آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۰

چکیده

متن

مُسلمِ اوّل، شه مردان على علیه‏السلام     عشق را سرمایه ایمان على علیه‏السلام 1
«در آن روزگار، زمینیان، ملت‏هاى پراکنده‏اى بودند با گرایش‏هاى ناهمسو و روش‏هاى گوناگون در سویى، کسانى مى‏زیستند که براى شناخت خدا به قیاس آویخته بودند و در دیگر سو، قومى زندگى مى‏کردند که در نام خدا به دام الحاد فرو افتاده و گروهى نیز بت پرستى را پیشه خود ساخته بودند...».2
آرى خداوند، پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را در چنین شرایطى برانگیخت؛ اما هدایت مردمانى که عمرى را در کفر و زبونى سپرى کرده بودند، کارى بس دشوار بود. پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم با اراده‏اى پولادین از جانب حق آمده بود و مى‏خواست این مردمان را از گمراهى به راه هدایت سوق دهد؛ پس زمزمه حق را بر جزیرة‏العرب جارى ساخت. اما در آن اوضاع که شعله‏هاى فساد زبانه مى‏کشید، کسى آمادگى پذیرش چنین دعوتى را نداشت، مگر کسى که دل و جانى صاف و بى‏آلایش داشته باشد و در این میان نخستین کسى که داراى چنین اوصافى بود، کسى جز على علیه‏السلام نبود.
آرى على علیه‏السلام زمزمه حق را شنید و با دل و جان به نداى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم خدا لبیک گفت و چنین افتخارى را در طول تاریخ براى خویش ثبت کرد... و خود را با نام زیباى «نخستین یار» آراست.
در این نوشتار به فهرستى از معتقدان و روایات اهل سنّت که «نخستین مسلمان بودن» على علیه‏السلام را نشان مى‏دهد، اشاره مى‏کنیم.
پیشگامى على علیه‏السلام از نگاه صحابه و تابعان
بزرگان صحابه و تابعان و بسیارى از محدّثان و مورّخان اهل سنّت بر این باورند که على بن ابیطالب علیه‏السلام نخستین مسلمان است.
پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و خودِ على علیه‏السلام نخستین مسلمان را حضرت على مى‏دانند.
زید بن ارقم، عبداللّه بن عباس، انس بن مالک، سلمان فارسى، ابوایّوب انصارى، ابوذرغفارى، ابوسعید خُدرى، عفیف کِندى، خلیل بن احمد فراهیدى، ابى‏لیلى، ابواسحاق، عمر بن خطّاب، سعد بن ابى‏وقّاص، عبدالرّحمن بن عوف، ابوموسى اشعرى، حسن بصرى و... از جمله صحابه و تابعانى هستند که بر تقدّم اسلام على علیه‏السلام تصریح کرده‏اند.
محدّثان و مورّخان اهل سنّت
ابن اسحاق مى‏گوید:
نخستین کسى که از پیامبر پیروى کرد و به او ایمان آورد، على بن ابیطالب و بعد از او زید بن حارثه است.3
خطیب بغدادى:
على علیه‏السلام اوّل کسى است که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم را تصدیق کرده است.4
ابن حجر عسقلانى:
على بن ابیطالب علیه‏السلام پسر عموى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و داماد ایشان است... و بهتر این است که ایشان اول مسلمان باشد.5
و در جاى دیگر مى‏گوید:
طبق قول اکثر اهل علم، ایشان اوّل کسى است که اسلام آورده است.6
ابن عبدالبرّ قرطبى مى‏گوید:
على بن ابیطالب علیه‏السلام ، اوّلین مرد و خدیجه، نخستین زنى است که به خدا و رسول او ایمان آوردند.7
ابن اثیر:
تقدّم در اسلام، با امام على علیه‏السلام است.8
ابن جوزى:
پیشگامان در اسلام، حضرت خدیجه علیهاالسلام و حضرت على علیه‏السلام هستند.9
ابن ابى‏الحدید نیز قائل به تقدّم اسلام امام على علیه‏السلام است و بحث مفصلى در این رابطه دارد.10
ابن حبّان نیز قائل به تقدّم اسلام امام على علیه‏السلام است.11
صفدى مى‏گوید:
سلمان، ابوذر، مقداد، خبّاب و زید بن اسلم روایت کرده‏اند که امام على علیه‏السلام نخستین مسلمان بوده و بر همگان برترى دارد.12
دِمْیَرى بر این باور است که حضرت على علیه‏السلام نخستین مسلمان و نمازگزار است.13
بیهقى نیز على را نخستین مسلمان مى‏داند.14
مسعودى مى‏گوید:
طبق قول اهل بیت و پیروان آنان، على نخستین مسلمان و نمازگزار است.15
سبط بن جوزى نیز نخستین مسلمان و نمازگزار را على علیه‏السلام مى‏داند.16
گروهى از متأخّرین نیز قائل به تقدّم اسلامِ حضرت على علیه‏السلام بر همگان هستند.17
آمار احادیث
شمارش و دسته بندى روایاتى که نص بر تقدّم اسلام امیرمؤمنان هستند، براساس ترتیبى است که ابن عساکر18 در تاریخ دمشق جمع آورى کرده؛ زیرا اکثر روایات و نصوص که تصریح بر تقدّم ایمان و اسلام امام على علیه‏السلام دارد، در این کتاب جمع آورى شده است.19
روایات پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم
ابن عساکر چهارده حدیث از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم ، که تصریح برتقدّم اسلام امام على علیه‏السلام دارد، نقل مى‏کند که پنج تاى آن را به خاطر شیعى بودن راویانش، مردود مى‏شمارد و بقیه را قبول مى‏کند.20
روایات امام على علیه‏السلام
ابن عساکر پانزده حدیث از امام على علیه‏السلام نقل مى‏کند که در آنها خود حضرت در مقاطع گوناگون، اوّل مسلمان بودن خویش را اعلام داشته است. وى یک روایت را باطل و بقیه را صحیح مى‏داند.21
همچنین ابن عساکر در تأیید تقدّم اسلامِ على علیه‏السلام بر سایرین، روایاتى نقل نموده که همه آنها را پذیرفته است. اکنون نام راویان و تعداد روایتشان را مى‏آوریم:
1. ابوایّوب انصارى، 2 روایت.22
2. سلمان فارسى، 4 روایت.23
3. ابن عباس، 9 روایت.24
4. زید بن ارقم، 11 روایت.25
5. حسن بصرى، 4 روایت.26
6. ابورافع، 2 روایت.27
7. عمر بن خطّاب، 2 روایت.28
8. مجاهد، 1 روایت.29
9. مالک بن حویرث، 1 روایت.30
10. عبدالرّحمن بن عوف، 1 روایت.31
11. انس بن مالک، 8 روایت.32
12. ابن عساکر از ابوذرغفارى نیز 4 روایت نقل کرده که سه تاى آنها را پذیرفته است.33
نقل روایات، توسّط اهل سنّت
در اینجا چکیده روایات کسانى که تقدّم اسلام امام على علیه‏السلام را روایت کرده‏اند، ذکر مى‏گردد و به دنبال هر روایت، توثیق و تأیید آن ـ که توسّط عالمان اهل سنّت انجام گرفته‏ـ آورده مى‏شود.
ابن عباس:
قال رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم : «علىّ اول من آمن بى و صدّقنى».
و نیز مى‏گوید:
قال رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم :«صلّت الملائکة علىّ و على بن ابى‏طالب سبع سنین»، قالوا: و لم ذلک یا رسول الله؟ قال: «لم یکن معى من الرجال غیره.»34
ابو ایّوب انصارى:
قال رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم : «صلّت الملائکة علىّ و على (بن ابى‏طالب) بسبع سنین لاِءنّا نصلّى لیس معنا احد یصلّى غیرنا».35
ابن عساکر این سه روایت را قبول مى‏کند.
از دو روایت اخیر به دست مى‏آید که از ابتداى اسلامِ على علیه‏السلام ـ که وى در سنّ هفت یا هشت سالگى بوده ـ تا زمانى که بر او «رَجُل» اطلاق شده ـ یعنى پانزده سالگى ـ احدى غیر از او مسلمان نشده است.
سلمان:
قال رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم : «اوّلکم وروداً علىّ الحوض اوّلکم اسلاماً علىّ بن ابى‏طالب».36
و نیز مى‏گوید:
قال رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم : «اوّلکم وارداً علىّ الحوض و اوّلکم اسلاماً علىّ بن ابى‏طالب».37
ابن عساکر، حاکم نیشابورى و ذهبى، این دو روایت را صحیح مى‏دانند؛ همچنین ذهبى براى تأیید این روایت، طریق دیگرى نیز ذکر مى‏کند.38
عایشه:
قال النبى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم : «یا عایشة دعى لى اخى فانّه اوّل النّاس اسلاماً و آخر النّاس بى عهداً و اوّل النّاس لى لقیاً یوم القیامة».39
ابى‏لیلى:
قال رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم : «الصدّیقون ثلاثة: حبیب النّجار، مؤمن آل یاسین الذى قال «یا قوم اتّبعوا المرسلین» و حزقیل مؤمن آل فرعون الذى قال: «اتقتلون رجلاً یقول ربّى اللّه» و على بن ابى‏طالب و هو افضلکم».40
ابوذر:
سمعت النبىّ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم یقول لعلىّ بن ابى‏طالب: «انت اوّل من آمن بى و انت اوّل من یصافحنى یوم القیامة و انت الصّدّیق الاکبر و انت الفاروق الذى یفرق بین الحقّ و الباطل و انت یعسوب المؤمنین و المال یعسوب الکفّار».41
ابن جوزى این حدیث را به دلیل اینکه در سند آن «عبّاد بن یعقوب»42 است ـ و او از شیعیان است ـ تضعیف مى‏کند.43 اما سخن عالمان اهل سنّت درباره عبّاد بن یعقوب چیز دیگر است. آنان او را در حالى که شیعه است معتبر مى‏دانند، به گونه‏اى که بزرگانى چون: بخارى، ترمذى، ابوداود، ابن خزیمه و ابن ماجه در کتاب‏هایشان با احادیث وى احتجاج کرده‏اند.44 و این، نشانه وثاقت و اعتبار «عبّاد بن یعقوب» است.
ابن حجر عسقلانى مى‏گوید:
عبّاد، راستگوست.45
دارقطنى نیز مى‏گوید:
عبّاد بن یعقوب، شیعه است؛ اما راستگوست.46
ابوحاتم مى‏گوید:
عبّاد، نسبتاً مورد اعتماد است.47
ابن خزیمه وقتى از عبّاد بن یعقوب روایت نقل مى‏کرد، چنین مى‏گفت:
«حدثنا الثقة».48
هیثمى نیز وى را از ثقات مى‏داند.49
ذهبى مى‏گوید:
عبّاد از افراطى‏هاى شیعه است؛ اما در حدیث راستگوست.50
در جاى دیگر مى‏گوید:
عبّاد، عالم راستگو و روایتگر شیعه است.51
بدین ترتیب، «روایت» عبّاد تقویت شده و دیگر اعتبارى براى گفتار ابن جوزى باقى نمى‏ماند.
ابى‏سعید خدرى:
قال رسول اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم لعلىّ... فضرب بین کتفیه: «یا على لک سبع خصال لایحاجّک فیهنّ احد یوم القیامة: انت اوّل المؤمنین باللّه ایماناً و اوفاههم بعهداللّه و اقومهم بأمراللّه و ارأفهم بالرعیة و اقسمهم بالسّویة و اعملهم بالقضیه واعظمهم مزیة یوم القیامة».52
ابى‏اسحاق:
قال النبى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم : «لقد زوجتکِ و انّه لاوّل اصحابى سلما و اکثرهم عِلماً و اعظمهم حِلماً».53
این گفتار، خطاب پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم به فاطمه زهرا علیهاالسلام هنگام ازدواج با امام على علیه‏السلام است.
هیثمى ذیل این روایت مى‏گوید: اسناد این حدیث، صحیح است.54
انس بن مالک:
انّ النبى قال لابنته فاطمه: «قد زوجتکِ اعظمهم حلماً و اقدمهم سلماً و اکثرهم علماً».55
ذهبى براى این حدیث، سه طریق از انس بن مالک، معقل بن یسار و جابر بن یزید جُعفى نقل کرده و دو طریق آن را تقویت مى‏کند.56
معقل بن یسار:
... دخلنا على فاطمة فقال النبی لها: «اما ترضین انّی زوّجتک اقدم امتى سلماً و اکثرهم علماً و اعظمهم حلماً».57
هیثمى این حدیث را توثیق مى‏کند.58
ابن عباس:
«انّ النبیقال: الصدّیقون ثلاثة: حزقیل مؤمن آل فرعون، و حبیب النّجار صاحب یس و على بن ابیطالب».59
و نیز مى‏گوید:
«قال رسول اللّه: السُّبَّق ثلاثة: السابق الى موسى، یوشع بن نون و السابق الى عیسى، صاحب یس و السابق الى محمد، على بن ابیطالب».60
هیثمى این حدیث را تقویت مى‏کند.61
البانى نیز این حدیث را از احادیث صحیح مى‏داند.62
عایشه:
«قال النبى: السُّبَّق ثلاثة: السابق الى موسى، یوشع بن نون و السابق الى عیسى، صاحب یس و السابق الى محمد، على بن ابیطالب».63
عبدالرّحمن بن عوف:
«لمّا حضر النبى الوفاة قالوا: یارسول اللّه اوصینا، قال: اوصیکم بالسابقین الاوّلین و بأبنائهم من بعدهم، و بأبنائهم من بعدهم، و بأبنائهم من بعدهم، الاّ تفعلوا لا یقبل منکم صرف و لا عدل».64
هیثمى در توثیق این حدیث، چنین مى‏گوید:
«رجاله ثقات».65
على علیه‏السلام :
«بُعِثَ رسول اللّه یوم الاثنین و اسلمتُ یوم‏الثلاثاء».66
حبّة:
«قال على علیه‏السلام : اللّهمّ لا اعترف عبداً من هذه الامة عبدک قبلى غیر نبیک (ثلاث مرّات) لقد صلّیتُ قبل ان یصلّى النّاس سبعاً».67
هیثمى این حدیث را تقویت کرده و مى‏گوید:
«اسناده حسنٌ».68
حبّة بن جوین:
«قال على علیه‏السلام : عبدتُ اللّه مع رسول اللّه سبع سنین، قبل ان یعبده احد من هذه الامة».69
على علیه‏السلام :
«انا عبداللّه و اخو رسوله و انا الصدّیق الاکبر لایقولها بعدى الاّ کاذب مفترٍ صلّیتُ مع رسول اللّه قبل النّاس بسبع سنین».70
حاکم نیشابورى مى‏گوید:
«هذا الحدیث صحیح الاسناد».71
ابن کثیر در تأیید روایت یاد شده، مى‏گوید:
«نسائى در کتاب خصائص امام على علیه‏السلام (از احمد بن سلیمان) و ابن ماجه در سنن، این حدیث را نقل مى‏کند.»72
بوصیرى نیز مى‏گوید:
«هذا اسنادٌ صحیح».73
هیثمى نیز در تأیید این روایت، مى‏گوید:
«سند حدیث، صحیح است و راویان آن موثّق هستند.»74
حبَّة:
«سمعتُ علیّاً یقول: انا اوّل من اسلم و صلّى مع رسول اللّه».75
خطیب بغدادى، سند روایت را صحیح مى‏داند.76
هیثمى نیز دو طریق براى روایت مذکور بیان مى‏کند و یک طریق آن را تقویت مى‏کند.77
معاذة العدویة:
«سمعتُ علیّاً على منبر البصرة یقول: انا الصدّیق الاکبر آمنتُ قبل اَنْ یؤمن ابوبکر و اسلمتُ قبل اَنْ یسلم ابوبکر.»78
عُقَیلى که از متعصّبان اهل سنّت و دشمن امام على علیه‏السلام و یاران اوست، حدیث مذکور را تأیید مى‏کند.79
ابن عباس:
«اوّل من اسلم على بن ابى‏طالب».80
ذهبى در تأیید این حدیث، مى‏گوید:
«این حدیث از ابن عباس ثابت است.»81
سعید بن جبیر:
«اوّل من صلّى مع رسول اللّه علىّ و فیه نزلت الایة «السّابقون السّابقون»».82
ابن عباس:
«وکان (على بن ابى‏طالب) اوّل من اسلم بعد خدیجة من النّاس».83
حاکم نیشابورى سلسله سند این حدیث را صحیح مى‏داند.84
هیثمى در تأیید روایت، مى‏گوید:
«راویانى که احمد بن حنبل این روایت را از آنها نقل کرده است، مورد اعتماد هستند.»85
سیوطى نیز مى‏گوید:
«طبرانى این حدیث را به سند صحیح نقل کرده است».86
قرطبى مى‏گوید:
«در اسناد این روایت هیچ شک و شبهه‏اى نیست، به خاطر اینکه سند، صحیح و موثّق است».87
در تعلیقه کتاب «معجم الکبیر» در ذیل این روایت، آمده است:
«این روایت را نسائى در خصائص امام على علیه‏السلام ، صفحه 61 و 64 آورده و حاکم نیشابورى نیز آن را ذکر کرده و گفته اسنادش صحیح است. ذهبى نیز قول حاکم را پذیرفته است».88
سلمان:
«اوّل هذه الامة وروداً على نبیّها اوّلها اسلاماً على بن ابى‏طالب».89
سیوطى در تأیید روایت، مى‏گوید:
«این روایت از لحاظ سند، قوى و مؤیّد خوبى براى روایات دیگر است».90
هیثمى نیز مى‏گوید:
«راویان این حدیث، موثّق هستند.»91
عمر بن خطّاب:
«لن تنالوا علیّاً فأنى سمعتُ رسول اللّه یقول ثلاثة لأن یکون لى واحدة منهنّ احبّ الىّ ممّا طلعت علیه الشّمس کنتُ عند النبى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم و عنده ابوبکر و ابوعبیدة ابن الجرّاح و جماعة من اصحاب النّبى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم فضرب بیده على مِنکَبِ علىٍّ فقال: انت اوّل النّاس اسلاماً و اوّل النّاس ایماناً و انت منّى بمنزلة هارون من موسى».92
این روایت را ابن عساکر قبول مى‏کند.
سعد بن ابى‏وقّاص:
«قال قیس کُنتُ بالمدینة فبینا انا اطوف فى‏السّوق اذ بلغت احجار الزّیت، فرأیتُ قوماً مجتمعین على فارسٍ قد رکب دابّة و هو یشتم علىّ بن ابى‏طالب والنّاس وقوفٌ حوالیه اذ اقبل سعد بن ابى‏وقّاص فوقف علیهم فقال: ما هذا؟ فقالوا: رجلٌ یشتم علىّ بن ابى‏طالب فتقدم سعد فأرجفوا له حتى وقف علیه فقال: یا هذا على یشتم على ما تشتم علىّ بن ابى‏طالب الم یکن اوّل من اسلم، الم یکن اوّل من صلّى مع رسول اللّه...».93
حاکم نیشابورى این حدیث را صحیح مى‏داند.94
زید بن ارقم:
«اوّل مَن اسلم مع رسول اللّه على بن ابى‏طالب».95
حاکم نیشابورى و ذهبى این حدیث را صحیح مى‏دانند و ذهبى براى تأیید، طریق دیگرى نیز ذکر مى‏کند.96
ابن کثیر نیز در تأیید این روایت، مى‏گوید:
«این حدیث را ترمذى و نسائى روایت کرده‏اند و ترمذى در ذیل روایت ،گفته: «حسنٌ صحیحٌ».97
انس بن مالک:
«استنبى‏ء النّبى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم یوم الإثنین و اسلم علىٌّ یوم الثلاثاء».98
سیوطى مى‏گوید:
«حاکم نیشابورى بعد از ذکر این مطلب، ادّعا مى‏کند که اجماع اهل تاریخ بر این روایت است و مورد قبول همگان است.»99
ابن عساکر100 و خطیب بغدادى101 نیز این روایت را تقویت مى‏کنند.
قال عبدالرحمن بن عوف فى تفسیر الآیة الشریفة «والسّابقون الاوّلون»: «هم عشرة من قریش کان اوّلهم اسلاماً علىّ بن ابى‏طالب.»102
ابن عساکر این حدیث را قبول مى‏کند.
ابوموسى اشعرى:
«انّ علیّاً اوّل من اسلم مع رسول اللّه».103
حاکم نیشابورى مى‏گوید:
«اسناد این روایت، صحیح است.»104
عفیف کندى در حقّ امیرمؤمنان علیه‏السلام مى‏گوید:
«و اسلم بعد ذلک فحسن اسلامه لوکان اللّه عزّوجلّ رزقنى الاسلام یومئذ فأکون ثانیاً مع علىّ بن ابیطالب».105
حاکم نیشابورى حدیث را تقویت مى‏کند و مى‏گوید: «سندش صحیح است.» همچنین از احمد بن حنبل نقل مى‏کند که، سند این روایت، صحیح است.106
هیثمى نیز رجال احمد بن حنبل را ثقات مى‏داند و روایت را از طریق احمد بن حنبل تقویت مى‏کند.107
عُقَیلى نیز این روایت را قبول مى‏کند.108
ابو رافع:
«اوّل من اسلم من الرّجال علىّ و اوّل من اسلم من النّساء خدیجة».109
هیثمى در مورد این حدیث، مى‏گوید: «رجاله رجال الصحیح».110
مالک بن حویرث:
«اوّل من اسلم من الرّجال علىّ و من النّساء خدیجة».111
هیثمى مى‏گوید:
«در سلسله سند این حدیث، ضعف‏هایى وجود دارد؛ ولى ابن حبّان آنها را تقویت کرده است.»112
ابى‏سخیلة:
«حججتُ انا و سلمان فنزلنا بأبى ذر... فقال: انّه ستکون فتنة فان ادرکتموها فعلیکم بکتاب اللّه و علىّ بن ابى‏طالب علیه‏السلام فأنّى سمعتُ رسول اللّه یقول: «علىٌّ اوّل مَنْ آمن بى و اوّل مَن یصافحنى یوم القیامة و هو یعسوب المؤمنین».113
ابن عساکر چهار روایت به همین مضمون نقل کرده و دو روایت آن را قبول مى‏کند.114
حسن بصرى:
«فکان اوّل من آمن، على بن ابى‏طالب».115
هیثمى مى‏گوید:
«سند این حدیث، صحیح است.»116
قال ابى‏اسحاق:
«سألتُ قثم بن عباس، کیف ورّث علىّ رسول اللّه دونکم؟ قال: لأنّه کان اوّلنا به لحوقاً و اشدّنا به لزوقاً».117
حاکم نیشابورى این حدیث را صحیح دانسته و ذهبى نیز آن را تأیید مى‏کند.
خلیل بن احمد الفراهیدى:
«انّ علیاً تقدّمهم اسلاماً و فاقَهُم علماً و بذهم شرفاً و رجحهم زهداً و طالهم جهاداً...».118
این، گوشه‏اى از احادیث و روایاتى است که دلالت آشکار بر تقدّم اسلامِ امام على علیه‏السلام دارد.
در پایان، جهت تکمیل بحث، به سه روایت که بسیارى از پرسش‏ها را پاسخ مى‏دهد، اشاره مى‏شود.
در روایتى، سالم بن ابى‏الجعد از محمد بن حنفیه درباره تقدّم اسلامِ ابوبکر سؤال مى‏کند که وى در پاسخ مى‏گوید: «خیر، وى نخستین مسلمان نیست.»119
طبق نصوص تاریخى و حدیثى، تنها اختلافى که مطرح است، این است که آیا ابوبکر بعد از پنج نفر به اسلام گرویده یا بعد از پنجاه نفر؟
ابن کثیر در تاریخ خود مى‏نویسد:
«محمد بن سعد بن ابى‏وقّاص مى‏گوید: از پدرم درباره تقدّم اسلامِ ابوبکر پرسیدم، پدرم در پاسخ گفت: خیر، چرا که قبل از اسلام وى بیش از پنج نفر به اسلام گرویده بودند».120
سیوطى روایت یاد شده را تقویت کرده و مى‏گوید:
«ابن عساکر این روایت را با سلسله سندِ نیکو نقل کرده است.»121
طبرى در تاریخ خود مى‏نویسد:
«حدّثنا ابن حمید قال حدّثنا کنانة بن جبلة عن ابراهیم بن طهمان عن الحجاج بن الحجاج عن قتادة بن دعامة عن سالم بن ابى‏الجعد عن محمد بن سعد قال: قلت لابى: أکان ابوبکر اوّلکم اسلاماً؟ فقال: لا ولقد اسلم قبله اکثر من خمسین و لکن کان افضلنا اسلاماً؛122... محمد بن سعد مى‏گوید: از پدرم در مورد تقدّم اسلامِ ابوبکر پرسیدم، در پاسخ به من گفت: خیر، بیش از پنجاه نفر قبل از ابوبکر به اسلام روى آورده‏اند؛ ولى اسلام وى برترین اسلام است!»
ابن کثیر دمشقى از این حدیث این گونه تعبیر مى‏کند: «فانّه حدیث منکر اسناداً و متناً»،123 در حالى که علاّمه امینى این حدیث را صحیحه مى‏داند و از آن این گونه تعبیر مى‏کند: «نقل الطبرى باسنادٍ صحیح رجاله ثقات».124
قبل از قضاوت میان این دو گفتار، سند حدیث یاد شده را از دیدگاه اهل سنّت بررسى مى‏نماییم:
1. محمد بن حمید بن حیان، (ابوعبّداللّه رازى) از شخصیت‏هایى است که نزد عالمان اهل سنّت، از جایگاه بسیار رفیعى برخوردار است؛ به گونه‏اى که ذهبى درباره وى مى‏گوید:
«العلامة، الحافظ، الکبیر... حدث عنه: ابوداود، ترمذى، قزوینى، احمد بن حنبل، ابوزرعه، ابوبکر بن ابى‏الدنیا، صالح بن محمد جزره، حسن بن على معمرى، عبداللّه بن احمد بن حنبل، محمد جریر طبرى، ابوالقاسم بغوى... و خلق کثیر».125
با اینکه برخى وى را به خاطر ترکیب اسانید در متون حدیث، تضعیف کرده‏اند؛126 ولى ذهبى در دفاع از وى مى‏گوید:
«با اینکه ابن حمید در اسانید تصرّف مى‏کرده؛ ولى حدیث جعل نمى‏کرده است.»127
ابوزرعه درباره وى مى‏گوید:
«هرکس محمد بن حمید را کنار گذارد، بیش از ده هزار حدیث را از دست مى‏دهد».128
ابو قریش مى‏گوید:
«نظر محمد بن یحیى را پیرامون ابن حمید جویا شدم، وى در پاسخ گفت: مگر نمى‏بینى از وى حدیث نقل مى‏کنم!»
عبداللّه بن احمد به نقل از پدرش مى‏گوید:
«مادامى که محمد بن حمید در (شهر) رى وجود دارد، علم نیز وجود دارد».129
ابوحاتم از یحیى بن معین نقل مى‏کند که ابن حمید، فردى مطمئن و ثقه است.130
در جاى دیگر، ابن ابى‏خیثمه از یحیى بن معین درباره محمد بن حمید سؤال مى‏کند و وى در پاسخ مى‏گوید:
«هیچ اشکالى بر وى وارد نیست».131
جعفر بن ابى‏عثمان طیالسى نیز وى را توثیق مى‏کند.132
خلیلى درباره وى مى‏گوید:
«کان حافظاً عالماً بهذا الشّأن رضیه احمد و یحیى».133
حدیث مورد بحث را طبرى از محمد بن حمید نقل کرده است، ذهبى در توثیق احادیث طبرى از ابن حمید، چنین مى‏گوید: «قد اکثر عنه ابن جریر فى کتبه و وقع لنا حدیثه عالیا».134
در جاى دیگر مى‏گوید:
«فقد قال محمد بن جریر الطبرى فى ما صحّ له عنه».135
2. کنانة بن جبله، نیز نزد اهل سنّت معتبر است؛ چنان که ابوحاتم درباره وى مى‏گوید: «محلّه الصدق».136
3. ابراهیم بن طهمان هم نزد اهل سنّت از جایگاه بلندى برخوردار است؛ بخارى در مورد وى مى‏گوید:
«صحیح العلم والحدیث».137
اسحاق بن راهویه مى‏گوید:
«کان صحیح الحدیث کثیرالسّماع ما کان بخراسان اکثر حدیثاً منه و هو ثقة.»
یحیى بن اکثم مى‏گوید:
«کان ابراهیم من انبل الناس بخراسان و العراق و الحجاز و اوثقهم و اوسعهم علماً».138
دارقطنى، احمد بن حنبل، ابوداود، صالح بن محمد جزره، ابن مبارک، ابوحاتم، یحیى بن معین، جوزجانى، خطیب بغدادى، عثمان بن سعید، یوسف بن خراش، ابن حبان، ابن شاهین، ابن ندیم، ابن حجر عسقلانى، ذهبى و صفدى، وى را فردى صدوق و مطمئن دانسته و به احادیث وى استناد کرده‏اند.139
4. حجاج بن حجاج باهلى بصرى، نیز مورد وثوق و تأیید اهل سنّت است. ابوحاتم رازى، وى را توثیق کرده است.140 احمد بن حنبل، یحیى بن معین، ابوبکر بن خزیمه، ابوداود، ابن حبان، ابن حجر عسقلانى و ذهبى وى را توثیق کرده و مورد اطمینان و راستگو مى‏دانند.141
5. قتاده بن دعامة، نیز نزد اهل سنّت از جایگاه بسیار بلندى برخوردار است؛ به گونه‏اى که ذهبى از وى چنین یاد مى‏کند: «حافظ العصر، قدوة المفسّرین و المحدّثین»142، «کان من اوعیة العلم و ممّن یضرب به المثل فى قوّة الحفظ»143، «هو حجّة بالاجماع».144
سایر علما از جمله: ابن سعد، یحیى بن معین، ابن خلکان، ابوحاتم رازى، احمد بن حنبل، ابن سیرین، ابو زرعه، ابن حبان، ابن شاهین، یحیى بن معین، ذهبى و ابن حجر عسقلانى، از وى به بزرگى یاد کرده و او را فردى مطمئن مى‏دانند.145
لازم به ذکر است که وى یکى از دشمنان سرسخت حضرت على علیه‏السلام بود.146
6. سالم بن ابى‏الجعد، ذهبى در مورد جایگاه وى نزد اهل سنّت، مى‏گوید:
«احد الثقات و کان من نبلاء الموالى و علمائهم»،147 «من ثقات التابعین».148
ابراهیم حربى در مورد وى آورده است: «مجمع على ثقته».149
بزرگان اهل سنّت از جمله: ابن سعد، ابونعیم اصفهانى، یحیى بن معین، ابو زرعه، نسائى، ابن حبان، عجلى، ابن قتیبه، صفدى، ذهبى و ابن حجر عسقلانى وى را از برترین و موثق‏ترین تابعین بر مى‏شمارند.150
7. محمد بن سعد بن ابى‏وقّاص نیز نزد اهل سنّت معتبر بوده و جاى هیچ بحثى در آن نیست.
8. سعد بن ابى‏وقّاص از بزرگان صحابه نزد اهل سنّت است.
با بیانات یاد شده، واهى بودن ادّعاى ابن‏کثیر، نمایان مى‏شود.
نکته قابل تأمّل، جمله ابن کثیر است که اساس و بنیان گفتار کسانى را که در تقدّم اسلام امام على علیه‏السلام بر دیگران، تشکیک مى‏کنند، سست و متزلزل مى‏کند.
سیوطى به نقل از وى مى‏گوید:
«ظاهر این است که اهل‏بیت پیامبر قبل از همگان به پیامبر ایمان آورده‏اند: خدیجه همسر پیامبر، على پسر عموى پیامبر، زید بن حارثه غلام پیامبر، امّ‏ایمن و ورقة بن نوفل».151
سخن پایانى
اگر ما قبول کنیم که ابوبکر نخستین مسلمان بوده است، از لحاظ عقلى «نخستین مسلمان بودن وى» محال است؛ چرا که به اجماع اهل تاریخ و حدیث، ابوبکر قبل از بعثت پیغمبر، عمرش را در بت پرستى، نوشیدن شراب و... سپرى کرده و در اوائل بعثت نیز ادامه داشته است.152
این دسته افراد اگرچه به خاطر نوشیدن شراب و بت پرستى در دوران جاهلیت در قیامت عذاب نشوند؛ ولى به هر حال، این اعمال و رفتار بر عقل و فطرت آنها اثر وضعى خود را مى‏گذارد و همین، مانع از شناخت اسلام و قبول آن مى‏شود.
اما امام على علیه‏السلام که رشد و نموّ ایشان در دوران جاهلیت در دامان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم بوده و در بسترى کاملاً آراسته و پیراسته از گناه، رشد کرده، پس اقتضاى نخستین مسلمان بودن در ایشان وجود داشته است.
همچنین برخى جمع بین احادیث کرده و از این رهگذر، ابوبکر را نخستین مرد مسلمان معرّفى کرده‏اند؛ که با بررسى اسناد این احادیث و ضعیف بودن آنها، نوبت به این جمع نمى‏رسد.153
پى‏نوشت‏ها:
1. دیوان اقبال لاهورى، ص 114.
2. فرهنگ آفتاب، ج 2، ص 776.
3. المعارف، ص 168.
4. تاریخ بغداد، ج 1، ص 133.
5. تقریب التهذیب، ج 2، ص 39. جالب این است که در چاپ جدید تقریب التهذیب، کلام ابن حجر عسقلانى را تحریف کرده‏اند و این گونه نوشته‏اند: «جمعى مى‏گویند: اولین نفر که به اسلام گروید، على بن ابیطالب(ع) است». (تحریر تقریب التهذیب، ج 3، ص 231).
6. الاصابة، ج 2، ص 506.
7. الاستیعاب، ج 3، ص 197.
8. الکامل فى‏التاریخ، ج 1، ص 484 و 485.
9. الوفاء باحوال المصطفى، ص 163 و 164.
10.. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 32، ج 4، ص 319 و ج 13، ص 148.
11. السیرة النبویة و اخبار الخلفاء، ج 1، ص 67 و 68؛ کتاب الثقات، ج 1، ص 52.
12. الوافى بالوفیات، ج 21، ص 269 و 270.
13. حیاة الحیوان الکبرى، ج 1، ص 79.
14. السنن الکبرى، نسائى، ج 9، ص 94 و 95؛ السنن الصغرى، ج 1، ص 570؛ ج 2، ص 365.
15.التنبیه و الاشراف، ص 198.
16.تذکرة الخواص، ص 26.
17.موسوعة الفقه الاسلام، ج 1، ص 269؛ شباب حول الرسول، ص 21.
18. ذهبى درباره وى مى‏گوید: «الامام العلاّمة الحافظ، الکبیر، المجوّد محدّث الشام ثقة الدین»؛ سیراعلام النبلاء، ج 20، ص 554.
19. علامه امینى تمامى روایاتى را که از منابع اهل سنّت است، به تفصیل نقل مى‏کند. ر.ک: الغدیر، ج 3، ص 220، چ قدیم و ج 3، ص 310، چ جدید.
20. تاریخ دمشق، ج 42، ص 39ـ44.
21. همان، ص 30 و 34.
22. همان، ص 39 و 40.
23. همان، ص 40 و 41.
24. همان، ص 27، 35، 36 و 42.
25. همان، ص 36 و 38.
26. همان، ص 27.
27. همان، ص 27 و 28.
28. همان، ص 58 و 59؛ کنزالعمال، ج 13، ص 124.
29. تاریخ دمشق، ج 42، ص 60.
30. همان، ص 37، 43 و 44.
31. همان.
32. همان، ص 28، 29 و 39.
33. همان، ص 41 و 43.
34. همان، ص 36.
35. همان، ص 43 و 44؛ کنز العمال، ج 11، ص 616، ح 32989.
36. تاریخ دمشق، ج 42، ص 40. لازم به ذکر است که ابن عدى، سند این حدیث را تضعیف کرده (الکامل فى ضعفاء الرجال، ج 4، ص 291 و 292)، اما ابن عساکر از طریق دیگر این حدیث را تقویت مى‏کند؛ (المطالب العالیة بزوائد المسانید الثمانیة، ابن حجر عسقلانى، ج 4، ص 57.)
37. مستدرک، حاکم نیشابورى، ج 3، ص 136؛ تاریخ دمشق، ج 42، ص 40؛ جامع الاحادیث سیوطى، ج 3، ص 312، ح 8841؛ کنزالعمال، ج 11، ص 616، ح 32991.
38. مستدرک، حاکم، ج 3، ص 136.
39. الاصابة، ج 8، ص 183.
40. تاریخ دمشق، ج 42، ص 43؛ کنزالعمال، ج 11، ص 608؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 365؛ مختصر المنهاج، شمس الدین ذهبى، ص 309.
41. تاریخ دمشق، ج 42، ص 43 و 44؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 379؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
42. در وثاقت عبّاد هیچ شکى نیست، اما در مذهب ایشان اختلاف است. شیخ طوسى در الفهرست، ص 119، ایشان را عامى المذهب مى‏داند و برخى از متأخرین نیز ایشان را سنّى مى‏دانند. ر.ک: جامع الرواة، ج 1، ص 43؛ نقدالرجال، ج 3، ص 18. اما ابوعلى حائرى، آیة‏الله خویى، محقق تسترى، علامه نمازى و علامه مامقانى قائل به تشیّع وى هستند و دلیل بر تشیّع وى را دو چیز مى‏دانند:
1. روایاتى که عبّاد در رابطه با اهل بیت(ع) نقل کرده است.
2. گواهى اهل سنّت در تشیّع عبّاد.
ر.ک: منتهى المقال، ج 4، ص 62؛ معجم الرجال الحدیث، ج 9، ص 219؛ قاموس الرجال، ج 5، ص 661؛ مستدرکات علم الرجال، ج 4، ص 338. قابل ذکر است که عبّاد حدیث پیامبر در ذمّ معاویه «قال النبى(ص): اذا رأیتم معاویة على منبرى فَقتلوه» را نیز روایت کرده است. (تنقیح المقال، ج 2، ص 123).
43. الموضوعات، ج 1، ص 344. جالب این است که عالمان اهل سنت این کتاب را تضعیف مى‏کنند و درباره آن چنین گفته‏اند: «غالب ما فى کتاب ابن الجوزى موضوعٌ»؛ تدریب الراوى، ص 183.
44. رجال الشیعة فى اسانید السنة، محمد جعفر طبسى، ص 218؛ رجال صحیح البخارى، ج 2، ص 863؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 379؛ المراجعات، ص 97.
45. تقریب التهذیب، ج 1، ص 394 و 395.
46. میزان الاعتدال، ج 2، ص 379 و 380.
47. رجال الشیعة فى اسانید السنة، ص 215؛ به نقل از الجرح و التعدیل، ج 6، ص 80، شماره 447 (شیخ ثقه).
48. میزان الاعتدال، ج 2، ص 340 و 379.
49. مجمع الزوائد، ج 9، ص 181.
50. میزان الاعتدال، ج 2، ص 379.
51. رجال الشیعة فى اسانید السنة، ص 215 به نقل از سیر اعلام النبلاء، ج 11، ص 536.
52. حلیة الاولیاء، ابونعیم اصفهانى، ج 1، ص 66. روایت مذکور را از طریق معاذ بن جبل نیز نقل کرده است؛ حلیة الاولیاء، ج 1، ص 65 و 66؛ کنز العمال، ج 11، ص 617.
53. جامع الاحادیث الکبیر، سیوطى، ج 5، ص 63، ح 17209؛ المصنف، ابن ابى‏شیبه، ج 6، ص 376، ح 32131؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
54. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
55. سیرالخلفاء الراشدین، ص 230؛ المصنف، عبدالرّزاق، ج 5، ص 490.
56. سیرالخلفاء الرّاشدین، ص 230.
57. مسند، احمد بن حنبل، ج 5، ص 26.
58. مجمع الزوائد، ج 9، ص 123، ر.ک: سیرالخلفاء الراشدین، ص 230.
59. تفسیر قرطبى، ج 15، ص 306؛ کنزالعمال، ج 11، ص 601؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 351.
60. کنزالعمال، ج 11، ص 601؛ المعجم الکبیر، ج 11، ص 77؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 364؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
61. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
62. سلسلة‏الاحادیث الصحیحة، ج 1، ص 361.
63. الصواعق المحرقة، ج 2، ص 364.
64. معجم الاوسط، ج 878؛ مختصرالزوائد، (مسند البزاز)، ج 2، ص 350.
65. مجمع الزوائد، ج 10، ص 17.
66. مسند ابویعلى، ج 1، ص 466؛ مختصر اتحاف السادة، ج 5، ص 190؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 351؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 103.
67. اتحاف المهرة باطراف العشرة، ج 11، ص 540؛ معجم الاوسط، طبرانى، ج 8، ص 206؛ کنزالعمال، ج 13، ص 122؛ مختصراتحاف السادة، ج 5، ص 190؛ حیاة‏الصحابة، ج 1، ص 48.
68. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
69. سنن الکبرى، ج 5، ص 106؛ کنزالعمال، ج 13، ص 122؛ الریاض النضرة، ج 2، ص 111.
70. جامع المسانید و السنن، ج 30، ص 573، ح 1165؛ مصنّف ابن ابى‏شیبه، ج 7، ص 498؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 44؛ فضائل الصحابة، احمد بن حنبل، ج 2، ص 586 و 587؛ اتحاف المهرة باطراف العشرة، ابن حجر عسقلانى، ج 11، ص 465. ابن حجر عسقلانى بعد از نقل این حدیث، تأیید حاکم نیشابورى را نیز نقل مى‏کند؛ الریاض النضرة، ج 2، ص 102؛ سنن الکبرى، نسائى، ج 5، ص 106؛ خصائص امیرالمؤمنین على(ع)، نسائى، ص 24 و 25؛ الاوائل، عسکرى، ج 1، ص 203؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 310.
71. المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 151.
72. جامع المسانید و السنن، ج 30، ص 573.
73. زوائد سنن ابن ماجه، ص 46.
74. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102. لازم به ذکر است که ذهبى درباره روایت مذکور، مى‏گوید: «هذا کذب على علىّ» (میزان الاعتدال، ج 2، ص 368)؛ ابن کثیر نیز همانند ذهبى در جاى دیگر عصبیّت و بغض خود را نسبت به امام على علیه‏السلام ابراز داشته و مى‏گوید: «هذا الحدیث منکَر بکل حال و لایقوله علىّ و کیف یمکن ان یصلى قبل الناس بسبع سنین هذا الامر لایتصوّر اصلاً» (البدایة و النهایة، ج 3، ص 25 و 26)؛ همچنین برخى از متأخرین این حدیث را باطل مى‏دانند (الالبانى، ضعیف سنن ابن ماجه، ص 14)، این همه اقوال و تضعیف به خاطر عبّاد بن عبداللّه الاسدى است که چون شیعه است، مورد تهاجم قرار گرفته؛ اما با این حال، بزرگان اهل سنت همانند ابن حبّان ایشان را در زمره ثقات و معتمدین برشمرده، مى‏گوید: «عبّاد من اهل الکوفة یروى عن على(ع)» (کتاب الثقات، ج 5، ص 141، چ قدیم).
75. فضائل الصحابه، ج 2، ص 590؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 141؛ تاریخ دمشق، ج 1، ص 57 (چاپ محمودى)، جامع المسانید و السنن، ج 19، ص 50، ح 116؛ تاریخ بغداد، ج 4، ص 233؛ مناقب ابن مغازلى، ص 15؛ فضایل الخمسة، ج 1، ص 180، به نقل از مسند ابوحنیفه، ص 247.
76. تاریخ بغداد، ج 4، ص 333، ش 1947.
77. مجمع الزوائد، ج 9، ص 103.
78. انساب الاشراف، ج 2، ص 379؛ المعارف، ص 169؛ کنز العمال، ج 13، ص 164؛ تاریخ دمشق، ج 1، ص 61 (چاپ محمودى).
79. الضعفاء الکبیر، ج 2، ص 131.
80. الطبقات الکبرى، ج 3، ص 21.
81. سیرالخلفاء الراشدین، ص 227.
82. تذکرة‏الخواص، ص 26.
83. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 331 و 373؛ فضائل الصحابه، ج 2، ص 589؛ الجامع فى‏العلل و معرفة الرجال، ج 3، ص 425؛ معجم الکبیر، ج 12، ص 77، ح 12593؛ السنن الکبرى، نسائى، ج 5، ص 43.
84. المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 465.
85. مجمع الزوائد، ج 1، ص 102.
86. تدریب الراوى، ص 386.
87. الاستیعاب، ج 3، ص 198؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 299.
88. معجم الکبیر، ج 12، ص 77.
89. همان، ج 6، ص 265، ح 617؛ مناقب ابن مغازلى، ص 15، ح 20 و 21؛ اسدالغابة، ج 4، ص 103؛ الوافى بالوفیات، ج 21، ص 270؛ المطالب العالیة بالزوائد المسانید الثمانیة، ج 4، ص 57؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 351؛ المصنف، ابن ابى‏شیبه، ج 6، ص 371، ح 32112.
90. اللئالى المصنوعة، ج 1، ص 299 و 300.
91. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102 و 124.
92. تاریخ دمشق، ج 42، ص 59 و 58؛ کنزالعمال، ج 13، ص 124، ح 36395.
93. المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 499؛ تفسیر الحبرى، ص 395 و 407.
94. المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 499.
95. انساب الاشراف، ج 1، ص 125؛ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 368؛ مناقب ابن مغازلى، ص14، ح 18؛ تاریخ الامم والملوک، ج 1، ص 538؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 351.
96. مستدرک، حاکم نیشابورى، ج 3، ص 136.
97. جامع المسانید والسنن، ج 14، ص 15، ح 2771.
98. المنتظم، ج 3، ص 319؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 351؛ تاریخ بغداد، ج 1، ص 134؛ الاستیعاب، ج 3، ص 200؛ جامع الاصول فى احادیث الرسول، ابن اثیر، ج 8، ص 641، ح 6484.
99. تدریب الراوى، ص 386.
100. تاریخ دمشق، ج 42، ص 28 و 29.
101. تاریخ بغداد، ج 1، ص 134.
102. تاریخ دمشق، ج 42، ص 43 و 44.
103. فضائل الخمسة، ج 1، ص 178؛ به نقل از مستدرک حاکم نیشابورى، ج 3، ص 465.
104. همان.
105. تاریخ دمشق، ج 42، ص 34 و 35؛ معجم الکبیر، ج 18، ص 100، ح 181؛ الاستیعاب، ج 3، ص 201؛ البدایة و النهایة، ج 3، ص 24 و 25؛ دلایل النبوة، ج 1، ص 165؛ مختصر اتحاف السادة، ج 5، ص 191 و 227؛ السنن الکبرى، نسایى، ج 5، ص 105.
106. مستدرک حاکم، ج 3، ص 183؛ معجم الکبیر، ج 18، ص 100.
107. مجمع الزوائد، ج 9، ص 103.
108. الضعفاء الکبیر، ج 1، ص 28 و 80.
109. مختصر الزوائد، (مسند البزاز)، ج 2، ص 350.
110. مجمع الزوائد، ج 9، ص 220.
111. معجم الکبیر، ج 19، ص 291.
112. مجمع الزوائد، ج 9، ص 220.
113. تاریخ دمشق، ج 42، ص 41؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 361 و 362؛ الاستیعاب، ج 4، ص 307؛ فرائدالسمطین، حموینى، ج 1، ص 39؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 188؛ مستدرکات علم الرجال، ج 8، ص 445؛ الارشاد، ج 1، ص 31 و 32.
114. تاریخ دمشق، ج 42، ص 41.
115. مصنف عبدالرزاق، ج 11، ص 226، ح 20391 و ج 5، ص 325، ح 9718؛ معجم الکبیر، ج 1، ص 95؛ الجامع فى‏العلل و معرفة الرجال، احمد بن حنبل، ج 2، ص 70 و ج 3، ص 425؛ سنن الکبرى، بیهقى، ج 9، ص 236 و 235.
116. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
117. المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 125.
118. منتهى المقال، ابوعلى حائرى، ج 3، ص 185.
119. المصنف، ابن ابى شیبه، ج 7، ص 272.
120. البدایة و النهایة، ج 3، ص 27.
121. «اخرجه ابن عساکر بسندٍ جیّد»؛ تاریخ الخلفاء، ص 47.
122. تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 540.
123. البدایة والنهایة، ج 3، ص 28.
124. الغدیر، ج 3، ص 240.
125. سیر اعلام النبلاء، ج 11، ص 503.
126. میزان الاعتدال، ج 3، ص 531؛ الکاشف، ج 3، ص 21؛ تاریخ الکبیر، ج 1، ص 69؛ الضعفاء الکبیر، ج 4، ص 61.
127. سیر اعلام النبلاء، ج 11، ص 505.
128. میزان الاعتدال، ج 3، ص 531.
129. همان.
130. الجرح و التعدیل، ج 7، ص 232؛ تهذیب الکمال، ج 16، ص 222.
131. تاریخ بغداد، ج 2، ص 260؛ تهذیب التهذیب، ج 9، ص 112؛ تهذیب الکمال، ج 16، ص 222.
132. تاریخ بغداد، ج 2، ص 260؛ تهذیب الکمال، ج 16، ص 223؛ تهذیب التهذیب، ج 9، ص 112.
133. تهذیب التهذیب، ج 9، ص 115.
134. سیراعلام النبلاء، ج 11، ص 505.
135. میزان الاعتدال، ج 3، ص 530.
136. الجرح والتعدیل، ج 7، ص 169؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 415.
137. تاریخ الکبیر، ج 1، ص 194؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 113.
138. تاریخ بغداد، ج 6، ص 106؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 113؛ تهذیب الکمال، ج 1، ص 367؛ سیراعلام النبلاء، ج 7، ص 380.
139. رجال صحیح بخارى، ج 1، ص 53؛ رجال صحیح مسلم، ج 1، ص 40؛ سیراعلام النبلاء، ج 7، ص 383؛ تاریخ بغداد، ج 6، ص 108؛ تهذیب الکمال، ج 1، ص 366؛ الفهرست، ابن ندیم، ص 319؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 113؛ کتاب الثقات، ج 6، ص 27؛ تاریخ اسماءالثقات، ابن شاهین، ص 58؛ الجامع فى العلل و معرفة الرجال، ج 2، ص 48؛ الوافى بالوفیات، ج 6، ص 34؛ الجرح والتعدیل، ج 3، ص 158؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 36؛ العبر، ج 1، ص 185؛ الکاشف، ج 1، ص 40؛ تذکرة‏الحفاظ، ج 1، ص 213؛ المغنى فى الضعفاء، ج 1، ص 17؛ تحریر تقریب التهذیب، ج 1، ص 89.
140. الجرح و التعدیل، ج 3، ص 158؛ تاریخ الاسلام (حوادث 121)، ص 395؛ سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 152؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 176.
141. سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 152؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 461؛ کتاب الثقات، ج 6، ص 201؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 176؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 152؛ الکاشف، ج 1، ص 161؛ تهذیب الکمال، ج 4، ص 153؛ الجامع فى العلل و معرفة الرجال، ج 1، ص 202.
142. سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 269.
143. المعارف، ص 462؛ سیراعلام النبلاء، ج 5، ص 270؛ تاریخ الاسلام (حوادث 101 تا 120)، ص 454.
144. سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 271.
145. طبقات الکبرى، ج 7، ص 229؛ الجرح و التعدیل، ج 7، ص 135؛ وفیات الاعیان، ج 4، ص 85؛ کتاب الثقات، ج 5، ص 323؛ تاریخ اسماء الثقات، ص 265؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 385؛ الکاشف، ج 2، ص 382؛ تاریخ الاسلام (حوادث 101 تا 120)، ص 455؛ رجال صحیح مسلم، ج 2، ص 150؛ تهذیب التهذیب، ج 8، ص 318؛ تقریب التهذیب، ج 2، ص 123؛ مقدمه فتح البارى، ص 458؛ العبر، ج 1، ص 112؛ تهذیب الکمال، ج 15، ص 232؛ سیراعلام النبلاء، ج 5، ص 271؛ المغنى، ج 2، ص 522؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 10.
146. سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 272.
147. همان، ج 5، ص 109؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 282، 292 و 309.
148. میزان الاعتدال، ص 109.
149. تهذیب التهذیب، ج 3، ص 374.
150. طبقات الکبرى، ج 6، ص 291؛ حلیة‏الاولیاء، ج 7، ص 150؛ تهذیب التهذیب، ج 3، ص 374؛ الجرح و التعدیل، ج 4، ص 181؛ تهذیب الکمال، ج 7، ص 7؛ کتاب الثقات، ج 4، ص 305؛ العبر، ج 1، ص 90؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 279؛ رجال صحیح بخارى، ج 1، ص 316؛ رجال صحیح مسلم، ج 1، ص 259؛ تاریخ الاسلام (حوادث 81 تا 100)، ص 362؛ المعارف، ص 452؛ الوافى بالوفیات، ج 15، ص 95؛ المغنى، ج 1، ص 250؛ تحریر تقریب التهذیب، ج 2، ص 5.
151. تاریخ الخلفاء، ص 47.
152. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 186؛ الکشف والبیان، ج 2، ص 143 و ج 4، ص 106؛ النکت و العیون، ج 2، ص 64؛ تفسیر ابن ابى‏حاتم، ج 4، ص 1200، ح 6767؛ تفسیر جامع البیان، ج 7، ص 46؛ تفسیر بغوى، ج 3، ص 94؛ تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 166؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 315؛ تفسیر قرطبى، ج 6، ص 286 و 287؛ المجموع فى شرح المهذب، ج 22، ص 254؛ سنن الکبرى، بیهقى، ج 5، ص 285؛ تفسیر المنار، ج 7، ص 49؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 178، 185 و 186؛ فتح القدیر، ج 2، ص 94؛ الکشاف فى تفسیر القرآن، زمخشرى، ج 1، ص 257 و 502؛ مناقب آل ابى‏طالب، ج 2، ص 204؛ مستدرک الوسائل، ج 17، ص 84.
153. براى آگاهى بیشتر و بیان ضعف‏هاى روایت، ر.ک: نخستین یار پیامبر، محمدمحسن طبسى، انتشارات دلیل.

تبلیغات