بانوی امام شناس
آرشیو
چکیده
متن
اشاره
تنها تفاوتى که زن و مرد دارند، درجسم و روان آنان است و بس، آن دو در انسانیت و جوهره آفرینش همسان و یکسانند. خداوند مىفرماید: )فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی...(1؛ «پس وقتى آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم...»
روح آدمى، مجرد است و مذکر و مؤنث نمىشناسد. آنچه نزد خالق متعال اهمیّت دارد، خلقت انسان است و تنها چیزى که در این مورد عامل تعیین کننده مىباشد، انسانیّت انسان است که زیربناى آن را «روح» تشکیل مىدهد نه تذکیر و تأنیث.
به عبارت دیگر: زن در نظام آفرینش، از همان گوهرى آفریده شده که مرد آفریده شده است و هردوى آنان در جوهر و ماهیت، یکسانند و تمایزى ندارند.
و نیز در کمال یابى، بالندگى معنوى و تقرّبجستن به خداوند، بین زن و مرد فرقى نیست. کمال یابى در واقع، میدان مسابقهاى است که زن و مرد، استعداد رقابت و سبقت را دارند و هرکدام که ویژگىها و شایستگىهاى بیشترى کسب کرده باشند و پلکان ترقّى کمال را تسخیر کرده باشند، به مرتبة «اسوه و الگو» بودن مىرسند. از آغاز تاریخ تا اکنون، الگوهاى بشرى گاه مرد بوده و گاه زن. این نکته، ریشه در قرآن دارد:
وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ* وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتی أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فیهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِهِ وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتینَ 2؛ «خداوند براى کسانى که ایمان آوردهاند، زن فرعون را مثل مىزند؛ آنگاه که گفت: اى پروردگار من! براى من در بهشت نزد خود، خانهاى بنا کن و مرا از فرعون و عملش نجات ده و مرا از مردم ستمکار برهان. و مریم دختر عمران را که شرمگاه خویش را از زنا نگه داشت و ما از روح خود در آن دمیدیم و او کلمات پروردگار خود و کتابهایش را تصدیق کرد و از فرمانبرداران بود.»
در تاریخ اسلام، زنان الگو و شایستة زیادی داریم. هزاران بانوى عالم و عابدى که هر کدام، دنیایى از خدامحورى، پرهیزگارى، ایثار، عفاف، دانش، تربیت و... بودند و در جهت تسخیر قلههاى انسانیت، دوش به دوش مردان نیکنام تاریخ حرکت مىکردند.
یکى از این بانوان سرآمد و خودساخته، بانوى راوى و دانشمندى به نام «حَبّابه والبیّه» بود. در این نوشتار، با گوشههایى از زندگى پربار آن یگانة روزگار و معجزة عینى امامان معصوم:آشنا مىشویم.
حَبّابه کیست؟
نام این بانوى گرامى «حَبّابه»، کنیهاش «امّ النّدى»3 بود. نام پدرش «جعفر»، و جدّ اعلایش «والبة بن حارث بن ثعلبة بن دودان (ذودان) بن اسد بن خزیمه» است. به مناسبت نام بزرگ این خاندان، حَبّابه و طایفهاش را که بنىاسد نام دارد، به «والبیّه» مىشناسند. زیرا «والبیّه» منسوب به «والبه»، نام جدّ اعلاى حَبّابه، است.
«صاحبةالحصاة»*یکى از القاب و نامهایى است که این بانوى پاکدامن به آن شناخته مىشود. البته این لقب، منحصر به او نیست و لقب دو بانوى بزرگوار دیگر نیز «صاحبة الحصاة» مىباشد. آن دو نفر، «امّغانى»4 و «امّاسلم5 یا امّسلیم»6 مىباشند.
در این مورد، على بن یونس نباطى بیاضی مىنویسد:
«صاحبان الحصاة ثلاث هذه هى امّغانم والثانیة حبّابةالوالبیّه والثالثة أمّ سلیم.»7
علت نامگذارى آنها به این لقب، نقل معجزات شگفتانگیزى شبیه سنگریزة حَبّابه والبیه از پیامبر و امام علىعلیهم السلام مىباشد.
از زمان تولد این بانوى بزرگوار اطلاع دقیقى در دست نیست ولى این را مىدانیم که وى 235 سال عمر کرده و تا 9 ماهِ نخست امامت امام رضاعلیه السلام زنده بوده؛ مىتوان از مقایسة سال شهادت امام کاظمعلیه السلام و آغاز امامت امام رضا علیه السلام (183 ق.)، حدّس زد که وى در حدود 52 سال قبل از هجرت و در حدود 40 سال قبل از بعثت به دنیا آمده باشد. با این حساب، او در زمان پیامبراکرم)ص( بانوى کاملى بوده که اوضاع و احوال عصر پیامبر(ص) و چگونگى ظهور اسلام و گسترش آن را درک کرده است. با این وجود، در منابع روایى و تاریخى از او در این سالها خبرى نیست و براى نخستین بار، در زمان امام علىعلیه السلام با نقل روایت «حصاة» وارد متون روایى و تاریخى شده است و بعد از آن نیز حضور خود را با ملاقاتهاى امامان و نقل روایت از آنها، حفظ کرده است.
در مجموع، او را به عنوان یکى از یاران و راویان امامان (حضرت علی تا حضرت رضا: مىشناسیم؛ هرچند نقلى از او در مورد برخى از این امامان:به دست ما نرسیده است. آنچه که به نام او در منابع روایى ثبت شده، حاکى از صداقت، وثاقت و امانتدارى او است. به همین جهت، محدّثان و مورّخان بزرگ شیعه، چون: شیخ کلینی، شیخ طوسى، علامه طبرسى و علامه مجلسى، او را محدّث و راوى موثّق و مورد اعتماد شمردهاند.8
بنابراین، از افتخارات این بانوى عالیقدر این است که محضر مبارک 8 امام معصوم:را درک نموده و از آنان حدیث نقل نموده است.
مأموریت خطیر
حَبّابه از طرف امام علىعلیه السلام مأموریت ارزشمندى پیدا کرد. آن حضرت، قطعه سنگى به دست او سپرد که نقش انگشترى مبارکش بر آن نقش بسته بود. مأموریت او این بود که این سنگ را نگهدارى کند و خدمت یکایک امامان معصوم علیهم السلام شرفیاب شود و از آنها بخواهد تا آن سنگ را با نقش انگشتر خویش مزیّن نمایند.
این، در واقع یکى از دلایل اثبات «امامت» ائمة هدى علیهم السلام و سند اثبات ولایت آنها بود که حَبّابه مأمور آن شد. شاید براى همین مأموریت خطیر بود که وى بارها دچار ضعف، بیمارى و پیرى مىشد؛ ولى با دعاى ائمّه معصوم علیهم السلام شفا مىیافت و به سنّ جوانى برمىگشت.
نجات از بیمارى و بازگشت جوانى
این بانوى مؤمن و ولایتمدار، در مسیر مأموریت خویش چندین مرتبه به امراض لاعلاج مبتلا شد و چندین بار در آستانة مرگ قرار گرفت ولى با الطاف الهى و معجزه ائمّة معصوم: از مرگ نجات یافت و از سالخوردگى به جوانى رسید. که به برخى از این موارد، اشاره میکنیم.
در دورة امامت حضرت حسینعلیه السلام
حَبّابه در زمان امام حسینعلیه السلام بیمار شد و با دمیدن روح قدّسیة آن حضرت، شفا یافت. روایات زیر، انعکاس همین نکته است:
الف) اسحاق بن عمار روایت مىکند که صالح بن میثم گفت:
من و عبایه اسدى نزد حَبّابه والبیه رفتیم. وى نقل کرد که: خدمت امام حسینعلیه السلام رسیدم و سلام کردم، جواب سلام مرا داد و مرا در نزد خود طلبید و فرمود:
حَبّابه! چرا دیر به نزد ما مىآیى؟
عرض کردم: یابن رسول اللّه! علت تأخیر در شرفیابى، به خاطر بیمارى است که بر من عارض شده است.
حضرت فرمود: آن بیمارى چیست؟
من به مرض برص مبتلا شده بودم و آن را پوشیده مىداشتم؛ لذا پوشش را برداشتم و به حضرت نشان دادم. امامعلیه السلام به وسیلة پارچهاى دست مبارکش را روى آن موضع نهاد و دعایى قرائت نمود. هنوز دعایش به پایان نرسیده بود که دستش را برداشت. مشاهده کردم، بیمارىام برطرف شده و اثرى از آن باقى نمانده است...9
ب)و نیز صاحب کتاب «بصائرالدرجات» از صالح بن میثم اسدى نقل نموده است:
دَخَلْتُ أَنَا و عبایَةُ بنُ رِبعىٍّ عَلَى امْرَأَةٍ مِنْ بَنِى والبیةَ قَدِاحْتَرَقَ وَجْهُها مِن السُّجُود...10
بین ما و حَبّابه گفت و گویى انجام شد. او گفت:
آیا آنچه که از حسین به علىعلیهم السلام شنیدم را به شما نگویم؟
بعد از اعلام موافقت ما، گفت:
من به دیدن امام حسینعلیه السلام رفتم. در میان چشمانم پیسى پیدا شده بود و این امر بر من ناگوار بود. به این جهت، چند روزى به دیدن آن حضرت نرفته بودم. سراغ من را گرفته بود؛ به آن حضرت گفته بودند:
میان چشمان او عارضهاى پیدا شده است.
به اصحابش فرموده بود:
برخیزید به دیدن او برویم.
من در مسجد و عبادتگاهم نشسته بودم که با اصحابش وارد شد. فرمود:
اى حَبّابه! چرا نزد من نیامدى؟
چارقد را عقب زدم و گفتم:
این علت بر من حادث شده.
آنگاه آب دهان مبارکش را به آن کشید و فرمود:
حَبّابه! خدا را شکر کن که آن علت را از تو دور کرد.
از خوشحالى به سجده افتادم و خدایم را سپاس گفتم. آن حضرت فرمود:
اى حَبّابه! سر بردار و در آیینه نگاه کن.
به آیینه نگاه کردم، اثرى از آن ندیدم و خدا را شکر کردم.11
در دورة امامت حضرت سجادعلیه السلام
او در زمان امام سجادعلیه السلام ، در حالى که 113 سال از عمرش مىگذشت، دچار مرض و پیرى شد؛ به طوری که بر اثر ضعف و ناتوانى رعشه بر اندامش افتاده بود، از برکت دعاى آن امام بزرگوار سلامتىاش را بازیافت و به سنّ جوانى برگشت.
الف) از حضرت امام باقرعلیه السلام روایت شده که فرمود:
اَنَّ حبابة الوالبیةَ دَعا لَها عَلىُّ بن الحسین فَرَدَّ اللَّهُ عَلَیها شَبابَها و اَثارَ اِلَیها بِاِصْبَعِهِ فَحاضََتْ لِوَقْتِها وَ لَها یَومَئِذٍ مِأَةُ سَنَةٍ و ثلاثَ عَشَرَةَ سَنَةً12؛ حضرت سجادعلیه السلام در حقّ حَبّابه والبیه دعا کرد و خداوند، جوانى او را برگرداند. حضرت، با انگشت به او اشاره نمود فوراً حیض شد با اینکه 113 سال از عمرش گذشته بود.
ب) همچنین امام باقرعلیه السلام فرمود:
روزى زنى به نام «حَبّابه والبیّه» که از شیعیان مخلص بود و به بیمارى بَرَص (پیسى) مبتلا شده بود، گریان و نالان خدمت پدرم (امام سجادعلیه السلام ) رسید. پدرم پرسید: چرا گریان هستى؟
گفت: فدایت شوم! اهل کوفه، مرا ملامت مىکنند و مىگویند: اگر امام تو داراى ولایت مطلقه و امام حق مىبود، هر آینه دعا مىکرد و این مرض بَرَص را از چهرة تو نابود مىکرد.
پدرم فرمود: حَبّابه! نزدیک بیا.
آنگاه دعایى به آهستگى تکلّم کرد و فرمود:
اى حَبّابه! اینک حرکت کن و در آیینه بنگر که اصلاً اثرى از مرض در خود نخواهى دید.
حَبّابه گوید: هنوز به منزل نرسیده بودم که شفا یافتم و چون در مجالس زنان شرکت مىکردم، همگان متعجّب و متحیّر میشدند که چگونه بیماری صورت من به بهترین شکل، شفا یافته بود.13
در دورة امامت باقرالعلومعلیه السلام
ابراهیم بن هاشم از على بن معبد نقل مىکند:
حَبّابه والبیه به حضور امام باقرعلیه السلام شرفیاب شد. حضرت به او فرمود:
حَبّابه! چرا دیر به نزد ما آمدى؟
عرض کرد: چون در مفرق سرم پیسى پیدا شده و بسیار از آن نگرانم!
امام فرمود: آن را به من نشان بده.
حَبّابه گفت: پس، نزدیک حضرت رفتم و سرم را به او نشان دادم. به وسیلة پارچهاى، دست مبارکش را بر سرم گذاشت و فرمود: آیینهاى بیاورید.
زمانى که آیینه را آوردند، دیدم موى سرم سیاه شده است. خوشحال شدم، و آن حضرت نیز فرحناک شد.14
در دورة امامت صادق آل محمّدعلیه السلام
امراض حَبّابه، در زمان امام صادقعلیه السلام نیز عودت کرد و او را رنجور نمود. روایت زیر که نقل به مضمون شده، گویاى همین نکته است.
از داود رقّى نقل شده، گفت: در محضر امام صادقعلیه السلام بودم؛ حَبّابه والبیه وارد شد و گفت:
یابن رسول الله! یکى از دردهاى بدى که به انبیا و اولیا عارض مىشد، به من نیز عارض شده است؛ خویشانم مىگویند: درد بدى به تو عارض شده است. امام تو چنانکه مىگوید واجب الطاعة است، اگر برایت دعا مىکرد، شفا مىیافتى. به خدا! من به آن خشنودم و مىدانم که امتحان و کفارة گناهان و درد صالحان است.
امام فرمود: گفتند: درد بدى به تو رسیده است؟
عرض کرد: آرى، یابن رسولالله!
حضرت، لبان مبارک خود را حرکت داد. دعائى خواند که من نفهمیدم و سپس فرمود: برو در خانة زنان تا بدن تو را ببینند.
حَبّابه نزد زنان رفت و لباسش را بالا زد و ایستاد. هیچ اثرى در سینه و بدن او نمانده بود.
آنگاه امام خطاب به حَبّابه فرمود: اینک نزد خویشانت برو و به آنها بگو: این چنین اعتقاد به امامت، موجب قرب به خداست.15
شایان ذکر این که: به احتمال قوى، تمام این شفا یافتنها و به سنّ جوانى برگشتنها به این خاطر بوده که او بتواند وظیفة مهم و مأموریت خطیرش را به انجام برساند. به راستی وظیفة مهمّ او، چه بود؟
دلیل امامت
شایسته است که مشروح مأموریت سنگین او را از زبان خودش بازخوانى کنیم.
شیخ کلینى1 از زبان حَبّابه مىنویسد: یک روز در جمع ارتشیان16، امیرالمؤمنانعلیه السلام را ملاقات کردم، در حالى که آن حضرت تازیانه دوسرى را به دست داشت و به فروشندگان ماهى جِرّى (بدون فَلس) و مارماهى و سگ ماهى، نهیب مىزد و مىفرمود:
«یا بَیّاعِى مُسُوخُ بَنی اسرائیلَ وَ جُنْدِ بَنِى مَرْوان؛ اى فروشندگان مسخ شدگان بنىاسرائیل و لشکر بنىمروان!»
و با بیان این جمله، آنان را از فروختن ماهىهاى حرام و غیر مجاز باز مىداشت. در این حال، شخصى به نام «فُرات بن اَحنف» از جاى خود برخاست و پرسید:
اى امیرمؤمنان! لشکر بنى مروان چه کسانى هستند؟!
حضرت پاسخ داد: جمعیّتى که ریشها و موهاى صورت خود را مىتراشیدند و سبیلهاى خود را رها مىکردند و آنها را مىتابیدند. و خداوند هم آنان را مسخ کرد و به صورت سوسمار در آورد!1علیه السلام
آنگاه حَبّابه مىگوید: من تا آن روز سخنگو و ناطقى را مثل على ابىطالبعلیه السلام خوش سخن ندیده بودم. بدین جهت، وقتى آن حضرت از آنجا عبور کرد، من هم به دنبالش رفتم. همین که در محوطة جلو مسجد نشست، به حضورش رسیدم و عرض کردم: خداوند، شما را مشمول لطف و رحمت خویش قرار دهد، براى من توضیح دهید که دلیل «امامت» شما چیست؟
آن حضرت با دست به ریگى که روى زمین افتاده بود، اشاره کرد و فرمود: آن را نزد من بیاور.
من آن ریگ را برداشته و به آن حضرت دادم. ریگ را در کف دستش گذاشت و با دست خود آن را نرم کرد و سپس نگین انگشترى خود را که نامش در آن نقش بسته بود، روى شنهاى نرم شده گذاشت و آن را مهر کرد و افزود:
اى حَبّابه! امام برحق کسى است که بتواند چنین کند. هرکس چنین کرد، او امام و اطاعتش واجب مىباشد؛ زیرا چیزى بر او پنهان و پوشیده نیست.
حَبّابه مىافزاید: آن سنگریزه را با خود نگهداشتم تا وقتى که امیرمؤمنانعلیه السلام به شهادت رسید. خودم را نزد امام حسن مجتبىعلیه السلام رساندم. آن حضرت بر مسند پدر گرامىاش نشسته بود و به سؤالهاى مردم پاسخ مىداد. عرض کردم:
اَرِنی دِلالَةَ الإمامَةَ؛ علامت امامت خویش را به من نشان دهید.
فرمود: حَبّابه والبیه! آنچه را که با خود دارى، بیاور.
سنگریزه را به آن حضرت دادم و مثل پدر بزرگوارش بر آن مهر زد. بعد از شهادت آن حضرت، نزد برادرش امام حسینعلیه السلام رفتم. آن حضرت در مسجد رسول خدا(ص) بود. وقتى نظرش به من افتاد، مرا به نزدش طلبید و فرمود: آیا دلیل امامت را مىخواهى؟ عرض کردم: آرى، آقاى من! فرمود: آنچه همراه دارى، بیاور.
سنگریزه را به آن حضرت دادم. او نیز مانند پدر و برادر ارجمندش بر آن مهر نهاد. بعد از شهادت او، منتظر شدم تا فرزندش حضرت على بن الحسینعلیه السلام از سفر شام برگردد و به نزدش بروم و دلیل امامت را از وى نیز بخواهم. در آن وقت 113 سال از عمرم مىگذشت. رعشه، اندامم را فراگرفته بود. به نزد آن حضرت که رسیدم؛ مشغول عبادت بود. مدام به رکوع و سجود مىرفت. از دریافت نشانة امامت، مأیوس شدم. تصمیم گرفتم که محضرش را ترک کنم؛ اما او با انگشت سبابهاش به من اشاره کرد، و جوانىام بازگشت. خود را دخترى جوانى با گیسوان مشکین یافتم.
آنگاه امام سجّادعلیه السلام فرمود: اى حَبّابه! آنچه همراه دارى، بیاور.
سنگریزه را تقدیمش نمودم. او نیز چون امامان پیشین، مهر مبارکش را بر آن نهاد. بعد از شهادت امام سجادعلیه السلام ، نزد امام باقرعلیه السلام رفتم و آن سنگریزه را به آن حضرت دادم. او نیز بر آن مهر زد. همین طور، آن سنگریزه را نزد امام صادق، امام کاظم و امام رضا: بردم و آن بزرگواران نیز چون پدران خویش با خاتم مبارک، بر آن مهر نهادند.18
فرجام نیکو
همانطور که قبلاً اشاره شد، این بانوى عالیقدر و امام شناس، سرانجام وظیفة خطیر خویش را به شایستگى به پایان رساند و در زمان امامت امام رضاعلیه السلام به نزد آن حضرت مشرّف شد و مأموریتى که امام علىعلیه السلام به عهدهاش نهاده بود را به محضر آن حضرت عرضه داشت. امام رضاعلیه السلام بر آن سنگریزه مهر نهاد و آنگاه خطاب به او فرمود:
«اینک، مهیّاى سفر آخرت باش که بهزودى از دنیا خواهى رفت.»19
این بانوى سعادتمند پس از 9 ماه، در سنّ 235 سالگى از دنیا رفت و امام رضاعلیه السلام بر جنازهاش نماز گزارد و پیراهن مبارکش را بر بدن پاک آن بانوى گرامى، کفن نمود و او را به دست خویش به خاک سپرد.20
آنچه که در اینجا مهم و قابل توجه به نظر مىرسد، عمر طولانى این بانوى گرامى است. راستى هدف از کثرت عمر او چه مىتواند باشد؟
حقیقت این امر را جز خدا، و منصوبان الهى کسى نمىداند؛ ولى برخى قرائن و شواهد، گویاى این است که دلایل زیر، میتواند باعث طولانى شدن عمر او باشد:
1. هدف خداوند از ایجاد این گونه استثنائات، حفظ و تثبیت حقایقى است که مىخواهد در بین مردم باقى باشد. این حقیقت در اینجا، تثبیت ولایت و امامت امامان معصوم: است. البته نه به دست قدرتمندانِ با نام و نشان، بلکه به دست بانوى گمنام و نحیفى که هیچ گونه امیدى بر انجام چنین وظیفهاى به وسیله او نیست. و این، مىتواند به عنوان یک حجّت و برهان قاطع مطرح شود و به صورت یک «نصّ»، امامت و ولایت پیشوایان دین را ثابت کند.
البته این، بار اوّل نیست که خداوند، امامت برگزیدگانش را با ازدیاد عمر یک فرد ضعیف، ثابت کرده است. گاه سنّت لایزالش حکم نموده و به وسیله یک پشه و حتى پستتر از آن، حقیقت مورد نظرش را در ذهنها، تثبیت نموده است.
2. طولانى شدن عمر حَبّابه، به معناى امکان داشتن و طبیعى بودن ازدیاد عمر برخى از افراد نیز مىتواند باشد. به عبارت دیگر: خداوند متعال، عمر افراد را از جهت کمیّت، یکسان قرار نداده است. پیام این نکته، این است که با وجود چنین عمرهاى طولانى، کسى از ازدیاد عمر امام زمانعلیه السلام تعجّب نکند و به این حقیقت تاریخى و اعتقادى، شک نورزد. شیخ صدوق1، بعد از نقل ملاقاتهاى حَبّابه با امامان: و طرح طولانى بودن عمر او، از این حقیقت پرده برداشته، مىنویسد: «فلم ینکر من أمرها طول العمر فکیف ینکر القائمعلیه السلام ؟!»21
و این، به معناى ایجاد آمادگى و زمینهسازى غیبت کبراى حجّت خدا، امام زمانعلیه السلام و نیز باورمند نمودن شیعیان و مسلمانان مىباشد...
بازماندگان
از نام شوهر و تعداد فرزندان حَبّابه اطلاع دقیقى در دست نیست. آنچه که در منابع روایى و تاریخى آمده، این است که: وى، دخترى دانشمند به نام «فاطمه» داشته که نام او نیز در ردیف راویان حدیث از امام على و امام حسن مجتبىعلیهم السلام ثبت و ضبط شده است.
و نیز از روایت زیر استفاده مىشود که یکى از نوادگان او، که مرد شایسته و پاک طینتى بوده، به حضور امام حسن عسکرىعلیه السلام شرفیاب شده است.
ابوهاشم جعفرى مىگوید:
خدمت امام حسن عسکرىعلیه السلام بودم. اجازة ورود یکى از اهالى یمن را گرفتند. مردى ستبر، بلند قامت و تنومند وارد شد. به امامعلیه السلام سلام کرد. حضرت، جواب سلامش را گفت و تشیّع او را قبول نمود و دستور نشستن داد. او پهلوى من نشست. با خود گفتم: اى کاش مىدانستم این مرد کیست!
در همین اثنا بود که امام فرمود:
این مرد، از نژاد و نوادگان آن زن اعرابى صاحب ریگى است که پدرانم مهر خود را بر آن ریگ نهادند و نقش برداشت. او اکنون آن ریگ را آورده و مىخواهد تا من نیز مهر زنم.
آنگاه خطاب به آن مرد یمنى، افزود: آن ریگ را به من بده.
آن مرد، ریگى که یک طرفش صاف بود را در آورد و به امام داد. حضرت، مهرش را بر آن نهاد. گویا السّاعه نقش مهرش را مىبینم که نوشته بود: «حسن بن على».22
قابل توجه این که: سنگریزة مورد اشاره در روایت حَبّابه، بعد از مرگ او در دست بازماندگانش بوده و به وسیله آنها به دست امامان بعد از امام رضاعلیه السلام نیز رسیده و آن بزرگواران چون پدرانشان بر آن مهر نهادهاند. دلیل این نکته، علاوه بر روایت ابوهاشم جعفرى - که گویاى رسیدن آن سنگ، به نزد امام حسن عسکرىعلیه السلام مىباشد- روایتى است که آن سنگریزه به محضر امام جوادعلیه السلام رسید و آن حضرت بر آن مهر نهاد.23
راوى نور
«حَبّابه والبیه» روایاتی چند، از پیشوایان معصوم: نقل نموده است. هرچند تعداد این روایات زیاد نیست؛ ولى آنچه از او به دست ما رسیده، عمق فهم و درک آن بانوى گرامى را نشان مىدهد. خبرى که از داود رقّى رسیده، میزان توجه او به چگونگى طرح سؤال از محضر امام صادقعلیه السلام و نیز ژرفاى اندیشه و حسّاسیت دینى و اسلامى او را نشان مىدهد. داود رقّى مىگوید:
نزد امام صادقعلیه السلام بودم که حَبّابه والبیه داخل شد و سؤالاتى در مورد حلال و حرام خدا پرسید. از سؤالهاى او به شگفت آمدم و در دل، او را تحسین کردم. در همین هنگام، امام صادقعلیه السلام فرمود:
أَرَأَیْتُمْ مَسائِلَ أَحْسَنَ مِنْ مَسائِلِ حبابةَ ألوالِبیَّةُ؟...24
شایان ذکر است که: بیشتر روایاتی که او نقل نموده، پیرامون احکام و اعتقادات است. پس، شایسته است حسن ختام این نوشتار، بیان برخى از این روایات باشد:
امام علىعلیه السلام
«ثابت ثُمالى» از حَبّابه والبیه نقل کرده که گفت: از مولایم علىعلیه السلام شنیدم که فرمود:
«اِنَّا أَهْلُ بیتِ لا نَشْرَبُ الْمُسْکِرُ وَ لا نَأْکُلُ الْجِرِّىَّ وَ لا نَمْسَحُ عَلىَ الْخُفیَّینِ فَمَنْ کَانَ مِنْ شِیعَتِنا فَلْیَقْتَدِبِنا وَلْیَسْتَنَّ بِسُنَّتِنا؛25 ما، اهلبیتى هستیم که هرگز چیز مست کننده را نمىخوریم، ماهىِ بدون فَلس را مصرف نمىکنیم و به هنگام وضو، مسح روى پا را از روى کفش انجام نمىدهیم و هر کسى که از شیعیان و پیروان ماست، باید در اینگونه رفتارها مقیّد به اطاعت و پیروى ما باشد و پیوسته سنّت و شیوههاى رفتارى ما را الگو و ملاک عمل خود قرار دهد.»
و نیز «حسین بن حمدان حضینى» در کتاب «الهدایة فىالفضائل» نوشته است:
حَبّابه والبیه خدمت امام علىعلیه السلام وارد شد و گفت:
شما مىدانید من چه مىخواهم؟
حضرت، دست به جانب او دراز کرد و ریگى از دستش بیرون آورد و مهر خود را بر آن زد و فرمود:
«اى حَبّابه! با این ریگ فرزندم حسن، حسین، على بن حسین، محمد بن على، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر و على بن موسى را ملاقات مىکنى. وقتى نزد هریک رفتى، این ریگ را از تو طلب مىکند و مهرش مىزند و در زمان حضرت رضا برهان عظیمى از او خواهى دید»
و همان طور شد؛ زیرا امام رضاعلیه السلام دعا کرد و خداوند، جوانى را به او برگرداند و دوباره باکره شد.26
امام حسینعلیه السلام
«عمران بن میثم» مىگوید:
من و عبایه اسدى نزد حَبّابه والبیه رفتیم. عبایه در حالى که به من اشاره مىکرد، از او پرسید:
آیا این جوان را مىشناسى؟
حَبّابه گفت: نه.
عبایه گفت: دست بردار! این، پسر برادرت میثم است.
حَبّابه گفت: آرى به خدا، آرى به خدا!
آنگاه افزود: آیا شما را بر حدیثى که از اباعبدالله الحسینعلیه السلام شنیدهام، آگاه نسازم؟
گفتیم: بله، بفرمایید.
حَبّابه ادامه داد: از حسین بن علىعلیهم السلام شنیدم که فرمود:
«نحن و شیعتنا على الفطرة التى بعث اللّه علیها محمّدا(ص) و سائرالناس منها براءِ؛ ما و شیعیان ما، بر فطرتى هستیم که خداوند، محمّد(ص) را بر آن فطرت مبعوث گردانیده و سایر مردم از آن جدا مىباشند.»2علیه السلام
و نیز در پایان حدیثى که از صالح بن میثم نقل شده، امام حسینعلیه السلام خطاب به حَبّابه والبیه فرمود:
«یا حبَّابَةُ اِنَّهُ لَیسَ اَحَدٌ عَلى مِلَّةِ ابراهیمَ فِى هَذِهِ الاُمَّةِ غَیرُنا و غَیرَ شِیعَتِنا وَ مَنْ سِواهُمْ مِنْها بِراءٌ؛ اى حَبّابه! بدان که در حقیقت، هیچ کس به ملت ابراهیم خلیل نیست مگر ما و شیعیان ما، و خداوند متعال از غیر شیعیان ما بىزار است.»28
امام باقرعلیه السلام
از «ثابت ثُمالى» نقل شده که گفت: حَبّابه والبیه را دیدم که نزد امام باقرعلیه السلام آمد و عرض کرد:
اَخْبِرنِى یَابْنَ رسولِ اللّهِ أَىَّ شىءٍ کُنْتُمْ فِى الْأَظِلَّةِ؟
امام در پاسخش فرمود:
کُنَّا نُوراً بَیْنَِ یَدَىِ اللهِ قَبْلَ خلق خلقِهِ29.
و به نقل دیگر، امام در پایان پاسخ به سؤال حَبّابه، افزوده است:
... فَلَمَّا خَلَقَ سَبَّحْنا فَسَبَّحُوا وَ هَلَّلْنا فَهَلَّلُوا وَ کَبَّرْنا فَکَبَّرُوا وَ ذلِکَ قَولُهُ عَزَّوَجلَّ: )وَ أَنْ لَوِاسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لأَسْقَیْنا هُمْ ماءً غَدَقاً(30 اَلطَّرِیقَةُ حُبُّ عَلىِّ صَلواتُ اللَّهِ عَلیْهِ وَ الْماءُ الْغَدَقُ الْماءُ الْفُراتُ و هُوَ وَلایَةُ آلِ محمّدٍ:.31
امام صادقعلیه السلام
ابوبصیر از امام صادقعلیه السلام روایت مىکند که فرمود:
اَنَّ حبابة الوالبیةَ کانَ اذا وَفَدَ النّاسُ اِلى معاویةَ وَفَدَتْ هِىَ اِلىَ الحسین(ع) و کانَتِ امْرَأَةٌ شَدیدَةُ الاجتهادِ قَدْ یَبِسَ جِلْدُها عَلى بَطْنِها مِنَ الْعِبادَةِ وَ أَنَّها خَرَجَتْ مَرَّةً وَ مَعَها ابنُ عَمٍّ لَها غُلامٌ فَدَخَلَتْ بِهِ عَلَى الحسین(ع) فقالَتْ لَهُ: جُعِلْتُ فِداکَ فَانْظُرْ هَلْ تَجِدُ ابنَ عَمِّى هَذَا فِیما عِنْدَکُمْ وَ هَلْ تَجِدُهُ ناجِیاً، قالَ: فقال: نَعَمْ نَجِدُهُ عِنْدَنا وَ نَجِدُهُ ناجِیاً.32
نکتة پایانى اینکه: همانطورى که گذشت، حَبّابه به نزد امامان قبل از امام جوادعلیه السلام رسیده است. مؤیّد این مطلب، دهها حدیث و اشارات تاریخى و روایى است که تا حدّى در این نوشتار به آن پرداختیم؛ در این بین، به حدیثى که حَبّابه از امام مجتبى و امام موسى کاظمعلیهم السلام نقل کرده باشد، دست نیافتیم. البته به جز همان روایت سنگریزه که آن بزرگواران نیز آن را از حَبّابه دریافت نموده و مهر و خاتم مبارک خویش را بر آن زدهاند.
پی نوشت ها:
1. حجر / 29.
2. تحریم / 11 و 12.
3. ریاحین الشریعه، شیخ ذبیح الله محلاتى، ج 4، ص 137، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1374 ش.
*. حصاة: شن، سنگریزه، ریگ (المنجد، ترجمه مصطفی رحیمی اردستانی، چ2، ج1، ص 183.
4. اثبات الهداة، شیخ حرّ عاملى، ج 6، ص 280 و 281، المطبعةالعلمیّة، قم، بىتا.
5. شاگردان مکتب ائمّه(ع)، محمدعلى عالمى دامغانى، ج 1، ص 216 و 217، سمنان، 1368 ش.
6. اتبات الهداة، ج 6، ص 281.
7. الصراط المستقیم، على بن یونس نباطى بیاضى، ج 2، ص 206؛ کتابخانه حیدریه، نجف، 1384 ق.
8. زنان نمونه، على شیرازى، ص 96 و 97، دفتر تبلیغات اسلامى، قم، چاپ چهارم، 1378 ش. و منابع دیگر.
9. شاگردان مکتب ائمه، ص 340، به نقل از رجال کشى، ص 106 و قاموس الرجال، ج 10، ص 419.
10. بحارالانوار، ج 44، ص 180؛ اثبات الهداة، ج 5، ص 185.
11. همان.
12. بحارالانوار، ج 25، ص 178؛ مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 135.
13. کرامات امام سجاد(ع)، سید على حسینى، ص 98، به نقل از مدینةالمعاجز، سید هاشم بحرانى، ص 301.
14. بحارالانوار، ج 46، ص 237؛ کشف الغمه، ج 2، ص 142، با اندکى تفاوت.
15. اثبات الهداة، ج 5، ص 438 و 439. این حدیث را کشّى نیز در رجال خود آورده است.
16. شرطةالخمیس.
17. یکى از روایاتى که بر حرمت تراشیدن ریش دلالت دارد، همین روایت معتبر مىباشد و بزرگانى از علماى شیعه آن را نقل کردهاند.
18. اصول کافى، محمد بن یعقوب کلینى، ج 1، ص 346 و 347؛ کمال الدین، شیخ صدوق، ج 2، ص 536، دارالکتب الاسلامیة، قم، 1395 ق؛ شاگردان مکتب ائمه، ج 1، ص 340 و 341؛ ریاحین الشریعه، ج 4، ص 137 و 138؛ زنان دانشمند و راوى حدیث، احمد صادقى اردستانى، ص 247 و 248، دفتر تبلیغات اسلامى، قم، 1375 ش.
19. اصول کافى، ج 2، ص ؟
20. زنان دینگستر، طاهره روحانى، ج 1، ص 238، مرکز جهانى علوم اسلامى، قم، 1382 ش؛ تحفةالاحباب، شیخ عباس قمى، ص 81 و 82، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1370 ش.
21. کمال الدین، ج 2، ص 535.
22. اثبات الهداة، ج 6، ص 279 و 280. (لازم به یادآورى است که شیخ در الغیبة این حدیث را از ابوهاشم جعفرى به همین نحو نقل نموده است. طبرسى نیز در اعلامالورى به همین شکل نقل مىکند ولى سپس از ابوعبدالله بن عیاش نقل مىکند که این زن، امغانم بود نه حَبّابه والبیه.)
23. اثبات الهداة، ج 6، ص 167.
24. طبّالائمّة، عبدالله و حسین ابنا بسطام، ص 103 و 104، انتشارات شریف رضى، قم، 1411 ق؛ بحارالانوار، ج 47، ص 121.
25. من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج 4، ص 415 و 416، جامعه مدرسین، قم، 1413 ق.
26. اثبات الهداة، ج 5، ص 25.
27. شاگردان مکتب ائمه(ع)، ص 339، به نقل از رجال کشّى، ج 4، ص 383.
28. بحارالانوار، ج 44، ص 186 و 187؛ شاگردان مکتب ائمه(ع)، ص 340، به نقل از رجال کشّى، ص 106؛ ریاحین الشریعه، ج 4، ص 139.
29. بحارالانوار، ج 3، ص 307.
30. جن / 16.
31. بحارالانوار، ج 25، ص 25.
32. همان، ج 26، ص 122.
تنها تفاوتى که زن و مرد دارند، درجسم و روان آنان است و بس، آن دو در انسانیت و جوهره آفرینش همسان و یکسانند. خداوند مىفرماید: )فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی...(1؛ «پس وقتى آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم...»
روح آدمى، مجرد است و مذکر و مؤنث نمىشناسد. آنچه نزد خالق متعال اهمیّت دارد، خلقت انسان است و تنها چیزى که در این مورد عامل تعیین کننده مىباشد، انسانیّت انسان است که زیربناى آن را «روح» تشکیل مىدهد نه تذکیر و تأنیث.
به عبارت دیگر: زن در نظام آفرینش، از همان گوهرى آفریده شده که مرد آفریده شده است و هردوى آنان در جوهر و ماهیت، یکسانند و تمایزى ندارند.
و نیز در کمال یابى، بالندگى معنوى و تقرّبجستن به خداوند، بین زن و مرد فرقى نیست. کمال یابى در واقع، میدان مسابقهاى است که زن و مرد، استعداد رقابت و سبقت را دارند و هرکدام که ویژگىها و شایستگىهاى بیشترى کسب کرده باشند و پلکان ترقّى کمال را تسخیر کرده باشند، به مرتبة «اسوه و الگو» بودن مىرسند. از آغاز تاریخ تا اکنون، الگوهاى بشرى گاه مرد بوده و گاه زن. این نکته، ریشه در قرآن دارد:
وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ* وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتی أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فیهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِهِ وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتینَ 2؛ «خداوند براى کسانى که ایمان آوردهاند، زن فرعون را مثل مىزند؛ آنگاه که گفت: اى پروردگار من! براى من در بهشت نزد خود، خانهاى بنا کن و مرا از فرعون و عملش نجات ده و مرا از مردم ستمکار برهان. و مریم دختر عمران را که شرمگاه خویش را از زنا نگه داشت و ما از روح خود در آن دمیدیم و او کلمات پروردگار خود و کتابهایش را تصدیق کرد و از فرمانبرداران بود.»
در تاریخ اسلام، زنان الگو و شایستة زیادی داریم. هزاران بانوى عالم و عابدى که هر کدام، دنیایى از خدامحورى، پرهیزگارى، ایثار، عفاف، دانش، تربیت و... بودند و در جهت تسخیر قلههاى انسانیت، دوش به دوش مردان نیکنام تاریخ حرکت مىکردند.
یکى از این بانوان سرآمد و خودساخته، بانوى راوى و دانشمندى به نام «حَبّابه والبیّه» بود. در این نوشتار، با گوشههایى از زندگى پربار آن یگانة روزگار و معجزة عینى امامان معصوم:آشنا مىشویم.
حَبّابه کیست؟
نام این بانوى گرامى «حَبّابه»، کنیهاش «امّ النّدى»3 بود. نام پدرش «جعفر»، و جدّ اعلایش «والبة بن حارث بن ثعلبة بن دودان (ذودان) بن اسد بن خزیمه» است. به مناسبت نام بزرگ این خاندان، حَبّابه و طایفهاش را که بنىاسد نام دارد، به «والبیّه» مىشناسند. زیرا «والبیّه» منسوب به «والبه»، نام جدّ اعلاى حَبّابه، است.
«صاحبةالحصاة»*یکى از القاب و نامهایى است که این بانوى پاکدامن به آن شناخته مىشود. البته این لقب، منحصر به او نیست و لقب دو بانوى بزرگوار دیگر نیز «صاحبة الحصاة» مىباشد. آن دو نفر، «امّغانى»4 و «امّاسلم5 یا امّسلیم»6 مىباشند.
در این مورد، على بن یونس نباطى بیاضی مىنویسد:
«صاحبان الحصاة ثلاث هذه هى امّغانم والثانیة حبّابةالوالبیّه والثالثة أمّ سلیم.»7
علت نامگذارى آنها به این لقب، نقل معجزات شگفتانگیزى شبیه سنگریزة حَبّابه والبیه از پیامبر و امام علىعلیهم السلام مىباشد.
از زمان تولد این بانوى بزرگوار اطلاع دقیقى در دست نیست ولى این را مىدانیم که وى 235 سال عمر کرده و تا 9 ماهِ نخست امامت امام رضاعلیه السلام زنده بوده؛ مىتوان از مقایسة سال شهادت امام کاظمعلیه السلام و آغاز امامت امام رضا علیه السلام (183 ق.)، حدّس زد که وى در حدود 52 سال قبل از هجرت و در حدود 40 سال قبل از بعثت به دنیا آمده باشد. با این حساب، او در زمان پیامبراکرم)ص( بانوى کاملى بوده که اوضاع و احوال عصر پیامبر(ص) و چگونگى ظهور اسلام و گسترش آن را درک کرده است. با این وجود، در منابع روایى و تاریخى از او در این سالها خبرى نیست و براى نخستین بار، در زمان امام علىعلیه السلام با نقل روایت «حصاة» وارد متون روایى و تاریخى شده است و بعد از آن نیز حضور خود را با ملاقاتهاى امامان و نقل روایت از آنها، حفظ کرده است.
در مجموع، او را به عنوان یکى از یاران و راویان امامان (حضرت علی تا حضرت رضا: مىشناسیم؛ هرچند نقلى از او در مورد برخى از این امامان:به دست ما نرسیده است. آنچه که به نام او در منابع روایى ثبت شده، حاکى از صداقت، وثاقت و امانتدارى او است. به همین جهت، محدّثان و مورّخان بزرگ شیعه، چون: شیخ کلینی، شیخ طوسى، علامه طبرسى و علامه مجلسى، او را محدّث و راوى موثّق و مورد اعتماد شمردهاند.8
بنابراین، از افتخارات این بانوى عالیقدر این است که محضر مبارک 8 امام معصوم:را درک نموده و از آنان حدیث نقل نموده است.
مأموریت خطیر
حَبّابه از طرف امام علىعلیه السلام مأموریت ارزشمندى پیدا کرد. آن حضرت، قطعه سنگى به دست او سپرد که نقش انگشترى مبارکش بر آن نقش بسته بود. مأموریت او این بود که این سنگ را نگهدارى کند و خدمت یکایک امامان معصوم علیهم السلام شرفیاب شود و از آنها بخواهد تا آن سنگ را با نقش انگشتر خویش مزیّن نمایند.
این، در واقع یکى از دلایل اثبات «امامت» ائمة هدى علیهم السلام و سند اثبات ولایت آنها بود که حَبّابه مأمور آن شد. شاید براى همین مأموریت خطیر بود که وى بارها دچار ضعف، بیمارى و پیرى مىشد؛ ولى با دعاى ائمّه معصوم علیهم السلام شفا مىیافت و به سنّ جوانى برمىگشت.
نجات از بیمارى و بازگشت جوانى
این بانوى مؤمن و ولایتمدار، در مسیر مأموریت خویش چندین مرتبه به امراض لاعلاج مبتلا شد و چندین بار در آستانة مرگ قرار گرفت ولى با الطاف الهى و معجزه ائمّة معصوم: از مرگ نجات یافت و از سالخوردگى به جوانى رسید. که به برخى از این موارد، اشاره میکنیم.
در دورة امامت حضرت حسینعلیه السلام
حَبّابه در زمان امام حسینعلیه السلام بیمار شد و با دمیدن روح قدّسیة آن حضرت، شفا یافت. روایات زیر، انعکاس همین نکته است:
الف) اسحاق بن عمار روایت مىکند که صالح بن میثم گفت:
من و عبایه اسدى نزد حَبّابه والبیه رفتیم. وى نقل کرد که: خدمت امام حسینعلیه السلام رسیدم و سلام کردم، جواب سلام مرا داد و مرا در نزد خود طلبید و فرمود:
حَبّابه! چرا دیر به نزد ما مىآیى؟
عرض کردم: یابن رسول اللّه! علت تأخیر در شرفیابى، به خاطر بیمارى است که بر من عارض شده است.
حضرت فرمود: آن بیمارى چیست؟
من به مرض برص مبتلا شده بودم و آن را پوشیده مىداشتم؛ لذا پوشش را برداشتم و به حضرت نشان دادم. امامعلیه السلام به وسیلة پارچهاى دست مبارکش را روى آن موضع نهاد و دعایى قرائت نمود. هنوز دعایش به پایان نرسیده بود که دستش را برداشت. مشاهده کردم، بیمارىام برطرف شده و اثرى از آن باقى نمانده است...9
ب)و نیز صاحب کتاب «بصائرالدرجات» از صالح بن میثم اسدى نقل نموده است:
دَخَلْتُ أَنَا و عبایَةُ بنُ رِبعىٍّ عَلَى امْرَأَةٍ مِنْ بَنِى والبیةَ قَدِاحْتَرَقَ وَجْهُها مِن السُّجُود...10
بین ما و حَبّابه گفت و گویى انجام شد. او گفت:
آیا آنچه که از حسین به علىعلیهم السلام شنیدم را به شما نگویم؟
بعد از اعلام موافقت ما، گفت:
من به دیدن امام حسینعلیه السلام رفتم. در میان چشمانم پیسى پیدا شده بود و این امر بر من ناگوار بود. به این جهت، چند روزى به دیدن آن حضرت نرفته بودم. سراغ من را گرفته بود؛ به آن حضرت گفته بودند:
میان چشمان او عارضهاى پیدا شده است.
به اصحابش فرموده بود:
برخیزید به دیدن او برویم.
من در مسجد و عبادتگاهم نشسته بودم که با اصحابش وارد شد. فرمود:
اى حَبّابه! چرا نزد من نیامدى؟
چارقد را عقب زدم و گفتم:
این علت بر من حادث شده.
آنگاه آب دهان مبارکش را به آن کشید و فرمود:
حَبّابه! خدا را شکر کن که آن علت را از تو دور کرد.
از خوشحالى به سجده افتادم و خدایم را سپاس گفتم. آن حضرت فرمود:
اى حَبّابه! سر بردار و در آیینه نگاه کن.
به آیینه نگاه کردم، اثرى از آن ندیدم و خدا را شکر کردم.11
در دورة امامت حضرت سجادعلیه السلام
او در زمان امام سجادعلیه السلام ، در حالى که 113 سال از عمرش مىگذشت، دچار مرض و پیرى شد؛ به طوری که بر اثر ضعف و ناتوانى رعشه بر اندامش افتاده بود، از برکت دعاى آن امام بزرگوار سلامتىاش را بازیافت و به سنّ جوانى برگشت.
الف) از حضرت امام باقرعلیه السلام روایت شده که فرمود:
اَنَّ حبابة الوالبیةَ دَعا لَها عَلىُّ بن الحسین فَرَدَّ اللَّهُ عَلَیها شَبابَها و اَثارَ اِلَیها بِاِصْبَعِهِ فَحاضََتْ لِوَقْتِها وَ لَها یَومَئِذٍ مِأَةُ سَنَةٍ و ثلاثَ عَشَرَةَ سَنَةً12؛ حضرت سجادعلیه السلام در حقّ حَبّابه والبیه دعا کرد و خداوند، جوانى او را برگرداند. حضرت، با انگشت به او اشاره نمود فوراً حیض شد با اینکه 113 سال از عمرش گذشته بود.
ب) همچنین امام باقرعلیه السلام فرمود:
روزى زنى به نام «حَبّابه والبیّه» که از شیعیان مخلص بود و به بیمارى بَرَص (پیسى) مبتلا شده بود، گریان و نالان خدمت پدرم (امام سجادعلیه السلام ) رسید. پدرم پرسید: چرا گریان هستى؟
گفت: فدایت شوم! اهل کوفه، مرا ملامت مىکنند و مىگویند: اگر امام تو داراى ولایت مطلقه و امام حق مىبود، هر آینه دعا مىکرد و این مرض بَرَص را از چهرة تو نابود مىکرد.
پدرم فرمود: حَبّابه! نزدیک بیا.
آنگاه دعایى به آهستگى تکلّم کرد و فرمود:
اى حَبّابه! اینک حرکت کن و در آیینه بنگر که اصلاً اثرى از مرض در خود نخواهى دید.
حَبّابه گوید: هنوز به منزل نرسیده بودم که شفا یافتم و چون در مجالس زنان شرکت مىکردم، همگان متعجّب و متحیّر میشدند که چگونه بیماری صورت من به بهترین شکل، شفا یافته بود.13
در دورة امامت باقرالعلومعلیه السلام
ابراهیم بن هاشم از على بن معبد نقل مىکند:
حَبّابه والبیه به حضور امام باقرعلیه السلام شرفیاب شد. حضرت به او فرمود:
حَبّابه! چرا دیر به نزد ما آمدى؟
عرض کرد: چون در مفرق سرم پیسى پیدا شده و بسیار از آن نگرانم!
امام فرمود: آن را به من نشان بده.
حَبّابه گفت: پس، نزدیک حضرت رفتم و سرم را به او نشان دادم. به وسیلة پارچهاى، دست مبارکش را بر سرم گذاشت و فرمود: آیینهاى بیاورید.
زمانى که آیینه را آوردند، دیدم موى سرم سیاه شده است. خوشحال شدم، و آن حضرت نیز فرحناک شد.14
در دورة امامت صادق آل محمّدعلیه السلام
امراض حَبّابه، در زمان امام صادقعلیه السلام نیز عودت کرد و او را رنجور نمود. روایت زیر که نقل به مضمون شده، گویاى همین نکته است.
از داود رقّى نقل شده، گفت: در محضر امام صادقعلیه السلام بودم؛ حَبّابه والبیه وارد شد و گفت:
یابن رسول الله! یکى از دردهاى بدى که به انبیا و اولیا عارض مىشد، به من نیز عارض شده است؛ خویشانم مىگویند: درد بدى به تو عارض شده است. امام تو چنانکه مىگوید واجب الطاعة است، اگر برایت دعا مىکرد، شفا مىیافتى. به خدا! من به آن خشنودم و مىدانم که امتحان و کفارة گناهان و درد صالحان است.
امام فرمود: گفتند: درد بدى به تو رسیده است؟
عرض کرد: آرى، یابن رسولالله!
حضرت، لبان مبارک خود را حرکت داد. دعائى خواند که من نفهمیدم و سپس فرمود: برو در خانة زنان تا بدن تو را ببینند.
حَبّابه نزد زنان رفت و لباسش را بالا زد و ایستاد. هیچ اثرى در سینه و بدن او نمانده بود.
آنگاه امام خطاب به حَبّابه فرمود: اینک نزد خویشانت برو و به آنها بگو: این چنین اعتقاد به امامت، موجب قرب به خداست.15
شایان ذکر این که: به احتمال قوى، تمام این شفا یافتنها و به سنّ جوانى برگشتنها به این خاطر بوده که او بتواند وظیفة مهم و مأموریت خطیرش را به انجام برساند. به راستی وظیفة مهمّ او، چه بود؟
دلیل امامت
شایسته است که مشروح مأموریت سنگین او را از زبان خودش بازخوانى کنیم.
شیخ کلینى1 از زبان حَبّابه مىنویسد: یک روز در جمع ارتشیان16، امیرالمؤمنانعلیه السلام را ملاقات کردم، در حالى که آن حضرت تازیانه دوسرى را به دست داشت و به فروشندگان ماهى جِرّى (بدون فَلس) و مارماهى و سگ ماهى، نهیب مىزد و مىفرمود:
«یا بَیّاعِى مُسُوخُ بَنی اسرائیلَ وَ جُنْدِ بَنِى مَرْوان؛ اى فروشندگان مسخ شدگان بنىاسرائیل و لشکر بنىمروان!»
و با بیان این جمله، آنان را از فروختن ماهىهاى حرام و غیر مجاز باز مىداشت. در این حال، شخصى به نام «فُرات بن اَحنف» از جاى خود برخاست و پرسید:
اى امیرمؤمنان! لشکر بنى مروان چه کسانى هستند؟!
حضرت پاسخ داد: جمعیّتى که ریشها و موهاى صورت خود را مىتراشیدند و سبیلهاى خود را رها مىکردند و آنها را مىتابیدند. و خداوند هم آنان را مسخ کرد و به صورت سوسمار در آورد!1علیه السلام
آنگاه حَبّابه مىگوید: من تا آن روز سخنگو و ناطقى را مثل على ابىطالبعلیه السلام خوش سخن ندیده بودم. بدین جهت، وقتى آن حضرت از آنجا عبور کرد، من هم به دنبالش رفتم. همین که در محوطة جلو مسجد نشست، به حضورش رسیدم و عرض کردم: خداوند، شما را مشمول لطف و رحمت خویش قرار دهد، براى من توضیح دهید که دلیل «امامت» شما چیست؟
آن حضرت با دست به ریگى که روى زمین افتاده بود، اشاره کرد و فرمود: آن را نزد من بیاور.
من آن ریگ را برداشته و به آن حضرت دادم. ریگ را در کف دستش گذاشت و با دست خود آن را نرم کرد و سپس نگین انگشترى خود را که نامش در آن نقش بسته بود، روى شنهاى نرم شده گذاشت و آن را مهر کرد و افزود:
اى حَبّابه! امام برحق کسى است که بتواند چنین کند. هرکس چنین کرد، او امام و اطاعتش واجب مىباشد؛ زیرا چیزى بر او پنهان و پوشیده نیست.
حَبّابه مىافزاید: آن سنگریزه را با خود نگهداشتم تا وقتى که امیرمؤمنانعلیه السلام به شهادت رسید. خودم را نزد امام حسن مجتبىعلیه السلام رساندم. آن حضرت بر مسند پدر گرامىاش نشسته بود و به سؤالهاى مردم پاسخ مىداد. عرض کردم:
اَرِنی دِلالَةَ الإمامَةَ؛ علامت امامت خویش را به من نشان دهید.
فرمود: حَبّابه والبیه! آنچه را که با خود دارى، بیاور.
سنگریزه را به آن حضرت دادم و مثل پدر بزرگوارش بر آن مهر زد. بعد از شهادت آن حضرت، نزد برادرش امام حسینعلیه السلام رفتم. آن حضرت در مسجد رسول خدا(ص) بود. وقتى نظرش به من افتاد، مرا به نزدش طلبید و فرمود: آیا دلیل امامت را مىخواهى؟ عرض کردم: آرى، آقاى من! فرمود: آنچه همراه دارى، بیاور.
سنگریزه را به آن حضرت دادم. او نیز مانند پدر و برادر ارجمندش بر آن مهر نهاد. بعد از شهادت او، منتظر شدم تا فرزندش حضرت على بن الحسینعلیه السلام از سفر شام برگردد و به نزدش بروم و دلیل امامت را از وى نیز بخواهم. در آن وقت 113 سال از عمرم مىگذشت. رعشه، اندامم را فراگرفته بود. به نزد آن حضرت که رسیدم؛ مشغول عبادت بود. مدام به رکوع و سجود مىرفت. از دریافت نشانة امامت، مأیوس شدم. تصمیم گرفتم که محضرش را ترک کنم؛ اما او با انگشت سبابهاش به من اشاره کرد، و جوانىام بازگشت. خود را دخترى جوانى با گیسوان مشکین یافتم.
آنگاه امام سجّادعلیه السلام فرمود: اى حَبّابه! آنچه همراه دارى، بیاور.
سنگریزه را تقدیمش نمودم. او نیز چون امامان پیشین، مهر مبارکش را بر آن نهاد. بعد از شهادت امام سجادعلیه السلام ، نزد امام باقرعلیه السلام رفتم و آن سنگریزه را به آن حضرت دادم. او نیز بر آن مهر زد. همین طور، آن سنگریزه را نزد امام صادق، امام کاظم و امام رضا: بردم و آن بزرگواران نیز چون پدران خویش با خاتم مبارک، بر آن مهر نهادند.18
فرجام نیکو
همانطور که قبلاً اشاره شد، این بانوى عالیقدر و امام شناس، سرانجام وظیفة خطیر خویش را به شایستگى به پایان رساند و در زمان امامت امام رضاعلیه السلام به نزد آن حضرت مشرّف شد و مأموریتى که امام علىعلیه السلام به عهدهاش نهاده بود را به محضر آن حضرت عرضه داشت. امام رضاعلیه السلام بر آن سنگریزه مهر نهاد و آنگاه خطاب به او فرمود:
«اینک، مهیّاى سفر آخرت باش که بهزودى از دنیا خواهى رفت.»19
این بانوى سعادتمند پس از 9 ماه، در سنّ 235 سالگى از دنیا رفت و امام رضاعلیه السلام بر جنازهاش نماز گزارد و پیراهن مبارکش را بر بدن پاک آن بانوى گرامى، کفن نمود و او را به دست خویش به خاک سپرد.20
آنچه که در اینجا مهم و قابل توجه به نظر مىرسد، عمر طولانى این بانوى گرامى است. راستى هدف از کثرت عمر او چه مىتواند باشد؟
حقیقت این امر را جز خدا، و منصوبان الهى کسى نمىداند؛ ولى برخى قرائن و شواهد، گویاى این است که دلایل زیر، میتواند باعث طولانى شدن عمر او باشد:
1. هدف خداوند از ایجاد این گونه استثنائات، حفظ و تثبیت حقایقى است که مىخواهد در بین مردم باقى باشد. این حقیقت در اینجا، تثبیت ولایت و امامت امامان معصوم: است. البته نه به دست قدرتمندانِ با نام و نشان، بلکه به دست بانوى گمنام و نحیفى که هیچ گونه امیدى بر انجام چنین وظیفهاى به وسیله او نیست. و این، مىتواند به عنوان یک حجّت و برهان قاطع مطرح شود و به صورت یک «نصّ»، امامت و ولایت پیشوایان دین را ثابت کند.
البته این، بار اوّل نیست که خداوند، امامت برگزیدگانش را با ازدیاد عمر یک فرد ضعیف، ثابت کرده است. گاه سنّت لایزالش حکم نموده و به وسیله یک پشه و حتى پستتر از آن، حقیقت مورد نظرش را در ذهنها، تثبیت نموده است.
2. طولانى شدن عمر حَبّابه، به معناى امکان داشتن و طبیعى بودن ازدیاد عمر برخى از افراد نیز مىتواند باشد. به عبارت دیگر: خداوند متعال، عمر افراد را از جهت کمیّت، یکسان قرار نداده است. پیام این نکته، این است که با وجود چنین عمرهاى طولانى، کسى از ازدیاد عمر امام زمانعلیه السلام تعجّب نکند و به این حقیقت تاریخى و اعتقادى، شک نورزد. شیخ صدوق1، بعد از نقل ملاقاتهاى حَبّابه با امامان: و طرح طولانى بودن عمر او، از این حقیقت پرده برداشته، مىنویسد: «فلم ینکر من أمرها طول العمر فکیف ینکر القائمعلیه السلام ؟!»21
و این، به معناى ایجاد آمادگى و زمینهسازى غیبت کبراى حجّت خدا، امام زمانعلیه السلام و نیز باورمند نمودن شیعیان و مسلمانان مىباشد...
بازماندگان
از نام شوهر و تعداد فرزندان حَبّابه اطلاع دقیقى در دست نیست. آنچه که در منابع روایى و تاریخى آمده، این است که: وى، دخترى دانشمند به نام «فاطمه» داشته که نام او نیز در ردیف راویان حدیث از امام على و امام حسن مجتبىعلیهم السلام ثبت و ضبط شده است.
و نیز از روایت زیر استفاده مىشود که یکى از نوادگان او، که مرد شایسته و پاک طینتى بوده، به حضور امام حسن عسکرىعلیه السلام شرفیاب شده است.
ابوهاشم جعفرى مىگوید:
خدمت امام حسن عسکرىعلیه السلام بودم. اجازة ورود یکى از اهالى یمن را گرفتند. مردى ستبر، بلند قامت و تنومند وارد شد. به امامعلیه السلام سلام کرد. حضرت، جواب سلامش را گفت و تشیّع او را قبول نمود و دستور نشستن داد. او پهلوى من نشست. با خود گفتم: اى کاش مىدانستم این مرد کیست!
در همین اثنا بود که امام فرمود:
این مرد، از نژاد و نوادگان آن زن اعرابى صاحب ریگى است که پدرانم مهر خود را بر آن ریگ نهادند و نقش برداشت. او اکنون آن ریگ را آورده و مىخواهد تا من نیز مهر زنم.
آنگاه خطاب به آن مرد یمنى، افزود: آن ریگ را به من بده.
آن مرد، ریگى که یک طرفش صاف بود را در آورد و به امام داد. حضرت، مهرش را بر آن نهاد. گویا السّاعه نقش مهرش را مىبینم که نوشته بود: «حسن بن على».22
قابل توجه این که: سنگریزة مورد اشاره در روایت حَبّابه، بعد از مرگ او در دست بازماندگانش بوده و به وسیله آنها به دست امامان بعد از امام رضاعلیه السلام نیز رسیده و آن بزرگواران چون پدرانشان بر آن مهر نهادهاند. دلیل این نکته، علاوه بر روایت ابوهاشم جعفرى - که گویاى رسیدن آن سنگ، به نزد امام حسن عسکرىعلیه السلام مىباشد- روایتى است که آن سنگریزه به محضر امام جوادعلیه السلام رسید و آن حضرت بر آن مهر نهاد.23
راوى نور
«حَبّابه والبیه» روایاتی چند، از پیشوایان معصوم: نقل نموده است. هرچند تعداد این روایات زیاد نیست؛ ولى آنچه از او به دست ما رسیده، عمق فهم و درک آن بانوى گرامى را نشان مىدهد. خبرى که از داود رقّى رسیده، میزان توجه او به چگونگى طرح سؤال از محضر امام صادقعلیه السلام و نیز ژرفاى اندیشه و حسّاسیت دینى و اسلامى او را نشان مىدهد. داود رقّى مىگوید:
نزد امام صادقعلیه السلام بودم که حَبّابه والبیه داخل شد و سؤالاتى در مورد حلال و حرام خدا پرسید. از سؤالهاى او به شگفت آمدم و در دل، او را تحسین کردم. در همین هنگام، امام صادقعلیه السلام فرمود:
أَرَأَیْتُمْ مَسائِلَ أَحْسَنَ مِنْ مَسائِلِ حبابةَ ألوالِبیَّةُ؟...24
شایان ذکر است که: بیشتر روایاتی که او نقل نموده، پیرامون احکام و اعتقادات است. پس، شایسته است حسن ختام این نوشتار، بیان برخى از این روایات باشد:
امام علىعلیه السلام
«ثابت ثُمالى» از حَبّابه والبیه نقل کرده که گفت: از مولایم علىعلیه السلام شنیدم که فرمود:
«اِنَّا أَهْلُ بیتِ لا نَشْرَبُ الْمُسْکِرُ وَ لا نَأْکُلُ الْجِرِّىَّ وَ لا نَمْسَحُ عَلىَ الْخُفیَّینِ فَمَنْ کَانَ مِنْ شِیعَتِنا فَلْیَقْتَدِبِنا وَلْیَسْتَنَّ بِسُنَّتِنا؛25 ما، اهلبیتى هستیم که هرگز چیز مست کننده را نمىخوریم، ماهىِ بدون فَلس را مصرف نمىکنیم و به هنگام وضو، مسح روى پا را از روى کفش انجام نمىدهیم و هر کسى که از شیعیان و پیروان ماست، باید در اینگونه رفتارها مقیّد به اطاعت و پیروى ما باشد و پیوسته سنّت و شیوههاى رفتارى ما را الگو و ملاک عمل خود قرار دهد.»
و نیز «حسین بن حمدان حضینى» در کتاب «الهدایة فىالفضائل» نوشته است:
حَبّابه والبیه خدمت امام علىعلیه السلام وارد شد و گفت:
شما مىدانید من چه مىخواهم؟
حضرت، دست به جانب او دراز کرد و ریگى از دستش بیرون آورد و مهر خود را بر آن زد و فرمود:
«اى حَبّابه! با این ریگ فرزندم حسن، حسین، على بن حسین، محمد بن على، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر و على بن موسى را ملاقات مىکنى. وقتى نزد هریک رفتى، این ریگ را از تو طلب مىکند و مهرش مىزند و در زمان حضرت رضا برهان عظیمى از او خواهى دید»
و همان طور شد؛ زیرا امام رضاعلیه السلام دعا کرد و خداوند، جوانى را به او برگرداند و دوباره باکره شد.26
امام حسینعلیه السلام
«عمران بن میثم» مىگوید:
من و عبایه اسدى نزد حَبّابه والبیه رفتیم. عبایه در حالى که به من اشاره مىکرد، از او پرسید:
آیا این جوان را مىشناسى؟
حَبّابه گفت: نه.
عبایه گفت: دست بردار! این، پسر برادرت میثم است.
حَبّابه گفت: آرى به خدا، آرى به خدا!
آنگاه افزود: آیا شما را بر حدیثى که از اباعبدالله الحسینعلیه السلام شنیدهام، آگاه نسازم؟
گفتیم: بله، بفرمایید.
حَبّابه ادامه داد: از حسین بن علىعلیهم السلام شنیدم که فرمود:
«نحن و شیعتنا على الفطرة التى بعث اللّه علیها محمّدا(ص) و سائرالناس منها براءِ؛ ما و شیعیان ما، بر فطرتى هستیم که خداوند، محمّد(ص) را بر آن فطرت مبعوث گردانیده و سایر مردم از آن جدا مىباشند.»2علیه السلام
و نیز در پایان حدیثى که از صالح بن میثم نقل شده، امام حسینعلیه السلام خطاب به حَبّابه والبیه فرمود:
«یا حبَّابَةُ اِنَّهُ لَیسَ اَحَدٌ عَلى مِلَّةِ ابراهیمَ فِى هَذِهِ الاُمَّةِ غَیرُنا و غَیرَ شِیعَتِنا وَ مَنْ سِواهُمْ مِنْها بِراءٌ؛ اى حَبّابه! بدان که در حقیقت، هیچ کس به ملت ابراهیم خلیل نیست مگر ما و شیعیان ما، و خداوند متعال از غیر شیعیان ما بىزار است.»28
امام باقرعلیه السلام
از «ثابت ثُمالى» نقل شده که گفت: حَبّابه والبیه را دیدم که نزد امام باقرعلیه السلام آمد و عرض کرد:
اَخْبِرنِى یَابْنَ رسولِ اللّهِ أَىَّ شىءٍ کُنْتُمْ فِى الْأَظِلَّةِ؟
امام در پاسخش فرمود:
کُنَّا نُوراً بَیْنَِ یَدَىِ اللهِ قَبْلَ خلق خلقِهِ29.
و به نقل دیگر، امام در پایان پاسخ به سؤال حَبّابه، افزوده است:
... فَلَمَّا خَلَقَ سَبَّحْنا فَسَبَّحُوا وَ هَلَّلْنا فَهَلَّلُوا وَ کَبَّرْنا فَکَبَّرُوا وَ ذلِکَ قَولُهُ عَزَّوَجلَّ: )وَ أَنْ لَوِاسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لأَسْقَیْنا هُمْ ماءً غَدَقاً(30 اَلطَّرِیقَةُ حُبُّ عَلىِّ صَلواتُ اللَّهِ عَلیْهِ وَ الْماءُ الْغَدَقُ الْماءُ الْفُراتُ و هُوَ وَلایَةُ آلِ محمّدٍ:.31
امام صادقعلیه السلام
ابوبصیر از امام صادقعلیه السلام روایت مىکند که فرمود:
اَنَّ حبابة الوالبیةَ کانَ اذا وَفَدَ النّاسُ اِلى معاویةَ وَفَدَتْ هِىَ اِلىَ الحسین(ع) و کانَتِ امْرَأَةٌ شَدیدَةُ الاجتهادِ قَدْ یَبِسَ جِلْدُها عَلى بَطْنِها مِنَ الْعِبادَةِ وَ أَنَّها خَرَجَتْ مَرَّةً وَ مَعَها ابنُ عَمٍّ لَها غُلامٌ فَدَخَلَتْ بِهِ عَلَى الحسین(ع) فقالَتْ لَهُ: جُعِلْتُ فِداکَ فَانْظُرْ هَلْ تَجِدُ ابنَ عَمِّى هَذَا فِیما عِنْدَکُمْ وَ هَلْ تَجِدُهُ ناجِیاً، قالَ: فقال: نَعَمْ نَجِدُهُ عِنْدَنا وَ نَجِدُهُ ناجِیاً.32
نکتة پایانى اینکه: همانطورى که گذشت، حَبّابه به نزد امامان قبل از امام جوادعلیه السلام رسیده است. مؤیّد این مطلب، دهها حدیث و اشارات تاریخى و روایى است که تا حدّى در این نوشتار به آن پرداختیم؛ در این بین، به حدیثى که حَبّابه از امام مجتبى و امام موسى کاظمعلیهم السلام نقل کرده باشد، دست نیافتیم. البته به جز همان روایت سنگریزه که آن بزرگواران نیز آن را از حَبّابه دریافت نموده و مهر و خاتم مبارک خویش را بر آن زدهاند.
پی نوشت ها:
1. حجر / 29.
2. تحریم / 11 و 12.
3. ریاحین الشریعه، شیخ ذبیح الله محلاتى، ج 4، ص 137، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1374 ش.
*. حصاة: شن، سنگریزه، ریگ (المنجد، ترجمه مصطفی رحیمی اردستانی، چ2، ج1، ص 183.
4. اثبات الهداة، شیخ حرّ عاملى، ج 6، ص 280 و 281، المطبعةالعلمیّة، قم، بىتا.
5. شاگردان مکتب ائمّه(ع)، محمدعلى عالمى دامغانى، ج 1، ص 216 و 217، سمنان، 1368 ش.
6. اتبات الهداة، ج 6، ص 281.
7. الصراط المستقیم، على بن یونس نباطى بیاضى، ج 2، ص 206؛ کتابخانه حیدریه، نجف، 1384 ق.
8. زنان نمونه، على شیرازى، ص 96 و 97، دفتر تبلیغات اسلامى، قم، چاپ چهارم، 1378 ش. و منابع دیگر.
9. شاگردان مکتب ائمه، ص 340، به نقل از رجال کشى، ص 106 و قاموس الرجال، ج 10، ص 419.
10. بحارالانوار، ج 44، ص 180؛ اثبات الهداة، ج 5، ص 185.
11. همان.
12. بحارالانوار، ج 25، ص 178؛ مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 135.
13. کرامات امام سجاد(ع)، سید على حسینى، ص 98، به نقل از مدینةالمعاجز، سید هاشم بحرانى، ص 301.
14. بحارالانوار، ج 46، ص 237؛ کشف الغمه، ج 2، ص 142، با اندکى تفاوت.
15. اثبات الهداة، ج 5، ص 438 و 439. این حدیث را کشّى نیز در رجال خود آورده است.
16. شرطةالخمیس.
17. یکى از روایاتى که بر حرمت تراشیدن ریش دلالت دارد، همین روایت معتبر مىباشد و بزرگانى از علماى شیعه آن را نقل کردهاند.
18. اصول کافى، محمد بن یعقوب کلینى، ج 1، ص 346 و 347؛ کمال الدین، شیخ صدوق، ج 2، ص 536، دارالکتب الاسلامیة، قم، 1395 ق؛ شاگردان مکتب ائمه، ج 1، ص 340 و 341؛ ریاحین الشریعه، ج 4، ص 137 و 138؛ زنان دانشمند و راوى حدیث، احمد صادقى اردستانى، ص 247 و 248، دفتر تبلیغات اسلامى، قم، 1375 ش.
19. اصول کافى، ج 2، ص ؟
20. زنان دینگستر، طاهره روحانى، ج 1، ص 238، مرکز جهانى علوم اسلامى، قم، 1382 ش؛ تحفةالاحباب، شیخ عباس قمى، ص 81 و 82، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1370 ش.
21. کمال الدین، ج 2، ص 535.
22. اثبات الهداة، ج 6، ص 279 و 280. (لازم به یادآورى است که شیخ در الغیبة این حدیث را از ابوهاشم جعفرى به همین نحو نقل نموده است. طبرسى نیز در اعلامالورى به همین شکل نقل مىکند ولى سپس از ابوعبدالله بن عیاش نقل مىکند که این زن، امغانم بود نه حَبّابه والبیه.)
23. اثبات الهداة، ج 6، ص 167.
24. طبّالائمّة، عبدالله و حسین ابنا بسطام، ص 103 و 104، انتشارات شریف رضى، قم، 1411 ق؛ بحارالانوار، ج 47، ص 121.
25. من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج 4، ص 415 و 416، جامعه مدرسین، قم، 1413 ق.
26. اثبات الهداة، ج 5، ص 25.
27. شاگردان مکتب ائمه(ع)، ص 339، به نقل از رجال کشّى، ج 4، ص 383.
28. بحارالانوار، ج 44، ص 186 و 187؛ شاگردان مکتب ائمه(ع)، ص 340، به نقل از رجال کشّى، ص 106؛ ریاحین الشریعه، ج 4، ص 139.
29. بحارالانوار، ج 3، ص 307.
30. جن / 16.
31. بحارالانوار، ج 25، ص 25.
32. همان، ج 26، ص 122.