، تشکر، توهین کردن، خوش‏آمد گفتن و دعا کردن... (PI, 23)
خصوصیّات یکسانى در هر آنچه ما بازى مى‏نامیم، وجود ندارد. اما از طرف دیگر، معانى مستقلى نیز از یکدیگر ندارند (مانند مفاهیم مستقل از یکدیگر)، بلکه مفهومِ بازى، یک مفهوم داراى شباهت خانوادگى است؛ مثلاً بازى‏هاى همراه با توپ را ملاحظه کنید، بعضى از آنها مانند تنیس، قواعد پیچیده‏اى دارند، اما بعضى دیگر صرفا پرتاب بلند توپ است و بعضى دیگر مانند دویدن بچّه‏ها دنبالِ توپ است؛ بعضى بازى‏ها رقابتى‏اند و بعضى انفرادى.
علاوه بر این، خود قاعده هم مانند بازى و زبان، یک مفهوم داراى شباهت خانوادگى است. آنچه را که در یک بازى و زبان، قاعده مى‏نامیم نقش‏هاى کاملاً متفاوتى دارد.
ویتگنشتاین، زبان را یک فعالیّت قاعده‏مند مى‏داند و مثال‏هاى متفاوتى از قاعده مى‏زند، مانند یک صندوق پستى، تابلوى راهنما، تابلوى تصاویر و واژه‏ها، نشانه‏هاى مختلف، قواعد حرکت مهره‏ها در شطرنج... (PI, 48,85,222,567)
همین خصوصیت شباهت خانوادگى در زبان هم وجود دارد و باعث مى‏شود که انواع زبان‏ها از جمله زبان‏هاى کوچک و ابتدایى را هم جزو بازى‏هاى زبانى بدانیم:
... ذاتِ بازى زبانى و ذاتِ زبان چیست؟ چه چیز در همه آن فعالیّت‏ها مشترک است و چه چیز آنها را متّصف به زبان بودن مى‏کند؟... من به جاى پیدا کردن خصوصیتى که در همه آنچه زبان مى‏نامیم، مشترک باشد مى‏گویم: این پدیده‏ها یک خصوصیت مشترک ندارند که ما را وادار کند یک واژه را براى همه آنها به کار بگیریم. اما در عین حال، از راه‏هاى متفاوتى با یکدیگر مربوط هستند و به دلیل این رابطه یا روابط است که همه آنها را «زبان» مى‏نامیم. (PI, 65)
آیا زبان ابتدایى واقعا یک بازى زبانى است؟
انتقادى که اینجا مطرح مى‏شود این است که اگر بازى زبانى حداقل این توانایى را نداشته باشد که بتواند مثلاً میان واژه و جمله تمایز قائل شود (مانند بازى زبانى یک بنّا...)(1)، اصولاً آیا یک بازى زبانى مى‏تواند به شمار آید؟ مى‏توان منشأ این اِشکال را در تراکتاتوس دانست، آنجا که مى‏گوید: صورت‏بندى گزاره‏ها و امکان بیانِ مفاهیم جدید با واژه‏هاى کهن، یک شرط ضرورى براى فهم زبان است. اشکال عمده زبان ابتدایى این است که ساختار (Syntax)در آن وجود ندارد. اما انسان‏هایى که زبان‏هاى ابتدایى را به کار مى‏برند، به صورت ماشینى و بدون اختیار این کار را انجام نمى‏دهند (چون خود به کار بستن زبان ابتدایى، به کار بستن آگاهانه است) و نیز زندگى انسان‏هاى ابتدایى از بسیارى جهات شبیهِ زندگى روزمره ماست. به همین دلیل، تفکّر و زبان آنها نیز شباهت بسیارى با ما دارد و همین نکته باعث نزدیکى بازى زبانى آن‏ها با بازى‏هاى زبانى پیچیده مى‏شود. «اگر بخواهیم مسائل مربوط به صدق و کذب، مطابقت و عدم مطابقت گزاره با واقع و نیز ماهیت بیان، فرض و سؤال را مطالعه کنیم، بهتر است به صور ابتدایى زبان توجه کنیم. جایى که این صورت‏هاى تفکّر بدون درگیر شدن با فرآیندهاى پیچیده تفکّر ظاهر مى‏شوند». (BB, 17)
بنابراین، گرچه شاید نتوان بازى زبانى ابتدایى را زبان نامید، اما مسلّم است که شباهت‏هاى زیادى با زبان دارد و مرز مشخصى میان بازى‏هاى پیچیده و ابتدایى وجود ندارد. شباهت‏هاى بازى ابتدایى و بازى پیچیده، امکانِ پیوستگى این دو حوزه را فراهم مى‏کند. با توجه به این‏که زبان ابتدایى نیز مانند زبان پیچیده از قواعد بهره مى‏گیرد و فعالیتى قاعده‏مند است، مى‏توان زبان ابتدایى را پایه‏اى دانست که با افزودن تدریجى قواعد جدید و صور جدید زبانى بدان، یک زبان نسبتا پیچیده پدید مى‏آید.
مقصود از کاربرد جمله چیست؟
ویتگنشتاین در تحقیقات فلسفى گفتارى دارد که به نظر غیرمنسجم مى‏آید:
چند نوع جمله وجود دارد؟ لابد مى‏گویید اخبارى، پرسشى و امرى؟ انواع بى‏شمارى وجود دارد، انواع متفاوت بى‏شمارى از کاربردِ چیزهایى که واژه و جمله مى‏نامیم...
ابتداى گفتار دلالت بر این دارد که جملات مختلف، کاربردهاى مختلف و متفاوتى دارند، در حالى که انتهاى گفتار بیان مى‏کند که یک جمله واحد هم مى‏تواند کاربردهاى مختلف و متفاوتى داشته باشد. کدام یک مقصود ویتگنشتاین است؟
جملات خبرى، پرسشى و امرى سه نوع عمده متفاوت سنّتى هستند که البته در گرامر سطحى بحث مى‏شوند، در حالى که در گرامر عمیق مى‏توان به کاربردهاى مختلف از یک جمله واحد هم رسید. همه جملات خبرى کاربرد معنایى واحدى ندارند و بازى‏هاى زبانى متفاوتى را شکل مى‏دهند. با توجه به چگونگى فهمیدن صدقِ جملات خبرى و چگونگى خطاى ممکن در آنها، جملات خبرى مختلفى خواهیم داشت.
حال که مقصود ویتگنشتاین را از گوناگونى و تعدّد جملات فهمیدیم، این سؤال مطرح مى‏شود که کاربرد این جملات به چه معناست. آیا کاربرد به معناى استعمال است یا به معناى فایده‏مندى و سود در جهان عینى است؟ وقتى مى‏گوییم واژه‏اى کاربرد دارد، آیا منظورمان این است که واژه در یک جمله استعمال شده است یا منظورمان این است که واژه تغییرى در جهان به وجود آورده است؟
ویتگنشتاین، واژه را به ابزار و زبان را به بازى تشبیه کرده است. بازى (مانند بازى شطرنج) تنها داراى قواعد نحوى (syntactical) است. آنچه در بازى شطرنج به وقوع مى‏پیوندد، اثرى بر جهان نمى‏گذارد، مگر به صورت غیرمستقیم و بر اثر برد و باخت در آن. اما از طرف دیگر، اگر به تشبیه دیگر ویتگنشتاین یعنى ابزار توجه کنیم، مسئله متفاوت مى‏شود. واژه به ابزار تشبیه شده است؛ ابزار وسیله‏اى است که براى ایجاد تغییرى در جهان از آن استفاده مى‏کنیم. اداره امور فنى ما به کمک ابزار صورت مى‏گیرد؛ یعنى ابزار چیزى است که براى ما سود و فایده دارد. البته در مقام تشبیه بهتر است بگوییم که ما ابزارهایى به هم پیوسته داریم، چون موضوع نظریه کاربردى معنا، کل جمله است نه واژه‏هاى مستقل از هم. جمله وقتى کامل مى‏شود، مى‏تواند در بازى زبانى به کار آید. واژه‏ها به تنهایى تأثیرى بر عالم ندارند، و تنها بعد از تشکیل جمله است که مى‏توانیم درباره آنها سخن بگوییم.
نزد ویتگنشتاین، کاربرد جمله همان توصیف کاربرد آن در بازى زبانى است. کاربرد به معناى فایده‏مندى و سود نیست، چون زبان غایتى ندارد و بازى زبانى یک فعالیت کمابیش پیچیده انسانى است که هدف و غایتى فرازبانى در آن قابل تصور نیست (البته مجموعه بازى مى‏تواند تأثیرى بر جهان داشته باشد)، همانند بازى شطرنج که تأثیرى بر جهان ندارد و هدفى فراتر از رعایت قواعد بازى در آن وجود ندارد.
طبیعت‏گرایى در ویتگنشتاین
ویتگنشتیان در باب بازى‏هاى زبانى و زبان، دیدگاهى طبیعت‏گرایانه دارد؛ یعنى صرفا بازى‏هاى زبانى موجود را مى‏پذیرد، ولى براى تبیین آنها تلاش نمى‏کند:
اشتباه ما این است که به دنبالِ تبیین هستیم، در حالى که باید به چشم یک پدیده بنیادى به آنچه واقع شده است، بنگریم؛ یعنى آنچه باید بگوییم این است: «این بازى زبانى، بازى شده است (واقع شده است)؛ مسئله، تبیینِ بازى زبانى با تجربه ما نیست، بلکه وجود یا عدم وجود بازى زبانى است... ما باید بازى زبانى را به منزله یک امر اساسى و مفروض بینگاریم». (PI, 654-6)
این نکات روشن مى‏سازد که ویتگنشتاین بازى زبانى را امرى داده شده و مفروض مى‏داند، چیزى که ضرورى نیست، اما موجود است. ویتگنشتاین در ادامه همین دیدگاه، وجود صور پیچیده زندگى را بدیهى مى‏انگارد و زبانِ را خصوصیات همین صور زندگى مى‏داند. او مى‏گوید: «آنچه باید پذیرفت، صور زندگى است» (PI. ×I) واژه‏ها تنها در عرصه زندگى و قراردادهاى آن معنادار است.
با این توصیف جایى براى شکاکیت افراطى و بنیادین در فلسفه او وجود ندارد. بازى زبانى فلسفه، متأخّر از سایر فروض در باب جهان و انسان است. بازى زبانى فلسفه، بعد از شکل‏گیرى سایر بازى‏ها کارکرد پیدا مى‏کند و در مقام متأخّرى از آنها محقق مى‏شود. انبوهى از پیش‏فرض‏ها درباره وجود انسان و جهان و علوم مختلف، مفروض انگاشته شده و همگى از خصوصیات صور زندگى دانسته مى‏شوند. شکاکیت افراطى مانند برهان شکاکانه دکارت (که احتمال رؤیا بودن کل هستى را مطرح مى‏کرد)، با مفروضات پذیرفته شده ما منافات دارد و از اساس منتفى است. البته بدیل‏هاى شکاکانه عادى درباره معرفت بى‏جواب باقى مى‏ماند و راهى براى توجیه باورها و گزاره‏هاى ما باقى نمى‏ماند، چون صحبت از موجّه بودن و موجّه نبودن بى‏معناست.
نزد ویتگنشتاین، زبان با فعالیت‏هاى انسانى درهم تنیده است، برخلاف زبان شناسانى مانند سوسور که زبان را به خودى خود و جدا از قراردادها و فعالیت‏هاى انسانى مطالعه مى‏کنند:
زبان‏شناسى سوسور تفکیک‏گراست؛ یعنى امکانِ تفکیک میان پدیده‏هاى زبانى و غیرزبانى را در کلیت فعالیت انسانى ممکن مى‏داند و معتقد است که طبق رسم معمول مى‏توان رفتار زبانى را از رفتار غیرزبانى مجزّا کرد و جداگانه بررسى نمود ... در حالى که در نظر ویتگنشتاین زبانْ وجودى مجزّا ندارد و واژه‏ها همیشه در صورت زندگى مجسّم مى‏شوند. بازى زبانى مفروض او با فعالیت‏هاى هدف‏مند انسانى، به صورتى پیچیده ترکیب شده است، همان‏طور که در مثال مهم بنّا و دستیارش، مشاهده مى‏کنیم. (Harris. R, 1988. P.113)
زبان یک نهاد است
ویتگنشتاین مى‏گوید: «بازى، زبان و قاعده از مصادیق نهاد هستند» (RFM.VI:32). مقصود از نهاد چیست؟ زبان و بازى به عنوان یک نهاد، به چه معناست؟
ویتگنشتاین براى مفاهیم بنیادین فلسفه‏اش (مانند بازى) تعریفى ارائه نمى‏دهد و آنها را مفاهیمى بى‏نیاز از تعریف در زبان عادى مى‏انگارد. براى فهمیدن معناى زبان به عنوان نهاد، به تصویرى که او از قاعده و پیروى از قاعده ارائه مى‏دهد، توجه مى‏کنیم. تابلوى راهنما، مصداقى از قاعده است و پیروى از تابلوى راهنما، پیروى از قاعده است. معناى تابلوى راهنما چیست؟ ما در خیابان تابلوى راهنما را مى‏بینیم، حتى بعد از رد شدن از آن، بازهم از آن پیروى مى‏کنیم، چون چنین آموخته‏ایم و اکنون نیز به آموخته خویش عمل مى‏کنیم. پیروى از تابلوى راهنما رفتارى فردى نیست، بلکه رفتارى جمعى و پیوسته است و افراد مختلف در طول تاریخ به طور پیوسته این پیروى را انجام داده‏اند. تنها در این صورت است که تابلوى راهنما مصداقى از قاعده مى‏شود. براى فهم دقیق‏تر معناى نهاد و جنبه‏هاى اجتماعى آن به مثال‏هاى ارائه شده آنسکم (Anscombe. G.E.M, 1969) و برنز (Barnes.B, 1983) توجه مى‏کنیم. پول، دارایى و ازدواج مصادیقى از نهاد هستند. مقوّمات مفهوم نهاد در تمامى این مثال‏ها وجود دارد. سکه فلزى به تنهایى پول به شمار نمى‏آید، بلکه تنها وقتى این سکه فلزى در چنبره روابط گسترده و به هم پیوسته‏اى قرار گیرد که هدف آن تسهیل مبادلات تجارى است، پول به شمار مى‏آید. پول بودن سکه به دلیل خصوصیات فیزیکى آن نیست (چنانچه تزییناتى فلزى نیز داریم که پول نیستند)، بلکه به دلیل نحوه استفاده مردم از آن است. نکته اساسى در پول، به کارگیرى آن توسط جامعه به عنوان واسطه‏اى براى ارتباطات خاص آن جامعه است.
براى فهم نهاد پول، باید به مردمى که شى‏ء فلزى را پول مى‏نامند، توجه کنیم، نه به خود شى‏ء فلزى. شى‏ء فلزى مصداقى از نهاد پول است، چون اجتماع آن را پول نامیده است. البته مقصود ما توجه به صرفِ عمل تسمیه نیست، بلکه توجه به رفتارهایى است که سبب این تسمیه مى‏شود. قوام نهاد پول به مجموعه‏اى از رفتارهاى گروهى است که با توجه به آنها این تسمیه صورت مى‏گیرد. گروهى از مردم، با تفکّر درباره یک چیز و صحبت درباره آن و در نهایت، نام‏گذارى آن باعث ایجاد هویت نهاد پول مى‏شوند. چنین نهادى هویتى جمعى دارد و سکه‏هاى فلزى در چنین بافتى از رفتارهاى جمعى هویت پول بودن را پیدا مى‏کنند. آنسکم اصطلاح ایدئالیسم زبانى را براى توصیفِ این حقایق نهادى به کار مى‏برد. (Bloor.D, 1996)
درختانْ عینى (real) هستند، چون نحوه صحبت ما درباره آنها، تغییرى در هویّتشان پدید نمى‏آورد، اما پول چنین نیست و اجتماع مردم است که با تصور پول به عنوان یک ابزار مالى و نامیدن و به کار بردن آن در ارتباطات مالى خویش، نهاد پول را تأسیس مى‏کند. تفکّر، صحبت و نامیدن ما (در انواع طبیعى) با حقیقت عینى هماهنگ است، اما در انواعى که هویت جمعى دارند (مانند پول)، تفکّر و صحبت ما درباره خود تفکّر است. ما درباره چیزى صحبت مى‏کنیم که بقیه درباره آن صحبت مى‏کنند؛ یعنى اندیشه و صحبت ما درباره هویتى است که جمع به آن هویت داده است. در این‏جا اتفاق نظرى (consensuse)که برگرفته از مجموعه رفتارها درباره پول است، وجود دارد.
حسن مالک خانه است، چون همه او را مالک مى‏نامند؛ یعنى قراردادى مبنى بر مالکیت حسن وجود دارد. اما مضمون این قرارداد و این اتفاق نظر و رفتار گروهى چیست؟ مالکیت براساس این قرارداد تعریف شده، و خود قرارداد نیز با مفهومِ مالکیت معنادار مى‏شود. هیچ راهى براى توجیه عقلانى این الگوهاى رفتارى (که ناظر به پول و مالکیت است) بدون دچار شدن به این دور، وجود ندارد.
این دور ناشى از این حقیقت است که مجموعه بازى زبانى (که در طى آن، چیزى ملک و کسى مالک نامیده مى‏شود) فعالیتى خود ـ ارجاع است و به دلیل همین خصوصیت خود ـ ارجاعى، منشأ ایجاد محکى‏هاى خود مى‏شود.
برنز (Barnes) این مشکل را مشکل ایجاد یک سیستم مى‏نامد و براى حلّ آن، ترم‏ها و واژه‏هایى خارج از سیستم را لازم مى‏داند؛ مثلاً در نهاد پول، منشأ پول را مى‏توان چیزهایى دانست که فى نفسه ارزش دارند، مانند طلا و نقره (که فى‏نفسه، و نه به دلیل مجموعه‏اى از رفتارها، ارزش‏مند هستند). با این تحلیل، نهاد پول نمى‏تواند با یک قرارداد و اتفاق نظر مبنى بر این‏که سکه‏هاى فلزى پول به شمار آیند، پدید آید. اکنون تصور واضح‏ترى از مفهوم نهاد داریم. نهاد «مجموعه فعالیت‏هاى خود ـ ارجاعِ جمعى» است. این هویت جمعى، باعث مى‏شود که براى فهم آن، توصیفى خارج از عمل خود جمع بى‏معنا باشد. ویتگنشتاین مى‏گوید: «اگر بخواهیم پیروى از قاعده را توصیف کنیم، توصیفى دقیق‏تر از نحوه یادگیرى عمل کردن بر طبق قاعده، وجود ندارد.» (RFM VII 26)؛ همچنین به نظر او، «براى فهم یک قاعده، استنادِ خیالى (و نه جمعى) به آن کافى نیست». (RFM VI)
تعریف و توصیف اشیاى خارجى و فرآیندهاى شیمیایى با آزمایش و بررسى دقیق‏تر امکان‏پذیر است. به این علت که وجود مادى مستقلى نسبت به باورها و توصیفات ما دارند. اما درست در مقابل آن، هویات اجتماعى هستند که توصیفات اجتماع و جمع، هویت آنها را تشکیل مى‏دهد و هویتى مستقل از این توصیفات ندارند. طبق این تفسیر، بازى (که همانند زبان است) با فعالیت جمع تحقّق پیدا مى‏کند و وجودى خارج از این فعالیت ندارد. قواعد زبان و بازى، همان قواعدى است که مورد توافق جمع است. صدق و کذب، آن طور که در نظریه مطابقت (Corresponding - theory)مطرح مى‏شود، این‏جا معنا ندارد. هرچه را جمع صادق بنامد، صادق مى‏شود. در این دیدگاه، صادق بودن گزاره به معناى مطابقت داشتن با واقعیتى مستقل نیست، بلکه به معناى داشتن شرایط پذیرش گزاره توسط جامعه است؛ یعنى گزاره‏ها به صورت ابزارى و عمل‏گرایانه ملاحظه مى‏شوند.
علامت به اضافه (+)، معناى جمع کردن دارد و افرادى که به اضافه (+) را به کار مى‏برند همین جمع کردن را اراده مى‏کنند، چون شخص چنین آموزش دیده است که با دیدن علامت به اضافه (+)، عمل جمع کردن را انجام دهد و توانایى انجام این کار را نیز دارد و قواعد بازى ریاضى را به خوبى رعایت مى‏کند،نه این‏که جمع کردن مطابق با حقیقت مستقل ریاضى در این مورد باشد. شرایط بیان یک گزاره، را همان جمعى تعیین مى‏کنند که هویت یک گزاره را تعیین کرده‏اند. مى‏توان این هویّات مختلف را بازى‏هاى مختلف زبانى نامید. اکنون با بررسى تمام این خصوصیات به مفهوم نهاد بودن زبان پى مى‏بریم.
کاربرد بازى زبانى در ایضاح فلسفى
ویتگنشتاین در پایان تراکتاتوس خاطر نشان مى‏کند که روش صحیح فلسفیدن، آگاه کردن متعاطى مابعدالطبیعه به این است که گزاره‏هاى فلسفه بى‏معناست. (TLP. 6.53) او در تراکتاتوس نگفته است که چنین کارى چگونه باید صورت بگیرد، اما در تحقیقات فلسفى مى‏گوید: با نشان دادن استعمال واژه در خارج از بازى زبانى‏اش مى‏توان بى‏معنایى آن را نشان داد. (PI, 49, 261. PG 130) این نکته را در فرگه نیز مى‏توان ردیابى کرد، آنجا که مى‏گوید واژه فقط به عنوان پاره‏اى از جمله معنادار است. (PI, 49) اکثر گزاره‏هاى بى‏معنا، ناشى از این است که واژه در یک بازى زبانى غیرمرتبط با خودش استعمال شده است، نه این‏که ناشى از این باشد که واژه در خارج از بازى زبانى‏اش استعمال شده است. به همین دلیل، تعیین این‏که مرزهاى زبانى کجاست و یک بازى زبانى کجا تمام مى‏شود، از اهمیت به سزایى برخوردار است.
ویتگنشتاین، بازى‏هاى زبانى و توصیف کاربردهاى زبانى را براى ایضاح فلسفى به کار مى‏برد، نه این‏که به خودى خود مورد نظر باشد. گرامر مورد نظر ویتگنشتاین درباره کاربردهاى زبان است و نه تحلیل صورت‏ها و یا ترکیبات زبانى. او گرامر را به همان معناى عادى‏اش در نظر دارد، ولى در موردى به کار مى‏برد که تاکنون سابقه نداشته است.
او بر آن است که بررسى بازى‏هاى زبانى بدین معنا نیست که زبان موضوع فلسفه است، بلکه اشتباهاتِ فلسفى خاص، یا مشکلات تفکر ما ناشى از قیاس‏هاى باطلى است که استعمالات زبانى ایجاد کرده، و ضرورى است این استعمالات بازبینى شوند.
ویتگنشتاین در تحقیقات فلسفى همین مطلب را به زبان دیگرى بیان مى‏کند: «وظیفه فلسفه، گردآورى تذکّرات و یادداشت‏ها به منظور خاصى است». (PI, 127) منظور خاص، همان فرونشاندن ورم‏هایى است که فاهمه با کوباندن سر خود به دیواره‏هاى زبان پیدا کرده است. (PI, 119)
وظیفه فلسفه، بازنمایى آشکار زبان و بازبینى کاربردهایى است که از نظر فلسفى مسئله آفرین هستند و این وظیفه نه با کشف مطالب تازه، بلکه با ارائه ترتیب نوینى از آنچه قبلاً مى‏دانستیم، انجام مى‏شود.
مقایسه‏اى میان ویتگنشتاین اول و دوم
به نظر ویتگنشتاین اوّل، در صورتى گزاره‏اى معنادار است که یک وضعیت ممکن امور را بیان کند؛ این معیار معنادارى باعث بى‏معنایى خود گزاره‏هاى تراکتاکوس مى‏شود، زیرا گزاره‏هاى تراکتاتوس از وضعیت امور (state of affairs) حکایت نمى‏کنند، بلکه در نهایت حدود زبان را نشان مى‏دهند.
ویتگنشتاین در مشهورترین فراز تراکتاتوس، به بى‏معنایى گزاره‏هاى آن اشاره مى‏کند:
گزاره‏هاى من از این نظر تبیینى است: آن کس که مراد من را بفهمد، چون به کمک آن بر آنها فراز یابد، سرانجام درخواهد یافت که این مطالب بى‏معناست (وقتى به کمک این نردبان بر بام شد، باید نردبان را به دور افکند) باید بر فراز این گزاره‏ها گام نهاد، آن‏گاه جهان را به درستى دید. (TLP 6.54)
با این‏که گزاره‏هاى کتاب تراکتاتوس بى‏معنا هستند، اما نوعى فلسفه به شمار مى‏آیند. گزاره‏هاى کتاب تراکتاتوس، به تحلیل زبان و گزاره‏هاى زبان مى‏پردازند و مرز معنادارى و بى‏معنایى را نشان مى‏دهند. این گزاره‏ها چگونگى امکان حکایت‏گرى را آشکار مى‏کنند؛ این چگونگى بیان نمى‏شود، بلکه نشان داده مى‏شود. این چگونگى «گفتنى» نیست، بلکه «نشان دادنى» است، چون «فقط در گزاره‏هاى علمى چیزى گفته مى‏شود». (TLP, 6.53)
همین تحلیلِ گزاره‏هاى زبان و آشکار کردن مرز گفتن و نگفتن و معنادارى و بى‏معنایى، فلسفه است. «فلسفه مجموعه‏اى از گزاره‏ها نیست، بلکه تحلیل گزاره‏هاست». (TLP, 4.112)«در فلسفه مى‏گوییم که چه چیزهایى را مى‏توان گفت و چه چیزهایى را نمى‏توان گفت و آنجا که نمى‏توان چیزى گفت، باید ساکت ماند». (TLP.V)
ویتگنشتاین دوم معتقد است که فلسفه نوعى گرامر است. گزاره‏هاى فلسفى به بررسى اصول معنادارى و کاربرد صحیح واژه‏ها مى‏پردازد. کاربرد صحیح واژه‏ها در چهارچوب بازى‏هاى زبانى مختلف مشخص مى‏شود. هر لفظى وابسته به یک بازى زبانى است و استعمال آن در خارج از آن بازى زبانى، باعث بى‏معنایى آن مى‏شود. فلسفه خود یک بازى زبانى است و قواعد خاص خویش را دارد. گزاره‏هاى کتاب تحقیقات فلسفى، که به بیان خصوصیات بازى مى‏پردازند و قواعدى براى بازى‏ها و زبان (به مثابه یک فعالیت قاعده‏مند) ذکر مى‏کنند، خود ـ ارجاع (self - refrence)هستند، زیرا خود این گزاره‏ها، مصداقِ بازى زبانى فلسفه‏اند و ضرورتا از قواعد بازى زبانى فلسفه و بازى زبانى به طور عام، پیروى مى‏کنند. گزاره‏هاى تحقیقات فلسفى معنادار نیز هستند، چون در بازى زبانى مربوط به خویش، استعمال شده‏اند.
تفاوتى میان کتاب تراکتاتوس و کتاب تحقیقات فلسفى مشاهده مى‏شود. گزاره‏هاى تراکتاتوس مصداق فلسفه و در عین حال، بى‏معنا هستند، اما گزاره‏هاى تحقیقات فلسفى، علاوه بر این‏که مصداق فلسفه‏اند با معنا نیز هستند. این تفاوت، نشانى است از گسستى میان تفکّر متقدّم و متأخّر ویتگنشتاین.
منابع
1. Kennick,W.E. (1996) Philosophy as Grammar and the Reality of Universals, in a Ludwig Wittgenstein Philosophy and Language, Edited by A. Ambrose and M. Lazerowitz, Bristol: Thoemmes, Press,(1996), P. 142.
2. Harris, R. (1988), Language Sussure and Wittgenstein, How to play games with words, London and New York: Routledge, P. 113.
3. Kenny, A. (1973), Wittgenstein, Language Games, Harmondsworth: Penguin, P. 159-178.
4. Bloor,D. (2002), Wittgenstein, Rules and Institutions, chapter 3: Rulles as Institutions, Routledge, New York, P.27-43.
5. Gavver, N. (1996), chapter 4: Philosophy as Grammar, in The Cambridge Companion to Wittgenstein, Cambridge: Cambridge University press, P. 139-170.
6. AnScombe, G.E.M. (1969) On promising and its justice and wether it need be respected in foro interno, Critica vol.3 (reprinted in Collected Papers vol.III, chapter 2).
7. Barnes, B. (1983), Social life as bootstrapped induction, Sociology, vol 4, P. 524-545.
8. Bloor, D. (1996), The question of linguistic idealism revisited, in H.Sluga and D.stern (eds), The Cambridge Campanion to Wittgenstein, Cambridge: Cambridge University Press.
علائم اختصارى آثار ویتگنشتاین
"BB." The Blue and Brwon Books, Oxford: Blackwell, 1958.
"NB." Notebooks 1914-1916, Oxford: Blackwell, 1961.
"PB." Philosophische Bemerkungen, Oxford: Blackwell, 1964.
"PG." Philosophical Grammar, Oxford Blackwell, 1990.
"PI." Philosophical Investigations, Oxford Blackwell, 1953.
"RFM." Remarks on the Foundations of Mathematics, trans. G.E.M. Anscombe, Oxford: Blackwell, 1978.
"TLP." Tractatus Logico-Philosophicus, tr. Pears and Mcguinness, London Routledge and Kegan Paul.
"WVC." Ludwig Wittgenstein and the Vienna Circle, shorthand notes of F.Waismann, ed. Mc Guinness Oxford: Blackwell, 1979.

________________________________________
1. ویتگنشتاین بازى زبانى (تخیّلى) را چنین توصیف مى‏کند: بنّایى را تصور کنید که با چهار نوع آجر مختلف کار مى‏کند: درسته، راسته، تخت و نیمه. دستیارش باید آجرها را به او برساند، البته به همان ترتیبى که او نیاز دارد. به این منظور از زبانى بهره مى‏گیرند که شامل واژه‏هاى «درسته»، «راسته»، «تخت» و «نیمه» است. بنّا هرکدام را که مى‏خواهد صدا مى‏زند و دستیارش نوعى از آجر را که یاد گرفته با این یا آن صدا بیاورد، مى‏آورد. در این زبان ابتدایى، تمایزى میان واژه و جمله وجود ندارد.

تبلیغات