نخستین یار پیامبر(ص) کیست؟
آرشیو
چکیده
متن
مُسلمِ اوّل، شه مردان على علیهالسلام عشق را سرمایه ایمان على علیهالسلام 1
«در آن روزگار، زمینیان، ملتهاى پراکندهاى بودند با گرایشهاى ناهمسو و روشهاى گوناگون در سویى، کسانى مىزیستند که براى شناخت خدا به قیاس آویخته بودند و در دیگر سو، قومى زندگى مىکردند که در نام خدا به دام الحاد فرو افتاده و گروهى نیز بت پرستى را پیشه خود ساخته بودند...».2
آرى خداوند، پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را در چنین شرایطى برانگیخت؛ اما هدایت مردمانى که عمرى را در کفر و زبونى سپرى کرده بودند، کارى بس دشوار بود. پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم با ارادهاى پولادین از جانب حق آمده بود و مىخواست این مردمان را از گمراهى به راه هدایت سوق دهد؛ پس زمزمه حق را بر جزیرةالعرب جارى ساخت. اما در آن اوضاع که شعلههاى فساد زبانه مىکشید، کسى آمادگى پذیرش چنین دعوتى را نداشت، مگر کسى که دل و جانى صاف و بىآلایش داشته باشد و در این میان نخستین کسى که داراى چنین اوصافى بود، کسى جز على علیهالسلام نبود.
آرى على علیهالسلام زمزمه حق را شنید و با دل و جان به نداى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم خدا لبیک گفت و چنین افتخارى را در طول تاریخ براى خویش ثبت کرد... و خود را با نام زیباى «نخستین یار» آراست.
در این نوشتار به فهرستى از معتقدان و روایات اهل سنّت که «نخستین مسلمان بودن» على علیهالسلام را نشان مىدهد، اشاره مىکنیم.
پیشگامى على علیهالسلام از نگاه صحابه و تابعان
بزرگان صحابه و تابعان و بسیارى از محدّثان و مورّخان اهل سنّت بر این باورند که على بن ابیطالب علیهالسلام نخستین مسلمان است.
پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم و خودِ على علیهالسلام نخستین مسلمان را حضرت على مىدانند.
زید بن ارقم، عبداللّه بن عباس، انس بن مالک، سلمان فارسى، ابوایّوب انصارى، ابوذرغفارى، ابوسعید خُدرى، عفیف کِندى، خلیل بن احمد فراهیدى، ابىلیلى، ابواسحاق، عمر بن خطّاب، سعد بن ابىوقّاص، عبدالرّحمن بن عوف، ابوموسى اشعرى، حسن بصرى و... از جمله صحابه و تابعانى هستند که بر تقدّم اسلام على علیهالسلام تصریح کردهاند.
محدّثان و مورّخان اهل سنّت
ابن اسحاق مىگوید:
نخستین کسى که از پیامبر پیروى کرد و به او ایمان آورد، على بن ابیطالب و بعد از او زید بن حارثه است.3
خطیب بغدادى:
على علیهالسلام اوّل کسى است که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را تصدیق کرده است.4
ابن حجر عسقلانى:
على بن ابیطالب علیهالسلام پسر عموى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و داماد ایشان است... و بهتر این است که ایشان اول مسلمان باشد.5
و در جاى دیگر مىگوید:
طبق قول اکثر اهل علم، ایشان اوّل کسى است که اسلام آورده است.6
ابن عبدالبرّ قرطبى مىگوید:
على بن ابیطالب علیهالسلام ، اوّلین مرد و خدیجه، نخستین زنى است که به خدا و رسول او ایمان آوردند.7
ابن اثیر:
تقدّم در اسلام، با امام على علیهالسلام است.8
ابن جوزى:
پیشگامان در اسلام، حضرت خدیجه علیهاالسلام و حضرت على علیهالسلام هستند.9
ابن ابىالحدید نیز قائل به تقدّم اسلام امام على علیهالسلام است و بحث مفصلى در این رابطه دارد.10
ابن حبّان نیز قائل به تقدّم اسلام امام على علیهالسلام است.11
صفدى مىگوید:
سلمان، ابوذر، مقداد، خبّاب و زید بن اسلم روایت کردهاند که امام على علیهالسلام نخستین مسلمان بوده و بر همگان برترى دارد.12
دِمْیَرى بر این باور است که حضرت على علیهالسلام نخستین مسلمان و نمازگزار است.13
بیهقى نیز على را نخستین مسلمان مىداند.14
مسعودى مىگوید:
طبق قول اهل بیت و پیروان آنان، على نخستین مسلمان و نمازگزار است.15
سبط بن جوزى نیز نخستین مسلمان و نمازگزار را على علیهالسلام مىداند.16
گروهى از متأخّرین نیز قائل به تقدّم اسلامِ حضرت على علیهالسلام بر همگان هستند.17
آمار احادیث
شمارش و دسته بندى روایاتى که نص بر تقدّم اسلام امیرمؤمنان هستند، براساس ترتیبى است که ابن عساکر18 در تاریخ دمشق جمع آورى کرده؛ زیرا اکثر روایات و نصوص که تصریح بر تقدّم ایمان و اسلام امام على علیهالسلام دارد، در این کتاب جمع آورى شده است.19
روایات پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم
ابن عساکر چهارده حدیث از پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، که تصریح برتقدّم اسلام امام على علیهالسلام دارد، نقل مىکند که پنج تاى آن را به خاطر شیعى بودن راویانش، مردود مىشمارد و بقیه را قبول مىکند.20
روایات امام على علیهالسلام
ابن عساکر پانزده حدیث از امام على علیهالسلام نقل مىکند که در آنها خود حضرت در مقاطع گوناگون، اوّل مسلمان بودن خویش را اعلام داشته است. وى یک روایت را باطل و بقیه را صحیح مىداند.21
همچنین ابن عساکر در تأیید تقدّم اسلامِ على علیهالسلام بر سایرین، روایاتى نقل نموده که همه آنها را پذیرفته است. اکنون نام راویان و تعداد روایتشان را مىآوریم:
1. ابوایّوب انصارى، 2 روایت.22
2. سلمان فارسى، 4 روایت.23
3. ابن عباس، 9 روایت.24
4. زید بن ارقم، 11 روایت.25
5. حسن بصرى، 4 روایت.26
6. ابورافع، 2 روایت.27
7. عمر بن خطّاب، 2 روایت.28
8. مجاهد، 1 روایت.29
9. مالک بن حویرث، 1 روایت.30
10. عبدالرّحمن بن عوف، 1 روایت.31
11. انس بن مالک، 8 روایت.32
12. ابن عساکر از ابوذرغفارى نیز 4 روایت نقل کرده که سه تاى آنها را پذیرفته است.33
نقل روایات، توسّط اهل سنّت
در اینجا چکیده روایات کسانى که تقدّم اسلام امام على علیهالسلام را روایت کردهاند، ذکر مىگردد و به دنبال هر روایت، توثیق و تأیید آن ـ که توسّط عالمان اهل سنّت انجام گرفتهـ آورده مىشود.
ابن عباس:
قال رسول الله صلىاللهعلیهوآلهوسلم : «علىّ اول من آمن بى و صدّقنى».
و نیز مىگوید:
قال رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم :«صلّت الملائکة علىّ و على بن ابىطالب سبع سنین»، قالوا: و لم ذلک یا رسول الله؟ قال: «لم یکن معى من الرجال غیره.»34
ابو ایّوب انصارى:
قال رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم : «صلّت الملائکة علىّ و على (بن ابىطالب) بسبع سنین لاِءنّا نصلّى لیس معنا احد یصلّى غیرنا».35
ابن عساکر این سه روایت را قبول مىکند.
از دو روایت اخیر به دست مىآید که از ابتداى اسلامِ على علیهالسلام ـ که وى در سنّ هفت یا هشت سالگى بوده ـ تا زمانى که بر او «رَجُل» اطلاق شده ـ یعنى پانزده سالگى ـ احدى غیر از او مسلمان نشده است.
سلمان:
قال رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم : «اوّلکم وروداً علىّ الحوض اوّلکم اسلاماً علىّ بن ابىطالب».36
و نیز مىگوید:
قال رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم : «اوّلکم وارداً علىّ الحوض و اوّلکم اسلاماً علىّ بن ابىطالب».37
ابن عساکر، حاکم نیشابورى و ذهبى، این دو روایت را صحیح مىدانند؛ همچنین ذهبى براى تأیید این روایت، طریق دیگرى نیز ذکر مىکند.38
عایشه:
قال النبى صلىاللهعلیهوآلهوسلم : «یا عایشة دعى لى اخى فانّه اوّل النّاس اسلاماً و آخر النّاس بى عهداً و اوّل النّاس لى لقیاً یوم القیامة».39
ابىلیلى:
قال رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم : «الصدّیقون ثلاثة: حبیب النّجار، مؤمن آل یاسین الذى قال «یا قوم اتّبعوا المرسلین» و حزقیل مؤمن آل فرعون الذى قال: «اتقتلون رجلاً یقول ربّى اللّه» و على بن ابىطالب و هو افضلکم».40
ابوذر:
سمعت النبىّ صلىاللهعلیهوآلهوسلم یقول لعلىّ بن ابىطالب: «انت اوّل من آمن بى و انت اوّل من یصافحنى یوم القیامة و انت الصّدّیق الاکبر و انت الفاروق الذى یفرق بین الحقّ و الباطل و انت یعسوب المؤمنین و المال یعسوب الکفّار».41
ابن جوزى این حدیث را به دلیل اینکه در سند آن «عبّاد بن یعقوب»42 است ـ و او از شیعیان است ـ تضعیف مىکند.43 اما سخن عالمان اهل سنّت درباره عبّاد بن یعقوب چیز دیگر است. آنان او را در حالى که شیعه است معتبر مىدانند، به گونهاى که بزرگانى چون: بخارى، ترمذى، ابوداود، ابن خزیمه و ابن ماجه در کتابهایشان با احادیث وى احتجاج کردهاند.44 و این، نشانه وثاقت و اعتبار «عبّاد بن یعقوب» است.
ابن حجر عسقلانى مىگوید:
عبّاد، راستگوست.45
دارقطنى نیز مىگوید:
عبّاد بن یعقوب، شیعه است؛ اما راستگوست.46
ابوحاتم مىگوید:
عبّاد، نسبتاً مورد اعتماد است.47
ابن خزیمه وقتى از عبّاد بن یعقوب روایت نقل مىکرد، چنین مىگفت:
«حدثنا الثقة».48
هیثمى نیز وى را از ثقات مىداند.49
ذهبى مىگوید:
عبّاد از افراطىهاى شیعه است؛ اما در حدیث راستگوست.50
در جاى دیگر مىگوید:
عبّاد، عالم راستگو و روایتگر شیعه است.51
بدین ترتیب، «روایت» عبّاد تقویت شده و دیگر اعتبارى براى گفتار ابن جوزى باقى نمىماند.
ابىسعید خدرى:
قال رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم لعلىّ... فضرب بین کتفیه: «یا على لک سبع خصال لایحاجّک فیهنّ احد یوم القیامة: انت اوّل المؤمنین باللّه ایماناً و اوفاههم بعهداللّه و اقومهم بأمراللّه و ارأفهم بالرعیة و اقسمهم بالسّویة و اعملهم بالقضیه واعظمهم مزیة یوم القیامة».52
ابىاسحاق:
قال النبى صلىاللهعلیهوآلهوسلم : «لقد زوجتکِ و انّه لاوّل اصحابى سلما و اکثرهم عِلماً و اعظمهم حِلماً».53
این گفتار، خطاب پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به فاطمه زهرا علیهاالسلام هنگام ازدواج با امام على علیهالسلام است.
هیثمى ذیل این روایت مىگوید: اسناد این حدیث، صحیح است.54
انس بن مالک:
انّ النبى قال لابنته فاطمه: «قد زوجتکِ اعظمهم حلماً و اقدمهم سلماً و اکثرهم علماً».55
ذهبى براى این حدیث، سه طریق از انس بن مالک، معقل بن یسار و جابر بن یزید جُعفى نقل کرده و دو طریق آن را تقویت مىکند.56
معقل بن یسار:
... دخلنا على فاطمة فقال النبی لها: «اما ترضین انّی زوّجتک اقدم امتى سلماً و اکثرهم علماً و اعظمهم حلماً».57
هیثمى این حدیث را توثیق مىکند.58
ابن عباس:
«انّ النبیقال: الصدّیقون ثلاثة: حزقیل مؤمن آل فرعون، و حبیب النّجار صاحب یس و على بن ابیطالب».59
و نیز مىگوید:
«قال رسول اللّه: السُّبَّق ثلاثة: السابق الى موسى، یوشع بن نون و السابق الى عیسى، صاحب یس و السابق الى محمد، على بن ابیطالب».60
هیثمى این حدیث را تقویت مىکند.61
البانى نیز این حدیث را از احادیث صحیح مىداند.62
عایشه:
«قال النبى: السُّبَّق ثلاثة: السابق الى موسى، یوشع بن نون و السابق الى عیسى، صاحب یس و السابق الى محمد، على بن ابیطالب».63
عبدالرّحمن بن عوف:
«لمّا حضر النبى الوفاة قالوا: یارسول اللّه اوصینا، قال: اوصیکم بالسابقین الاوّلین و بأبنائهم من بعدهم، و بأبنائهم من بعدهم، و بأبنائهم من بعدهم، الاّ تفعلوا لا یقبل منکم صرف و لا عدل».64
هیثمى در توثیق این حدیث، چنین مىگوید:
«رجاله ثقات».65
على علیهالسلام :
«بُعِثَ رسول اللّه یوم الاثنین و اسلمتُ یومالثلاثاء».66
حبّة:
«قال على علیهالسلام : اللّهمّ لا اعترف عبداً من هذه الامة عبدک قبلى غیر نبیک (ثلاث مرّات) لقد صلّیتُ قبل ان یصلّى النّاس سبعاً».67
هیثمى این حدیث را تقویت کرده و مىگوید:
«اسناده حسنٌ».68
حبّة بن جوین:
«قال على علیهالسلام : عبدتُ اللّه مع رسول اللّه سبع سنین، قبل ان یعبده احد من هذه الامة».69
على علیهالسلام :
«انا عبداللّه و اخو رسوله و انا الصدّیق الاکبر لایقولها بعدى الاّ کاذب مفترٍ صلّیتُ مع رسول اللّه قبل النّاس بسبع سنین».70
حاکم نیشابورى مىگوید:
«هذا الحدیث صحیح الاسناد».71
ابن کثیر در تأیید روایت یاد شده، مىگوید:
«نسائى در کتاب خصائص امام على علیهالسلام (از احمد بن سلیمان) و ابن ماجه در سنن، این حدیث را نقل مىکند.»72
بوصیرى نیز مىگوید:
«هذا اسنادٌ صحیح».73
هیثمى نیز در تأیید این روایت، مىگوید:
«سند حدیث، صحیح است و راویان آن موثّق هستند.»74
حبَّة:
«سمعتُ علیّاً یقول: انا اوّل من اسلم و صلّى مع رسول اللّه».75
خطیب بغدادى، سند روایت را صحیح مىداند.76
هیثمى نیز دو طریق براى روایت مذکور بیان مىکند و یک طریق آن را تقویت مىکند.77
معاذة العدویة:
«سمعتُ علیّاً على منبر البصرة یقول: انا الصدّیق الاکبر آمنتُ قبل اَنْ یؤمن ابوبکر و اسلمتُ قبل اَنْ یسلم ابوبکر.»78
عُقَیلى که از متعصّبان اهل سنّت و دشمن امام على علیهالسلام و یاران اوست، حدیث مذکور را تأیید مىکند.79
ابن عباس:
«اوّل من اسلم على بن ابىطالب».80
ذهبى در تأیید این حدیث، مىگوید:
«این حدیث از ابن عباس ثابت است.»81
سعید بن جبیر:
«اوّل من صلّى مع رسول اللّه علىّ و فیه نزلت الایة «السّابقون السّابقون»».82
ابن عباس:
«وکان (على بن ابىطالب) اوّل من اسلم بعد خدیجة من النّاس».83
حاکم نیشابورى سلسله سند این حدیث را صحیح مىداند.84
هیثمى در تأیید روایت، مىگوید:
«راویانى که احمد بن حنبل این روایت را از آنها نقل کرده است، مورد اعتماد هستند.»85
سیوطى نیز مىگوید:
«طبرانى این حدیث را به سند صحیح نقل کرده است».86
قرطبى مىگوید:
«در اسناد این روایت هیچ شک و شبههاى نیست، به خاطر اینکه سند، صحیح و موثّق است».87
در تعلیقه کتاب «معجم الکبیر» در ذیل این روایت، آمده است:
«این روایت را نسائى در خصائص امام على علیهالسلام ، صفحه 61 و 64 آورده و حاکم نیشابورى نیز آن را ذکر کرده و گفته اسنادش صحیح است. ذهبى نیز قول حاکم را پذیرفته است».88
سلمان:
«اوّل هذه الامة وروداً على نبیّها اوّلها اسلاماً على بن ابىطالب».89
سیوطى در تأیید روایت، مىگوید:
«این روایت از لحاظ سند، قوى و مؤیّد خوبى براى روایات دیگر است».90
هیثمى نیز مىگوید:
«راویان این حدیث، موثّق هستند.»91
عمر بن خطّاب:
«لن تنالوا علیّاً فأنى سمعتُ رسول اللّه یقول ثلاثة لأن یکون لى واحدة منهنّ احبّ الىّ ممّا طلعت علیه الشّمس کنتُ عند النبى صلىاللهعلیهوآلهوسلم و عنده ابوبکر و ابوعبیدة ابن الجرّاح و جماعة من اصحاب النّبى صلىاللهعلیهوآلهوسلم فضرب بیده على مِنکَبِ علىٍّ فقال: انت اوّل النّاس اسلاماً و اوّل النّاس ایماناً و انت منّى بمنزلة هارون من موسى».92
این روایت را ابن عساکر قبول مىکند.
سعد بن ابىوقّاص:
«قال قیس کُنتُ بالمدینة فبینا انا اطوف فىالسّوق اذ بلغت احجار الزّیت، فرأیتُ قوماً مجتمعین على فارسٍ قد رکب دابّة و هو یشتم علىّ بن ابىطالب والنّاس وقوفٌ حوالیه اذ اقبل سعد بن ابىوقّاص فوقف علیهم فقال: ما هذا؟ فقالوا: رجلٌ یشتم علىّ بن ابىطالب فتقدم سعد فأرجفوا له حتى وقف علیه فقال: یا هذا على یشتم على ما تشتم علىّ بن ابىطالب الم یکن اوّل من اسلم، الم یکن اوّل من صلّى مع رسول اللّه...».93
حاکم نیشابورى این حدیث را صحیح مىداند.94
زید بن ارقم:
«اوّل مَن اسلم مع رسول اللّه على بن ابىطالب».95
حاکم نیشابورى و ذهبى این حدیث را صحیح مىدانند و ذهبى براى تأیید، طریق دیگرى نیز ذکر مىکند.96
ابن کثیر نیز در تأیید این روایت، مىگوید:
«این حدیث را ترمذى و نسائى روایت کردهاند و ترمذى در ذیل روایت ،گفته: «حسنٌ صحیحٌ».97
انس بن مالک:
«استنبىء النّبى صلىاللهعلیهوآلهوسلم یوم الإثنین و اسلم علىٌّ یوم الثلاثاء».98
سیوطى مىگوید:
«حاکم نیشابورى بعد از ذکر این مطلب، ادّعا مىکند که اجماع اهل تاریخ بر این روایت است و مورد قبول همگان است.»99
ابن عساکر100 و خطیب بغدادى101 نیز این روایت را تقویت مىکنند.
قال عبدالرحمن بن عوف فى تفسیر الآیة الشریفة «والسّابقون الاوّلون»: «هم عشرة من قریش کان اوّلهم اسلاماً علىّ بن ابىطالب.»102
ابن عساکر این حدیث را قبول مىکند.
ابوموسى اشعرى:
«انّ علیّاً اوّل من اسلم مع رسول اللّه».103
حاکم نیشابورى مىگوید:
«اسناد این روایت، صحیح است.»104
عفیف کندى در حقّ امیرمؤمنان علیهالسلام مىگوید:
«و اسلم بعد ذلک فحسن اسلامه لوکان اللّه عزّوجلّ رزقنى الاسلام یومئذ فأکون ثانیاً مع علىّ بن ابیطالب».105
حاکم نیشابورى حدیث را تقویت مىکند و مىگوید: «سندش صحیح است.» همچنین از احمد بن حنبل نقل مىکند که، سند این روایت، صحیح است.106
هیثمى نیز رجال احمد بن حنبل را ثقات مىداند و روایت را از طریق احمد بن حنبل تقویت مىکند.107
عُقَیلى نیز این روایت را قبول مىکند.108
ابو رافع:
«اوّل من اسلم من الرّجال علىّ و اوّل من اسلم من النّساء خدیجة».109
هیثمى در مورد این حدیث، مىگوید: «رجاله رجال الصحیح».110
مالک بن حویرث:
«اوّل من اسلم من الرّجال علىّ و من النّساء خدیجة».111
هیثمى مىگوید:
«در سلسله سند این حدیث، ضعفهایى وجود دارد؛ ولى ابن حبّان آنها را تقویت کرده است.»112
ابىسخیلة:
«حججتُ انا و سلمان فنزلنا بأبى ذر... فقال: انّه ستکون فتنة فان ادرکتموها فعلیکم بکتاب اللّه و علىّ بن ابىطالب علیهالسلام فأنّى سمعتُ رسول اللّه یقول: «علىٌّ اوّل مَنْ آمن بى و اوّل مَن یصافحنى یوم القیامة و هو یعسوب المؤمنین».113
ابن عساکر چهار روایت به همین مضمون نقل کرده و دو روایت آن را قبول مىکند.114
حسن بصرى:
«فکان اوّل من آمن، على بن ابىطالب».115
هیثمى مىگوید:
«سند این حدیث، صحیح است.»116
قال ابىاسحاق:
«سألتُ قثم بن عباس، کیف ورّث علىّ رسول اللّه دونکم؟ قال: لأنّه کان اوّلنا به لحوقاً و اشدّنا به لزوقاً».117
حاکم نیشابورى این حدیث را صحیح دانسته و ذهبى نیز آن را تأیید مىکند.
خلیل بن احمد الفراهیدى:
«انّ علیاً تقدّمهم اسلاماً و فاقَهُم علماً و بذهم شرفاً و رجحهم زهداً و طالهم جهاداً...».118
این، گوشهاى از احادیث و روایاتى است که دلالت آشکار بر تقدّم اسلامِ امام على علیهالسلام دارد.
در پایان، جهت تکمیل بحث، به سه روایت که بسیارى از پرسشها را پاسخ مىدهد، اشاره مىشود.
در روایتى، سالم بن ابىالجعد از محمد بن حنفیه درباره تقدّم اسلامِ ابوبکر سؤال مىکند که وى در پاسخ مىگوید: «خیر، وى نخستین مسلمان نیست.»119
طبق نصوص تاریخى و حدیثى، تنها اختلافى که مطرح است، این است که آیا ابوبکر بعد از پنج نفر به اسلام گرویده یا بعد از پنجاه نفر؟
ابن کثیر در تاریخ خود مىنویسد:
«محمد بن سعد بن ابىوقّاص مىگوید: از پدرم درباره تقدّم اسلامِ ابوبکر پرسیدم، پدرم در پاسخ گفت: خیر، چرا که قبل از اسلام وى بیش از پنج نفر به اسلام گرویده بودند».120
سیوطى روایت یاد شده را تقویت کرده و مىگوید:
«ابن عساکر این روایت را با سلسله سندِ نیکو نقل کرده است.»121
طبرى در تاریخ خود مىنویسد:
«حدّثنا ابن حمید قال حدّثنا کنانة بن جبلة عن ابراهیم بن طهمان عن الحجاج بن الحجاج عن قتادة بن دعامة عن سالم بن ابىالجعد عن محمد بن سعد قال: قلت لابى: أکان ابوبکر اوّلکم اسلاماً؟ فقال: لا ولقد اسلم قبله اکثر من خمسین و لکن کان افضلنا اسلاماً؛122... محمد بن سعد مىگوید: از پدرم در مورد تقدّم اسلامِ ابوبکر پرسیدم، در پاسخ به من گفت: خیر، بیش از پنجاه نفر قبل از ابوبکر به اسلام روى آوردهاند؛ ولى اسلام وى برترین اسلام است!»
ابن کثیر دمشقى از این حدیث این گونه تعبیر مىکند: «فانّه حدیث منکر اسناداً و متناً»،123 در حالى که علاّمه امینى این حدیث را صحیحه مىداند و از آن این گونه تعبیر مىکند: «نقل الطبرى باسنادٍ صحیح رجاله ثقات».124
قبل از قضاوت میان این دو گفتار، سند حدیث یاد شده را از دیدگاه اهل سنّت بررسى مىنماییم:
1. محمد بن حمید بن حیان، (ابوعبّداللّه رازى) از شخصیتهایى است که نزد عالمان اهل سنّت، از جایگاه بسیار رفیعى برخوردار است؛ به گونهاى که ذهبى درباره وى مىگوید:
«العلامة، الحافظ، الکبیر... حدث عنه: ابوداود، ترمذى، قزوینى، احمد بن حنبل، ابوزرعه، ابوبکر بن ابىالدنیا، صالح بن محمد جزره، حسن بن على معمرى، عبداللّه بن احمد بن حنبل، محمد جریر طبرى، ابوالقاسم بغوى... و خلق کثیر».125
با اینکه برخى وى را به خاطر ترکیب اسانید در متون حدیث، تضعیف کردهاند؛126 ولى ذهبى در دفاع از وى مىگوید:
«با اینکه ابن حمید در اسانید تصرّف مىکرده؛ ولى حدیث جعل نمىکرده است.»127
ابوزرعه درباره وى مىگوید:
«هرکس محمد بن حمید را کنار گذارد، بیش از ده هزار حدیث را از دست مىدهد».128
ابو قریش مىگوید:
«نظر محمد بن یحیى را پیرامون ابن حمید جویا شدم، وى در پاسخ گفت: مگر نمىبینى از وى حدیث نقل مىکنم!»
عبداللّه بن احمد به نقل از پدرش مىگوید:
«مادامى که محمد بن حمید در (شهر) رى وجود دارد، علم نیز وجود دارد».129
ابوحاتم از یحیى بن معین نقل مىکند که ابن حمید، فردى مطمئن و ثقه است.130
در جاى دیگر، ابن ابىخیثمه از یحیى بن معین درباره محمد بن حمید سؤال مىکند و وى در پاسخ مىگوید:
«هیچ اشکالى بر وى وارد نیست».131
جعفر بن ابىعثمان طیالسى نیز وى را توثیق مىکند.132
خلیلى درباره وى مىگوید:
«کان حافظاً عالماً بهذا الشّأن رضیه احمد و یحیى».133
حدیث مورد بحث را طبرى از محمد بن حمید نقل کرده است، ذهبى در توثیق احادیث طبرى از ابن حمید، چنین مىگوید: «قد اکثر عنه ابن جریر فى کتبه و وقع لنا حدیثه عالیا».134
در جاى دیگر مىگوید:
«فقد قال محمد بن جریر الطبرى فى ما صحّ له عنه».135
2. کنانة بن جبله، نیز نزد اهل سنّت معتبر است؛ چنان که ابوحاتم درباره وى مىگوید: «محلّه الصدق».136
3. ابراهیم بن طهمان هم نزد اهل سنّت از جایگاه بلندى برخوردار است؛ بخارى در مورد وى مىگوید:
«صحیح العلم والحدیث».137
اسحاق بن راهویه مىگوید:
«کان صحیح الحدیث کثیرالسّماع ما کان بخراسان اکثر حدیثاً منه و هو ثقة.»
یحیى بن اکثم مىگوید:
«کان ابراهیم من انبل الناس بخراسان و العراق و الحجاز و اوثقهم و اوسعهم علماً».138
دارقطنى، احمد بن حنبل، ابوداود، صالح بن محمد جزره، ابن مبارک، ابوحاتم، یحیى بن معین، جوزجانى، خطیب بغدادى، عثمان بن سعید، یوسف بن خراش، ابن حبان، ابن شاهین، ابن ندیم، ابن حجر عسقلانى، ذهبى و صفدى، وى را فردى صدوق و مطمئن دانسته و به احادیث وى استناد کردهاند.139
4. حجاج بن حجاج باهلى بصرى، نیز مورد وثوق و تأیید اهل سنّت است. ابوحاتم رازى، وى را توثیق کرده است.140 احمد بن حنبل، یحیى بن معین، ابوبکر بن خزیمه، ابوداود، ابن حبان، ابن حجر عسقلانى و ذهبى وى را توثیق کرده و مورد اطمینان و راستگو مىدانند.141
5. قتاده بن دعامة، نیز نزد اهل سنّت از جایگاه بسیار بلندى برخوردار است؛ به گونهاى که ذهبى از وى چنین یاد مىکند: «حافظ العصر، قدوة المفسّرین و المحدّثین»142، «کان من اوعیة العلم و ممّن یضرب به المثل فى قوّة الحفظ»143، «هو حجّة بالاجماع».144
سایر علما از جمله: ابن سعد، یحیى بن معین، ابن خلکان، ابوحاتم رازى، احمد بن حنبل، ابن سیرین، ابو زرعه، ابن حبان، ابن شاهین، یحیى بن معین، ذهبى و ابن حجر عسقلانى، از وى به بزرگى یاد کرده و او را فردى مطمئن مىدانند.145
لازم به ذکر است که وى یکى از دشمنان سرسخت حضرت على علیهالسلام بود.146
6. سالم بن ابىالجعد، ذهبى در مورد جایگاه وى نزد اهل سنّت، مىگوید:
«احد الثقات و کان من نبلاء الموالى و علمائهم»،147 «من ثقات التابعین».148
ابراهیم حربى در مورد وى آورده است: «مجمع على ثقته».149
بزرگان اهل سنّت از جمله: ابن سعد، ابونعیم اصفهانى، یحیى بن معین، ابو زرعه، نسائى، ابن حبان، عجلى، ابن قتیبه، صفدى، ذهبى و ابن حجر عسقلانى وى را از برترین و موثقترین تابعین بر مىشمارند.150
7. محمد بن سعد بن ابىوقّاص نیز نزد اهل سنّت معتبر بوده و جاى هیچ بحثى در آن نیست.
8. سعد بن ابىوقّاص از بزرگان صحابه نزد اهل سنّت است.
با بیانات یاد شده، واهى بودن ادّعاى ابنکثیر، نمایان مىشود.
نکته قابل تأمّل، جمله ابن کثیر است که اساس و بنیان گفتار کسانى را که در تقدّم اسلام امام على علیهالسلام بر دیگران، تشکیک مىکنند، سست و متزلزل مىکند.
سیوطى به نقل از وى مىگوید:
«ظاهر این است که اهلبیت پیامبر قبل از همگان به پیامبر ایمان آوردهاند: خدیجه همسر پیامبر، على پسر عموى پیامبر، زید بن حارثه غلام پیامبر، امّایمن و ورقة بن نوفل».151
سخن پایانى
اگر ما قبول کنیم که ابوبکر نخستین مسلمان بوده است، از لحاظ عقلى «نخستین مسلمان بودن وى» محال است؛ چرا که به اجماع اهل تاریخ و حدیث، ابوبکر قبل از بعثت پیغمبر، عمرش را در بت پرستى، نوشیدن شراب و... سپرى کرده و در اوائل بعثت نیز ادامه داشته است.152
این دسته افراد اگرچه به خاطر نوشیدن شراب و بت پرستى در دوران جاهلیت در قیامت عذاب نشوند؛ ولى به هر حال، این اعمال و رفتار بر عقل و فطرت آنها اثر وضعى خود را مىگذارد و همین، مانع از شناخت اسلام و قبول آن مىشود.
اما امام على علیهالسلام که رشد و نموّ ایشان در دوران جاهلیت در دامان پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم بوده و در بسترى کاملاً آراسته و پیراسته از گناه، رشد کرده، پس اقتضاى نخستین مسلمان بودن در ایشان وجود داشته است.
همچنین برخى جمع بین احادیث کرده و از این رهگذر، ابوبکر را نخستین مرد مسلمان معرّفى کردهاند؛ که با بررسى اسناد این احادیث و ضعیف بودن آنها، نوبت به این جمع نمىرسد.153
پىنوشتها:
1. دیوان اقبال لاهورى، ص 114.
2. فرهنگ آفتاب، ج 2، ص 776.
3. المعارف، ص 168.
4. تاریخ بغداد، ج 1، ص 133.
5. تقریب التهذیب، ج 2، ص 39. جالب این است که در چاپ جدید تقریب التهذیب، کلام ابن حجر عسقلانى را تحریف کردهاند و این گونه نوشتهاند: «جمعى مىگویند: اولین نفر که به اسلام گروید، على بن ابیطالب(ع) است». (تحریر تقریب التهذیب، ج 3، ص 231).
6. الاصابة، ج 2، ص 506.
7. الاستیعاب، ج 3، ص 197.
8. الکامل فىالتاریخ، ج 1، ص 484 و 485.
9. الوفاء باحوال المصطفى، ص 163 و 164.
10.. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 32، ج 4، ص 319 و ج 13، ص 148.
11. السیرة النبویة و اخبار الخلفاء، ج 1، ص 67 و 68؛ کتاب الثقات، ج 1، ص 52.
12. الوافى بالوفیات، ج 21، ص 269 و 270.
13. حیاة الحیوان الکبرى، ج 1، ص 79.
14. السنن الکبرى، نسائى، ج 9، ص 94 و 95؛ السنن الصغرى، ج 1، ص 570؛ ج 2، ص 365.
15.التنبیه و الاشراف، ص 198.
16.تذکرة الخواص، ص 26.
17.موسوعة الفقه الاسلام، ج 1، ص 269؛ شباب حول الرسول، ص 21.
18. ذهبى درباره وى مىگوید: «الامام العلاّمة الحافظ، الکبیر، المجوّد محدّث الشام ثقة الدین»؛ سیراعلام النبلاء، ج 20، ص 554.
19. علامه امینى تمامى روایاتى را که از منابع اهل سنّت است، به تفصیل نقل مىکند. ر.ک: الغدیر، ج 3، ص 220، چ قدیم و ج 3، ص 310، چ جدید.
20. تاریخ دمشق، ج 42، ص 39ـ44.
21. همان، ص 30 و 34.
22. همان، ص 39 و 40.
23. همان، ص 40 و 41.
24. همان، ص 27، 35، 36 و 42.
25. همان، ص 36 و 38.
26. همان، ص 27.
27. همان، ص 27 و 28.
28. همان، ص 58 و 59؛ کنزالعمال، ج 13، ص 124.
29. تاریخ دمشق، ج 42، ص 60.
30. همان، ص 37، 43 و 44.
31. همان.
32. همان، ص 28، 29 و 39.
33. همان، ص 41 و 43.
34. همان، ص 36.
35. همان، ص 43 و 44؛ کنز العمال، ج 11، ص 616، ح 32989.
36. تاریخ دمشق، ج 42، ص 40. لازم به ذکر است که ابن عدى، سند این حدیث را تضعیف کرده (الکامل فى ضعفاء الرجال، ج 4، ص 291 و 292)، اما ابن عساکر از طریق دیگر این حدیث را تقویت مىکند؛ (المطالب العالیة بزوائد المسانید الثمانیة، ابن حجر عسقلانى، ج 4، ص 57.)
37. مستدرک، حاکم نیشابورى، ج 3، ص 136؛ تاریخ دمشق، ج 42، ص 40؛ جامع الاحادیث سیوطى، ج 3، ص 312، ح 8841؛ کنزالعمال، ج 11، ص 616، ح 32991.
38. مستدرک، حاکم، ج 3، ص 136.
39. الاصابة، ج 8، ص 183.
40. تاریخ دمشق، ج 42، ص 43؛ کنزالعمال، ج 11، ص 608؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 365؛ مختصر المنهاج، شمس الدین ذهبى، ص 309.
41. تاریخ دمشق، ج 42، ص 43 و 44؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 379؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
42. در وثاقت عبّاد هیچ شکى نیست، اما در مذهب ایشان اختلاف است. شیخ طوسى در الفهرست، ص 119، ایشان را عامى المذهب مىداند و برخى از متأخرین نیز ایشان را سنّى مىدانند. ر.ک: جامع الرواة، ج 1، ص 43؛ نقدالرجال، ج 3، ص 18. اما ابوعلى حائرى، آیةالله خویى، محقق تسترى، علامه نمازى و علامه مامقانى قائل به تشیّع وى هستند و دلیل بر تشیّع وى را دو چیز مىدانند:
1. روایاتى که عبّاد در رابطه با اهل بیت(ع) نقل کرده است.
2. گواهى اهل سنّت در تشیّع عبّاد.
ر.ک: منتهى المقال، ج 4، ص 62؛ معجم الرجال الحدیث، ج 9، ص 219؛ قاموس الرجال، ج 5، ص 661؛ مستدرکات علم الرجال، ج 4، ص 338. قابل ذکر است که عبّاد حدیث پیامبر در ذمّ معاویه «قال النبى(ص): اذا رأیتم معاویة على منبرى فَقتلوه» را نیز روایت کرده است. (تنقیح المقال، ج 2، ص 123).
43. الموضوعات، ج 1، ص 344. جالب این است که عالمان اهل سنت این کتاب را تضعیف مىکنند و درباره آن چنین گفتهاند: «غالب ما فى کتاب ابن الجوزى موضوعٌ»؛ تدریب الراوى، ص 183.
44. رجال الشیعة فى اسانید السنة، محمد جعفر طبسى، ص 218؛ رجال صحیح البخارى، ج 2، ص 863؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 379؛ المراجعات، ص 97.
45. تقریب التهذیب، ج 1، ص 394 و 395.
46. میزان الاعتدال، ج 2، ص 379 و 380.
47. رجال الشیعة فى اسانید السنة، ص 215؛ به نقل از الجرح و التعدیل، ج 6، ص 80، شماره 447 (شیخ ثقه).
48. میزان الاعتدال، ج 2، ص 340 و 379.
49. مجمع الزوائد، ج 9، ص 181.
50. میزان الاعتدال، ج 2، ص 379.
51. رجال الشیعة فى اسانید السنة، ص 215 به نقل از سیر اعلام النبلاء، ج 11، ص 536.
52. حلیة الاولیاء، ابونعیم اصفهانى، ج 1، ص 66. روایت مذکور را از طریق معاذ بن جبل نیز نقل کرده است؛ حلیة الاولیاء، ج 1، ص 65 و 66؛ کنز العمال، ج 11، ص 617.
53. جامع الاحادیث الکبیر، سیوطى، ج 5، ص 63، ح 17209؛ المصنف، ابن ابىشیبه، ج 6، ص 376، ح 32131؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
54. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
55. سیرالخلفاء الراشدین، ص 230؛ المصنف، عبدالرّزاق، ج 5، ص 490.
56. سیرالخلفاء الرّاشدین، ص 230.
57. مسند، احمد بن حنبل، ج 5، ص 26.
58. مجمع الزوائد، ج 9، ص 123، ر.ک: سیرالخلفاء الراشدین، ص 230.
59. تفسیر قرطبى، ج 15، ص 306؛ کنزالعمال، ج 11، ص 601؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 351.
60. کنزالعمال، ج 11، ص 601؛ المعجم الکبیر، ج 11، ص 77؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 364؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
61. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
62. سلسلةالاحادیث الصحیحة، ج 1، ص 361.
63. الصواعق المحرقة، ج 2، ص 364.
64. معجم الاوسط، ج 878؛ مختصرالزوائد، (مسند البزاز)، ج 2، ص 350.
65. مجمع الزوائد، ج 10، ص 17.
66. مسند ابویعلى، ج 1، ص 466؛ مختصر اتحاف السادة، ج 5، ص 190؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 351؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 103.
67. اتحاف المهرة باطراف العشرة، ج 11، ص 540؛ معجم الاوسط، طبرانى، ج 8، ص 206؛ کنزالعمال، ج 13، ص 122؛ مختصراتحاف السادة، ج 5، ص 190؛ حیاةالصحابة، ج 1، ص 48.
68. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
69. سنن الکبرى، ج 5، ص 106؛ کنزالعمال، ج 13، ص 122؛ الریاض النضرة، ج 2، ص 111.
70. جامع المسانید و السنن، ج 30، ص 573، ح 1165؛ مصنّف ابن ابىشیبه، ج 7، ص 498؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 44؛ فضائل الصحابة، احمد بن حنبل، ج 2، ص 586 و 587؛ اتحاف المهرة باطراف العشرة، ابن حجر عسقلانى، ج 11، ص 465. ابن حجر عسقلانى بعد از نقل این حدیث، تأیید حاکم نیشابورى را نیز نقل مىکند؛ الریاض النضرة، ج 2، ص 102؛ سنن الکبرى، نسائى، ج 5، ص 106؛ خصائص امیرالمؤمنین على(ع)، نسائى، ص 24 و 25؛ الاوائل، عسکرى، ج 1، ص 203؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 310.
71. المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 151.
72. جامع المسانید و السنن، ج 30، ص 573.
73. زوائد سنن ابن ماجه، ص 46.
74. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102. لازم به ذکر است که ذهبى درباره روایت مذکور، مىگوید: «هذا کذب على علىّ» (میزان الاعتدال، ج 2، ص 368)؛ ابن کثیر نیز همانند ذهبى در جاى دیگر عصبیّت و بغض خود را نسبت به امام على علیهالسلام ابراز داشته و مىگوید: «هذا الحدیث منکَر بکل حال و لایقوله علىّ و کیف یمکن ان یصلى قبل الناس بسبع سنین هذا الامر لایتصوّر اصلاً» (البدایة و النهایة، ج 3، ص 25 و 26)؛ همچنین برخى از متأخرین این حدیث را باطل مىدانند (الالبانى، ضعیف سنن ابن ماجه، ص 14)، این همه اقوال و تضعیف به خاطر عبّاد بن عبداللّه الاسدى است که چون شیعه است، مورد تهاجم قرار گرفته؛ اما با این حال، بزرگان اهل سنت همانند ابن حبّان ایشان را در زمره ثقات و معتمدین برشمرده، مىگوید: «عبّاد من اهل الکوفة یروى عن على(ع)» (کتاب الثقات، ج 5، ص 141، چ قدیم).
75. فضائل الصحابه، ج 2، ص 590؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 141؛ تاریخ دمشق، ج 1، ص 57 (چاپ محمودى)، جامع المسانید و السنن، ج 19، ص 50، ح 116؛ تاریخ بغداد، ج 4، ص 233؛ مناقب ابن مغازلى، ص 15؛ فضایل الخمسة، ج 1، ص 180، به نقل از مسند ابوحنیفه، ص 247.
76. تاریخ بغداد، ج 4، ص 333، ش 1947.
77. مجمع الزوائد، ج 9، ص 103.
78. انساب الاشراف، ج 2، ص 379؛ المعارف، ص 169؛ کنز العمال، ج 13، ص 164؛ تاریخ دمشق، ج 1، ص 61 (چاپ محمودى).
79. الضعفاء الکبیر، ج 2، ص 131.
80. الطبقات الکبرى، ج 3، ص 21.
81. سیرالخلفاء الراشدین، ص 227.
82. تذکرةالخواص، ص 26.
83. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 331 و 373؛ فضائل الصحابه، ج 2، ص 589؛ الجامع فىالعلل و معرفة الرجال، ج 3، ص 425؛ معجم الکبیر، ج 12، ص 77، ح 12593؛ السنن الکبرى، نسائى، ج 5، ص 43.
84. المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 465.
85. مجمع الزوائد، ج 1، ص 102.
86. تدریب الراوى، ص 386.
87. الاستیعاب، ج 3، ص 198؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 299.
88. معجم الکبیر، ج 12، ص 77.
89. همان، ج 6، ص 265، ح 617؛ مناقب ابن مغازلى، ص 15، ح 20 و 21؛ اسدالغابة، ج 4، ص 103؛ الوافى بالوفیات، ج 21، ص 270؛ المطالب العالیة بالزوائد المسانید الثمانیة، ج 4، ص 57؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 351؛ المصنف، ابن ابىشیبه، ج 6، ص 371، ح 32112.
90. اللئالى المصنوعة، ج 1، ص 299 و 300.
91. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102 و 124.
92. تاریخ دمشق، ج 42، ص 59 و 58؛ کنزالعمال، ج 13، ص 124، ح 36395.
93. المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 499؛ تفسیر الحبرى، ص 395 و 407.
94. المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 499.
95. انساب الاشراف، ج 1، ص 125؛ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 368؛ مناقب ابن مغازلى، ص14، ح 18؛ تاریخ الامم والملوک، ج 1، ص 538؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 351.
96. مستدرک، حاکم نیشابورى، ج 3، ص 136.
97. جامع المسانید والسنن، ج 14، ص 15، ح 2771.
98. المنتظم، ج 3، ص 319؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 351؛ تاریخ بغداد، ج 1، ص 134؛ الاستیعاب، ج 3، ص 200؛ جامع الاصول فى احادیث الرسول، ابن اثیر، ج 8، ص 641، ح 6484.
99. تدریب الراوى، ص 386.
100. تاریخ دمشق، ج 42، ص 28 و 29.
101. تاریخ بغداد، ج 1، ص 134.
102. تاریخ دمشق، ج 42، ص 43 و 44.
103. فضائل الخمسة، ج 1، ص 178؛ به نقل از مستدرک حاکم نیشابورى، ج 3، ص 465.
104. همان.
105. تاریخ دمشق، ج 42، ص 34 و 35؛ معجم الکبیر، ج 18، ص 100، ح 181؛ الاستیعاب، ج 3، ص 201؛ البدایة و النهایة، ج 3، ص 24 و 25؛ دلایل النبوة، ج 1، ص 165؛ مختصر اتحاف السادة، ج 5، ص 191 و 227؛ السنن الکبرى، نسایى، ج 5، ص 105.
106. مستدرک حاکم، ج 3، ص 183؛ معجم الکبیر، ج 18، ص 100.
107. مجمع الزوائد، ج 9، ص 103.
108. الضعفاء الکبیر، ج 1، ص 28 و 80.
109. مختصر الزوائد، (مسند البزاز)، ج 2، ص 350.
110. مجمع الزوائد، ج 9، ص 220.
111. معجم الکبیر، ج 19، ص 291.
112. مجمع الزوائد، ج 9، ص 220.
113. تاریخ دمشق، ج 42، ص 41؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 361 و 362؛ الاستیعاب، ج 4، ص 307؛ فرائدالسمطین، حموینى، ج 1، ص 39؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 188؛ مستدرکات علم الرجال، ج 8، ص 445؛ الارشاد، ج 1، ص 31 و 32.
114. تاریخ دمشق، ج 42، ص 41.
115. مصنف عبدالرزاق، ج 11، ص 226، ح 20391 و ج 5، ص 325، ح 9718؛ معجم الکبیر، ج 1، ص 95؛ الجامع فىالعلل و معرفة الرجال، احمد بن حنبل، ج 2، ص 70 و ج 3، ص 425؛ سنن الکبرى، بیهقى، ج 9، ص 236 و 235.
116. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
117. المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 125.
118. منتهى المقال، ابوعلى حائرى، ج 3، ص 185.
119. المصنف، ابن ابى شیبه، ج 7، ص 272.
120. البدایة و النهایة، ج 3، ص 27.
121. «اخرجه ابن عساکر بسندٍ جیّد»؛ تاریخ الخلفاء، ص 47.
122. تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 540.
123. البدایة والنهایة، ج 3، ص 28.
124. الغدیر، ج 3، ص 240.
125. سیر اعلام النبلاء، ج 11، ص 503.
126. میزان الاعتدال، ج 3، ص 531؛ الکاشف، ج 3، ص 21؛ تاریخ الکبیر، ج 1، ص 69؛ الضعفاء الکبیر، ج 4، ص 61.
127. سیر اعلام النبلاء، ج 11، ص 505.
128. میزان الاعتدال، ج 3، ص 531.
129. همان.
130. الجرح و التعدیل، ج 7، ص 232؛ تهذیب الکمال، ج 16، ص 222.
131. تاریخ بغداد، ج 2، ص 260؛ تهذیب التهذیب، ج 9، ص 112؛ تهذیب الکمال، ج 16، ص 222.
132. تاریخ بغداد، ج 2، ص 260؛ تهذیب الکمال، ج 16، ص 223؛ تهذیب التهذیب، ج 9، ص 112.
133. تهذیب التهذیب، ج 9، ص 115.
134. سیراعلام النبلاء، ج 11، ص 505.
135. میزان الاعتدال، ج 3، ص 530.
136. الجرح والتعدیل، ج 7، ص 169؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 415.
137. تاریخ الکبیر، ج 1، ص 194؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 113.
138. تاریخ بغداد، ج 6، ص 106؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 113؛ تهذیب الکمال، ج 1، ص 367؛ سیراعلام النبلاء، ج 7، ص 380.
139. رجال صحیح بخارى، ج 1، ص 53؛ رجال صحیح مسلم، ج 1، ص 40؛ سیراعلام النبلاء، ج 7، ص 383؛ تاریخ بغداد، ج 6، ص 108؛ تهذیب الکمال، ج 1، ص 366؛ الفهرست، ابن ندیم، ص 319؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 113؛ کتاب الثقات، ج 6، ص 27؛ تاریخ اسماءالثقات، ابن شاهین، ص 58؛ الجامع فى العلل و معرفة الرجال، ج 2، ص 48؛ الوافى بالوفیات، ج 6، ص 34؛ الجرح والتعدیل، ج 3، ص 158؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 36؛ العبر، ج 1، ص 185؛ الکاشف، ج 1، ص 40؛ تذکرةالحفاظ، ج 1، ص 213؛ المغنى فى الضعفاء، ج 1، ص 17؛ تحریر تقریب التهذیب، ج 1، ص 89.
140. الجرح و التعدیل، ج 3، ص 158؛ تاریخ الاسلام (حوادث 121)، ص 395؛ سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 152؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 176.
141. سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 152؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 461؛ کتاب الثقات، ج 6، ص 201؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 176؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 152؛ الکاشف، ج 1، ص 161؛ تهذیب الکمال، ج 4، ص 153؛ الجامع فى العلل و معرفة الرجال، ج 1، ص 202.
142. سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 269.
143. المعارف، ص 462؛ سیراعلام النبلاء، ج 5، ص 270؛ تاریخ الاسلام (حوادث 101 تا 120)، ص 454.
144. سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 271.
145. طبقات الکبرى، ج 7، ص 229؛ الجرح و التعدیل، ج 7، ص 135؛ وفیات الاعیان، ج 4، ص 85؛ کتاب الثقات، ج 5، ص 323؛ تاریخ اسماء الثقات، ص 265؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 385؛ الکاشف، ج 2، ص 382؛ تاریخ الاسلام (حوادث 101 تا 120)، ص 455؛ رجال صحیح مسلم، ج 2، ص 150؛ تهذیب التهذیب، ج 8، ص 318؛ تقریب التهذیب، ج 2، ص 123؛ مقدمه فتح البارى، ص 458؛ العبر، ج 1، ص 112؛ تهذیب الکمال، ج 15، ص 232؛ سیراعلام النبلاء، ج 5، ص 271؛ المغنى، ج 2، ص 522؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 10.
146. سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 272.
147. همان، ج 5، ص 109؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 282، 292 و 309.
148. میزان الاعتدال، ص 109.
149. تهذیب التهذیب، ج 3، ص 374.
150. طبقات الکبرى، ج 6، ص 291؛ حلیةالاولیاء، ج 7، ص 150؛ تهذیب التهذیب، ج 3، ص 374؛ الجرح و التعدیل، ج 4، ص 181؛ تهذیب الکمال، ج 7، ص 7؛ کتاب الثقات، ج 4، ص 305؛ العبر، ج 1، ص 90؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 279؛ رجال صحیح بخارى، ج 1، ص 316؛ رجال صحیح مسلم، ج 1، ص 259؛ تاریخ الاسلام (حوادث 81 تا 100)، ص 362؛ المعارف، ص 452؛ الوافى بالوفیات، ج 15، ص 95؛ المغنى، ج 1، ص 250؛ تحریر تقریب التهذیب، ج 2، ص 5.
151. تاریخ الخلفاء، ص 47.
152. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 186؛ الکشف والبیان، ج 2، ص 143 و ج 4، ص 106؛ النکت و العیون، ج 2، ص 64؛ تفسیر ابن ابىحاتم، ج 4، ص 1200، ح 6767؛ تفسیر جامع البیان، ج 7، ص 46؛ تفسیر بغوى، ج 3، ص 94؛ تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 166؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 315؛ تفسیر قرطبى، ج 6، ص 286 و 287؛ المجموع فى شرح المهذب، ج 22، ص 254؛ سنن الکبرى، بیهقى، ج 5، ص 285؛ تفسیر المنار، ج 7، ص 49؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 178، 185 و 186؛ فتح القدیر، ج 2، ص 94؛ الکشاف فى تفسیر القرآن، زمخشرى، ج 1، ص 257 و 502؛ مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص 204؛ مستدرک الوسائل، ج 17، ص 84.
153. براى آگاهى بیشتر و بیان ضعفهاى روایت، ر.ک: نخستین یار پیامبر، محمدمحسن طبسى، انتشارات دلیل.
«در آن روزگار، زمینیان، ملتهاى پراکندهاى بودند با گرایشهاى ناهمسو و روشهاى گوناگون در سویى، کسانى مىزیستند که براى شناخت خدا به قیاس آویخته بودند و در دیگر سو، قومى زندگى مىکردند که در نام خدا به دام الحاد فرو افتاده و گروهى نیز بت پرستى را پیشه خود ساخته بودند...».2
آرى خداوند، پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را در چنین شرایطى برانگیخت؛ اما هدایت مردمانى که عمرى را در کفر و زبونى سپرى کرده بودند، کارى بس دشوار بود. پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم با ارادهاى پولادین از جانب حق آمده بود و مىخواست این مردمان را از گمراهى به راه هدایت سوق دهد؛ پس زمزمه حق را بر جزیرةالعرب جارى ساخت. اما در آن اوضاع که شعلههاى فساد زبانه مىکشید، کسى آمادگى پذیرش چنین دعوتى را نداشت، مگر کسى که دل و جانى صاف و بىآلایش داشته باشد و در این میان نخستین کسى که داراى چنین اوصافى بود، کسى جز على علیهالسلام نبود.
آرى على علیهالسلام زمزمه حق را شنید و با دل و جان به نداى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم خدا لبیک گفت و چنین افتخارى را در طول تاریخ براى خویش ثبت کرد... و خود را با نام زیباى «نخستین یار» آراست.
در این نوشتار به فهرستى از معتقدان و روایات اهل سنّت که «نخستین مسلمان بودن» على علیهالسلام را نشان مىدهد، اشاره مىکنیم.
پیشگامى على علیهالسلام از نگاه صحابه و تابعان
بزرگان صحابه و تابعان و بسیارى از محدّثان و مورّخان اهل سنّت بر این باورند که على بن ابیطالب علیهالسلام نخستین مسلمان است.
پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم و خودِ على علیهالسلام نخستین مسلمان را حضرت على مىدانند.
زید بن ارقم، عبداللّه بن عباس، انس بن مالک، سلمان فارسى، ابوایّوب انصارى، ابوذرغفارى، ابوسعید خُدرى، عفیف کِندى، خلیل بن احمد فراهیدى، ابىلیلى، ابواسحاق، عمر بن خطّاب، سعد بن ابىوقّاص، عبدالرّحمن بن عوف، ابوموسى اشعرى، حسن بصرى و... از جمله صحابه و تابعانى هستند که بر تقدّم اسلام على علیهالسلام تصریح کردهاند.
محدّثان و مورّخان اهل سنّت
ابن اسحاق مىگوید:
نخستین کسى که از پیامبر پیروى کرد و به او ایمان آورد، على بن ابیطالب و بعد از او زید بن حارثه است.3
خطیب بغدادى:
على علیهالسلام اوّل کسى است که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم را تصدیق کرده است.4
ابن حجر عسقلانى:
على بن ابیطالب علیهالسلام پسر عموى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و داماد ایشان است... و بهتر این است که ایشان اول مسلمان باشد.5
و در جاى دیگر مىگوید:
طبق قول اکثر اهل علم، ایشان اوّل کسى است که اسلام آورده است.6
ابن عبدالبرّ قرطبى مىگوید:
على بن ابیطالب علیهالسلام ، اوّلین مرد و خدیجه، نخستین زنى است که به خدا و رسول او ایمان آوردند.7
ابن اثیر:
تقدّم در اسلام، با امام على علیهالسلام است.8
ابن جوزى:
پیشگامان در اسلام، حضرت خدیجه علیهاالسلام و حضرت على علیهالسلام هستند.9
ابن ابىالحدید نیز قائل به تقدّم اسلام امام على علیهالسلام است و بحث مفصلى در این رابطه دارد.10
ابن حبّان نیز قائل به تقدّم اسلام امام على علیهالسلام است.11
صفدى مىگوید:
سلمان، ابوذر، مقداد، خبّاب و زید بن اسلم روایت کردهاند که امام على علیهالسلام نخستین مسلمان بوده و بر همگان برترى دارد.12
دِمْیَرى بر این باور است که حضرت على علیهالسلام نخستین مسلمان و نمازگزار است.13
بیهقى نیز على را نخستین مسلمان مىداند.14
مسعودى مىگوید:
طبق قول اهل بیت و پیروان آنان، على نخستین مسلمان و نمازگزار است.15
سبط بن جوزى نیز نخستین مسلمان و نمازگزار را على علیهالسلام مىداند.16
گروهى از متأخّرین نیز قائل به تقدّم اسلامِ حضرت على علیهالسلام بر همگان هستند.17
آمار احادیث
شمارش و دسته بندى روایاتى که نص بر تقدّم اسلام امیرمؤمنان هستند، براساس ترتیبى است که ابن عساکر18 در تاریخ دمشق جمع آورى کرده؛ زیرا اکثر روایات و نصوص که تصریح بر تقدّم ایمان و اسلام امام على علیهالسلام دارد، در این کتاب جمع آورى شده است.19
روایات پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم
ابن عساکر چهارده حدیث از پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، که تصریح برتقدّم اسلام امام على علیهالسلام دارد، نقل مىکند که پنج تاى آن را به خاطر شیعى بودن راویانش، مردود مىشمارد و بقیه را قبول مىکند.20
روایات امام على علیهالسلام
ابن عساکر پانزده حدیث از امام على علیهالسلام نقل مىکند که در آنها خود حضرت در مقاطع گوناگون، اوّل مسلمان بودن خویش را اعلام داشته است. وى یک روایت را باطل و بقیه را صحیح مىداند.21
همچنین ابن عساکر در تأیید تقدّم اسلامِ على علیهالسلام بر سایرین، روایاتى نقل نموده که همه آنها را پذیرفته است. اکنون نام راویان و تعداد روایتشان را مىآوریم:
1. ابوایّوب انصارى، 2 روایت.22
2. سلمان فارسى، 4 روایت.23
3. ابن عباس، 9 روایت.24
4. زید بن ارقم، 11 روایت.25
5. حسن بصرى، 4 روایت.26
6. ابورافع، 2 روایت.27
7. عمر بن خطّاب، 2 روایت.28
8. مجاهد، 1 روایت.29
9. مالک بن حویرث، 1 روایت.30
10. عبدالرّحمن بن عوف، 1 روایت.31
11. انس بن مالک، 8 روایت.32
12. ابن عساکر از ابوذرغفارى نیز 4 روایت نقل کرده که سه تاى آنها را پذیرفته است.33
نقل روایات، توسّط اهل سنّت
در اینجا چکیده روایات کسانى که تقدّم اسلام امام على علیهالسلام را روایت کردهاند، ذکر مىگردد و به دنبال هر روایت، توثیق و تأیید آن ـ که توسّط عالمان اهل سنّت انجام گرفتهـ آورده مىشود.
ابن عباس:
قال رسول الله صلىاللهعلیهوآلهوسلم : «علىّ اول من آمن بى و صدّقنى».
و نیز مىگوید:
قال رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم :«صلّت الملائکة علىّ و على بن ابىطالب سبع سنین»، قالوا: و لم ذلک یا رسول الله؟ قال: «لم یکن معى من الرجال غیره.»34
ابو ایّوب انصارى:
قال رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم : «صلّت الملائکة علىّ و على (بن ابىطالب) بسبع سنین لاِءنّا نصلّى لیس معنا احد یصلّى غیرنا».35
ابن عساکر این سه روایت را قبول مىکند.
از دو روایت اخیر به دست مىآید که از ابتداى اسلامِ على علیهالسلام ـ که وى در سنّ هفت یا هشت سالگى بوده ـ تا زمانى که بر او «رَجُل» اطلاق شده ـ یعنى پانزده سالگى ـ احدى غیر از او مسلمان نشده است.
سلمان:
قال رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم : «اوّلکم وروداً علىّ الحوض اوّلکم اسلاماً علىّ بن ابىطالب».36
و نیز مىگوید:
قال رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم : «اوّلکم وارداً علىّ الحوض و اوّلکم اسلاماً علىّ بن ابىطالب».37
ابن عساکر، حاکم نیشابورى و ذهبى، این دو روایت را صحیح مىدانند؛ همچنین ذهبى براى تأیید این روایت، طریق دیگرى نیز ذکر مىکند.38
عایشه:
قال النبى صلىاللهعلیهوآلهوسلم : «یا عایشة دعى لى اخى فانّه اوّل النّاس اسلاماً و آخر النّاس بى عهداً و اوّل النّاس لى لقیاً یوم القیامة».39
ابىلیلى:
قال رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم : «الصدّیقون ثلاثة: حبیب النّجار، مؤمن آل یاسین الذى قال «یا قوم اتّبعوا المرسلین» و حزقیل مؤمن آل فرعون الذى قال: «اتقتلون رجلاً یقول ربّى اللّه» و على بن ابىطالب و هو افضلکم».40
ابوذر:
سمعت النبىّ صلىاللهعلیهوآلهوسلم یقول لعلىّ بن ابىطالب: «انت اوّل من آمن بى و انت اوّل من یصافحنى یوم القیامة و انت الصّدّیق الاکبر و انت الفاروق الذى یفرق بین الحقّ و الباطل و انت یعسوب المؤمنین و المال یعسوب الکفّار».41
ابن جوزى این حدیث را به دلیل اینکه در سند آن «عبّاد بن یعقوب»42 است ـ و او از شیعیان است ـ تضعیف مىکند.43 اما سخن عالمان اهل سنّت درباره عبّاد بن یعقوب چیز دیگر است. آنان او را در حالى که شیعه است معتبر مىدانند، به گونهاى که بزرگانى چون: بخارى، ترمذى، ابوداود، ابن خزیمه و ابن ماجه در کتابهایشان با احادیث وى احتجاج کردهاند.44 و این، نشانه وثاقت و اعتبار «عبّاد بن یعقوب» است.
ابن حجر عسقلانى مىگوید:
عبّاد، راستگوست.45
دارقطنى نیز مىگوید:
عبّاد بن یعقوب، شیعه است؛ اما راستگوست.46
ابوحاتم مىگوید:
عبّاد، نسبتاً مورد اعتماد است.47
ابن خزیمه وقتى از عبّاد بن یعقوب روایت نقل مىکرد، چنین مىگفت:
«حدثنا الثقة».48
هیثمى نیز وى را از ثقات مىداند.49
ذهبى مىگوید:
عبّاد از افراطىهاى شیعه است؛ اما در حدیث راستگوست.50
در جاى دیگر مىگوید:
عبّاد، عالم راستگو و روایتگر شیعه است.51
بدین ترتیب، «روایت» عبّاد تقویت شده و دیگر اعتبارى براى گفتار ابن جوزى باقى نمىماند.
ابىسعید خدرى:
قال رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهوسلم لعلىّ... فضرب بین کتفیه: «یا على لک سبع خصال لایحاجّک فیهنّ احد یوم القیامة: انت اوّل المؤمنین باللّه ایماناً و اوفاههم بعهداللّه و اقومهم بأمراللّه و ارأفهم بالرعیة و اقسمهم بالسّویة و اعملهم بالقضیه واعظمهم مزیة یوم القیامة».52
ابىاسحاق:
قال النبى صلىاللهعلیهوآلهوسلم : «لقد زوجتکِ و انّه لاوّل اصحابى سلما و اکثرهم عِلماً و اعظمهم حِلماً».53
این گفتار، خطاب پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم به فاطمه زهرا علیهاالسلام هنگام ازدواج با امام على علیهالسلام است.
هیثمى ذیل این روایت مىگوید: اسناد این حدیث، صحیح است.54
انس بن مالک:
انّ النبى قال لابنته فاطمه: «قد زوجتکِ اعظمهم حلماً و اقدمهم سلماً و اکثرهم علماً».55
ذهبى براى این حدیث، سه طریق از انس بن مالک، معقل بن یسار و جابر بن یزید جُعفى نقل کرده و دو طریق آن را تقویت مىکند.56
معقل بن یسار:
... دخلنا على فاطمة فقال النبی لها: «اما ترضین انّی زوّجتک اقدم امتى سلماً و اکثرهم علماً و اعظمهم حلماً».57
هیثمى این حدیث را توثیق مىکند.58
ابن عباس:
«انّ النبیقال: الصدّیقون ثلاثة: حزقیل مؤمن آل فرعون، و حبیب النّجار صاحب یس و على بن ابیطالب».59
و نیز مىگوید:
«قال رسول اللّه: السُّبَّق ثلاثة: السابق الى موسى، یوشع بن نون و السابق الى عیسى، صاحب یس و السابق الى محمد، على بن ابیطالب».60
هیثمى این حدیث را تقویت مىکند.61
البانى نیز این حدیث را از احادیث صحیح مىداند.62
عایشه:
«قال النبى: السُّبَّق ثلاثة: السابق الى موسى، یوشع بن نون و السابق الى عیسى، صاحب یس و السابق الى محمد، على بن ابیطالب».63
عبدالرّحمن بن عوف:
«لمّا حضر النبى الوفاة قالوا: یارسول اللّه اوصینا، قال: اوصیکم بالسابقین الاوّلین و بأبنائهم من بعدهم، و بأبنائهم من بعدهم، و بأبنائهم من بعدهم، الاّ تفعلوا لا یقبل منکم صرف و لا عدل».64
هیثمى در توثیق این حدیث، چنین مىگوید:
«رجاله ثقات».65
على علیهالسلام :
«بُعِثَ رسول اللّه یوم الاثنین و اسلمتُ یومالثلاثاء».66
حبّة:
«قال على علیهالسلام : اللّهمّ لا اعترف عبداً من هذه الامة عبدک قبلى غیر نبیک (ثلاث مرّات) لقد صلّیتُ قبل ان یصلّى النّاس سبعاً».67
هیثمى این حدیث را تقویت کرده و مىگوید:
«اسناده حسنٌ».68
حبّة بن جوین:
«قال على علیهالسلام : عبدتُ اللّه مع رسول اللّه سبع سنین، قبل ان یعبده احد من هذه الامة».69
على علیهالسلام :
«انا عبداللّه و اخو رسوله و انا الصدّیق الاکبر لایقولها بعدى الاّ کاذب مفترٍ صلّیتُ مع رسول اللّه قبل النّاس بسبع سنین».70
حاکم نیشابورى مىگوید:
«هذا الحدیث صحیح الاسناد».71
ابن کثیر در تأیید روایت یاد شده، مىگوید:
«نسائى در کتاب خصائص امام على علیهالسلام (از احمد بن سلیمان) و ابن ماجه در سنن، این حدیث را نقل مىکند.»72
بوصیرى نیز مىگوید:
«هذا اسنادٌ صحیح».73
هیثمى نیز در تأیید این روایت، مىگوید:
«سند حدیث، صحیح است و راویان آن موثّق هستند.»74
حبَّة:
«سمعتُ علیّاً یقول: انا اوّل من اسلم و صلّى مع رسول اللّه».75
خطیب بغدادى، سند روایت را صحیح مىداند.76
هیثمى نیز دو طریق براى روایت مذکور بیان مىکند و یک طریق آن را تقویت مىکند.77
معاذة العدویة:
«سمعتُ علیّاً على منبر البصرة یقول: انا الصدّیق الاکبر آمنتُ قبل اَنْ یؤمن ابوبکر و اسلمتُ قبل اَنْ یسلم ابوبکر.»78
عُقَیلى که از متعصّبان اهل سنّت و دشمن امام على علیهالسلام و یاران اوست، حدیث مذکور را تأیید مىکند.79
ابن عباس:
«اوّل من اسلم على بن ابىطالب».80
ذهبى در تأیید این حدیث، مىگوید:
«این حدیث از ابن عباس ثابت است.»81
سعید بن جبیر:
«اوّل من صلّى مع رسول اللّه علىّ و فیه نزلت الایة «السّابقون السّابقون»».82
ابن عباس:
«وکان (على بن ابىطالب) اوّل من اسلم بعد خدیجة من النّاس».83
حاکم نیشابورى سلسله سند این حدیث را صحیح مىداند.84
هیثمى در تأیید روایت، مىگوید:
«راویانى که احمد بن حنبل این روایت را از آنها نقل کرده است، مورد اعتماد هستند.»85
سیوطى نیز مىگوید:
«طبرانى این حدیث را به سند صحیح نقل کرده است».86
قرطبى مىگوید:
«در اسناد این روایت هیچ شک و شبههاى نیست، به خاطر اینکه سند، صحیح و موثّق است».87
در تعلیقه کتاب «معجم الکبیر» در ذیل این روایت، آمده است:
«این روایت را نسائى در خصائص امام على علیهالسلام ، صفحه 61 و 64 آورده و حاکم نیشابورى نیز آن را ذکر کرده و گفته اسنادش صحیح است. ذهبى نیز قول حاکم را پذیرفته است».88
سلمان:
«اوّل هذه الامة وروداً على نبیّها اوّلها اسلاماً على بن ابىطالب».89
سیوطى در تأیید روایت، مىگوید:
«این روایت از لحاظ سند، قوى و مؤیّد خوبى براى روایات دیگر است».90
هیثمى نیز مىگوید:
«راویان این حدیث، موثّق هستند.»91
عمر بن خطّاب:
«لن تنالوا علیّاً فأنى سمعتُ رسول اللّه یقول ثلاثة لأن یکون لى واحدة منهنّ احبّ الىّ ممّا طلعت علیه الشّمس کنتُ عند النبى صلىاللهعلیهوآلهوسلم و عنده ابوبکر و ابوعبیدة ابن الجرّاح و جماعة من اصحاب النّبى صلىاللهعلیهوآلهوسلم فضرب بیده على مِنکَبِ علىٍّ فقال: انت اوّل النّاس اسلاماً و اوّل النّاس ایماناً و انت منّى بمنزلة هارون من موسى».92
این روایت را ابن عساکر قبول مىکند.
سعد بن ابىوقّاص:
«قال قیس کُنتُ بالمدینة فبینا انا اطوف فىالسّوق اذ بلغت احجار الزّیت، فرأیتُ قوماً مجتمعین على فارسٍ قد رکب دابّة و هو یشتم علىّ بن ابىطالب والنّاس وقوفٌ حوالیه اذ اقبل سعد بن ابىوقّاص فوقف علیهم فقال: ما هذا؟ فقالوا: رجلٌ یشتم علىّ بن ابىطالب فتقدم سعد فأرجفوا له حتى وقف علیه فقال: یا هذا على یشتم على ما تشتم علىّ بن ابىطالب الم یکن اوّل من اسلم، الم یکن اوّل من صلّى مع رسول اللّه...».93
حاکم نیشابورى این حدیث را صحیح مىداند.94
زید بن ارقم:
«اوّل مَن اسلم مع رسول اللّه على بن ابىطالب».95
حاکم نیشابورى و ذهبى این حدیث را صحیح مىدانند و ذهبى براى تأیید، طریق دیگرى نیز ذکر مىکند.96
ابن کثیر نیز در تأیید این روایت، مىگوید:
«این حدیث را ترمذى و نسائى روایت کردهاند و ترمذى در ذیل روایت ،گفته: «حسنٌ صحیحٌ».97
انس بن مالک:
«استنبىء النّبى صلىاللهعلیهوآلهوسلم یوم الإثنین و اسلم علىٌّ یوم الثلاثاء».98
سیوطى مىگوید:
«حاکم نیشابورى بعد از ذکر این مطلب، ادّعا مىکند که اجماع اهل تاریخ بر این روایت است و مورد قبول همگان است.»99
ابن عساکر100 و خطیب بغدادى101 نیز این روایت را تقویت مىکنند.
قال عبدالرحمن بن عوف فى تفسیر الآیة الشریفة «والسّابقون الاوّلون»: «هم عشرة من قریش کان اوّلهم اسلاماً علىّ بن ابىطالب.»102
ابن عساکر این حدیث را قبول مىکند.
ابوموسى اشعرى:
«انّ علیّاً اوّل من اسلم مع رسول اللّه».103
حاکم نیشابورى مىگوید:
«اسناد این روایت، صحیح است.»104
عفیف کندى در حقّ امیرمؤمنان علیهالسلام مىگوید:
«و اسلم بعد ذلک فحسن اسلامه لوکان اللّه عزّوجلّ رزقنى الاسلام یومئذ فأکون ثانیاً مع علىّ بن ابیطالب».105
حاکم نیشابورى حدیث را تقویت مىکند و مىگوید: «سندش صحیح است.» همچنین از احمد بن حنبل نقل مىکند که، سند این روایت، صحیح است.106
هیثمى نیز رجال احمد بن حنبل را ثقات مىداند و روایت را از طریق احمد بن حنبل تقویت مىکند.107
عُقَیلى نیز این روایت را قبول مىکند.108
ابو رافع:
«اوّل من اسلم من الرّجال علىّ و اوّل من اسلم من النّساء خدیجة».109
هیثمى در مورد این حدیث، مىگوید: «رجاله رجال الصحیح».110
مالک بن حویرث:
«اوّل من اسلم من الرّجال علىّ و من النّساء خدیجة».111
هیثمى مىگوید:
«در سلسله سند این حدیث، ضعفهایى وجود دارد؛ ولى ابن حبّان آنها را تقویت کرده است.»112
ابىسخیلة:
«حججتُ انا و سلمان فنزلنا بأبى ذر... فقال: انّه ستکون فتنة فان ادرکتموها فعلیکم بکتاب اللّه و علىّ بن ابىطالب علیهالسلام فأنّى سمعتُ رسول اللّه یقول: «علىٌّ اوّل مَنْ آمن بى و اوّل مَن یصافحنى یوم القیامة و هو یعسوب المؤمنین».113
ابن عساکر چهار روایت به همین مضمون نقل کرده و دو روایت آن را قبول مىکند.114
حسن بصرى:
«فکان اوّل من آمن، على بن ابىطالب».115
هیثمى مىگوید:
«سند این حدیث، صحیح است.»116
قال ابىاسحاق:
«سألتُ قثم بن عباس، کیف ورّث علىّ رسول اللّه دونکم؟ قال: لأنّه کان اوّلنا به لحوقاً و اشدّنا به لزوقاً».117
حاکم نیشابورى این حدیث را صحیح دانسته و ذهبى نیز آن را تأیید مىکند.
خلیل بن احمد الفراهیدى:
«انّ علیاً تقدّمهم اسلاماً و فاقَهُم علماً و بذهم شرفاً و رجحهم زهداً و طالهم جهاداً...».118
این، گوشهاى از احادیث و روایاتى است که دلالت آشکار بر تقدّم اسلامِ امام على علیهالسلام دارد.
در پایان، جهت تکمیل بحث، به سه روایت که بسیارى از پرسشها را پاسخ مىدهد، اشاره مىشود.
در روایتى، سالم بن ابىالجعد از محمد بن حنفیه درباره تقدّم اسلامِ ابوبکر سؤال مىکند که وى در پاسخ مىگوید: «خیر، وى نخستین مسلمان نیست.»119
طبق نصوص تاریخى و حدیثى، تنها اختلافى که مطرح است، این است که آیا ابوبکر بعد از پنج نفر به اسلام گرویده یا بعد از پنجاه نفر؟
ابن کثیر در تاریخ خود مىنویسد:
«محمد بن سعد بن ابىوقّاص مىگوید: از پدرم درباره تقدّم اسلامِ ابوبکر پرسیدم، پدرم در پاسخ گفت: خیر، چرا که قبل از اسلام وى بیش از پنج نفر به اسلام گرویده بودند».120
سیوطى روایت یاد شده را تقویت کرده و مىگوید:
«ابن عساکر این روایت را با سلسله سندِ نیکو نقل کرده است.»121
طبرى در تاریخ خود مىنویسد:
«حدّثنا ابن حمید قال حدّثنا کنانة بن جبلة عن ابراهیم بن طهمان عن الحجاج بن الحجاج عن قتادة بن دعامة عن سالم بن ابىالجعد عن محمد بن سعد قال: قلت لابى: أکان ابوبکر اوّلکم اسلاماً؟ فقال: لا ولقد اسلم قبله اکثر من خمسین و لکن کان افضلنا اسلاماً؛122... محمد بن سعد مىگوید: از پدرم در مورد تقدّم اسلامِ ابوبکر پرسیدم، در پاسخ به من گفت: خیر، بیش از پنجاه نفر قبل از ابوبکر به اسلام روى آوردهاند؛ ولى اسلام وى برترین اسلام است!»
ابن کثیر دمشقى از این حدیث این گونه تعبیر مىکند: «فانّه حدیث منکر اسناداً و متناً»،123 در حالى که علاّمه امینى این حدیث را صحیحه مىداند و از آن این گونه تعبیر مىکند: «نقل الطبرى باسنادٍ صحیح رجاله ثقات».124
قبل از قضاوت میان این دو گفتار، سند حدیث یاد شده را از دیدگاه اهل سنّت بررسى مىنماییم:
1. محمد بن حمید بن حیان، (ابوعبّداللّه رازى) از شخصیتهایى است که نزد عالمان اهل سنّت، از جایگاه بسیار رفیعى برخوردار است؛ به گونهاى که ذهبى درباره وى مىگوید:
«العلامة، الحافظ، الکبیر... حدث عنه: ابوداود، ترمذى، قزوینى، احمد بن حنبل، ابوزرعه، ابوبکر بن ابىالدنیا، صالح بن محمد جزره، حسن بن على معمرى، عبداللّه بن احمد بن حنبل، محمد جریر طبرى، ابوالقاسم بغوى... و خلق کثیر».125
با اینکه برخى وى را به خاطر ترکیب اسانید در متون حدیث، تضعیف کردهاند؛126 ولى ذهبى در دفاع از وى مىگوید:
«با اینکه ابن حمید در اسانید تصرّف مىکرده؛ ولى حدیث جعل نمىکرده است.»127
ابوزرعه درباره وى مىگوید:
«هرکس محمد بن حمید را کنار گذارد، بیش از ده هزار حدیث را از دست مىدهد».128
ابو قریش مىگوید:
«نظر محمد بن یحیى را پیرامون ابن حمید جویا شدم، وى در پاسخ گفت: مگر نمىبینى از وى حدیث نقل مىکنم!»
عبداللّه بن احمد به نقل از پدرش مىگوید:
«مادامى که محمد بن حمید در (شهر) رى وجود دارد، علم نیز وجود دارد».129
ابوحاتم از یحیى بن معین نقل مىکند که ابن حمید، فردى مطمئن و ثقه است.130
در جاى دیگر، ابن ابىخیثمه از یحیى بن معین درباره محمد بن حمید سؤال مىکند و وى در پاسخ مىگوید:
«هیچ اشکالى بر وى وارد نیست».131
جعفر بن ابىعثمان طیالسى نیز وى را توثیق مىکند.132
خلیلى درباره وى مىگوید:
«کان حافظاً عالماً بهذا الشّأن رضیه احمد و یحیى».133
حدیث مورد بحث را طبرى از محمد بن حمید نقل کرده است، ذهبى در توثیق احادیث طبرى از ابن حمید، چنین مىگوید: «قد اکثر عنه ابن جریر فى کتبه و وقع لنا حدیثه عالیا».134
در جاى دیگر مىگوید:
«فقد قال محمد بن جریر الطبرى فى ما صحّ له عنه».135
2. کنانة بن جبله، نیز نزد اهل سنّت معتبر است؛ چنان که ابوحاتم درباره وى مىگوید: «محلّه الصدق».136
3. ابراهیم بن طهمان هم نزد اهل سنّت از جایگاه بلندى برخوردار است؛ بخارى در مورد وى مىگوید:
«صحیح العلم والحدیث».137
اسحاق بن راهویه مىگوید:
«کان صحیح الحدیث کثیرالسّماع ما کان بخراسان اکثر حدیثاً منه و هو ثقة.»
یحیى بن اکثم مىگوید:
«کان ابراهیم من انبل الناس بخراسان و العراق و الحجاز و اوثقهم و اوسعهم علماً».138
دارقطنى، احمد بن حنبل، ابوداود، صالح بن محمد جزره، ابن مبارک، ابوحاتم، یحیى بن معین، جوزجانى، خطیب بغدادى، عثمان بن سعید، یوسف بن خراش، ابن حبان، ابن شاهین، ابن ندیم، ابن حجر عسقلانى، ذهبى و صفدى، وى را فردى صدوق و مطمئن دانسته و به احادیث وى استناد کردهاند.139
4. حجاج بن حجاج باهلى بصرى، نیز مورد وثوق و تأیید اهل سنّت است. ابوحاتم رازى، وى را توثیق کرده است.140 احمد بن حنبل، یحیى بن معین، ابوبکر بن خزیمه، ابوداود، ابن حبان، ابن حجر عسقلانى و ذهبى وى را توثیق کرده و مورد اطمینان و راستگو مىدانند.141
5. قتاده بن دعامة، نیز نزد اهل سنّت از جایگاه بسیار بلندى برخوردار است؛ به گونهاى که ذهبى از وى چنین یاد مىکند: «حافظ العصر، قدوة المفسّرین و المحدّثین»142، «کان من اوعیة العلم و ممّن یضرب به المثل فى قوّة الحفظ»143، «هو حجّة بالاجماع».144
سایر علما از جمله: ابن سعد، یحیى بن معین، ابن خلکان، ابوحاتم رازى، احمد بن حنبل، ابن سیرین، ابو زرعه، ابن حبان، ابن شاهین، یحیى بن معین، ذهبى و ابن حجر عسقلانى، از وى به بزرگى یاد کرده و او را فردى مطمئن مىدانند.145
لازم به ذکر است که وى یکى از دشمنان سرسخت حضرت على علیهالسلام بود.146
6. سالم بن ابىالجعد، ذهبى در مورد جایگاه وى نزد اهل سنّت، مىگوید:
«احد الثقات و کان من نبلاء الموالى و علمائهم»،147 «من ثقات التابعین».148
ابراهیم حربى در مورد وى آورده است: «مجمع على ثقته».149
بزرگان اهل سنّت از جمله: ابن سعد، ابونعیم اصفهانى، یحیى بن معین، ابو زرعه، نسائى، ابن حبان، عجلى، ابن قتیبه، صفدى، ذهبى و ابن حجر عسقلانى وى را از برترین و موثقترین تابعین بر مىشمارند.150
7. محمد بن سعد بن ابىوقّاص نیز نزد اهل سنّت معتبر بوده و جاى هیچ بحثى در آن نیست.
8. سعد بن ابىوقّاص از بزرگان صحابه نزد اهل سنّت است.
با بیانات یاد شده، واهى بودن ادّعاى ابنکثیر، نمایان مىشود.
نکته قابل تأمّل، جمله ابن کثیر است که اساس و بنیان گفتار کسانى را که در تقدّم اسلام امام على علیهالسلام بر دیگران، تشکیک مىکنند، سست و متزلزل مىکند.
سیوطى به نقل از وى مىگوید:
«ظاهر این است که اهلبیت پیامبر قبل از همگان به پیامبر ایمان آوردهاند: خدیجه همسر پیامبر، على پسر عموى پیامبر، زید بن حارثه غلام پیامبر، امّایمن و ورقة بن نوفل».151
سخن پایانى
اگر ما قبول کنیم که ابوبکر نخستین مسلمان بوده است، از لحاظ عقلى «نخستین مسلمان بودن وى» محال است؛ چرا که به اجماع اهل تاریخ و حدیث، ابوبکر قبل از بعثت پیغمبر، عمرش را در بت پرستى، نوشیدن شراب و... سپرى کرده و در اوائل بعثت نیز ادامه داشته است.152
این دسته افراد اگرچه به خاطر نوشیدن شراب و بت پرستى در دوران جاهلیت در قیامت عذاب نشوند؛ ولى به هر حال، این اعمال و رفتار بر عقل و فطرت آنها اثر وضعى خود را مىگذارد و همین، مانع از شناخت اسلام و قبول آن مىشود.
اما امام على علیهالسلام که رشد و نموّ ایشان در دوران جاهلیت در دامان پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم بوده و در بسترى کاملاً آراسته و پیراسته از گناه، رشد کرده، پس اقتضاى نخستین مسلمان بودن در ایشان وجود داشته است.
همچنین برخى جمع بین احادیث کرده و از این رهگذر، ابوبکر را نخستین مرد مسلمان معرّفى کردهاند؛ که با بررسى اسناد این احادیث و ضعیف بودن آنها، نوبت به این جمع نمىرسد.153
پىنوشتها:
1. دیوان اقبال لاهورى، ص 114.
2. فرهنگ آفتاب، ج 2، ص 776.
3. المعارف، ص 168.
4. تاریخ بغداد، ج 1، ص 133.
5. تقریب التهذیب، ج 2، ص 39. جالب این است که در چاپ جدید تقریب التهذیب، کلام ابن حجر عسقلانى را تحریف کردهاند و این گونه نوشتهاند: «جمعى مىگویند: اولین نفر که به اسلام گروید، على بن ابیطالب(ع) است». (تحریر تقریب التهذیب، ج 3، ص 231).
6. الاصابة، ج 2، ص 506.
7. الاستیعاب، ج 3، ص 197.
8. الکامل فىالتاریخ، ج 1، ص 484 و 485.
9. الوفاء باحوال المصطفى، ص 163 و 164.
10.. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 32، ج 4، ص 319 و ج 13، ص 148.
11. السیرة النبویة و اخبار الخلفاء، ج 1، ص 67 و 68؛ کتاب الثقات، ج 1، ص 52.
12. الوافى بالوفیات، ج 21، ص 269 و 270.
13. حیاة الحیوان الکبرى، ج 1، ص 79.
14. السنن الکبرى، نسائى، ج 9، ص 94 و 95؛ السنن الصغرى، ج 1، ص 570؛ ج 2، ص 365.
15.التنبیه و الاشراف، ص 198.
16.تذکرة الخواص، ص 26.
17.موسوعة الفقه الاسلام، ج 1، ص 269؛ شباب حول الرسول، ص 21.
18. ذهبى درباره وى مىگوید: «الامام العلاّمة الحافظ، الکبیر، المجوّد محدّث الشام ثقة الدین»؛ سیراعلام النبلاء، ج 20، ص 554.
19. علامه امینى تمامى روایاتى را که از منابع اهل سنّت است، به تفصیل نقل مىکند. ر.ک: الغدیر، ج 3، ص 220، چ قدیم و ج 3، ص 310، چ جدید.
20. تاریخ دمشق، ج 42، ص 39ـ44.
21. همان، ص 30 و 34.
22. همان، ص 39 و 40.
23. همان، ص 40 و 41.
24. همان، ص 27، 35، 36 و 42.
25. همان، ص 36 و 38.
26. همان، ص 27.
27. همان، ص 27 و 28.
28. همان، ص 58 و 59؛ کنزالعمال، ج 13، ص 124.
29. تاریخ دمشق، ج 42، ص 60.
30. همان، ص 37، 43 و 44.
31. همان.
32. همان، ص 28، 29 و 39.
33. همان، ص 41 و 43.
34. همان، ص 36.
35. همان، ص 43 و 44؛ کنز العمال، ج 11، ص 616، ح 32989.
36. تاریخ دمشق، ج 42، ص 40. لازم به ذکر است که ابن عدى، سند این حدیث را تضعیف کرده (الکامل فى ضعفاء الرجال، ج 4، ص 291 و 292)، اما ابن عساکر از طریق دیگر این حدیث را تقویت مىکند؛ (المطالب العالیة بزوائد المسانید الثمانیة، ابن حجر عسقلانى، ج 4، ص 57.)
37. مستدرک، حاکم نیشابورى، ج 3، ص 136؛ تاریخ دمشق، ج 42، ص 40؛ جامع الاحادیث سیوطى، ج 3، ص 312، ح 8841؛ کنزالعمال، ج 11، ص 616، ح 32991.
38. مستدرک، حاکم، ج 3، ص 136.
39. الاصابة، ج 8، ص 183.
40. تاریخ دمشق، ج 42، ص 43؛ کنزالعمال، ج 11، ص 608؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 365؛ مختصر المنهاج، شمس الدین ذهبى، ص 309.
41. تاریخ دمشق، ج 42، ص 43 و 44؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 379؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
42. در وثاقت عبّاد هیچ شکى نیست، اما در مذهب ایشان اختلاف است. شیخ طوسى در الفهرست، ص 119، ایشان را عامى المذهب مىداند و برخى از متأخرین نیز ایشان را سنّى مىدانند. ر.ک: جامع الرواة، ج 1، ص 43؛ نقدالرجال، ج 3، ص 18. اما ابوعلى حائرى، آیةالله خویى، محقق تسترى، علامه نمازى و علامه مامقانى قائل به تشیّع وى هستند و دلیل بر تشیّع وى را دو چیز مىدانند:
1. روایاتى که عبّاد در رابطه با اهل بیت(ع) نقل کرده است.
2. گواهى اهل سنّت در تشیّع عبّاد.
ر.ک: منتهى المقال، ج 4، ص 62؛ معجم الرجال الحدیث، ج 9، ص 219؛ قاموس الرجال، ج 5، ص 661؛ مستدرکات علم الرجال، ج 4، ص 338. قابل ذکر است که عبّاد حدیث پیامبر در ذمّ معاویه «قال النبى(ص): اذا رأیتم معاویة على منبرى فَقتلوه» را نیز روایت کرده است. (تنقیح المقال، ج 2، ص 123).
43. الموضوعات، ج 1، ص 344. جالب این است که عالمان اهل سنت این کتاب را تضعیف مىکنند و درباره آن چنین گفتهاند: «غالب ما فى کتاب ابن الجوزى موضوعٌ»؛ تدریب الراوى، ص 183.
44. رجال الشیعة فى اسانید السنة، محمد جعفر طبسى، ص 218؛ رجال صحیح البخارى، ج 2، ص 863؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 379؛ المراجعات، ص 97.
45. تقریب التهذیب، ج 1، ص 394 و 395.
46. میزان الاعتدال، ج 2، ص 379 و 380.
47. رجال الشیعة فى اسانید السنة، ص 215؛ به نقل از الجرح و التعدیل، ج 6، ص 80، شماره 447 (شیخ ثقه).
48. میزان الاعتدال، ج 2، ص 340 و 379.
49. مجمع الزوائد، ج 9، ص 181.
50. میزان الاعتدال، ج 2، ص 379.
51. رجال الشیعة فى اسانید السنة، ص 215 به نقل از سیر اعلام النبلاء، ج 11، ص 536.
52. حلیة الاولیاء، ابونعیم اصفهانى، ج 1، ص 66. روایت مذکور را از طریق معاذ بن جبل نیز نقل کرده است؛ حلیة الاولیاء، ج 1، ص 65 و 66؛ کنز العمال، ج 11، ص 617.
53. جامع الاحادیث الکبیر، سیوطى، ج 5، ص 63، ح 17209؛ المصنف، ابن ابىشیبه، ج 6، ص 376، ح 32131؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
54. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
55. سیرالخلفاء الراشدین، ص 230؛ المصنف، عبدالرّزاق، ج 5، ص 490.
56. سیرالخلفاء الرّاشدین، ص 230.
57. مسند، احمد بن حنبل، ج 5، ص 26.
58. مجمع الزوائد، ج 9، ص 123، ر.ک: سیرالخلفاء الراشدین، ص 230.
59. تفسیر قرطبى، ج 15، ص 306؛ کنزالعمال، ج 11، ص 601؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 351.
60. کنزالعمال، ج 11، ص 601؛ المعجم الکبیر، ج 11، ص 77؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 364؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
61. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
62. سلسلةالاحادیث الصحیحة، ج 1، ص 361.
63. الصواعق المحرقة، ج 2، ص 364.
64. معجم الاوسط، ج 878؛ مختصرالزوائد، (مسند البزاز)، ج 2، ص 350.
65. مجمع الزوائد، ج 10، ص 17.
66. مسند ابویعلى، ج 1، ص 466؛ مختصر اتحاف السادة، ج 5، ص 190؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 351؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 103.
67. اتحاف المهرة باطراف العشرة، ج 11، ص 540؛ معجم الاوسط، طبرانى، ج 8، ص 206؛ کنزالعمال، ج 13، ص 122؛ مختصراتحاف السادة، ج 5، ص 190؛ حیاةالصحابة، ج 1، ص 48.
68. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
69. سنن الکبرى، ج 5، ص 106؛ کنزالعمال، ج 13، ص 122؛ الریاض النضرة، ج 2، ص 111.
70. جامع المسانید و السنن، ج 30، ص 573، ح 1165؛ مصنّف ابن ابىشیبه، ج 7، ص 498؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 44؛ فضائل الصحابة، احمد بن حنبل، ج 2، ص 586 و 587؛ اتحاف المهرة باطراف العشرة، ابن حجر عسقلانى، ج 11، ص 465. ابن حجر عسقلانى بعد از نقل این حدیث، تأیید حاکم نیشابورى را نیز نقل مىکند؛ الریاض النضرة، ج 2، ص 102؛ سنن الکبرى، نسائى، ج 5، ص 106؛ خصائص امیرالمؤمنین على(ع)، نسائى، ص 24 و 25؛ الاوائل، عسکرى، ج 1، ص 203؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 310.
71. المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 151.
72. جامع المسانید و السنن، ج 30، ص 573.
73. زوائد سنن ابن ماجه، ص 46.
74. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102. لازم به ذکر است که ذهبى درباره روایت مذکور، مىگوید: «هذا کذب على علىّ» (میزان الاعتدال، ج 2، ص 368)؛ ابن کثیر نیز همانند ذهبى در جاى دیگر عصبیّت و بغض خود را نسبت به امام على علیهالسلام ابراز داشته و مىگوید: «هذا الحدیث منکَر بکل حال و لایقوله علىّ و کیف یمکن ان یصلى قبل الناس بسبع سنین هذا الامر لایتصوّر اصلاً» (البدایة و النهایة، ج 3، ص 25 و 26)؛ همچنین برخى از متأخرین این حدیث را باطل مىدانند (الالبانى، ضعیف سنن ابن ماجه، ص 14)، این همه اقوال و تضعیف به خاطر عبّاد بن عبداللّه الاسدى است که چون شیعه است، مورد تهاجم قرار گرفته؛ اما با این حال، بزرگان اهل سنت همانند ابن حبّان ایشان را در زمره ثقات و معتمدین برشمرده، مىگوید: «عبّاد من اهل الکوفة یروى عن على(ع)» (کتاب الثقات، ج 5، ص 141، چ قدیم).
75. فضائل الصحابه، ج 2، ص 590؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 141؛ تاریخ دمشق، ج 1، ص 57 (چاپ محمودى)، جامع المسانید و السنن، ج 19، ص 50، ح 116؛ تاریخ بغداد، ج 4، ص 233؛ مناقب ابن مغازلى، ص 15؛ فضایل الخمسة، ج 1، ص 180، به نقل از مسند ابوحنیفه، ص 247.
76. تاریخ بغداد، ج 4، ص 333، ش 1947.
77. مجمع الزوائد، ج 9، ص 103.
78. انساب الاشراف، ج 2، ص 379؛ المعارف، ص 169؛ کنز العمال، ج 13، ص 164؛ تاریخ دمشق، ج 1، ص 61 (چاپ محمودى).
79. الضعفاء الکبیر، ج 2، ص 131.
80. الطبقات الکبرى، ج 3، ص 21.
81. سیرالخلفاء الراشدین، ص 227.
82. تذکرةالخواص، ص 26.
83. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 331 و 373؛ فضائل الصحابه، ج 2، ص 589؛ الجامع فىالعلل و معرفة الرجال، ج 3، ص 425؛ معجم الکبیر، ج 12، ص 77، ح 12593؛ السنن الکبرى، نسائى، ج 5، ص 43.
84. المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 465.
85. مجمع الزوائد، ج 1، ص 102.
86. تدریب الراوى، ص 386.
87. الاستیعاب، ج 3، ص 198؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 299.
88. معجم الکبیر، ج 12، ص 77.
89. همان، ج 6، ص 265، ح 617؛ مناقب ابن مغازلى، ص 15، ح 20 و 21؛ اسدالغابة، ج 4، ص 103؛ الوافى بالوفیات، ج 21، ص 270؛ المطالب العالیة بالزوائد المسانید الثمانیة، ج 4، ص 57؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 351؛ المصنف، ابن ابىشیبه، ج 6، ص 371، ح 32112.
90. اللئالى المصنوعة، ج 1، ص 299 و 300.
91. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102 و 124.
92. تاریخ دمشق، ج 42، ص 59 و 58؛ کنزالعمال، ج 13، ص 124، ح 36395.
93. المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 499؛ تفسیر الحبرى، ص 395 و 407.
94. المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 499.
95. انساب الاشراف، ج 1، ص 125؛ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 368؛ مناقب ابن مغازلى، ص14، ح 18؛ تاریخ الامم والملوک، ج 1، ص 538؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 351.
96. مستدرک، حاکم نیشابورى، ج 3، ص 136.
97. جامع المسانید والسنن، ج 14، ص 15، ح 2771.
98. المنتظم، ج 3، ص 319؛ الصواعق المحرقة، ج 2، ص 351؛ تاریخ بغداد، ج 1، ص 134؛ الاستیعاب، ج 3، ص 200؛ جامع الاصول فى احادیث الرسول، ابن اثیر، ج 8، ص 641، ح 6484.
99. تدریب الراوى، ص 386.
100. تاریخ دمشق، ج 42، ص 28 و 29.
101. تاریخ بغداد، ج 1، ص 134.
102. تاریخ دمشق، ج 42، ص 43 و 44.
103. فضائل الخمسة، ج 1، ص 178؛ به نقل از مستدرک حاکم نیشابورى، ج 3، ص 465.
104. همان.
105. تاریخ دمشق، ج 42، ص 34 و 35؛ معجم الکبیر، ج 18، ص 100، ح 181؛ الاستیعاب، ج 3، ص 201؛ البدایة و النهایة، ج 3، ص 24 و 25؛ دلایل النبوة، ج 1، ص 165؛ مختصر اتحاف السادة، ج 5، ص 191 و 227؛ السنن الکبرى، نسایى، ج 5، ص 105.
106. مستدرک حاکم، ج 3، ص 183؛ معجم الکبیر، ج 18، ص 100.
107. مجمع الزوائد، ج 9، ص 103.
108. الضعفاء الکبیر، ج 1، ص 28 و 80.
109. مختصر الزوائد، (مسند البزاز)، ج 2، ص 350.
110. مجمع الزوائد، ج 9، ص 220.
111. معجم الکبیر، ج 19، ص 291.
112. مجمع الزوائد، ج 9، ص 220.
113. تاریخ دمشق، ج 42، ص 41؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 361 و 362؛ الاستیعاب، ج 4، ص 307؛ فرائدالسمطین، حموینى، ج 1، ص 39؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 188؛ مستدرکات علم الرجال، ج 8، ص 445؛ الارشاد، ج 1، ص 31 و 32.
114. تاریخ دمشق، ج 42، ص 41.
115. مصنف عبدالرزاق، ج 11، ص 226، ح 20391 و ج 5، ص 325، ح 9718؛ معجم الکبیر، ج 1، ص 95؛ الجامع فىالعلل و معرفة الرجال، احمد بن حنبل، ج 2، ص 70 و ج 3، ص 425؛ سنن الکبرى، بیهقى، ج 9، ص 236 و 235.
116. مجمع الزوائد، ج 9، ص 102.
117. المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 125.
118. منتهى المقال، ابوعلى حائرى، ج 3، ص 185.
119. المصنف، ابن ابى شیبه، ج 7، ص 272.
120. البدایة و النهایة، ج 3، ص 27.
121. «اخرجه ابن عساکر بسندٍ جیّد»؛ تاریخ الخلفاء، ص 47.
122. تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 540.
123. البدایة والنهایة، ج 3، ص 28.
124. الغدیر، ج 3، ص 240.
125. سیر اعلام النبلاء، ج 11، ص 503.
126. میزان الاعتدال، ج 3، ص 531؛ الکاشف، ج 3، ص 21؛ تاریخ الکبیر، ج 1، ص 69؛ الضعفاء الکبیر، ج 4، ص 61.
127. سیر اعلام النبلاء، ج 11، ص 505.
128. میزان الاعتدال، ج 3، ص 531.
129. همان.
130. الجرح و التعدیل، ج 7، ص 232؛ تهذیب الکمال، ج 16، ص 222.
131. تاریخ بغداد، ج 2، ص 260؛ تهذیب التهذیب، ج 9، ص 112؛ تهذیب الکمال، ج 16، ص 222.
132. تاریخ بغداد، ج 2، ص 260؛ تهذیب الکمال، ج 16، ص 223؛ تهذیب التهذیب، ج 9، ص 112.
133. تهذیب التهذیب، ج 9، ص 115.
134. سیراعلام النبلاء، ج 11، ص 505.
135. میزان الاعتدال، ج 3، ص 530.
136. الجرح والتعدیل، ج 7، ص 169؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 415.
137. تاریخ الکبیر، ج 1، ص 194؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 113.
138. تاریخ بغداد، ج 6، ص 106؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 113؛ تهذیب الکمال، ج 1، ص 367؛ سیراعلام النبلاء، ج 7، ص 380.
139. رجال صحیح بخارى، ج 1، ص 53؛ رجال صحیح مسلم، ج 1، ص 40؛ سیراعلام النبلاء، ج 7، ص 383؛ تاریخ بغداد، ج 6، ص 108؛ تهذیب الکمال، ج 1، ص 366؛ الفهرست، ابن ندیم، ص 319؛ تهذیب التهذیب، ج 1، ص 113؛ کتاب الثقات، ج 6، ص 27؛ تاریخ اسماءالثقات، ابن شاهین، ص 58؛ الجامع فى العلل و معرفة الرجال، ج 2، ص 48؛ الوافى بالوفیات، ج 6، ص 34؛ الجرح والتعدیل، ج 3، ص 158؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 36؛ العبر، ج 1، ص 185؛ الکاشف، ج 1، ص 40؛ تذکرةالحفاظ، ج 1، ص 213؛ المغنى فى الضعفاء، ج 1، ص 17؛ تحریر تقریب التهذیب، ج 1، ص 89.
140. الجرح و التعدیل، ج 3، ص 158؛ تاریخ الاسلام (حوادث 121)، ص 395؛ سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 152؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 176.
141. سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 152؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 461؛ کتاب الثقات، ج 6، ص 201؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 176؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 152؛ الکاشف، ج 1، ص 161؛ تهذیب الکمال، ج 4، ص 153؛ الجامع فى العلل و معرفة الرجال، ج 1، ص 202.
142. سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 269.
143. المعارف، ص 462؛ سیراعلام النبلاء، ج 5، ص 270؛ تاریخ الاسلام (حوادث 101 تا 120)، ص 454.
144. سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 271.
145. طبقات الکبرى، ج 7، ص 229؛ الجرح و التعدیل، ج 7، ص 135؛ وفیات الاعیان، ج 4، ص 85؛ کتاب الثقات، ج 5، ص 323؛ تاریخ اسماء الثقات، ص 265؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 385؛ الکاشف، ج 2، ص 382؛ تاریخ الاسلام (حوادث 101 تا 120)، ص 455؛ رجال صحیح مسلم، ج 2، ص 150؛ تهذیب التهذیب، ج 8، ص 318؛ تقریب التهذیب، ج 2، ص 123؛ مقدمه فتح البارى، ص 458؛ العبر، ج 1، ص 112؛ تهذیب الکمال، ج 15، ص 232؛ سیراعلام النبلاء، ج 5، ص 271؛ المغنى، ج 2، ص 522؛ تذکرة الحفاظ، ج 1، ص 10.
146. سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 272.
147. همان، ج 5، ص 109؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 282، 292 و 309.
148. میزان الاعتدال، ص 109.
149. تهذیب التهذیب، ج 3، ص 374.
150. طبقات الکبرى، ج 6، ص 291؛ حلیةالاولیاء، ج 7، ص 150؛ تهذیب التهذیب، ج 3، ص 374؛ الجرح و التعدیل، ج 4، ص 181؛ تهذیب الکمال، ج 7، ص 7؛ کتاب الثقات، ج 4، ص 305؛ العبر، ج 1، ص 90؛ تقریب التهذیب، ج 1، ص 279؛ رجال صحیح بخارى، ج 1، ص 316؛ رجال صحیح مسلم، ج 1، ص 259؛ تاریخ الاسلام (حوادث 81 تا 100)، ص 362؛ المعارف، ص 452؛ الوافى بالوفیات، ج 15، ص 95؛ المغنى، ج 1، ص 250؛ تحریر تقریب التهذیب، ج 2، ص 5.
151. تاریخ الخلفاء، ص 47.
152. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 186؛ الکشف والبیان، ج 2، ص 143 و ج 4، ص 106؛ النکت و العیون، ج 2، ص 64؛ تفسیر ابن ابىحاتم، ج 4، ص 1200، ح 6767؛ تفسیر جامع البیان، ج 7، ص 46؛ تفسیر بغوى، ج 3، ص 94؛ تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص 166؛ الدرالمنثور، ج 2، ص 315؛ تفسیر قرطبى، ج 6، ص 286 و 287؛ المجموع فى شرح المهذب، ج 22، ص 254؛ سنن الکبرى، بیهقى، ج 5، ص 285؛ تفسیر المنار، ج 7، ص 49؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 178، 185 و 186؛ فتح القدیر، ج 2، ص 94؛ الکشاف فى تفسیر القرآن، زمخشرى، ج 1، ص 257 و 502؛ مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص 204؛ مستدرک الوسائل، ج 17، ص 84.
153. براى آگاهى بیشتر و بیان ضعفهاى روایت، ر.ک: نخستین یار پیامبر، محمدمحسن طبسى، انتشارات دلیل.