آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

وحى در زبان عرب و نیز در قرآن کریم، داراى کاربردهاى گوناگونى است که در نگاه آغازین با یکدیگر متفاوت مى نماید، اما لغت شناسان، عنصر مشترک این معانى را «پیام سریع و نهانى» دانسته اند. 1 این پیام شکل هاى گوناگونى به خود مى گیرد و در گفتار و نوشتار و اشاره با چشم و ابرو جلوه گر مى شود، چنان که شاعر عرب مى گوید:
نظرت الیها نظرة فتحیّرت    دقائق فکرى فى بدیع صفاتها
فأوحى الیها الطّرف انى احبّها    فاثّر ذاک الوحى فى وجناتها2
کاربردهاى گونان وحى در قرآن کریم
قرآن کریم بى آن که از معناى اصلى واژه وحى چشم بپوشد و مفهوم تازه اى را جانشین آن سازد، افزون بر آنچه که پیامبران دریافت مى دارند، امورى همچون غریزه حیوانى و وسوسه هاى شیطانى را نیز وحى مى نامد. در اینجا نمونه هایى از این کاربرد را از نظر مى گذرانیم:
1. تدبیر امور جهان
«فقضیهنّ سبع سموت فى یومین و اوحى فى کل سماء امرها»3 آن گاه آن ها را به صورت آسمان هاى هفت گانه در دو روز سامان بخشید و در هر آسمانى امرش را وحى کرد. مفسران از این آیه، تفسیرهاى گوناگونى به دست داده اند که بر اساس یکى از آن ها، مقصود از «اوحى فى کل سماء امرها» این است که خداوند در هر یک از آسمان هاى هفت گانه، آنچه مقتضاى حکمتش بود آفرید4 و به تدبیر امور آن پرداخت. در برخى از روایات، آنچه در این آیه آمده، «وحى التقدیر» نام گرفته است.5
2. هدایت غریزى
«و اوحى ربک الى النحل ان اتخذى من الجبال بیوتا و من الشجر و ممّا یعرشون»6 و پروردگارت به زنبور عسل الهام کرد که از کوه ها و درختان و آنچه برمى افرازند [براى خود ]خانه بساز. شیخ مفید با اشاره به این که مى توان هرگونه هدایت گرى پنهانى را وحى نامید، کاربرد این واژه براى زنبور عسل را از آن رو مى داند که راهیابى غریزى هر حیوانى، ویژه خود او است و دیگران از چند و چون آن آگاهى ندارند.7
3. الهام در قلب
«و اوحینا الى ام موسى ان ارضعیه فاذا خفت علیه فالقیه فى الیمّ»8 و به مادر موسى الهام کردیم که او را شیر بده و چون بر او بیمناک شدى، او را [در جعبه اى] به دریا بیفکن. بیش تر مفسرّان دراین نکته که مادر موسى(علیه السلام)پیامبر نبوده است، با یکدیگر هم آوایند،9 اما در تفسیر وحى بر وى، راه هاى گوناگونى پیموده اند که یکى از آن ها الهام در خواب یا بیدارى است.10
4. اشاره
«فخرج على قومه من المحراب فاوحى الیهم ان سبحّوا بکرة و عشیاً»11[ زکریا] از محراب به نزد مؤمنین بیرون آمد و به آنان اشاره کرد که بامدادان و شامگاهان [او را ]نیایش کنید. وحى در این آیه به معناى اشاره است; زیرا، پس از آن که فرشتگان تولّد یحیى را به حضرت زکریا بشارت دادند، وى از خداوند آیه و نشانه اى درخواست نمود تا به کمک آن، حق را از باطل تشخیص دهد و بر وحیانى بودن این بشارت اطمینان یابد. در پاسخ به این درخواست، زبان او سه روز از سخن گفتن جز به یاد خدا باز ماند و ناچار با مردم به اشاره سخن مى راند،12 چنان که در سوره آل عمران مى فرماید: «نشانه تو این است که سه روز با مردم سخن نگویى مگر به اشاره، و پروردگارت را بسیار یاد کن و شامگاهان و بامدادان او را تسبیح گوى.»13
5. وسوسه شیطانى
«و کذلک جعلنا لکل نبى عدواً شیاطین الانس و الجنّ یوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غروراً»14 و بدین سان دشمنان براى هر پیامبر از شیاطین انس و جنّ پدید آوردیم، که بعضى به بعضى دیگر سخنان آراسته ظاهر فریب، پیام و الهام مى دهند.
6. پیام الهى براى فرشتگان
اذ یوحى ربک الى الملائکة انّى معکم فثبتّوا الذین امنوا»15 چنین بود که پروردگارت به فرشتگان وحى فرستاد که من با شما هستم، مؤمنان را ثابت قدم بدارید.
7. سخن خدا با پیامبران
«انّا اوحینا الیک کما اوحینا الى نوح و النبیین من بعده و اوحینا الى ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و الاسباط و عیسى و ایوب و یونس و هارون و سلیمان»16 ما به تو وحى فرستادیم، همچنان که به نوح و پیامبران بعد از او. نیز به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسى و ایوب و یونس و هارون و سلیمان نیز وحى فرستادیم.
وحى در قرآن کریم، بیش از همه در این معنا به کار رفته و مقصود اصلى این نوشتار نیز بررسى همین نوع است. در این معناى رایج، میان گونه هاى متفاوت سخن گفتن خدا با آدمیان، تفاوتى نهاده نشده و همه به یک نام خوانده شده اند. اما در یکى از آیات قرآن (شورى: 51)، واژه وحى معناى کم دامنه ترى یافته و یکى از سه شیوه اى شمرده شده است که خداوند در قالب آن با بندگان خویش سخن مى گوید. سخن بیش تر درباره این آیه را به مباحث آینده وامى گذاریم.
امکان وحى17
براى کسانى که خدا را با قدرت نامتناهى اش شناخته اند، پدیده اى به نام وحى، محال و ناشدنى به شمار نمى آید.18 به راستى چرا کسانى نتوانند از راهى به جز حس و عقل، به معارفى دست یابند و با نشانه هایى تردیدناپذیر، بهره مندى خود از این منبع سرشار را به دیگران بنمایانند؟
«اکان للناس عجباً ان اوحینا الى رجل منهم ان انذر الناس و بشّر الذین امنوا انّ لهم قدم صدق عند ربهم قال الکافرون انّ هذا لساحرٌ مبین»19 آیا براى مردمان شگفت آور است که به مردى از ایشان وحى فرستادیم که مردم را هشدار ده و مؤمنان را بشارت ده که نزد پروردگارشان مقام و منزلتى راستین دارند و کافران گفتند این جادوگرى آشکار است.
«این که مردم در انسانیّت مشترک هستند، منطقاً این نتیجه را نمى دهد که خدا نباید به یک انسان مرحله خاصى از علم و حکمت و ایمان را عطا کند. و وقتى خداوند این مرحله را عملاً به انسانى عطا فرمود، این حادثه چندان عجیب و غیرعادّى نبود که مردم شگفت زده شوند و کافران بگویند: این چیزى مانند سحر است.»20
همسرى با انبیا برداشتند    اولیا را همچو خود پنداشتند
گفته اینک ما بشر، ایشان بشر    ما و ایشان بسته خوابیم و خور
این ندانستند ایشان از عما    هست فرقى در میان بى منتها
هر دو گون زنبور خوردند از محل    لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل21
ناتوانى از درک چگونگى دریافت وحى نیز نمى تواند بهانه اى براى انکار آن قرار گیرد. مگر نه این است که وحى، گونه اى از هدایت الهى است و ما نمونه اى فروتر از این هدایت گرى را در موجودات دیگر نیز سراغ داریم؟ آیا علم تجربى به چگونگى راهیابى غریزى حیوانات پى برده است تا تجزیه و تحلیل علمى پدیده وحى را در سر بپروراند؟22
دلیل نیازمندى به وحى
آدمى به گونه اى فطرى در پى سعادت خویش است و چرخ زندگى او به گرد محور کمال خواهى مى گردد. از سوى دیگر، ابزارى که براى شناخت در اختیار همگان قرار گرفته، در پى ریزى برنامه اى همه جانبه براى زندگى این جهان نیز ناکارآمد است، چه رسد به این که دورنماى زندگى آن جهانى را ترسیم نماید. از این رو، توجه به حکمت الهى ما را به منبعى دیگر از معرفت رهنمون مى کند که در منابع دینى از آن با نام وحى یاد شده است.23
قرآن کریم با اشاره به این دلیل عقلى، باز شدن راه وحى را موجب بسته شدن در عذر مردمان مى داند و بر این نکته مهر تأیید مى نهد که اگر پیامبران الهى نبودند، مردم مى توانستند نارسایى حس و عقل را سبب گمراهى خود بخوانند و براى بى ایمانى خویش دلیلى روشن فراهم نمایند: «رسلاً مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل.»24 بیانى دیگر از دلیل نیازمندى به وحى را در کلام شهید مطهرى پى مى گیریم:
اعتقاد به وحى و نبوت، از نوعى بینش درباره جهان و انسان ناشى مى شود; یعنى اصل هدایت عامّه در سراسر هستى... خداوند متعال به حکم این که واجب الوجود بالذات است و واجب الوجود بالذات، واجب من جمیع الجهات است، فیّاض على الاطلاق است و به هر نوعى از موجودات در حدّى که براى آن موجود، ممکن و شایسته است، تفضّل و عنایت دارد و موجودات را در مسیر کمالشان هدایت مى کند... از این رو است که قرآن واژه وحى را همچنان که در مورد هدایت انسان به کار برده است، در مورد هدایت جمادات و نباتات و حیوانات به کار برده است... عالى ترین درجه وحى همان است که به سلسله پیامبران مى شود.25
ماهیّت وحى
بیش تر اندیشمندان مسلمان، بر ناشناختنى بودن ماهیّت وحى تأکید مىورزند و براى نزدیک شدن به آن، راهى جز بهره گیرى از معارف دینى نمى شناسند. با وجود این، کم نبوده اند کسانى که رویکردى عقلى ـ فلسفى را پیشه خود ساخته و یا در جستوجوى تبیینى علمى از این پدیده برآمده اند. در این جا به چند دیدگاه در این باره اشاره مى کنیم:
1. شگرد مصلحان براى هدایت جامعه26
به باور بسیارى از خردگرایان قرن هجدهم اروپا، همه رهبران دینى و به ویژه پیامبراسلام(صلى الله علیه وآله) فریب کارانى بیش نبوده اند که ارتباط با منبع وحى را وسیله اى براى رسیدن به مقاصد خویش ساخته اند. هدف از به کارگیرى این شگرد، گاه امرى پسندیده و مقدس بوده است; زیرا این مصلحان نیک اندیش، براى نجات جامعه از گرداب مشکلات و فسادهاى اخلاقى چاره اى جز این نمى دیدند که خود را پیام آور وحى آسمانى بخوانند.27
2. تجلّى شخصیت باطنى28
برخى دیگر از اندیشمندان غربى، با تأکید بر صداقت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، این نکته را خاطرنشان مى سازند. که بى تردید آن حضرت بر این باور بوده است که پیام هایى را از مبدئى والا دریافت مى دارد; اما صداقت او دلیل بر حقانیّت پندارهایش نیست.29 در واقع، آدمى افزون بر شخصیت عادى اش، داراى شخصیتى باطنى است که او را از پس حجاب هاى جسمانى، به اندیشه هاى زیبا و روحانى رهنمون مى گردد و از او در بن بست ها و دشوارى ها دستگیرى مى کند. این، همان نیرویى است که در روح پیامبران اندیشه هایى پدید مى آورد که به گمان آنان وحى الهى است. بر این اساس، آنچه که پیامبران آن را راهنمایى الهى مى پندارند چیزى جز تجلّى حالات و خصوصیات روانى نیست.30
3. تجربه دینى31
برخلاف دو نظریه پیشین، این دیدگاه وحى را امرى ماوراء طبیعى مى داند و پیامبر را پل میان زمین و آسمان مى شمارد. اما آنچه طرفداران این نظریه را از رویکرد سنّتى مسلمانان و مسیحیان دور مى سازند، تأکید بر تجربه دینى و پافشارى بر تأثیر محدودیت هاى تاریخى، زبانى، اجتماعى و جسمانى پیامبر بر تفسیر وى از این تجربه است.32
برخى از دانشمندان مسیحى، این ویژگى را امتیازى براى وحى مسیحى به شمار آورده، مى گویند:
به خلاف اسلام، در مسیحیت شخص یک نقش ویژه اى در وحى دارد و پیامبر همانند قطعه اسفنج نیست که صرفاً حامل و ناقل آب است، بدون این که در آن تأثیرى بگذارد. بلکه پیامبران تجربیاتى را که به الهام دریافت مى کنند، بالغات استعارى و رمزى بیان مى کنند.33
وقتى وحى به تجربه دینى پیامبر تفسیر شود و ابلاغ وحى، «تعبیر» تجربه هاى شخصى و مشاهدات درونى پیامبر قلمداد گردد، گریزى از اعتقاد به خطاپذیرى وى نخواهد بود، چنان که یکى از محققان مسیحى در این زمینه مى گوید:
اعتناى خداوند این نبوده است که یک کتاب معصوم اِملا کند، یا تعالیم تخطى ناپذیر و خطاناپذیرى القا کند... وحى الوهى و واکنش انسانى همواره در هم تنیده بوده است. یک مواجهه که به مشیّت و مبادرت الهى بوده، توسط بشر جایزالخطا، تجربه، تعبیر و توصیف شده است.34
گفتنى است که برخى از روشنفکران به اصطلاح مسلمان، پا را از این نیز فراتر نهاده، و تفسیر و تعبیر این تجربه را به دست آدمیان طول تاریخ سپرده اند. براساس این دیدگاه، راز خاتمیّت دین اسلام در این نکته نهفته است که وحى اسلامى، به گونه تعبیر نشده در اختیار همگان قرار گرفته است تا در هر دورانى، تفسیرى مناسب از آن، ارائه گردد; یعنى، برخلاف پیامبران دیگر که برداشت خود را از تجربه باطنى شان را پیش کش امّت ها مى کردند، درباره پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)، تقدیر الهى بر این قرار گرفته است که «عین تجربه باطنى پیامبر، بدون تفسیر در اختیار مردم قرار گیرد... گویى که آن تجربه براى ما و براى هر نسلى و در عصرى تکرار مى شود.»35
4. دریافت حقایقى ماورایى به گونه علم حضورى
چنان که به اشاره گذشت، اذهان غبارآلود آدمیان خاکى را نرسد که از پیش خود به ماهیّت این هدیّت آسمانى پى ببرد. آنچه از آیات و روایات به دست مى آید این است که دریافت وحى به گونه اى است که پیامبران تردیدى در الهى بودن آن به خود راه نمى دهند. امام صادق(علیه السلام)در پاسخ به این پرسش که «چگونه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بیم آن نداشت که آنچه به عنوان وحى الهى بر او نازل مى شود، از القائات شیطان باشد» فرمودند: «انّ اللّه اذا اتخذ عبداً رسولاً انزل علیه السکینة و الوقار، فکان یأتیه من قبل اللّه ـ عزوجل ـ مثل الذى یراه بعینه»36
وقتى خداوند شخصى را به رسالت برمى گزیند، آرامش و اطمینانى به او مى بخشد [که هرگونه دغدغه خاطرى را از دور مى سازد] و در نتیجه، آنچه که از جانب خدا بر وى نازل مى شود، چنان است که گویا آن را مى بیند. همچنین از آن حضرت پرسیدند: «پیامبران چگونه از نبوت خویش آگاه مى گردند؟». ایشان در پاسخ فرمود: «کشف عنهم الغطاء; پرده ها از برابر دیدگانشان کنار مى رود.»37
اگر بخواهیم اندکى بر شناخت خود از وحى بیفزاییم، مى توانیم دریافت آن را به گونه علم حضورى بشماریم. چنان که مى دانیم ادراکات آدمى در دو دسته علوم حصولى و حضورى جاى مى گیرد. در علم حضورى، ابزار درک کننده مستقمیاً به سراغ شىء درک شونده نمى رود، بلکه این کار به کمک یک واسطه صورت مى گیرد. اکنون من این کاغذ را به رنگ سفید و نوشته هایش را به رنگ سیاه مى بینم. روشن است که کاغذ و مرکّب و رنگ آن دو، هیچ کدام به ذهن من راه نیافته اند، بلکه صورتى از آن ها در آن، نقش بسته است. اگر این واسطه، در انتقال دادن واقعیت نارسا باشد، گریزى از پیدایش خطا نخواهد بود. اما در علم حضورى، همچون احساس درد و گرسنگى ـ از آن جا که میان عالم و معلوم واسطه اى قرار ندارد ـ هیچ گونه خطایى رخ نمى دهد. پیامبران، معارف وحیانى و ارتباط آن با خاستگاه الهى اش را به علم حضورى مى یابند و از این رو، کوچک ترین تردیدى در الهى بودن آنچه دریافت داشته اند، به خود راه نمى دهند.38
در معارف دینى، گاه از گفت و شنود میان پیامبر و فرشته وحى سخن به میان آمده است و حتى کسانى که پیامبر نبوده اند نیز پرتوى از این انوار الهى را دریافت داشته اند. چنان که امیرمؤمنان على(علیه السلام) خاطره همراهى خود با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در غار حراء را این گونه بازگو مى کند:
«و لقد کان یجاور فى کل سنة بحراء فاراه و لا یراه غیرى... ارى نورالوحى و الرسالة و اشمّ ریح النبوة. و لقد سمعت رنّة الشیطان حین نزل الوحى علیه(صلى الله علیه وآله). فقلت: یا رسول اللّه ما هذه الرنّة؟ فقال: هذا الشیطان ایس من عبادته. انّک تسمع ما اسمع و ترى ما ارى الاّ انک لست بنبىّ.39
هر سال در حرا خلوت مى گزید، من او را مى دیدم و جز من کسى وى را نمى دید... روشنایى وحى و پیامبرى را مى دیدم و بوى نبوت را مى شنودم. من هنگامى که وحى بر او فرود آمد، آواى شیطان را شنیدم، گفتم: اى فرستاده خدا! این آوا چیست؟ گفت: این شیطان است که از عبادت شدنش نومید شده است. همانا تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم. و مى بینى آنچه را من مى بینم، جز این که تو پیامبر نیستى.
با این همه، القاى معارف وحیانى و دریافت آن، با گفتوشنود معمولى تفاوت دارد و به گونه اى دیگر است. روشن است که اگر ما نیز پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)را در غار حرا همراهى مى کردیم، چنان نبود که آنچه او مى شنود بشنویم و آنچه او مى بیند ببینیم.40 فرشته وحى، معارف الهى را مستقیما بر قلب پیامبر فرود مى آورد، نه آن که امواج صوتى را در هوا بپراکند و یا از کوشش بگذارند: «نزل به الروح الامین على قلبک لتکون من المنذرین.»41
انواع وحى
قرآن کریم، سه راه براى سخن گفتن خدا با آدمیان برمى شمارد، چنان که مى فرماید:
«و ما کان لبشر ان یکلمه الله الاّ وحیاً او من وراء حجاب او یرسل رسولاً فیوحى باذنه ما یشاء انه على حکیم»;42 و هیچ بشرى را نرسد که خدا با او سخن گوید، جز [از راه ]وحى یا از فراسوى حجابى، یا فرستاده اى بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحى نماید. آرى، او است بلند مرتبه سنجیده کار.
بر اساس این آیه، گاه میان خدا و پیامبرش هیچ واسطه و حجابى در کار نیست و وحى الهى به گونه اى مستقیم دریافت مى گردد. در حالت دوم، پیامبر خدا از فراسوى پرده و حجابى به کلام الهى دست مى یابد. این حجاب، خود به سخن درنمى آید، بلکه تنها واسطه دریافت فیض الهى است. درختى که موسى از وراى آن، سخن خداوند را شنید و نیز آن دسته از خواب هاى پیامبران که وحیى را به همراه دارند، نمونه هایى از این حجاب است. در گونه سوم وحى، فرشته الهى پیام رسانى مى کند و کلام خداوند را بر قلب پیامبرش وارد مى سازد.43
گفتنى است که از دیدگاه علامه طباطبایى وحى همچون دیگر افعال الهى، همواره به واسطه اى نیازمند است، هرچند گاه پیامبر پا در مرتبه اى مى گذارد که توجهى به وجود واسطه ندارد و چنان است که گویى کلام الهى را مستقیماً دریافت مى کند.44
یکى از اندیشمندان معاصر در توضیح این دیدگاه مى گوید:
در سلسله مراتب نزول وحى، جبرئیل یک مقام طبیعى و واقعى دارد. علوم و معارفى که از جانب خدا نازل مى شود، باید از این طریق عبور کند، حتى در مورد وحى مستقیم خداوند متعال، تفاوت مراتب وحى در مقدار صعود نفس پیامبر است. گاهى پیامبر به مقام فرشته وحى صعود مى کند، پس جبرئیل را مشاهده مى کند و کلامش را مى شنود و گاهى از آن مقام بالاتر مى رود، به گونه اى که حتى جبرئیل را مشاهده نمى کند و کلام را به طور مستقیم از جانب خدا دریافت مى کند. ولى به هر حال، جبرئیل واسطه است.45
حالات گوناگون پیامبر به هنگام دریافت وحى
رسول اکرم اسلام(صلى الله علیه وآله) در حال دریافت وحى، حال و هواى ویژه اى داشت، به گونه اى که اصحاب با نگاه به چهره پیامبر، از آغاز و انجام نزول وحى آگاه مى گشتند.46 این حالت همواره یکسان نبود و گاه بسیار سنگین و طاقت فرسا مى نمود. این سنگینى و کوبندگى گاه به حدى بود که در روزى بسیار سرد، عرق را بر پیشانى پیامبر جارى مى ساخت و یا مرکب آن حضرت را به زانو درمى آورد.47 سرّ این تفاوت حالات را باید در گونه هاى مختلف وحى جستوجو کرد. امام صادق(علیه السلام) با اشاره به این که جبرئیل بى اذن پیامبر بر ایشان وارد نمى شد و همواره همچون غلامى در برابر او مى نشست. سنگینى دریافت وحى را مربوط به زمانى مى داند که خداوند بى هیچ واسطه با رسول خود سخن مى گفت.48
برخى از خاورشناسان، با دستاویز قراردادن مشکلات جسمانى پیامبر در حال دریافت وحى، آن حضرت را داراى بیمارى صرع دانسته اند; اما پاره اى دیگر از آنان، به نقد این دیدگاه پرداخته، مى گویند: «صرع موجب فساد و ضایعه فکرى و جسمى مى شود و چنین نشانه هایى در محمد(صلى الله علیه وآله) دیده نشده، بلکه بر عکس تا پایان حیات از سلامت کامل قواى دماغى و جسمى برخوردار بوده است.»49 و حتى به گفته درمنگام (Dermenghom) نمونه هایى از این حالات را در انبیاى گذشته نیز مى توان سراغ گرفت.50
زمان و مکان نزول وحى
زمان و مکان نزول وحى بر این حقیقت گواهى مى دهد که سر این رشته نه در دست پیامبر، بلکه در دست خداى اوست. گاه با وجود تمنّاى شدید پیامبر و احساس نیازمندى به وحى، فترتى پدید مى آید و درهاى آسمان همچنان ناگشوده مى ماند. اما از سوى دیگر، نیمه هاى شب و آرمیدن پیامبر در بستر نیز نمى توانست سدّ راه فیض الهى گردد.51 سیوطى در بخش هاى آغازین کتاب «الاتقان»52 برخى از آیات قران را در این دسته ها جاى داده است: «مکّى و مدنى»; «حضرى و سفرى»; «روزانه و شبانه»: «تابستانى و زمستانى»; «نازل شده در بستر و وحى شده در خواب» و «زمینى و آسمانى».
رابطه عقل و وحى
در طول تاریخ تفکر بشرى، بررسى رابطه آموزه هاى عقلانى و معارف وحیانى، اندیشمندان فراوانى را به خود مشغول داشته و دیدگاه هاى متفاوتى را پدید آورده است که مى توان آن ها را در سه نظام فکرى دسته بندى نمود:
1. خردگرایى افراطى: برخى از اندیشمندان، عقل را در جایگاهى بس رفیع قرار داده و حتى در مسند خدایى اش نشانده اند ودر ستایش آن چنین لب به سخن گشوده اند: «اى طبیعت! اى فرمانرواى همه هستى و شما اى فضیلت و عقل و حقیقت که گرامى ترین پروردگان دامان اویید، تا ابد خدایان ما باشید.»53 و گروهى از اینان، با وجود عقل، نیازى به شریعت وحیانى ندیده اند، چنان که ابوالعلاء معرّى، شاعر نابینا و پرآوازه عرب مى گوید: «زمینیان دو دسته اند: خردمندان بى دین، و دین داران بى خرد»54 و سرانجام بعضى دیگر، با وجود پذیرش دینى آسمانى، در پى آن بوده اند که تمامى آموزه هاى وحیانى را با معیار عقل محک بزنند و نه تنها گزاره هاى خردستیز، بلکه امور خرد گریز را نیز نپذیرند.
2. خردستیزى افراطى: مبارزه با ره آورد عقل بشرى نیز به شیوه هاى گوناگونى انجام گرفته و مکاتب مختلفى پدید آورده است. ردّپاى این گرایش را بیش از همه در ادیانى همچون مسیحیت مى یابیم که بنیان اعتقادى آن بر پایه هاى لرزان و خردستیز استوار است. ایمان گرایان مسیحى از آن جا که از اثبات عقلى اصول بنیادى دین خویش ناتوان مانده اند، از ارزش استدلال عقلى کاسته و ایمان را برابر با «به صلیب آویختن عقل» دانسته اند.55 ترتولیان (220 ـ 160 م)، ایمان گراى افراطى قرون آغازین مسیحیت، بر همین اساس، این سخن را ـ که به گفته برخى از نویسندگان، جمله اى خود متناقض تر از آن نمى توان گفت ـ از خود به یادگار گذاشته است: «ایمان مى آورم; زیرا نامعقول است.»56
3. خردگرایى معتدل: این دیدگاه در پى آن است که هر کدام از عقل و نقل را در جایگاه شایسته خویش بنشاند و داد هر یک را از راه بى حرمتى به دیگرى بنشاند. اندیشه اصیل اسلامى که در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) تبلور یافته، پیام آور این دیدگاه است که از یک سو، عقل را پیامبر درونى مى خواند57 و از سوى دیگر، بر کاستى هاى عقل انگشت نهاده، آن را از ورود به برخى از قلمروها باز مى دارد. سخن مشهور و گهربار امیر بیان على(علیه السلام)درباره شناخت خدا و صفاتش، بیانگر این دیدگاه معتدل است:
«لم یطلع العقول على تحدید صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته»58 خردها را بر چگونگى صفات خود آگاه نساخته و درشناخت خویش تا آن جا که باید بر دیده آن ها پرده نینداخته [است.]; یعنى، نه چنان است که عقل به کنه صفات الهى دست یابد و او را آن گونه که سزاوار است، بشناسد و نه آن چنان که در شناخت خداوند به کلى روى وى بسته بماند.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، داراحیاء التراث العربى، الثانیة، 1403 ق، ج 7، ص 40
2ـ الراغب الاصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، بیروت، الدارالشامیة، 1416 ق، ص 858; ر. ک: الصحاح، ج 6، ص 2519 و القاموس المحیط، ج 4، ص 399
3ـ پژوهش هایى درباره قرآن و وحى، صبحى صالح، ترجمه محمد مجتهد شبسترى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، سوم، 1373، ص 31. ترجمه: در او نگریستم و زوایاى اندیشه ام از صفات نیکویشى در شگفت ماند. پس چشم با اشاره پیغام دوستى فرستاد و همان در گونه هایش اثر گذاشت.
4ـ فصلّت: 12 (ترجمه خرمشاهى)
5ـ محمدحسین طباطبایى، المیزان، منشورات جماعة المدرسین، بى تا، ج 17، ص 367
6ـ پیشین، بحارالانوار، ج 90، ص 16
7ـ نحل: 68 (ترجمه خرمشاهى)
8ـ الشیخ المفید، قم، منشورات الرضى، 1363، تصحیح الاعتقاد، ص99
9ـ قصص: 7 (ترجمه خرمشاهى)
10ـ از میان هزاران پیامبرى که براى هدایت مردم مبعوث شده اند، جز با نام و سرگذشت شمار اندکى از آنان آشنا نیستیم. با این همه، چندان دور از ذهن نیست که بگوییم هیچ زنى به مقام پیامبرى دست نیافته است; زیرا افزون بر این که همه پیامبرانى که با آنان آشنایى داریم، از جنس مرد بوده اند. قران کریم در وصف انبیاء، واژه «رجال» را به کار مى گیرد و این تعبیر هر چند مى تواند معناى فراجنسى بیابد و همه شخصیت هاى زن و مرد را در بر بگیرد. اما معناى حقیقى و رایج آن، «مردان» (در برابر زنان) است. شاید سرّ این که خداى دانا و حکیم زنان را پیام وحى قرار نداده است. این باشد که رسالت کارى اجرایى است و رهبرى جنگ و صلح و درگیرى با مردمان گوناگون را به همراه دارد و در این راه، صلابت مردانه بیش تر به کار مى آید تا لطافت زنانه. ر. ک. به: زن در آیینه جلال و جمال، ص 144
11ـ فخرالدین الرازى، التفسیرالکبیر، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1411 ق، ج 22، ص 46ـ45
12ـ مریم: 11 (ترجمه خرمشاهى)
13ـ پیشین، المیزان، ج 14، ص 18
14ـ آل عمران 41: (ترجمه خرمشاهى)
15ـ انعام: 112 (ترجمه خرمشاهى)
16ـ انفال: 12 (ترجمه خرمشاهى)
17ـ نساء: 163 (ترجمه خرمشاهى)
18ـ ر.ک. به: دائرة المعارف القرن العشرین، ج 10، ص 710 ـ 707
19ـ مهدى بازرگان، شناختوحى، تهران، رسالت قلم، بى تا، ص112
20ـ یونس: 2 (ترجمه خرمشاهى)
21ـ پژوهش هایى درباره قرآن و وحى، صبحى صالح، ترجمه محمد مجتهد شبسترى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، سوم، 1373، ص 29
22ـ جلال الدین مولوى، مثنوى معنوى، تهران، نگاه و علم، پنجم، 1373، دفتر اول، ابیات 268 ـ 265
23ـ ر. ک. به: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، صدرا، 1374، ج 4: نبوت، ص 421
24ـ حسن یوسفیان و احمدحسین شریفى، پژوهشى در عصمت معصومان، تهران و قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1377، ص 102 ـ 101
25ـ نساء: 165
26ـ ر. ک. به: پیشین، مجموعه آثار، ج 4: نبوت، ص 354 ـ 353
27ـ مرتضى مطهرى، مقدمه اى بر جهان بینى اسلامى، قم، صدرا، 1357، (3: وحى و نبوت)، ص 9ـ7
28.Muhammad;Maxime Rodinson, p. 15
29ـ مشابه این دیدگاه، نظریه اى است که وحى را «تخیّل خلّاق» پیامبرمى نامد. ر.ک.به:محمدوپیامبر وسیاستمدار،ص 299 ـ 297
30." Their sincerity is no proof that these messages really come from where they are Claimed to Come" (Muhammad; Maxime Rodinson, p.11)
31ـ محمد فرید وجدى، دائرة المعارف القرن العشرین، مصر، مطبعة دائرة معارف القرن العشرین، 1343 ق، ج 10، ص 714
32ـ براى آشنایى بیش تر با این نظریه و نقد آن، ر. ک. به: پژوهشى در عصمت معصومان، ص 149 ـ 140
33ـ محمد مجتهد شبسترى، «پلورالیسم دینى»، در کیان، شماره 28، ص 4
34ـ محمدباقر سعیدى روشن، تحلیل وحى، تهران و قم، مؤسسه فرهنگى اندیشه، 1375، ص 174 ـ 173، مونتگمرى وات درباره مقدار تأثیر شخصیت پیامبر بر وحى قرآنى، سه دیدگاه را مطرح مى سازد که براى آشنایى با آن، ر. ک: Muhammad At Mecca, p.53
35ـ علم و دین، ایان باربور، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1362، ص 269
36ـ عبدالکریم سروش، فربه تر از ایدئولوژى، تهران، صراط، 1373، ص 78 ـ 77
37و 38ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، داراحیاء التراث العربى، الثانیة، 1403 ق، ج 18، ص 262 / ج 11، ص 56
39ـ محمدتقى مصباح، آموزش عقاید، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، چ هشتم، 1371، ج 1 و 2، ص 264
40ـ نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدى، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى،چهارم،1372،خطبه192، ترجمه شهیدى
41ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، تهران و قم، صدرا، 1374، ج 4: نبوت، ص 356
42ـ شعراء: 194 ـ 193
43ـ شورى: 51 (ترجمه فولادوند)
44و 45ـ محمدحسین طباطبایى، المیزان، منشورات جماعة المدرسین،بى تا، ج18،ص 74 ـ73 / ج 14، ص 139 ـ 138
46ـ ابراهیم امینى، وحى در ادیان آسمانى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1377، ص 108
47ـ ابن الاثیر الجوزى، جامع الاصول من احادیث الرسول، بیروت، دار احیاء التراث العربى، الرابعة، 1404 ق، ج 12، ص 42
48ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، داراحیاء التراث العربى، الثانیة، 1403 ق، ج 18، ص 263 و ج 20، ص 287; پژوهش هاى درباره قرآن و وحى، ص 36 و مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 41
49ـ پیشین، بحارالانوار، ج 18، ص 256 و 260 و 268
50ـ محمد پیامبر و سیاستمدار، ص 22
51ـ مهدى بازرگان، شناخت وحى، پیشین، ص 47
52ـ پژوهش هایى درباره قرآن و وحى، پیشین، ص 51 ـ 48
53ـ جلال الدین السیوطى، الاتقان فى علوم القرآن، دمشق و بیروت، دار ابن کثیر، الثالثه، 1416 ق، ج 1، ص 74 ـ 25
54ـ علم و دین، ص 77
55ـ ابوالعلاء المعرىّ، لزوم مالایلزم، دمشق، دار طلایى، الثانیة، 1988 م، ج 3، ص 1269
56ـ پدیدارشناسى، روزه ورنو و ژان وال، ترجمه محمد مجتهد شبسترى،تهران،دفتر نشر فرهنگ اسلامى، سوم، 1373، ص 129
57. Dictionary, of Religion And philosophy, p. 241
58ـ محمدبن یعقوب الکلینى، الکافى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، بى تا، ج 1، ص 60، العقل و الجهل، ح 12
59ـ پیشین، نهج البلاغه، خطبه 49، ترجمه شهیدى

تبلیغات