آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۶۰

چکیده

متن

1. «فلسفه» و «تاریخ»، دو عامل «تعین بخش» در جهتگیری انسانها هستند؛ چرا که این دو رشته معرفتی، وظیفه «تبیین مفاهیم و شاکله اصلی» دیگر دانشها را به عهده دارند. این دو رشته؛ یعنی فلسفه و تاریخ «تقدس شکن و یقین شکن» میباشند، پس یک حالت «نسبیت» ایجاد میکنند و سپس یک جهت را ترسیم مینمایند. بنابراین جوامع، با وجود این دو دانش و چگونگی این دو، شکلهای گوناگونی به خود میگیرند.
    2. «فلسفه تاریخ»، پیوند این دو دانش مهم، در یک دانش است. و این ترکیب میتواند تحلیل وضعیت گذشته، حال و آینده را ارائه دهد. به عبارت دیگر، میتواند «نظریه سازی» کند و نظریه سازی اجتماعی نیز از فلسفههای تاریخ شروع میشود.
    بدون فلسفه تاریخ نمیتوان «نظریه سازی اجتماعی» کرد و بدون فلسفه تاریخ نمیتوان جهت به سوی آینده را به دست آورد؛ به عبارتی دیگر، تفصیل و تبیین «آرمان» با توجه به فلسفه تاریخ است.
    3. فلسفه تاریخ، ارتباطشناسی بین جهان پدیداری و آرمانهای مبتنی بر آن، با واقعیتهای فعلی جامعه میباشد که سعی در ایجاد یک آرمان قابل تحقق در جامعه میکنند. بنابراین آرمان، که یک موجود ذهنی است و ریشه در عقاید انسانها دارد، به واسطه فلسفه تاریخ با واقعیتهای بنیادی یک جامعه پیوند میخورد و پس از آن دانشهایی، مثل علوم و دانشهای بشری به وجود می آید، که میتواند آن آرمان را محقق کند.
    4. فلسفه تاریخ، بر اساس «تحلیل فلسفی تاریخ» بنا میشود که راه را به آینده میبرد و این «اتصال زمانی» سبب رشد و تولید معنا و مفهوم خواهد شد، چرا که «انقطاع تاریخی» به عبارتی انقطاع بین گذشته و آینده است که انحطاط آینده ای را رقم می زند و این زمانی است که ابزاری برای آوردن گذشته به آینده وجود نداشته باشد، یعنی نتوانیم به یک جمع بندی درباره گذشته و عوامل مربوط به آن برسیم؛ که در این صورت ابهام در وضعیت حال پیش می آید و آینده نیز گم میشود؛ زیرا در این صورت به کارهای کوتاه مدت دست می زنیم که «وقت کشی» و سپس «ناامیدی» به وجود می آورد. پس فلسفه تاریخ برای نوآوری و آینده نگری، سخت مورد نیاز است.
    5. کشورها و حوزه های فرهنگی و تمدنی که دچار اختلال در فلسفه تاریخ میشوند و به عبارتی دقیقتر، کسانی که با یک فلسفه تاریخی به یک چارچوب تمدنی ـ معرفتی می رسند، به یک باره دچار «فقدان فلسفه تاریخ» میشوند، خصوصآ این که این فلسفه تاریخی، سبب پیشرفت بر اساس جنگ باشد و خستگی از جنگ، آنها را به هدف «ضدیت با فلسفه تاریخ» ببرد. آن گاه که آرمان و آینده گم میشود و آرمانی گرایی محکوم میشود. (مثل پوپر)
    6. کشورهایی که تاریخ ندارند، الگوی تفکر ضد فلسفه تاریخ و آینده نگری بر اساس آن میشوند؛ مثل امریکا، کانادا و استرالیا. پس فلسفه آنها به طرف «روزمره نگری و روزمره گرایی» فکری بدون تاریخ سوق مییابد (مثل فلسفه تحلیلی) و تاریخ را از گردونه بحث خارج میکنند و چون بدون تاریخ نمیتوان زندگی کرد، پس به طرف بررسی علم تاریخ، به جای تاریخ می روند، چرا که علم تاریخ بر عکس تاریخ، دارای وجود روزمره میباشد و این یک نوع تقلیل است.
    7. «جهانی سازی» یک نوع ترسیم جدید در «آنگلوساکسون ضد تاریخ» است؛ یعنی یک نوع «ضد تاریخی گری» ریخته شده بر قالب تاریخ است. اول یک نوع فلسفه تاریخی ترسیم میشود و آن اینکه «پایان تاریخ با ضد تاریخی گری» است، که امروز در انگلوساکسون محقق شده است، ولی خود از یک نوع «فلسفه تاریخ پنهان و غیر مستقیم» استفاده میکند، چون بدون فلسفه تاریخ، چارچوب معنایی به وجود نمی آید و بدون چارچوب معنایی، چارچوب کنشی به وجود نمی آید
    و در نتیجه جامعه به انحطاط می رسد. بنابراین جهانی سازی به یک نوع فلسفه تاریخ پنهان بنا شده و چارچوب معنایی آن را تأمین میکند، لذا ظاهر سازی فلسفه تاریخ پنهان، یکی از مهمترین مأموریت متفکران است.
    8. «کشورهای خاموش» که دارای خاموشی سنت، تاریخ و تمدن شده اند، یک نوع رخوت کنشی و یا عدم چارچوب کنشی را دچار میشوند، پس انگیزه فعالیت و نوآوری از بین می رود و عقب ماندگی آنها بر همین اساس رخ داده و ادامه مییابد. پس پیدا کردن فلسفه تاریخ یک قوم و ملت ضرورت اولی و اصلی را تشکیل می دهد. «خواندن و باز خوانی سنت تاریخی» یک کشور حاوی فلسفه تاریخی یک کشور است، که از «اسطورههای» آن کشور شروع میشود و تا «دوران تاریخی» آن ادامه پیدا میکند. خواندن تاریخ و نوع آن بسیار ضروری است، چون خواندن تاریخ بدون رسیدن به فلسفه تاریخ به انحطاط خواهد انجامید، که «باز تولید نا امیدی» خواهد کرد.
    9. ایران، دارای تاریخی طولانی و دوران ما قبل تاریخ بسیاری است، که اگر این تاریخ به صورت فلسفه تاریخ مطالعه نشود باری بر دوش ایران خواهد بود، چنانچه در مطالعات تاریخی گذشته چنین بوده است. ولی اگر بازخوانی و باز تولید تاریخ به صورت فلسفه تاریخ باشد، انقطاع تاریخی ایران از بین می رود، چرا که انقطاع تاریخی در صورتی متصور است که تاریخ به صورت منقطع دیده شود( مثل پوپریها در ایران). ولی اگر تاریخ با «فلسفه تاریخ» متصل دیده شود، آنگاه انقطاع تاریخی از بین رفته و بنابر آن نتیجه خواهیم گرفت انقطاع تاریخی آخری که سبب انحطاط ایران شد، انقطاع سنت و مدرنیسم است که از عصر مشروطه شروع شد.
    10. باز تولید انقطاعهای تاریخی برای انحطاط ایران در دوران جدید، بارها رخ داده است که همه توسط «مدرنیستها و تجددگراها» به وجود آمده است. تجدد گرایان بعد از مشروطه به دنبال انقطاع تاریخی ایران (یعنی انقطاع ایران قبل از اسلام از بعد اسلام) بودند، که در سطح عمومی و خصوصی و تخصصی تولید شد، کتابها نوشته شد و تاریخ سازی اوج گرفت که نیم قرن فضای ایران را تحت پوشش قرار داد و آشفتگی فرهنگی فضای ایران را رقم زد، و در پی آن هجوم فرهنگ غرب و انفعال عمومی به وجود آمد که با انقلاب اسلامی این فضا قطع شد.
    11. اتصالهای تاریخی در ایران با «باز تولید فلسفه تاریخی ایران» رخ داده، که اولی آن «فردوسی» بود. فردوسی، ایران قدیم را در قالب و محتوای اسلامی بعد از اسلام، باز تولید کرد و این را با تولید فلسفه تاریخی ایران و با عناصری مثل خرد و دانش و راستی و درستی و دین انجام داد و این فرآیند دوباره در دوران صفویه رخ داد، که ایرانیت در محتوای شیعی باز تولید شد و فلسفه تاریخی را با توجه به شیعه باز تولید کرد که با مطالعه آثار دوران صفویه به خوبی میتوان به آن رسید.
    12. اگر انقطاع تاریخی رخ بدهد، «انقطاع جغرافیایی» نیز رخ خواهد داد؛ زیرا انقطاع تاریخی به دنبال خود، انقطاع جغرافیایی را به همراه دارد و بر عکس نیز، اگر اتصال تاریخی رخ دهد، اتصال جغرافیایی رخ خواهد داد، یعنی اتصال تاریخی به دنبال خود اتصال جغرافیایی را خواهد داشت. تجدد گرایان با انفصال گرایی تاریخی در ایران، انفصال جغرافیایی به وجود آوردند، مثل انفصال جغرافیایی ایران از جهان اسلام در دوران بعد از مشروطه و یا انفصال اقوام ایرانی در چارچوب جغرافیای ایرانی در دوران پس از مشروطه تا حال که توسط مدرنیست افراطی ایرانی دنبال شده است.
    بنابراین فلسفه تاریخ، اتصال تاریخی به وجود می آورد و اتصال تاریخی، اتصال جغرافیایی. پس فلسفه تاریخ ایرانی، استقلال و «تمامیت ارضی ایران» را رقم می زند، و این موضوع ضرورت تولید فلسفه تاریخ را به خوبی مینمایاند.
    13. مهمترین قدمی که باید برای تدوین فلسفه تاریخ برداشته شود، وضعیت جهانی یک کشور است، یعنی کمک از جغرافیا برای تدوین فلسفه تاریخ، مثل انقلاب بزرگ ایران که در مقابل شرق و غرب، که خدایان طبیعی میپرستیدند، ایرانیها خدای آسمانی واحد میپرستیدند، که سبب «انقلاب معرفتی» در سطح جهان شد و «عرفان و فلسفه» به وجود آمد، و در پناه آن بشر امروز به این پیشرفت رسید. (نقش ایران در رشد تمدن بشری که هگل به آن پرداخته است) حوزههای علمی و دانشگاهی به فلسفه ایرانی به عنوان یک رکن معرفتی پرداخته اند و آن را برای تولید فلسفه تاریخ ایرانی به کار برده اند (مثل علامه طباطبایی).
    14. از یک طرف با ذوالقرنین خواندن کوروش و از طرف دیگر با شروع تاریخ جهانی به وسیله کوروش، فلسفه تاریخ ایرانی رقم میخورد، که از صلح و نوع دوستی کوروش شروع میشود. و از طرف دیگر بعد از ارتداد دیگران، قوم محبوب خدا می آید که از آن تعبیر به قوم سلمان شده است و دیگر آنکه درباره امام علی علیه السلام نیز تعبیر به قوم محبوب شده است و آنکه امام علی علیه السلام شبیه به ذوالقرنین است (دو ضربت بر سر) و در نهایت امام زمان (عج) همانجاهایی خواهند رفت که ذوالقرنین رفته است. اینها مبنای فلسفه تاریخ ایرانی است، چرا که اکثر یاران امام زمان، ایرانی اند.

تبلیغات