مهدویتگرایى و جریانهاى فکرى
آرشیو
چکیده
متن
در ابتدا لطفا ضمن معرفى کتاب «کمال الدین و تمام النعمة» فعالیتهاى خود را در مورد این کتاب بیان فرمایید .
یکى از مسایل اعتقادى مهم شیعه، اعتقاد به مهدویت و ظهور منجى عالم بشرى است . این اعتقاد شیعه به نحو عام و گستردهاى شامل همه فرق اسلامى نیز مىشود و هر کدام به نحوى در بیان این اصل اعتقادى کتابها و تالیفاتى را تنظیم کردهاند . اعتقاد به مهدویت ریشه در قرآن کریم دارد و قرآن کریم در آیات عدیدهاى به ظهور حضرت صاحبالزمان (عج) اشاره مىنماید . مانند وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فى الارض; «خداوند وعده داده که مؤمنان، خلیفه زمین بشوند و زمین را به حکومتخودشان در بیاورند .» یا آیه ان الارض لله یورثها من یشاء من عبادة و العاقبة للمتقین; «عاقبت و فرجام حکومتها، حکومت صلحا و صالحین خواهد بود .» حتى آیاتى مثل هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله و لوکره المشرکون را به ظهور حضرت مهدى (عج) تعبیر و تفسیر کردهاند; چون که در زمان پیغمبر اکرم (ص)، اسلام بر همه ادیان چیره نشد و حتى امروز هم که قرنها از ظهور اسلام گذشته است، اسلام بر همه ادیان الهى غلبه پیدا نکرده و حکومت واحد جهانى نشده است . این آرمان مقدس در زمان حضرت مهدى (عج) تحقق پیدا مىکند . در ذیل آیات قرآنى، احادیثبىشمارى درباره خصوصیات حضرت مهدى (عج) و خصوصیات این حکومت عدل جهانى مطرح است که شاید کتاب «کمال الدین و تمام النعمة» یکى از بهترین و قدیمىترین و ارزشمندترین کتابهایى است که در این زمینه به نگارش در آمده است . نویسنده این کتاب، عالم بزرگوار «ابوجعفر محمد بن على بن حسین بن بابویه القمى» معروف به شیخ صدوق است که یکى از بزرگترین علما و محدثین دورههاى اسلامى است که از او به عنوان «شیخ المحدثین» یاد مىکنند . چون در حقیقت در میان محدثین، شیخ صدوق داراى مقام ویژه و بلندى است . علت نامگذارى این کتاب به «کمال الدین و تمام النعمة» این است که اعتقاد به دین وقتى کامل مىشود که ما به قرآن کریم و بیانات پیامبر اکرم (ص) ایمان و اعتقاد داشته باشیم . کمال الدین این نیست که ما فقط بگوییم هر چه قرآن گفته ملاک است و به سخن پیامبر (ص) کارى نداریم . بلکه کمال الدین به ایمان و عمل به قرآن کریم و فرمایشات و دستورات پیغمبر اکرم (ص) است . یکى از دستوراتى که پیامبر اکرم (ص) دادند، در باب امامت و مهدویت است . طبق آیه «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دنیا» دین اسلام با اعلام وصایتحضرت امیرالمؤمنین، کامل شده است; یعنى اگر ما دین اسلام را قبول داشته باشیم، اما ولایت، وصایت و امامتحضرت امیرالمؤمنین را نپذیریم، یک دین ناقصى داریم . به خاطر همین هم همانروز 18 ذىالحجه که اعلام وصایت و امامتحضرت امیرالمؤمنین و حدیثشریف «من کنت مولاه فهذا على مولاه» ابلاغ شده همین روز هم این آیه نازل شده است . پس کمالالدین به پذیرفتن ولایتحضرت امیر المؤمنین على (ع) و همینطور اولاد و وصایاى پس از حضرت امیرالمؤمنین تا خاتم الاوصیاء حضرت مهدى (عج) است . از منظر دینى کاملترین شکل دین در اعتقاد به قرآن کریم و پیامبر اکرم و ائمه اطهار تا حضرت مهدى (عج) است که شکل مىگیرد .
علت نامگذارى «کمالالدین و تمام النعمة» همین آیه شریفه است . کتاب کمالالدین، از کتابهایى است که شاید به این شهرت، کتابى در میان کتابهاى حدیثى نباشد; یعنى کتابى که در یک موضوع واحد نوشته شده باشد و این قدر معتبر و مورد استناد و استفاده علما و دانشمندان باشد . بنده توفیق داشتم که متن آن را اعرابگذارى و عباراتش را ترجمه نمایم و اشعار عربى آن را به نظم فارسى در آورم و در اختیار علاقهمندان حضرت مهدى (عج) قرار دهم . این کتاب در سال 1380 از سوى سازمان چاپ و نشر دارالحدیث منتشر شده است . در ضمن این کتاب داراى یک مقدمه طولانى با یک بحث کلامى است و یکى از ارزشمندترین مباحث غیر روایى شیخ صدوق در این مقدمه آمده است . در این مقدمه، حقانیتشیعه امامیه اثنىعشرى مطرح و ادله فرق دیگر - اعم از زیدیه، اسماعیلیه، کیسانیه و . . . - مورد نقد و بررسى کلامى قرار گرفته است . این مقدمه فوقالعاده به لحاظ منطقى و استدلالى بسیار ارزشمند است .
اندکى از مباحث کلامى و جریانشناسى فکرى و فرق و نحل مندرج در آن کتاب را بازگو فرمایید .
یکى از این فرقهها کیسانیه است . در بحث از کیسانیه، یعنى کسانى که معتقد به امامت محمد بن حنفیه بودند، شیخ صدوق عنوان کردهاند که کیسانیه معتقد به غیبتبودند . غیبت مسئلهاى است که در بین انبیا و اولیا از دیرباز وجود داشته و همه فرق هم به آن معتقد هستند; منتها کیسانیه این غیبت را براى محمد بن حنفیه، یعنى فرزند دیگر حضرت امیرالمؤمنین (ع) قائل بودند . آنان به چهار امام معتقد بودند: حضرت امیرالمؤمنین (ع)، حضرت مجتبى (ع)، حضرت سید الشهداء (ع) و محمد بن حنفیه . به زعم آنان، محمد بن حنفیه امام است و غایب . کسانى از علما و ادبا و بزرگان هم بر عقیده کیسانیه بودهاند; مثلا سید بن محمد حمیرى که از شعراى معروف ائمه اطهار (ع) است . او در ابتداى کار، این گرایش را داشته است . شیخ صدوق عقیده کیسانیه را نقل کرده و بعد هم به نقد آن پرداخته است .
یکى دیگر از این فرقهها، فرقه «ناووسیه» است . ناووسیه کسانى بودند که اعتقاد داشتند این غیبت درباره حضرت امام صادق (ع) واقع شده است . آنها در مسئله غیبت، با شیعه اثنى عشرى هم عقیده هستند، ولى آن را بر امام صادق (ع) تطبیق کرده، گفتند که کسى که غیبت کرده امام صادق (ع) است . البته شیخ صدوق احادیث مربوط به شهادت امام صادق (ع) را ذکر و مدلل مىکند که اعتقاد آنها باطل است .
دیگر فرقه مورد بحث، فرقه «واقفیه» مىباشد . آنها کسانى هستند که در امر غیبتبر یکى دیگر از ائمه (ع) توقف کردند و امامت را در حضرت امام حسن عسگرى (ع) محدود کردند . در این خصوص شیخ صدوق این عبارت را به کار مىبرد: «ثم ادعت الواقفة على الحسن بن على بن محمد (ع) ان الغیبة وقعتبه لصحة امر الغیبة عندهم» ; یعنى واقفیه کسانى بودند که غیبت را براى حضرت امام حسن عسکرى (ع) در نظر گرفتند و گفتند که امام حسن عسکرى (ع) غیبت کرده است .
جایگاه موعودیت و مهدویت در اسلام و سایر ادیان چگونه است؟
اعتقاد به مهدویتیک اعتقاد اصیل اسلامى است; یعنى هر کسى به قرآن معتقد باشد، بلکه هر کسى به ادیان الهى معتقد باشد، به موعود هم اعتقاد دارد; چون ما مىبینیم که بشارت به موعد در همه ادیان هست; در مسیحیت در یهود، در زرتشتى و همه ادیان وجود دارد . همه مىگویند که او خواهد آمد . منجى عالم بشریتخواهد آمد . در حقیقتیک تصویر روشنى از آینده بشریت ارائه کردهاند و این براى بشر مىتواند خیلى محرک و چراغ روشن و مشعل فروزانى باشد که همه را به سمت این آرمان مقدس جلب نموده و با تلاش و فعالیت و با امید وانتظار به تحقق این آرمان بزرگ، زندگى دنیایى خود را ترسیم و تنظیم نمایند . در اسلام هم با توجه به تاکیداتى که در آیات قرآن است، این مطلب براى همه مسلمانان خیلى روشن است . من مىتوانم بگویم که اعتقاد به مهدویت، معادل اعتقاد به ولایت و امامتحضرت امیر المؤمنین (ع) و معادل اعتقاد به پیامبر اکرم (ص) است . یعنى اینها در یک راستا و در یک جهت هستند . نمىشود یک نفر بگوید من مسلمان هستم، ولى به آیات قرآن اعتقاد ندارم; من مسلمان هستم، ولى به آیات مهدویتیا آیات مربوط به آینده روشن در جهان اعتقاد ندارم . بالاخره اینها جزء قرآنند . اینها وابسته به همدیگرند . این آیات عدیده که در کتاب مرحوم شیخ هاشم بحرانى با عنوان «المهجة فى ما نزل فى القائم الحجة» بالغ بر 130 آیه احصا شده است، تعبیر و تفسیر آن درباره حضرت مهدى (عج) مىباشد . مثلا در ابتداى قرآن که مىخوانید «الذین یؤمنون بالغیب» یعنى این که مؤمن کسى است که تنها به آن چیزى که مشهود بوده بسنده نمىکند، چرا که شهود ما خیلى اندک است و بسیارى از حقایق وجود دارد که مشهود ما نیست، ولى وجود دارد . خیلى چیزها به چشم سردیده نمىشوند، ولى وجود دارند . اعتقاد به مهدویت هم از این قبیل است .
در جریان فکرى اخبارى و اصولى به احادیث مربوط به حضرت مهدى (عج) چگونه مىنگرند؟ آیا تفاوت هایى در این دو مکتب مىبینید؟
اخباریون کسانى هستند که توجه ویژهاى نسبتبه اخبار دارند و برخى از ادله صحت و سقم احادیث را هم به گونه اصولیین نپذیرفتهاند و هر حدیثى را که در کتابهاى روایى وجود دارد معتبر دانسته و رد این احادیث را جایز نمىدانند . اصولیین معتقدند که به هر حال یک اصولى حاکم است و اخبار باید مورد بررسى قرار بگیرد و ممکن است صدور بعضى از احادیث قطعى باشد و برخى از آنها قطعى نباشد . ولى بعضى از اخباریین، ضمن این که اصل اعتقادى آنها نسبتبه ائمه (ع) صحیح و درست است - یعنى ائمه را در یک جایگاه رفیعى در دین مىدانند - اما توجه ندارند که خود آنان فرمودهاند که در بین احادیث ما، صحیح و ناصحیح وجود دارد; یعنى احادیث ناروایى هم وارد شده است . مثلا حدیثى که مشتمل بر قول رکیک باشد، این جزء فرمایش ائمه معصومین (ع) نیست; و لو این که در کتب روایى نقل هم شده باشد . یا فرض بفرمایید در خطبه 201 نهجالبلاغه آمده است که آن قدر احادیث دروغین در زمان حضرت رسول اکرم (ص) بهوجود آمد که حضرت رسولاکرم (ص) برخاستند و خطبه خواندند و فرمودند که کسى که یک کلامى را به من نسبت ناروا بدهد، جایگاهش در آتش خواهد بود . بنابراین اخباریون در مقام ادعا مىگویند که ائمه اطهار (ع) داراى مقام والایى هستند و احادیثى که در کتب نقل شده - ولو این که ممکن است از ناحیه آنها صادر شده باشد - در نظر ما محترم مىباشد و البته ما هم در این اعتقادات تا حدودى شریک هستیم . ما هم تا آنجایى که ضرورتى اقتصا نکند، روایتى را رد نمىکنیم; یعنى علماى ما، بزرگان ما مثلا میرداماد یا دیگران، بزرگان و فقهاى ما، گاهى مىگویند ما به این روایات فتوا مىدهیم، به آن روایت فتوا نمىدهیم . بدون این که بخواهند بگویند آن روایت جعل یا کذب یا نظایر اینها است . روایات هم مثل قرآن در شرایط مختلف نازل مىشوند . ممکن استیک کلامى از معصوم صادر شده باشد، ولى امروز باید طبق ملاک اینها سنجیده شود و اگر فقیه مىخواهد به حدیثى فتوا بدهد، باید درستى آن برایش مدلل و ثابتشود . اخباریین در این زمینه قدرى با ما اختلاف دارند . آنها ملاکهاى صحت و سقم را در مورد احادیث جارى نمىکنند و حدیث را به صرف این که در کتب اخبار وجود داشته باشد، معتبر قلمداد مىکنند . اگر کسانى این طور باشند، البته علماى اصولى ما آنها را مورد نقد قرار مىدهند; چرا که در این رابطه با آنهااختلاف مشرب داریم . اما در مسئله اعتقاد به مهدویت، بین ما و اخباریون اختلافى در اصول وجود ندارد; یعنى آنها به ائمه اطهار، ولایت، امامت و وصایاى حضرت مهدى (عج) معتقد هستند . البته ممکن استبعضى از روایاتى که درباره حضرت مهدى (عج) آمده است، آنها بدون چون و چرا بپذیرند، یا این که آنها را ملاک اعتقادات خودشان قرار دهند; ولى اصولیین، اصل اعتقاد به مهدویت را از قرآن و روایات پذیرفتند . بعضى از روایاتى که مربوط به جزئیات بحث مهدویت است و جزء اصول اعتقادى ما به حساب نمىآیند، لزومى ندارد که ما به همه آنها اعتقاد داشته باشیم . ما باید اعتقاد به حضرت مهدى (ع)، دوازدهمین وصى پیغمبر اکرم (ص) و به منجى عالم بشریت اعتقاد داشته باشیم و اعتقاد هم داریم . اما این که مثلا در روایتى آمده که «دجال» شکل و شمایل خاصى داشته، دیگر جزو اصول اعتقادات ما نیست . همچنین است مسئله علائم ظهور . اساتید بزرگوار ما مىفرمودند که این علائم ظهور، غالبا «بدایى» هستند; یعنى خداوند عالم در یک شب امر فرج حضرت مهدى (عج) را اصلاح مىکند . این که ما دعا مىکنیم براى فرج حضرت مهدى (عج) به خاطر این است که نوع علائم ظهور بدایى هستند . بنابراین لزومى ندارد که ما جمود بکنیم بر آن علائم; ولى ممکن است در این مسئله اخباریان چنین اعتقادى نداشته باشند و فکر کنند که تمام آن علائم و یا تمام آن ویژگىها و خصوصیاتى که در کتب اخبار نقل شده، بایست تحقق پیدا کند . خداوند مبسوطالید است . این علائم و ویژگىهایى که ذکر شده است، دستخداوند را نمىبندد . خدا فعال ما یشاء است . اگر از لحاظ روابط على و معلولى که در جهان وجود دارد، خداوند بخواهد مثلا یک مریض لاعلاجى را شفا بدهد، شفا مىدهد; چرا که اراده و مشیتخداوند حاکم بر همه روابط على و معلولى و همه چیز هست . هر چه خداوند بخواهد، همان محقق مىشود .
جریان دیگرى که در مقوله ولایت و . . . دیدگاههاى دارد، فرقه شیخیه است . این فرقه در نگاه به مهدویت و انتظ
ار چه نظرى دارد؟
شیخیه که پیروان شیخ احمد احسائى و سید کاظم رشتى هستند، داراى مذاق اخبارىگرى هستند; اما علاوه بر اخبارىگرى یک مطلب خلافى هم در کار شیخیه وجود دارد و آن این است که معتقد به «رکن رابع» هستند . مىگویند که ما براى آن که خدا را بشناسیم، باید پیغمبر را بشناسیم، چون شناختخدا بر ما مقدور نیست . ما براى این که پیغمبر را بشناسیم باید امام را بشناسیم . شناخت پیامبر با آن کمالات که صادر اول است، از ناحیه حق متعال بر ما مقدور نیست و براى این که امام را بشناسیم، باید رکن رابع را بشناسیم باید واسطه بین امام و مردم را بشناسیم و شناسایى امام با آن کمالات که قلب عالم وجود است، براى ما مقدور نیست . ما کجا مىتوانیم امیر المؤمنین (ع) را بشناسیم؟ ما کجا مىتوانیم حضرت مهدى (عج) را بشناسیم؟ ما باید رکن رابع را بشناسیم . رکن رابع یعنى کسى که واسطه میان مردم و امام است و در حقیقتشیخ احمد احسائى و سید کاظم رشتى خودشان را داراى همچین مقامى مىدانستند .
این اعتقاد از نظر ما امامیه به کل مردود است . در ادعیه آمده است: الصم عرفنى نفسک فانک ان لم تعرفنى نفسک لم اعرف نبیک . . . ; یعنى راه معرفت از پایین نیست; راه معرفت از بالاست . مثلا کسى که در استرالیا نشسته، کجا رکن رابع را مىخواهد بشناسد، کجا شیخ احمد احسائى را مىخواهد بشناسد، آنان در حقیقت معتقد بودند به یک نوع باب سفارت و نیابتبین حضرت مهدى (عج) و مردم را به طور رسمى بازکردند و این که شناختحضرت مهدى (عج) باید از طریق نواب و از طریق نایب خاص آن حضرت که اسم آن را گذاشتند «قریة ظاهره» که از آیه قرآن گرفته شده است . اما یک نفر که در استرالیا است، چگونه بیاید این آقا را بشناسد . او با اعتقاد قلبى خودش به یک خدایى که او را آفریده پىمىبرد; حال در هر جاى دنیا که باشد . چرا که اعتقاد به وجود خداوند، فطرى است . هر کسى رابطهاى مىتواند با خداوند داشته باشد . پیامبران ظاهر آمدهاند که همان حکم عقل را بیان نمایند: ان لله على الناس حجتین حجتا ظاهره و حجتا باطنه . عقل، پیامبر باطنى است . همانطور که پیامبر آمده است مردم را به خداوند دعوت کند، عقل ما هم ما را دعوت مىکند .
چه وجوه افتراق و اشتراکى در امر وساطت در شیخیه و آیین مسیحیت وجود دارد؟
از یک جهت اشتراک وجود دارد; اشتراک در آنجاست که ما مىگوییم که اگر کسى گناهکار است، نباید آبروى خودش را پیش عمرو و زید ببرد و اعتراف کند . مثلا برود پیش یک مجتهدى یک مرجع تقلیدى یک پیشنمازى بگوید آقا ببخشید! یا من اعتراف مىکنم پیش شما . ما چنین چیزى در اسلام نداریم; بلکه مىفرماید خود این شخص پیش خدا توبه کند . چرا که خداوند توبهپذیر است . خدا از هر کسى به ما نزدیکتر است . کشیش هم یک بنده از بندگان خداست که ممکن است گناهان او به مراتب بیشتر از آن سادهلوحى باشد که آمده و دارد پیش آن کشیش اعتراف مىکند . چون ما نمىدانیم در پیشگاه خدا چگونه حساب مىکنند; شاید یک نفر که ظاهرش هم خیلى خوب است، ولى از درگاه خدا خیلى دور باشد و ممکن استیک نفر هم که ظاهرش بد است، خیلى نزدیک و مقرب باشد در دستگاه الهى . شیخیه نیز ادعاى ضرورت واسطه در معرفت را دارند . در واقع معرفتیا مغفرت به عنوان واسطه نشاندهنده اشتراک این دو دیدگاه است . کشیش واسطه مغفرت است و آن رکن رابع نیز که آنها ذکر مىکنند، واسطه معرفت است .
جریان بابیت و بهائیت چه نسبتى با شیخیه دارند؟
درباره بابیت و بهائیت عرض مىکنم که بابیت در بستر شیخىگرى ایجاد شد; یعنى همان مسئله رکن رابعى که شیخیه در پرده مىگفتند و براى خودشان چنین مقام و موقعیتى قائل بودند، همان را بهطور صریح و روشن یک جوان شیرازى به نام میرزا على محمد باب (شیرازى) ادعا کرد که من همان رکن رابع هستم . کم کم به جاى رکن رابع، از کلمه «باب» استفاده کردند و خود را واسطه بین مردم و امام زمان (عج) عنوان نمودند . در اسلام و خصوصا تشیع شدیدا مخالف استبا این که کسى ادعا بکند که من نایب خاص حضرت مهدى (عج) هستم . «و من ادع المشاهدة فانه کذاب» اگر کسى ادعاى مشاهده کند، او دروغگو است . در توقیح از ناحیه حضرت مهدى (عج) این عبارت مطرح گردیده است . ولى با آن بسترى که شیخیه فراهم کرده بودند، باعثشد که این شخص ادعاى بابیت کند و به دنبال آن هم ادعاى نبوت و آئین و شرع و کتاب و نسخ اسلام نمود و بعد از آن هم که میرزا حسین على بهاء آمد و اصلا آیین بابیت را نسخ کرد و بحث اعتقاد به حضرت مهدى (عج) و آن که یک نفر باید واسطه و باب باشد را هم از بین بردند و آیین دیگرى درست کردند که مبانى آن با مبانى اعتقادى اسلام بالکل تعارض دارد; یعنى خارج از اسلام است . کسى که قرآن و احادیث ائمه (ع) را نسخ شده بداند، این خارج از اسلام است . در حقیقت این بسترى که شیخیه آرام آرام شروع کردند، میرزا على محمد باب آمد و ادعاى اولیهاش ادعاى بابیتبود و واسطه خلایق و خود آن باب هم ادعاى افزونترى کرد و به اصطلاح کتاب آسمانى و کتاب بیان آورد که ناسخ اسلام و قرآن است و بعد هم میرزا حسین على بهاء آمد که ناسخ بابیه شد . در حقیقتبه قول استاد ما که مىفرمودند: «آتش به جان شمع فتد که این بلا نهاد» این عقیده انحرافى کوچکى که شیخیه ایجاد کردند، باعثشد که این انحراف در بین عده زیادى بهوجود آید .
نسبت انتظار با گناه و فساد یا با اعمال صالح چگونه است؟
ما در احادیثبىشمارى داریم که در روند گذشت ایام، دنیا به جایى مىرسد که پر از ظلم و جور مىشود . مثلا در بسیارى از احادیث داریم که «یملا الله به الارض قسطا و عدلا بعدها ملئت و ظلما و جورا» یعنى خداوند به وسیله حضرت مهدى (عج) عدل و داد را در زمین آکنده مىکند، از آن پس که پر از ظلم و جور شده باشد .
البته در جهان مىبینیم که ظلم و فسادى که توسط امپریالیسم و توسط کشورهاى جهانخوار و ستمگران و سرمایهداران و غیره، ظلمهاى اقتصادى و سایر ظلمها بر مستضعفین نقاط مختلف عالم اعمال مىشود، ما امیدواریم که این روند کاهش پیدا کند و به تدریج عدل و داد جایگزین ظلم و تباهى بشود . امیدوار هستیم و وظیفه هر مسلمان این است که تلاش کند و اصلاحات جزیى و اصلاحات کم را کوچک نشمارد و انجام بدهد . در حدیثى از حضرت امیرالمؤمنین (ع) است که «افعل الخیر و لاتحقر منه شیئا فان صغیره و قلیله کثیر» یعنى کار خیر را انجام بدهید و هیچ موقع آن را کوچک نشمارید که کار خیر کوچک هم در پیشگاه خدا بزرگ است و قلیل آن هم بسیار است . این یک مطلب خیلى صحیح و درست است; اما در جامعه ممکن است این اقداماتى که مؤمنان و صالحان انجام مىدهند، براى تحقق عدل و داد، اینها منجر به نتیجه نهایى نشود و ظلم و جور در دنیا رو به نقصان و کاهش نباشد; ولى ما باید وظیفه صلاح خود را انجام دهیم . ما جلوگیرى از ظلم و فساد را باید در برنامه خود داشته باشیم . حالا اگر خداوند مقدر کرده که دنیا پر از ظلم و جور بشود، چیزى از وظیفه انسان مسلمان نمىکاهد . مسلمان باید وظیفهاش را انجام بدهد، اگر توانست در مورد خانواده، شهر و مملکت و جوامع اسلامى و سایر جوامع در هر حدى که مىتواند وظیفه خود را انجام دهد . وظیفه یک فرد مسلمان ترویج صلاح است . وظیفه یک فرد مسلمان امر به معروف و نهى از منکر است . وظیفه یک فرد مسلمان دفاع از حقانیت است . وظیفه یک فرد مسلمان در شرایط خود، جهاد در راه با اموال و انفس است . وظیفه یک فرد مسلمان تحقق آرمانهاى مقدس حضرت مهدى (عج) در برقرارى حکومت عدل و داد جهانى است . وظیفهاى که براى امام است، عینا براى ماموم هم هست . امتى که در انتظار مصلح است، باید صالح باشد; یعنى خودش باید صالح باشد و در این راستا حرکت کند . ما در بعضى از احادیث داریم که مىفرمایند . براى قیام حضرت مهدى (عج) خودتان را آماده کنید و تجهیز سلاح بکنید «و لو بسهم» یعنى اگرچه با یک تیر باشد . علماى ربانى ما کسانى بودند که شمشیرشان را براى دفاع از حضرت مهدى (عج) و براى جنگ کردن در رکاب حضرت مهدى (عج) آماده کرده بودند و این را همراه خودشان داشتند . شب که مىخواستند، بخوابند آن را زیر بستر خودشان قرار مىدادند و روزهاى جمعه یا روزهاى تعطیل شمشیربازى مىکردند و خودشان را مهیا مىکردند که هر موقع حضرت ظهور کرد، بتوانند در رکاب حضرت مهدى (عج) فعالیت و تلاش کنند . در سفرنامه معروف ابن بطوطه آمده است که من وقتى آمدم شیعیان حله را دیدم که با چه شورى روزهاى جمعه مىآیند و خودشان را با شمشیرها آماده مىکنند و مىگویند که: «به درآى اى مهدى صاحب الزمان (عج) ; بدرآى تا ما در رکاب تو جانفشانى بکنیم» و تمرین مىکردند و مسابقه مىنمودند و خودشان را آماده مىکردند . واقعا باید شیعه هر لحظه منتظر باشد که حضرت ظهور کند و در رکاب آن حضرت جانفشانى بکند و تلاش و فعالیتبکند و وظیفه خودش را به نحو احسن انجام بدهد . اما اگر روند و حرکت تاریخ به سویى برود که در دنیا ظلم و فساد هیات حاکمه و امپریالیسم و بىدینها و زورمداران و زرپرستان به اوج برسد، آن یک چیزى است که در علم خداوند است و ارتباطى به وظیفه ما ندارد . مسلمان نمىتواند بگوید من بیایم ظلم و فساد را ترویجبکنم، براى اینکه حضرت صاحب ظهور کند . این خلاف هدف حضرت مهدى (عج) است . حضرت مهدى که نمىفرماید ظلم و فساد را زیاد بکنید . مىفرماید من مىخواهم ظلم و فساد را از بین ببرم . مسلمان باید ظلم و فساد را از بین ببرد .
مارکسیستها و هگلیستها که به بحث تز و آنتىتز و سنتز معتقد بودند، مىگفتند که براى این که مثلا نظام سرمایهدارى به وجود بیاید، باید نظام فئودالیسم از درون بپوسد . باید ظلم و ستم فئودالیسم به نهایتبرسد تا سرمایهدارى در آن ایجاد شود . براى اینکه سوسیالیسم به وجود بیاید، باید سرمایهدارى از درون بپوسد; یعنى هر دورهاى را مبتنى مىکردند بر تباهى دوره قبل که به صورت تز و آنتىتز و سنتز رخ مىدهد . از نظر مارکسیستها این مطلب جایز است که اگر مثلا حکومت فاسد را بخواهیم ساقط کنیم، یک مقدارى هم ما ظلم و جور اضافه بکنیم تا پاى این حکومت نوشته بشود تا مردم یک انقلاب نهایى بکنند و این را سرنگون بکنند . از نظر اسلام این امر کارى قبیح استیعنى ممکن است که ما هدفمان خوب باشد، ولى وسیلهمان نیز باید خوب باشد . نمىتوانیم بگوییم که هدف، وسیله را مباح مىکند . این حرف کمونیستها و مارکسیستها است . استاد بزرگوارمان شهید مطهرى، در قبل از انقلاب، مباحث این گونه را با جدیت و با توجه فوق العادهاى مطرح مىکردند . تفاوتهاى بین نظام مقدس اسلامى و نظامهاى هگلیستى و مارکسیستى و فلسفه تاریخ آنها خیلى با عنایت در کتابهاى ایشان آمده است . در کتاب کوچکى هم به نام «قیام و انقلاب مهدى (عج)» همین مباحث را مطرح نمودهاند . ایشان در آن کتاب مرقوم فرمودهاند که اصلاحات جزئى از نظر مسلمان روا است و باید انجام بگیرد و هدف، وسیله را مباح نمىکند . اگر ما هدفمان خوب باشد، وسیلهمان هم باید خوب باشد، اگر ما مىخواهیم حکومت عدل تحقق پیدا کند، باید از ابزار خوب هم استفاده کنیم . ظلم و فساد، ابزار صحیح و درستى از نظر منطق اسلام نیست، ولو اینکه بخواهد یک حکومت صالح هم به زعم خودش سرکار بیاورد . باید از طریق صحیح و درست آن استفاده کرد . پس این فکر که ما بیائیم دنیا را پر از ظلم و جور بکنیم یا این که اندیشه و فلسفه و طرحمان این باشد که ظلم و فساد را عالمگیر بکنیم تا بر اساس آن ظلم و فساد آن عدل الهى تحقق پیدا کند، این یک فکر مارکسیستى است، نه اسلامى . من اعتقاد دارم مسلمانى که معتقد به قرآن و معتقد به پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار است چنین اعتقادى را نمىتواند داشته باشد و ندارد . چطور مىشود که یک نفر قرآن بخواند، امر به معروف و نهى از منکر انجام ندهد؟ این همه آیاتى که راجع به عدل و داد و آنها است، آنها را نادیده بگیرد و بگوید من مىخواهم ظلم و فساد را بیشتر کنم؟ اتفاقا این یک بحثى است که مربوط به ماتریالیستها است و این را به مسلمین نیز نسبت مىدهند . جدا از این، کسانى که در راه اصلاح عقیده مهدویت و حضرت مهدى (عج) در طول تاریخ بودهاند، در راستاى فقاهت و در راستاى تبعیت از احکام اسلامى گام برداشتهاند، این گونه نبودند . چنین مطلبى مربوط به مسلمین نیست; مربوط به شیعیان نیست و خارج از دایره اسلام و اعتقاد به توحید است . کسانى چنین حرفى مىزنند که اصلا مبانى را قبول نداشته باشند و مادى باشند . او مىتواند چنین حرفى بزند . در بین مسلمین ما چنین کسى را نمىشناسیم . اگر هم کسى باشد، او معتقد به اسلام و قرآن و امام زمان (عج) نیست . امام زمان (عج) کجا راضى است که یک نفر بیاید فساد بکند؟ بنابراین کسى که در انتظار حکومتحضرت مهدى (عج) است، باید اهداف حضرت مهدى (عج) را ترویجبکند . باید کارهاى حضرت مهدى (عج) را انجام بدهد . باید براى ریشه کن کردن ظلم و فساد تلاش بکند . حالا اگر روال حرکتهاى اجتماعى جهان به نحوى است که آن زورمداران و ظلمه حاکم مىشوند و از بستر آن ظلم، اراده خداوند تعلق مىگیرد، بعد از آنکه دنیا پر از ظلم و جور شد، حکومت عدل الهى تحقق پیدا کند . این مربوط به قضاى الهى است; مربوط به وظیفه ما نیست . ما نمىتوانیم بگوییم باید ظلم و فساد را زیاد بکنیم تا حضرت صاحب ظهور کند . این حرف غلطى است . اگر کسى این حرف را بزند، مسلمان نیست .
«ولایت و محبت» یا «فقاهت و شریعت» چه رابطهاى دارند؟
محبتیک حرف صحیحى است . ما در بعضى از احادیث داریم: «هل الدین الا الحب» ، آیا دین جز محبت، چیز دیگرى هم هست . حب خدا، حب اولیاى خدا، حب پیامبر و ائمه اطهار، بسیار جایگاه بالایى دارد . در واقع این بحث همان تولى و تبرى است . دوست داشتن دوستان خدا و دشمن شمردن دشمنان خدا .
«والذین معه اشداء على الکفار، رحماء بینهم» . هم محبت و هم شدت هر دو هست . محبت تنها کافى نیست، باید محبتبا عمل صالح توام باشد . یک شعر بسیار جالب از امام باقر یا امام صادق (ع) در کتاب کافى نقل شده استبه این مضمون: «تعزل الهه و انت تظهر حبه هذا لامرک فى الفعال بدیعه لو کان حبک صادقا لاطعته الا المبحه لمن احبه مطیعه» ; یعنى معصیت و نافرمانى خدا مىکنى و اظهار حب خدا مىنمایى . این یک عمل بدیع و عجیبى در آفرینش است . حب تو صادق نیست . اگر حب تو صادق بود، اطاعت مىکردى; زیرا که محب، مطیع محبوب است .
بنابراین خداوند عالم در قرآن کریم، دستوراتى براى سعادت دنیا و آخرت داده است . براى سعادت، صرف محبت کافى نیست . صرف حب قلبى کافى نیست; بلکه باید با عمل، مجاهدت، تلاش، امر به معروف و نهى از منکر و جهاد باشد . اینها اگر همراه با آن اعتقاد شایسته و درستباشد، ممکن استخداوند ما را مورد مغفرت خویش قرار دهد; محبت صرف، ما را به سرمنزل مقصود نمىرساند .
یکى از مسایل اعتقادى مهم شیعه، اعتقاد به مهدویت و ظهور منجى عالم بشرى است . این اعتقاد شیعه به نحو عام و گستردهاى شامل همه فرق اسلامى نیز مىشود و هر کدام به نحوى در بیان این اصل اعتقادى کتابها و تالیفاتى را تنظیم کردهاند . اعتقاد به مهدویت ریشه در قرآن کریم دارد و قرآن کریم در آیات عدیدهاى به ظهور حضرت صاحبالزمان (عج) اشاره مىنماید . مانند وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فى الارض; «خداوند وعده داده که مؤمنان، خلیفه زمین بشوند و زمین را به حکومتخودشان در بیاورند .» یا آیه ان الارض لله یورثها من یشاء من عبادة و العاقبة للمتقین; «عاقبت و فرجام حکومتها، حکومت صلحا و صالحین خواهد بود .» حتى آیاتى مثل هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله و لوکره المشرکون را به ظهور حضرت مهدى (عج) تعبیر و تفسیر کردهاند; چون که در زمان پیغمبر اکرم (ص)، اسلام بر همه ادیان چیره نشد و حتى امروز هم که قرنها از ظهور اسلام گذشته است، اسلام بر همه ادیان الهى غلبه پیدا نکرده و حکومت واحد جهانى نشده است . این آرمان مقدس در زمان حضرت مهدى (عج) تحقق پیدا مىکند . در ذیل آیات قرآنى، احادیثبىشمارى درباره خصوصیات حضرت مهدى (عج) و خصوصیات این حکومت عدل جهانى مطرح است که شاید کتاب «کمال الدین و تمام النعمة» یکى از بهترین و قدیمىترین و ارزشمندترین کتابهایى است که در این زمینه به نگارش در آمده است . نویسنده این کتاب، عالم بزرگوار «ابوجعفر محمد بن على بن حسین بن بابویه القمى» معروف به شیخ صدوق است که یکى از بزرگترین علما و محدثین دورههاى اسلامى است که از او به عنوان «شیخ المحدثین» یاد مىکنند . چون در حقیقت در میان محدثین، شیخ صدوق داراى مقام ویژه و بلندى است . علت نامگذارى این کتاب به «کمال الدین و تمام النعمة» این است که اعتقاد به دین وقتى کامل مىشود که ما به قرآن کریم و بیانات پیامبر اکرم (ص) ایمان و اعتقاد داشته باشیم . کمال الدین این نیست که ما فقط بگوییم هر چه قرآن گفته ملاک است و به سخن پیامبر (ص) کارى نداریم . بلکه کمال الدین به ایمان و عمل به قرآن کریم و فرمایشات و دستورات پیغمبر اکرم (ص) است . یکى از دستوراتى که پیامبر اکرم (ص) دادند، در باب امامت و مهدویت است . طبق آیه «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دنیا» دین اسلام با اعلام وصایتحضرت امیرالمؤمنین، کامل شده است; یعنى اگر ما دین اسلام را قبول داشته باشیم، اما ولایت، وصایت و امامتحضرت امیرالمؤمنین را نپذیریم، یک دین ناقصى داریم . به خاطر همین هم همانروز 18 ذىالحجه که اعلام وصایت و امامتحضرت امیرالمؤمنین و حدیثشریف «من کنت مولاه فهذا على مولاه» ابلاغ شده همین روز هم این آیه نازل شده است . پس کمالالدین به پذیرفتن ولایتحضرت امیر المؤمنین على (ع) و همینطور اولاد و وصایاى پس از حضرت امیرالمؤمنین تا خاتم الاوصیاء حضرت مهدى (عج) است . از منظر دینى کاملترین شکل دین در اعتقاد به قرآن کریم و پیامبر اکرم و ائمه اطهار تا حضرت مهدى (عج) است که شکل مىگیرد .
علت نامگذارى «کمالالدین و تمام النعمة» همین آیه شریفه است . کتاب کمالالدین، از کتابهایى است که شاید به این شهرت، کتابى در میان کتابهاى حدیثى نباشد; یعنى کتابى که در یک موضوع واحد نوشته شده باشد و این قدر معتبر و مورد استناد و استفاده علما و دانشمندان باشد . بنده توفیق داشتم که متن آن را اعرابگذارى و عباراتش را ترجمه نمایم و اشعار عربى آن را به نظم فارسى در آورم و در اختیار علاقهمندان حضرت مهدى (عج) قرار دهم . این کتاب در سال 1380 از سوى سازمان چاپ و نشر دارالحدیث منتشر شده است . در ضمن این کتاب داراى یک مقدمه طولانى با یک بحث کلامى است و یکى از ارزشمندترین مباحث غیر روایى شیخ صدوق در این مقدمه آمده است . در این مقدمه، حقانیتشیعه امامیه اثنىعشرى مطرح و ادله فرق دیگر - اعم از زیدیه، اسماعیلیه، کیسانیه و . . . - مورد نقد و بررسى کلامى قرار گرفته است . این مقدمه فوقالعاده به لحاظ منطقى و استدلالى بسیار ارزشمند است .
اندکى از مباحث کلامى و جریانشناسى فکرى و فرق و نحل مندرج در آن کتاب را بازگو فرمایید .
یکى از این فرقهها کیسانیه است . در بحث از کیسانیه، یعنى کسانى که معتقد به امامت محمد بن حنفیه بودند، شیخ صدوق عنوان کردهاند که کیسانیه معتقد به غیبتبودند . غیبت مسئلهاى است که در بین انبیا و اولیا از دیرباز وجود داشته و همه فرق هم به آن معتقد هستند; منتها کیسانیه این غیبت را براى محمد بن حنفیه، یعنى فرزند دیگر حضرت امیرالمؤمنین (ع) قائل بودند . آنان به چهار امام معتقد بودند: حضرت امیرالمؤمنین (ع)، حضرت مجتبى (ع)، حضرت سید الشهداء (ع) و محمد بن حنفیه . به زعم آنان، محمد بن حنفیه امام است و غایب . کسانى از علما و ادبا و بزرگان هم بر عقیده کیسانیه بودهاند; مثلا سید بن محمد حمیرى که از شعراى معروف ائمه اطهار (ع) است . او در ابتداى کار، این گرایش را داشته است . شیخ صدوق عقیده کیسانیه را نقل کرده و بعد هم به نقد آن پرداخته است .
یکى دیگر از این فرقهها، فرقه «ناووسیه» است . ناووسیه کسانى بودند که اعتقاد داشتند این غیبت درباره حضرت امام صادق (ع) واقع شده است . آنها در مسئله غیبت، با شیعه اثنى عشرى هم عقیده هستند، ولى آن را بر امام صادق (ع) تطبیق کرده، گفتند که کسى که غیبت کرده امام صادق (ع) است . البته شیخ صدوق احادیث مربوط به شهادت امام صادق (ع) را ذکر و مدلل مىکند که اعتقاد آنها باطل است .
دیگر فرقه مورد بحث، فرقه «واقفیه» مىباشد . آنها کسانى هستند که در امر غیبتبر یکى دیگر از ائمه (ع) توقف کردند و امامت را در حضرت امام حسن عسگرى (ع) محدود کردند . در این خصوص شیخ صدوق این عبارت را به کار مىبرد: «ثم ادعت الواقفة على الحسن بن على بن محمد (ع) ان الغیبة وقعتبه لصحة امر الغیبة عندهم» ; یعنى واقفیه کسانى بودند که غیبت را براى حضرت امام حسن عسکرى (ع) در نظر گرفتند و گفتند که امام حسن عسکرى (ع) غیبت کرده است .
جایگاه موعودیت و مهدویت در اسلام و سایر ادیان چگونه است؟
اعتقاد به مهدویتیک اعتقاد اصیل اسلامى است; یعنى هر کسى به قرآن معتقد باشد، بلکه هر کسى به ادیان الهى معتقد باشد، به موعود هم اعتقاد دارد; چون ما مىبینیم که بشارت به موعد در همه ادیان هست; در مسیحیت در یهود، در زرتشتى و همه ادیان وجود دارد . همه مىگویند که او خواهد آمد . منجى عالم بشریتخواهد آمد . در حقیقتیک تصویر روشنى از آینده بشریت ارائه کردهاند و این براى بشر مىتواند خیلى محرک و چراغ روشن و مشعل فروزانى باشد که همه را به سمت این آرمان مقدس جلب نموده و با تلاش و فعالیت و با امید وانتظار به تحقق این آرمان بزرگ، زندگى دنیایى خود را ترسیم و تنظیم نمایند . در اسلام هم با توجه به تاکیداتى که در آیات قرآن است، این مطلب براى همه مسلمانان خیلى روشن است . من مىتوانم بگویم که اعتقاد به مهدویت، معادل اعتقاد به ولایت و امامتحضرت امیر المؤمنین (ع) و معادل اعتقاد به پیامبر اکرم (ص) است . یعنى اینها در یک راستا و در یک جهت هستند . نمىشود یک نفر بگوید من مسلمان هستم، ولى به آیات قرآن اعتقاد ندارم; من مسلمان هستم، ولى به آیات مهدویتیا آیات مربوط به آینده روشن در جهان اعتقاد ندارم . بالاخره اینها جزء قرآنند . اینها وابسته به همدیگرند . این آیات عدیده که در کتاب مرحوم شیخ هاشم بحرانى با عنوان «المهجة فى ما نزل فى القائم الحجة» بالغ بر 130 آیه احصا شده است، تعبیر و تفسیر آن درباره حضرت مهدى (عج) مىباشد . مثلا در ابتداى قرآن که مىخوانید «الذین یؤمنون بالغیب» یعنى این که مؤمن کسى است که تنها به آن چیزى که مشهود بوده بسنده نمىکند، چرا که شهود ما خیلى اندک است و بسیارى از حقایق وجود دارد که مشهود ما نیست، ولى وجود دارد . خیلى چیزها به چشم سردیده نمىشوند، ولى وجود دارند . اعتقاد به مهدویت هم از این قبیل است .
در جریان فکرى اخبارى و اصولى به احادیث مربوط به حضرت مهدى (عج) چگونه مىنگرند؟ آیا تفاوت هایى در این دو مکتب مىبینید؟
اخباریون کسانى هستند که توجه ویژهاى نسبتبه اخبار دارند و برخى از ادله صحت و سقم احادیث را هم به گونه اصولیین نپذیرفتهاند و هر حدیثى را که در کتابهاى روایى وجود دارد معتبر دانسته و رد این احادیث را جایز نمىدانند . اصولیین معتقدند که به هر حال یک اصولى حاکم است و اخبار باید مورد بررسى قرار بگیرد و ممکن است صدور بعضى از احادیث قطعى باشد و برخى از آنها قطعى نباشد . ولى بعضى از اخباریین، ضمن این که اصل اعتقادى آنها نسبتبه ائمه (ع) صحیح و درست است - یعنى ائمه را در یک جایگاه رفیعى در دین مىدانند - اما توجه ندارند که خود آنان فرمودهاند که در بین احادیث ما، صحیح و ناصحیح وجود دارد; یعنى احادیث ناروایى هم وارد شده است . مثلا حدیثى که مشتمل بر قول رکیک باشد، این جزء فرمایش ائمه معصومین (ع) نیست; و لو این که در کتب روایى نقل هم شده باشد . یا فرض بفرمایید در خطبه 201 نهجالبلاغه آمده است که آن قدر احادیث دروغین در زمان حضرت رسول اکرم (ص) بهوجود آمد که حضرت رسولاکرم (ص) برخاستند و خطبه خواندند و فرمودند که کسى که یک کلامى را به من نسبت ناروا بدهد، جایگاهش در آتش خواهد بود . بنابراین اخباریون در مقام ادعا مىگویند که ائمه اطهار (ع) داراى مقام والایى هستند و احادیثى که در کتب نقل شده - ولو این که ممکن است از ناحیه آنها صادر شده باشد - در نظر ما محترم مىباشد و البته ما هم در این اعتقادات تا حدودى شریک هستیم . ما هم تا آنجایى که ضرورتى اقتصا نکند، روایتى را رد نمىکنیم; یعنى علماى ما، بزرگان ما مثلا میرداماد یا دیگران، بزرگان و فقهاى ما، گاهى مىگویند ما به این روایات فتوا مىدهیم، به آن روایت فتوا نمىدهیم . بدون این که بخواهند بگویند آن روایت جعل یا کذب یا نظایر اینها است . روایات هم مثل قرآن در شرایط مختلف نازل مىشوند . ممکن استیک کلامى از معصوم صادر شده باشد، ولى امروز باید طبق ملاک اینها سنجیده شود و اگر فقیه مىخواهد به حدیثى فتوا بدهد، باید درستى آن برایش مدلل و ثابتشود . اخباریین در این زمینه قدرى با ما اختلاف دارند . آنها ملاکهاى صحت و سقم را در مورد احادیث جارى نمىکنند و حدیث را به صرف این که در کتب اخبار وجود داشته باشد، معتبر قلمداد مىکنند . اگر کسانى این طور باشند، البته علماى اصولى ما آنها را مورد نقد قرار مىدهند; چرا که در این رابطه با آنهااختلاف مشرب داریم . اما در مسئله اعتقاد به مهدویت، بین ما و اخباریون اختلافى در اصول وجود ندارد; یعنى آنها به ائمه اطهار، ولایت، امامت و وصایاى حضرت مهدى (عج) معتقد هستند . البته ممکن استبعضى از روایاتى که درباره حضرت مهدى (عج) آمده است، آنها بدون چون و چرا بپذیرند، یا این که آنها را ملاک اعتقادات خودشان قرار دهند; ولى اصولیین، اصل اعتقاد به مهدویت را از قرآن و روایات پذیرفتند . بعضى از روایاتى که مربوط به جزئیات بحث مهدویت است و جزء اصول اعتقادى ما به حساب نمىآیند، لزومى ندارد که ما به همه آنها اعتقاد داشته باشیم . ما باید اعتقاد به حضرت مهدى (ع)، دوازدهمین وصى پیغمبر اکرم (ص) و به منجى عالم بشریت اعتقاد داشته باشیم و اعتقاد هم داریم . اما این که مثلا در روایتى آمده که «دجال» شکل و شمایل خاصى داشته، دیگر جزو اصول اعتقادات ما نیست . همچنین است مسئله علائم ظهور . اساتید بزرگوار ما مىفرمودند که این علائم ظهور، غالبا «بدایى» هستند; یعنى خداوند عالم در یک شب امر فرج حضرت مهدى (عج) را اصلاح مىکند . این که ما دعا مىکنیم براى فرج حضرت مهدى (عج) به خاطر این است که نوع علائم ظهور بدایى هستند . بنابراین لزومى ندارد که ما جمود بکنیم بر آن علائم; ولى ممکن است در این مسئله اخباریان چنین اعتقادى نداشته باشند و فکر کنند که تمام آن علائم و یا تمام آن ویژگىها و خصوصیاتى که در کتب اخبار نقل شده، بایست تحقق پیدا کند . خداوند مبسوطالید است . این علائم و ویژگىهایى که ذکر شده است، دستخداوند را نمىبندد . خدا فعال ما یشاء است . اگر از لحاظ روابط على و معلولى که در جهان وجود دارد، خداوند بخواهد مثلا یک مریض لاعلاجى را شفا بدهد، شفا مىدهد; چرا که اراده و مشیتخداوند حاکم بر همه روابط على و معلولى و همه چیز هست . هر چه خداوند بخواهد، همان محقق مىشود .
جریان دیگرى که در مقوله ولایت و . . . دیدگاههاى دارد، فرقه شیخیه است . این فرقه در نگاه به مهدویت و انتظ
ار چه نظرى دارد؟
شیخیه که پیروان شیخ احمد احسائى و سید کاظم رشتى هستند، داراى مذاق اخبارىگرى هستند; اما علاوه بر اخبارىگرى یک مطلب خلافى هم در کار شیخیه وجود دارد و آن این است که معتقد به «رکن رابع» هستند . مىگویند که ما براى آن که خدا را بشناسیم، باید پیغمبر را بشناسیم، چون شناختخدا بر ما مقدور نیست . ما براى این که پیغمبر را بشناسیم باید امام را بشناسیم . شناخت پیامبر با آن کمالات که صادر اول است، از ناحیه حق متعال بر ما مقدور نیست و براى این که امام را بشناسیم، باید رکن رابع را بشناسیم باید واسطه بین امام و مردم را بشناسیم و شناسایى امام با آن کمالات که قلب عالم وجود است، براى ما مقدور نیست . ما کجا مىتوانیم امیر المؤمنین (ع) را بشناسیم؟ ما کجا مىتوانیم حضرت مهدى (عج) را بشناسیم؟ ما باید رکن رابع را بشناسیم . رکن رابع یعنى کسى که واسطه میان مردم و امام است و در حقیقتشیخ احمد احسائى و سید کاظم رشتى خودشان را داراى همچین مقامى مىدانستند .
این اعتقاد از نظر ما امامیه به کل مردود است . در ادعیه آمده است: الصم عرفنى نفسک فانک ان لم تعرفنى نفسک لم اعرف نبیک . . . ; یعنى راه معرفت از پایین نیست; راه معرفت از بالاست . مثلا کسى که در استرالیا نشسته، کجا رکن رابع را مىخواهد بشناسد، کجا شیخ احمد احسائى را مىخواهد بشناسد، آنان در حقیقت معتقد بودند به یک نوع باب سفارت و نیابتبین حضرت مهدى (عج) و مردم را به طور رسمى بازکردند و این که شناختحضرت مهدى (عج) باید از طریق نواب و از طریق نایب خاص آن حضرت که اسم آن را گذاشتند «قریة ظاهره» که از آیه قرآن گرفته شده است . اما یک نفر که در استرالیا است، چگونه بیاید این آقا را بشناسد . او با اعتقاد قلبى خودش به یک خدایى که او را آفریده پىمىبرد; حال در هر جاى دنیا که باشد . چرا که اعتقاد به وجود خداوند، فطرى است . هر کسى رابطهاى مىتواند با خداوند داشته باشد . پیامبران ظاهر آمدهاند که همان حکم عقل را بیان نمایند: ان لله على الناس حجتین حجتا ظاهره و حجتا باطنه . عقل، پیامبر باطنى است . همانطور که پیامبر آمده است مردم را به خداوند دعوت کند، عقل ما هم ما را دعوت مىکند .
چه وجوه افتراق و اشتراکى در امر وساطت در شیخیه و آیین مسیحیت وجود دارد؟
از یک جهت اشتراک وجود دارد; اشتراک در آنجاست که ما مىگوییم که اگر کسى گناهکار است، نباید آبروى خودش را پیش عمرو و زید ببرد و اعتراف کند . مثلا برود پیش یک مجتهدى یک مرجع تقلیدى یک پیشنمازى بگوید آقا ببخشید! یا من اعتراف مىکنم پیش شما . ما چنین چیزى در اسلام نداریم; بلکه مىفرماید خود این شخص پیش خدا توبه کند . چرا که خداوند توبهپذیر است . خدا از هر کسى به ما نزدیکتر است . کشیش هم یک بنده از بندگان خداست که ممکن است گناهان او به مراتب بیشتر از آن سادهلوحى باشد که آمده و دارد پیش آن کشیش اعتراف مىکند . چون ما نمىدانیم در پیشگاه خدا چگونه حساب مىکنند; شاید یک نفر که ظاهرش هم خیلى خوب است، ولى از درگاه خدا خیلى دور باشد و ممکن استیک نفر هم که ظاهرش بد است، خیلى نزدیک و مقرب باشد در دستگاه الهى . شیخیه نیز ادعاى ضرورت واسطه در معرفت را دارند . در واقع معرفتیا مغفرت به عنوان واسطه نشاندهنده اشتراک این دو دیدگاه است . کشیش واسطه مغفرت است و آن رکن رابع نیز که آنها ذکر مىکنند، واسطه معرفت است .
جریان بابیت و بهائیت چه نسبتى با شیخیه دارند؟
درباره بابیت و بهائیت عرض مىکنم که بابیت در بستر شیخىگرى ایجاد شد; یعنى همان مسئله رکن رابعى که شیخیه در پرده مىگفتند و براى خودشان چنین مقام و موقعیتى قائل بودند، همان را بهطور صریح و روشن یک جوان شیرازى به نام میرزا على محمد باب (شیرازى) ادعا کرد که من همان رکن رابع هستم . کم کم به جاى رکن رابع، از کلمه «باب» استفاده کردند و خود را واسطه بین مردم و امام زمان (عج) عنوان نمودند . در اسلام و خصوصا تشیع شدیدا مخالف استبا این که کسى ادعا بکند که من نایب خاص حضرت مهدى (عج) هستم . «و من ادع المشاهدة فانه کذاب» اگر کسى ادعاى مشاهده کند، او دروغگو است . در توقیح از ناحیه حضرت مهدى (عج) این عبارت مطرح گردیده است . ولى با آن بسترى که شیخیه فراهم کرده بودند، باعثشد که این شخص ادعاى بابیت کند و به دنبال آن هم ادعاى نبوت و آئین و شرع و کتاب و نسخ اسلام نمود و بعد از آن هم که میرزا حسین على بهاء آمد و اصلا آیین بابیت را نسخ کرد و بحث اعتقاد به حضرت مهدى (عج) و آن که یک نفر باید واسطه و باب باشد را هم از بین بردند و آیین دیگرى درست کردند که مبانى آن با مبانى اعتقادى اسلام بالکل تعارض دارد; یعنى خارج از اسلام است . کسى که قرآن و احادیث ائمه (ع) را نسخ شده بداند، این خارج از اسلام است . در حقیقت این بسترى که شیخیه آرام آرام شروع کردند، میرزا على محمد باب آمد و ادعاى اولیهاش ادعاى بابیتبود و واسطه خلایق و خود آن باب هم ادعاى افزونترى کرد و به اصطلاح کتاب آسمانى و کتاب بیان آورد که ناسخ اسلام و قرآن است و بعد هم میرزا حسین على بهاء آمد که ناسخ بابیه شد . در حقیقتبه قول استاد ما که مىفرمودند: «آتش به جان شمع فتد که این بلا نهاد» این عقیده انحرافى کوچکى که شیخیه ایجاد کردند، باعثشد که این انحراف در بین عده زیادى بهوجود آید .
نسبت انتظار با گناه و فساد یا با اعمال صالح چگونه است؟
ما در احادیثبىشمارى داریم که در روند گذشت ایام، دنیا به جایى مىرسد که پر از ظلم و جور مىشود . مثلا در بسیارى از احادیث داریم که «یملا الله به الارض قسطا و عدلا بعدها ملئت و ظلما و جورا» یعنى خداوند به وسیله حضرت مهدى (عج) عدل و داد را در زمین آکنده مىکند، از آن پس که پر از ظلم و جور شده باشد .
البته در جهان مىبینیم که ظلم و فسادى که توسط امپریالیسم و توسط کشورهاى جهانخوار و ستمگران و سرمایهداران و غیره، ظلمهاى اقتصادى و سایر ظلمها بر مستضعفین نقاط مختلف عالم اعمال مىشود، ما امیدواریم که این روند کاهش پیدا کند و به تدریج عدل و داد جایگزین ظلم و تباهى بشود . امیدوار هستیم و وظیفه هر مسلمان این است که تلاش کند و اصلاحات جزیى و اصلاحات کم را کوچک نشمارد و انجام بدهد . در حدیثى از حضرت امیرالمؤمنین (ع) است که «افعل الخیر و لاتحقر منه شیئا فان صغیره و قلیله کثیر» یعنى کار خیر را انجام بدهید و هیچ موقع آن را کوچک نشمارید که کار خیر کوچک هم در پیشگاه خدا بزرگ است و قلیل آن هم بسیار است . این یک مطلب خیلى صحیح و درست است; اما در جامعه ممکن است این اقداماتى که مؤمنان و صالحان انجام مىدهند، براى تحقق عدل و داد، اینها منجر به نتیجه نهایى نشود و ظلم و جور در دنیا رو به نقصان و کاهش نباشد; ولى ما باید وظیفه صلاح خود را انجام دهیم . ما جلوگیرى از ظلم و فساد را باید در برنامه خود داشته باشیم . حالا اگر خداوند مقدر کرده که دنیا پر از ظلم و جور بشود، چیزى از وظیفه انسان مسلمان نمىکاهد . مسلمان باید وظیفهاش را انجام بدهد، اگر توانست در مورد خانواده، شهر و مملکت و جوامع اسلامى و سایر جوامع در هر حدى که مىتواند وظیفه خود را انجام دهد . وظیفه یک فرد مسلمان ترویج صلاح است . وظیفه یک فرد مسلمان امر به معروف و نهى از منکر است . وظیفه یک فرد مسلمان دفاع از حقانیت است . وظیفه یک فرد مسلمان در شرایط خود، جهاد در راه با اموال و انفس است . وظیفه یک فرد مسلمان تحقق آرمانهاى مقدس حضرت مهدى (عج) در برقرارى حکومت عدل و داد جهانى است . وظیفهاى که براى امام است، عینا براى ماموم هم هست . امتى که در انتظار مصلح است، باید صالح باشد; یعنى خودش باید صالح باشد و در این راستا حرکت کند . ما در بعضى از احادیث داریم که مىفرمایند . براى قیام حضرت مهدى (عج) خودتان را آماده کنید و تجهیز سلاح بکنید «و لو بسهم» یعنى اگرچه با یک تیر باشد . علماى ربانى ما کسانى بودند که شمشیرشان را براى دفاع از حضرت مهدى (عج) و براى جنگ کردن در رکاب حضرت مهدى (عج) آماده کرده بودند و این را همراه خودشان داشتند . شب که مىخواستند، بخوابند آن را زیر بستر خودشان قرار مىدادند و روزهاى جمعه یا روزهاى تعطیل شمشیربازى مىکردند و خودشان را مهیا مىکردند که هر موقع حضرت ظهور کرد، بتوانند در رکاب حضرت مهدى (عج) فعالیت و تلاش کنند . در سفرنامه معروف ابن بطوطه آمده است که من وقتى آمدم شیعیان حله را دیدم که با چه شورى روزهاى جمعه مىآیند و خودشان را با شمشیرها آماده مىکنند و مىگویند که: «به درآى اى مهدى صاحب الزمان (عج) ; بدرآى تا ما در رکاب تو جانفشانى بکنیم» و تمرین مىکردند و مسابقه مىنمودند و خودشان را آماده مىکردند . واقعا باید شیعه هر لحظه منتظر باشد که حضرت ظهور کند و در رکاب آن حضرت جانفشانى بکند و تلاش و فعالیتبکند و وظیفه خودش را به نحو احسن انجام بدهد . اما اگر روند و حرکت تاریخ به سویى برود که در دنیا ظلم و فساد هیات حاکمه و امپریالیسم و بىدینها و زورمداران و زرپرستان به اوج برسد، آن یک چیزى است که در علم خداوند است و ارتباطى به وظیفه ما ندارد . مسلمان نمىتواند بگوید من بیایم ظلم و فساد را ترویجبکنم، براى اینکه حضرت صاحب ظهور کند . این خلاف هدف حضرت مهدى (عج) است . حضرت مهدى که نمىفرماید ظلم و فساد را زیاد بکنید . مىفرماید من مىخواهم ظلم و فساد را از بین ببرم . مسلمان باید ظلم و فساد را از بین ببرد .
مارکسیستها و هگلیستها که به بحث تز و آنتىتز و سنتز معتقد بودند، مىگفتند که براى این که مثلا نظام سرمایهدارى به وجود بیاید، باید نظام فئودالیسم از درون بپوسد . باید ظلم و ستم فئودالیسم به نهایتبرسد تا سرمایهدارى در آن ایجاد شود . براى اینکه سوسیالیسم به وجود بیاید، باید سرمایهدارى از درون بپوسد; یعنى هر دورهاى را مبتنى مىکردند بر تباهى دوره قبل که به صورت تز و آنتىتز و سنتز رخ مىدهد . از نظر مارکسیستها این مطلب جایز است که اگر مثلا حکومت فاسد را بخواهیم ساقط کنیم، یک مقدارى هم ما ظلم و جور اضافه بکنیم تا پاى این حکومت نوشته بشود تا مردم یک انقلاب نهایى بکنند و این را سرنگون بکنند . از نظر اسلام این امر کارى قبیح استیعنى ممکن است که ما هدفمان خوب باشد، ولى وسیلهمان نیز باید خوب باشد . نمىتوانیم بگوییم که هدف، وسیله را مباح مىکند . این حرف کمونیستها و مارکسیستها است . استاد بزرگوارمان شهید مطهرى، در قبل از انقلاب، مباحث این گونه را با جدیت و با توجه فوق العادهاى مطرح مىکردند . تفاوتهاى بین نظام مقدس اسلامى و نظامهاى هگلیستى و مارکسیستى و فلسفه تاریخ آنها خیلى با عنایت در کتابهاى ایشان آمده است . در کتاب کوچکى هم به نام «قیام و انقلاب مهدى (عج)» همین مباحث را مطرح نمودهاند . ایشان در آن کتاب مرقوم فرمودهاند که اصلاحات جزئى از نظر مسلمان روا است و باید انجام بگیرد و هدف، وسیله را مباح نمىکند . اگر ما هدفمان خوب باشد، وسیلهمان هم باید خوب باشد، اگر ما مىخواهیم حکومت عدل تحقق پیدا کند، باید از ابزار خوب هم استفاده کنیم . ظلم و فساد، ابزار صحیح و درستى از نظر منطق اسلام نیست، ولو اینکه بخواهد یک حکومت صالح هم به زعم خودش سرکار بیاورد . باید از طریق صحیح و درست آن استفاده کرد . پس این فکر که ما بیائیم دنیا را پر از ظلم و جور بکنیم یا این که اندیشه و فلسفه و طرحمان این باشد که ظلم و فساد را عالمگیر بکنیم تا بر اساس آن ظلم و فساد آن عدل الهى تحقق پیدا کند، این یک فکر مارکسیستى است، نه اسلامى . من اعتقاد دارم مسلمانى که معتقد به قرآن و معتقد به پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار است چنین اعتقادى را نمىتواند داشته باشد و ندارد . چطور مىشود که یک نفر قرآن بخواند، امر به معروف و نهى از منکر انجام ندهد؟ این همه آیاتى که راجع به عدل و داد و آنها است، آنها را نادیده بگیرد و بگوید من مىخواهم ظلم و فساد را بیشتر کنم؟ اتفاقا این یک بحثى است که مربوط به ماتریالیستها است و این را به مسلمین نیز نسبت مىدهند . جدا از این، کسانى که در راه اصلاح عقیده مهدویت و حضرت مهدى (عج) در طول تاریخ بودهاند، در راستاى فقاهت و در راستاى تبعیت از احکام اسلامى گام برداشتهاند، این گونه نبودند . چنین مطلبى مربوط به مسلمین نیست; مربوط به شیعیان نیست و خارج از دایره اسلام و اعتقاد به توحید است . کسانى چنین حرفى مىزنند که اصلا مبانى را قبول نداشته باشند و مادى باشند . او مىتواند چنین حرفى بزند . در بین مسلمین ما چنین کسى را نمىشناسیم . اگر هم کسى باشد، او معتقد به اسلام و قرآن و امام زمان (عج) نیست . امام زمان (عج) کجا راضى است که یک نفر بیاید فساد بکند؟ بنابراین کسى که در انتظار حکومتحضرت مهدى (عج) است، باید اهداف حضرت مهدى (عج) را ترویجبکند . باید کارهاى حضرت مهدى (عج) را انجام بدهد . باید براى ریشه کن کردن ظلم و فساد تلاش بکند . حالا اگر روال حرکتهاى اجتماعى جهان به نحوى است که آن زورمداران و ظلمه حاکم مىشوند و از بستر آن ظلم، اراده خداوند تعلق مىگیرد، بعد از آنکه دنیا پر از ظلم و جور شد، حکومت عدل الهى تحقق پیدا کند . این مربوط به قضاى الهى است; مربوط به وظیفه ما نیست . ما نمىتوانیم بگوییم باید ظلم و فساد را زیاد بکنیم تا حضرت صاحب ظهور کند . این حرف غلطى است . اگر کسى این حرف را بزند، مسلمان نیست .
«ولایت و محبت» یا «فقاهت و شریعت» چه رابطهاى دارند؟
محبتیک حرف صحیحى است . ما در بعضى از احادیث داریم: «هل الدین الا الحب» ، آیا دین جز محبت، چیز دیگرى هم هست . حب خدا، حب اولیاى خدا، حب پیامبر و ائمه اطهار، بسیار جایگاه بالایى دارد . در واقع این بحث همان تولى و تبرى است . دوست داشتن دوستان خدا و دشمن شمردن دشمنان خدا .
«والذین معه اشداء على الکفار، رحماء بینهم» . هم محبت و هم شدت هر دو هست . محبت تنها کافى نیست، باید محبتبا عمل صالح توام باشد . یک شعر بسیار جالب از امام باقر یا امام صادق (ع) در کتاب کافى نقل شده استبه این مضمون: «تعزل الهه و انت تظهر حبه هذا لامرک فى الفعال بدیعه لو کان حبک صادقا لاطعته الا المبحه لمن احبه مطیعه» ; یعنى معصیت و نافرمانى خدا مىکنى و اظهار حب خدا مىنمایى . این یک عمل بدیع و عجیبى در آفرینش است . حب تو صادق نیست . اگر حب تو صادق بود، اطاعت مىکردى; زیرا که محب، مطیع محبوب است .
بنابراین خداوند عالم در قرآن کریم، دستوراتى براى سعادت دنیا و آخرت داده است . براى سعادت، صرف محبت کافى نیست . صرف حب قلبى کافى نیست; بلکه باید با عمل، مجاهدت، تلاش، امر به معروف و نهى از منکر و جهاد باشد . اینها اگر همراه با آن اعتقاد شایسته و درستباشد، ممکن استخداوند ما را مورد مغفرت خویش قرار دهد; محبت صرف، ما را به سرمنزل مقصود نمىرساند .