سیاست؛ رمزگشایى از یک مفهوم پرابهام (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
مفهوم سیاست از جنجالىترین و پیچیدهترین مفاهیم کلیدى در علوم انسانى است که اندیشمندان علوم سیاسى در مورد آن اجماع نظر ندارند مهمترین دلیل آن، وجود ابهام در محتوا و مؤلفهها و پیشفرضهاى آن است، زیرا علم سیاست از زیر مجموعههاى علوم انسانى است که همواره با پیش فرضهاى خاصى قرین است و لذا هرگونه بحث از اصول و مبانى علم سیاست مسبوق به نظریه و اعتقادات است، از اینرو تفکیک دانش سیاست از ارزشها و باورها غیر ممکن مىنماید. بازشناسى مفهوم سیاست از دیدگاههاى مختلف هدف مقاله حاضر است.متن
مقدمه
از منظر علم منطق تعریف باید جامع افراد و مانع اغیار باشد؛ اما از آنجا که علوم انسانى موضوعش رفتار انسان است و رفتار انسان نیز علل و انگیزههاى متفاوت و ناشناختهاى دارد، از اینرو از پیچیدگىهاى خاصى برخوردار است. سیاست و علوم سیاسى نیز که در قلمرو علوم انسانى قرار دارد داراى مفهومى پیچیده و دشوار است، زیرا اولاً، قلمرو آن مشخص نیست. سیاست به نحوى در تمامى حوزههاى زندگى افراد و گروههاى جامعه بشرى مداخله مىکند. همه ما، خواسته یا ناخواسته، متأثر از تأثیرات و تصمیمات سیاسى حاکمیتهاى داخلى و خارجى هستیم. رابرت دال مىگوید: «انسانها در هر لحظه از زمان به نوعى با مسائل سیاسى درگیر مىباشند».2 حتى برخى مدعىاند علوم نیز زاییده خواست قدرت است؛ به عبارت دیگر، هر اندازه موضوع پژوهش گسترده باشد و اجزاى آن پراکندهتر باشد به ویژه اگر اجزاى آن ناهمگونتر باشد، ساختن یک تعریف و نظریه عام و جامع که تمام افراد را شامل گردد سختتر است. چون پیش شرط تعریف جامع و مانع، علم و آگاهى کامل به عناصر سازنده آن است که بسیار دشوار است. بدین دلیل هرگونه تعریف از سیاست ارزش نسبى دارد؛ از اینرو براى تسهیل در آموزش و فهم، آنها را طبقه بندى و نقاط ضعف و قوتشان را بررسى خواهیم کرد؛
ثانیاً، هرکس از سیاست مفهوم خاصى را در ذهن دارد؛ براى مثال وقتى که گفته مىشود سیاست کشور غلط است یا سیاست کشور سالم است و یا دخالت در مسایل سیاسى در صلاحیت هرکس نیست، منظور از سیاست، دولت است، و یا سیاست یعنى قدرت یا مدیریت و نیز سیاست یعنى دروغ، عوام فریبى و نیرنگ؛ براى نمونه روزنامه لوموند در هفتم سپتامبر 1984 (ششم شهریور 1363) ضمن نظرسنجى از مردم فرانسه اظهار داشت: اکثر مردم معتقد بودند سیاستمداران آنها دروغگو هستند و یا لوتولکونف سردبیر روزنامه ایزوستیا و دبیر کل اتحادیه روزنامهنگاران شوروى در مصاحبهاى مطبوعاتى سیاست را اینگونه تعریف کرده است: به نظر من سیاست عبارت است از کارهاى شخصى روزمره؛3
ثالثاً، تعاریف علوم انسانى برخلاف علوم طبیعى، نسبى و دائماً دستخوش تغییر بوده و از ثبات کمترى برخوردارند؛ براى مثال زمانى حکومت پادشاهى بهترین حکومت تلقى مىشد، ولى الآن چنین نیست و یا زمانى حکومت دموکراسى بدترین حکومت بود، ولى الآن بهترین محسوب مىگردد؛
رابعاً، هرگونه تعریف از سیاست مبتنى بر باورها و ارزشهاى خاص خودش است، چون دانشهاى انسانى مسبوق به پیشفرضها و اعتقادات هستند. بدین دلیل در علوم اجتماعى درباره یک موضوع اجتماعى یا سیاسى میان پژوهشگران وحدت نظر نیست، زیرا محقق علوم اجتماعى خود جزئى از موضوع تحقیق است و در عمل دشوار است که پیش فرضها و انگیزههاى خودش را در پژوهش خود تأثیر ندهد.
به سبب چهار مشکل یاد شده، تعریف و مفهوم سیاست داراى ابهام شده است؛ از اینرو تعاریف متعددى از آن ارائه شده است که در ذیل بدانها اشاره، بررسى و ارزیابى خواهیم کرد.
واژه سیاست
در زبان سیاسى اسلام، سیاست از ریشه ساس، یسوس گرفته شده و معانى آن عبارت است از: حکومت، ریاست، تنبیه، پرورش، اداره کردن، مصحلت کردن، تدبیر کردن، عدالت، نگهدارى و حراست.4 به نظر مىرسد مفهوم اصلى و حقیقى این واژه، همان پرورش و پروراندن باشد، چون معمولاً واژهها در آغاز در مفهوم مادى و محسوس به کار مىروند و سپس با توسعه در مفهوم به معانى غیر مادى و غیر محسوس تعمیم داده مىشوند؛ چنان که در توضیح «ساسة الفرس» گویند «اى راضها» یعنى صاحب اسب به پرورش و تربیت آن اقدام کرد؛ همین مفهوم سیاست با توسعه در مصداق، در تربیت انسانها، فرد و جامعه نیز استعمال گردید.5 سیاست در متون و منابع روایى نیز به معناى تربیت، پرورش و ریاست به کار رفته است. در اینجا به چند روایت اشاره مىکنیم:
پیامبر اکرم مىفرماید: «کان بنو اسرائیل تسوسهم انبیاء هم؛6 همواره سرپرستى و ریاست بنى اسرائیل را پیامبران بنى اسرائیل عهده دار بودند». یا مىفرماید: «فوّض إلیه أمر الدین و الدنیا لیسوس عباده».7
یا روایت شده است: «والامام مضطلع بالامامه، عالم بالسیاسة؛8 امام حامل و متکفل رهبرى جامعه و نیز آگاه به سیاست است». امام صادقعلیه السلام نیز فرمود: وقتى که پیامبر اکرم را خداوند متعال از نظر روحى و اخلاقى پرورش داد... (إن اللّه ادب نبیه فاحسن ادبه فلما اکمل له الادب قال: إنّک لعلى خلق عظیم) فرمود: «ثم فوّض إلیه أمر الدین و الأمّة لیسوس عباده»9
در زیارت جامعه کبیره نیز آمده است: «السلام علیکم یا اهل بیت النبوة و دعائم الدین و ساسة العباد». حضرت علىعلیه السلام درباره رابطه پرورش و ادب با سیاست مىفرماید: «بحسن السیاسة یکون الأدب الصالح؛10 با سیاستمدارى خوب، ادب شایسته حاصل مىگردد». آن حضرت در مورد نسبت سیاست و عدالت نیز مىفرماید: «ملاک السیاسة العدل»، یا مىفرماید: «جمال السیاسة العدل فى الأمرة و العفو مع القدرة»11. همچنین مىفرماید: «آفة الزعامة ضعف السیاسة»12
واژه سیاست در قرآن به کار نرفته است؛ از اینرو براى بررسى مفهوم سیاست در قرآن باید از واژههایى نظیر امامت، ولایت و خلافت بهره گرفت. چنانچه مىفرماید:
اللَّه ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور و الذین کفروا اولیاء هم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدین؛13 خداوند ولىّ و سرپرست اهل ایمان است. آنان را از تاریکىهاى جهان خارج و به سوى نور مىبرد و آنان که کفر ورزیدند ولى و سرپرست آنها طاغوت است، که آنان را از نور به سوى گمراهى مىبرند. آنان اهل جهنم و در آن پیوسته خواهند ماند.
قرآن در این آیه ولایت و امامت را دو قسم کرده است: امامت و ولایت حق و رهبرى و ولایت باطل. اما هر دو، نوعى سیاست و رهبرى است. در جاى دیگر خداوند مىفرماید: «وجعلناهم أئمة یهدون بامرنا»14 که اشاره به امامت حق و هدایت به سوى نور دارد، یا مىفرماید: «وجعلناهم أئمة یدعون إلى النار»15 که ناظر به حکومت و امامت باطل است. گاهى قرآن براى حکومت و سرپرستى جامعه از واژه «خلیفه» استفاده مىکند:
یا داود انّا جعلناک خلیفة فى الارض فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوى فیضلک عن سبیل اللَّه؛16 اى داود، ما تو را جانشین و سرپرست در زمین قرار دادیم. پس بین مردم به حق حکومت کن و از هواى نفس پیروى نکن.
در زبانهاى اروپایى واژه سیاست از کلمه یونانى شهر (Polis) گرفته شده است. چنان که ارسطو در کتاب سیاست مىگوید: «انسان به حکم «Polisis» موجودى است که براى زندگى در «Polis» آفریده شده است».17 بدین لحاظ از منظر ارسطو، تصور زندگى مدنى و آزاد در بیرون از شهر محال است. از این حیث موضوع علم سیاست در دیدگاه اندیشمندان یونان باستان «شهر» تلقى مىشد. اما دایره معناى آن به تدریج توسعه پیدا کرد و به قانون اساسى و رژیم سیاسى نیز اطلاق گردید. در هر صورت از منظر یونانیان، شهر و دولت از همدیگر تفکیکناپذیر بودند و لذا واژه ترکیبى «شهر - دولت» (city - state) براى این مفهوم رساتر مىنماید، کما اینکه برخى از محققان گفتهاند: مفهوم شهر با Polisیونانى تفاوت آشکار دارد. شهر، به معناى جایگاه زیست مردمان را در یونانى astyمىنامیدند. Polis در آغاز قلعهاى بود که در پاى astyساخته مىشد، اما مفهوم آن تغییر یافت و به معناى جامعه سیاسى به کار رفت18 بنابراین واژه Polis تنها به معناى شهر نبود، بلکه به معناى «دژ»، «دولت» و «جامعه» هم به کار مىرفت. اگر واژه Polis را از زبان یونان باستان جدا کنیم، دانشواژه «شهر - دولت» بىمعنا خواهد شد. در واقع، سیاست، در معناى یونانى علم حکومت بر شهر بود.19
اما در خصوص فرق بین «سیاست» و «علم سیاست» برخى معتقدند سیاست ناظر به جنبه عملى و کاربردى است و علم سیاست ناظر به جنبه نظرى و اندیشهاى است؛ اما به نظر مىرسد تقسیم سیاست به «سیاست نظرى» و «سیاست کاربردى» نه تنها مشکلى را حل نمىکند بلکه بر ابهام و پیچیدگى آن مىافزاید. بنابراین علم سیاست نه تنها مبانى و بنیادهاى مربوط به نهادها و سازمانهاى سیاسى و اجتماعى را مطالعه مىکند، بلکه رفتار و کنشهاى سیاسى و اجتماعى را نیز بررسى مىنماید. به عبارت دیگر، علم سیاست به «تحلیل و بررسى جنبههاى سیاسى پدیدههاى اجتماعى نظر دارد»20 خواه عملى یا علمى.
تعریف اصطلاحى سیاست
از آنجا که تعریف سیاست - به دلایلى که ذکر شد - بسیار مشکل است، هرگونه تعریف جامع افراد و مانع اغیار تقریباً غیر ممکن است؛ از اینرو تاکنون دهها تعریف از سیاست ارائه شده که نه تنها دلیل بر پیچیدگى موضوع است، بلکه بر ابهام و پیچیدگى مفهوم و تعریف سیاست نیز افزوده است. به نظر مىرسد مىتوان این تعاریف متعدد را طبقه بندى و انسجام منطقىترى بخشید. در اینجا این تعاریف را در چهار دسته، طبقهبندى مىکنیم و به توضیح و نقد و بررسى آنها مىپردازیم.
1. کسب و حفظ قدرت: برخى از اندیشمندان سیاسى سیاست را پیکار و مبارزه افراد، گروهها، احزاب و دولتها با یکدیگر بر سر قدرت مىدانند. مىتوان گفت که قدیمىترین تعریف براى سیاست همین است. فارغ از این که مشروعیت چنین قدرتى به کجا یا چه کسى و به چه ارزشهایى منتسب است، قدرت و زور سنتىترین تعریف براى سیاست تلقى مىگردد. این معنا، هم در متون قدیم غرب قابل ردیابى است و هم در آثار سیاسى شرقى. در ذیل به چند نمونه اشاره مىکنیم:
مک آیور در کتاب جامعه و حکومت، سیاست را به معناى اعمال قدرت و تشکیلات متمرکز21 معرفى مىکند. از نظر هارولد لاسول، سیاست علمى است که به ما مىآموزد چه کسى مىبرد، چه مىبرد، کى مىبرد، کجا مىبرد و چگونه مىبرد.22
موریس دو ورژه محور و هسته اصلى سیاست را قدرت مىداند:
جوهر سیاست ذوجنبتین است. تصویر ژنوس خداى دو چهره مظهر حقیقى دولت است، زیرا ژرفترین واقعیت سیاسى را بیان مىکند. دولت و به صورت وسیعتر قدرت سازمان یافته در یک جامعه همیشه و همه جا در عین حال که ابزار تسلط برخى از طبقات بر طبقات دیگر است و طبقات مسلط به سود خود و به زیان طبقات زیر سلطه از آن استفاده مىکنند، وسیلهاى است براى تأمین نوعى نظم اجتماعى در جهت مصلحت عمومى.23
فیودوربورلانسکى نیز در تعریف سیاست مىنویسد:
مفهوم قدرت محور تئورى سیاسى و مطالعه پروسههاى سیاسى مشخص است. این مفهوم کلید درک نهادها سیاسى، جنبشهاى سیاسى و خود سیاست است.24
برتراند راسل نیز در کتاب قدرت سیاست را به معناى قدرت25 تعریف مىکند. رابرت دال هم سیاست را به معناى اقتدار و قدرت مىداند.26 نیچه نیز مىگوید: «قدرت نخستین حق را به دست مىدهد و هیچ حقى نیست که در باطن نوعى گستاخى، غضب و خشونت نباشد».27 دیوید ایستون هم معتقد است سیاست با «تخصیص آمرانه ارزشها در جامعه»28 سر و کار دارد.
در جهان اسلام نیز این اصل (زور یا قدرت) از زمانهاى دور و گذشته به چشم مىخورد. آموزههایى چون «الحق لمن غلب» و یا «لا یقوم الناس الا بالسیف»29 حکایت از آن دارد.
سیاست نویسان ایرانى نیز سیاست را به معناى حفظ قدرت به منظور ایجاد نظم و امنیت مىدانستند؛ از جمله خواجه نظام الملک در سیاستنامه و جاحظ در التّاج و عنصر المعالى کیکاووس بن قابوس بن وشمگیر در قابوسنامه30 این تعریف را ارائه کردهاند.
نقد و ارزیابى:این تعریف از چند نظر قابل مناقشه است: اولاً، مبتنى بر تعریف خاصى از انسان است، همانطور که هابز در اندیشه غرب فرد شاخص این دیدگاه محسوب مىگردد. از منظر هابز انسانها در وضعیت طبیعى گرگ همدیگرند و براى مهار انسانهاى بد سرشت نیازمند حکومت مقتدر و قدرت متمرکز هستیم. بنابراین پیشفرض این تعریف از سیاست و حکومت، تعریف بدبینانهاى از رفتار و کنش اجتماعى انسان به دست مىدهد که لازمه آن حاکمیت مبتنى بر قدرت است. اما در آموزههاى اسلامى سرشت انسان مبتنى بر زشتى نیست، بلکه فطرت انسان گرایش به خیر دارد، اگر چه طبع انسان گرایش به فجور نیز دارد همان طور که قرآن مىفرماید: «فالهمها فجورها و تقواها»؛ ثانیاً، غایت فعل سیاسى در اسلام کسب یا حفظ قدرت نیست، بلکه وسیلهاى در جهت احقاق و دفع ظلم است، همان طور که حضرت علىعلیه السلام در حالى که کفشش را وصله مىزد فرمود: «و للَّه لهى أحّب إلى من امرتکم هذه الآن إن اقیم حقاً أو أدفع باطلاً».31 ثالثاً، انگیزه فعل و کنش سیاسى در آموزههاى اسلامى مبتنى بر تکلیف محورى است. انسان مسلمان در زندگى فردى و سیاسى اجتماعى خود تنها دغدغهاش انجام وظیفه الهى است نه کسب یا حفظ قدرت.
2. مطالعه دولت: بعد از مفهوم قدرت، سنتىترین موضوع و تعریف براى سیاست، دولت است. عده زیادى از اندیشمندان علوم سیاسى، سیاست را به معناى مطالعه سازمان دولت گرفتهاند. مفهوم دولت از سده شانزدهم میلادى به وسیله ماکیاول (1469 - 1527) رواج یافته است؛ چنانچه یونانىها به جاى آن واژه «پولیس» (شهر - دولت) را استعمال مىکردند. البته واژه دولت به معناى حاکمیت شاهان که در اروپا بوده، با جامعه، اجتماع و ملت فرق داشته است؛ اما به تدریج با طرح بحثهاى حاکمیت ملى، دولتهاى پادشاهى اروپایى تغییر ماهیت داده و به دولت ملى تغییر مفهوم دادند. در هر صورت برخى از متفکران سیاسى، سیاست را به معناى بررسى و مطالعه ساختار و تشکیلات سیاسى دولت مىدانند، براى مثال آندرسن، کارلتون و کریستول در کتاب آشنایى با علم سیاست سیاست را «علم مربوط به دولت یا به عنوان رشتهاى از علوم اجتماعى که مربوط به تئورى سازمانها، حکومت و اعمال دولت است»32 تعریف کردهاند.
هارولد. ژ. لاسکى در کتاب مقدمهاى بر سیاست سیاست را «بررسى نهاد رسمى کشور و دولت»33 معرفى مىکند. مک آیور نیز در کتاب جامعه و حکومت سیاست را تشکیلات متمرکزى تصور مىکند که متکفل برقرارى نظم و امنیت است:
در این کتاب هرجا به طور مطلق از حکومت سخن مىگوییم مقصود حکومت سیاسى یعنى تشکیلات متمرکزى است که در یک جامعه بزرگ یا کوچک نوعى نظم برقرار مىسازد.34
میرزا ملکم خان، از روشنفکران عصر قاجار و مروجّ اندیشه دموکراسى و سکولاریسم، سیاست را مرادف دولت مىداند: «دولت در عالم حکمرانى یعنى سیاست، سیاست یعنى حکم و تنبیه، بدون تنبیه حکم نیست. بدون حکم نه سیاست است و نه دولت».35
نقد و ارزیابى: تعریف سیاست به دولت خالى از اشکال نیست: اولاً، این تعریف با رویکردى ساختارى، سیاست را تعریف کرده و از نقش و کنش انسانى که مبتنى بر توانایىهاى فردى و شخصیت حقیقى افراد است غفلت نموده است؛ ثانیاً، تعریف سیاست به دولت، تعریف به جزء لازم آن است. اگرچه دولت یکى از لوازم مهم سیاست است، ولى سیاست صرفاً مطالعه دولت نیست، بلکه سازمانها، گروههاى ذى نفوذ و احزاب نیز جزء سیاست هستند؛ ثالثاً، این تعریف همانند تعریفهاى پیشین به غایت و هدف سیاست که هدایت و سعادت معنوى انسان است، توجه نکرده است.
3. فرایند تصمیمگیرى (مدیریت بحران): برخى از صاحب نظران سیاسى، سیاست را از نظر فرایند سیاستگذارى و چگونگى تصمیمگیرى سیاسى براى کنترل بحرانهاى متعدد درون جامعه، مطالعه مىکنند، که در نتیجه سیاست ماهیت متفاوتى مىیابد. از این منظر، جامعه و حکومت همواره در بحرانهاى متعدد غوطهور است و سیاستمدار تنها کار ویژهاش، مدیریت این بحرانهاست تا از حد کنترل خارج نگردد؛ براى مثال ریمون آرون سیاست را به معناى «تصمیمگیرى درباره رویدادهاى ناهمگون در جامعه»36 مىداند. طبق این تعریف، سیاست به فرایند سیاستگذارى دولت اطلاق مىگردد؛ فرایندى که طى آن سیاست گذاران تصمیم مىگیرند در مواقع خاص و اضطرارى چه اقداماتى را انجام دهند یا ترک کنند.
بىتردید امروزه شایعترین و مهمترین تعریف در محافل علمى و تحقیقاتى، سیاست به معناى مدیریت است. امروزه مهمترین کار ویژه سیاست را چگونه حکومت کردن تلقى مىکنند بر خلاف ادوار گذشته که بر روى «چه کسى باید حکومت کند» تأکید مىکردند. بنابراین در یک فرایند تکاملى، معنا و تعریف سیاست از اصالت قدرت و دولت به سمت اصالت کارکرد و کار آمدى سیاست متحول شد.
نقد و ارزیابى: این تعریف از چند منظر قابل تأمل است: اولاً، تعریف سیاست به مدیریت، اگرچه تا حدى به تعاریف اندیشمندان اسلامى نزدیک مىگردد، ولى تعریف سیاست به مدیریت بحران، بیشتر ماهیت محافظه کارانه دارد، چرا که درباره هدایت، سرنوشت و سعادت شهروندان سکوت مىکند و صرفاً در پى حفظ وضع موجود است و براى آینده معنوى جامعه سیاسى برنامهاى ندارد؛ ثانیاً، این تعریف مبتنى بر تلقى بسیار خوشبینانه از سرشت و طبیعت انسان است. متفکران شاخص آن را در غرب لاک و روسو مىدانند. واقعیت این است که اگرچه سرشت و فطرت انسان به خیر و نیکى گرایش دارد، ولى نباید از طبیعت تجاوزگرى و ستمگرى انسان غفلت کرد.
4. تدبیر معطوف به هدایت (تقوا): سیاست در آموزههاى اسلامى به معناى مدیریت و تدبیر معطوف به هدایت جامعه است؛ از اینرو موضوع سیاست در اندیشه اسلامى نه قدرت است و نه دولت، بلکه نظم عادلانه مبتنى بر تقوا و هدایت است. مضافاً، در اسلام سیاست صرفاً مدیریت بحران نیست، بلکه مدیریت در راستاى سعادت و هدایت بشر به منظور ایجاد و استقرار ارزشهاى انسانى و الهى است؛ از اینرو داراى قداست است. با توجه به تعریف ارائه شده براى سیاست، سیاست داراى سه رکن و مقوم مىباشد: اولین رکن، تدبیر یا مدیریت است. مفهوم تدبیر اشاره به «ماهیت سیاست» دارد. حاکم اسلامى از منظر آموزه اسلامى در جست و جوى ایجاد نظم و امنیت (جان، مال و عِرض) شهروندان است؛ از اینرو هر نوع تدبیر و چارهجویى در جهت تنظیم روابط اجتماعى و اداره کشور و جامعه را سیاست مىگویند؛ دومین عنصر، تقواست. این عنصر ناظر به «جهت حرکت» در سیاست است. در آموزههاى اسلامى تمامى کنشها، وقتى اصالت مىیابند که در مسیر قرب الهى و تقوا باشند، چرا که «إن أکرمکم عنداللَّه أتقیکم». بنابراین همچنان که مبدأ انسان از خداست مقصد نیز باید به سوى خداوند باشد. انا للَّه و انا الیه راجعون. البته تقوا داراى ابعاد مختلف و مدارج متعدد است؛ ولى آنچه در کلیت زندگى سیاسى مدنظر مىباشد، رفتار و کنش اجتماعى مبتنى بر تقواست؛ سومین رکن، عدالت است. عنصر عدالت ناظر به «غایت فعل سیاسى» در مفهوم سیاست است. آهنگ حرکت به سوى آرمان نهفته است و سیاست در پى آن است تا ضمن ایجاد رابطه با واقعیتهاى موجود، چگونگى وصول به هدف را فراروى ما نهد. به عبارت دیگر، در اندیشه اسلامى سیاست نیازمند ملاک و میزان است. این معیار چیزى جز عدالت نمىتواند باشد، همان طور که خداوند متعال غایت دولت اسلامى را در موارد متعدد متذکر مىشوند؛ از جمله:
لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط؛37 هر آینه ما رسولان را با دلایل روشن فرستادیم و کتاب و میزان را نازل کردیم تا بین مردم قسط و عدالت را اقامه نمایند.
در روایات نیز مىخوانیم: «ملاک السیاسة العدل» و «جمال السیاسة العدل و الأمرة و العفو مع القدرة».38 در برخى روایات این موضوع ذیل آفتهاى سیاست مطرح گردیده است؛ از جمله «بئس السیاسة الجور» یا «آفة الزعامة ضعف السیاسة».39
اندیشمندان و متفکران اسلامى نیز با توجه به آموزههاى اسلامى، سیاست را کم و بیش با واژههاى تدبیر، هدایت، سعادت، فضیلت و خیر برین تعریف کردهاند؛ چنان که فارابى، حاصل خدماتى که حاکم در جهت نشر فضایل و اخلاق و به منظور رسیدن به سعادت انجام مىدهد را سیاست مىنامد:
راه ایجاد فضیلت در وجود انسان آن است که افعال و سنن فاضله، پیوسته در شهرها و میان امتها رایج و شایع باشد این کار امکانپذیر نیست مگر به وسیله حکومتى که در پرتو آن، این افعال و سنن و ملاکات اخلاقى در شهرها و در میان مردم رواج یابد حاصل این خدمت را سیاست گویند.40
غزالى نیز مىگوید سیاست ابزارى است که انسان را به خداوند مىرساند41 ماوردى، فقیه اهل سنت، سیاست را به معناى راه بردن و هدایت کردن مىداند. جمله معروفى از شافعى است که «سیاسة الناس أشد من سیاسة الدّواب؛ راه بردن انسان سختتر از سیاست چهار پایان است».42
خواجه نصیرالدین طوسى نیز در اخلاق ناصرى سیاست را مرادف با تدبیر قرار مىدهد و آن را به تدبیر منزل، تدبیر خدم و عبید، تدبیر اولاد، تدبیر مدن و... تقسیم مىکند و همه را جزء حکمت عملى قلمداد مىکند.43
علامه محمد تقى جعفرى سیاست را به معناى مدیریت گرفته است: «سیاست عبارت است از مدیریت و توجیه و تنظیم زندگى اجتماعى انسانها در مسیر حیات معقول».44 منظور ایشان از حیات معقول همان حیات وحیانى و زندگى الهى انبیا و امامان معصومعلیهم السلام است.45 از منظر امام خمینى نیز سیاست به معناى مدیریت، رهبرى و هدایت جامعه در جهت مصالح دنیوى و اخروى است:
سیاست این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را مد نظر بگیرد و اینها را هدایت کند به طرف آن چیزى که صلاحشان است، صلاح ملت است، صلاح افراد است و این مختص انبیا است و دیگران این سیاست را نمىتوانند اداره کنند. این مختص به انبیا و اولیا است و به تبع آنها به علماى بیدار اسلام.46
از منظر ایشان سیاست به سه قسم تقسیم مىشود:
1- سیاست شیطانى: این نوع از سیاست ناظر به بکارگیرى خدعه، نیرنگ و دروغ در اداره جامعه است. استفاده از هر وسیله ممکن براى دستیابى به اهداف، در اندیشه اسلامى مجاز نیست. امام خمینى مىفرماید: «آنچه مردود است حکومتهاى شیطانى و دیکتاتورى و ستمگرى است».47 کما این که حضرت علىعلیه السلام در این باره مىفرماید:
واللَّه ما معاویة بادهى منّى و لکنّه یَغدرُ و یفجُرُ و لولا کراهیّة الغَدر لکنتُ من اَدهى الناس و لکن کل غدرة فجرَهُ و کل فجرَةٍ کفره؛48 به خدا سوگند که معاویه زرنگتر از من نیست، لیکن او حیلهگر و فاجر است و اگر حیلهگرى بد نبود من زیرکترین مردم بودم. اما هر حیله گرى، گناه و هر گناهى موجب کفر و خروج از ایمان است.
2- سیاست حیوانى: در این نوع از سیاست دولت صرفاً در جهت تحقق نیازهاى مادى جامعه تلاش مىکند. امام خمینى در اینباره مىفرماید:
انسان یک بعد ندارد. انسان فقط حیوان نیست که خوردن و خوراک همه شؤون او باشد. سیاستهاى شیطانى و سیاستهاى صحیح اگر هم باشد، امت را در یک بعد هدایت مىکند و راه مىبرد و آن بعد حیوانى است، بعد اجتماعى، مادى است و این سیاست جزء ناقصى از سیاستى است که در اسلام براى انبیا و براى اولیا ثابت شده است.49
3- سیاست اسلامى: در این نوع سیاست دولت علاوه بر تأمین نیازهاى مادى و حیوانى انسان، باید در جهت شکوفایى ارزشهاى انسانى و معنوى تلاش کند، چرا که نظام سیاسى مطلوب اسلام، نظام ارزشى و الهى است که حاکم اسلامى عهدهدار تدبیر مدبرانه جامعه اسلامى است؛ از اینرو حاکم اسلامى قبل از تربیت و تدبیر جامعه باید خود تربیت شده به آداب و ارزشهاى اسلامى باشد. به عبارت دیگر، در اسلام نه تنها چگونه حکومت کردن اهمیت دارد، بلکه چه کسى حکومت کند نیز به همان میزان مهم است.
امام خمینى در جاى دیگر تعریفى دیگر از سیاست ارائه مىدهد. در این تعریف ایشان سیاست را به معناى «رابطه» مىگیرند: «مگر سیاست چیست؟ رابطه بین حاکم و ملت، روابط بین حاکم و سایر حکومتها، جلوگیرى از سایر مفاسدى که است».50 به نظر مىرسد به لحاظ علمى این تعریف بسیار دقیق باشد. امام خمینى هر کجا سیاست را تعریف کردند با توجه به غایت سیاست تعریف نمودند، ولى اینجا تعریفى کاملاً علمى ارائه دادند که به وسیله آن مىتوان دولتها و رژیمهاى گوناگون را
توصیف، مقایسه و ارزشیابى کرد. براى روشن شدن مطلب مىتوان عبارت فوق را به شکل نمودار نشان داد:
چنانچه در نمودار پیداست، روابط چیزى جز فرهنگ ملتها و باورهاى جامعه نیست و آنچه رابطه حکومت و مردم را سامان مىدهد همانا باورهاى حاکم بر جامعه است که مبتنى بر حق و تکلیف یا در خواستها و حمایتها است. هرچه این روابط عادلانهتر و معطوف به مشروعیت و مقبولیت بیشترى باشد حکومت و نظام سیاسى نیز داراى قوام و ثبات بیشترى خواهد بود.
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و فارغ التحصیل کارشناسى ارشد علوم سیاسى مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
2. رابرت دال، تجزیه و تحلیل جدید سیاست، ترجمه حسین ظفریان (تهران: نشر مترجم، 1364)، ص 1.
3. روزنامه اطلاعات، 12/8/1349.
4. ر. ک: على اکبر دهخدا، لغت نامه، و ابن منظور، لسان العرب و قاموس اللغه.
5. اسماعیل دارابکلائى، نگرشى بر فلسفه سیاسى اسلام (قم: بوستان کتاب، 1380) ص 15.
6. الطریحى، مجمع البحرین، ماده ساس.
7. محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 226.
8. همان، ص 202.
9. کلینى، پیشین، ج 1، ص 226.
10. همان، ص 28.
11. محمد محمدى رىشهرى، میزان الحکمه، ج 4، ص 584.
12. بقره (2) آیه 257.
13. عبدالواحد تمیمى آمدى، غررالحکم و دررالکلم، ج 3، ص 384.
14. انبیاء (21) آیه 37.
15. قصص (28) آیه 48.
16. ص (38) آیه 16.
17. ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت (تهران: شرکت سهامى کتابهاى جیبى، 1364)، ص 13.
18. ارسطو، پیشین، ص 5.
19. عبدالرحمن عالم، بنیادهاى علم سیاست (تهران: نشر نى، 1374) ص 23.
20. همان، ص 26.
21. مک آیور، جامعه و حکومت، ترجمه ابراهیم على کنى (تهران: نشر کتاب، 1344) ص 29.
22. توماس اسپریگنز، فهم نظریههاى سیاسى، ترجمه فرهنگ رجایى (تهران: انتشارات آگاه، 1365) ص 10.
23. موریس دو ورژه، اصول علم سیاست، ترجمه ابوالفضل قاضى (تهران: شرکت سهامى کتابهاى جیبى، 1349) ص 8.
24. فیودور بورلاسنکى، قدرت سیاسى، ماشین دولتى، ترجمه رهسپر، (تهران: نشر آموزگار، 1360) ص 15.
25. برتراند راسل، قدرت، ترجمه نجف دریابندرى (تهران: خوارزمى، 1361) ص 217.
26. رابرت دال، پیشین، ص 6.
27. على اصغر حلبى، مبانى اندیشههاى سیاسى در ایران و جهان اسلام (تهران: زوار، 1382) ص 11.
28. ابوالقاسم طاهرى، اصول علم سیاست (تهران: پیام نور، 1374) ص 10.
29. همان، ص 11.
30. احمد بخشایشى اردستانى، اصول علم سیاست (تهران: آواى نور، 1376) ص 20.
31. نهجالبلاغه، خطبه 23، ص 76.
32. آندرسن و دیگران، آشنایى با علم سیاست، ترجمه بهرام ملکوتى، ص 30.
33. هارولد. ژلاسکى، مقدمهاى بر سیاست، ترجمه منوچهر صفا (تهران: شرکت سهامى کتابهاى جیبى،
1347) ص.
34. مک آیور، پیشین، ص 29.
35. میرزا ملکم خان، مجموعه آثار (تهران: کتابخانه دانش، 1327) ص 127.
36. موریس دو ورژه، اصول علم سیاست، پیشین، ص 8.
37. حدید (57) آیه 25.
38. محمد محمدى رى شهرى، پیشین، ج 4، ص 584.
39. عبدالواحد تمیمى آمدى، پیشین، ج 3، ص 384.
40. ابونصر محمد فارابى، احصاء العلوم، ترجمه حسین خدیوجم، (تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایرانى،
1384) ص 107.
41. ابو حامد محمد غزالى، احیاء علوم الدین، ترجمه موید الدین محمد خوارزمى، به کوشش حسین خدیوجم، 1351).
42. احمد بخشایشى اردستانى، پیشین، ص 18.
43. خواجه نصیرالدین طوسى، اخلاق ناصرى، ص 12.
44. محمد تقى جعفرى، حکمت اصول سیاسى اسلامى (تهران: بنیاد نهجالبلاغه، 1369) ص 41.
45. همان، ص 14.
46. روزنامه اطلاعات، 4/10/59.
47. امام روح اللَّه خمینى، وصیت نامه سیاسى - الهى، ص 2.
48. نهجالبلاغه، تحقیق صبحى صالح، کلام شماره 200.
49. صحیفه نور، ج 13، ص 217.
50. همان، ج 1، ص 229.
از منظر علم منطق تعریف باید جامع افراد و مانع اغیار باشد؛ اما از آنجا که علوم انسانى موضوعش رفتار انسان است و رفتار انسان نیز علل و انگیزههاى متفاوت و ناشناختهاى دارد، از اینرو از پیچیدگىهاى خاصى برخوردار است. سیاست و علوم سیاسى نیز که در قلمرو علوم انسانى قرار دارد داراى مفهومى پیچیده و دشوار است، زیرا اولاً، قلمرو آن مشخص نیست. سیاست به نحوى در تمامى حوزههاى زندگى افراد و گروههاى جامعه بشرى مداخله مىکند. همه ما، خواسته یا ناخواسته، متأثر از تأثیرات و تصمیمات سیاسى حاکمیتهاى داخلى و خارجى هستیم. رابرت دال مىگوید: «انسانها در هر لحظه از زمان به نوعى با مسائل سیاسى درگیر مىباشند».2 حتى برخى مدعىاند علوم نیز زاییده خواست قدرت است؛ به عبارت دیگر، هر اندازه موضوع پژوهش گسترده باشد و اجزاى آن پراکندهتر باشد به ویژه اگر اجزاى آن ناهمگونتر باشد، ساختن یک تعریف و نظریه عام و جامع که تمام افراد را شامل گردد سختتر است. چون پیش شرط تعریف جامع و مانع، علم و آگاهى کامل به عناصر سازنده آن است که بسیار دشوار است. بدین دلیل هرگونه تعریف از سیاست ارزش نسبى دارد؛ از اینرو براى تسهیل در آموزش و فهم، آنها را طبقه بندى و نقاط ضعف و قوتشان را بررسى خواهیم کرد؛
ثانیاً، هرکس از سیاست مفهوم خاصى را در ذهن دارد؛ براى مثال وقتى که گفته مىشود سیاست کشور غلط است یا سیاست کشور سالم است و یا دخالت در مسایل سیاسى در صلاحیت هرکس نیست، منظور از سیاست، دولت است، و یا سیاست یعنى قدرت یا مدیریت و نیز سیاست یعنى دروغ، عوام فریبى و نیرنگ؛ براى نمونه روزنامه لوموند در هفتم سپتامبر 1984 (ششم شهریور 1363) ضمن نظرسنجى از مردم فرانسه اظهار داشت: اکثر مردم معتقد بودند سیاستمداران آنها دروغگو هستند و یا لوتولکونف سردبیر روزنامه ایزوستیا و دبیر کل اتحادیه روزنامهنگاران شوروى در مصاحبهاى مطبوعاتى سیاست را اینگونه تعریف کرده است: به نظر من سیاست عبارت است از کارهاى شخصى روزمره؛3
ثالثاً، تعاریف علوم انسانى برخلاف علوم طبیعى، نسبى و دائماً دستخوش تغییر بوده و از ثبات کمترى برخوردارند؛ براى مثال زمانى حکومت پادشاهى بهترین حکومت تلقى مىشد، ولى الآن چنین نیست و یا زمانى حکومت دموکراسى بدترین حکومت بود، ولى الآن بهترین محسوب مىگردد؛
رابعاً، هرگونه تعریف از سیاست مبتنى بر باورها و ارزشهاى خاص خودش است، چون دانشهاى انسانى مسبوق به پیشفرضها و اعتقادات هستند. بدین دلیل در علوم اجتماعى درباره یک موضوع اجتماعى یا سیاسى میان پژوهشگران وحدت نظر نیست، زیرا محقق علوم اجتماعى خود جزئى از موضوع تحقیق است و در عمل دشوار است که پیش فرضها و انگیزههاى خودش را در پژوهش خود تأثیر ندهد.
به سبب چهار مشکل یاد شده، تعریف و مفهوم سیاست داراى ابهام شده است؛ از اینرو تعاریف متعددى از آن ارائه شده است که در ذیل بدانها اشاره، بررسى و ارزیابى خواهیم کرد.
واژه سیاست
در زبان سیاسى اسلام، سیاست از ریشه ساس، یسوس گرفته شده و معانى آن عبارت است از: حکومت، ریاست، تنبیه، پرورش، اداره کردن، مصحلت کردن، تدبیر کردن، عدالت، نگهدارى و حراست.4 به نظر مىرسد مفهوم اصلى و حقیقى این واژه، همان پرورش و پروراندن باشد، چون معمولاً واژهها در آغاز در مفهوم مادى و محسوس به کار مىروند و سپس با توسعه در مفهوم به معانى غیر مادى و غیر محسوس تعمیم داده مىشوند؛ چنان که در توضیح «ساسة الفرس» گویند «اى راضها» یعنى صاحب اسب به پرورش و تربیت آن اقدام کرد؛ همین مفهوم سیاست با توسعه در مصداق، در تربیت انسانها، فرد و جامعه نیز استعمال گردید.5 سیاست در متون و منابع روایى نیز به معناى تربیت، پرورش و ریاست به کار رفته است. در اینجا به چند روایت اشاره مىکنیم:
پیامبر اکرم مىفرماید: «کان بنو اسرائیل تسوسهم انبیاء هم؛6 همواره سرپرستى و ریاست بنى اسرائیل را پیامبران بنى اسرائیل عهده دار بودند». یا مىفرماید: «فوّض إلیه أمر الدین و الدنیا لیسوس عباده».7
یا روایت شده است: «والامام مضطلع بالامامه، عالم بالسیاسة؛8 امام حامل و متکفل رهبرى جامعه و نیز آگاه به سیاست است». امام صادقعلیه السلام نیز فرمود: وقتى که پیامبر اکرم را خداوند متعال از نظر روحى و اخلاقى پرورش داد... (إن اللّه ادب نبیه فاحسن ادبه فلما اکمل له الادب قال: إنّک لعلى خلق عظیم) فرمود: «ثم فوّض إلیه أمر الدین و الأمّة لیسوس عباده»9
در زیارت جامعه کبیره نیز آمده است: «السلام علیکم یا اهل بیت النبوة و دعائم الدین و ساسة العباد». حضرت علىعلیه السلام درباره رابطه پرورش و ادب با سیاست مىفرماید: «بحسن السیاسة یکون الأدب الصالح؛10 با سیاستمدارى خوب، ادب شایسته حاصل مىگردد». آن حضرت در مورد نسبت سیاست و عدالت نیز مىفرماید: «ملاک السیاسة العدل»، یا مىفرماید: «جمال السیاسة العدل فى الأمرة و العفو مع القدرة»11. همچنین مىفرماید: «آفة الزعامة ضعف السیاسة»12
واژه سیاست در قرآن به کار نرفته است؛ از اینرو براى بررسى مفهوم سیاست در قرآن باید از واژههایى نظیر امامت، ولایت و خلافت بهره گرفت. چنانچه مىفرماید:
اللَّه ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور و الذین کفروا اولیاء هم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدین؛13 خداوند ولىّ و سرپرست اهل ایمان است. آنان را از تاریکىهاى جهان خارج و به سوى نور مىبرد و آنان که کفر ورزیدند ولى و سرپرست آنها طاغوت است، که آنان را از نور به سوى گمراهى مىبرند. آنان اهل جهنم و در آن پیوسته خواهند ماند.
قرآن در این آیه ولایت و امامت را دو قسم کرده است: امامت و ولایت حق و رهبرى و ولایت باطل. اما هر دو، نوعى سیاست و رهبرى است. در جاى دیگر خداوند مىفرماید: «وجعلناهم أئمة یهدون بامرنا»14 که اشاره به امامت حق و هدایت به سوى نور دارد، یا مىفرماید: «وجعلناهم أئمة یدعون إلى النار»15 که ناظر به حکومت و امامت باطل است. گاهى قرآن براى حکومت و سرپرستى جامعه از واژه «خلیفه» استفاده مىکند:
یا داود انّا جعلناک خلیفة فى الارض فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوى فیضلک عن سبیل اللَّه؛16 اى داود، ما تو را جانشین و سرپرست در زمین قرار دادیم. پس بین مردم به حق حکومت کن و از هواى نفس پیروى نکن.
در زبانهاى اروپایى واژه سیاست از کلمه یونانى شهر (Polis) گرفته شده است. چنان که ارسطو در کتاب سیاست مىگوید: «انسان به حکم «Polisis» موجودى است که براى زندگى در «Polis» آفریده شده است».17 بدین لحاظ از منظر ارسطو، تصور زندگى مدنى و آزاد در بیرون از شهر محال است. از این حیث موضوع علم سیاست در دیدگاه اندیشمندان یونان باستان «شهر» تلقى مىشد. اما دایره معناى آن به تدریج توسعه پیدا کرد و به قانون اساسى و رژیم سیاسى نیز اطلاق گردید. در هر صورت از منظر یونانیان، شهر و دولت از همدیگر تفکیکناپذیر بودند و لذا واژه ترکیبى «شهر - دولت» (city - state) براى این مفهوم رساتر مىنماید، کما اینکه برخى از محققان گفتهاند: مفهوم شهر با Polisیونانى تفاوت آشکار دارد. شهر، به معناى جایگاه زیست مردمان را در یونانى astyمىنامیدند. Polis در آغاز قلعهاى بود که در پاى astyساخته مىشد، اما مفهوم آن تغییر یافت و به معناى جامعه سیاسى به کار رفت18 بنابراین واژه Polis تنها به معناى شهر نبود، بلکه به معناى «دژ»، «دولت» و «جامعه» هم به کار مىرفت. اگر واژه Polis را از زبان یونان باستان جدا کنیم، دانشواژه «شهر - دولت» بىمعنا خواهد شد. در واقع، سیاست، در معناى یونانى علم حکومت بر شهر بود.19
اما در خصوص فرق بین «سیاست» و «علم سیاست» برخى معتقدند سیاست ناظر به جنبه عملى و کاربردى است و علم سیاست ناظر به جنبه نظرى و اندیشهاى است؛ اما به نظر مىرسد تقسیم سیاست به «سیاست نظرى» و «سیاست کاربردى» نه تنها مشکلى را حل نمىکند بلکه بر ابهام و پیچیدگى آن مىافزاید. بنابراین علم سیاست نه تنها مبانى و بنیادهاى مربوط به نهادها و سازمانهاى سیاسى و اجتماعى را مطالعه مىکند، بلکه رفتار و کنشهاى سیاسى و اجتماعى را نیز بررسى مىنماید. به عبارت دیگر، علم سیاست به «تحلیل و بررسى جنبههاى سیاسى پدیدههاى اجتماعى نظر دارد»20 خواه عملى یا علمى.
تعریف اصطلاحى سیاست
از آنجا که تعریف سیاست - به دلایلى که ذکر شد - بسیار مشکل است، هرگونه تعریف جامع افراد و مانع اغیار تقریباً غیر ممکن است؛ از اینرو تاکنون دهها تعریف از سیاست ارائه شده که نه تنها دلیل بر پیچیدگى موضوع است، بلکه بر ابهام و پیچیدگى مفهوم و تعریف سیاست نیز افزوده است. به نظر مىرسد مىتوان این تعاریف متعدد را طبقه بندى و انسجام منطقىترى بخشید. در اینجا این تعاریف را در چهار دسته، طبقهبندى مىکنیم و به توضیح و نقد و بررسى آنها مىپردازیم.
1. کسب و حفظ قدرت: برخى از اندیشمندان سیاسى سیاست را پیکار و مبارزه افراد، گروهها، احزاب و دولتها با یکدیگر بر سر قدرت مىدانند. مىتوان گفت که قدیمىترین تعریف براى سیاست همین است. فارغ از این که مشروعیت چنین قدرتى به کجا یا چه کسى و به چه ارزشهایى منتسب است، قدرت و زور سنتىترین تعریف براى سیاست تلقى مىگردد. این معنا، هم در متون قدیم غرب قابل ردیابى است و هم در آثار سیاسى شرقى. در ذیل به چند نمونه اشاره مىکنیم:
مک آیور در کتاب جامعه و حکومت، سیاست را به معناى اعمال قدرت و تشکیلات متمرکز21 معرفى مىکند. از نظر هارولد لاسول، سیاست علمى است که به ما مىآموزد چه کسى مىبرد، چه مىبرد، کى مىبرد، کجا مىبرد و چگونه مىبرد.22
موریس دو ورژه محور و هسته اصلى سیاست را قدرت مىداند:
جوهر سیاست ذوجنبتین است. تصویر ژنوس خداى دو چهره مظهر حقیقى دولت است، زیرا ژرفترین واقعیت سیاسى را بیان مىکند. دولت و به صورت وسیعتر قدرت سازمان یافته در یک جامعه همیشه و همه جا در عین حال که ابزار تسلط برخى از طبقات بر طبقات دیگر است و طبقات مسلط به سود خود و به زیان طبقات زیر سلطه از آن استفاده مىکنند، وسیلهاى است براى تأمین نوعى نظم اجتماعى در جهت مصلحت عمومى.23
فیودوربورلانسکى نیز در تعریف سیاست مىنویسد:
مفهوم قدرت محور تئورى سیاسى و مطالعه پروسههاى سیاسى مشخص است. این مفهوم کلید درک نهادها سیاسى، جنبشهاى سیاسى و خود سیاست است.24
برتراند راسل نیز در کتاب قدرت سیاست را به معناى قدرت25 تعریف مىکند. رابرت دال هم سیاست را به معناى اقتدار و قدرت مىداند.26 نیچه نیز مىگوید: «قدرت نخستین حق را به دست مىدهد و هیچ حقى نیست که در باطن نوعى گستاخى، غضب و خشونت نباشد».27 دیوید ایستون هم معتقد است سیاست با «تخصیص آمرانه ارزشها در جامعه»28 سر و کار دارد.
در جهان اسلام نیز این اصل (زور یا قدرت) از زمانهاى دور و گذشته به چشم مىخورد. آموزههایى چون «الحق لمن غلب» و یا «لا یقوم الناس الا بالسیف»29 حکایت از آن دارد.
سیاست نویسان ایرانى نیز سیاست را به معناى حفظ قدرت به منظور ایجاد نظم و امنیت مىدانستند؛ از جمله خواجه نظام الملک در سیاستنامه و جاحظ در التّاج و عنصر المعالى کیکاووس بن قابوس بن وشمگیر در قابوسنامه30 این تعریف را ارائه کردهاند.
نقد و ارزیابى:این تعریف از چند نظر قابل مناقشه است: اولاً، مبتنى بر تعریف خاصى از انسان است، همانطور که هابز در اندیشه غرب فرد شاخص این دیدگاه محسوب مىگردد. از منظر هابز انسانها در وضعیت طبیعى گرگ همدیگرند و براى مهار انسانهاى بد سرشت نیازمند حکومت مقتدر و قدرت متمرکز هستیم. بنابراین پیشفرض این تعریف از سیاست و حکومت، تعریف بدبینانهاى از رفتار و کنش اجتماعى انسان به دست مىدهد که لازمه آن حاکمیت مبتنى بر قدرت است. اما در آموزههاى اسلامى سرشت انسان مبتنى بر زشتى نیست، بلکه فطرت انسان گرایش به خیر دارد، اگر چه طبع انسان گرایش به فجور نیز دارد همان طور که قرآن مىفرماید: «فالهمها فجورها و تقواها»؛ ثانیاً، غایت فعل سیاسى در اسلام کسب یا حفظ قدرت نیست، بلکه وسیلهاى در جهت احقاق و دفع ظلم است، همان طور که حضرت علىعلیه السلام در حالى که کفشش را وصله مىزد فرمود: «و للَّه لهى أحّب إلى من امرتکم هذه الآن إن اقیم حقاً أو أدفع باطلاً».31 ثالثاً، انگیزه فعل و کنش سیاسى در آموزههاى اسلامى مبتنى بر تکلیف محورى است. انسان مسلمان در زندگى فردى و سیاسى اجتماعى خود تنها دغدغهاش انجام وظیفه الهى است نه کسب یا حفظ قدرت.
2. مطالعه دولت: بعد از مفهوم قدرت، سنتىترین موضوع و تعریف براى سیاست، دولت است. عده زیادى از اندیشمندان علوم سیاسى، سیاست را به معناى مطالعه سازمان دولت گرفتهاند. مفهوم دولت از سده شانزدهم میلادى به وسیله ماکیاول (1469 - 1527) رواج یافته است؛ چنانچه یونانىها به جاى آن واژه «پولیس» (شهر - دولت) را استعمال مىکردند. البته واژه دولت به معناى حاکمیت شاهان که در اروپا بوده، با جامعه، اجتماع و ملت فرق داشته است؛ اما به تدریج با طرح بحثهاى حاکمیت ملى، دولتهاى پادشاهى اروپایى تغییر ماهیت داده و به دولت ملى تغییر مفهوم دادند. در هر صورت برخى از متفکران سیاسى، سیاست را به معناى بررسى و مطالعه ساختار و تشکیلات سیاسى دولت مىدانند، براى مثال آندرسن، کارلتون و کریستول در کتاب آشنایى با علم سیاست سیاست را «علم مربوط به دولت یا به عنوان رشتهاى از علوم اجتماعى که مربوط به تئورى سازمانها، حکومت و اعمال دولت است»32 تعریف کردهاند.
هارولد. ژ. لاسکى در کتاب مقدمهاى بر سیاست سیاست را «بررسى نهاد رسمى کشور و دولت»33 معرفى مىکند. مک آیور نیز در کتاب جامعه و حکومت سیاست را تشکیلات متمرکزى تصور مىکند که متکفل برقرارى نظم و امنیت است:
در این کتاب هرجا به طور مطلق از حکومت سخن مىگوییم مقصود حکومت سیاسى یعنى تشکیلات متمرکزى است که در یک جامعه بزرگ یا کوچک نوعى نظم برقرار مىسازد.34
میرزا ملکم خان، از روشنفکران عصر قاجار و مروجّ اندیشه دموکراسى و سکولاریسم، سیاست را مرادف دولت مىداند: «دولت در عالم حکمرانى یعنى سیاست، سیاست یعنى حکم و تنبیه، بدون تنبیه حکم نیست. بدون حکم نه سیاست است و نه دولت».35
نقد و ارزیابى: تعریف سیاست به دولت خالى از اشکال نیست: اولاً، این تعریف با رویکردى ساختارى، سیاست را تعریف کرده و از نقش و کنش انسانى که مبتنى بر توانایىهاى فردى و شخصیت حقیقى افراد است غفلت نموده است؛ ثانیاً، تعریف سیاست به دولت، تعریف به جزء لازم آن است. اگرچه دولت یکى از لوازم مهم سیاست است، ولى سیاست صرفاً مطالعه دولت نیست، بلکه سازمانها، گروههاى ذى نفوذ و احزاب نیز جزء سیاست هستند؛ ثالثاً، این تعریف همانند تعریفهاى پیشین به غایت و هدف سیاست که هدایت و سعادت معنوى انسان است، توجه نکرده است.
3. فرایند تصمیمگیرى (مدیریت بحران): برخى از صاحب نظران سیاسى، سیاست را از نظر فرایند سیاستگذارى و چگونگى تصمیمگیرى سیاسى براى کنترل بحرانهاى متعدد درون جامعه، مطالعه مىکنند، که در نتیجه سیاست ماهیت متفاوتى مىیابد. از این منظر، جامعه و حکومت همواره در بحرانهاى متعدد غوطهور است و سیاستمدار تنها کار ویژهاش، مدیریت این بحرانهاست تا از حد کنترل خارج نگردد؛ براى مثال ریمون آرون سیاست را به معناى «تصمیمگیرى درباره رویدادهاى ناهمگون در جامعه»36 مىداند. طبق این تعریف، سیاست به فرایند سیاستگذارى دولت اطلاق مىگردد؛ فرایندى که طى آن سیاست گذاران تصمیم مىگیرند در مواقع خاص و اضطرارى چه اقداماتى را انجام دهند یا ترک کنند.
بىتردید امروزه شایعترین و مهمترین تعریف در محافل علمى و تحقیقاتى، سیاست به معناى مدیریت است. امروزه مهمترین کار ویژه سیاست را چگونه حکومت کردن تلقى مىکنند بر خلاف ادوار گذشته که بر روى «چه کسى باید حکومت کند» تأکید مىکردند. بنابراین در یک فرایند تکاملى، معنا و تعریف سیاست از اصالت قدرت و دولت به سمت اصالت کارکرد و کار آمدى سیاست متحول شد.
نقد و ارزیابى: این تعریف از چند منظر قابل تأمل است: اولاً، تعریف سیاست به مدیریت، اگرچه تا حدى به تعاریف اندیشمندان اسلامى نزدیک مىگردد، ولى تعریف سیاست به مدیریت بحران، بیشتر ماهیت محافظه کارانه دارد، چرا که درباره هدایت، سرنوشت و سعادت شهروندان سکوت مىکند و صرفاً در پى حفظ وضع موجود است و براى آینده معنوى جامعه سیاسى برنامهاى ندارد؛ ثانیاً، این تعریف مبتنى بر تلقى بسیار خوشبینانه از سرشت و طبیعت انسان است. متفکران شاخص آن را در غرب لاک و روسو مىدانند. واقعیت این است که اگرچه سرشت و فطرت انسان به خیر و نیکى گرایش دارد، ولى نباید از طبیعت تجاوزگرى و ستمگرى انسان غفلت کرد.
4. تدبیر معطوف به هدایت (تقوا): سیاست در آموزههاى اسلامى به معناى مدیریت و تدبیر معطوف به هدایت جامعه است؛ از اینرو موضوع سیاست در اندیشه اسلامى نه قدرت است و نه دولت، بلکه نظم عادلانه مبتنى بر تقوا و هدایت است. مضافاً، در اسلام سیاست صرفاً مدیریت بحران نیست، بلکه مدیریت در راستاى سعادت و هدایت بشر به منظور ایجاد و استقرار ارزشهاى انسانى و الهى است؛ از اینرو داراى قداست است. با توجه به تعریف ارائه شده براى سیاست، سیاست داراى سه رکن و مقوم مىباشد: اولین رکن، تدبیر یا مدیریت است. مفهوم تدبیر اشاره به «ماهیت سیاست» دارد. حاکم اسلامى از منظر آموزه اسلامى در جست و جوى ایجاد نظم و امنیت (جان، مال و عِرض) شهروندان است؛ از اینرو هر نوع تدبیر و چارهجویى در جهت تنظیم روابط اجتماعى و اداره کشور و جامعه را سیاست مىگویند؛ دومین عنصر، تقواست. این عنصر ناظر به «جهت حرکت» در سیاست است. در آموزههاى اسلامى تمامى کنشها، وقتى اصالت مىیابند که در مسیر قرب الهى و تقوا باشند، چرا که «إن أکرمکم عنداللَّه أتقیکم». بنابراین همچنان که مبدأ انسان از خداست مقصد نیز باید به سوى خداوند باشد. انا للَّه و انا الیه راجعون. البته تقوا داراى ابعاد مختلف و مدارج متعدد است؛ ولى آنچه در کلیت زندگى سیاسى مدنظر مىباشد، رفتار و کنش اجتماعى مبتنى بر تقواست؛ سومین رکن، عدالت است. عنصر عدالت ناظر به «غایت فعل سیاسى» در مفهوم سیاست است. آهنگ حرکت به سوى آرمان نهفته است و سیاست در پى آن است تا ضمن ایجاد رابطه با واقعیتهاى موجود، چگونگى وصول به هدف را فراروى ما نهد. به عبارت دیگر، در اندیشه اسلامى سیاست نیازمند ملاک و میزان است. این معیار چیزى جز عدالت نمىتواند باشد، همان طور که خداوند متعال غایت دولت اسلامى را در موارد متعدد متذکر مىشوند؛ از جمله:
لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط؛37 هر آینه ما رسولان را با دلایل روشن فرستادیم و کتاب و میزان را نازل کردیم تا بین مردم قسط و عدالت را اقامه نمایند.
در روایات نیز مىخوانیم: «ملاک السیاسة العدل» و «جمال السیاسة العدل و الأمرة و العفو مع القدرة».38 در برخى روایات این موضوع ذیل آفتهاى سیاست مطرح گردیده است؛ از جمله «بئس السیاسة الجور» یا «آفة الزعامة ضعف السیاسة».39
اندیشمندان و متفکران اسلامى نیز با توجه به آموزههاى اسلامى، سیاست را کم و بیش با واژههاى تدبیر، هدایت، سعادت، فضیلت و خیر برین تعریف کردهاند؛ چنان که فارابى، حاصل خدماتى که حاکم در جهت نشر فضایل و اخلاق و به منظور رسیدن به سعادت انجام مىدهد را سیاست مىنامد:
راه ایجاد فضیلت در وجود انسان آن است که افعال و سنن فاضله، پیوسته در شهرها و میان امتها رایج و شایع باشد این کار امکانپذیر نیست مگر به وسیله حکومتى که در پرتو آن، این افعال و سنن و ملاکات اخلاقى در شهرها و در میان مردم رواج یابد حاصل این خدمت را سیاست گویند.40
غزالى نیز مىگوید سیاست ابزارى است که انسان را به خداوند مىرساند41 ماوردى، فقیه اهل سنت، سیاست را به معناى راه بردن و هدایت کردن مىداند. جمله معروفى از شافعى است که «سیاسة الناس أشد من سیاسة الدّواب؛ راه بردن انسان سختتر از سیاست چهار پایان است».42
خواجه نصیرالدین طوسى نیز در اخلاق ناصرى سیاست را مرادف با تدبیر قرار مىدهد و آن را به تدبیر منزل، تدبیر خدم و عبید، تدبیر اولاد، تدبیر مدن و... تقسیم مىکند و همه را جزء حکمت عملى قلمداد مىکند.43
علامه محمد تقى جعفرى سیاست را به معناى مدیریت گرفته است: «سیاست عبارت است از مدیریت و توجیه و تنظیم زندگى اجتماعى انسانها در مسیر حیات معقول».44 منظور ایشان از حیات معقول همان حیات وحیانى و زندگى الهى انبیا و امامان معصومعلیهم السلام است.45 از منظر امام خمینى نیز سیاست به معناى مدیریت، رهبرى و هدایت جامعه در جهت مصالح دنیوى و اخروى است:
سیاست این است که جامعه را هدایت کند و راه ببرد، تمام مصالح جامعه را مد نظر بگیرد و اینها را هدایت کند به طرف آن چیزى که صلاحشان است، صلاح ملت است، صلاح افراد است و این مختص انبیا است و دیگران این سیاست را نمىتوانند اداره کنند. این مختص به انبیا و اولیا است و به تبع آنها به علماى بیدار اسلام.46
از منظر ایشان سیاست به سه قسم تقسیم مىشود:
1- سیاست شیطانى: این نوع از سیاست ناظر به بکارگیرى خدعه، نیرنگ و دروغ در اداره جامعه است. استفاده از هر وسیله ممکن براى دستیابى به اهداف، در اندیشه اسلامى مجاز نیست. امام خمینى مىفرماید: «آنچه مردود است حکومتهاى شیطانى و دیکتاتورى و ستمگرى است».47 کما این که حضرت علىعلیه السلام در این باره مىفرماید:
واللَّه ما معاویة بادهى منّى و لکنّه یَغدرُ و یفجُرُ و لولا کراهیّة الغَدر لکنتُ من اَدهى الناس و لکن کل غدرة فجرَهُ و کل فجرَةٍ کفره؛48 به خدا سوگند که معاویه زرنگتر از من نیست، لیکن او حیلهگر و فاجر است و اگر حیلهگرى بد نبود من زیرکترین مردم بودم. اما هر حیله گرى، گناه و هر گناهى موجب کفر و خروج از ایمان است.
2- سیاست حیوانى: در این نوع از سیاست دولت صرفاً در جهت تحقق نیازهاى مادى جامعه تلاش مىکند. امام خمینى در اینباره مىفرماید:
انسان یک بعد ندارد. انسان فقط حیوان نیست که خوردن و خوراک همه شؤون او باشد. سیاستهاى شیطانى و سیاستهاى صحیح اگر هم باشد، امت را در یک بعد هدایت مىکند و راه مىبرد و آن بعد حیوانى است، بعد اجتماعى، مادى است و این سیاست جزء ناقصى از سیاستى است که در اسلام براى انبیا و براى اولیا ثابت شده است.49
3- سیاست اسلامى: در این نوع سیاست دولت علاوه بر تأمین نیازهاى مادى و حیوانى انسان، باید در جهت شکوفایى ارزشهاى انسانى و معنوى تلاش کند، چرا که نظام سیاسى مطلوب اسلام، نظام ارزشى و الهى است که حاکم اسلامى عهدهدار تدبیر مدبرانه جامعه اسلامى است؛ از اینرو حاکم اسلامى قبل از تربیت و تدبیر جامعه باید خود تربیت شده به آداب و ارزشهاى اسلامى باشد. به عبارت دیگر، در اسلام نه تنها چگونه حکومت کردن اهمیت دارد، بلکه چه کسى حکومت کند نیز به همان میزان مهم است.
امام خمینى در جاى دیگر تعریفى دیگر از سیاست ارائه مىدهد. در این تعریف ایشان سیاست را به معناى «رابطه» مىگیرند: «مگر سیاست چیست؟ رابطه بین حاکم و ملت، روابط بین حاکم و سایر حکومتها، جلوگیرى از سایر مفاسدى که است».50 به نظر مىرسد به لحاظ علمى این تعریف بسیار دقیق باشد. امام خمینى هر کجا سیاست را تعریف کردند با توجه به غایت سیاست تعریف نمودند، ولى اینجا تعریفى کاملاً علمى ارائه دادند که به وسیله آن مىتوان دولتها و رژیمهاى گوناگون را
توصیف، مقایسه و ارزشیابى کرد. براى روشن شدن مطلب مىتوان عبارت فوق را به شکل نمودار نشان داد:
چنانچه در نمودار پیداست، روابط چیزى جز فرهنگ ملتها و باورهاى جامعه نیست و آنچه رابطه حکومت و مردم را سامان مىدهد همانا باورهاى حاکم بر جامعه است که مبتنى بر حق و تکلیف یا در خواستها و حمایتها است. هرچه این روابط عادلانهتر و معطوف به مشروعیت و مقبولیت بیشترى باشد حکومت و نظام سیاسى نیز داراى قوام و ثبات بیشترى خواهد بود.
پىنوشتها
1. دانش آموخته حوزه علمیه قم و فارغ التحصیل کارشناسى ارشد علوم سیاسى مؤسسه آموزش عالى باقرالعلومعلیه السلام.
2. رابرت دال، تجزیه و تحلیل جدید سیاست، ترجمه حسین ظفریان (تهران: نشر مترجم، 1364)، ص 1.
3. روزنامه اطلاعات، 12/8/1349.
4. ر. ک: على اکبر دهخدا، لغت نامه، و ابن منظور، لسان العرب و قاموس اللغه.
5. اسماعیل دارابکلائى، نگرشى بر فلسفه سیاسى اسلام (قم: بوستان کتاب، 1380) ص 15.
6. الطریحى، مجمع البحرین، ماده ساس.
7. محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 226.
8. همان، ص 202.
9. کلینى، پیشین، ج 1، ص 226.
10. همان، ص 28.
11. محمد محمدى رىشهرى، میزان الحکمه، ج 4، ص 584.
12. بقره (2) آیه 257.
13. عبدالواحد تمیمى آمدى، غررالحکم و دررالکلم، ج 3، ص 384.
14. انبیاء (21) آیه 37.
15. قصص (28) آیه 48.
16. ص (38) آیه 16.
17. ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت (تهران: شرکت سهامى کتابهاى جیبى، 1364)، ص 13.
18. ارسطو، پیشین، ص 5.
19. عبدالرحمن عالم، بنیادهاى علم سیاست (تهران: نشر نى، 1374) ص 23.
20. همان، ص 26.
21. مک آیور، جامعه و حکومت، ترجمه ابراهیم على کنى (تهران: نشر کتاب، 1344) ص 29.
22. توماس اسپریگنز، فهم نظریههاى سیاسى، ترجمه فرهنگ رجایى (تهران: انتشارات آگاه، 1365) ص 10.
23. موریس دو ورژه، اصول علم سیاست، ترجمه ابوالفضل قاضى (تهران: شرکت سهامى کتابهاى جیبى، 1349) ص 8.
24. فیودور بورلاسنکى، قدرت سیاسى، ماشین دولتى، ترجمه رهسپر، (تهران: نشر آموزگار، 1360) ص 15.
25. برتراند راسل، قدرت، ترجمه نجف دریابندرى (تهران: خوارزمى، 1361) ص 217.
26. رابرت دال، پیشین، ص 6.
27. على اصغر حلبى، مبانى اندیشههاى سیاسى در ایران و جهان اسلام (تهران: زوار، 1382) ص 11.
28. ابوالقاسم طاهرى، اصول علم سیاست (تهران: پیام نور، 1374) ص 10.
29. همان، ص 11.
30. احمد بخشایشى اردستانى، اصول علم سیاست (تهران: آواى نور، 1376) ص 20.
31. نهجالبلاغه، خطبه 23، ص 76.
32. آندرسن و دیگران، آشنایى با علم سیاست، ترجمه بهرام ملکوتى، ص 30.
33. هارولد. ژلاسکى، مقدمهاى بر سیاست، ترجمه منوچهر صفا (تهران: شرکت سهامى کتابهاى جیبى،
1347) ص.
34. مک آیور، پیشین، ص 29.
35. میرزا ملکم خان، مجموعه آثار (تهران: کتابخانه دانش، 1327) ص 127.
36. موریس دو ورژه، اصول علم سیاست، پیشین، ص 8.
37. حدید (57) آیه 25.
38. محمد محمدى رى شهرى، پیشین، ج 4، ص 584.
39. عبدالواحد تمیمى آمدى، پیشین، ج 3، ص 384.
40. ابونصر محمد فارابى، احصاء العلوم، ترجمه حسین خدیوجم، (تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایرانى،
1384) ص 107.
41. ابو حامد محمد غزالى، احیاء علوم الدین، ترجمه موید الدین محمد خوارزمى، به کوشش حسین خدیوجم، 1351).
42. احمد بخشایشى اردستانى، پیشین، ص 18.
43. خواجه نصیرالدین طوسى، اخلاق ناصرى، ص 12.
44. محمد تقى جعفرى، حکمت اصول سیاسى اسلامى (تهران: بنیاد نهجالبلاغه، 1369) ص 41.
45. همان، ص 14.
46. روزنامه اطلاعات، 4/10/59.
47. امام روح اللَّه خمینى، وصیت نامه سیاسى - الهى، ص 2.
48. نهجالبلاغه، تحقیق صبحى صالح، کلام شماره 200.
49. صحیفه نور، ج 13، ص 217.
50. همان، ج 1، ص 229.