جایگاه ولایت فقیه در حقوق اساسى جمهورى اسلامى ایران (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ولایت فقیه به عنوان مهم ترین و اصلى ترین نهاد نظام جمهورىاسلامى است که مطابق قانون اساسى در اعمال مستقیم و غیر مستقیمقدرت سیاسى نقش بسیار مهمى دارد. بدین لحاظ بررسى جایگاه ولایتفقیه در حقوق اساسى جمهورى اسلامى ایران موضوع اساسى و مهمىاست که همواره در جامعه ضرورت آن وجود دارد. به خصوص که بامسائل روزمره جامعه و استراتژى قانون گرایى دولت جدید مرتبطاست و باید تلاش مضاعفى صورت گیرد که همه امور در چهارچوبقانون و طبق قانون اساسى باشد.
نظریه ولایت فقیه حضرت امام خمینى(ره) که مبناى نظام جمهورىاسلامى است، وظایف، شرایط و اختیاراتى را براى ولى فقیه اثباتکرده که بیشترین قرابت و شباهت را با نظام امامت دارد. باتکمیل و تتمیم این نظریه در طول ده ساله عمر حضرت امام(ره) درنظام جمهورى اسلامى، ولایت مطلقه فقیه در قانون اساسى نهادینهشد. در واقع قانون اساسى، ترجمان حقوقى و ساختارى همان نظریهاست که براساس ولایت امر و امامت مستمر، زمینه تحقق رهبرى فقیهجامع الشرایط را آماده مى کند تا ضامن عدم انحراف سازمان هاىمختلف از وظایف اصیل اسلامى خود باشد. (1)
بنابراین مى توان گفت که مبناى فکرى و نظرى نظام جمهورى اسلامىایران، نظریه (ولایت مطلقه فقیه) حضرت امام خمینى(ره) و ساختارحقوقى و اجرایى آن، قانون اساسى است و در واقع قانون اساسىاستنتاجى از آن نظریه و براساس آن نظریه است. به عبارت روشنتر، وقتى در حوزه فلسفه و نظریه سیاسى بحث مى کنیم، منظورماننظریه ولایت مطلقه فقیه است که جایگاه و اختیارات بسیار والایىرا براى ولى فقیه قایل شده است و هنگامى که در حوزه حقوقاساسى بحث مى کنیم، ولایت فقیه در قالب قانون اساسى مطرح مىشود که برخى این امر را تعبیر به محدود و محصور شدن ولایت فقیهدر چهارچوب قانون اساسى مى کنند و به نوعى باعث نگرانى و عکسالعمل کسانى مى شوند که براساس نظریه سیاسى حضرت امامخمینى(ره)، محدوده ولایت فقیه را مطلق و گسترده مى دانند.
از این نظر شاید روشن شدن محل نزاع و تفکیک دو حوزه فلسفى وحقوقى از همدیگر، موجب حل این مشکل و رفع نگرانى دو گروه شود.
ضمن این که در هر دو صورت، محدوده ولایت فقیه یکسان است و درصورت تعارض بین این دو حوزه، همواره حوزه حقوقى تابع حوزهنظرى و فلسفى است (2) که با روال خاص ادارى و اجرایى و از طریقتجدید نظر در قانون اساسى، رفع تعارض مى شود. هدف مشخص و روشناین مقاله نیز تاکید بر این نکته است که همانند نظریه ولایتمطلقه فقیه، در قانون اساسى هم محدوده ولایت، مطلق و گستردهاست و خود قانون اساسى زمینه آن را فراهم کرده است.
در واقع قانون اساسى نیز خودش در چهارچوب قانون قرار گرفته وآن هم قوانین و موازین شرعى است که براساس اجتهاد مستمر فقهاىجامع الشرایط از کتاب و سنتبه دست مى آید و ولى فقیه سمبل ونماد عینى این اجتهاد مستمر است. از این نظر در سلسله مراتبقواعد حقوقى جمهورى اسلامى ایران، قوانین و موازین شرعى در راساست و قانون اساسى هم در چهارچوب این موازین است. از سویى،این موازین هم جزو قانون اساسى شده است; یعنى مطابق خود قانوناساسى، این قوانین و موازین شرعى در راس قرار گرفته که براساسآن ها ولایت فقیه، مطلقه تلقى شده است.
البته در نظام هایى که حق قانونگذارى را از خدا سلب نموده وبشر را قانونگذار مستقل جهان اعلام کرده اند، قانون اساسى درراس سلسله مراتب حقوقى است و این امر در جامعه اى که حاکمیتخدا و پیامبر را پذیرفته و اصول دین و امامت و اجتهاد مستمررا مبناى نظام خود مى داند، به گونه دیگرى است. ضمن این کهباید توجه داشت قانون اساسى یک فضل فروشى و مایه فخر و مباهاتصرف نیست که تصور شود حتما باید قانون اساسى در راس باشد تاکشورى متمدن و قانون مند محسوب شود. قانون اساسى یک ابزارحقوقى براى تحقق یک هدف اجتماعى است و اگر با ابزار دیگرى هماین هدف تامین شود، باکى نیست; چنان که کشور با سابقه ودمکراتیک انگلستان قانون اساسى مدون و مکتوب ندارد و هیچمشکلى هم پیدا نمى کند.
به منظور بررسى جایگاه ولایت فقیه در حقوق اساسى جمهورى اسلامىایران، به سه اصل قانون اساسى ج.ا.ا، به عنوان مبناى کار خودتکیه مى کنیم: اصل پنجم، پنجاه و هفتم و یکصد و دهم.
1- اصل (ولایت فقیه) و (سیستم هدایت) (3)
قانون اساسى، منبع حقوق اساسى است. یکى از شرایط قانون اساسىکه حقوق دانان روى آن تاکید دارند، آن است که قانون اساسىباید بر اصولى متکى بوده و محتویاتش همواره نتیجه منطقى آناصول باشد. (4)
قانون اساسى ج.ا.ا، در این خصوص در فصل اول خوداصولى را گنجانده که در تاریخ حقوق اساسى دنیا کاملا بى سابقهو جدید است. از جمله این اصول، (تعیین پایه ها و اهداف نظامجمهورى اسلامى) (اصل دوم و سوم)، (لزوم تطبیق کلیه قوانین باموازین اسلامى) (اصل چهارم) و (پذیرش ولایت مطلقه فقیه با عنوانولایت امر و امامت امت) (اصل پنجم) است.
قانون اساسى ج.ا.ا، چکیده و محور اصلى اهداف، افکار، آرمان هاو ایده آل هاى ملتى است که تابع مکتب اسلام است و در آن، اسلامهمه چیز را تحت الشعاع قرار داد و برگشت همه اصول آن به احکاماسلام است و بسیارى از اصول تدوین شده، آیات الهى را پشتوانهخود دارد. در جریان تدوین قانون اساسى تلاش شده تا احکام درهمه زمینه ها، ماخوذ از اسلام باشد و در موارد حرج و ضرورت بااستفاده از عناوین ثانویه به بن بست هاى ناشى از نارسایى هاىزمانى پاسخ داده شود. به این ترتیب قانون اساسى ج.ا.ا، با اینکه بسیارى از اصطلاحات و عبارت هاى قوانین اساسى دیگر کشورهارا دارد، محتواى آن اسلامى است.5 مقدمه قانون اساسى هم به اینامر تصریح کرده و آن را (انعکاس خواست قلبى امت اسلامى) مىداند.
رسالت قانون اساسى، عینیتبخشیدن به زمینه هاى اعتقادى جامعهاست. (6) برهمین اساس در اصل دوم آن، پایه هاى اعتقادى نظامجمهورى اسلامى برشمرده شده است. در جمهورى اسلامى ایران،حاکمیت، الهى است و طبق قانون اساسى این حاکمیت از طریققوانین الهى و رهبرى الهى (ولایت فقیه) اعمال مى شود.
اصل چهارم قانون اساسى، تکلیف همه قوانین، مقررات، آیین نامهها و بخش نامه ها را از نظر ضرورت انطباق با موازین اسلامىصریحا روشن کرده است. از آن جا که این اصل در فصل کلیات آمدهو نیز به حکم قانون اساسى، از ویژگى خاص (حاکمیتبر سایر اصول)
برخوردار است، اگر اصولى از قانون اساسى احکامى را با اطلاق ویا عموم بیان کند که مصادیق آن اطلاق و عموم با موازین اسلامىتطبیق نداشته باشند، پذیرفته نمى شوند، حتى اگر موافق قانوناساسى باشند. (7)
از سوى دیگر در حقوق اساسى جمهورى اسلامى ایران، کلیه امور زیرنظر ولایت مطلقه امر و امامت امت اداره مى شود و برهمین اساس،قانون اساسى زمینه تحقق رهبرى فقیه جامع الشرایط را فراهم مىکند تا ضامن عدم انحراف نظام از وظایف اصیل اسلامى خود باشد. (8)
علاوه بر این که در مقدمه قانون اساسى بر طرح حکومت اسلامى متکىبر ولایت فقیه تاکید شده است، بند پنجم اصل دوم قانون اساسىنیز اعتقاد به (امامت و رهبرى مستمر و نقش اساسى آن در تداومانقلاب اسلامى) را به عنوان اساس نظام اعلام کرده است.
در راستاى همین امامت و رهبرى مستمر است که اصل پنجم قانوناساسى (اصل ولایت فقیه) گنجانده شده و ولایت امر و امامت امت درزمان غیبتبرعهده فقیه گذاشته شده است. حق حاکمیت ملت نیزبراساس اعتقاد مکتبى به امامت و طبق اصل پنجاه و هفتم قانوناساسى، از طریق ولایت فقیه اعمال مى گردد.
بنابراین، نظام جمهورى اسلامى، یک نظام مکتبى است و فصل اولقانون اساسى بر مبانى مکتبى و اعتقادى نظام تاکید نموده است.
مفاد این مبانى اعتقادى (که عمدتا در اصل دوم قانون اساسى آمدهاند)، آن است که ولى فقیه تنها کسى است که در زمان غیبت مجازبه اعمال حاکمیت و اراده تشریعى خداست. (9)
یکى از پایه هاى اعتقادى نظام جمهورى اسلامى، (امامت و تداومرهبرى از طریق اجتهاد مستمر) (10) است که در اصل پنجم قانوناساسى به صورت برگردان قانونى و شکل عینى در (ولایت فقیه)
متجلى شده است. یعنى هرگاه حاکمیت و ولایت در این نظام دست غیرفقیه باشد، بى شک نظام برپایه اصل امامت و تداوم آن از طریقاجتهاد مستمر نبوده و از مشروعیت الهى برخوردار نخواهد بود.
بنابراین، (ولایت مطلقه فقیه) در قانون اساسى به عنوان یکى ازاساسى ترین اصول مطرح شده و نظارت و مراقبتخاصى بر قواى حاکمدارد، به نحوى که (ولایت فقیه) به عنوان یک نهاد حقوقىاستثنائى و بى سابقه در تاریخ تدوین حقوق اساسى جهان تلقى مىشود و سئوال هاى متعددى پیرامون آن مطرح شده است که عمده ترینآن ها در مورد چگونگى و گستره اختیارات و ولایت مطلقه فقیه و بهعبارتى تمرکز قدرت سیاسى در دست ولى فقیه است. مخصوصا با مطرحشدن ولایت مطلقه فقیه از سوى حضرت امام خمینى(ره) در اواخر سال1366 و اعمال تمرکز در بازنگرى قانون اساسى 1368، حاکمیت ونظارت ولى فقیه بر کل نظام سیاسى کاملا مشهود شده است.
فقیهى که طبق اصل پنجم قانون اساسى ولایت امر و امامت امت را درعصر غیبتبرعهده دارد، داراى نوعى ولایت و صاحب اختیاراتى درجامعه اسلامى است که بین فقها در حدود و گستره این اختیارات،اختلاف نظر هست. با وجود این اختلاف نظر، از آن جا که نظریهامام خمینى مبناى نظرى نظام جمهورى اسلامى است، ملاک معتبر نظرحضرت امام است که براى ولى فقیه همان اختیاراتى را قائل است کهپیامبر(ص) و ائمه(ع) در اداره جامعه داشتند. (11)
آن چه در قانوناساسى هم آمده به اندازه اى است که (ولایت فقیه) را حاکم بر سهقوه مقننه و مجریه و قضائیه قرار داده است، زیرا براى تحققولایت مطلقه فقیه، ناگزیر باید اختیارات فقیه در تمامى ارکانحکومتبه گونه اى اعمال شود و نهاد رهبرى، از فراز قواى سهگانه، این اختیارات را اعمال مى کند.
بدین ترتیب نظام جمهورى اسلامى ایران، علاوه بر این که در درونخود از طریق کنترل متقابل قواى سه گانه کنترل مى شود، داراىمکانیسمى است که از بیرون هم نظام را هدایت مى کند. در این جایک (سیستم هدایت) (12) وجود دارد که کارویژه آن موثرتر و برتر ازقوه تعدیل کننده یا قوه برتر است. در واقع این سیستم هدایتاست که در گردش چرخ قدرت و حفظ تعادل و توازن قوا موثر واقعمى شود نه مکانیسم دورنى سیستم تفکیک قوا. در حقوق اساسى،علاوه بر قواى سه گانه کلاسیک، از قوه دیگرى به قوه تعدیلکننده (13) ، قوه برتر یا قوه موسس نیز سخن به میان آمده که نهادو ولایت فقیه در عین این که آن ها را نیز در بر مى گیرد، متمایزاز آن ها است.
سیستم هدایتبه صورت ترکیبى از چند عامل، قواى سه گانه راکنترل و هم آهنگ و متعادل مى کند. این کنترل و هدایتیک باراز درون سیستم و قواى سه گانه انجام مى گیرد و یک بار ازبیرون کنترل (درون سیستمى) مستلزم نظارت متقابل سه قوه نسبتبه هم است تا در نتیجه آن از خودکامگى هریک از قوا کاسته شود.
این شیوه در همه نظام هاى پارلمانى اعمال مى شود که البتهکافى نیست و موجب بروز اختلافات و صف بندى قوا مى گردد و برخىاز قوا از ابزار و قدرت بیشترى برخوردار مى گردند. در حقوقاساسى جمهورى اسلامى ایران، شوراى نگهبان هم به صورت یک نهاد،از درون سیستم را تعدیل مى کند. اما خصیصه عمده نظام جمهورىاسلامى هدایت از بیرون است که به وسیله رهبرى انجام مى شود (14) ،زیرا قواى حاکم زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت هستند وتنظیم روابط بین آن ها و سیاست گذارى کلى نظام در اختیاررهبرى است.
وجود ولایت امر در راس نظام سیاسى که نظارت عالیه بر قواى سهگانه دارد، موجب این برداشتشده که احتمالا نظام جمهورى اسلامى،نظامى چهار قوه اى است. اما با کمى دقت مشخص مى شود که این بااصطلاح قوه چهارم، هم سنگ و هم عرض قواى سه گانه نیست. تقسیم وتفکیک قوا یک راه صرفا عملى براى تعدیل قوا و به منزله آن استکه سه دستگاه به طور جداگانه هر یک قسمتى از مسئولیت هاى عمدهو ضرورى نظام را بر عهده دارند و چون ولى فقیه داراىاختیاراتى در هر سه زمینه فوق است، قسمتى از حاکمیت هر سه قوهرا خودش اعمال مى کند و از این نظر، قوه چهارم محسوب نمى شود.
تازه حاکمیت این سه قوه هم در طول حاکمیت ولى فقیه است و درواقع قواى سه گانه هم ولایت مطلقه فقیه را اعمال مى نمایند.
در جمهورى اسلامى ایران، حاکمیت الهى از طریق آراى عمومى واراده ملت تحقق مى یابد و اعمال حاکمیت صرفا از طریق تکنیکنظام سه قوه اى همواره از اشکال مشروعیت الهى رنجخواهد برد.
براى رفع این اشکال، حاکمیت الهى باید در قالب قوانین الهى ورهبرى الهى (ولى فقیه) اعمال گردد. رهبرى الهى ایجاب مى کندکه ولى امر و رئیس دولت، نظارت عالیه بر قواى سه گانه را کهحاکمیت ملت را اعمال مى کنند، برعهده گیرد (15) . بر این اساس استکه اصل پنجاه و هفتم قانون اساسى ج.ا.ا، صراحتا هر سه قوه را(زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت) قرار داده است.
بنابراین، مهم ترین و اصلى ترین کارویژه ولایت فقیه در جمهورىاسلامى ایران، نظارت عالیه آن بر قواى سه گانه است که به طرقمختلف انجام مى شود و هدایتسیستم را برعهده دارد. در ادامهمطلب به این کارکرد هم اشاره مى نمائیم تا به گوشه اى ازاختیارات و وظایف ولى فقیه بپردازیم. اما تذکر این نکته دراینجا لازم است که ولى فقیه در مقام ریاست دولت کشور پدیدهبسیار جدیدى است که با هیچ یک از روساى دولت کشور معمول درحقوق اساسى، نه از حیث کارویژه و نقش و نه از حیث نوع وظایف واختیارات، شباهت ندارد. این مقام هیچ گاه به عنوان یک امتیاز وقدرت و به عنوان یک حق براى ولى فقیه مطرح نیست، بلکه فقط یکمسئولیت است و دامنه اختیارات و اقتدار آن به مصالح جامعه وقوانین الهى بستگى دارد. به همین دلیل است که نظارت عالیه اوبر قواى سه گانه اصلا تهدیدى علیه حاکمیت آن ها نیست و این مقامبا گستره اختیارات خود، هیچ گاه به دیکتاتورى منجر نخواهد شد.
از سوى دیگر، ولى فقیه به لحاظ خاص تداوم امامت، صاحباختیاراتى است که اعمال آن ها بعضا موازینى را ارائه مى دهدکه منبع حقوق اساسى است; (16) مثلا رهبرى به مجلس اجازه مى دهد کهقوانین را به اتکاى احکام ثانویه تدوین نموده و به طور موقت ومحدود از احکام اولیه عدول کند. بدون این اجازه شرعى مجلس نمىتواند حدود احکام اولیه را رها کند، چون باید قوانین مجلس درچهارچوب شرع و قانون اساسى باشد. سند اجازه امام خمینى(ره)
بارزترین نمونه است که مى تواند منبع حقوق اساسى باشد.
مجمع تشخیص مصلحت نظام، مکانیسم دیگرى براى این کار است; وقتىمجلس نظر شوراى نگهبان را تامین نکند، با تصویب مجمع تشخیصمصلحت نظام، مصوبه مجلس رسمیت مى یابد، حتى اگر به نظر شوراىنگهبان خلاف موازین شرعى باشد. بنابراین در سلسله مراتب قواعدحقوقى ایران، قوانین و موازین شرعى در راس است نه قانوناساسى، زیرا موازین شرعى از قرآن و سنت استنباط مى شود و چونخود قانون اساسى هم، اجتهاد مستمر و ولایت فقیه را از پایه هاىنظام جمهورى اسلامى دانسته است، مى توان ولایت امر و امامت امترا هم بر قانون اساسى حاکم دانست، منتها با همان قید قبلى که(ولایت فقیه) یک مسئولیت است و مقید به مصالح جامعه و رعایتموازین شرعى; یعنى خود ولى فقیه هم تحتحاکمیت قوانین وموازین شرعى قرار دارد.
2- نظارت عالیه ولى فقیه بر قواى سه گانه
همان طور که گفتیم، در جمهورى اسلامى ایران ریاست دولت کشوربا ولى فقیه است و اصل ولایت فقیه از مهمترین و کلیدى تریناصول قانون اساسى است که ناشى از مبانى مکتبى نظام مى باشد.
مقام رهبرى به لحاظ امامت و هدایت نظام، داراى وظایف واختیاراتى است که او را بسى برتر و بالاتر از قواى سه گانهقرار داده است. به همین لحاظ یک تفاوت بارز بین سیستم تفکیکقواى موجود در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران و نظام کلاسیکتفکیک قوا وجود دارد. در نظام کلاسیک، قدرتى مافوق قواى سهگانه وجود ندارد و اصولا تفکیک قوا براى آن است که دیگر قدرتمافوق وجود نداشته باشد و قواى ثلاثه قدرت هاى یکدیگر را خنثىنمایند.ولى در جمهورى اسلامى ایران طبق اصل پنجاه و هفتم قانوناساسى، این قوا زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت اعمال مىشوند و این نظارت ناشى از اصل پنجم قانون اساسى است که اصلولایت فقیه را از اصول بنیادى نظام قرار داده است.
به همین دلیل در قانون اساسى به طور مشخص از قدرت بالاتر ازرئیس جمهور سخن به میان آمده که قسمتى از اعمال قوه مجریه رانیز برعهده دارد. این مسئله عملا قدرت فوق العاده مجریه را درمقایسه با نظام هاى ریاستى و پارلمانى دیگر خنثى نموده و آنرا هم سنگ قواى دیگر قرار مى دهد. به لحاظ اهمیت فوق العادهرهبرى، در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران یک فصل مستقل با ششاصل به رهبرى اختصاص یافته است، با وجود این که در فصول دیگرنیز به ناسبتبه رهبرى و اصل ولایت فقیه اشاره شده است.
بعد از اصل پنجم قانون اساسى، مهم ترین اصلى که به ولایت فقیهاختصاص یافته و نقش و کارویژه اصلى آن را در نظام مشخص نمودهاست، اصل پنجاه و هفتم است که قواى سه گانه حاکم را زیر نظرولایت مطلقه امر و امامت امت قرار داده است و طبق آن چه درجریان بازنگرى قانون اساسى روى داده، این اصل حتى بر اصل یکصدو دهم نیز حاکم است و اختیارات رهبرى را از محدوده آن اصلفراتر مى برد. (17)
یکى از نکات بسیار مهمى که شوراى بازنگرى قانون اساسى درارتباط با (رهبرى) مورد توجه قرار داد، اضافه شدن لفظ (مطلقه)
به (ولایت) در اصل پنجاه و هفتم بود. تحولاتى که در دهه اولانقلاب اسلامى به وجود آمد، امام(ره) را بر آن داشت که ولایتمطلقه فقیه را یکى از احکام اولیه اسلام و حتى بالاتر از نماز وروزه اعلام نمایند (18) . این امر در تغییر اصل پنجاه و هفتم نیزموثر افتاد و تنظیم روابط بین قواى سه گانه را نیز در حوزهاختیارات ولى فقیه گذاشت و براى این که اختیارات ولى فقیهمحدود به اصل یکصد و دهم نگردد، در اصل پنجاه و هفتم هر سهقوه زیر نظر (ولایت مطلقه امر) قرار داده شدند.
البته منظور از ولایت مطلقه، اختیارات و مسئولیت هاى فراگیرفقیه در مقابل ولایت نسبى است نه ولایت رها و لاقید واستبدادى (19) . تثبیت این نکته در قانون اساسى در حقیقت تاکید براختیارات گسترده و شرعى ولى فقیه است که بهانه را از دستکسانى که به دنبال ایجاد چنین توهماتى هستند که اختیاراترهبرى صرفا موارد مذکور در اصل یکصد و دهم است، خارج مى کند.
به عبارت دیگر، شوراى بازنگرى، اختیارات مطلقه ولى فقیه را کهاز لحاظ شرعى براى وى اثبات شده است، شکل قانونى داده و تثبیتنموده است. و این امر با اصل حکومت و اداره جامعه اسلامى واستمرار امامتسازگارتر است; چون فقیهى که مسئول و رئیس دولتاسلامى است، باید بتواند به بهترین وجه جامعه را اداره کند و درمحدوده قوانین اسلام، مصالح جامعه را تامین نماید و بى معنااست که جز محدوده مصالح جامعه و قوانین الهى و موازین و ضوابطاسلامى محدودیتى داشته باشد. یعنى قانون اساسى در چهارچوبمقررات اسلامى براى ولى فقیه قائل به اختیارات مطلق شده است وموارد مشخص شده در اصل یکصد و دهم نمونه اى از اختیارات اواست. (20)
اینک جهت روشن شدن نحوه نظارت، هر سه قوه را به طور جداگانهمرور مى نماییم.
الف- نظارت بر قوه مقننه
طبق اصل پنجاه و هشتم قانون اساسى، اعمال قوه مقننه از طریقمجلس شوراى اسلامى است; یعنى مجلس رکن قانون گذارى است و مطابقاصل هفتاد و یکم در عموم مسائل مى تواند قانون وضع کند. (21)
البته این قانون گذارى با آن چه که در سایر کشورها متداولاست، تفاوت دارد. چون در اسلام کسى نمى تواند در مقابل قانونالهى قانون وضع کند. اقدام مجلس شوراى اسلامى در این زمینه، درواقع تدوین مقررات اسلامى است (22) و براى این که مبانى مکتبىنظام در این عمل ملحوظ شود و نظارت ولى فقیه هم تحقق یابد،بلافاصله در اصل هفتاد و دوم آمده است که: (مجلس شوراى اسلامىنمى تواند قوانینى وضع کند که با اصول و احکام مذهب رسمى کشورمغایرت داشته باشد...). تشخیص این عدم مغایرت هم به عهدهشوراى نگهبان گذاشته شده و حتى اعتبار مجلس شوراى اسلامىوابسته به شوراى نگهبان است.
طرز ترکیب و مرجع انتخاب اعضاى شورا و نیز تنوع وظایفش به نحوىاست که نظارت رهبرى را کاملا تامین مى نماید. نصف اعضاى شوراىنگهبان مستقیما منصوب رهبرى هستند و از آن جا که رهبرى کسانىرا انتخاب مى کند که مورد اعتماد و نزدیک به مبانى فقهى خودشباشند، نظارت رهبرى در (رعایت موازین شرعى) قوانین کاملا تحققمى یابد و هیچ حکمى خارج از احکام اسلام و بدون تطبیق باموازین اسلامى و بدون نظارت رهبرى تصویب نشده و صورت قانونى بهخود نمى گیرد. (23)
علاوه بر این، نصف دیگر اعضاى شوراى نگهبان هم به پیشنهاد رئیسقوه قضائیه (که خودش منصوب مستقیم و مورد اعتماد رهبرى است) وانتخاب مجلس شوراى اسلامى برگزیده مى شوند. تا رئیس قوه قضائیهمعرفى حقوق دانان را انجام ندهد، امکان انتخاب آن ها از سوىمجلس شوراى اسلامى وجود ندارد. این شیوه هم نمایان گر دخالتغیر مستقیم رهبرى در انتخاب حقوق دانان شوراى نگهبان است.
علاوه بر شوراى نگهبان مجمع تشخیص مصلحت نظام هم در مرتبه اىبالاتر از شوراى نگهبان وجود دارد که در اختلافات بین شوراىنگهبان و مجلس شوراى اسلامى حکم و داور نهایى است و چون اعضاىمجمع تشخیص مصلحت هم کلا منصوب رهبرى هستند، نهایتا نظر رهبرىاعمال مى شود و هیچ قانونى از نظارت ولایت مطلقه امر خارجنخواهد بود.
انتخاب فقهاى شوراى نگهبان توسط رهبرى مبین حضور و نظارت فعالرهبرى در امر قانون گذارى و قوه مقننه و نیز کلیه مراکزى استکه به نحوى در تصویب قوانین و مقررات کشور موثرند، زیرا حفظمکتبى بودن نظام و مطابقت قوانین و مقررات با احکام اسلامى ازمسئولیت هاى رهبرى و ماهیتا مربوط به مقام ولایت فقیه مى باشد وکسانى مى توانند این مسئولیت را عهده دار شوند که از طرفرهبرى صلاحیتشان محرز بوده و براى این کار منصوب و ماذونباشند. اگرچه مسئولیت مطابقت قوانین با موازین اسلامى به طورمصداقى درحیطه وظایف و اختیارات رهبرى نیامده، ولى به استنادامامت، رهبرى مستمر (بند 5 اصل دوم) و نیز اصل ولایت فقیه (اصلپنجم) مى توان استنباط نمود که رابطه روشنى بین ولایت امر واسلامى بودن نظام وجود دارد و ضامن بقاى خط اسلامى نظام هماناوجود ولى فقیه است و این مسئولیت قبل از هرکس مربوط به رهبرىاست و نصب فقهاى شوراى نگهبان از سوى رهبرى بدین معنا است کهفقهاى شورا در حقیقت مسئولیت رهبرى را در این زمینه انجاممىدهند. (24)
شوراى نگهبان یکى از نهادهاى قانونى است که بخشى از حاکمیتولى فقیه را از طرف او اعمال مى کند و داراى وظایف بسیار زیادو کلیدى است. (25)
اصلى ترین این وظیفه شورا که مبین نظارت همه جانبه ولى فقیهبر قوه مقننه و همه مراکز دست اندر کار وضع مقررات مى باشد،عبارت است از: بررسى کلیه قوانین و مقررات کشور اولا از لحاظمطابقتبا احکام اسلامى و موازین شرعى و ثانیا از جهت انطباقبا قانون اساسى. برهمین اساس کلیه مصوبات مجلس شوراى اسلامىخود به خود به شوراى نگهبان ارسال و کنترل مى شود. از این نظرشوراى نگهبان رکن رکین کنترل قوانین مى باشد که مرجع صدورنظریات فنى و دارنده نوعى حق وتوى تعلیقى است و باید در موردکلیه مصوبات مجلس شوراى اسلامى اظهار نظر نماید. لذا جزء لاینفکقوه مقننه هم چون تکمله اى براى قانون گذارى به شمار مىآید. (26)
شوراى نگهبان براى تسریع در انجام این وظیفه اش حقشرکت در مذاکرات مجلس را دارد و هنگامى که طرح یا لایحه فورىدر دستور کار باشد، حضور اعضاى شورا در جلسه علنى مجلس الزامىاست (اصل نود و هفتم). حتى جلسات غیر علنى مجلس شوراى اسلامىنیز باید با حضور اعضاى شوراى نگهبان باشد(اصل شصت و نهم قانوناساسى). بر همین اساس است که اصل نود و سوم قانون اساسى صریحااعلام نموده که مجلس شوراى اسلامى بدون وجود شوراى نگهبان اعتبارقانونى ندارد.
در اصل چهارم قانون اساسى، کنترل مطابقت کلیه قوانین و مقرراتکشور با موازین شرعى برعهده شوراى نگهبان گذاشته شده است ودر اصل نود و یکم به طور مطلق تعبیر به (پاسدارى از احکاماسلام) شده که مىتواند شامل مصوبات سازمان هاى صلاحیت دار غیر ازمجلس نیز باشد; یعنى دامنه و برد این اصل حاکم بر کلیه شبکهقانون گذارى کشور است و بر اطلاق یا عموم اصول قانون اساسىنیز سرایت دارد. (27)
گرچه اصول پنجاهوهشتم وپنجاه ونهم، اعمال قوه مقننه را از طریقمجلس شوراى اسلامى و نیز مراجعه به آراى عمومى و همه پرسى پیشبینى نموده، ولى طبق اصل یکصد و سى و هشتم،هیئت دولت نیز مىتواند مصوبات و آیین نامه ها و بخش نامه هایى را تهیه و اجراکند و همین طور طبق اصل هشتاد و پنجم در موارد ضرورت و بارعایت اصل هفتاد و دوم، مجلس مى تواند به کمیسیون هاى داخلىخود اختیار وضع برخى از قوانین را بدهد که به طور آزمایشىاجرا مى شوند و تصویب نهایى آن ها با مجلس است و یا مجلس مىتواند تصویب دائمى اساس نامه سازمان ها، شرکت ها و موسساتدولتى و یا وابسته به دولت را نیز با رعایت اصل هفتاد و دومقانون اساسى بهکمیسیونهاى ذیربط واگذار کند یااجازه تصویب آنهارا به دولتبدهد.
در این موارد نیز مصوبات دولت و کمیسیون هاى مجلس نباید بااصول و احکام مذهب رسمى کشور و یا قانون اساسى مغایرت داشتهباشد و تشخیص آن به عهده شوراى نگهبان است. بنابراین روحقانون اساسى و مفاد اصل چهارم آن، تعمیم مسئولیتشوراى نگهباننسبتبه همه مواردى است که به نحوى مقررات لازم الاجراء وضع مىگردد. تفسیر شوراى نگهبان از اصل نود و یکم در پاسخ شوراى عالىقضائى در فروردین 1360 نیز تعمیم اصل چهارم را مورد تاییدقرار داده است. (28)
علاوه بر نظارت شرعى بر قوانین، شوراى نگهبان داراى نظارت حقوقىو دستورنامه اى بوده و حراست و پاسدارى از قانون و ممانعت ازتعارض قوانین عادى با قانون اساسى را برعهده دارد. همین طورشوراى نگهبان، تنها مفسر قانون اساسى است و این به عهده همهاعضاى آن (دوازده نفر) است. از این نظر، شوراى نگهبان نهادىمستقل و جداگانه است که از خارج، بر روى قواى حاکم عمل مىکند. ترکیب شورا و استقلال آن از قواى سه گانه، این امکان رابه شورا مى دهد که بدون برهم زدن تعادل قوا با صلاحیت هاى لازمو قانونى حضور ولى فقیه را در قواى سه گانه اعمال نماید و درعین حال خارج از نفوذ قواى مذکور باشد (29) و این از امتیازاتحقوق اساسى جمهورى اسلامى ایران است که با تعبیه شوراى نگهبانبه عنوان بازوى رهبرى، هم بى طرفى و تحت نفوذ نبودن این نهادرا تضمین کرده و هم این که اضافه قدرت ناشى از بى مسئولیتىمجلس در قبال مجریه و قضائیه را کاهش داده است.
شوراى نگهبان هم چنین بر انتخابات مجلس شوراى اسلامى نظارت داردو بدین ترتیب نمایندگان رهبرى نه تنها مصوبات مجلس را تحتنظارت دقیق خود دارند، بلکه تشخیص دهنده و تایید کننده صلاحیتنمایندگان نیز هستند. این امر به دلیل اهمیت ویژه مجلس و قدرتقانون گذارى آن است که نمایندگان آن باید واجد شرایط خاصىباشند و شوراى نگهبان با استفاده از حق قانونى نظارت، دستگاهقانون گذارى را در مرحله انتخابات و تشخیص صلاحیت نیز کنترل مىکند.
با تفسیرى که شوراى نگهبان در آستانه انتخابات دوره چهارم مجلساز نظارت موضوع اصل نود و نهم انجام داد و نظارت خود رااستصوابى شمرد، گستره نظارت شوراى نگهبان بسیار زیادتر شد وحتى شورا با استناد به حق نظارت خود، عده زیادى را براى شرکتدر انتخابات، فاقد صلاحیت دانسته و شرط شرکت آنان را منوط بهنظر نهایى رهبرى دانست. همان طور که در انتخابات مجلس خبرگان(سال 1369) نیز عده اى را محروم نمود. علاوه بر این، شوراىنگهبان مراحل بعدى انتخابات تا اعلام نتایج و نیز تاییدانتخابات مجلس را هم برعهده دارد و به شکایات و اعتراضاتمربوط به انتخابات نیز رسیدگى مى کند.
اختیارات شوراى نگهبان براساس تفسیر اصل نود و نهم قانوناساسى، به طور غیر مستقیم به منزله اختیارات رهبرى است. پیشبینى این نهاد مستقل و خارج از سه قوه براى نظارت بر انتخاباتدر همه مراحل آن و احتمالا ابطال انتخابات و یا توقف انتخاباتبه این خاطر است که شوراى نگهبان در زمینه اسلامى بودن نظام واجراى قانون اساسى مسئولیت مستقیم دارد و باید انتخابات را ازلحاظ سیاسى و اسلامى کاملا زیر نظر بگیرد و جریان انتخابات رااز نفوذ قواى سه گانه خارج نماید. (30) به این صورت در مرحلهانتخابات نیز نظارت غیر مستقیم ولى فقیه براى حفظ مکتبى بودننظام اعمال مى شود.
تعبیه شوراى نگهبان یک تکنیک ابتکارى براى کنترل همه جانبهقوانین است و مربوط به خصیصه مکتبى بودن نظام مى شود، به طورىکه اگر شوراى نگهبان از نظام سیاسى جمهورى اسلامى حذف شود،نظام مشروعیت الهى و مظهر حاکمیت الهى و نهایتا خصلت توحیدىخود را از دستخواهد داد; به عبارت دیگر نظام ولایت فقیه کهپشتوانه خط اسلامى نظام و حافظ مشروعیت الهى رژیم سیاسى است،بیشترین تجلى اش در رابطه با اعضاى فقیه شوراى نگهبان ظاهر مىشود. (31)
ب- نظارت بر قوه مجریه
اعمال قوه مجریه هم به نحوى انجام مى شود که با اصل اعتقادىحاکمیت الهى و نظارت ولى فقیه، هم آهنگ باشد. بدین منظور اصلشصتم قانون اساسى، اعمال قوه مجریه را در درجه اول تلویحا براىرهبرى شناخته است و در مرحله بعدى براى رئیس جمهور و وزرا. بهعبارت دیگر، رهبرى عالى ترین مقام رسمى کشور و در واقع شخصاول مملکت است و طبق اصل یکصد و سیزدهم، رئیس جمهور پس ازمقام رهبرى قرار دارد و مسئولیت اولیه اجراى قانون اساسى وریاست قوه مجریه نیز طبق همین اصل با رهبرى است و موارد خارجاز مسئولیت رهبرى به رئیس جمهور موکول شده است. علاوه بر اینچون رئیس جمهور هم با تنفیذ رهبرى مسئولیت را به دست مى گیردو مطابق اصل یکصد و بیست و دوم در برابر رهبرى نیز مسئول است(علاوه بر مسئولیت در قبال مجلس)، باید گفت رئیس جمهور بااستفاده از تفویض اختیار از سوى رهبرى، به انجام وظایف خود مىپردازد و به طور غیر مستقیم، کارویژه رهبرى را اعمال مى کند.
قوه مجریه به دلیل در دست داشتن قدرت به طور مستقیم، بخش عظیمىاز حاکمیت را در اختیار دارد و به همین دلیل باید کنترل وهدایتشود و این هدایت و کنترل علاوه بر این که از سوى قوهمقننه با تصویب قوانین و مشخص کردن خط مشى قوه مجریه انجاممىشود (قوه مقننه خودش هم از سوى رهبرى هدایت و کنترلمى شود)، رهبرى نیز مىتواند با رهنمودهاى غیر مستقیم و حتىفرامین مستقیم خود در هدایت قوه مجریه و تعدیل رابطه سیاسىقوه مجریه با مردم وقواى دیگر موثر باشد. (32)
رهبر مسئول تنظیم روابط بین قواى سهگانه و حل اختلاف بین آنهاست(اصل یکصد و دهم) و حکم ریاست جمهورى را پس از انتخاب مردمتنفیذ مى کند و در صورت تصویب عدم کفایتسیاسى و یا تخلفقضائى رئیس جمهور، او را عزل مىنماید.
رهبرى مىتواند رئیس جمهور را مستقیما مورد مواخذه وبازخواست قرار دهد; چون مطابق اصل یکصد و بیست و دوم، رئیسجمهور در قبال رهبرى مسئول شناخته شده است. رهبرى به طور غیرمستقیم از طریق قوه قضائیه حکم به تخلف رئیس جمهور مى دهد ونیز توسط قوه قضائیه دارائى رئیس جمهور و وزرا و همسران وفرزندان آنان را قبل و بعد از خدمت کنترل مى کند تا برخلاف حقبه دلیل قوه مجریه افزایش نیافته باشد.
رئیس جمهور براى رسیدن به راس قوه مجریه باید مراحلى را طى کندکه بعضا به طور مستقیم یا غیرمستقیم در کنترل رهبرى است.
بعد از اعلام آمادگى و کاندیداتورى، مرحله احراز صلاحیت توسطشوراى نگهبان وجود دارد که شورا با استفاده از حق نظارت خودبر انتخابات ریاست جمهورى(طبق اصول نود و نهم و یکصد و هیجدهم)
به تعیین و احراز صلاحیت کاندیداها مى پردازد.
قانون اساسى در اصل یکصد و پانزدهم شرایطى را براى رئیس جمهورتعیین کرده که داوطلبین شرکت در انتخابات ریاست جمهورىباید کلیه آن ها را داشته باشند و بدون احراز این صلاحیت ها،شرکتشان در انتخابات غیرقانونى است. (33)
این تشخیص و احراز صلاحیتبه شوراى نگهبان ارجاع شده است کهضمن اعمال کنترل مورد اطمینان رهبرى، از اعمال نفوذ در قوهمجریه و نقض استقلال و تفکیک قوا نیز پرهیز مىشود.
در روند تایید صلاحیتها، شوراى نگهبان کارى را بهنمایندگى از سوى رهبرى انجام مى دهد (حتى در دوره اول ریاستجمهورى صلاحیت داوطلبان باید به تایید رهبرى هم مى رسید). اینعمل در واقع نوعى نظارت غیرمستقیم رهبرى بر راس قوه مجریه حتىدر مرحله قبل ازانتخابات است که از این طریق از ورود افرادى کهمعتقد به مبانى نظام و انقلاب نباشند،جلوگیرى مى کند که اینامر، نوعى نظارت و کنترل پیش گیرانهاست.
در مرحله بعدى که کاندیداى ریاست جمهورى در انتخابات شرکت مىکند، پس از کسب اکثریت و موفقیت در انتخابات، مرحله مهم ترىفرا مى رسد که طى آن هم صحت انتخابات باید از سوى شوراىنگهبان تایید شود و هم رهبرى باید حکم ریاست جمهورى را تنفیذو امضا نماید. این عمل اخیر به عبارتى انتصاب حقوقى و تنفیذشرعى ریاست جمهورى منتخب مردم و در واقع رسمیت و مشروعیتبخشیدن به انتخاب مردم است. قدرت اجرایى که عینیتحاکمیت واعمال نوعى ولایت است، تا مشروعیت الهى نداشته باشد بر مردمالزام آور نیست (34) و رئیس جمهور به لحاظ دارا بودن اختیارات(که مشروعیت اعمال آنها موکول به اذن رهبرى است) باید اذن ولىفقیه را داشته باشد و بدون تنفیذ رهبرى، غیر ولى فقیه نمىتواند این اختیارات را اعمال نماید. بدین لحاظ با تایید صلاحیتو نیز امضاى حکم ریاست جمهورى این مشروعیت تامین مى شود.
بنابراین رهبرى در مورد رئیس جمهور، در مرحله قبل از انتخاباتبه طور غیر مستقیم افراد واجد شرایط را در اختیار مردم مىگذارد و انتخاب مردم را هدایت مى کند. علاوه بر این، رهبرىمرحله انتصاب حقوقى و تنفیذ شرعى را نیز در اختیار دارد وهنگامى که مصلحت و شرایط ایجاب کند و با وجود کنترل هاى مختلفباز هم افراد ناباب و غیر واجد شرایط انتخاب شوند، رهبرى مىتواند از تنفیذ حکم ریاست جمهورى خوددارى کند که البته چنیناحتمالى در حد فرض محال است، زیرا غیر واجد شرایط فرصت انتخابشدن ندارد. طبق اصل یکصد و سى ام، رئیس جمهور استعفاى خود رانیز به رهبرى تقدیم مى کند که این هم نتیجه منطقى و مستقیمتنفیذ حکم ریاست جمهورى و انتصاب او از سوى رهبرى است.
مفهوم امضاى حکم ریاست جمهورى از سوى رهبرى آن است که نظارترهبرى و ولایت امر بر قوه مجریه، به صورت تنفیذ حکم ریاستجمهورى و امکان عزل او انجام مى گیرد. مفاد اصل یکصد و دهمقانون اساسى نیز این است که یکى از شرایط لازم براى احراز مقامریاست جمهورى، تنفیذ رهبرى است; چون قانون اساسى مطابق اصلپنجاه و هفتم اعمال حاکمیت ملت را با نظارت ولایت مطلقه امرمشروع دانسته است و این نظارت همان طور که گفتیم، هم در مرحلهقبل از انتخابات ریاست جمهورى صورت مى گیرد و هم با تنفیذ حکمریاست جمهورى و عزل او. (35) البته عزل نهایى رئیس جمهور توسطرهبرى، نتیجه منطقى امضاى حکم ریاست جمهورى است که براى اعمالآن شرط الزامى وجود دارد و آن هم عبارت است از راى به عدمکفایتسیاسى رئیس جمهور از سوى مجلس و یا حکم به تخلف قضائىاو از سوى قوه قضائیه.
در شرایط اضطرارى مانند فوت، عزل، استعفا، غیبتیا بیمارى بیشاز دو ماه رئیس جمهور و یا مواردى که کشور بدون رئیس جمهورباشد، نظارت رهبرى به شکل بارزترى نمایان مى گردد. طبق اصلیکصد و سى ویکم قانون اساسى، در شرایط اضطرار معاون اول رئیسجمهور با موافقت رهبرى اختیارات و مسئولیت هاى رئیس جمهور رابرعهده مى گیرد; یعنى باز هم تنفیذ رهبرى وجود دارد. اصلمذکور، احتمال دیگرى را نیز پیش بینى کرده و آن این که درصورت عدم وجود معاون اول به هر دلیل، مقام رهبرى فرد دیگرى بهجاى وى منصوب مى کند. همه این موارد نشانه کنترل و هدایتمستقیم و غیرمستقیم رهبرى بر راس قوه مجریه است.
نیروهاى مسلح نظامى و انتظامى نیز با وجود این که از لحاظتشکیلاتى و سازماندهى جزئى از قوه مجریه هستند، از لحاظفرماندهى تابع مجریه نیستند و این از جمله استثنائات مذکور دراصول شصتم و یکصد و سیزدهم قانون اساسى است که از رئیس جمهورجدا و به رهبرى سپرده شده است. براى پوشش دادن به این اختیارنیز فرماندهى کل قوا به رهبرى سپرده شده است. (اصل یکصد ودهم)
ج- نظارت بر قوه قضائیه
دستگاه قضائى به دلیل حساسیت و نقش بنیادى اش و نیز خصیصهمکتبى اش و به منظور تحقق بخشیدن به عدالت اسلامى و پاسدارى ازحقوق مردم، لزوما باید با معیارهاى اسلامى منطبق باشد. قانوناساسى نیز در اصل یکصد و پنجاه و ششم خود، قوه قضائیه را(...مستقل و پشتیبان حقوق فردى و اجتماعى و مسئول تحقق بخشیدنبه عدالت) معرفى کرده است. اگرچه قضاوت قهرا طبق احکام الهى وتوسط قضات واجد شرایط اسلامى صورت خواهد گرفت، ولى به دلیلاهمیت و حساسیتبنیادى قضا در اسلام و دقت در مکتبى بودن نظامقضائى کشور و پیش گیرى از انحرافات کلى در سیستم قضائى اسلامى،نظارت ولى فقیه در این امور اجتناب ناپذیر است (36) و این نظارتبا نصب رئیس قوه قضائیه (مطابق اصل یکصد و پنجاه و هفتم و نیزبند ششم اصل یکصد و دهم) و عفو و تخفیف مجازات محکومین (بند11 اصل یکصد و ششم) از سوى رهبرى تحقق مى یابد. البته ایننظارت به معناى دخالت در کار قضات عادل و نقض استقلال آن هانبوده و صرفا براى حفظ نظم و هم آهنگى و وحدت مدیریت جامعه وپیش گیرى از انحرافات و مراعات دقیق ضوابط اسلامى است.
اعمال قوه قضائیه مطابق اصل شصت و یکم قانون اساسى (به وسیلهدادگاه هاى دادگسترى است که باید طبق موازین اسلامى تشکیل شودو به حل و فصل دعاوى و حفظ حقوق عمومى و گسترش و اجراى عدالت واقامه حدود الهى بپردازد). دادگاه ها براى انجام این وظایفباید به نحوى از سوى ولى فقیه و حاکم اسلامى ماذون باشند تااحکام آن ها نافذ و مشروع گردد. در اصل یکصد و پنجاه و ششمنیز در شمار وظایف قوه قضائیه، مواردى وجود دارد که اعمال وانجام آن ها احتیاج به تنفیذ مقام ولایت و از نظر برخى از فقهاحتى تصدى آن ها احتیاج به نصب از سوى امام معصوم دارد تامشروع تلقى شود.
(حل و فصل دعاوى و رفع خصومات و اخذ تصمیم در امور حسبیه) کهدر بند یکم وظایف قوه قضائیه آمده است، شرعا در اختیار فقیهحاکم بوده و متصدیان آن ها باید به نوعى اجازه اعمال اینحاکمیت را از فقیه حاکم بگیرند تا احکامشان مشروع و نافذباشد. همین طور (کشف جرم و تعقیب، مجازات و تعزیر مجرمین واجراى حدود و مقررات مدون جزائى اسلام) موضوع بند چهارم وظایفقوه قضائیه در اصل یکصد و پنجاه و ششم، دقیقا احتیاج به نظارتو تنفیذ ولى فقیه دارد و این امور اصالتا از شئون و اختیاراتولى فقیه است. براساس اصول یکصد و پنجاه و هفتم و یکصد و دهمقانون اساسى تعیین و انتصاب رئیس قوه قضائیه از جمله وظایف واختیارات مقام رهبرى است که از این طریق، رهبرى نظارت خود رابر دستگاه قضائى اعمال نموده و با تفویض قسمتى از اختیارات خودبه رئیس قوه مشروعیت کل دستگاه قضائى را تامین مى کند.
رئیس قوه قضائیه کهبدین ترتیب از سوى رهبرى ماذون شدهاست، داراى وظایف و اختیاراتى است که بسیار مهم بوده و به طورغیرمستقیم به رهبرى بازگشت مىدارد.
طبق اصل یکصد و پنجاه و هشتم قانون اساسى، رئیس قوه قضائیهمىتواند لوایح قضائى تهیه و براى تصویب به مجلس شوراى اسلامىبفرستد،همین طور عزل و نصب و سایرکارهاى ادارى قضات را مىتواندانجام دهد.
انفصال موقتیا دائم قضات، تغییر محل خدمتیا تغییر سمت آن هاهم مطابق اصل یکصد و شصت و چهارم به اقتضاى مصلحت جامعه و باتصویب رئیس قوه قضائیه پس از مشورت با رئیس دیوان عالى کشور ودادستان کل کشور انجام مىگیرد.
وزیر دادگسترى هم به پیشنهاد رئیس قوه قضائیه و توسطرئیس جمهور انتخاب مى شود که مسئول کلیه روابط فى ما بین قوهقضائیه با قواى دیگر است. (37) همین طور انتخاب رئیس دیوان عالىکشور و نیز دادستان کل کشور مطابق اصل یکصد و شصت و دوم توسطرئیس قوه قضائیه و با مشورت قضات دیوان عالى کشور انجام مىشود. بنابراین کلیت قوه قضائیه در اختیار رئیس آن است که عزلو نصب ها را انجام مى دهد و چون مستقیما از سوى رهبرى تعیین مىشود، نظارت رهبرى را بر کل قوه قضائیه تامین مىکند.
قوه قضائیه در جمهورى اسلامى ایران، علاوه بر استقلال که ناشى ازصلاحیت ها و ارزش هاى حاکم بر آن است، از حق الزامى حاکمیتقضائى (38) برخوردار است. منظور از حاکمیت قضائى لزوم مراجعه بهمراجع صلاحیت دار قضائى و تسلیم در برابر احکام آن ها است. قاضىدر حقوق اساسى ایران، محدود به قوانین مدونه نیست و براساساصل یکصد و شصت و هفتم، هرگاه حکم دعوائى را در قوانین مدونهپیدا نکند، باید (با استناد به منابع معتبر اسلامى، یا فتاواىمعتبر حکم قضیه را صادر نماید). به عبارت دیگر در زمینه سکوتیا نقض و یا تعارض قوانین موضوعه، رجوع قاضى به آراى فقهاالزامى شناخته شده و بدان تصریح شده است. (39) در این صورت و بهخصوص اگر قاضى خودش صاحب اجتهاد و رساله باشد، گستره عمل قاضىوسعت مى یابد و این هم وسیله دیگرى براى رعایت موازین شرعى ودر واقع نوعى نظارت ولى فقیه بر جریان قانون گذارى و رعایتمکتبى بودن نظام است.
قوه قضائیه به طور غیرمستقیم بر مجریه هم نظارت مى کند. مطابقاصل یکصد و هفتادم قانون اساسى، قضات باید از اجراى تصویب نامهها و آیین نامه هاى دولتى که مخالف با قوانین و مقررات اسلامىهستند، خوددارى نمایند. اگر اصول یکصد و هفتاد و سوم و یکصد وهفتاد و چهارم را نیز اضافه نمائیم، کاملا روشن مى شود که قوهقضائیه چگونه مجریه را کنترل مى کند و این نظارت غیرمستقیمرهبرى بر قوه مجریه است.
دیوان عدالت ادارى (موضوع اصل یکصد و هفتاد و سوم) از طریقرسیدگى به شکایات و تظلمات و اعتراضات مردم نسبتبه مامورینیا واحدها و یا آیین نامه هاى دولتى، مجریه را محدود مىنماید. خود دیوان عدالت ادارى زیر نظر رئیس قوه قضائیه است کهاو نیز منصوب رهبرى است. علاوه بر این، مطابق اصل یکصد و هفتادو چهارم، (براساس حق نظارت قوه قضائیه نسبتبه حسن جریان امورو اجراى صحیح قوانین در دستگاه هاى ادارى سازمانى به نامسازمان بازرسى کل کشور زیر نظر رئیس قوه قضائیه تشکیل مىگردد). از سوى دیگر در شمار وظایف قوه قضائیه نیز (نظارت برحسن اجراى قوانین) (40) تصریح شده که مجموعا نشان نظارتغیرمستقیم رهبرى بر اجراى قوانین است.
قوه قضائیه بنابه ماهیت و اهمیت کارویژه هایش و به دلیل این کهبیشتر از دو قوه دیگر تحت اراده و اقتدار رهبرى قرار دارد، برقوه مقننه هم اعمال نظارت مى کند که یک مورد آن را قبلا متذکرشدیم (محدود نبودن قاضى به قوانین مدونه و لزوم رجوع به منابعمعتبر اسلامى). شوراى نگهبان که اعمال کننده نظارت ولى فقیه برمقننه و مجریه است، با قوه قضائیه نیز در ارتباط است. درانتخاب اعضاى حقوق دان شوراى نگهبان رئیس قوه قضائیه اختیارمعرفى حقوق دانان را دارد و مجلس شوراى اسلامى فقط مى تواند بهافراد معرفى شده راى بدهد. تا رئیس قوه قضائیه، معرفى حقوقدانان را انجام ندهد، امکان انتخاب آن ها از سوى مجلس نیست ونتیجتا شوراى نگهبان تشکیل نمى شود و قوه مقننه اعتبار و رسمیتندارد. (41)
این مکانیسم ضمن این که در تعادل قوا موثر است، مبین نقش قوهقضائیه در جهت تعدیل قوا و نیز نشان مشروعیت و تعیین صلاحیتقضائى اعضاى حقوق دان شوراى نگهبان است و نوعى مشارکت در امرقضائى توسط شوراى نگهبان محسوب مى شود. (42) براین اساس کار شوراىنگهبان در جمهورى اسلامى ایران صرفا یک عمل سیاسى (همانندشوراى قانون اساسى فرانسه) نیست و در واقع تلفیقى از شیوهکنترل قضائى و کنترل سیاسى (43) براى تطبیق قوانین عادى با قانوناساسى و نیز رعایت موازین شرعى است.
3- وظایف و اختیارات ولى فقیه
ولایت فقیه از ارکان عمده نظام جمهورى اسلامى است و در زمان غیبتمطابق اصل پنجم قانون اساسى، ولایت امر و امامت امت را برعهدهدارد. این اصل حقوقى برگردان قانونى مبانى اعتقادى نظام است کهدر مقدمه و نیز اصول کلى قانون اساسى بر آن ها تاکید شده است.
جهت تحقق ولایت امر و به منظور حضور و نظارت فعال رهبرى برکلیه ارکان نظام، اصل پنجاه و هفتم قانون اساسى به شرحى کهگذشت قواى حاکم در جمهورى اسلامى ایران را (زیر نظر ولایتمطلقه امر و امامت امت) قرار داده است تا با نظارت عالیهرهبرى بر قواى سه گانه، پشتوانه اسلامى نظام و مشروعیت الهىرژیم سیاسى تامین گردد. بنابراین نقش ولى امر در هدایت مجموعهنظام کاملا روشن است.
اما رهبرى به عنوان رئیس دولت کشور، اختیارات و وظایفى هم بهمنظور اعمال مستقیم قدرت دارد که اصل یکصد و دهم قانون اساسىحداقل به 11 مورد از مصادیق این اختیارات اشاره نموده است. ازآن جا که قانون اساسى، ولایت مطلقه فقیه را پذیرفته و درچهارچوب مقررات اسلامى براى او قائل به اختیارات مطلق شده است،نمى توان این توهم را ایجاد نمود که اختیارات رهبرى صرفامنحصرا به مواردى است که در این اصل ذکر شده است، بلکه آن چهدر این اصل آمده نمونه هایى از اختیارات ولى فقیه بوده و مسلمابیان این موارد از باب حصر نیست. (44) قانون گذار با حاکم قراردادن اصول پنجم و پنجاه و هفتم قانون اساسى بر اصل یکصد و دهماز احصاء همه موارد اختیارات رهبرى پرهیز نموده و به ذکرحداقل اکتفا کرده است. این اختیارات همراه با گستره وسیعنظارت رهبرى بر قواى حاکم، نشان اراده قانون گذار در جهتاعتلاى اقتدار مقام ولایت امر و تسلط و اشراف امام گونه او برکلیه ارکان نظام اسلامى است.
وظایف و اختیارات رهبرى به ترتیب اصل یکصد و دهم قانون اساسىبه شرح ذیل است:
1- تعیین سیاست هاى کلى نظام جمهورى اسلامىپس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام:
مطابق بند یکم از وظایف و اختیارات رهبرى، سیاست هاى کلى نظامجمهورى اسلامى در همه زمینه هاى داخلى و خارجى، سیاسى، اقتصادى،نظامى، اجتماعى و فرهنگى به وسیله رهبرى تعیین و ترسیم مى شودو مجلس شوراى اسلامى و شوراى عالى انقلاب فرهنگى نیز باید درمحدوده این سیاست هاى کلى و در چهارچوب قانون اساسى و موازینشرعى، این سیاست ها را به شکل قانونى و قابل اجرا درآورده،براى اجرا به قوه مجریه بفرستند.
به عبارت دیگر، تصمیمات عمده و عالى در سطح کلان، توسط رهبرىاتخاذ مى شود و مراجع قانون گذارى در اخذ این تصمیمات به شکلقانون گذارى شرکت مى کنند و هیئت دولت هم دستورالعمل هاىاجرایى آن ها را تهیه مى نماید. البته رهبرى براى اعمال ایناختیار مهم و کلیدى داراى بازوها و عواملى جهت مشاوره وکارشناسى مى باشد. مهم ترین این ارگان هاى مشورتى، مجمع تشخیصمصلحت نظام است که همه اعضاى آن منصوب رهبرى و معمولا از شخصیتهاى مهم سیاسى، اقتصادى و فرهنگى هستند که بعضا در قواى سهگانه حاکم نیز مسئولیت هاى رده بالا دارند. مقام معظم رهبرى درآخرین حکم خود، تعیین سیاست هاى کلى را به مجمع تشخیص مصلحتنظام تفویض کردند.
شوراى عالى امنیت ملى نیز که شورایى بسیار تخصصى و فنى است ورهبرى نقش بسیار مهمى در آن دارد، در محدوده همین سیاست هاىکلى به ارائه خط مشى هاى عملى و کوتاه مدت مى پردازد و چونبسیارى از اعضاى مجمع تشخیص مصلحت نظام عملا در این شورا نیزهستند، مى توان گفت که رهبرى با اعضاى مجمع تشخیص مصلحت در یکمحفل غیر رسمى مشاوره ها و بحث هایى انجام مى دهد و اصول کلىو استراتژیک را همان جا توافق مى کنند و سپس همین اعضا بهاضافه اعضاى دیگرى که برحسب قانون، عضو استحقاقى شوراى عالىامنیت ملى هستند، در جلسه رسمى همین موارد توافق شده را باعده بیشترى تصویب مى کنند و چون بدون حضور مستقیم رهبرى اینتصمیمات اتخاذ مى شود، باید براى قابل اجرا بودن به تصویبرهبرى هم برسد. (45)
2- نظارت بر حسن اجراى سیاست هاى کلى نظام:
رهبرى همان طور که مسئولیت تعیین سیاست هاى کلى نظام را برعهده دارد، با دقت تمام بر حسن اجراى این سیاست ها نیز نظارتدارد تا سیاست هاى تعیین شده به هنگام اجرا، از اهداف و آرمانهاى اصلى منحرف نشده و به خوبى پیاده شود. این مسئولیت را نیزاخیرا رهبرى به مجمع تشخیص مصلحت نظام تفویض نموده است. رهبرىدر راس هرم نظام قرار گرفته و بر همه چیز اشراف دارد و ابزارقانونى این نظارت را هم در اختیار دارد و همان طور که گذشت درهر سه قوه به نحو خاصى و توسط نهادهایى این نظارت را اعمال مىکند. این نظارت بسیار فعال است و حتى به مشارکت در تصمیم گیرىنیز مى رسد. در واقع رهبرى هم در محدوده وظایف و اختیارات هرسه قوه، به طور مداوم حضور و نفوذ دارد (علاوه بر ترسیم سیاستها و اهداف کلى که قبلا تصویب شده است) و کارهایى را انجام مىدهد، و هم بر عملکرد جارى آن ها و رعایت اهداف و سیاست هاى کلىنظام نظارت دارد و به طرق مناسب اشتباهات و انحرافات را تذکرو هشدار مى دهد و توبیخ و مواخذه مى کند. بدین ترتیب از نزدیکنظام را هدایت و رهبرى مى کند.
3- فرمان همه پرسى:
مراجعه مستقیم به آراى عمومى و همه پرسى به عنوان یکى از طرققانون گذارى در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران به رسمیتشناخته شده است و در مسائل بسیار مهم اقتصادى، سیاسى، اجتماعىو فرهنگى مى توان به همه پرسى دست زد. (46) تشخیص و ابتکار عملدر این مورد به دست رهبرى است که قاعدتا با مشورت مجمع تشخیصمصلحت نظام، ضرورت و اهمیت همه پرسى را تشخیص خواهد داد. البتهمراجعه به آراى عمومى بعد از بازنگرى در قانون اساسى، یکضرورت قانونى است (47) و به ابتکار رهبرى بستگى ندارد، ولى سایرموارد همه پرسى با درخواست رهبرى و موافقت 3 مجموع نمایندگانمجلس (48) انجام مى شود.
4- فرماندهى کل نیروهاى مسلح:
نیروهاى مسلح با این که از لحاظ تشکیلاتى و سازمانى جزء قوهمجریه هستند، از لحاظ فرماندهى و نیز سیاست گذارى هاى کلىتابع مقام رهبرى هستند. فرماندهى نیروهاى مسلح از جمله مواردمشخصى است که طبق اصل شصتم و نیز اصل یکصد و سیزدهم قانوناساسى از قوه مجریه استثنا شده و به رهبرى سپرده شده است.
نیروهاى مسلح در همه نظام هاى سیاسى، بسیار مهم تلقى مى شوند واین به خاطر نقشى است که آن ها در داخل کشور دارند و همیشهخطرى جدى براى دولت و موازنه قدرت هستند. به همین خاطر درسپردن اختیار آن به شخص یا نهادى، دقتبسیار مبذول مى شود تاکمتر خطر آفرین باشد. در جمهورى اسلامى این اختیار به کسى دادهشده که از حد اعلاى مشروعیت الهى و مردمى برخوردار است و توازنقوا را هم به هم نمى زند. (49) البته رهبرى در اعمال این مسئولیتنیز از مشاورت و مشارکت نهادهاى دیگر بهره مى برد; به طورى کهمى توان گفت، هدایت و کنترل عملى این نیروها توسط شوراى عالىامنیت ملى انجام مى گیرد. بافتشوراى عالى امنیت ملى به گونهاى است که در چهارچوب سیاست هاى تعیین شده رهبرى عمل نموده وهمیشه کنترل نیروهاى مسلح را در خدمت نظام قرار مى دهد.
5- اعلان جنگ و صلح و بسیج نیروها:
در شرایطى که ضرورت و مصلحت ایجاب کند، از مسئولیت ها و وظایفرهبرى است. به همین منظور بسیج نیروهاى نظامى و مردمى جهت دفاعاز نظام و میهن اسلامى و مقابله با تهاجمات و توطئه ها نیزتوسط او انجام مى گیرد; زیرا فرماندهى کل نیروهاى مسلح دراختیار اوست و همان طور که قبلا هم اشاره شد، رهبرى در اینمسئله از مشاورت و کمک مجمع تشخیص مصلحت نظام و شوراى عالىامنیت ملى کمک مى گیرد.
6- عزل و نصب و قبول استعفا:
فقهاى شوراى نگهبان نزدیک ترین ارتباط را با رهبرى دارند ومسئول پاسدارى از احکام اسلامى هستند. رهبرى از طریق عزل و نصبآن ها، بر تمام قوانین و مقررات کشور نظارت مى کند تا خطمکتبى نظام حفظ شود. به همین خاطر رهبرى باید بتواند در مواقعمقتضى آن ها را عزل و نصب کند تا هدف تامین شود. این اختیار،فقهاى شوراى نگهبان را کاملا در جهت منویات رهبرى قرار مى دهد.
رئیس قوه قضائیه هم که عالى ترین مقام این قوه است، توسط رهبرىمنصوب و معزول مى شود. وظایف و اختیارات بسیار مهم قوه قضائیهو رئیس آن و نیز استقلال این قوه از قواى دیگر مى تواند آن رادر موضعى برتر و بالاتر از سایر قوا قرار دهد و استقلال آن ها راتهدید کند. بدین منظور براى حفظ تعادل و توازن قوا، نبض اینقوه در اختیار مقام برتر و بى طرفى است که اجازه نمى دهد اینقوه از حدود خود خارج شود. البته لزوم رعایتشرایط ویژه براىرئیس قوه قضائیه و نیز قضات موجب مى شود که عامل هدایت وکنترل کننده به اهرم فشار و قدرت تبدیل نگردد.
نصب و عزل و قبول استعفاى رئیس سازمان صدا و سیما نیز ازمسئولیت هاى رهبرى است که در اصل یکصد و هفتاد و پنجم قانوناساسى هم بدان تصریح شده است.
7- حل اختلاف و تنظیم روابط قواى سه گانه:
مطابق اصل پنجاه و هفتم قانون اساسى، قواى سه گانه در جمهورىاسلامى مستقل از یکدیگر بوده و هر یک وظایف خاص خود را انجاممى دهند. اما چون سیستم تفکیک نسبى قوا حاکم است، به هرحالقواى سه گانه با هم برخورد و تلاقى دارند. از یک سو بین قواىسه گانه ارتباط و هم آهنگى وجود دارد، از سوى دیگر اقتدار ونفوذ به همین علتباید براى تنظیم روابط بین این قوا راه حلىاندیشیده مى شد، به طورى که موجب تمرکز قدرت در یک قوه و درنتیجه نفوذ قانونى آن قوه در قواى دیگر و نقض استقلال آن هانشود. این بود که در بازنگرى قانون اساسى 1368، این وظیفه بهرهبرى سپرده شده است که این کار، هم نظارت بر سه قوه را تامینو توجیه مى کند و هم از تمرکز بیش از حد قدرت در یک قوهجلوگیرى مى نماید و هم این که رهبرى به دلیل نفوذ و دارا بودنمنصب ولایت، توان تاثیرگذارى بر هر سه قوه را دارد، به طورى کهاجماع نظر بین سران قواى سه گانه را تسهیل مى کند.
رهبرى براى انجام این مسئولیت از تشکیل جلسه مشترک سران سه قوهکه در حضورش انجام مى شود، استفاده نموده است. در این جلساترهبرى با تحلیل دیدگاه هاى سیاسى و اعلام سیاست ها و اهدافکلى، جهتبه جریان انداختن مراحل قانونى و اجرائى مسائلمملکت، موافقت و پذیرش سران سه قوه را کسب مى نماید. اگر بینرهبرى و سران قواى سه گانه یک تفاهم سیاسى وجود داشته باشد،تبعا امکان به جریان انداختن سیاست گذارى هاى کلى بسیار زیادخواهد بود.
8- حل معضلات نظام که از طرق عادى قابل حل نیست:
گاه مسائل و معضلاتى دامن گیر نظام مى شود که از طریق عادى وقانونى موجود قابل حل نیست، حال یا اصلا در مورد چنین مسائلىدر قانون اساسى و قوانین عادى پیش بینى خاصى نشده است و یااگر هم پیش بینى شده، مصلحت نظام اسلامى اقتضا مى کند که درمورد آن معضل خاص، با سرعت ویژه و روش خاص عمل شود. این جافقط مقام رهبرى است که باید گره مشکل را به سرپنجه تدبیربگشاید و مسلما مشورت با اهل نظر و به خصوص مجمع تشخیص مصلحتنظام کارساز است مقام معظم رهبرى این مسئولیت مهم را نیز بهمجمع تشخیص مصلحت تفویض نموده اند.
9- امضاى حکم ریاست جمهورى پس از انتخاب مردم:
علاوه بر این که صلاحیت داوطلبان ریاست جمهورى باید در مرحله قبلاز انتخابات به تایید شوراى نگهبان برسد، پس از کسب آراىمردم، تنفیذ حکم رئیس جمهور از سوى رهبرى، یک شرط لازم و کافىبراى احراز مقام ریاست جمهورى است. تعبیه این شرط بدین خاطراست که رئیس جمهور پس از مقام رهبرى عالیترین مقام رسمى است (50) و مسئولیت اجراى قانون اساسى و ریاست قوه مجریه را (بهاستثناى مواردى که مستقیما بر عهده رهبرى است) برعهده دارد وبراى اعمال این اختیارات و تصرف در شئون جامعه، علاوه بر کسبمشروعیت مردمى، به اذن و اجازه ولى فقیه نیز احتیاج دارد تااختیارات اجرایى و اقتدار قانونى او که همواره با اعمال نوعىولایت و حاکمیت همراه است، از مشروعیت الهى و دینى نیز برخوردارگردد. (51) از این نظر، تصور امضاى حکم ریاست جمهورى به عنوان یکمسئله تشریفاتى، تصورى باطل است، زیرا امضاى حکم ریاستجمهورى، در واقع انفاذ مقام ولایتبراى مشروعیت تصرفات رئیسجمهور است.
10- عزل رئیس جمهور:
آخرین مرحله عزل رئیس جمهور به عبارتى عمل حقوقى و شرعى آن درحوزه مسئولیت رهبرى است و قبل آن باید دیوان عالى کشور به تخلفرئیس جمهور از وظایف قانونى اش حکم داده باشد یا این که مجلسشوراى اسلامى طبق اصل هشتاد و نهم با 3;2 آراء به استیضاح و عدمکفایتسیاسى او راى داده باشد; یعنى براى اعمال این اختیار ازسوى رهبرى، باید شرایطى رعایتشود. پس از این مرحله مقدماتىرهبرى با در نظر گرفتن مصالح کشور عزل رئیس جمهور را انجام مىدهد.
البته رهبرى به لحاظ نظارت و تسلطى که بر قواى سه گانه دارد،در مرحله مقدماتى عزل رئیس جمهور نیز بى تاثیر نیست. عمل قوهقضائیه در تشخیص تخلف رئیس جمهور، در واقع به طور غیرمستقیم بهرهبرى بازگشت دارد; چون رئیس قوه قضائیه منصوب رهبرى است.
وقتى رهبرى احساس کند که مصالح کشور عزل رئیس جمهور را ایجابمى کند، مى تواند از طریق رئیس قوه قضائیه حکم به تخلف او راموجب شود و یا توسط نمایندگان مجلس مقدمات استیضاح او رافراهم نماید. رهبرى حتى به دلیل نفوذش در مردم مى تواند باتوسل به افکار عمومى موجبات عزل رئیس جمهور را فراهم کند، همچنان که در مورد عزل بنى صدر اتفاق افتاد. همه این ها بهپشتوانه نظارتى است که رهبرى بر قواى سه گانه و به خصوص مجریهو شخص رئیس جمهور دارد و رئیس جمهور طبق قانون اساسى در برابررهبرى هم مسئول شناخته شده است. (52)
عزل رئیس جمهور، همراه با امضاى حکم ریاست جمهورى، راهى براىتعادل قوا و در جهت اعمال بند هفتم اختیارات رهبرى (تنظیمروابط قواى سه گانه)مى باشد. وظایف و اختیارات برتر رئیسجمهور ایجاب مى کند که براى جلوگیرى از گسترش نفوذ و نیزکنترل قوه مجریه بر قواى دیگر، و نیز براى حفظ تعادل و استقلالقوا مکانیسمى اندیشیده شود. در نظام هاى پارلمانى، قوه مجریهو مقننه بر هم اثر گذاشته و هم دیگر را کنترل مى کنند که معمولاهمیشه به سود مجریه و به ضرر مقننه است. اما در جمهورى اسلامىایران علاوه بر این که قوه مجریه در برابر مقننه مسئول است ومجلس مى تواند راى به عدم کفایتسیاسى رئیس جمهور بدهد و یاوزراء را استیضاح کند، رئیس جمهور در برابر رهبرى هم مسئولاست و از طرف دیگر مقننه قابل انحلال توسط قوه مجریه نیست.
بدین ترتیب در جمهورى اسلامى ایران، تعادل و توازن قوا کاملا بهسود مقننه است و اختیار انحلال مقننه طبق قانون اساسى به هیچنهادى داده نشده است.
11- عفو یا تخفیف مجازات محکومین:
معمولا همه روساى کشورها اختیار عفو یا تخفیف مجازات محکومین رادارند و در این مورد تصمیم نهائى با آنهاست. در جمهورى اسلامىایران، این امر پس از پیشنهاد رئیس قوه قضائیه و در حدودموازین اسلامى انجام مى گیرد و رهبرى هم معمولا با پیشنهاد رئیسقوه قضائیه موافقت مى نماید. البته چون رئیس قوه قضائیه منصوبرهبرى است، در واقع کارى به نمایندگى از رهبرى انجام مى دهد وامین رهبرى در انتخاب و پیشنهاد محکومین موضوع عفو یا تخفیفاست.
در ذیل اصل یکصد و دهم اشاره شده است که رهبرى مى تواند بعضىاز وظایف خود را به شخص دیگرى تفویض کند، که تنها مورد مشخصاز این نوع، تفویض موقت فرماندهى کل قوا به بنى صدر در زمانحضرت امام بود. اخیرا نیز مقام معظم رهبرى مسئولیت ترسیمسیاست هاى کلى نظام، پیگیرى و نظارت بر حسن اجراى این سیاستها و حل معضلات نظام را به مجمع تشخیص مصلحت نظام واگذار نمودهاند.
12- ما تمام اختیارات رهبرى را طبق یکصد و دهم مختصرا شرحدادیم،
اما یک مسئولیتبسیار مهم دیگر هم هست که در این اصلنیامده است، ولى چون در اصل دیگرى آمده است و همان طور که درتقسیم بندى موضوعى هم آوردیم، جزء اختیارات مهم رهبرى است وشایسته است که جداگانه هم بحثشود. براساس اصل یکصد و هفتاد وهفتم قانون اساسى که در بازنگرى سال 1368 به قانون اساسىافزوده شده است، ابتکار تجدید نظر در قانون اساسى (از آغاز تاانجام در دست مقام رهبرى و تحت نظارت وى مى باشد) (53) .
مقام معظم رهبرى پس از احساس ضرورت تجدید نظر در قانون اساسى، بامجمع تشخیص مصلحت نظام، مشورت مى نماید و موارد اصلاح یا تتمیمقانون اساسى را طى حکمى خطاب به رئیس جمهور، به شوراى بازنگرىپیشنهاد مى کند.
البته این هم رویه اى است که براساس سیره حضرت امام(ره) دربازنگرى قانون اساسى، به صورت یک اصل قانون اساسى درآمده است.
این شیوه به گونه اى است که کل جریان بازنگرى و تجدید نظر دراختیار رهبرى قرار مى گیرد. هم ابتکار آن به دست رهبرى است، همموارد اصلاح و تتمیم را او مشخص مى کند و هم مصوبات شوراىبازنگرى باید به تصویب و امضاى رهبرى برسد. ترکیب اعضاى شوراىبازنگرى هم طورى است که بیش از نصف اعضاى آن منصوب مستقیمرهبرى هستند و عده اى نیز به طور غیرمستقیم به رهبرى متصل مىشوند. طبق رویه اى که در بازنگرى سال 1368 به وجود آمد، شوراىبازنگرى در طول کار خود، علاوه بر استفاده از نظرات کارشناسان،مستقیما از نظرات رهبرى و مشاورت او استفاده مى کند و در واقعتحت نظارت رهبرى، کار مى کند. پس از تایید رهبرى، مصوبات شوراىبازنگرى باید از طریق همه پرسى به تایید نهایى مردم نیز برسد.
از این نظر مى توان گفت قوه تاسیسى در جمهورى اسلامى آمیزه اىاز مظاهر ولایت فقیه و اراده عمومى است. (54)
پىنوشتها:
1- مقدمه قانون اساسى، بحث (ولایت فقیه عادل).
2- زیرا طبق بند ششم از اصل دوم قانون اساسى، اجتهاد مستمرفقهاى جامع الشرایط براساس کتاب و سنت معصومین(ع)، جزو پایههاى نظام جمهورى اسلامى است و نظریه ولایت فقیه نیز حاصل اجتهادامام خمینى است. از این نظر اجتهاد فقهاى جامع الشرایط، حاکمبر کل نظام (از جمله قانون اساسى) است. البته این امر به منزلهجواز تجدید نظر هر روزه در قانون اساسى براساس تغییر نظراتفقهاى جامع الشرایط نیست و قانون اساسى، در حال، مرجع حل وفصل مسائل جامعه است و موارد اختلاف و تعارض جزئى را وجود وحضور ولى فقیه حل مى کند و هم او است که لزوم تغییر را تشخیصو فرمان تجدید نظر در قانون اساسى (مطابق اصل 177 قانون اساسى)
را صادر مى کند و موارد تجدید نظر را جهت رفع تعارض و اختلاف،به مراجع ذیربط ارجاع مى دهد.
3- این اصطلاح را استاد عمید زنجانى در جلد اول فقه سیاسى ص140به کار برده اند و ما هم از ایشان استفاده کرده ایم و ان شاءالله به موقع از آن هم سخن خواهیم گفت.
4- جلا الدین مدنى، حقوق اساسى، ج1، (تهران: سروش، 1365) ص119.
5- همان، ص17 18.
6- مقدمه قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران.
7- جلال الدین مدنى، همان، ج3، ص44.
8- مقدمه قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران.
9- بحث مفصل فقهى و حقوقى پیرامون مبانى مکتبى نظام و قانوناساسى در جلد اول حقوق اساسى استاد عمید زنجانى، ص227220آمده است.
10- اصل دوم قانون اساسى (بند پنجم و ششم).
11- ر. ک: ولایت فقیه و حکومت اسلامى و نیز شوون و اختیارات ولىفقیه از آثار حضرت امام خمینى(ره).
12- عمید زنجانى، فقه سیاسى، ج1، (تهران: امیرکبیر، 1366) ص140و 297.
13- ابوالفضل قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سیاسى، ج1، (تهران:
انتشارات دانشگاه تهران، 1370) ص344.
14- عمید زنجانى، همان، ج1، ص298.
15- همان، ص4267.
16- جلال الدین مدنى، همان، ج1، ص129.
17- ر. ک: صورت مشروح مذاکرات شوراى بازنگرى قانون اساسى، ج3،جلسات سى و دوم، سى و سوم، سى و چهارم و چهلم.
18- نامه مورخ 16/10/1366 حضرت امام خمینى(ره).
19- مصطفى کواکبیان، دمکراسى در نظام ولایت فقیه، ص138. بحثمفصل در مورد مفهوم ولایت مطلقه و امکان یا عدم امکاندیکتاتورى ولى فقیه در ص54 130 آمده است.
20- مصطفى کواکبیان، همان، ص125.
21- البته اصل 108 قانون اساسى که براى منظورى خاص و تنها دریک مورد و آن هم در نخستین دوره شوراى نگهبان به فقهاى اینشورا صلاحیت قانون گذارى داد، استثنایى بر اصل هفتاد و یکماست. براى مطالعه بیشتر به حقوق اساسى جلال الدین مدنى، ج3،ص4748 مراجعه شود.
22- جلال الدین مدنى، حقوق اساسى، ج3، ص28.
23- همان.
24- عباسعلى عمید زنجانى، همان، ج1، ص391.
25- براى بحثبیشتر در مورد وظایف شوراى نگهبان ر.ک: جلال الدینمدنى، حقوق اساسى، ج3 و همچنین مقاله دکتر ابوالفضل قاضى(قانون اساسى: سیر مفهوم و منطوق از دید تطبیقى) در مجلهدانشکده حقوق و علوم سیاسى، ش28، آذر ماه 1371.
26- ابوالفضل قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سیاسى، ص113 و نیزمقاله (قانون اساسى...) که ذکر شد.
27- ابوالفضل قاضى، (قانون اساسى: سیر مفهوم و منطوق از دیدتطبیقى)، پیشین، ص74. با این تعبیر، آیا شوراى نگهبان مىتواند بر مصوبات شوراى عالى انقلاب فرهنگى نیز نظارت کند؟ بهصورت اولیه و عادى جواب مثبت است اما با توجه به این که شوراىعالى انقلاب فرهنگى با مجوز حضرت امام، صلاحیت قانون گذارى پیداکرده و فعلا نیز اعضا و صلاحیتشوراى مذکور با حکم ولى فقیهمشخص مى شود، خارج از حوزه مسئولیتشوراى نگهبان قرار گرفته وبه صورت مستقیم با ولى فقیه مرتبط است.
28- عباسعلى عمید زنجانى، همان، ج1، ص396 398.
29- همان، ص405.
30- همان، ص407 408.
31- همان، ص417415.
32- همان، ص345.
33- همان، ص406.
34- همان، ص294923.
35- همان، ص326.
36- همان، ص294 295.
37- اصل یکصد و شصتم قانون اساسى.
38- عباسعلى عمید زنجانى، همان، ج1، ص347 350.
39- همان، ص50.
40- بند سوم اصل یکصد و پنجاه و ششم قانون اساسى که در موردوظایف قوه قضائیه است.
41- جلال الدین مدنى، همان، ج3، ص28.
42- عباسعلى عمید زنجانى، همان، ج1، ص392.
43- براى مطالعه بیشتر پیرامون کنترل قضائى و سیاسى رجوع شودبه: ابوالفضل قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سیاسى، ص106.
44- مصطفى کواکبیان، دمکراسى در نظام ولایت فقیه (تهران: سازمانتبلیغات اسلامى،1370)، ص126125.
45- اصل یکصد و هفتاد و ششم قانون اساسى.
46- اصل پنجاه و نهم قانون اساسى.
47- اصل یکصد و هفتاد و هفتم قانون اساسى.
48- اصل پنجاه و نهم قانون اساسى.
49- عباسعلى عمید زنجانى، همان، ج1، ص477 478.
50- اصل یکصد و سیزدهم قانون اساسى.
51- عباسعلى عمید زنجانى، همان، ج1، ص281.
52- اصل یکصد و بیست و دوم قانون اساسى.
53- ابوالفضل قاضى (قانون اساسى: سیر مفهوم و منطق از دیدتطبیقى) ص6160.
54- همان.
نظریه ولایت فقیه حضرت امام خمینى(ره) که مبناى نظام جمهورىاسلامى است، وظایف، شرایط و اختیاراتى را براى ولى فقیه اثباتکرده که بیشترین قرابت و شباهت را با نظام امامت دارد. باتکمیل و تتمیم این نظریه در طول ده ساله عمر حضرت امام(ره) درنظام جمهورى اسلامى، ولایت مطلقه فقیه در قانون اساسى نهادینهشد. در واقع قانون اساسى، ترجمان حقوقى و ساختارى همان نظریهاست که براساس ولایت امر و امامت مستمر، زمینه تحقق رهبرى فقیهجامع الشرایط را آماده مى کند تا ضامن عدم انحراف سازمان هاىمختلف از وظایف اصیل اسلامى خود باشد. (1)
بنابراین مى توان گفت که مبناى فکرى و نظرى نظام جمهورى اسلامىایران، نظریه (ولایت مطلقه فقیه) حضرت امام خمینى(ره) و ساختارحقوقى و اجرایى آن، قانون اساسى است و در واقع قانون اساسىاستنتاجى از آن نظریه و براساس آن نظریه است. به عبارت روشنتر، وقتى در حوزه فلسفه و نظریه سیاسى بحث مى کنیم، منظورماننظریه ولایت مطلقه فقیه است که جایگاه و اختیارات بسیار والایىرا براى ولى فقیه قایل شده است و هنگامى که در حوزه حقوقاساسى بحث مى کنیم، ولایت فقیه در قالب قانون اساسى مطرح مىشود که برخى این امر را تعبیر به محدود و محصور شدن ولایت فقیهدر چهارچوب قانون اساسى مى کنند و به نوعى باعث نگرانى و عکسالعمل کسانى مى شوند که براساس نظریه سیاسى حضرت امامخمینى(ره)، محدوده ولایت فقیه را مطلق و گسترده مى دانند.
از این نظر شاید روشن شدن محل نزاع و تفکیک دو حوزه فلسفى وحقوقى از همدیگر، موجب حل این مشکل و رفع نگرانى دو گروه شود.
ضمن این که در هر دو صورت، محدوده ولایت فقیه یکسان است و درصورت تعارض بین این دو حوزه، همواره حوزه حقوقى تابع حوزهنظرى و فلسفى است (2) که با روال خاص ادارى و اجرایى و از طریقتجدید نظر در قانون اساسى، رفع تعارض مى شود. هدف مشخص و روشناین مقاله نیز تاکید بر این نکته است که همانند نظریه ولایتمطلقه فقیه، در قانون اساسى هم محدوده ولایت، مطلق و گستردهاست و خود قانون اساسى زمینه آن را فراهم کرده است.
در واقع قانون اساسى نیز خودش در چهارچوب قانون قرار گرفته وآن هم قوانین و موازین شرعى است که براساس اجتهاد مستمر فقهاىجامع الشرایط از کتاب و سنتبه دست مى آید و ولى فقیه سمبل ونماد عینى این اجتهاد مستمر است. از این نظر در سلسله مراتبقواعد حقوقى جمهورى اسلامى ایران، قوانین و موازین شرعى در راساست و قانون اساسى هم در چهارچوب این موازین است. از سویى،این موازین هم جزو قانون اساسى شده است; یعنى مطابق خود قانوناساسى، این قوانین و موازین شرعى در راس قرار گرفته که براساسآن ها ولایت فقیه، مطلقه تلقى شده است.
البته در نظام هایى که حق قانونگذارى را از خدا سلب نموده وبشر را قانونگذار مستقل جهان اعلام کرده اند، قانون اساسى درراس سلسله مراتب حقوقى است و این امر در جامعه اى که حاکمیتخدا و پیامبر را پذیرفته و اصول دین و امامت و اجتهاد مستمررا مبناى نظام خود مى داند، به گونه دیگرى است. ضمن این کهباید توجه داشت قانون اساسى یک فضل فروشى و مایه فخر و مباهاتصرف نیست که تصور شود حتما باید قانون اساسى در راس باشد تاکشورى متمدن و قانون مند محسوب شود. قانون اساسى یک ابزارحقوقى براى تحقق یک هدف اجتماعى است و اگر با ابزار دیگرى هماین هدف تامین شود، باکى نیست; چنان که کشور با سابقه ودمکراتیک انگلستان قانون اساسى مدون و مکتوب ندارد و هیچمشکلى هم پیدا نمى کند.
به منظور بررسى جایگاه ولایت فقیه در حقوق اساسى جمهورى اسلامىایران، به سه اصل قانون اساسى ج.ا.ا، به عنوان مبناى کار خودتکیه مى کنیم: اصل پنجم، پنجاه و هفتم و یکصد و دهم.
1- اصل (ولایت فقیه) و (سیستم هدایت) (3)
قانون اساسى، منبع حقوق اساسى است. یکى از شرایط قانون اساسىکه حقوق دانان روى آن تاکید دارند، آن است که قانون اساسىباید بر اصولى متکى بوده و محتویاتش همواره نتیجه منطقى آناصول باشد. (4)
قانون اساسى ج.ا.ا، در این خصوص در فصل اول خوداصولى را گنجانده که در تاریخ حقوق اساسى دنیا کاملا بى سابقهو جدید است. از جمله این اصول، (تعیین پایه ها و اهداف نظامجمهورى اسلامى) (اصل دوم و سوم)، (لزوم تطبیق کلیه قوانین باموازین اسلامى) (اصل چهارم) و (پذیرش ولایت مطلقه فقیه با عنوانولایت امر و امامت امت) (اصل پنجم) است.
قانون اساسى ج.ا.ا، چکیده و محور اصلى اهداف، افکار، آرمان هاو ایده آل هاى ملتى است که تابع مکتب اسلام است و در آن، اسلامهمه چیز را تحت الشعاع قرار داد و برگشت همه اصول آن به احکاماسلام است و بسیارى از اصول تدوین شده، آیات الهى را پشتوانهخود دارد. در جریان تدوین قانون اساسى تلاش شده تا احکام درهمه زمینه ها، ماخوذ از اسلام باشد و در موارد حرج و ضرورت بااستفاده از عناوین ثانویه به بن بست هاى ناشى از نارسایى هاىزمانى پاسخ داده شود. به این ترتیب قانون اساسى ج.ا.ا، با اینکه بسیارى از اصطلاحات و عبارت هاى قوانین اساسى دیگر کشورهارا دارد، محتواى آن اسلامى است.5 مقدمه قانون اساسى هم به اینامر تصریح کرده و آن را (انعکاس خواست قلبى امت اسلامى) مىداند.
رسالت قانون اساسى، عینیتبخشیدن به زمینه هاى اعتقادى جامعهاست. (6) برهمین اساس در اصل دوم آن، پایه هاى اعتقادى نظامجمهورى اسلامى برشمرده شده است. در جمهورى اسلامى ایران،حاکمیت، الهى است و طبق قانون اساسى این حاکمیت از طریققوانین الهى و رهبرى الهى (ولایت فقیه) اعمال مى شود.
اصل چهارم قانون اساسى، تکلیف همه قوانین، مقررات، آیین نامهها و بخش نامه ها را از نظر ضرورت انطباق با موازین اسلامىصریحا روشن کرده است. از آن جا که این اصل در فصل کلیات آمدهو نیز به حکم قانون اساسى، از ویژگى خاص (حاکمیتبر سایر اصول)
برخوردار است، اگر اصولى از قانون اساسى احکامى را با اطلاق ویا عموم بیان کند که مصادیق آن اطلاق و عموم با موازین اسلامىتطبیق نداشته باشند، پذیرفته نمى شوند، حتى اگر موافق قانوناساسى باشند. (7)
از سوى دیگر در حقوق اساسى جمهورى اسلامى ایران، کلیه امور زیرنظر ولایت مطلقه امر و امامت امت اداره مى شود و برهمین اساس،قانون اساسى زمینه تحقق رهبرى فقیه جامع الشرایط را فراهم مىکند تا ضامن عدم انحراف نظام از وظایف اصیل اسلامى خود باشد. (8)
علاوه بر این که در مقدمه قانون اساسى بر طرح حکومت اسلامى متکىبر ولایت فقیه تاکید شده است، بند پنجم اصل دوم قانون اساسىنیز اعتقاد به (امامت و رهبرى مستمر و نقش اساسى آن در تداومانقلاب اسلامى) را به عنوان اساس نظام اعلام کرده است.
در راستاى همین امامت و رهبرى مستمر است که اصل پنجم قانوناساسى (اصل ولایت فقیه) گنجانده شده و ولایت امر و امامت امت درزمان غیبتبرعهده فقیه گذاشته شده است. حق حاکمیت ملت نیزبراساس اعتقاد مکتبى به امامت و طبق اصل پنجاه و هفتم قانوناساسى، از طریق ولایت فقیه اعمال مى گردد.
بنابراین، نظام جمهورى اسلامى، یک نظام مکتبى است و فصل اولقانون اساسى بر مبانى مکتبى و اعتقادى نظام تاکید نموده است.
مفاد این مبانى اعتقادى (که عمدتا در اصل دوم قانون اساسى آمدهاند)، آن است که ولى فقیه تنها کسى است که در زمان غیبت مجازبه اعمال حاکمیت و اراده تشریعى خداست. (9)
یکى از پایه هاى اعتقادى نظام جمهورى اسلامى، (امامت و تداومرهبرى از طریق اجتهاد مستمر) (10) است که در اصل پنجم قانوناساسى به صورت برگردان قانونى و شکل عینى در (ولایت فقیه)
متجلى شده است. یعنى هرگاه حاکمیت و ولایت در این نظام دست غیرفقیه باشد، بى شک نظام برپایه اصل امامت و تداوم آن از طریقاجتهاد مستمر نبوده و از مشروعیت الهى برخوردار نخواهد بود.
بنابراین، (ولایت مطلقه فقیه) در قانون اساسى به عنوان یکى ازاساسى ترین اصول مطرح شده و نظارت و مراقبتخاصى بر قواى حاکمدارد، به نحوى که (ولایت فقیه) به عنوان یک نهاد حقوقىاستثنائى و بى سابقه در تاریخ تدوین حقوق اساسى جهان تلقى مىشود و سئوال هاى متعددى پیرامون آن مطرح شده است که عمده ترینآن ها در مورد چگونگى و گستره اختیارات و ولایت مطلقه فقیه و بهعبارتى تمرکز قدرت سیاسى در دست ولى فقیه است. مخصوصا با مطرحشدن ولایت مطلقه فقیه از سوى حضرت امام خمینى(ره) در اواخر سال1366 و اعمال تمرکز در بازنگرى قانون اساسى 1368، حاکمیت ونظارت ولى فقیه بر کل نظام سیاسى کاملا مشهود شده است.
فقیهى که طبق اصل پنجم قانون اساسى ولایت امر و امامت امت را درعصر غیبتبرعهده دارد، داراى نوعى ولایت و صاحب اختیاراتى درجامعه اسلامى است که بین فقها در حدود و گستره این اختیارات،اختلاف نظر هست. با وجود این اختلاف نظر، از آن جا که نظریهامام خمینى مبناى نظرى نظام جمهورى اسلامى است، ملاک معتبر نظرحضرت امام است که براى ولى فقیه همان اختیاراتى را قائل است کهپیامبر(ص) و ائمه(ع) در اداره جامعه داشتند. (11)
آن چه در قانوناساسى هم آمده به اندازه اى است که (ولایت فقیه) را حاکم بر سهقوه مقننه و مجریه و قضائیه قرار داده است، زیرا براى تحققولایت مطلقه فقیه، ناگزیر باید اختیارات فقیه در تمامى ارکانحکومتبه گونه اى اعمال شود و نهاد رهبرى، از فراز قواى سهگانه، این اختیارات را اعمال مى کند.
بدین ترتیب نظام جمهورى اسلامى ایران، علاوه بر این که در درونخود از طریق کنترل متقابل قواى سه گانه کنترل مى شود، داراىمکانیسمى است که از بیرون هم نظام را هدایت مى کند. در این جایک (سیستم هدایت) (12) وجود دارد که کارویژه آن موثرتر و برتر ازقوه تعدیل کننده یا قوه برتر است. در واقع این سیستم هدایتاست که در گردش چرخ قدرت و حفظ تعادل و توازن قوا موثر واقعمى شود نه مکانیسم دورنى سیستم تفکیک قوا. در حقوق اساسى،علاوه بر قواى سه گانه کلاسیک، از قوه دیگرى به قوه تعدیلکننده (13) ، قوه برتر یا قوه موسس نیز سخن به میان آمده که نهادو ولایت فقیه در عین این که آن ها را نیز در بر مى گیرد، متمایزاز آن ها است.
سیستم هدایتبه صورت ترکیبى از چند عامل، قواى سه گانه راکنترل و هم آهنگ و متعادل مى کند. این کنترل و هدایتیک باراز درون سیستم و قواى سه گانه انجام مى گیرد و یک بار ازبیرون کنترل (درون سیستمى) مستلزم نظارت متقابل سه قوه نسبتبه هم است تا در نتیجه آن از خودکامگى هریک از قوا کاسته شود.
این شیوه در همه نظام هاى پارلمانى اعمال مى شود که البتهکافى نیست و موجب بروز اختلافات و صف بندى قوا مى گردد و برخىاز قوا از ابزار و قدرت بیشترى برخوردار مى گردند. در حقوقاساسى جمهورى اسلامى ایران، شوراى نگهبان هم به صورت یک نهاد،از درون سیستم را تعدیل مى کند. اما خصیصه عمده نظام جمهورىاسلامى هدایت از بیرون است که به وسیله رهبرى انجام مى شود (14) ،زیرا قواى حاکم زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت هستند وتنظیم روابط بین آن ها و سیاست گذارى کلى نظام در اختیاررهبرى است.
وجود ولایت امر در راس نظام سیاسى که نظارت عالیه بر قواى سهگانه دارد، موجب این برداشتشده که احتمالا نظام جمهورى اسلامى،نظامى چهار قوه اى است. اما با کمى دقت مشخص مى شود که این بااصطلاح قوه چهارم، هم سنگ و هم عرض قواى سه گانه نیست. تقسیم وتفکیک قوا یک راه صرفا عملى براى تعدیل قوا و به منزله آن استکه سه دستگاه به طور جداگانه هر یک قسمتى از مسئولیت هاى عمدهو ضرورى نظام را بر عهده دارند و چون ولى فقیه داراىاختیاراتى در هر سه زمینه فوق است، قسمتى از حاکمیت هر سه قوهرا خودش اعمال مى کند و از این نظر، قوه چهارم محسوب نمى شود.
تازه حاکمیت این سه قوه هم در طول حاکمیت ولى فقیه است و درواقع قواى سه گانه هم ولایت مطلقه فقیه را اعمال مى نمایند.
در جمهورى اسلامى ایران، حاکمیت الهى از طریق آراى عمومى واراده ملت تحقق مى یابد و اعمال حاکمیت صرفا از طریق تکنیکنظام سه قوه اى همواره از اشکال مشروعیت الهى رنجخواهد برد.
براى رفع این اشکال، حاکمیت الهى باید در قالب قوانین الهى ورهبرى الهى (ولى فقیه) اعمال گردد. رهبرى الهى ایجاب مى کندکه ولى امر و رئیس دولت، نظارت عالیه بر قواى سه گانه را کهحاکمیت ملت را اعمال مى کنند، برعهده گیرد (15) . بر این اساس استکه اصل پنجاه و هفتم قانون اساسى ج.ا.ا، صراحتا هر سه قوه را(زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت) قرار داده است.
بنابراین، مهم ترین و اصلى ترین کارویژه ولایت فقیه در جمهورىاسلامى ایران، نظارت عالیه آن بر قواى سه گانه است که به طرقمختلف انجام مى شود و هدایتسیستم را برعهده دارد. در ادامهمطلب به این کارکرد هم اشاره مى نمائیم تا به گوشه اى ازاختیارات و وظایف ولى فقیه بپردازیم. اما تذکر این نکته دراینجا لازم است که ولى فقیه در مقام ریاست دولت کشور پدیدهبسیار جدیدى است که با هیچ یک از روساى دولت کشور معمول درحقوق اساسى، نه از حیث کارویژه و نقش و نه از حیث نوع وظایف واختیارات، شباهت ندارد. این مقام هیچ گاه به عنوان یک امتیاز وقدرت و به عنوان یک حق براى ولى فقیه مطرح نیست، بلکه فقط یکمسئولیت است و دامنه اختیارات و اقتدار آن به مصالح جامعه وقوانین الهى بستگى دارد. به همین دلیل است که نظارت عالیه اوبر قواى سه گانه اصلا تهدیدى علیه حاکمیت آن ها نیست و این مقامبا گستره اختیارات خود، هیچ گاه به دیکتاتورى منجر نخواهد شد.
از سوى دیگر، ولى فقیه به لحاظ خاص تداوم امامت، صاحباختیاراتى است که اعمال آن ها بعضا موازینى را ارائه مى دهدکه منبع حقوق اساسى است; (16) مثلا رهبرى به مجلس اجازه مى دهد کهقوانین را به اتکاى احکام ثانویه تدوین نموده و به طور موقت ومحدود از احکام اولیه عدول کند. بدون این اجازه شرعى مجلس نمىتواند حدود احکام اولیه را رها کند، چون باید قوانین مجلس درچهارچوب شرع و قانون اساسى باشد. سند اجازه امام خمینى(ره)
بارزترین نمونه است که مى تواند منبع حقوق اساسى باشد.
مجمع تشخیص مصلحت نظام، مکانیسم دیگرى براى این کار است; وقتىمجلس نظر شوراى نگهبان را تامین نکند، با تصویب مجمع تشخیصمصلحت نظام، مصوبه مجلس رسمیت مى یابد، حتى اگر به نظر شوراىنگهبان خلاف موازین شرعى باشد. بنابراین در سلسله مراتب قواعدحقوقى ایران، قوانین و موازین شرعى در راس است نه قانوناساسى، زیرا موازین شرعى از قرآن و سنت استنباط مى شود و چونخود قانون اساسى هم، اجتهاد مستمر و ولایت فقیه را از پایه هاىنظام جمهورى اسلامى دانسته است، مى توان ولایت امر و امامت امترا هم بر قانون اساسى حاکم دانست، منتها با همان قید قبلى که(ولایت فقیه) یک مسئولیت است و مقید به مصالح جامعه و رعایتموازین شرعى; یعنى خود ولى فقیه هم تحتحاکمیت قوانین وموازین شرعى قرار دارد.
2- نظارت عالیه ولى فقیه بر قواى سه گانه
همان طور که گفتیم، در جمهورى اسلامى ایران ریاست دولت کشوربا ولى فقیه است و اصل ولایت فقیه از مهمترین و کلیدى تریناصول قانون اساسى است که ناشى از مبانى مکتبى نظام مى باشد.
مقام رهبرى به لحاظ امامت و هدایت نظام، داراى وظایف واختیاراتى است که او را بسى برتر و بالاتر از قواى سه گانهقرار داده است. به همین لحاظ یک تفاوت بارز بین سیستم تفکیکقواى موجود در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران و نظام کلاسیکتفکیک قوا وجود دارد. در نظام کلاسیک، قدرتى مافوق قواى سهگانه وجود ندارد و اصولا تفکیک قوا براى آن است که دیگر قدرتمافوق وجود نداشته باشد و قواى ثلاثه قدرت هاى یکدیگر را خنثىنمایند.ولى در جمهورى اسلامى ایران طبق اصل پنجاه و هفتم قانوناساسى، این قوا زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت اعمال مىشوند و این نظارت ناشى از اصل پنجم قانون اساسى است که اصلولایت فقیه را از اصول بنیادى نظام قرار داده است.
به همین دلیل در قانون اساسى به طور مشخص از قدرت بالاتر ازرئیس جمهور سخن به میان آمده که قسمتى از اعمال قوه مجریه رانیز برعهده دارد. این مسئله عملا قدرت فوق العاده مجریه را درمقایسه با نظام هاى ریاستى و پارلمانى دیگر خنثى نموده و آنرا هم سنگ قواى دیگر قرار مى دهد. به لحاظ اهمیت فوق العادهرهبرى، در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران یک فصل مستقل با ششاصل به رهبرى اختصاص یافته است، با وجود این که در فصول دیگرنیز به ناسبتبه رهبرى و اصل ولایت فقیه اشاره شده است.
بعد از اصل پنجم قانون اساسى، مهم ترین اصلى که به ولایت فقیهاختصاص یافته و نقش و کارویژه اصلى آن را در نظام مشخص نمودهاست، اصل پنجاه و هفتم است که قواى سه گانه حاکم را زیر نظرولایت مطلقه امر و امامت امت قرار داده است و طبق آن چه درجریان بازنگرى قانون اساسى روى داده، این اصل حتى بر اصل یکصدو دهم نیز حاکم است و اختیارات رهبرى را از محدوده آن اصلفراتر مى برد. (17)
یکى از نکات بسیار مهمى که شوراى بازنگرى قانون اساسى درارتباط با (رهبرى) مورد توجه قرار داد، اضافه شدن لفظ (مطلقه)
به (ولایت) در اصل پنجاه و هفتم بود. تحولاتى که در دهه اولانقلاب اسلامى به وجود آمد، امام(ره) را بر آن داشت که ولایتمطلقه فقیه را یکى از احکام اولیه اسلام و حتى بالاتر از نماز وروزه اعلام نمایند (18) . این امر در تغییر اصل پنجاه و هفتم نیزموثر افتاد و تنظیم روابط بین قواى سه گانه را نیز در حوزهاختیارات ولى فقیه گذاشت و براى این که اختیارات ولى فقیهمحدود به اصل یکصد و دهم نگردد، در اصل پنجاه و هفتم هر سهقوه زیر نظر (ولایت مطلقه امر) قرار داده شدند.
البته منظور از ولایت مطلقه، اختیارات و مسئولیت هاى فراگیرفقیه در مقابل ولایت نسبى است نه ولایت رها و لاقید واستبدادى (19) . تثبیت این نکته در قانون اساسى در حقیقت تاکید براختیارات گسترده و شرعى ولى فقیه است که بهانه را از دستکسانى که به دنبال ایجاد چنین توهماتى هستند که اختیاراترهبرى صرفا موارد مذکور در اصل یکصد و دهم است، خارج مى کند.
به عبارت دیگر، شوراى بازنگرى، اختیارات مطلقه ولى فقیه را کهاز لحاظ شرعى براى وى اثبات شده است، شکل قانونى داده و تثبیتنموده است. و این امر با اصل حکومت و اداره جامعه اسلامى واستمرار امامتسازگارتر است; چون فقیهى که مسئول و رئیس دولتاسلامى است، باید بتواند به بهترین وجه جامعه را اداره کند و درمحدوده قوانین اسلام، مصالح جامعه را تامین نماید و بى معنااست که جز محدوده مصالح جامعه و قوانین الهى و موازین و ضوابطاسلامى محدودیتى داشته باشد. یعنى قانون اساسى در چهارچوبمقررات اسلامى براى ولى فقیه قائل به اختیارات مطلق شده است وموارد مشخص شده در اصل یکصد و دهم نمونه اى از اختیارات اواست. (20)
اینک جهت روشن شدن نحوه نظارت، هر سه قوه را به طور جداگانهمرور مى نماییم.
الف- نظارت بر قوه مقننه
طبق اصل پنجاه و هشتم قانون اساسى، اعمال قوه مقننه از طریقمجلس شوراى اسلامى است; یعنى مجلس رکن قانون گذارى است و مطابقاصل هفتاد و یکم در عموم مسائل مى تواند قانون وضع کند. (21)
البته این قانون گذارى با آن چه که در سایر کشورها متداولاست، تفاوت دارد. چون در اسلام کسى نمى تواند در مقابل قانونالهى قانون وضع کند. اقدام مجلس شوراى اسلامى در این زمینه، درواقع تدوین مقررات اسلامى است (22) و براى این که مبانى مکتبىنظام در این عمل ملحوظ شود و نظارت ولى فقیه هم تحقق یابد،بلافاصله در اصل هفتاد و دوم آمده است که: (مجلس شوراى اسلامىنمى تواند قوانینى وضع کند که با اصول و احکام مذهب رسمى کشورمغایرت داشته باشد...). تشخیص این عدم مغایرت هم به عهدهشوراى نگهبان گذاشته شده و حتى اعتبار مجلس شوراى اسلامىوابسته به شوراى نگهبان است.
طرز ترکیب و مرجع انتخاب اعضاى شورا و نیز تنوع وظایفش به نحوىاست که نظارت رهبرى را کاملا تامین مى نماید. نصف اعضاى شوراىنگهبان مستقیما منصوب رهبرى هستند و از آن جا که رهبرى کسانىرا انتخاب مى کند که مورد اعتماد و نزدیک به مبانى فقهى خودشباشند، نظارت رهبرى در (رعایت موازین شرعى) قوانین کاملا تحققمى یابد و هیچ حکمى خارج از احکام اسلام و بدون تطبیق باموازین اسلامى و بدون نظارت رهبرى تصویب نشده و صورت قانونى بهخود نمى گیرد. (23)
علاوه بر این، نصف دیگر اعضاى شوراى نگهبان هم به پیشنهاد رئیسقوه قضائیه (که خودش منصوب مستقیم و مورد اعتماد رهبرى است) وانتخاب مجلس شوراى اسلامى برگزیده مى شوند. تا رئیس قوه قضائیهمعرفى حقوق دانان را انجام ندهد، امکان انتخاب آن ها از سوىمجلس شوراى اسلامى وجود ندارد. این شیوه هم نمایان گر دخالتغیر مستقیم رهبرى در انتخاب حقوق دانان شوراى نگهبان است.
علاوه بر شوراى نگهبان مجمع تشخیص مصلحت نظام هم در مرتبه اىبالاتر از شوراى نگهبان وجود دارد که در اختلافات بین شوراىنگهبان و مجلس شوراى اسلامى حکم و داور نهایى است و چون اعضاىمجمع تشخیص مصلحت هم کلا منصوب رهبرى هستند، نهایتا نظر رهبرىاعمال مى شود و هیچ قانونى از نظارت ولایت مطلقه امر خارجنخواهد بود.
انتخاب فقهاى شوراى نگهبان توسط رهبرى مبین حضور و نظارت فعالرهبرى در امر قانون گذارى و قوه مقننه و نیز کلیه مراکزى استکه به نحوى در تصویب قوانین و مقررات کشور موثرند، زیرا حفظمکتبى بودن نظام و مطابقت قوانین و مقررات با احکام اسلامى ازمسئولیت هاى رهبرى و ماهیتا مربوط به مقام ولایت فقیه مى باشد وکسانى مى توانند این مسئولیت را عهده دار شوند که از طرفرهبرى صلاحیتشان محرز بوده و براى این کار منصوب و ماذونباشند. اگرچه مسئولیت مطابقت قوانین با موازین اسلامى به طورمصداقى درحیطه وظایف و اختیارات رهبرى نیامده، ولى به استنادامامت، رهبرى مستمر (بند 5 اصل دوم) و نیز اصل ولایت فقیه (اصلپنجم) مى توان استنباط نمود که رابطه روشنى بین ولایت امر واسلامى بودن نظام وجود دارد و ضامن بقاى خط اسلامى نظام هماناوجود ولى فقیه است و این مسئولیت قبل از هرکس مربوط به رهبرىاست و نصب فقهاى شوراى نگهبان از سوى رهبرى بدین معنا است کهفقهاى شورا در حقیقت مسئولیت رهبرى را در این زمینه انجاممىدهند. (24)
شوراى نگهبان یکى از نهادهاى قانونى است که بخشى از حاکمیتولى فقیه را از طرف او اعمال مى کند و داراى وظایف بسیار زیادو کلیدى است. (25)
اصلى ترین این وظیفه شورا که مبین نظارت همه جانبه ولى فقیهبر قوه مقننه و همه مراکز دست اندر کار وضع مقررات مى باشد،عبارت است از: بررسى کلیه قوانین و مقررات کشور اولا از لحاظمطابقتبا احکام اسلامى و موازین شرعى و ثانیا از جهت انطباقبا قانون اساسى. برهمین اساس کلیه مصوبات مجلس شوراى اسلامىخود به خود به شوراى نگهبان ارسال و کنترل مى شود. از این نظرشوراى نگهبان رکن رکین کنترل قوانین مى باشد که مرجع صدورنظریات فنى و دارنده نوعى حق وتوى تعلیقى است و باید در موردکلیه مصوبات مجلس شوراى اسلامى اظهار نظر نماید. لذا جزء لاینفکقوه مقننه هم چون تکمله اى براى قانون گذارى به شمار مىآید. (26)
شوراى نگهبان براى تسریع در انجام این وظیفه اش حقشرکت در مذاکرات مجلس را دارد و هنگامى که طرح یا لایحه فورىدر دستور کار باشد، حضور اعضاى شورا در جلسه علنى مجلس الزامىاست (اصل نود و هفتم). حتى جلسات غیر علنى مجلس شوراى اسلامىنیز باید با حضور اعضاى شوراى نگهبان باشد(اصل شصت و نهم قانوناساسى). بر همین اساس است که اصل نود و سوم قانون اساسى صریحااعلام نموده که مجلس شوراى اسلامى بدون وجود شوراى نگهبان اعتبارقانونى ندارد.
در اصل چهارم قانون اساسى، کنترل مطابقت کلیه قوانین و مقرراتکشور با موازین شرعى برعهده شوراى نگهبان گذاشته شده است ودر اصل نود و یکم به طور مطلق تعبیر به (پاسدارى از احکاماسلام) شده که مىتواند شامل مصوبات سازمان هاى صلاحیت دار غیر ازمجلس نیز باشد; یعنى دامنه و برد این اصل حاکم بر کلیه شبکهقانون گذارى کشور است و بر اطلاق یا عموم اصول قانون اساسىنیز سرایت دارد. (27)
گرچه اصول پنجاهوهشتم وپنجاه ونهم، اعمال قوه مقننه را از طریقمجلس شوراى اسلامى و نیز مراجعه به آراى عمومى و همه پرسى پیشبینى نموده، ولى طبق اصل یکصد و سى و هشتم،هیئت دولت نیز مىتواند مصوبات و آیین نامه ها و بخش نامه هایى را تهیه و اجراکند و همین طور طبق اصل هشتاد و پنجم در موارد ضرورت و بارعایت اصل هفتاد و دوم، مجلس مى تواند به کمیسیون هاى داخلىخود اختیار وضع برخى از قوانین را بدهد که به طور آزمایشىاجرا مى شوند و تصویب نهایى آن ها با مجلس است و یا مجلس مىتواند تصویب دائمى اساس نامه سازمان ها، شرکت ها و موسساتدولتى و یا وابسته به دولت را نیز با رعایت اصل هفتاد و دومقانون اساسى بهکمیسیونهاى ذیربط واگذار کند یااجازه تصویب آنهارا به دولتبدهد.
در این موارد نیز مصوبات دولت و کمیسیون هاى مجلس نباید بااصول و احکام مذهب رسمى کشور و یا قانون اساسى مغایرت داشتهباشد و تشخیص آن به عهده شوراى نگهبان است. بنابراین روحقانون اساسى و مفاد اصل چهارم آن، تعمیم مسئولیتشوراى نگهباننسبتبه همه مواردى است که به نحوى مقررات لازم الاجراء وضع مىگردد. تفسیر شوراى نگهبان از اصل نود و یکم در پاسخ شوراى عالىقضائى در فروردین 1360 نیز تعمیم اصل چهارم را مورد تاییدقرار داده است. (28)
علاوه بر نظارت شرعى بر قوانین، شوراى نگهبان داراى نظارت حقوقىو دستورنامه اى بوده و حراست و پاسدارى از قانون و ممانعت ازتعارض قوانین عادى با قانون اساسى را برعهده دارد. همین طورشوراى نگهبان، تنها مفسر قانون اساسى است و این به عهده همهاعضاى آن (دوازده نفر) است. از این نظر، شوراى نگهبان نهادىمستقل و جداگانه است که از خارج، بر روى قواى حاکم عمل مىکند. ترکیب شورا و استقلال آن از قواى سه گانه، این امکان رابه شورا مى دهد که بدون برهم زدن تعادل قوا با صلاحیت هاى لازمو قانونى حضور ولى فقیه را در قواى سه گانه اعمال نماید و درعین حال خارج از نفوذ قواى مذکور باشد (29) و این از امتیازاتحقوق اساسى جمهورى اسلامى ایران است که با تعبیه شوراى نگهبانبه عنوان بازوى رهبرى، هم بى طرفى و تحت نفوذ نبودن این نهادرا تضمین کرده و هم این که اضافه قدرت ناشى از بى مسئولیتىمجلس در قبال مجریه و قضائیه را کاهش داده است.
شوراى نگهبان هم چنین بر انتخابات مجلس شوراى اسلامى نظارت داردو بدین ترتیب نمایندگان رهبرى نه تنها مصوبات مجلس را تحتنظارت دقیق خود دارند، بلکه تشخیص دهنده و تایید کننده صلاحیتنمایندگان نیز هستند. این امر به دلیل اهمیت ویژه مجلس و قدرتقانون گذارى آن است که نمایندگان آن باید واجد شرایط خاصىباشند و شوراى نگهبان با استفاده از حق قانونى نظارت، دستگاهقانون گذارى را در مرحله انتخابات و تشخیص صلاحیت نیز کنترل مىکند.
با تفسیرى که شوراى نگهبان در آستانه انتخابات دوره چهارم مجلساز نظارت موضوع اصل نود و نهم انجام داد و نظارت خود رااستصوابى شمرد، گستره نظارت شوراى نگهبان بسیار زیادتر شد وحتى شورا با استناد به حق نظارت خود، عده زیادى را براى شرکتدر انتخابات، فاقد صلاحیت دانسته و شرط شرکت آنان را منوط بهنظر نهایى رهبرى دانست. همان طور که در انتخابات مجلس خبرگان(سال 1369) نیز عده اى را محروم نمود. علاوه بر این، شوراىنگهبان مراحل بعدى انتخابات تا اعلام نتایج و نیز تاییدانتخابات مجلس را هم برعهده دارد و به شکایات و اعتراضاتمربوط به انتخابات نیز رسیدگى مى کند.
اختیارات شوراى نگهبان براساس تفسیر اصل نود و نهم قانوناساسى، به طور غیر مستقیم به منزله اختیارات رهبرى است. پیشبینى این نهاد مستقل و خارج از سه قوه براى نظارت بر انتخاباتدر همه مراحل آن و احتمالا ابطال انتخابات و یا توقف انتخاباتبه این خاطر است که شوراى نگهبان در زمینه اسلامى بودن نظام واجراى قانون اساسى مسئولیت مستقیم دارد و باید انتخابات را ازلحاظ سیاسى و اسلامى کاملا زیر نظر بگیرد و جریان انتخابات رااز نفوذ قواى سه گانه خارج نماید. (30) به این صورت در مرحلهانتخابات نیز نظارت غیر مستقیم ولى فقیه براى حفظ مکتبى بودننظام اعمال مى شود.
تعبیه شوراى نگهبان یک تکنیک ابتکارى براى کنترل همه جانبهقوانین است و مربوط به خصیصه مکتبى بودن نظام مى شود، به طورىکه اگر شوراى نگهبان از نظام سیاسى جمهورى اسلامى حذف شود،نظام مشروعیت الهى و مظهر حاکمیت الهى و نهایتا خصلت توحیدىخود را از دستخواهد داد; به عبارت دیگر نظام ولایت فقیه کهپشتوانه خط اسلامى نظام و حافظ مشروعیت الهى رژیم سیاسى است،بیشترین تجلى اش در رابطه با اعضاى فقیه شوراى نگهبان ظاهر مىشود. (31)
ب- نظارت بر قوه مجریه
اعمال قوه مجریه هم به نحوى انجام مى شود که با اصل اعتقادىحاکمیت الهى و نظارت ولى فقیه، هم آهنگ باشد. بدین منظور اصلشصتم قانون اساسى، اعمال قوه مجریه را در درجه اول تلویحا براىرهبرى شناخته است و در مرحله بعدى براى رئیس جمهور و وزرا. بهعبارت دیگر، رهبرى عالى ترین مقام رسمى کشور و در واقع شخصاول مملکت است و طبق اصل یکصد و سیزدهم، رئیس جمهور پس ازمقام رهبرى قرار دارد و مسئولیت اولیه اجراى قانون اساسى وریاست قوه مجریه نیز طبق همین اصل با رهبرى است و موارد خارجاز مسئولیت رهبرى به رئیس جمهور موکول شده است. علاوه بر اینچون رئیس جمهور هم با تنفیذ رهبرى مسئولیت را به دست مى گیردو مطابق اصل یکصد و بیست و دوم در برابر رهبرى نیز مسئول است(علاوه بر مسئولیت در قبال مجلس)، باید گفت رئیس جمهور بااستفاده از تفویض اختیار از سوى رهبرى، به انجام وظایف خود مىپردازد و به طور غیر مستقیم، کارویژه رهبرى را اعمال مى کند.
قوه مجریه به دلیل در دست داشتن قدرت به طور مستقیم، بخش عظیمىاز حاکمیت را در اختیار دارد و به همین دلیل باید کنترل وهدایتشود و این هدایت و کنترل علاوه بر این که از سوى قوهمقننه با تصویب قوانین و مشخص کردن خط مشى قوه مجریه انجاممىشود (قوه مقننه خودش هم از سوى رهبرى هدایت و کنترلمى شود)، رهبرى نیز مىتواند با رهنمودهاى غیر مستقیم و حتىفرامین مستقیم خود در هدایت قوه مجریه و تعدیل رابطه سیاسىقوه مجریه با مردم وقواى دیگر موثر باشد. (32)
رهبر مسئول تنظیم روابط بین قواى سهگانه و حل اختلاف بین آنهاست(اصل یکصد و دهم) و حکم ریاست جمهورى را پس از انتخاب مردمتنفیذ مى کند و در صورت تصویب عدم کفایتسیاسى و یا تخلفقضائى رئیس جمهور، او را عزل مىنماید.
رهبرى مىتواند رئیس جمهور را مستقیما مورد مواخذه وبازخواست قرار دهد; چون مطابق اصل یکصد و بیست و دوم، رئیسجمهور در قبال رهبرى مسئول شناخته شده است. رهبرى به طور غیرمستقیم از طریق قوه قضائیه حکم به تخلف رئیس جمهور مى دهد ونیز توسط قوه قضائیه دارائى رئیس جمهور و وزرا و همسران وفرزندان آنان را قبل و بعد از خدمت کنترل مى کند تا برخلاف حقبه دلیل قوه مجریه افزایش نیافته باشد.
رئیس جمهور براى رسیدن به راس قوه مجریه باید مراحلى را طى کندکه بعضا به طور مستقیم یا غیرمستقیم در کنترل رهبرى است.
بعد از اعلام آمادگى و کاندیداتورى، مرحله احراز صلاحیت توسطشوراى نگهبان وجود دارد که شورا با استفاده از حق نظارت خودبر انتخابات ریاست جمهورى(طبق اصول نود و نهم و یکصد و هیجدهم)
به تعیین و احراز صلاحیت کاندیداها مى پردازد.
قانون اساسى در اصل یکصد و پانزدهم شرایطى را براى رئیس جمهورتعیین کرده که داوطلبین شرکت در انتخابات ریاست جمهورىباید کلیه آن ها را داشته باشند و بدون احراز این صلاحیت ها،شرکتشان در انتخابات غیرقانونى است. (33)
این تشخیص و احراز صلاحیتبه شوراى نگهبان ارجاع شده است کهضمن اعمال کنترل مورد اطمینان رهبرى، از اعمال نفوذ در قوهمجریه و نقض استقلال و تفکیک قوا نیز پرهیز مىشود.
در روند تایید صلاحیتها، شوراى نگهبان کارى را بهنمایندگى از سوى رهبرى انجام مى دهد (حتى در دوره اول ریاستجمهورى صلاحیت داوطلبان باید به تایید رهبرى هم مى رسید). اینعمل در واقع نوعى نظارت غیرمستقیم رهبرى بر راس قوه مجریه حتىدر مرحله قبل ازانتخابات است که از این طریق از ورود افرادى کهمعتقد به مبانى نظام و انقلاب نباشند،جلوگیرى مى کند که اینامر، نوعى نظارت و کنترل پیش گیرانهاست.
در مرحله بعدى که کاندیداى ریاست جمهورى در انتخابات شرکت مىکند، پس از کسب اکثریت و موفقیت در انتخابات، مرحله مهم ترىفرا مى رسد که طى آن هم صحت انتخابات باید از سوى شوراىنگهبان تایید شود و هم رهبرى باید حکم ریاست جمهورى را تنفیذو امضا نماید. این عمل اخیر به عبارتى انتصاب حقوقى و تنفیذشرعى ریاست جمهورى منتخب مردم و در واقع رسمیت و مشروعیتبخشیدن به انتخاب مردم است. قدرت اجرایى که عینیتحاکمیت واعمال نوعى ولایت است، تا مشروعیت الهى نداشته باشد بر مردمالزام آور نیست (34) و رئیس جمهور به لحاظ دارا بودن اختیارات(که مشروعیت اعمال آنها موکول به اذن رهبرى است) باید اذن ولىفقیه را داشته باشد و بدون تنفیذ رهبرى، غیر ولى فقیه نمىتواند این اختیارات را اعمال نماید. بدین لحاظ با تایید صلاحیتو نیز امضاى حکم ریاست جمهورى این مشروعیت تامین مى شود.
بنابراین رهبرى در مورد رئیس جمهور، در مرحله قبل از انتخاباتبه طور غیر مستقیم افراد واجد شرایط را در اختیار مردم مىگذارد و انتخاب مردم را هدایت مى کند. علاوه بر این، رهبرىمرحله انتصاب حقوقى و تنفیذ شرعى را نیز در اختیار دارد وهنگامى که مصلحت و شرایط ایجاب کند و با وجود کنترل هاى مختلفباز هم افراد ناباب و غیر واجد شرایط انتخاب شوند، رهبرى مىتواند از تنفیذ حکم ریاست جمهورى خوددارى کند که البته چنیناحتمالى در حد فرض محال است، زیرا غیر واجد شرایط فرصت انتخابشدن ندارد. طبق اصل یکصد و سى ام، رئیس جمهور استعفاى خود رانیز به رهبرى تقدیم مى کند که این هم نتیجه منطقى و مستقیمتنفیذ حکم ریاست جمهورى و انتصاب او از سوى رهبرى است.
مفهوم امضاى حکم ریاست جمهورى از سوى رهبرى آن است که نظارترهبرى و ولایت امر بر قوه مجریه، به صورت تنفیذ حکم ریاستجمهورى و امکان عزل او انجام مى گیرد. مفاد اصل یکصد و دهمقانون اساسى نیز این است که یکى از شرایط لازم براى احراز مقامریاست جمهورى، تنفیذ رهبرى است; چون قانون اساسى مطابق اصلپنجاه و هفتم اعمال حاکمیت ملت را با نظارت ولایت مطلقه امرمشروع دانسته است و این نظارت همان طور که گفتیم، هم در مرحلهقبل از انتخابات ریاست جمهورى صورت مى گیرد و هم با تنفیذ حکمریاست جمهورى و عزل او. (35) البته عزل نهایى رئیس جمهور توسطرهبرى، نتیجه منطقى امضاى حکم ریاست جمهورى است که براى اعمالآن شرط الزامى وجود دارد و آن هم عبارت است از راى به عدمکفایتسیاسى رئیس جمهور از سوى مجلس و یا حکم به تخلف قضائىاو از سوى قوه قضائیه.
در شرایط اضطرارى مانند فوت، عزل، استعفا، غیبتیا بیمارى بیشاز دو ماه رئیس جمهور و یا مواردى که کشور بدون رئیس جمهورباشد، نظارت رهبرى به شکل بارزترى نمایان مى گردد. طبق اصلیکصد و سى ویکم قانون اساسى، در شرایط اضطرار معاون اول رئیسجمهور با موافقت رهبرى اختیارات و مسئولیت هاى رئیس جمهور رابرعهده مى گیرد; یعنى باز هم تنفیذ رهبرى وجود دارد. اصلمذکور، احتمال دیگرى را نیز پیش بینى کرده و آن این که درصورت عدم وجود معاون اول به هر دلیل، مقام رهبرى فرد دیگرى بهجاى وى منصوب مى کند. همه این موارد نشانه کنترل و هدایتمستقیم و غیرمستقیم رهبرى بر راس قوه مجریه است.
نیروهاى مسلح نظامى و انتظامى نیز با وجود این که از لحاظتشکیلاتى و سازماندهى جزئى از قوه مجریه هستند، از لحاظفرماندهى تابع مجریه نیستند و این از جمله استثنائات مذکور دراصول شصتم و یکصد و سیزدهم قانون اساسى است که از رئیس جمهورجدا و به رهبرى سپرده شده است. براى پوشش دادن به این اختیارنیز فرماندهى کل قوا به رهبرى سپرده شده است. (اصل یکصد ودهم)
ج- نظارت بر قوه قضائیه
دستگاه قضائى به دلیل حساسیت و نقش بنیادى اش و نیز خصیصهمکتبى اش و به منظور تحقق بخشیدن به عدالت اسلامى و پاسدارى ازحقوق مردم، لزوما باید با معیارهاى اسلامى منطبق باشد. قانوناساسى نیز در اصل یکصد و پنجاه و ششم خود، قوه قضائیه را(...مستقل و پشتیبان حقوق فردى و اجتماعى و مسئول تحقق بخشیدنبه عدالت) معرفى کرده است. اگرچه قضاوت قهرا طبق احکام الهى وتوسط قضات واجد شرایط اسلامى صورت خواهد گرفت، ولى به دلیلاهمیت و حساسیتبنیادى قضا در اسلام و دقت در مکتبى بودن نظامقضائى کشور و پیش گیرى از انحرافات کلى در سیستم قضائى اسلامى،نظارت ولى فقیه در این امور اجتناب ناپذیر است (36) و این نظارتبا نصب رئیس قوه قضائیه (مطابق اصل یکصد و پنجاه و هفتم و نیزبند ششم اصل یکصد و دهم) و عفو و تخفیف مجازات محکومین (بند11 اصل یکصد و ششم) از سوى رهبرى تحقق مى یابد. البته ایننظارت به معناى دخالت در کار قضات عادل و نقض استقلال آن هانبوده و صرفا براى حفظ نظم و هم آهنگى و وحدت مدیریت جامعه وپیش گیرى از انحرافات و مراعات دقیق ضوابط اسلامى است.
اعمال قوه قضائیه مطابق اصل شصت و یکم قانون اساسى (به وسیلهدادگاه هاى دادگسترى است که باید طبق موازین اسلامى تشکیل شودو به حل و فصل دعاوى و حفظ حقوق عمومى و گسترش و اجراى عدالت واقامه حدود الهى بپردازد). دادگاه ها براى انجام این وظایفباید به نحوى از سوى ولى فقیه و حاکم اسلامى ماذون باشند تااحکام آن ها نافذ و مشروع گردد. در اصل یکصد و پنجاه و ششمنیز در شمار وظایف قوه قضائیه، مواردى وجود دارد که اعمال وانجام آن ها احتیاج به تنفیذ مقام ولایت و از نظر برخى از فقهاحتى تصدى آن ها احتیاج به نصب از سوى امام معصوم دارد تامشروع تلقى شود.
(حل و فصل دعاوى و رفع خصومات و اخذ تصمیم در امور حسبیه) کهدر بند یکم وظایف قوه قضائیه آمده است، شرعا در اختیار فقیهحاکم بوده و متصدیان آن ها باید به نوعى اجازه اعمال اینحاکمیت را از فقیه حاکم بگیرند تا احکامشان مشروع و نافذباشد. همین طور (کشف جرم و تعقیب، مجازات و تعزیر مجرمین واجراى حدود و مقررات مدون جزائى اسلام) موضوع بند چهارم وظایفقوه قضائیه در اصل یکصد و پنجاه و ششم، دقیقا احتیاج به نظارتو تنفیذ ولى فقیه دارد و این امور اصالتا از شئون و اختیاراتولى فقیه است. براساس اصول یکصد و پنجاه و هفتم و یکصد و دهمقانون اساسى تعیین و انتصاب رئیس قوه قضائیه از جمله وظایف واختیارات مقام رهبرى است که از این طریق، رهبرى نظارت خود رابر دستگاه قضائى اعمال نموده و با تفویض قسمتى از اختیارات خودبه رئیس قوه مشروعیت کل دستگاه قضائى را تامین مى کند.
رئیس قوه قضائیه کهبدین ترتیب از سوى رهبرى ماذون شدهاست، داراى وظایف و اختیاراتى است که بسیار مهم بوده و به طورغیرمستقیم به رهبرى بازگشت مىدارد.
طبق اصل یکصد و پنجاه و هشتم قانون اساسى، رئیس قوه قضائیهمىتواند لوایح قضائى تهیه و براى تصویب به مجلس شوراى اسلامىبفرستد،همین طور عزل و نصب و سایرکارهاى ادارى قضات را مىتواندانجام دهد.
انفصال موقتیا دائم قضات، تغییر محل خدمتیا تغییر سمت آن هاهم مطابق اصل یکصد و شصت و چهارم به اقتضاى مصلحت جامعه و باتصویب رئیس قوه قضائیه پس از مشورت با رئیس دیوان عالى کشور ودادستان کل کشور انجام مىگیرد.
وزیر دادگسترى هم به پیشنهاد رئیس قوه قضائیه و توسطرئیس جمهور انتخاب مى شود که مسئول کلیه روابط فى ما بین قوهقضائیه با قواى دیگر است. (37) همین طور انتخاب رئیس دیوان عالىکشور و نیز دادستان کل کشور مطابق اصل یکصد و شصت و دوم توسطرئیس قوه قضائیه و با مشورت قضات دیوان عالى کشور انجام مىشود. بنابراین کلیت قوه قضائیه در اختیار رئیس آن است که عزلو نصب ها را انجام مى دهد و چون مستقیما از سوى رهبرى تعیین مىشود، نظارت رهبرى را بر کل قوه قضائیه تامین مىکند.
قوه قضائیه در جمهورى اسلامى ایران، علاوه بر استقلال که ناشى ازصلاحیت ها و ارزش هاى حاکم بر آن است، از حق الزامى حاکمیتقضائى (38) برخوردار است. منظور از حاکمیت قضائى لزوم مراجعه بهمراجع صلاحیت دار قضائى و تسلیم در برابر احکام آن ها است. قاضىدر حقوق اساسى ایران، محدود به قوانین مدونه نیست و براساساصل یکصد و شصت و هفتم، هرگاه حکم دعوائى را در قوانین مدونهپیدا نکند، باید (با استناد به منابع معتبر اسلامى، یا فتاواىمعتبر حکم قضیه را صادر نماید). به عبارت دیگر در زمینه سکوتیا نقض و یا تعارض قوانین موضوعه، رجوع قاضى به آراى فقهاالزامى شناخته شده و بدان تصریح شده است. (39) در این صورت و بهخصوص اگر قاضى خودش صاحب اجتهاد و رساله باشد، گستره عمل قاضىوسعت مى یابد و این هم وسیله دیگرى براى رعایت موازین شرعى ودر واقع نوعى نظارت ولى فقیه بر جریان قانون گذارى و رعایتمکتبى بودن نظام است.
قوه قضائیه به طور غیرمستقیم بر مجریه هم نظارت مى کند. مطابقاصل یکصد و هفتادم قانون اساسى، قضات باید از اجراى تصویب نامهها و آیین نامه هاى دولتى که مخالف با قوانین و مقررات اسلامىهستند، خوددارى نمایند. اگر اصول یکصد و هفتاد و سوم و یکصد وهفتاد و چهارم را نیز اضافه نمائیم، کاملا روشن مى شود که قوهقضائیه چگونه مجریه را کنترل مى کند و این نظارت غیرمستقیمرهبرى بر قوه مجریه است.
دیوان عدالت ادارى (موضوع اصل یکصد و هفتاد و سوم) از طریقرسیدگى به شکایات و تظلمات و اعتراضات مردم نسبتبه مامورینیا واحدها و یا آیین نامه هاى دولتى، مجریه را محدود مىنماید. خود دیوان عدالت ادارى زیر نظر رئیس قوه قضائیه است کهاو نیز منصوب رهبرى است. علاوه بر این، مطابق اصل یکصد و هفتادو چهارم، (براساس حق نظارت قوه قضائیه نسبتبه حسن جریان امورو اجراى صحیح قوانین در دستگاه هاى ادارى سازمانى به نامسازمان بازرسى کل کشور زیر نظر رئیس قوه قضائیه تشکیل مىگردد). از سوى دیگر در شمار وظایف قوه قضائیه نیز (نظارت برحسن اجراى قوانین) (40) تصریح شده که مجموعا نشان نظارتغیرمستقیم رهبرى بر اجراى قوانین است.
قوه قضائیه بنابه ماهیت و اهمیت کارویژه هایش و به دلیل این کهبیشتر از دو قوه دیگر تحت اراده و اقتدار رهبرى قرار دارد، برقوه مقننه هم اعمال نظارت مى کند که یک مورد آن را قبلا متذکرشدیم (محدود نبودن قاضى به قوانین مدونه و لزوم رجوع به منابعمعتبر اسلامى). شوراى نگهبان که اعمال کننده نظارت ولى فقیه برمقننه و مجریه است، با قوه قضائیه نیز در ارتباط است. درانتخاب اعضاى حقوق دان شوراى نگهبان رئیس قوه قضائیه اختیارمعرفى حقوق دانان را دارد و مجلس شوراى اسلامى فقط مى تواند بهافراد معرفى شده راى بدهد. تا رئیس قوه قضائیه، معرفى حقوقدانان را انجام ندهد، امکان انتخاب آن ها از سوى مجلس نیست ونتیجتا شوراى نگهبان تشکیل نمى شود و قوه مقننه اعتبار و رسمیتندارد. (41)
این مکانیسم ضمن این که در تعادل قوا موثر است، مبین نقش قوهقضائیه در جهت تعدیل قوا و نیز نشان مشروعیت و تعیین صلاحیتقضائى اعضاى حقوق دان شوراى نگهبان است و نوعى مشارکت در امرقضائى توسط شوراى نگهبان محسوب مى شود. (42) براین اساس کار شوراىنگهبان در جمهورى اسلامى ایران صرفا یک عمل سیاسى (همانندشوراى قانون اساسى فرانسه) نیست و در واقع تلفیقى از شیوهکنترل قضائى و کنترل سیاسى (43) براى تطبیق قوانین عادى با قانوناساسى و نیز رعایت موازین شرعى است.
3- وظایف و اختیارات ولى فقیه
ولایت فقیه از ارکان عمده نظام جمهورى اسلامى است و در زمان غیبتمطابق اصل پنجم قانون اساسى، ولایت امر و امامت امت را برعهدهدارد. این اصل حقوقى برگردان قانونى مبانى اعتقادى نظام است کهدر مقدمه و نیز اصول کلى قانون اساسى بر آن ها تاکید شده است.
جهت تحقق ولایت امر و به منظور حضور و نظارت فعال رهبرى برکلیه ارکان نظام، اصل پنجاه و هفتم قانون اساسى به شرحى کهگذشت قواى حاکم در جمهورى اسلامى ایران را (زیر نظر ولایتمطلقه امر و امامت امت) قرار داده است تا با نظارت عالیهرهبرى بر قواى سه گانه، پشتوانه اسلامى نظام و مشروعیت الهىرژیم سیاسى تامین گردد. بنابراین نقش ولى امر در هدایت مجموعهنظام کاملا روشن است.
اما رهبرى به عنوان رئیس دولت کشور، اختیارات و وظایفى هم بهمنظور اعمال مستقیم قدرت دارد که اصل یکصد و دهم قانون اساسىحداقل به 11 مورد از مصادیق این اختیارات اشاره نموده است. ازآن جا که قانون اساسى، ولایت مطلقه فقیه را پذیرفته و درچهارچوب مقررات اسلامى براى او قائل به اختیارات مطلق شده است،نمى توان این توهم را ایجاد نمود که اختیارات رهبرى صرفامنحصرا به مواردى است که در این اصل ذکر شده است، بلکه آن چهدر این اصل آمده نمونه هایى از اختیارات ولى فقیه بوده و مسلمابیان این موارد از باب حصر نیست. (44) قانون گذار با حاکم قراردادن اصول پنجم و پنجاه و هفتم قانون اساسى بر اصل یکصد و دهماز احصاء همه موارد اختیارات رهبرى پرهیز نموده و به ذکرحداقل اکتفا کرده است. این اختیارات همراه با گستره وسیعنظارت رهبرى بر قواى حاکم، نشان اراده قانون گذار در جهتاعتلاى اقتدار مقام ولایت امر و تسلط و اشراف امام گونه او برکلیه ارکان نظام اسلامى است.
وظایف و اختیارات رهبرى به ترتیب اصل یکصد و دهم قانون اساسىبه شرح ذیل است:
1- تعیین سیاست هاى کلى نظام جمهورى اسلامىپس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام:
مطابق بند یکم از وظایف و اختیارات رهبرى، سیاست هاى کلى نظامجمهورى اسلامى در همه زمینه هاى داخلى و خارجى، سیاسى، اقتصادى،نظامى، اجتماعى و فرهنگى به وسیله رهبرى تعیین و ترسیم مى شودو مجلس شوراى اسلامى و شوراى عالى انقلاب فرهنگى نیز باید درمحدوده این سیاست هاى کلى و در چهارچوب قانون اساسى و موازینشرعى، این سیاست ها را به شکل قانونى و قابل اجرا درآورده،براى اجرا به قوه مجریه بفرستند.
به عبارت دیگر، تصمیمات عمده و عالى در سطح کلان، توسط رهبرىاتخاذ مى شود و مراجع قانون گذارى در اخذ این تصمیمات به شکلقانون گذارى شرکت مى کنند و هیئت دولت هم دستورالعمل هاىاجرایى آن ها را تهیه مى نماید. البته رهبرى براى اعمال ایناختیار مهم و کلیدى داراى بازوها و عواملى جهت مشاوره وکارشناسى مى باشد. مهم ترین این ارگان هاى مشورتى، مجمع تشخیصمصلحت نظام است که همه اعضاى آن منصوب رهبرى و معمولا از شخصیتهاى مهم سیاسى، اقتصادى و فرهنگى هستند که بعضا در قواى سهگانه حاکم نیز مسئولیت هاى رده بالا دارند. مقام معظم رهبرى درآخرین حکم خود، تعیین سیاست هاى کلى را به مجمع تشخیص مصلحتنظام تفویض کردند.
شوراى عالى امنیت ملى نیز که شورایى بسیار تخصصى و فنى است ورهبرى نقش بسیار مهمى در آن دارد، در محدوده همین سیاست هاىکلى به ارائه خط مشى هاى عملى و کوتاه مدت مى پردازد و چونبسیارى از اعضاى مجمع تشخیص مصلحت نظام عملا در این شورا نیزهستند، مى توان گفت که رهبرى با اعضاى مجمع تشخیص مصلحت در یکمحفل غیر رسمى مشاوره ها و بحث هایى انجام مى دهد و اصول کلىو استراتژیک را همان جا توافق مى کنند و سپس همین اعضا بهاضافه اعضاى دیگرى که برحسب قانون، عضو استحقاقى شوراى عالىامنیت ملى هستند، در جلسه رسمى همین موارد توافق شده را باعده بیشترى تصویب مى کنند و چون بدون حضور مستقیم رهبرى اینتصمیمات اتخاذ مى شود، باید براى قابل اجرا بودن به تصویبرهبرى هم برسد. (45)
2- نظارت بر حسن اجراى سیاست هاى کلى نظام:
رهبرى همان طور که مسئولیت تعیین سیاست هاى کلى نظام را برعهده دارد، با دقت تمام بر حسن اجراى این سیاست ها نیز نظارتدارد تا سیاست هاى تعیین شده به هنگام اجرا، از اهداف و آرمانهاى اصلى منحرف نشده و به خوبى پیاده شود. این مسئولیت را نیزاخیرا رهبرى به مجمع تشخیص مصلحت نظام تفویض نموده است. رهبرىدر راس هرم نظام قرار گرفته و بر همه چیز اشراف دارد و ابزارقانونى این نظارت را هم در اختیار دارد و همان طور که گذشت درهر سه قوه به نحو خاصى و توسط نهادهایى این نظارت را اعمال مىکند. این نظارت بسیار فعال است و حتى به مشارکت در تصمیم گیرىنیز مى رسد. در واقع رهبرى هم در محدوده وظایف و اختیارات هرسه قوه، به طور مداوم حضور و نفوذ دارد (علاوه بر ترسیم سیاستها و اهداف کلى که قبلا تصویب شده است) و کارهایى را انجام مىدهد، و هم بر عملکرد جارى آن ها و رعایت اهداف و سیاست هاى کلىنظام نظارت دارد و به طرق مناسب اشتباهات و انحرافات را تذکرو هشدار مى دهد و توبیخ و مواخذه مى کند. بدین ترتیب از نزدیکنظام را هدایت و رهبرى مى کند.
3- فرمان همه پرسى:
مراجعه مستقیم به آراى عمومى و همه پرسى به عنوان یکى از طرققانون گذارى در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران به رسمیتشناخته شده است و در مسائل بسیار مهم اقتصادى، سیاسى، اجتماعىو فرهنگى مى توان به همه پرسى دست زد. (46) تشخیص و ابتکار عملدر این مورد به دست رهبرى است که قاعدتا با مشورت مجمع تشخیصمصلحت نظام، ضرورت و اهمیت همه پرسى را تشخیص خواهد داد. البتهمراجعه به آراى عمومى بعد از بازنگرى در قانون اساسى، یکضرورت قانونى است (47) و به ابتکار رهبرى بستگى ندارد، ولى سایرموارد همه پرسى با درخواست رهبرى و موافقت 3 مجموع نمایندگانمجلس (48) انجام مى شود.
4- فرماندهى کل نیروهاى مسلح:
نیروهاى مسلح با این که از لحاظ تشکیلاتى و سازمانى جزء قوهمجریه هستند، از لحاظ فرماندهى و نیز سیاست گذارى هاى کلىتابع مقام رهبرى هستند. فرماندهى نیروهاى مسلح از جمله مواردمشخصى است که طبق اصل شصتم و نیز اصل یکصد و سیزدهم قانوناساسى از قوه مجریه استثنا شده و به رهبرى سپرده شده است.
نیروهاى مسلح در همه نظام هاى سیاسى، بسیار مهم تلقى مى شوند واین به خاطر نقشى است که آن ها در داخل کشور دارند و همیشهخطرى جدى براى دولت و موازنه قدرت هستند. به همین خاطر درسپردن اختیار آن به شخص یا نهادى، دقتبسیار مبذول مى شود تاکمتر خطر آفرین باشد. در جمهورى اسلامى این اختیار به کسى دادهشده که از حد اعلاى مشروعیت الهى و مردمى برخوردار است و توازنقوا را هم به هم نمى زند. (49) البته رهبرى در اعمال این مسئولیتنیز از مشاورت و مشارکت نهادهاى دیگر بهره مى برد; به طورى کهمى توان گفت، هدایت و کنترل عملى این نیروها توسط شوراى عالىامنیت ملى انجام مى گیرد. بافتشوراى عالى امنیت ملى به گونهاى است که در چهارچوب سیاست هاى تعیین شده رهبرى عمل نموده وهمیشه کنترل نیروهاى مسلح را در خدمت نظام قرار مى دهد.
5- اعلان جنگ و صلح و بسیج نیروها:
در شرایطى که ضرورت و مصلحت ایجاب کند، از مسئولیت ها و وظایفرهبرى است. به همین منظور بسیج نیروهاى نظامى و مردمى جهت دفاعاز نظام و میهن اسلامى و مقابله با تهاجمات و توطئه ها نیزتوسط او انجام مى گیرد; زیرا فرماندهى کل نیروهاى مسلح دراختیار اوست و همان طور که قبلا هم اشاره شد، رهبرى در اینمسئله از مشاورت و کمک مجمع تشخیص مصلحت نظام و شوراى عالىامنیت ملى کمک مى گیرد.
6- عزل و نصب و قبول استعفا:
فقهاى شوراى نگهبان نزدیک ترین ارتباط را با رهبرى دارند ومسئول پاسدارى از احکام اسلامى هستند. رهبرى از طریق عزل و نصبآن ها، بر تمام قوانین و مقررات کشور نظارت مى کند تا خطمکتبى نظام حفظ شود. به همین خاطر رهبرى باید بتواند در مواقعمقتضى آن ها را عزل و نصب کند تا هدف تامین شود. این اختیار،فقهاى شوراى نگهبان را کاملا در جهت منویات رهبرى قرار مى دهد.
رئیس قوه قضائیه هم که عالى ترین مقام این قوه است، توسط رهبرىمنصوب و معزول مى شود. وظایف و اختیارات بسیار مهم قوه قضائیهو رئیس آن و نیز استقلال این قوه از قواى دیگر مى تواند آن رادر موضعى برتر و بالاتر از سایر قوا قرار دهد و استقلال آن ها راتهدید کند. بدین منظور براى حفظ تعادل و توازن قوا، نبض اینقوه در اختیار مقام برتر و بى طرفى است که اجازه نمى دهد اینقوه از حدود خود خارج شود. البته لزوم رعایتشرایط ویژه براىرئیس قوه قضائیه و نیز قضات موجب مى شود که عامل هدایت وکنترل کننده به اهرم فشار و قدرت تبدیل نگردد.
نصب و عزل و قبول استعفاى رئیس سازمان صدا و سیما نیز ازمسئولیت هاى رهبرى است که در اصل یکصد و هفتاد و پنجم قانوناساسى هم بدان تصریح شده است.
7- حل اختلاف و تنظیم روابط قواى سه گانه:
مطابق اصل پنجاه و هفتم قانون اساسى، قواى سه گانه در جمهورىاسلامى مستقل از یکدیگر بوده و هر یک وظایف خاص خود را انجاممى دهند. اما چون سیستم تفکیک نسبى قوا حاکم است، به هرحالقواى سه گانه با هم برخورد و تلاقى دارند. از یک سو بین قواىسه گانه ارتباط و هم آهنگى وجود دارد، از سوى دیگر اقتدار ونفوذ به همین علتباید براى تنظیم روابط بین این قوا راه حلىاندیشیده مى شد، به طورى که موجب تمرکز قدرت در یک قوه و درنتیجه نفوذ قانونى آن قوه در قواى دیگر و نقض استقلال آن هانشود. این بود که در بازنگرى قانون اساسى 1368، این وظیفه بهرهبرى سپرده شده است که این کار، هم نظارت بر سه قوه را تامینو توجیه مى کند و هم از تمرکز بیش از حد قدرت در یک قوهجلوگیرى مى نماید و هم این که رهبرى به دلیل نفوذ و دارا بودنمنصب ولایت، توان تاثیرگذارى بر هر سه قوه را دارد، به طورى کهاجماع نظر بین سران قواى سه گانه را تسهیل مى کند.
رهبرى براى انجام این مسئولیت از تشکیل جلسه مشترک سران سه قوهکه در حضورش انجام مى شود، استفاده نموده است. در این جلساترهبرى با تحلیل دیدگاه هاى سیاسى و اعلام سیاست ها و اهدافکلى، جهتبه جریان انداختن مراحل قانونى و اجرائى مسائلمملکت، موافقت و پذیرش سران سه قوه را کسب مى نماید. اگر بینرهبرى و سران قواى سه گانه یک تفاهم سیاسى وجود داشته باشد،تبعا امکان به جریان انداختن سیاست گذارى هاى کلى بسیار زیادخواهد بود.
8- حل معضلات نظام که از طرق عادى قابل حل نیست:
گاه مسائل و معضلاتى دامن گیر نظام مى شود که از طریق عادى وقانونى موجود قابل حل نیست، حال یا اصلا در مورد چنین مسائلىدر قانون اساسى و قوانین عادى پیش بینى خاصى نشده است و یااگر هم پیش بینى شده، مصلحت نظام اسلامى اقتضا مى کند که درمورد آن معضل خاص، با سرعت ویژه و روش خاص عمل شود. این جافقط مقام رهبرى است که باید گره مشکل را به سرپنجه تدبیربگشاید و مسلما مشورت با اهل نظر و به خصوص مجمع تشخیص مصلحتنظام کارساز است مقام معظم رهبرى این مسئولیت مهم را نیز بهمجمع تشخیص مصلحت تفویض نموده اند.
9- امضاى حکم ریاست جمهورى پس از انتخاب مردم:
علاوه بر این که صلاحیت داوطلبان ریاست جمهورى باید در مرحله قبلاز انتخابات به تایید شوراى نگهبان برسد، پس از کسب آراىمردم، تنفیذ حکم رئیس جمهور از سوى رهبرى، یک شرط لازم و کافىبراى احراز مقام ریاست جمهورى است. تعبیه این شرط بدین خاطراست که رئیس جمهور پس از مقام رهبرى عالیترین مقام رسمى است (50) و مسئولیت اجراى قانون اساسى و ریاست قوه مجریه را (بهاستثناى مواردى که مستقیما بر عهده رهبرى است) برعهده دارد وبراى اعمال این اختیارات و تصرف در شئون جامعه، علاوه بر کسبمشروعیت مردمى، به اذن و اجازه ولى فقیه نیز احتیاج دارد تااختیارات اجرایى و اقتدار قانونى او که همواره با اعمال نوعىولایت و حاکمیت همراه است، از مشروعیت الهى و دینى نیز برخوردارگردد. (51) از این نظر، تصور امضاى حکم ریاست جمهورى به عنوان یکمسئله تشریفاتى، تصورى باطل است، زیرا امضاى حکم ریاستجمهورى، در واقع انفاذ مقام ولایتبراى مشروعیت تصرفات رئیسجمهور است.
10- عزل رئیس جمهور:
آخرین مرحله عزل رئیس جمهور به عبارتى عمل حقوقى و شرعى آن درحوزه مسئولیت رهبرى است و قبل آن باید دیوان عالى کشور به تخلفرئیس جمهور از وظایف قانونى اش حکم داده باشد یا این که مجلسشوراى اسلامى طبق اصل هشتاد و نهم با 3;2 آراء به استیضاح و عدمکفایتسیاسى او راى داده باشد; یعنى براى اعمال این اختیار ازسوى رهبرى، باید شرایطى رعایتشود. پس از این مرحله مقدماتىرهبرى با در نظر گرفتن مصالح کشور عزل رئیس جمهور را انجام مىدهد.
البته رهبرى به لحاظ نظارت و تسلطى که بر قواى سه گانه دارد،در مرحله مقدماتى عزل رئیس جمهور نیز بى تاثیر نیست. عمل قوهقضائیه در تشخیص تخلف رئیس جمهور، در واقع به طور غیرمستقیم بهرهبرى بازگشت دارد; چون رئیس قوه قضائیه منصوب رهبرى است.
وقتى رهبرى احساس کند که مصالح کشور عزل رئیس جمهور را ایجابمى کند، مى تواند از طریق رئیس قوه قضائیه حکم به تخلف او راموجب شود و یا توسط نمایندگان مجلس مقدمات استیضاح او رافراهم نماید. رهبرى حتى به دلیل نفوذش در مردم مى تواند باتوسل به افکار عمومى موجبات عزل رئیس جمهور را فراهم کند، همچنان که در مورد عزل بنى صدر اتفاق افتاد. همه این ها بهپشتوانه نظارتى است که رهبرى بر قواى سه گانه و به خصوص مجریهو شخص رئیس جمهور دارد و رئیس جمهور طبق قانون اساسى در برابررهبرى هم مسئول شناخته شده است. (52)
عزل رئیس جمهور، همراه با امضاى حکم ریاست جمهورى، راهى براىتعادل قوا و در جهت اعمال بند هفتم اختیارات رهبرى (تنظیمروابط قواى سه گانه)مى باشد. وظایف و اختیارات برتر رئیسجمهور ایجاب مى کند که براى جلوگیرى از گسترش نفوذ و نیزکنترل قوه مجریه بر قواى دیگر، و نیز براى حفظ تعادل و استقلالقوا مکانیسمى اندیشیده شود. در نظام هاى پارلمانى، قوه مجریهو مقننه بر هم اثر گذاشته و هم دیگر را کنترل مى کنند که معمولاهمیشه به سود مجریه و به ضرر مقننه است. اما در جمهورى اسلامىایران علاوه بر این که قوه مجریه در برابر مقننه مسئول است ومجلس مى تواند راى به عدم کفایتسیاسى رئیس جمهور بدهد و یاوزراء را استیضاح کند، رئیس جمهور در برابر رهبرى هم مسئولاست و از طرف دیگر مقننه قابل انحلال توسط قوه مجریه نیست.
بدین ترتیب در جمهورى اسلامى ایران، تعادل و توازن قوا کاملا بهسود مقننه است و اختیار انحلال مقننه طبق قانون اساسى به هیچنهادى داده نشده است.
11- عفو یا تخفیف مجازات محکومین:
معمولا همه روساى کشورها اختیار عفو یا تخفیف مجازات محکومین رادارند و در این مورد تصمیم نهائى با آنهاست. در جمهورى اسلامىایران، این امر پس از پیشنهاد رئیس قوه قضائیه و در حدودموازین اسلامى انجام مى گیرد و رهبرى هم معمولا با پیشنهاد رئیسقوه قضائیه موافقت مى نماید. البته چون رئیس قوه قضائیه منصوبرهبرى است، در واقع کارى به نمایندگى از رهبرى انجام مى دهد وامین رهبرى در انتخاب و پیشنهاد محکومین موضوع عفو یا تخفیفاست.
در ذیل اصل یکصد و دهم اشاره شده است که رهبرى مى تواند بعضىاز وظایف خود را به شخص دیگرى تفویض کند، که تنها مورد مشخصاز این نوع، تفویض موقت فرماندهى کل قوا به بنى صدر در زمانحضرت امام بود. اخیرا نیز مقام معظم رهبرى مسئولیت ترسیمسیاست هاى کلى نظام، پیگیرى و نظارت بر حسن اجراى این سیاستها و حل معضلات نظام را به مجمع تشخیص مصلحت نظام واگذار نمودهاند.
12- ما تمام اختیارات رهبرى را طبق یکصد و دهم مختصرا شرحدادیم،
اما یک مسئولیتبسیار مهم دیگر هم هست که در این اصلنیامده است، ولى چون در اصل دیگرى آمده است و همان طور که درتقسیم بندى موضوعى هم آوردیم، جزء اختیارات مهم رهبرى است وشایسته است که جداگانه هم بحثشود. براساس اصل یکصد و هفتاد وهفتم قانون اساسى که در بازنگرى سال 1368 به قانون اساسىافزوده شده است، ابتکار تجدید نظر در قانون اساسى (از آغاز تاانجام در دست مقام رهبرى و تحت نظارت وى مى باشد) (53) .
مقام معظم رهبرى پس از احساس ضرورت تجدید نظر در قانون اساسى، بامجمع تشخیص مصلحت نظام، مشورت مى نماید و موارد اصلاح یا تتمیمقانون اساسى را طى حکمى خطاب به رئیس جمهور، به شوراى بازنگرىپیشنهاد مى کند.
البته این هم رویه اى است که براساس سیره حضرت امام(ره) دربازنگرى قانون اساسى، به صورت یک اصل قانون اساسى درآمده است.
این شیوه به گونه اى است که کل جریان بازنگرى و تجدید نظر دراختیار رهبرى قرار مى گیرد. هم ابتکار آن به دست رهبرى است، همموارد اصلاح و تتمیم را او مشخص مى کند و هم مصوبات شوراىبازنگرى باید به تصویب و امضاى رهبرى برسد. ترکیب اعضاى شوراىبازنگرى هم طورى است که بیش از نصف اعضاى آن منصوب مستقیمرهبرى هستند و عده اى نیز به طور غیرمستقیم به رهبرى متصل مىشوند. طبق رویه اى که در بازنگرى سال 1368 به وجود آمد، شوراىبازنگرى در طول کار خود، علاوه بر استفاده از نظرات کارشناسان،مستقیما از نظرات رهبرى و مشاورت او استفاده مى کند و در واقعتحت نظارت رهبرى، کار مى کند. پس از تایید رهبرى، مصوبات شوراىبازنگرى باید از طریق همه پرسى به تایید نهایى مردم نیز برسد.
از این نظر مى توان گفت قوه تاسیسى در جمهورى اسلامى آمیزه اىاز مظاهر ولایت فقیه و اراده عمومى است. (54)
پىنوشتها:
1- مقدمه قانون اساسى، بحث (ولایت فقیه عادل).
2- زیرا طبق بند ششم از اصل دوم قانون اساسى، اجتهاد مستمرفقهاى جامع الشرایط براساس کتاب و سنت معصومین(ع)، جزو پایههاى نظام جمهورى اسلامى است و نظریه ولایت فقیه نیز حاصل اجتهادامام خمینى است. از این نظر اجتهاد فقهاى جامع الشرایط، حاکمبر کل نظام (از جمله قانون اساسى) است. البته این امر به منزلهجواز تجدید نظر هر روزه در قانون اساسى براساس تغییر نظراتفقهاى جامع الشرایط نیست و قانون اساسى، در حال، مرجع حل وفصل مسائل جامعه است و موارد اختلاف و تعارض جزئى را وجود وحضور ولى فقیه حل مى کند و هم او است که لزوم تغییر را تشخیصو فرمان تجدید نظر در قانون اساسى (مطابق اصل 177 قانون اساسى)
را صادر مى کند و موارد تجدید نظر را جهت رفع تعارض و اختلاف،به مراجع ذیربط ارجاع مى دهد.
3- این اصطلاح را استاد عمید زنجانى در جلد اول فقه سیاسى ص140به کار برده اند و ما هم از ایشان استفاده کرده ایم و ان شاءالله به موقع از آن هم سخن خواهیم گفت.
4- جلا الدین مدنى، حقوق اساسى، ج1، (تهران: سروش، 1365) ص119.
5- همان، ص17 18.
6- مقدمه قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران.
7- جلال الدین مدنى، همان، ج3، ص44.
8- مقدمه قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران.
9- بحث مفصل فقهى و حقوقى پیرامون مبانى مکتبى نظام و قانوناساسى در جلد اول حقوق اساسى استاد عمید زنجانى، ص227220آمده است.
10- اصل دوم قانون اساسى (بند پنجم و ششم).
11- ر. ک: ولایت فقیه و حکومت اسلامى و نیز شوون و اختیارات ولىفقیه از آثار حضرت امام خمینى(ره).
12- عمید زنجانى، فقه سیاسى، ج1، (تهران: امیرکبیر، 1366) ص140و 297.
13- ابوالفضل قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سیاسى، ج1، (تهران:
انتشارات دانشگاه تهران، 1370) ص344.
14- عمید زنجانى، همان، ج1، ص298.
15- همان، ص4267.
16- جلال الدین مدنى، همان، ج1، ص129.
17- ر. ک: صورت مشروح مذاکرات شوراى بازنگرى قانون اساسى، ج3،جلسات سى و دوم، سى و سوم، سى و چهارم و چهلم.
18- نامه مورخ 16/10/1366 حضرت امام خمینى(ره).
19- مصطفى کواکبیان، دمکراسى در نظام ولایت فقیه، ص138. بحثمفصل در مورد مفهوم ولایت مطلقه و امکان یا عدم امکاندیکتاتورى ولى فقیه در ص54 130 آمده است.
20- مصطفى کواکبیان، همان، ص125.
21- البته اصل 108 قانون اساسى که براى منظورى خاص و تنها دریک مورد و آن هم در نخستین دوره شوراى نگهبان به فقهاى اینشورا صلاحیت قانون گذارى داد، استثنایى بر اصل هفتاد و یکماست. براى مطالعه بیشتر به حقوق اساسى جلال الدین مدنى، ج3،ص4748 مراجعه شود.
22- جلال الدین مدنى، حقوق اساسى، ج3، ص28.
23- همان.
24- عباسعلى عمید زنجانى، همان، ج1، ص391.
25- براى بحثبیشتر در مورد وظایف شوراى نگهبان ر.ک: جلال الدینمدنى، حقوق اساسى، ج3 و همچنین مقاله دکتر ابوالفضل قاضى(قانون اساسى: سیر مفهوم و منطوق از دید تطبیقى) در مجلهدانشکده حقوق و علوم سیاسى، ش28، آذر ماه 1371.
26- ابوالفضل قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سیاسى، ص113 و نیزمقاله (قانون اساسى...) که ذکر شد.
27- ابوالفضل قاضى، (قانون اساسى: سیر مفهوم و منطوق از دیدتطبیقى)، پیشین، ص74. با این تعبیر، آیا شوراى نگهبان مىتواند بر مصوبات شوراى عالى انقلاب فرهنگى نیز نظارت کند؟ بهصورت اولیه و عادى جواب مثبت است اما با توجه به این که شوراىعالى انقلاب فرهنگى با مجوز حضرت امام، صلاحیت قانون گذارى پیداکرده و فعلا نیز اعضا و صلاحیتشوراى مذکور با حکم ولى فقیهمشخص مى شود، خارج از حوزه مسئولیتشوراى نگهبان قرار گرفته وبه صورت مستقیم با ولى فقیه مرتبط است.
28- عباسعلى عمید زنجانى، همان، ج1، ص396 398.
29- همان، ص405.
30- همان، ص407 408.
31- همان، ص417415.
32- همان، ص345.
33- همان، ص406.
34- همان، ص294923.
35- همان، ص326.
36- همان، ص294 295.
37- اصل یکصد و شصتم قانون اساسى.
38- عباسعلى عمید زنجانى، همان، ج1، ص347 350.
39- همان، ص50.
40- بند سوم اصل یکصد و پنجاه و ششم قانون اساسى که در موردوظایف قوه قضائیه است.
41- جلال الدین مدنى، همان، ج3، ص28.
42- عباسعلى عمید زنجانى، همان، ج1، ص392.
43- براى مطالعه بیشتر پیرامون کنترل قضائى و سیاسى رجوع شودبه: ابوالفضل قاضى، حقوق اساسى و نهادهاى سیاسى، ص106.
44- مصطفى کواکبیان، دمکراسى در نظام ولایت فقیه (تهران: سازمانتبلیغات اسلامى،1370)، ص126125.
45- اصل یکصد و هفتاد و ششم قانون اساسى.
46- اصل پنجاه و نهم قانون اساسى.
47- اصل یکصد و هفتاد و هفتم قانون اساسى.
48- اصل پنجاه و نهم قانون اساسى.
49- عباسعلى عمید زنجانى، همان، ج1، ص477 478.
50- اصل یکصد و سیزدهم قانون اساسى.
51- عباسعلى عمید زنجانى، همان، ج1، ص281.
52- اصل یکصد و بیست و دوم قانون اساسى.
53- ابوالفضل قاضى (قانون اساسى: سیر مفهوم و منطق از دیدتطبیقى) ص6160.
54- همان.