قیام حسینی و عبدالله بن عباس
آرشیو
چکیده
متن
امام حسین علیهالسلام در سال شصت هجرى، پس از مرگ معاویه و در پى اعلام خوددارى و بیزارى از بیعت با یزید، از مدینه منوره به مکه مکرمه هجرت نمود. او از روز سوم شعبان تا هشتم ذى حجه همان سال در آن شهر اقامت گزید و پس از آن به وادى کربلا پاى نهاد و با قیام خود به خون و رنگ سرخ اعتبار بخشید...
همان گونه که ثقل اکبر، قرآن کریم ظهر و بطن دارد گفتار و رفتار قرآن ناطق، عترت پیامبر، نیز داراى ظهر و بطن است؛ قیام و انقلاب عاشورا که یکى از افعال امام حسین علیهالسلام مىباشد نیز ظهر و بطن دارد. که اکثر کتابها و نوشتارهایى که در این راستا نگاشته مىشوند، به بررسى ظواهر قیام حسینى پرداخته و کمتر به عمق و مغز قیام توجه داشتهاند.
با این وصف، یکى از پرسشهایى که برخاسته از متن قیام امام مىباشد و بدان اصلاً توجه نشده و یا کمتر توجه شده است، امام حسین علیهالسلام و نخبگان آن دوران و شیوه و چگونگى برخورد امام با آنان و بالعکس است. عبد الله بن زبیر، عبد الله بن عمر، عبدالله بن عباس، عبد الله بن جعفر از نخبگانى هستند که بدان اشاره کردیم.
در این نوشتار که به عنوان نخستین گام در این راستا است، به بررسى شخصیت عبدالله بن عباس که یکى از جنجالىترین شخصیتهاى حدیثى، تاریخى است، پرداختهایم.
دودمان ابن عباس
عبد اللّه بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف، پسر عموى پیامبر بوده و مادرش لبابه دختر حارث بوده و کنیهاش ابوالعباس مىباشد.1
ولادت
در تاریخ ولادت وى اختلاف است، ولى مشهور این است که ابنعباس سه سال قبل از هجرت در شعب ابى طالب به دنیا آمد.2
ابن اثیر مىنویسد: « هنگام ولادت ابن عباس، پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله سقّ ابن عباس را با آب دهان خویش برداشت».3
دوران پیامبر صلىاللهعلیهوآله
ذهبى مىنویسد: «عبدالله بن عباس بیش از سى ماه همراه پیامبر بوده است.»4
طبق نقلهاى تاریخى، پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله در مورد عبدالله بن عباس دعاى خیر فرمود؛ چنانچه در کتب حدیثى و تاریخى آمده که پیامبر صلىاللهعلیهوآله به ابن عباس فرمود: «اللهم علّمه الحکمةَ.»5
در جاى دیگر چنین فرمود: «الّلهمّ بارِکْ فیه و انْشُرْ مِنْه.»6
همچنین نقل شده پیغمبر اکرم صلىاللهعلیهوآله دست مبارک خود را بر سر ابن عباس گذارده و فرمود: «اللهم اَعْطِهِ الحکمة و عَلِّمْهُ التأویل.»7
سنّ ابن عباس هنگام رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله در کتب تاریخى بین 10 تا 15 سال نقل شده است.8
دوران خلفا
ابن عباس در دوران خلفا مقام افتاء را بر عهده داشته و از کسانى بود که خلفا بویژه خلیفه دوم و سوم، در مشکلات از نظرات وى استفاده مىکردند.9
دوران امام على علیهالسلام
در دوران امام على علیهالسلام نیز در جنگهاى جمل، صفّین و نهروان در رکاب على علیهالسلام شمشیر مىزد.10
ابن عباس در دوران امام على علیهالسلام کارگزار امام در بصره بوده11 و در واقعه حکمیت نیز، امام وى را به عنوان حَکَم پیشنهاد کرد که خوارج وى را قبول نکردند.12
در دوران حسنین علیهماالسلام
در دوران امام حسن علیهالسلام نیز از اصحاب با وفاى امام بوده و پس از شهادت امام على علیهالسلام مردم را به بیعت نمودن با امام حسن علیهالسلام فرا مىخواند.13
در دوران امام حسین علیهالسلام نیز از اصحاب باوفاى امام بوده است.
رحلت
ابن عباس در اواخر عمر خود در مکه زندگى مىکرد، که با نبرد عبدالله بن زبیر و عبد الملک بن مروان مواجه شد. عبدالله بن زبیر از وى بیعت خواست ولى ابن عباس سرباز زد؛ لذا ابن زبیر وى را از مکه بیرون کرد و روانه طائف ساخت.14
در تاریخ وفات ابن عباس، اختلاف است ولى مشهور این است که ابن عباس در سال 68 هجرى و در 70 سالگى در شهر طائف بدرود حیات گفت و محمد بن حنفیه بر وى نماز خواند و جنازه وى را در همانجا دفن نمود.15
فرزندان
فرزندان وى، عباس، علىّ السّجاد، فضل، محمد، عبیدالله، لبابه و اسماء مىباشند.16
ذهبى مىنویسد: «ابن عباس بیش از 1660 حدیث نقل کرده که بخارى 120 حدیث و مسلم فقط 9 حدیث از وى نقل کردهاند.»17
ابن عباس و اهلبیت علیهمالسلام
قبل از ورود به بحث اصلى، لازم است مواضع اعتقادى ابن عباس نسبت به اهل بیت تبیین شده تا تحلیل شایستهاى در باره عدم همراهى وى با امام حسین علیهالسلام ارائه دهیم:
ایمان به دوازده امام
عطا مىگوید: «ما سى تن از بزرگان طائف در بیمارى دم مرگ عبداللّه بن عباس بر او وارد شدیم، او ناتوان شده بود، سلام کردیم و نشستیم. ابن عباس از من پرسید: عطا اینها چه کارهاند؟ گفتم: آقا! اینها بزرگان شهرند و عبداللّه بن سلمة بن حضرمى طائفى، عمارة بن ابى الاجلح و ثابت بن مالک در میان آنهایند.
من یک به یک از آنها نام بردم و آنان نزد او رفتند و گفتند: اى پسر عموى رسول خدا! تو پیامبر خدا را دیده و سخن او را شنیدهاى، ایشان پیرامون اختلاف این امت چه گفتند؛ گروهى على را بر دیگران مقدم دانستهاند و گروهى دیگر او را پس از سه تن قرار دادند؟
ابن عباس نفسى کشید و گفت: از رسول خدا شنیدم که فرمود: «على با حق است و حق با على است. او امام و جانشین پس از من است؛ هر کس به او تمسّک جوید، رستگار مىشود و نجات مىیابد و هر کس از فرمانش سرپیچى کند، گمراه شود. آرى، او مرا کفن مىکند و غسل مىدهد و قرضم را ادا مىکند. او پدر دو سبط من، حسن و حسین است و امامان نه گانه از نسل حسین هستند و مهدى این امت، از ماست».
عبداللّه بن سلمة بن حضرمى گفت: اى پسر عموى رسول خدا! چرا پیشتر اینها را به ما نگفتید؟ گفت: به خدا سوگند! من آنچه را شنیده بودم، بازگفتم و شما را نصیحت کردم لیکن شما نصیحت کنندگان را دوست ندارید!
سپس گفت: اى بندگان خدا! تقواى الهى پیشه کنید همانند تقواى کسى که از این موضوع عبرت مىگیرد...پیش از رسیدن مرگ براى آخرت کارى بکنید و به ریسمان محکم عترت پیامبرتان چنگ زنید که من از او شنیدم که مىفرمود: «هرکس پس از من به خاندانم تمسّک جوید، از رستگاران است.»
آنگاه به شدت گریست و حاضران گفتند: آیا با این جایگاهى که نسبت به رسول خدا دارى، مىگریى؟ رو به من کرد و گفت: اى عطا! من براى دو چیز مىگریم؛ ترس از قیامت و جدایى دوستان!
سپس مردم پراکنده شدند و ابن عباس به من گفت: اى عطا! دستم را بگیر و مرا به صحن خانه ببر، آنگاه دستها را به آسمان بلند کرد و گفت: پروردگارا! من به وسیله محمد و آل محمد به تو تقرّب مىجویم. پروردگارا! من به وسیله آقایم علىّ بن ابى طالب به تو تقرّب مىجویم. و این عبارت را آن قدر تکرار کرد تا بر زمین افتاد. ما پس از ساعتى درنگ، او را بلند کردیم و دیدیم که چشم از جهان فرو بسته است.»18
ایمان به حقوق اهل بیت
ابن اعثم کوفى مىنویسد: «پس از گفت و گوى میان امام حسین علیهالسلام و عبداللّه بن عباس، ابن عباس گریست و امام حسین علیهالسلام نیز با او گریست و فرمود: اى پسر عباس! تو مىدانى که من فرزند دختر رسول خدا هستم! ابن عباس گفت: آرى، به خدا سوگند مىدانیم و مىشناسیم که در دنیا هیچ کس جز تو فرزند دختر رسول خدا نیست و یارى تو همانند نماز و زکات ـ که هیچ کدام بدون دیگرى پذیرفته نیست ـ بر همه مردم واجب است...»19
پرسشى که ممکن است به ذهن خطور کند، این است که کلام ابن عباس دلیلى بر التزام عملى وى نسبت به امام نمىباشد و فقط عقیده و التزام نظرى خود را ابراز داشته است؟! که در پاسخ باید گفت: سیره عملى ابن عباس نسبت به امام امیرالمؤمنین، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام کاشف از این ایمان و یقین و معرفت وى مىباشد.
علامه حلّى مىفرماید: «عبداللّه بن عباس از یاران رسول خدا و دوستداران و شاگردان امیرالمؤمنین بود. مقام والاى وى و نیز اخلاص او نسبت به امیرالمؤمنین، روشنتر از آن است که بتوان آن را پنهان ساخت.»20
مردم که به حال ابن عباس در همراهى و دلدادگى وى نسبت به على علیهالسلام آگاه بوده و مىدانستند که شاگرد و دستیار اوست، به او گفتند: میزان علم تو نسبت به علم پسر عمویت چه اندازه است؟ گفت:«مانند نسبت میان قطرهاى باران در برابر اقیانوس...»21
شیخ حسن فرزند برومند شهید ثانى مىگوید: «وضعیت عبداللّه ابن عباس در محبت و اخلاص نسبت به امیرالمؤمنین و دوستى و یارى و دفاع از او و دشمنى به خاطر رضایت او و پشتیبانى از آن حضرت، جاى شک و تردید نیست...»22
پس از شهادت امیرالمؤمنین، هنگامى که امام حسن علیهالسلام خطبهاش را به پایان رسانید، ابن عباس در حضور حضرت ایستاد و گفت: «اى مردم! این فرزند پیامبرتان و جانشین امامتان است؛ با او بیعت کنید...»23
کارگزار امام على علیهالسلام
ابن عباس از سوى امام على علیهالسلام ولایتدار بصره بود.
دشمنان اهل بیت مىکوشیدند تا این شخصیت بزرگوار هاشمى را متهم سازند که در دوران امام على علیهالسلام از بیت المال بصره اختلاس کرده است.
اختلاس ابن عباس، افسانه یا حقیقت؟
بسیارى از پژوهشگران به این دروغ پاسخ گفتهاند؛ ما نیز براى منزّه ساختن چهره این «حِبْر امت»، مختصراً برخى از متونى را که در دفاع از ایشان نوشتهاند، نقل مىکنیم:
عمرو بن عبید در بصره بر سلیمان بن على بن عبداللّه بن عباس وارد شد و به او گفت: از این سخن على علیهالسلام درباره ابن عباس برایم بگو: «درباره مورچه و شپش براى ما فتوا مىدهد ولى خود با اموال مردم فرار مىکند.»
سلیمان گفت: «چگونه ممکن است على علیهالسلام چنین سخنى بگوید؛ در حالى که ابن عباس تا دم مرگ از او جدا نشد و در صلح امام حسن علیهالسلام نیز شرکت جست؟ با آنکه على علیهالسلام به مال نیاز داشت و هر پنج شنبه بیت المال کوفه را خالى مىکرد و جاروب مىزد، چه مالى مىتوانست در بیت المال بصره جمع شده باشد؟! مردم گفتند: او در بیت المال خواب نیمروزى مىکرد؛ در این صورت چگونه اجازه مىداد که در بصره اموال جمع شود؟ و این، انتقاد باطلى است.»24
آقاى خویى مىنویسد: «این روایت (روایت اختلاس اموال بصره توسط ابن عباس) و ما قبل آن، از طریق عامّه نقل شده است و تنها انگیزهاى که عامل جعل این اخبار دروغ و تهمت و طعن زدن بر ابن عباس شده، دوستى و همراهى او با امیرالمؤمنین مىباشد تا آنجا که معاویه پس از نماز (به گفته طبرى) او را همراه على، حسنین علیهمالسلام ، قیس بن سعد بن عبادة و مالک اشتر لعن مىکند. خلاصه اینکه ابن عباس منزلتى بلند و والا داشته و از مدافعان امام على و حسنین علیهمالسلام بوده است.»25
ابن ابى الحدید مىنویسد: «گروه اندک دیگرى گفتهاند: چنین چیزى نبوده است، و عبداللّه بن عباس نه از على علیهالسلام دور شده و نه با او مخالفت کرده است؛ او تا هنگام شهادت على علیهالسلام امارت بصره را بر عهده داشت. دلیل این مطلب، روایتى است که ابو الفرج اصفهانى از نامه ابن عباس به معاویه پس از شهادت امام على علیهالسلام نقل مىکند.»
ابن ابى الحدید در ادامه مىگوید: «مىگویند: چگونه ابن عباس مخالف على علیهالسلام مىباشد و حال آنکه معاویه موفق به فریفتن و جذب او به سوى خود نگشت؟ چرا که مىدانیم معاویه بسیارى از کارگزاران امیرالمؤمنین را فریفت و با مال خرید، و آنان على علیهالسلام را رها کرده و به معاویه پیوستند ولى معاویه موفق به جذب ابن عباس به سوى خود نگشت! هر شخصى سیرهها را بخواند و با تاریخ آشنایى پیدا کند، روابط تیره میان ابن عباس و معاویه را پس از شهادت على علیهالسلام در مىیابد. او با سخنان کوبنده دشمنى شدید خویش را با معاویه آشکار مىساخت و پیوسته على علیهالسلام را مىستود، و ویژگىها و فضایل آن حضرت را یادآور مىگشت.»
ابن ابى الحدید در پایان، نظر خود را این گونه بیان مىکند: «با توجه به روابط تیره ابن عباس و معاویه و پایبندى ابن عباس به على علیهالسلام ضدّ آن چیزى که علیه ابن عباس شهرت دارد، ثابت مىشود، و این مطلب در نزد من درستتر و پذیرفتنىتر است.»26
علامه شوشترى انگیزه جعل این خبر (اختلاس ابن عباس) را چنین بیان مىکند: «ریشه جعل این خبر در مورد ابن عباس، این بود که مىخواستند دامن خلیفه دوم را پاک کنند؛ زیرا وى در دوران امارتش منافقان و آزاد شدگانى مانند مغیرة بن شعبة و معاویه را به کار گرفت و نزدیکان پیامبر را کنار گذاشت.»27
نقد و بررسى
در اینجا مناسب است سند دو خبرى را که کشّى پیرامون اختلاس ابن عباس نقل کرده است، به صورت کوتاه مورد نقد و بررسى قرار دهیم:
سند خبر نخست
کشّى مىنویسد: «على بن یزداد صائغ جرجانى عن عبد العزیز بن عبد الاعلى جزرى عن خلف المحروسى البغدادى، عن سفیان بن سعید عن زهرى عن حازم بن قیس...»28
وجود سفیان بن سعید ثورى در این سند، براى تضعیف روایت کافى است؛ زیرا وى از اصحاب ما نبوده و در نکوهش وى نیز روایتهاى صحیح بسیارى نقل شده است.29
از این گذشته، او از دشمنان امام على علیهالسلام بوده و این سخن مشهورش فراموش ناشدنى است: «من کینهتوزتر از آنم که فضایل على را یادآور شوم.»30
همچنین در سلسله سند، زهرى قرار دارد که مدلّس بوده؛ یعنى در مقام نقل سلسله سند از ضعف راوى چشم پوشى مىکرد.31
مشهور است که زهرى با همنشینى پادشاهان خود را تباه کرد، و برخى به دلیل این که نزد پادشاهان آمد و شد داشت، از نقل احادیث وى خوددارى کردهاند.32
سند خبر دوم
کشّى مىگوید: «شیخى از اهل یمامه از معلّى بن هلال از شعبى....»33
پیرامون سند این حدیث نیز باید گفت:
1- واژه شیخ، معانى متعددى دارد که از آن جمله است: کسى که با حدیث ارتباط دارد، پیشواى دینى و رئیس قبیله...
ولى این عنوان غیر قابل اعتماد است چرا که مبهم و تردیدآمیز است.
2- احمد بن حنبل پیرامون معلّى بن هلال گفته است: «حدیث وى قابل نقل نیست و جعلى و دروغ است.»
ابن معین چنین گفته: «او از کسانى است که به دروغگویى و جعل حدیث شهرت دارد.»
ابو داوود نیز گفته است:«وى مورد اعتماد و اطمینان نیست.»
سفیان گفته است: «معلّى از دروغگوترین مردمان است.»
صاحب المغنى گفته است: «به اتفاق همگان، او دروغگو است.»34
3- اما شعبى عامر بن شراحیل؛ شیخ مفید مىگوید: «ناصبى بودن و دروغگویى شعبى به آنجا رسید که به خدا سوگند یاد کرد که: على در حالى به گور داخل شد که قرآن را حفظ نبود! و به جایى رسید که گفت: در جنگ جمل به جز چهار تن از صحابه شرکت نداشتند، اگر پنج تن را آوردند دروغگویم....شعبى شرابخوار و قمار باز بود؛ نقل شده است که ابى حنیفه پس از شنیدن اینکه وى شرابخوار و قمار باز است، هر چه را از وى شنیده بود، کنار گذاشت.»35
ابو نعیم از عمرو بن ثابت نقل مىکند که ابى اسحاق گفت: «سخن سه شخص پیرامون على علیهالسلام پذیرفته نیست: مسروق، قرّة و شُریح. و نقل شده است که شعبى نفر چهارم بود.»36
شهید ثانى مىفرماید: «همه آنچه کشّى در طعن وى - ابن عباس - نقل کرده، پنج حدیث بوده که سند همه آنها ضعیف است.»37
علامه حلّى نیز مىفرماید: «... کشّى روایتى نقل کرده است که دربردارنده نکوهش ابن عباس مىباشد، در حالى که شأن او برتر از آن است و ما در کتاب «الکبیر» خود، آنها را نقد و بررسى کردهایم.»38
محقق تفرشى مىگوید: «سند همه طعن هایى که کشىّ درباره او وارد ساخته، ضعیف است.»39
همچنین علامه نمازى40 و محقق شوشترى41 این روایات را بى پایه و اساس مىدانند.
بنابراین، روایات مذمّت و نکوهش ابن عباس هم از لحاظ دلالت و هم از لحاظ سند، ضعیف و غیر قابل اعتماد مىباشد و هیچ لطمهاى به منزلت والاى ابن عباس وارد نمىسازد. واللّه اعلم.
با این مقدمه نسبتاً طولانى به بررسى علل عدم همراهى این شخصیت والا مقام با سید الشهدا علیهالسلام مىپردازیم.
راز عدم حضور در عاشورا
عبداللّه بن عباس به امامت امامان دوازدهگانه اهل بیت علیهمالسلام ایمان داشت، به حقّشان آگاه بود و یقین داشت که یارى دادن آنها و جهاد زیر پرچمشان همانند نماز و روزه، واجب است.
سیره وى نسبت به امام امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهمالسلام کاشف از این ایمان، یقین و معرفت است.
او به این که خداوند دوستى و فرمانبردارى اهل بیت را نصیب او کرده است، به خود مىبالید و افتخار مىکرد که سر به فرمان آن بزرگواران دارد. نقل شده است که روزى ابن عباس براى امام حسن و امام حسین علیهماالسلام رکاب گرفت تا سوار بر مرکب شوند.
مدرک بن زیاد با مشاهده این وضعیت، به ابن عباس اعتراض کرده و گفت: تو از آنها سالمندترى، آیا بر ایشان رکاب مىگیرى؟ گفت: اى احمق! آیا مىدانى که اینها چه کسانى هستند؟ اینان دو فرزند رسول خدایند! آیا این افتخار خدایى نیست که براى آنها رکاب بگیرم و آنها را پیاده کنم؟!42
ابن عباس آنچه را که از رسول خدا و از امیرالمؤمنین پیرامون شهادت امام حسین علیهالسلام شنیده بود، حفظ داشت و مىگفت: هنگام رفتن به صفین در رکاب على علیهالسلام بودم، چون به نینوا، بر ساحل فرات رسیدیم با صداى بلند فرمود: اى پسر عباس! آیا اینجا را مىشناسى؟ گفتم: یا امیرالمؤمنین! نه. فرمود: اگر تو هم مانند من اینجا را مىشناختى، از آن نمىگذشتى مگر آنکه چون من مىگریستى!
ابن عباس مىگوید: سپس آن قدر امام گریست که محاسنش خیس شد و اشک بر سینهاش جارى گشت، ما نیز با او گریستیم، و فرمود: «آه، آه! مرا با خاندان ابوسفیان چه کار؟ مرا با خاندان حرب و حزب شیطان و دوستانِ کفر چه کار؟ یا ابا عبداللّه! شکیبا باش؛ آنچه از آنان به تو مىرسد، به پدرت نیز رسیده است.»43
ابن عباس مىگفت: «ما شک نداشتیم که از میان شمار فراوان اهل بیت، حسین بن على علیهالسلام در کربلا کشته مىشود.»44
با توجه به مطالب یاد شده، این پرسش مطرح است که: چرا ابن عباس از پیوستن به کاروان حسینى و یارى دادن سرور مظلومان و رسیدن به فیض شهادت خود دارى ورزید؟ آیا دل بسته دنیا شد و پس از عمرى جهاد در راه خدا و یارى حق، دنیا را بر آخرت برگزید؟
کسى که با سیره ابن عباس آشنا باشد، حتى چنین پرسشى هم براى او پیش نمىآید!
مگر ابن عباس همان کسى نیست که در گفت و گوى نخست خود با امام حسین علیهالسلام در مکه، در شعبان سال شصت هجرى، عرضه داشت:
«فدایت شوم اى فرزند رسول خدا! گویى مرا به خود مىخوانى و از من امید یارى دارى! به خداوند یگانه سوگند! چنانچه با این شمشیر در حضور شما زده شوم تا آنچه را دارم، از دست بدهم هنوز یک ذرّه حقّ شما را ادا نکردهام، اینک در حضور شمایم هر امرى دارید، بفرمایید.»45
همچنین وى هفتاد و دو مناظره دارد که هفتاد مورد آن در دفاع از حریم ولایت است.46
آیا کهولت سن و گذشت عمر، او را از یارى حسین علیهالسلام ناتوان ساخته بود؟
مىدانیم که ابن عباس در سال 68 یا 69 هجرى در 70 یا 71 سالگى بدرود حیات گفت.47
وى در سال شصت هجرى، 62 یا 63 سال داشته است؛ او حدود پنج سال از امام بزرگتر بود.
بنابراین از نظر سلامت و قدرت بدنى توان جهاد را دارا بوده به ویژه آنکه چیزى مبنى بر اینکه او نیز مانند محمد حنفیه بیمار بوده، نقل نشده است. پس سبب خوددارى وى چه بود؟
پیش از پاسخ به پرسش یاد شده و سبب خوددارى ابن عباس از پیوستن به نهضت مقدس امام حسین علیهالسلام به دو نکته مهم و اساسى که به معذور بودن وى کمک مىکند، اشاره مىکنیم:
1 ـ در همه آنچه پیرامون دیدارها و گفت و گوهاى ابن عباس و امام در مکه نقل شده است، دیده نشده که امام به طور مستقیم، همان گونه که خواستار یارى از ابن عمر شده، از وى نیز یارى خواسته باشد. حتى هنگامى که امام در گفت و گوى نخست خود با ابن عباس و ابن عمر فرمود که: «خداوندا! تو گواه باش»48 ابن عباس جان کلام امام را دریافت و آمادگى خود را براى یارى و جهاد در راه امام اعلام کرد. جز این، هیچ اشاره دور یا نزدیکى را نمىتوان یافت که بر تقاضاى امام از ابن عباس براى یارى خود دلالت داشته باشد.
2 ـ پس از کنکاش و جست و جو در متون تاریخى و حدیثى، هیچ روایتى در تاریخ نیست که نشان دهد ابن عباس از دیدگاه اهل بیت به سبب نپیوستن به امام حسین علیهالسلام مقصّر دانسته شده یا وى را نکوهش کرده باشند. بلکه از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که امام باقر علیهالسلام به شدت ابن عباس را دوست مىداشت.49
تنها ابن شهر آشوب در یک روایت مرسل مىگوید: «هنگامى که ابن عباس را به خاطر ترک یارى حسین علیهالسلام نکوهش کردند، گفت: یاران حسین علیهالسلام نه یک تن زیاد شدند و نه کم؛ ما پیش از دیدنشان آنان را به نام مىشناختیم.»50
از این روایت برمى آید که ابن عباس براى ترک یارى امام عذرى نداشته است. ولى مرسل بودن خبر و ناشناس بود سرزنش کننده و از طرف دیگر معلوم بودن دوستى ابن عباس نسبت به اهل بیت و پیروى از آنان، روى هم رفته آغاز این خبر (ابن عباس را به خاطر ترک یارى حسین نکوهش کردند) را غیر قابل اطمینان مىسازد.
این نکته را نیز باید یادآور شویم که به اتفاق مورخین، ابن عباس در واپسین روزهاى زندگى خویش نابینا شده بود ؛ و سعید بن جبیر او را راهنمایى مىکرد.51
ممکن است این کم سویى چشم تا نابینایى پیش رفته باشد ؛ و آن طورى که از گفتار ابن قتیبه برمىآید، این کم سویى در اواخر دوران معاویه آغاز شده بود. او مىگوید: «چشمهاى سه تن از یک نسل کم سو بود: عبد الله بن عباس، پدرش عباس بن عبد المطلب و پدر او عبد المطلب بن هاشم...» از این رو معاویه به ابن عباس گفت: شما بنى هاشم از ناحیه چشم بیمار مىشوید. و ابن عباس در پاسخ گفت: و شما بنى امیه دلتان بیمار مىشود.52
روشن است که چنانچه دیدگان ابن عباس به شدّت ضعیف نشده بود، مناسبت و انگیزه دیگرى براى معاویه وجود نداشت.
مسروق مىگوید: «هنگامى که ابن عباس را دیدم، گفتم: زیباترین مردم. و چون به سخن درآمد، گفتم: فصیحترین مردم. و چون به نقل حدیث پرداخت، گفتم: داناترین مردم. عمر بن خطاب او را به خود نزدیک مىکرد و کنارش مىنشست و همراه همه صحابه با وى مشورت مىکرد. در پایان عمر چشمانش کم سو شده بود.»53
مىدانیم که مسروق در سال 62 یا 63 هجرى درگذشته است، بنابر این مىتوان گفت که به احتمال بسیار زیاد، چشمان ابن عباس پیش از سال 62 یا 63 هجرى کم سو بوده است ؛ چرا که موضوع کم سویى چشمان ابن عباس در گفتار مسروق نیز آمده است.
در اینجا روایتى وجود دارد که از ظاهرش برمىآید که چشمان ابن عباس در اوایل سال 61 هجرى، یعنى پیش از آنکه خبر شهادت امام حسین علیهالسلام به مدینه برسد، کم سو و یا نابینا بوده است. این روایت را شیخ طوسى در امالى خویش به سندى که از این خبر به ابن عباس مىرسد، نقل مىکند:
«در خانهام سرگرم استراحت بودم که ناگهان فریاد بسیار بلندى از خانه امّ سلمه، همسر پیامبر بلند شد؛ بیرون آمدم و راهنمایم مرا به منزل امّ سلمه برد. زن و مرد مدینه نیز به آنجا آمده بودند، چون به او رسیدم، گفتم: اى امّالمؤمنین! چرا فریاد استغاثه برمىآورى؟ او پاسخى به من نداد و نزد دیگر زنان بنىهاشم رفت و گفت: اى دختران عبد المطلب! مرا یارى و همراهى کنید و همراهم بگریید. به خدا سوگند که سرور شما و سرور جوانان بهشت کشته شد! به خدا سوگند که سبط رسول خدا و دسته گل او به شهادت رسید!
گفتند: اى امّالمؤمنین! این را از کجا دانستى؟ گفت: هم اینک پیامبر خدا را در خواب دیدم که پریشان و وحشتزده بود؛ چون از حالش پرسیدم، فرمود: «امروز پسرم حسین با اهل بیتش کشته شد و من آنان را به خاک سپردم و اکنون از کارشان فراغت یافتهام.»
من (امّ سلمه) برخاستم و در حالى که هیچ از خود نمىدانستم، به خانه رفتم و به جست و جو پرداختم. ناگهان چشمم به تربت حسین علیهالسلام افتاد که جبرئیل از کربلا آورد و گفت: «هرگاه این خاک تبدیل به خون شد، پسرت کشته شده است.» و رسول خدا آن را به من داد و فرمود: «این خاک را درون شیشه بگذار و نزد خویش نگهدار، هنگامى که تبدیل به خون شد، بدان که حسین کشته شده است.» و من اینک آن شیشه را دیدم که تبدیل به خون شده، مىجوشد!
سپس امّ سلمه از آن خون برگرفت و بر چهرهاش مالید و آن روز را روز ماتم و نوحه سرایى بر حسین علیهالسلام قرار داد و پس از آن، کاروانیان آمدند و خبر دادند که حسین علیهالسلام در آن روز کشته شده است.»54
اینکه ابن عباس مىگوید: «من بیرون آمدم و راهنمایم مرا به خانه امّ سلمه برد.» نشان مىدهد که به احتمال زیاد، چشم او کم سو یا نابینا بوده است. آن راهنما هم خودش را (ابن عباس) راهنمایى مىکرده، نه مرکبش را؛ چرا که مسافت نزدیک بود و او با گوش خود صداى ناله و شیون امّ سلمه را شنید و تشخیص داد که صدا از خانه اوست.
از آنچه گفته شد، یقین مىکنیم که ابن عباس در اواخر سال شصتم هجرى و بالتبع روزهاى حضور امام در مکه، از کم سویى و یا نابینایى چشم رنج مىبرده است، و همین امر موجب گشته بود که نتواند به امام حسین علیهالسلام بپیوندد و در رکابش شمشیر زند.
او معذور بود و به همین سبب، امام از او براى پیوستن به خود دعوت نکرد و اجازه داد که به مدینه بازگردد و اخبار دستگاه بنى امیه را به او گزارش دهد و فرمود:«اى پسر عباس! تو پسر عموى پدر من هستى و از آن هنگام که تو را شناختهام، پیوسته به نیکى امر مىکنى. تو با پدرم همراه بودى و پیشنهادهاى هدایتگرانه مىدادى؛ او پیوسته از تو طلب خیرخواهى مىکرد و با تو به مشورت مىپرداخت و تو نیز نظر درست را به او پیشنهاد مىدادى. در پناه خدا به مدینه بازگرد و چیزى از اخبارت را از من پوشیده مدار.»55
مسعودى مىنویسد: «(ابن عباس) به سبب گریه بر على، حسن و حسین علیهمالسلام بینایى اش را از دست داده بود.»56
این سخن به یقینِ ما خدشهاى وارد نمىسازد چرا که ضرورتاً از این روایت بر نمىآید که او پس از شهادت امام حسین علیهالسلام نابینا شده است بلکه از ظاهر آن چنین بر مىآید که سبب نابینایى و گریههاى فراوان او در فقدان امیرالمؤمنین على57، حسن و حسین علیهمالسلام بوده است.
مفهوم این سخن، این است که گریههاى فراوان از اندوه شهادت امیرالمؤمنین علیهالسلام و امام حسن علیهالسلام 58، سپس امام حسین علیهالسلام اندک اندک چشمانش را کم سو کرده بود.
ناگفته نماند ابن عباس به خاطر اینکه با وجود آگاهى به سرنوشت حضرت و رنج هایى که مىکشد با وى همراه نشد و در رکابش به شهادت نرسید، بسیار مىگریست ؛ و این ادعا، دلایل تاریخى بسیار دارد.
پىنوشتها:
1. سیر اعلام النبلاء ج3، ص 332.
2. اسد الغابة، ابن حجر عسقلانى، ج3، ص 193.
3. ابن عبد البر قرطبى، استیعاب ج3، 66؛ ابن جوزى، صفة الصفوة ج1، ص 323، شمس الدین ذهبى؛ سیر اعلام النبلاء ج3، 333؛ صفدى، الوافى بالوفیات ج17، ص 231، اسد الغابة ج 3، ص 193، تقریب التهذیب ج 1، ص 425. ابن حبّان تاریخ ولادت ابن عباس را چهار سال قبل از هجرت مىداند، (کتاب الثقات ج3، ص 207.)
4. سنن ابن ماجه ح166؛ حُلیة الاولیاء ج1، ص 315؛ طبرانى، المعجم الکبیر ج10، ص 293، ج11، ص 345؛ هندى، کنز العمال، ح 33586.
5. کتاب الثقات ج3، ص 207، ج 1، ص 315؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 323.
6. حلیة الاولیاء، ج1، ص 316. ابن جوزى در نقل دیگر از پیامبر مىنویسد:«اللهم فقّهه فى الدین و علّمهُ التأویل.» صفة الصفوة، ج 1، ص 233.
7. تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 117؛ استیعاب ج3، ص 70؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 353؛ شمس الدین ذهبى، العِبَر ج1، ص 30؛ الوافى بالوفیات، ج 17، ص 234.
8. صفةالصفوة،ج1،ص323؛اسدالغابة،ج3،ص193.
9. بخارى، سنّ 15 سال را نقل کرده است ( تاریخ الکبیر، ج 5، ص 5)؛ ابن حبّان سن 14 سال را نقل کرده است (کتاب الثقات، ج3 ص 207)،ابن عبد البر، سنّ 10 سال را نقل کرده است (استیعاب، ج3، ص 66)،و ابن جوزى و ابن اثیر سنّ 13 سال را نقل مىکنند،(صفة الصفوة، ج1، ص 323، اسد الغابة، ج3، ص 195).
11. کتاب الثقات،ج3،ص207؛اسدالغابةج3،ص193.
12. ابى الحسن اربلى، کشف الغمة فى معرفة الائمة، ج2،ص109؛ابوالفرجاصفهانى،مقاتلالطالبیینص33.
13. عزّ الدین ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج2، ص 393.
14. تاریخ خلیفه بن خیاط، ص 110؛ سیر اعلام النبلاء، ج3، ص 353.
15. صفة الصفوة، ج1، ص 323.
16. صفة الصفوة، ج1، ص 328؛ اسد الغابة، ج3، ص 195؛ استیعاب، ج3، ص 67؛ العبر، ج1، ص 56؛ کتاب الثقات، ج3، ص 208. بخارى وفات ابن عباس را سال 70 هجرى و خلیفة بن خیاط سال 69 ذکر کردهاند،(تاریخالکبیر،ج5،ص3؛تاریخخلیفه،ص166).
17. سیر اعلام النبلاء، ج3، ص 359.
18. ابن خزاز قمى، کفایة الاثر، ص 10 ـ 22، ابو عمرو کشّى،اختیار معرفة الرجال، ص56، شماره 106؛ کتاب سلیم بن قیس هلالى، ص 231 ـ 238.
19. ابن اعثم کوفى، الفتوح، ج5، ص 26؛ خوارزمى، مقتل الحسین، ج1، ص 278.
20. علامه حلى، خلاصة الاقوال، ص 103؛ شیخ علىنمازى،مستدرکاتعلمرجالالحدیث،ج5،ص43.
21. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغة، ج1، ص 19.
22. شیخ حسن بن زین الدین شهید ثانى، التحریر الطاووسى، ص 312.
23. کشف الغمة، ج2،ص 109؛مقاتلالطالبیینص33.
24. امالى المرتضى، ج1، ص 177.
25. اسد الغابة، ج3، ص 194؛ استیعاب، ج3، ص67.
26. شرح نهج البلاغه، ج4، ص 171.
27.محمدتقىشوشترى،قاموسالرجال،ج6،ص441.
28. اختیار المعرفة الرجال، ج 1، ح 279،شماره109.
29. ابو على حائرى، منتهى المقال، ج 3، ص 351.
30. سیر اعلام النبلاء، ج7، ص 353.
31. مزّى، تهذیب الکمال، ج30، ص 471؛ شمس الدین ذهبى،میزان الاعتدال، ج 2، ص 196،ابن حجر عسقلانى، تهذیب التهذیب، ج11، ص 218.
32. سیر اعلام النبلاء ج5، ص 239؛ احمد بن المقرى التلمسانى، نفح الطیب من غصن الاندلس الرطیب، ج3، ص 236.
33.اختیار معرفة الرجال، ج1، ص 279، شماره 110.
34. میزان الاعتدال، ج4، ص 152؛ تهذیب التهذیب ج10، ص 241.
35. شیخ مفید،الفصول المختارة، ص 171؛ قاموس الرجال، ج5، ص 612.
36. شرح نهج البلاغة، ج4، ص 98.
37. شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج6، ص 128.
38. خلاصة الاقوال، ص 190.
39.سیدمصطفىحسینىتفرشى،نقدالرجال،ج3،ص118.
40. مستدرکات علم رجال الحدیث، ج5، ص 44.
41. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج3، ص 400؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 6، ص 179.
42. قاموس الرجال، ج6، ص 441.
43. صدوق، الامالى، ص 478، مجلس 87، ح 5.
44. حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، ج3، ص 179.
45. الفتوح، ج5، ص 27؛ خوارزمى، مقتل الحسین، ج1، ص 281.
46. علامه امینى، الغدیر، ج2، ص 81، 206، 439، و ج 10، ص 342 ـ 344.
47. اختیار معرفة الرجال، ج 1، ص 272؛ اسد الغابة، ج3، ص 159.
48. الفتوح، ج 5، ص26؛مقتلخوارزمى،ج1،ص278.
49. اختیار معرفة الرجال، ص 57، شماره 107.
50. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابىطالب،ج4،ص53.
51. شیخ عبد الله مامقانى،تنقیح المقال، ج2، ص 191. ذهبى مىنویسد: «اگر ابن عباس مدعى خلافت مىشد، به خاطر نابینایى، مردم با وى بیعت نمىکردند.» سیر اعلام النبلاء، ج3، ص 356.نیز در اخبار آمده: «ابن زبیر در مکه بر بالاى منبر سرگرم خواندن خطبه بود و ابن عباس نیز پاى منبر همراه مردم نشسته بود.او گفت: در اینجا مردى حضور دارد که خداوند قلب او را همانند چشمش کور کرده است! ابن عباس به راهنماى خود ابن جبیر گفت: صورتم را به سوى ابن زبیر برگردان و کمى مرا بلند کن. و ابن عباس چشمانش کم سو شده بود». ر.ک: قاموس الرجال، ج6، ص 470؛ شرح نهجالبلاغة، ج20، ص 130 و 134؛ سیر اعلام النبلاء، ج3، ص 354؛ منتهىالمقال، ج4، ص 201.
52. ابن قتیبه دینورى، المعارف، ص 589.
53. اختیار المعرفة الرجال، ج1، ص 272؛ تنقیح المقال، ج2، ص 191.
54. الفتوح، ج5، ص 27؛ خوارزمى، مقتل الحسین، ج1، ص 281.
55.طوسى،الامالى،ص314و315،مجلس11،ح640/87.
56. مروج الذهب، ج 3، ص 108.
57. در برخى متون آمده که سبب نابینایى او در اواخر عمر، گریههاى فراوان بر امام على(ع) بوده. (سفینة البحار، ج6، ص 128.)
58. شاید این کم سویى چشمان او به سبب گریههاى پیوسته، اشاره بر فقدان امام على(ع) بود که پس از شهادت امام حسن(ع) شدت یافت. ابن عباس در اواخر دوران معاویه و پس از شهادت امام حسن(ع) نزدیک به نابینایى بود و همین ضعف شدید بینایى سبب شد که معاویه از روى تمسخر بگوید: شما بنى هاشم از ناحیه چشم بیمار مىشوید.
همان گونه که ثقل اکبر، قرآن کریم ظهر و بطن دارد گفتار و رفتار قرآن ناطق، عترت پیامبر، نیز داراى ظهر و بطن است؛ قیام و انقلاب عاشورا که یکى از افعال امام حسین علیهالسلام مىباشد نیز ظهر و بطن دارد. که اکثر کتابها و نوشتارهایى که در این راستا نگاشته مىشوند، به بررسى ظواهر قیام حسینى پرداخته و کمتر به عمق و مغز قیام توجه داشتهاند.
با این وصف، یکى از پرسشهایى که برخاسته از متن قیام امام مىباشد و بدان اصلاً توجه نشده و یا کمتر توجه شده است، امام حسین علیهالسلام و نخبگان آن دوران و شیوه و چگونگى برخورد امام با آنان و بالعکس است. عبد الله بن زبیر، عبد الله بن عمر، عبدالله بن عباس، عبد الله بن جعفر از نخبگانى هستند که بدان اشاره کردیم.
در این نوشتار که به عنوان نخستین گام در این راستا است، به بررسى شخصیت عبدالله بن عباس که یکى از جنجالىترین شخصیتهاى حدیثى، تاریخى است، پرداختهایم.
دودمان ابن عباس
عبد اللّه بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف، پسر عموى پیامبر بوده و مادرش لبابه دختر حارث بوده و کنیهاش ابوالعباس مىباشد.1
ولادت
در تاریخ ولادت وى اختلاف است، ولى مشهور این است که ابنعباس سه سال قبل از هجرت در شعب ابى طالب به دنیا آمد.2
ابن اثیر مىنویسد: « هنگام ولادت ابن عباس، پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله سقّ ابن عباس را با آب دهان خویش برداشت».3
دوران پیامبر صلىاللهعلیهوآله
ذهبى مىنویسد: «عبدالله بن عباس بیش از سى ماه همراه پیامبر بوده است.»4
طبق نقلهاى تاریخى، پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله در مورد عبدالله بن عباس دعاى خیر فرمود؛ چنانچه در کتب حدیثى و تاریخى آمده که پیامبر صلىاللهعلیهوآله به ابن عباس فرمود: «اللهم علّمه الحکمةَ.»5
در جاى دیگر چنین فرمود: «الّلهمّ بارِکْ فیه و انْشُرْ مِنْه.»6
همچنین نقل شده پیغمبر اکرم صلىاللهعلیهوآله دست مبارک خود را بر سر ابن عباس گذارده و فرمود: «اللهم اَعْطِهِ الحکمة و عَلِّمْهُ التأویل.»7
سنّ ابن عباس هنگام رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله در کتب تاریخى بین 10 تا 15 سال نقل شده است.8
دوران خلفا
ابن عباس در دوران خلفا مقام افتاء را بر عهده داشته و از کسانى بود که خلفا بویژه خلیفه دوم و سوم، در مشکلات از نظرات وى استفاده مىکردند.9
دوران امام على علیهالسلام
در دوران امام على علیهالسلام نیز در جنگهاى جمل، صفّین و نهروان در رکاب على علیهالسلام شمشیر مىزد.10
ابن عباس در دوران امام على علیهالسلام کارگزار امام در بصره بوده11 و در واقعه حکمیت نیز، امام وى را به عنوان حَکَم پیشنهاد کرد که خوارج وى را قبول نکردند.12
در دوران حسنین علیهماالسلام
در دوران امام حسن علیهالسلام نیز از اصحاب با وفاى امام بوده و پس از شهادت امام على علیهالسلام مردم را به بیعت نمودن با امام حسن علیهالسلام فرا مىخواند.13
در دوران امام حسین علیهالسلام نیز از اصحاب باوفاى امام بوده است.
رحلت
ابن عباس در اواخر عمر خود در مکه زندگى مىکرد، که با نبرد عبدالله بن زبیر و عبد الملک بن مروان مواجه شد. عبدالله بن زبیر از وى بیعت خواست ولى ابن عباس سرباز زد؛ لذا ابن زبیر وى را از مکه بیرون کرد و روانه طائف ساخت.14
در تاریخ وفات ابن عباس، اختلاف است ولى مشهور این است که ابن عباس در سال 68 هجرى و در 70 سالگى در شهر طائف بدرود حیات گفت و محمد بن حنفیه بر وى نماز خواند و جنازه وى را در همانجا دفن نمود.15
فرزندان
فرزندان وى، عباس، علىّ السّجاد، فضل، محمد، عبیدالله، لبابه و اسماء مىباشند.16
ذهبى مىنویسد: «ابن عباس بیش از 1660 حدیث نقل کرده که بخارى 120 حدیث و مسلم فقط 9 حدیث از وى نقل کردهاند.»17
ابن عباس و اهلبیت علیهمالسلام
قبل از ورود به بحث اصلى، لازم است مواضع اعتقادى ابن عباس نسبت به اهل بیت تبیین شده تا تحلیل شایستهاى در باره عدم همراهى وى با امام حسین علیهالسلام ارائه دهیم:
ایمان به دوازده امام
عطا مىگوید: «ما سى تن از بزرگان طائف در بیمارى دم مرگ عبداللّه بن عباس بر او وارد شدیم، او ناتوان شده بود، سلام کردیم و نشستیم. ابن عباس از من پرسید: عطا اینها چه کارهاند؟ گفتم: آقا! اینها بزرگان شهرند و عبداللّه بن سلمة بن حضرمى طائفى، عمارة بن ابى الاجلح و ثابت بن مالک در میان آنهایند.
من یک به یک از آنها نام بردم و آنان نزد او رفتند و گفتند: اى پسر عموى رسول خدا! تو پیامبر خدا را دیده و سخن او را شنیدهاى، ایشان پیرامون اختلاف این امت چه گفتند؛ گروهى على را بر دیگران مقدم دانستهاند و گروهى دیگر او را پس از سه تن قرار دادند؟
ابن عباس نفسى کشید و گفت: از رسول خدا شنیدم که فرمود: «على با حق است و حق با على است. او امام و جانشین پس از من است؛ هر کس به او تمسّک جوید، رستگار مىشود و نجات مىیابد و هر کس از فرمانش سرپیچى کند، گمراه شود. آرى، او مرا کفن مىکند و غسل مىدهد و قرضم را ادا مىکند. او پدر دو سبط من، حسن و حسین است و امامان نه گانه از نسل حسین هستند و مهدى این امت، از ماست».
عبداللّه بن سلمة بن حضرمى گفت: اى پسر عموى رسول خدا! چرا پیشتر اینها را به ما نگفتید؟ گفت: به خدا سوگند! من آنچه را شنیده بودم، بازگفتم و شما را نصیحت کردم لیکن شما نصیحت کنندگان را دوست ندارید!
سپس گفت: اى بندگان خدا! تقواى الهى پیشه کنید همانند تقواى کسى که از این موضوع عبرت مىگیرد...پیش از رسیدن مرگ براى آخرت کارى بکنید و به ریسمان محکم عترت پیامبرتان چنگ زنید که من از او شنیدم که مىفرمود: «هرکس پس از من به خاندانم تمسّک جوید، از رستگاران است.»
آنگاه به شدت گریست و حاضران گفتند: آیا با این جایگاهى که نسبت به رسول خدا دارى، مىگریى؟ رو به من کرد و گفت: اى عطا! من براى دو چیز مىگریم؛ ترس از قیامت و جدایى دوستان!
سپس مردم پراکنده شدند و ابن عباس به من گفت: اى عطا! دستم را بگیر و مرا به صحن خانه ببر، آنگاه دستها را به آسمان بلند کرد و گفت: پروردگارا! من به وسیله محمد و آل محمد به تو تقرّب مىجویم. پروردگارا! من به وسیله آقایم علىّ بن ابى طالب به تو تقرّب مىجویم. و این عبارت را آن قدر تکرار کرد تا بر زمین افتاد. ما پس از ساعتى درنگ، او را بلند کردیم و دیدیم که چشم از جهان فرو بسته است.»18
ایمان به حقوق اهل بیت
ابن اعثم کوفى مىنویسد: «پس از گفت و گوى میان امام حسین علیهالسلام و عبداللّه بن عباس، ابن عباس گریست و امام حسین علیهالسلام نیز با او گریست و فرمود: اى پسر عباس! تو مىدانى که من فرزند دختر رسول خدا هستم! ابن عباس گفت: آرى، به خدا سوگند مىدانیم و مىشناسیم که در دنیا هیچ کس جز تو فرزند دختر رسول خدا نیست و یارى تو همانند نماز و زکات ـ که هیچ کدام بدون دیگرى پذیرفته نیست ـ بر همه مردم واجب است...»19
پرسشى که ممکن است به ذهن خطور کند، این است که کلام ابن عباس دلیلى بر التزام عملى وى نسبت به امام نمىباشد و فقط عقیده و التزام نظرى خود را ابراز داشته است؟! که در پاسخ باید گفت: سیره عملى ابن عباس نسبت به امام امیرالمؤمنین، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام کاشف از این ایمان و یقین و معرفت وى مىباشد.
علامه حلّى مىفرماید: «عبداللّه بن عباس از یاران رسول خدا و دوستداران و شاگردان امیرالمؤمنین بود. مقام والاى وى و نیز اخلاص او نسبت به امیرالمؤمنین، روشنتر از آن است که بتوان آن را پنهان ساخت.»20
مردم که به حال ابن عباس در همراهى و دلدادگى وى نسبت به على علیهالسلام آگاه بوده و مىدانستند که شاگرد و دستیار اوست، به او گفتند: میزان علم تو نسبت به علم پسر عمویت چه اندازه است؟ گفت:«مانند نسبت میان قطرهاى باران در برابر اقیانوس...»21
شیخ حسن فرزند برومند شهید ثانى مىگوید: «وضعیت عبداللّه ابن عباس در محبت و اخلاص نسبت به امیرالمؤمنین و دوستى و یارى و دفاع از او و دشمنى به خاطر رضایت او و پشتیبانى از آن حضرت، جاى شک و تردید نیست...»22
پس از شهادت امیرالمؤمنین، هنگامى که امام حسن علیهالسلام خطبهاش را به پایان رسانید، ابن عباس در حضور حضرت ایستاد و گفت: «اى مردم! این فرزند پیامبرتان و جانشین امامتان است؛ با او بیعت کنید...»23
کارگزار امام على علیهالسلام
ابن عباس از سوى امام على علیهالسلام ولایتدار بصره بود.
دشمنان اهل بیت مىکوشیدند تا این شخصیت بزرگوار هاشمى را متهم سازند که در دوران امام على علیهالسلام از بیت المال بصره اختلاس کرده است.
اختلاس ابن عباس، افسانه یا حقیقت؟
بسیارى از پژوهشگران به این دروغ پاسخ گفتهاند؛ ما نیز براى منزّه ساختن چهره این «حِبْر امت»، مختصراً برخى از متونى را که در دفاع از ایشان نوشتهاند، نقل مىکنیم:
عمرو بن عبید در بصره بر سلیمان بن على بن عبداللّه بن عباس وارد شد و به او گفت: از این سخن على علیهالسلام درباره ابن عباس برایم بگو: «درباره مورچه و شپش براى ما فتوا مىدهد ولى خود با اموال مردم فرار مىکند.»
سلیمان گفت: «چگونه ممکن است على علیهالسلام چنین سخنى بگوید؛ در حالى که ابن عباس تا دم مرگ از او جدا نشد و در صلح امام حسن علیهالسلام نیز شرکت جست؟ با آنکه على علیهالسلام به مال نیاز داشت و هر پنج شنبه بیت المال کوفه را خالى مىکرد و جاروب مىزد، چه مالى مىتوانست در بیت المال بصره جمع شده باشد؟! مردم گفتند: او در بیت المال خواب نیمروزى مىکرد؛ در این صورت چگونه اجازه مىداد که در بصره اموال جمع شود؟ و این، انتقاد باطلى است.»24
آقاى خویى مىنویسد: «این روایت (روایت اختلاس اموال بصره توسط ابن عباس) و ما قبل آن، از طریق عامّه نقل شده است و تنها انگیزهاى که عامل جعل این اخبار دروغ و تهمت و طعن زدن بر ابن عباس شده، دوستى و همراهى او با امیرالمؤمنین مىباشد تا آنجا که معاویه پس از نماز (به گفته طبرى) او را همراه على، حسنین علیهمالسلام ، قیس بن سعد بن عبادة و مالک اشتر لعن مىکند. خلاصه اینکه ابن عباس منزلتى بلند و والا داشته و از مدافعان امام على و حسنین علیهمالسلام بوده است.»25
ابن ابى الحدید مىنویسد: «گروه اندک دیگرى گفتهاند: چنین چیزى نبوده است، و عبداللّه بن عباس نه از على علیهالسلام دور شده و نه با او مخالفت کرده است؛ او تا هنگام شهادت على علیهالسلام امارت بصره را بر عهده داشت. دلیل این مطلب، روایتى است که ابو الفرج اصفهانى از نامه ابن عباس به معاویه پس از شهادت امام على علیهالسلام نقل مىکند.»
ابن ابى الحدید در ادامه مىگوید: «مىگویند: چگونه ابن عباس مخالف على علیهالسلام مىباشد و حال آنکه معاویه موفق به فریفتن و جذب او به سوى خود نگشت؟ چرا که مىدانیم معاویه بسیارى از کارگزاران امیرالمؤمنین را فریفت و با مال خرید، و آنان على علیهالسلام را رها کرده و به معاویه پیوستند ولى معاویه موفق به جذب ابن عباس به سوى خود نگشت! هر شخصى سیرهها را بخواند و با تاریخ آشنایى پیدا کند، روابط تیره میان ابن عباس و معاویه را پس از شهادت على علیهالسلام در مىیابد. او با سخنان کوبنده دشمنى شدید خویش را با معاویه آشکار مىساخت و پیوسته على علیهالسلام را مىستود، و ویژگىها و فضایل آن حضرت را یادآور مىگشت.»
ابن ابى الحدید در پایان، نظر خود را این گونه بیان مىکند: «با توجه به روابط تیره ابن عباس و معاویه و پایبندى ابن عباس به على علیهالسلام ضدّ آن چیزى که علیه ابن عباس شهرت دارد، ثابت مىشود، و این مطلب در نزد من درستتر و پذیرفتنىتر است.»26
علامه شوشترى انگیزه جعل این خبر (اختلاس ابن عباس) را چنین بیان مىکند: «ریشه جعل این خبر در مورد ابن عباس، این بود که مىخواستند دامن خلیفه دوم را پاک کنند؛ زیرا وى در دوران امارتش منافقان و آزاد شدگانى مانند مغیرة بن شعبة و معاویه را به کار گرفت و نزدیکان پیامبر را کنار گذاشت.»27
نقد و بررسى
در اینجا مناسب است سند دو خبرى را که کشّى پیرامون اختلاس ابن عباس نقل کرده است، به صورت کوتاه مورد نقد و بررسى قرار دهیم:
سند خبر نخست
کشّى مىنویسد: «على بن یزداد صائغ جرجانى عن عبد العزیز بن عبد الاعلى جزرى عن خلف المحروسى البغدادى، عن سفیان بن سعید عن زهرى عن حازم بن قیس...»28
وجود سفیان بن سعید ثورى در این سند، براى تضعیف روایت کافى است؛ زیرا وى از اصحاب ما نبوده و در نکوهش وى نیز روایتهاى صحیح بسیارى نقل شده است.29
از این گذشته، او از دشمنان امام على علیهالسلام بوده و این سخن مشهورش فراموش ناشدنى است: «من کینهتوزتر از آنم که فضایل على را یادآور شوم.»30
همچنین در سلسله سند، زهرى قرار دارد که مدلّس بوده؛ یعنى در مقام نقل سلسله سند از ضعف راوى چشم پوشى مىکرد.31
مشهور است که زهرى با همنشینى پادشاهان خود را تباه کرد، و برخى به دلیل این که نزد پادشاهان آمد و شد داشت، از نقل احادیث وى خوددارى کردهاند.32
سند خبر دوم
کشّى مىگوید: «شیخى از اهل یمامه از معلّى بن هلال از شعبى....»33
پیرامون سند این حدیث نیز باید گفت:
1- واژه شیخ، معانى متعددى دارد که از آن جمله است: کسى که با حدیث ارتباط دارد، پیشواى دینى و رئیس قبیله...
ولى این عنوان غیر قابل اعتماد است چرا که مبهم و تردیدآمیز است.
2- احمد بن حنبل پیرامون معلّى بن هلال گفته است: «حدیث وى قابل نقل نیست و جعلى و دروغ است.»
ابن معین چنین گفته: «او از کسانى است که به دروغگویى و جعل حدیث شهرت دارد.»
ابو داوود نیز گفته است:«وى مورد اعتماد و اطمینان نیست.»
سفیان گفته است: «معلّى از دروغگوترین مردمان است.»
صاحب المغنى گفته است: «به اتفاق همگان، او دروغگو است.»34
3- اما شعبى عامر بن شراحیل؛ شیخ مفید مىگوید: «ناصبى بودن و دروغگویى شعبى به آنجا رسید که به خدا سوگند یاد کرد که: على در حالى به گور داخل شد که قرآن را حفظ نبود! و به جایى رسید که گفت: در جنگ جمل به جز چهار تن از صحابه شرکت نداشتند، اگر پنج تن را آوردند دروغگویم....شعبى شرابخوار و قمار باز بود؛ نقل شده است که ابى حنیفه پس از شنیدن اینکه وى شرابخوار و قمار باز است، هر چه را از وى شنیده بود، کنار گذاشت.»35
ابو نعیم از عمرو بن ثابت نقل مىکند که ابى اسحاق گفت: «سخن سه شخص پیرامون على علیهالسلام پذیرفته نیست: مسروق، قرّة و شُریح. و نقل شده است که شعبى نفر چهارم بود.»36
شهید ثانى مىفرماید: «همه آنچه کشّى در طعن وى - ابن عباس - نقل کرده، پنج حدیث بوده که سند همه آنها ضعیف است.»37
علامه حلّى نیز مىفرماید: «... کشّى روایتى نقل کرده است که دربردارنده نکوهش ابن عباس مىباشد، در حالى که شأن او برتر از آن است و ما در کتاب «الکبیر» خود، آنها را نقد و بررسى کردهایم.»38
محقق تفرشى مىگوید: «سند همه طعن هایى که کشىّ درباره او وارد ساخته، ضعیف است.»39
همچنین علامه نمازى40 و محقق شوشترى41 این روایات را بى پایه و اساس مىدانند.
بنابراین، روایات مذمّت و نکوهش ابن عباس هم از لحاظ دلالت و هم از لحاظ سند، ضعیف و غیر قابل اعتماد مىباشد و هیچ لطمهاى به منزلت والاى ابن عباس وارد نمىسازد. واللّه اعلم.
با این مقدمه نسبتاً طولانى به بررسى علل عدم همراهى این شخصیت والا مقام با سید الشهدا علیهالسلام مىپردازیم.
راز عدم حضور در عاشورا
عبداللّه بن عباس به امامت امامان دوازدهگانه اهل بیت علیهمالسلام ایمان داشت، به حقّشان آگاه بود و یقین داشت که یارى دادن آنها و جهاد زیر پرچمشان همانند نماز و روزه، واجب است.
سیره وى نسبت به امام امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهمالسلام کاشف از این ایمان، یقین و معرفت است.
او به این که خداوند دوستى و فرمانبردارى اهل بیت را نصیب او کرده است، به خود مىبالید و افتخار مىکرد که سر به فرمان آن بزرگواران دارد. نقل شده است که روزى ابن عباس براى امام حسن و امام حسین علیهماالسلام رکاب گرفت تا سوار بر مرکب شوند.
مدرک بن زیاد با مشاهده این وضعیت، به ابن عباس اعتراض کرده و گفت: تو از آنها سالمندترى، آیا بر ایشان رکاب مىگیرى؟ گفت: اى احمق! آیا مىدانى که اینها چه کسانى هستند؟ اینان دو فرزند رسول خدایند! آیا این افتخار خدایى نیست که براى آنها رکاب بگیرم و آنها را پیاده کنم؟!42
ابن عباس آنچه را که از رسول خدا و از امیرالمؤمنین پیرامون شهادت امام حسین علیهالسلام شنیده بود، حفظ داشت و مىگفت: هنگام رفتن به صفین در رکاب على علیهالسلام بودم، چون به نینوا، بر ساحل فرات رسیدیم با صداى بلند فرمود: اى پسر عباس! آیا اینجا را مىشناسى؟ گفتم: یا امیرالمؤمنین! نه. فرمود: اگر تو هم مانند من اینجا را مىشناختى، از آن نمىگذشتى مگر آنکه چون من مىگریستى!
ابن عباس مىگوید: سپس آن قدر امام گریست که محاسنش خیس شد و اشک بر سینهاش جارى گشت، ما نیز با او گریستیم، و فرمود: «آه، آه! مرا با خاندان ابوسفیان چه کار؟ مرا با خاندان حرب و حزب شیطان و دوستانِ کفر چه کار؟ یا ابا عبداللّه! شکیبا باش؛ آنچه از آنان به تو مىرسد، به پدرت نیز رسیده است.»43
ابن عباس مىگفت: «ما شک نداشتیم که از میان شمار فراوان اهل بیت، حسین بن على علیهالسلام در کربلا کشته مىشود.»44
با توجه به مطالب یاد شده، این پرسش مطرح است که: چرا ابن عباس از پیوستن به کاروان حسینى و یارى دادن سرور مظلومان و رسیدن به فیض شهادت خود دارى ورزید؟ آیا دل بسته دنیا شد و پس از عمرى جهاد در راه خدا و یارى حق، دنیا را بر آخرت برگزید؟
کسى که با سیره ابن عباس آشنا باشد، حتى چنین پرسشى هم براى او پیش نمىآید!
مگر ابن عباس همان کسى نیست که در گفت و گوى نخست خود با امام حسین علیهالسلام در مکه، در شعبان سال شصت هجرى، عرضه داشت:
«فدایت شوم اى فرزند رسول خدا! گویى مرا به خود مىخوانى و از من امید یارى دارى! به خداوند یگانه سوگند! چنانچه با این شمشیر در حضور شما زده شوم تا آنچه را دارم، از دست بدهم هنوز یک ذرّه حقّ شما را ادا نکردهام، اینک در حضور شمایم هر امرى دارید، بفرمایید.»45
همچنین وى هفتاد و دو مناظره دارد که هفتاد مورد آن در دفاع از حریم ولایت است.46
آیا کهولت سن و گذشت عمر، او را از یارى حسین علیهالسلام ناتوان ساخته بود؟
مىدانیم که ابن عباس در سال 68 یا 69 هجرى در 70 یا 71 سالگى بدرود حیات گفت.47
وى در سال شصت هجرى، 62 یا 63 سال داشته است؛ او حدود پنج سال از امام بزرگتر بود.
بنابراین از نظر سلامت و قدرت بدنى توان جهاد را دارا بوده به ویژه آنکه چیزى مبنى بر اینکه او نیز مانند محمد حنفیه بیمار بوده، نقل نشده است. پس سبب خوددارى وى چه بود؟
پیش از پاسخ به پرسش یاد شده و سبب خوددارى ابن عباس از پیوستن به نهضت مقدس امام حسین علیهالسلام به دو نکته مهم و اساسى که به معذور بودن وى کمک مىکند، اشاره مىکنیم:
1 ـ در همه آنچه پیرامون دیدارها و گفت و گوهاى ابن عباس و امام در مکه نقل شده است، دیده نشده که امام به طور مستقیم، همان گونه که خواستار یارى از ابن عمر شده، از وى نیز یارى خواسته باشد. حتى هنگامى که امام در گفت و گوى نخست خود با ابن عباس و ابن عمر فرمود که: «خداوندا! تو گواه باش»48 ابن عباس جان کلام امام را دریافت و آمادگى خود را براى یارى و جهاد در راه امام اعلام کرد. جز این، هیچ اشاره دور یا نزدیکى را نمىتوان یافت که بر تقاضاى امام از ابن عباس براى یارى خود دلالت داشته باشد.
2 ـ پس از کنکاش و جست و جو در متون تاریخى و حدیثى، هیچ روایتى در تاریخ نیست که نشان دهد ابن عباس از دیدگاه اهل بیت به سبب نپیوستن به امام حسین علیهالسلام مقصّر دانسته شده یا وى را نکوهش کرده باشند. بلکه از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که امام باقر علیهالسلام به شدت ابن عباس را دوست مىداشت.49
تنها ابن شهر آشوب در یک روایت مرسل مىگوید: «هنگامى که ابن عباس را به خاطر ترک یارى حسین علیهالسلام نکوهش کردند، گفت: یاران حسین علیهالسلام نه یک تن زیاد شدند و نه کم؛ ما پیش از دیدنشان آنان را به نام مىشناختیم.»50
از این روایت برمى آید که ابن عباس براى ترک یارى امام عذرى نداشته است. ولى مرسل بودن خبر و ناشناس بود سرزنش کننده و از طرف دیگر معلوم بودن دوستى ابن عباس نسبت به اهل بیت و پیروى از آنان، روى هم رفته آغاز این خبر (ابن عباس را به خاطر ترک یارى حسین نکوهش کردند) را غیر قابل اطمینان مىسازد.
این نکته را نیز باید یادآور شویم که به اتفاق مورخین، ابن عباس در واپسین روزهاى زندگى خویش نابینا شده بود ؛ و سعید بن جبیر او را راهنمایى مىکرد.51
ممکن است این کم سویى چشم تا نابینایى پیش رفته باشد ؛ و آن طورى که از گفتار ابن قتیبه برمىآید، این کم سویى در اواخر دوران معاویه آغاز شده بود. او مىگوید: «چشمهاى سه تن از یک نسل کم سو بود: عبد الله بن عباس، پدرش عباس بن عبد المطلب و پدر او عبد المطلب بن هاشم...» از این رو معاویه به ابن عباس گفت: شما بنى هاشم از ناحیه چشم بیمار مىشوید. و ابن عباس در پاسخ گفت: و شما بنى امیه دلتان بیمار مىشود.52
روشن است که چنانچه دیدگان ابن عباس به شدّت ضعیف نشده بود، مناسبت و انگیزه دیگرى براى معاویه وجود نداشت.
مسروق مىگوید: «هنگامى که ابن عباس را دیدم، گفتم: زیباترین مردم. و چون به سخن درآمد، گفتم: فصیحترین مردم. و چون به نقل حدیث پرداخت، گفتم: داناترین مردم. عمر بن خطاب او را به خود نزدیک مىکرد و کنارش مىنشست و همراه همه صحابه با وى مشورت مىکرد. در پایان عمر چشمانش کم سو شده بود.»53
مىدانیم که مسروق در سال 62 یا 63 هجرى درگذشته است، بنابر این مىتوان گفت که به احتمال بسیار زیاد، چشمان ابن عباس پیش از سال 62 یا 63 هجرى کم سو بوده است ؛ چرا که موضوع کم سویى چشمان ابن عباس در گفتار مسروق نیز آمده است.
در اینجا روایتى وجود دارد که از ظاهرش برمىآید که چشمان ابن عباس در اوایل سال 61 هجرى، یعنى پیش از آنکه خبر شهادت امام حسین علیهالسلام به مدینه برسد، کم سو و یا نابینا بوده است. این روایت را شیخ طوسى در امالى خویش به سندى که از این خبر به ابن عباس مىرسد، نقل مىکند:
«در خانهام سرگرم استراحت بودم که ناگهان فریاد بسیار بلندى از خانه امّ سلمه، همسر پیامبر بلند شد؛ بیرون آمدم و راهنمایم مرا به منزل امّ سلمه برد. زن و مرد مدینه نیز به آنجا آمده بودند، چون به او رسیدم، گفتم: اى امّالمؤمنین! چرا فریاد استغاثه برمىآورى؟ او پاسخى به من نداد و نزد دیگر زنان بنىهاشم رفت و گفت: اى دختران عبد المطلب! مرا یارى و همراهى کنید و همراهم بگریید. به خدا سوگند که سرور شما و سرور جوانان بهشت کشته شد! به خدا سوگند که سبط رسول خدا و دسته گل او به شهادت رسید!
گفتند: اى امّالمؤمنین! این را از کجا دانستى؟ گفت: هم اینک پیامبر خدا را در خواب دیدم که پریشان و وحشتزده بود؛ چون از حالش پرسیدم، فرمود: «امروز پسرم حسین با اهل بیتش کشته شد و من آنان را به خاک سپردم و اکنون از کارشان فراغت یافتهام.»
من (امّ سلمه) برخاستم و در حالى که هیچ از خود نمىدانستم، به خانه رفتم و به جست و جو پرداختم. ناگهان چشمم به تربت حسین علیهالسلام افتاد که جبرئیل از کربلا آورد و گفت: «هرگاه این خاک تبدیل به خون شد، پسرت کشته شده است.» و رسول خدا آن را به من داد و فرمود: «این خاک را درون شیشه بگذار و نزد خویش نگهدار، هنگامى که تبدیل به خون شد، بدان که حسین کشته شده است.» و من اینک آن شیشه را دیدم که تبدیل به خون شده، مىجوشد!
سپس امّ سلمه از آن خون برگرفت و بر چهرهاش مالید و آن روز را روز ماتم و نوحه سرایى بر حسین علیهالسلام قرار داد و پس از آن، کاروانیان آمدند و خبر دادند که حسین علیهالسلام در آن روز کشته شده است.»54
اینکه ابن عباس مىگوید: «من بیرون آمدم و راهنمایم مرا به خانه امّ سلمه برد.» نشان مىدهد که به احتمال زیاد، چشم او کم سو یا نابینا بوده است. آن راهنما هم خودش را (ابن عباس) راهنمایى مىکرده، نه مرکبش را؛ چرا که مسافت نزدیک بود و او با گوش خود صداى ناله و شیون امّ سلمه را شنید و تشخیص داد که صدا از خانه اوست.
از آنچه گفته شد، یقین مىکنیم که ابن عباس در اواخر سال شصتم هجرى و بالتبع روزهاى حضور امام در مکه، از کم سویى و یا نابینایى چشم رنج مىبرده است، و همین امر موجب گشته بود که نتواند به امام حسین علیهالسلام بپیوندد و در رکابش شمشیر زند.
او معذور بود و به همین سبب، امام از او براى پیوستن به خود دعوت نکرد و اجازه داد که به مدینه بازگردد و اخبار دستگاه بنى امیه را به او گزارش دهد و فرمود:«اى پسر عباس! تو پسر عموى پدر من هستى و از آن هنگام که تو را شناختهام، پیوسته به نیکى امر مىکنى. تو با پدرم همراه بودى و پیشنهادهاى هدایتگرانه مىدادى؛ او پیوسته از تو طلب خیرخواهى مىکرد و با تو به مشورت مىپرداخت و تو نیز نظر درست را به او پیشنهاد مىدادى. در پناه خدا به مدینه بازگرد و چیزى از اخبارت را از من پوشیده مدار.»55
مسعودى مىنویسد: «(ابن عباس) به سبب گریه بر على، حسن و حسین علیهمالسلام بینایى اش را از دست داده بود.»56
این سخن به یقینِ ما خدشهاى وارد نمىسازد چرا که ضرورتاً از این روایت بر نمىآید که او پس از شهادت امام حسین علیهالسلام نابینا شده است بلکه از ظاهر آن چنین بر مىآید که سبب نابینایى و گریههاى فراوان او در فقدان امیرالمؤمنین على57، حسن و حسین علیهمالسلام بوده است.
مفهوم این سخن، این است که گریههاى فراوان از اندوه شهادت امیرالمؤمنین علیهالسلام و امام حسن علیهالسلام 58، سپس امام حسین علیهالسلام اندک اندک چشمانش را کم سو کرده بود.
ناگفته نماند ابن عباس به خاطر اینکه با وجود آگاهى به سرنوشت حضرت و رنج هایى که مىکشد با وى همراه نشد و در رکابش به شهادت نرسید، بسیار مىگریست ؛ و این ادعا، دلایل تاریخى بسیار دارد.
پىنوشتها:
1. سیر اعلام النبلاء ج3، ص 332.
2. اسد الغابة، ابن حجر عسقلانى، ج3، ص 193.
3. ابن عبد البر قرطبى، استیعاب ج3، 66؛ ابن جوزى، صفة الصفوة ج1، ص 323، شمس الدین ذهبى؛ سیر اعلام النبلاء ج3، 333؛ صفدى، الوافى بالوفیات ج17، ص 231، اسد الغابة ج 3، ص 193، تقریب التهذیب ج 1، ص 425. ابن حبّان تاریخ ولادت ابن عباس را چهار سال قبل از هجرت مىداند، (کتاب الثقات ج3، ص 207.)
4. سنن ابن ماجه ح166؛ حُلیة الاولیاء ج1، ص 315؛ طبرانى، المعجم الکبیر ج10، ص 293، ج11، ص 345؛ هندى، کنز العمال، ح 33586.
5. کتاب الثقات ج3، ص 207، ج 1، ص 315؛ صفة الصفوة، ج 1، ص 323.
6. حلیة الاولیاء، ج1، ص 316. ابن جوزى در نقل دیگر از پیامبر مىنویسد:«اللهم فقّهه فى الدین و علّمهُ التأویل.» صفة الصفوة، ج 1، ص 233.
7. تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 117؛ استیعاب ج3، ص 70؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 353؛ شمس الدین ذهبى، العِبَر ج1، ص 30؛ الوافى بالوفیات، ج 17، ص 234.
8. صفةالصفوة،ج1،ص323؛اسدالغابة،ج3،ص193.
9. بخارى، سنّ 15 سال را نقل کرده است ( تاریخ الکبیر، ج 5، ص 5)؛ ابن حبّان سن 14 سال را نقل کرده است (کتاب الثقات، ج3 ص 207)،ابن عبد البر، سنّ 10 سال را نقل کرده است (استیعاب، ج3، ص 66)،و ابن جوزى و ابن اثیر سنّ 13 سال را نقل مىکنند،(صفة الصفوة، ج1، ص 323، اسد الغابة، ج3، ص 195).
11. کتاب الثقات،ج3،ص207؛اسدالغابةج3،ص193.
12. ابى الحسن اربلى، کشف الغمة فى معرفة الائمة، ج2،ص109؛ابوالفرجاصفهانى،مقاتلالطالبیینص33.
13. عزّ الدین ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج2، ص 393.
14. تاریخ خلیفه بن خیاط، ص 110؛ سیر اعلام النبلاء، ج3، ص 353.
15. صفة الصفوة، ج1، ص 323.
16. صفة الصفوة، ج1، ص 328؛ اسد الغابة، ج3، ص 195؛ استیعاب، ج3، ص 67؛ العبر، ج1، ص 56؛ کتاب الثقات، ج3، ص 208. بخارى وفات ابن عباس را سال 70 هجرى و خلیفة بن خیاط سال 69 ذکر کردهاند،(تاریخالکبیر،ج5،ص3؛تاریخخلیفه،ص166).
17. سیر اعلام النبلاء، ج3، ص 359.
18. ابن خزاز قمى، کفایة الاثر، ص 10 ـ 22، ابو عمرو کشّى،اختیار معرفة الرجال، ص56، شماره 106؛ کتاب سلیم بن قیس هلالى، ص 231 ـ 238.
19. ابن اعثم کوفى، الفتوح، ج5، ص 26؛ خوارزمى، مقتل الحسین، ج1، ص 278.
20. علامه حلى، خلاصة الاقوال، ص 103؛ شیخ علىنمازى،مستدرکاتعلمرجالالحدیث،ج5،ص43.
21. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغة، ج1، ص 19.
22. شیخ حسن بن زین الدین شهید ثانى، التحریر الطاووسى، ص 312.
23. کشف الغمة، ج2،ص 109؛مقاتلالطالبیینص33.
24. امالى المرتضى، ج1، ص 177.
25. اسد الغابة، ج3، ص 194؛ استیعاب، ج3، ص67.
26. شرح نهج البلاغه، ج4، ص 171.
27.محمدتقىشوشترى،قاموسالرجال،ج6،ص441.
28. اختیار المعرفة الرجال، ج 1، ح 279،شماره109.
29. ابو على حائرى، منتهى المقال، ج 3، ص 351.
30. سیر اعلام النبلاء، ج7، ص 353.
31. مزّى، تهذیب الکمال، ج30، ص 471؛ شمس الدین ذهبى،میزان الاعتدال، ج 2، ص 196،ابن حجر عسقلانى، تهذیب التهذیب، ج11، ص 218.
32. سیر اعلام النبلاء ج5، ص 239؛ احمد بن المقرى التلمسانى، نفح الطیب من غصن الاندلس الرطیب، ج3، ص 236.
33.اختیار معرفة الرجال، ج1، ص 279، شماره 110.
34. میزان الاعتدال، ج4، ص 152؛ تهذیب التهذیب ج10، ص 241.
35. شیخ مفید،الفصول المختارة، ص 171؛ قاموس الرجال، ج5، ص 612.
36. شرح نهج البلاغة، ج4، ص 98.
37. شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج6، ص 128.
38. خلاصة الاقوال، ص 190.
39.سیدمصطفىحسینىتفرشى،نقدالرجال،ج3،ص118.
40. مستدرکات علم رجال الحدیث، ج5، ص 44.
41. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج3، ص 400؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 6، ص 179.
42. قاموس الرجال، ج6، ص 441.
43. صدوق، الامالى، ص 478، مجلس 87، ح 5.
44. حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، ج3، ص 179.
45. الفتوح، ج5، ص 27؛ خوارزمى، مقتل الحسین، ج1، ص 281.
46. علامه امینى، الغدیر، ج2، ص 81، 206، 439، و ج 10، ص 342 ـ 344.
47. اختیار معرفة الرجال، ج 1، ص 272؛ اسد الغابة، ج3، ص 159.
48. الفتوح، ج 5، ص26؛مقتلخوارزمى،ج1،ص278.
49. اختیار معرفة الرجال، ص 57، شماره 107.
50. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابىطالب،ج4،ص53.
51. شیخ عبد الله مامقانى،تنقیح المقال، ج2، ص 191. ذهبى مىنویسد: «اگر ابن عباس مدعى خلافت مىشد، به خاطر نابینایى، مردم با وى بیعت نمىکردند.» سیر اعلام النبلاء، ج3، ص 356.نیز در اخبار آمده: «ابن زبیر در مکه بر بالاى منبر سرگرم خواندن خطبه بود و ابن عباس نیز پاى منبر همراه مردم نشسته بود.او گفت: در اینجا مردى حضور دارد که خداوند قلب او را همانند چشمش کور کرده است! ابن عباس به راهنماى خود ابن جبیر گفت: صورتم را به سوى ابن زبیر برگردان و کمى مرا بلند کن. و ابن عباس چشمانش کم سو شده بود». ر.ک: قاموس الرجال، ج6، ص 470؛ شرح نهجالبلاغة، ج20، ص 130 و 134؛ سیر اعلام النبلاء، ج3، ص 354؛ منتهىالمقال، ج4، ص 201.
52. ابن قتیبه دینورى، المعارف، ص 589.
53. اختیار المعرفة الرجال، ج1، ص 272؛ تنقیح المقال، ج2، ص 191.
54. الفتوح، ج5، ص 27؛ خوارزمى، مقتل الحسین، ج1، ص 281.
55.طوسى،الامالى،ص314و315،مجلس11،ح640/87.
56. مروج الذهب، ج 3، ص 108.
57. در برخى متون آمده که سبب نابینایى او در اواخر عمر، گریههاى فراوان بر امام على(ع) بوده. (سفینة البحار، ج6، ص 128.)
58. شاید این کم سویى چشمان او به سبب گریههاى پیوسته، اشاره بر فقدان امام على(ع) بود که پس از شهادت امام حسن(ع) شدت یافت. ابن عباس در اواخر دوران معاویه و پس از شهادت امام حسن(ع) نزدیک به نابینایى بود و همین ضعف شدید بینایى سبب شد که معاویه از روى تمسخر بگوید: شما بنى هاشم از ناحیه چشم بیمار مىشوید.