آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

اخلاق پژوهان که در حوزه‏ى بحث‏هاى اخلاقى، فلسفه اخلاق، رفتارشناسى انسان و ریشه‏هاى آن ژرف‏اندیشى نموده‏اند، از مقوله‏اى به عنوان «خود» با گونه‏هایى چون «خودشناسى»، «خودیابى»، «خود عزتمند» و یا «خود زیانى و خودفراموشى» سخن گفته‏اند. در میان این اخلاق پژوهان، باید از دانشورى یاد کرد که در حوزه اندیشه و معارف اسلامى، نگرشى همه سویه و فراگیر داشته و به اخلاق و مسأله خودى در آن، هماره، به عنوان بخش مهم و بنیادى از آموزه‏هاى دینى نگریسته و در پى آن بوده که ریشه‏هاى آنها را با شیوه‏هاى نوین و منطقى و کاربردى، استوار سازد. او کسى نیست جز علاقه شهید، مرتضى مطهرى «رحمه‏ا... علیه». آن استاد فرزانه، مسأله خودى در اخلاق را پایه اخلاق دانسته و از آن با عنوان «اخلاق مکرمتى» یاد مى‏کند. در این مقاله سعى نگارنده بر این است که مفهوم و گونه‏هاى خودى، مبارزه با خود و نمودارهاى از خود بیگانگى را در عرصه اخلاق انسانى از دیدگاه شهید مطهرى مورد بحث وبررسى قرار دهد.

متن

مقدمه
بحث‏هاى اخلاقى از دل نگرانى‏هاى اساسى و پریشانى‏هاى ذهنى قابل
توجه استاد مطهرى به شمار مى‏رفت. گفتارهاى گوناگون و گاه مکرر ایشان در
این زمینه، گویاى این است که وى در صدد پى‏ریزى نظام عملى و داناگرایانه
زلال و کارساز مسائل اخلاقى بوده است. پیراستن اخلاق اسلامى از ناراستى‏ها
و پالایش آن با دیگر مکتب‏هاى اخلاقى از سوى دیگر، یکى از آرزوهاى استاد
شهید بوده است. او در سایه سار این مواضع و آرزوها، از نخستین روزهاى
حضورش در محضر آیات قرآنى، از دغدغه‏اى بزرگ در زمینه نقش «خودى» در
اخلاق نیز یاد مى‏کند:
«از بیست سال پیش این مسأله [خودى در اخلاق] فکر من را به خود
جلب کرده بود و تدریجا یادداشت‏هاى زیادى را جمع کردم... اگر روزى این‏ها را
جمع کنم یک مطلب فوق‏العاده عالى در این زمینه مى‏شود.[1]
گر چه این آرزوى استاد آن گونه که مى‏خواست برآورده نشده و نتوانست
مسائل اخلاقى را مانند دیگر بخش‏هاى معارف اسلامى تدوین نماید، لکن به
گونه‏اى پراکنده و به مناسبت گوناگون، به ویژه در سخنرانى‏ها و گفتارها به این
طرح اشاره داشته است:
این مطلب، یک ریشه‏ى خیلى عمیقى در معارف اسلامى دارد و آن
مسأله «خود را گم کردن» و «خود را نیافتن» و در مقابل «خود را بازیافتن» است.
فلسفه‏ى اخلاق اسلامى، براساس خود واقعى را بازیافتن است؛ یعنى ضد
اخلاق‏ها را همیشه از «خود را گم کردن» پیدا مى‏شود و آنچه که اخلاق و تعالى و
ارزش است، از «بازیافتن خود» پیدا مى‏شود.[2]
تفکر استاد در زمینه مسائل اخلاقى، تفکرى روش‏مند و بنیادى است. او،

به روش‏ها و قالب‏ها به همان اندازه مى‏اندیشد که به محتوا و هدف‏ها. به همین
جهت در بررسى بحث‏هاى اخلاقى، روش اجتهادى را پیش گرفت و با نقد و
بررسى‏هاى گوناگون این اصل اصیل را استخراج و استنباط کرد که «خودى» در
اخلاق پایه و اساس است:
«در این زمینه، مطالب زیادى در معارف اسلامى هست، چه در متون
اسلامى، مثل قرآن و نهج‏البلاغه یا احادیث، چه در کلمات حکماى اسلامى و
چه در کلمات عرفا بالخصوص»[3]شهید مطهرى در گزینش عنوان خودى در
اخلاق، به مقدار زیاد از عرفا و اندیشه‏هاى آنان استفاده کرده است و معتقد
است که آنان، یک حرف اساسى دارند: «فناء فى‏ا... وبقاء فى ا...، آن آخرش به
همین برمى‏گردد، فناى از خود و بقاى به یک خود»[4]
سپس وى براى توانا سازى و ثابت کردن این برداشت، به داستان‏هاى
مثالى، استعاره‏ها و تشبیه‏هاى عرفا در نوشته‏هاى منشور و منظوم عرفانى اشاره
مى‏کند و در این زمینه به داستان منظوم سیمرغ عطار پرداخته و مى‏نویسد:
«آن سى‏مرغ وقتى از هفت شهر عشق مى‏گذشتند و به آخر راه که همان
قله بود رسیدند «سى‏تا» بیشتر نماندند، نگاه کردند دیدند «سیمرغ» همان
«خودشان» هستند، یعنى «سى مرغ»! و نتیجه مى‏گیرد: «تو وقتى حقیقت را کاملاً
بشکافى، بعد او را مى‏بینى که از تو به خودت نزدیک‏تر است. وقتى از خود
خیالى و فانى خودت غایب بشوى،ى قائم به خود او مى‏شوى».[5]
نوشتار حاضر گامى است در جهت ارائه‏ى محور اساسى اخلاق در
فرهنگ اسلام، همان باورى که استاد مطهرى با نام «خود اخلاقى» در جاى جاى
آثار و گفتارش بر آن پاى مى فشرد.


مفهوم خودى
خودى در انسان، یعنى همان گوهر گرانمایه‏اى که زمینه‏ى پرش و پرورش
را در او بوجود آورده و از فرش تا عرش، او را به پرواز در مى‏آورد و از ملک به
سوى ملکوتش مى‏کشاند. «خودى» سرمایه‏اى است که انسان به آن مى‏تواند
جهان هستى را در نوردد و از همه پدیده‏هاى دست و پاگیر طب یعى و حیوانى
خود را برهاند. «خودى»، زمینه‏ساز مقام و جایگاهى است که قرآن آن را
«خلیفه‏ا... شدن»[6]نامیده و فرشتگان را در برابر او وادار به کرنش و بزرگداشت و
فراگیرى دانش کرده است.[7]همین «خودى» است که آدمى را شایسته‏ى
برداشتن بار «امانت الهى» ساخته است که آسمان و زمین و دیگر پدیده‏ها و
مخلوقات از برداشتن آن سرباز زده‏اند.[8]براساس همین خمیرمایه و شایستگى
ذاتى است که تاج «ولقد کرمنا بنى‏آدم»[9]بر سر انسان نهاده شد و او در میان دیگر
پدیده‏هاى جهان آفرینش، مقامى ویژه و برجسته یافت و خدا درباره او «احسن
تقویم»[10]فرمود. گاهى نیز مفهوم خودى به «نفس مطمئنه»[11]و خود اطمینان و
آرامش بخش تعبیر گردیده که منشأ و وقار و ثبات آدمى در همه میدان‏هاى
معنوى است؛ زیرا انسانى که به این خودى دست یافت، طوفان‏ها و گرداب‏ها او
را جا نمى‏کند و از وقار او نمى‏کاهند. به فرموده‏ى مولا على (علیه‏السلام): «ان
النفس لجوهرة ثمینه من صانها رفعها و من ابتذلها وضعفا»: «خود» انسانى

گوهرى ارزش‏مند است، اگر آدمى درست آن راپاس بدارد، سربلندى و
سرافرازى مى‏یابد و اگر آن را ارج ننهد، به پستى گرفتار آید.»[12]
گونه‏هاى خودى در اخلاق
1. دائره خود طبیعى و حیوانى
2. خود ملکوتى و انسانى
به هر نسبت که انسان از خود طبیعى و حیوانى دور شود و به قلمرو خود
انسانى نزدیک گردد و به دایره خود ملکوتى گام بگذارد، افق بینش و نگرش و
گرایش‏هاى او بالاتر و والاتر مى‏گردد و از هر گونه عامل دست و پا گیر رهایى
یافته و به رشد روانى و روح گسترده دست مى‏یابد. به گفته‏ى شهید مطهرى: «هر
یک از این صفات نشان دهنده‏ى یک درجه و یک مرتبه از نفس است... در
حقیقت، آدمى داراى یک روح و یک جان بیشتر نیست، ولى انسان در مراحل و
مراتب نفس مختلف است.»[13]
به نظر استاد مطهرى، برطبق آن که شخصیت و خود انسانى داراى مدارج
گوناگونى است، نردبانى را مى‏ماند چند پله که گاه در پله‏ى فرودین است و گاه
در مرتبه‏ى حیاتى و گاه در پله‏ى فرازین او مى‏گوید: «انسان «من» حیوانى هم
دارد، ولى من حیوانى در انسان طفیلى است، من اصیل نیست، من اصیل در
انسان همان من ملکوتى است در پله‏ى فرازین نردبان... آن جا که «من» از آن
حرف‏هاى عالى مى‏گوید، آن درجه عالى من انسانى است که سخن مى‏گوید و
آن جا که از این مسائل حیوانى صحبت مى‏کند، درجات پایین آن است.[14]
نگرانى، تشویش و درگیرى و دشمنى در انسان و جوامع انسانى، همه

ریشه در خود حیوانى دارند و آرامش، اطمینان، سلامت روان. نوع دوستى و
ایثار و... ریشه در خود الهى و ملکوتى. حاکمیت من واقعى و خود اصیل بر من
انگلى و سربار حیوانى ثمره‏اش رسیدن انسان و جوامع انسانى به درجات عالى
اخلاقى است.[15]انسان به حسب آن درجه‏هاى عالى خود... میان خود با افراد
دیگر من و مایى نمى‏بیند... ولى هنگامى که به درجات دانى و طبیعى خود
رسیدو بسنده کرد، به حکم ضیق و تزاحمى که در طبیعت هست، فقط براى
حفظ و بقاى خویش مى‏کوشد و طبعا دیگران را نفى مى‏نماید.[16]
از دیدگاه شهید مطهرى، مهم‏ترین بنیه‏ى اخلاق اسلامى در مسأله
«خودى» شکل مى‏گیرد. در باور ایشان «سلامت روان» آدمى در گرو نظام دادن
به غرایز و خودهاى درونى اوست.[17]
شهید مطهرى معتقد است: «انسان وقتى اراده اخلاقیش غالب مى‏شود،
احساس مى‏کند «خودش» پیروز شده و گویى بر بیگانه‏اى پیروز یافته؛ اما وقتى
طبیعتش غالب مى‏گردد، احساس مى‏کند آن «خود» شکست خورده، معلوم
مى‏شود آن «خود» انسانى بیشتر «خود» است تا این خود که «ناخود» است و
اصیل نیست... »[18]خود انسانى و مثبت آدمى هر چه توسعه و گسترش یابد،
ارجمندى و منزلت روحى او نمود بیشترى مى‏یابد و کار به جایى مى‏رسد که به
تعبیر استاد، مانند على‏بن ابى‏طالب علیه‏السلام مى‏گوید:
و حسبک داء ان تبیت ببطنه و حولک اکباد و تحن الى القد[19]
درد تو این بس که شب سیر بخوابى و گرداگردت جگرهایى بود در

آرزوى توست بزغاله.
به گفته استاد: «من اصبح و لم یهتم بأمورالمسلمین فلیس بمسلم» است. او
شخصیت انسانیش توسعه پیدا کرده و روح بشرى نه حیوانى او بزرگ شده و
توسعه‏ى ایمان و وجدان پیدا کرده است.[20]
استاد مطهرى افزون بر طرح مسأله خودى در اخلاق و خودیابى. به
راهکارها و راه‏هاى رسیدن به آن و خروج از گرداب‏هاى ناخودى و خودپرستى
نیز اشاره نمود و بر این باور است که خود اصیل و واقعى در انسان مراحل
گوناگونى دارد که هر چند آدمى پیش‏تر رود، از توسعه و گستره خودى بیشتر
برخوردار مى‏شود، از جمله: خود خانوادگى، خود قبیلگى، خود ملى، خود
انسانى و خود الهى.[21]
شعاع خودى هنگامى به کمال مى‏رسد که انسان حق‏پرست و خداپرست
گردد. در این مرتبه «خود» او چنان گسترش مى‏یابد که مى‏گوید: هر ملک ملک
ماست چون ملک خداى ماست» بر اثر توسعه‏ى خودى اصیلى و بنیادى،
انسان داراى همت والا و خود متعالى مى‏گردد، از حوزه جاذبه‏هاى مادى و
حیوانى خود را رها مى‏سازد و در میدان باز و افق بالایى قرار مى‏گیرد که تمام
دایره‏هاى بستگى و وابستگى را پشت سر نهاده و به نقطه و مرکز اصلى هستى
پیوند خورده و همه چیز را به خود واقعى مستند ساخته و به معراج برترى‏ها و
والایى‏هاى اخلاقى راه یافته است.
میل جان اندر ترقى وشرف
میل تن در کسب اسباب علف
در اسلام کلمه‏ى حق پرستى و خدا مطرح است و دایره‏ى آن وسیع‏تر
است، تا آنجا که شخصیت انسانى بدان دست یابد و با شخصیت همه عالیم
یکى شود... یعنى دایره‏اى بشود به شعاع بى‏نهایت.»[22]


خداشناسى مبناى اصیل خوداخلاقى
استاد شهید مطهرى با بررسى‏هاى گوناگون راجع به این مسأله که آیا
مسأله «خودى در اخلاق» به تنهایى راهبر و راهگشاست؟ به این نتیجه رسیده
که: «خداشناسى بپشتوانه اخلاق است و مبناى برترى‏ها و والایى‏ها.»[23]به دیگر
سخن، «خودى» اگر پیونمد به خدا نخورد و خودشناسى اگر با خداشناسى
هماهنگ و همسو نگردد، اخلاق هیچ گونه ضمنانت اجرایى نخواهد داشت.
آگاهى و شناخت به خود در رابطه با خدا آدمى را در مسیر رستگارى‏ها
قرار مى‏دهد؛ زیرا این خود آگاهى و خودشناسى همراه با خداشناسى است که
خرمن «من؟ دروغین را مى‏سوزاند و بیگانه‏ها را از حریم خانه دل بیرون مى‏کند
و دست رد به سینه‏ى ناخودها و نامحرمان مى‏زند. آن گاه که خانه دل از صحبت
اغیار خلوت و خالى شد، فرشته خوبى‏ها و منش‏هاى عالى انسان رخ مى‏نماید.
براى رسیدن به این معراج انسانى و اخلاقى، مرکب راهوارى به نام عبادت و
پرستش وجود دارد که آدمى را گام به گام به پیش مى‏برد و الق قامت یار او را از
فرش و ازتنگناى دنیا و قفس تن، به کنگره عرش مى‏رساند.[24]
به نظر شهید مطهرى، در میان تمام مکتب‏هاى اخلاقى که ترازها و
معیارهایى براى اخلاق انسانى پیشنهاد کرده‏اند و از مقوله‏هایى همچون محبت
و عاطفه، عقل و اراده، وجوان اخلاقى، زیبایى و پرستش سخن گفته‏اند، بهترین
و عملى‏ترین و عینى‏ترین معیار، معیار بندگى خدا و پرستش اوست: هر کدام از
این نظریات... قسمتى از حقیقت را دارند، نه تمام حقیقت را. تمام حقیقت این
است که: اخلاق از مقوله‏ى عبادت و پرسش است... مسأله اخلاق و
شرافت‏هاى انسانى و اخلاقى جز در مکتب خداپرستى، در هیچ مکتب دیگرى
قابل توجیه و تأیید نیست.»


گره خوردن به خود ملکوتى ریشه‏ى همه زیبایى‏ها و برترى‏هاست که با
خدا پیوند خورده و تن به پستى نمى‏دهد، چون خودش را به علم حضورى
درک مى‏کند.[25]استاد شهید همچنین معتقد است که پستى‏ها و زشت
خویى‏هایى چون حسد، غیبت، تکبر، جهل و... دور کننده‏ى آدمى از پیوند خود
اخلاقى با خداست و اگر ایمان نباشد [اخلاق] مثل اسکناسى است که پشتوانه
نداشته باشد.[26]پس در نتیجه، کرامت نفس، محور اخلاق اسلامى و تبلور عینى
خودى حقیقى در اخلاق است و امانتى است الهى که در نهاد خداجوى آدمى
سرشته شده است و این باب اخلاق تقسیم چهارمى است به نام «اخلاق
مکرمتى» که شهید مطهرى افزوده و از آیه شریفه «ولقد کرمنا بنى‏آدم...» اخذ
نموده است.[27]
از خود بیگانگى و نمودارهایش
مسأله خودى در اخلاق که شهید مطهرى از آن به عنوان پایه و اساس یاد
مى‏کند، مفهومى است دوسویه: از یک سو احساس شرافت، عزت و کرامت
کردن و خودشناسى و خودیابى (خود و من اصیل، خود راستین)، و از دیگر
سوى، مبارزه با خود سربار و انگل و حیوانى و تسلیم و رام کردن شیطان درونى
و هواهاى نفسانى. براین اساس، ارزشها ریشه در خودیابى دارند و ضد ارزشها،
همه از گم کردن خود واقعى برمى‏خیزند. اگر انسان، به جاى «خود راستین»
«خود خیالى» را جایگزین سازد، بیگانه را به حریم حرم جان و خود واقعى
نشاند. و از خود واقعى بیگانه شده است.[28]


در این حالت شخصیت اصیل انسانى با مسخ شدن از بین مى‏رود و
ناخود یا از خودبیگانگى به جاى خود مى‏نشیند. شهید مطهرى براین اساس،
فلسفه و نظام اخلاقى اسلام را بر «بازیافتن خود» استوار کرده و آن را ریشه‏ى
همه‏ى ارزش‏ها مى‏داند و ریشه و پایه ضد ارزشها را در «گم کردن خود» یا از
خودبیگانگى مى‏شمارد و در ترسیم انسان‏هاى از خود بیگانه مى‏نویسد:
«مسأله مسخ شدن خیلى مهم است... اگر انسان از نظر جسمى مسخ نشود،
تبدیل به یک حیوان نشود، به طور یقین از نظر روحى و معنوى ممکن است
مسخ شود، تبدیل به یک حیوان شود، بلکه تبدیل به نوعى حیوان شود که در
عالم، حیوانى به آن بدى و کثافت وجود نداشته باشد... چون شخصیت انسان
به خصائص اخلاقى و روانه اوست. اگر این خصوصیات و ویژگى‏ها خصائص
یک درنده و یک ؟ باشد، واقعا مسخ شده؛ یعنى روحش، حقیقتا، مسخ و تبدیل
به یک حیوان شده است.»[29]استاد در ادامه پس از ذکر این مسأله سیر تاریخى آن
را در غرب نیز ذکر نموده[30]و مى‏نویسد: «این مسأله مقوله‏اى نیست که فرهنگ
غرب و دانشمندان غربى آن را کشف کرده باشند، بلکه ریشه در فرهنگى دینى و
قرآنى دارد. ایشان در ذیل آیه شریفه «فرجعوا الى انفسهم»[31]یادآور مى‏شود:
«این اصطلاح قرآنى که هزار و چهارصد سال پیش مطرح شده است،
تقریبا معادل اصطلاح از خودبیگانگى و بازگشت به خویشتن است که در آثار
هگل و مارکس و پیروان او بر روى آن تأکید شده است و روشنفکران ما متأسفانه
به عوض اخذ و درک (ع) معناى عمیق آن از این کتاب، آن را از غرب اخذ
کرده‏اند»
استاد شهید مطهرى، در یک نگاه کلى به ماهیت از خودبیگانگى، نشانه‏ها

و نمودارهاى آن رانیز ذکر مى‏نماید: «وابستگى به یک ذات بیگانه از خود،
موجب مسخ ماهیت انسان است. چرا این همه در ادیان وابستگى به مادیات
دنیا نفى شده است. چون مادیات بیگانه است و واقعا موجب سقوط ارزش
انسانى است.[32]خود بى‏نیازى و استغناء، خود فراموشى و خود گم کردن، خود
زیانى و خود فراموشى و خودپرستى و خودبینى از دیدگاه شهید مطهرى
نمودارهاى از خود بیگانگى است که براى روشن شدن آن‏ها هر یک را مورد
بحث قرار مى‏دهیم:
الف ـ خود بى‏نیازى و استغناء:
آنچه سبب رشد کبر و خود بزرگ بینى انسان مى‏شود و او را در برابر خدا
موجودى مستقل قرار مى‏دهد، عامل از خود بیگانگى است؛ زیرا حقیقت همه
موجودات پیوند به خداوند است و احساس استقلال و مالکیت که قرآن کریم آن
را به حالت «استغناء» معرفى کرده، آدمى را از سرشت و فطرت و خود واقعى و
اصیل جدا مى‏کند و به همان نسبت او را از خود بیگانه مى‏سازد: «ان الانسان
لیطفى ان راه استغنى»[33]آدمى هرگاه خویشتن را بى‏نیاز بنید، نافرمانى مى‏کند.
بى‏نیازى و حالت استغناء به وسیله مال و ثروت و مقام و فرزند و وابستگى و
دلبستگى بر جلوه‏هاى مادى و دنیوى، انسان را از اصل خود دور مى‏سازد و
گرفتار من خیالى مى‏کند.
شهید مطهرى با توجه به این نکته مى‏نویسد: «انسان وقتى خود را
مستغنى و داراى همه چیز مى‏بیند، این امر در درونش اثر مى‏گذارد و آن را نیز
خراب مى‏کند ؛ چرا این همه بر دستورات دینى تأکید شده است که
سعادتمندانه‏ترین زندگى‏ها توجه به این دستورات است. زیرا همین قدر که مال
و ثروت جنبه‏ى سودجویى به خود گرفت و به شکل وسیله‏اى درآمد که انسان

به کمک آن «خود» را بزرگ و با اهمیت جلوه دهد، دیگر روابط درونى
نمى‏توانند از تأثیر عامل برونى بر کنار بمانند و نخست فشار آن نیز به فساد
کشیده مى‏شوند.[34]به دیگر سخن، در فرهنگ دینى، بیگانه کسى است که قصد
سرمایه و آبروى آدمى کرده و مى‏خواهد آن را از او بازستاند؛ از این روى،
«شیطان» بیگانه‏ترین کس به شمار مى‏رود که «عدومبین» است.[35]او با تزیین[36]و
تسویل[37]واقعیت‏ها را واژگونه جلوه مى‏دهد، فریبگر است و به همین جهت از
شر او باید به خدا پناه برد.[38]هر چیزى که این ویژگى‏ها را داشته باشد شیطان
است و عامل از خود بیگانگى؛ زیرا آدمى را از ارزش‏هاى متعالى دور نموده و با
روحیه‏ى بى‏نیازى در مقابل خداوند عالم، عامل جبهه‏گرفتن او مى‏شود:
«عنایات و اهداف انحرافى داشتن، یکى از عوامل است که انسان غیر خود را به
جاى خود مى‏گیرد و در نتیجه، خود واقعى را فراموش مى‏کند و از دست
مى‏دهد و مى‏بازد. هدف و غایت انحرافى داشتن تنها موجب این نیست که
انسان به بیمارى خود گم کردن مبتلا شود، کار به جایى مى‏رسد که ماهیت و
واقعیت انسان مسخ مى‏گردد و مبدل به آن چیز مى‏شود.[39]
گر در طلب گوهى کانى کانى
ور در پى جست و جوى جانى جانى
من فاش کنم حقیقت مطلب را
هر چیز که در جستن آنى آنى


ب ـ خود فراموشى و خود گم کردن:
نشانه دیگر از خود بیگانگى انسان، فراموشى خویش و هدف را گم کردن است.
اگر انسان به چیزى مانند پول و ثروت دل بست و در نتیجه محبوب راستین و
خداى رب‏العالمین را از یاد برد، در حقیقت پول پرست شده و به تعبیر شهید
مطهرى در پول تثبیت شده که حاضر است خودش را در راه پول خرج کند. این
انسان به تمام معنى از خود بیگانه است؛ چون خود واقعى را گم کرده و به خود
خیالى و انگلى روى آورده است. به عقیده‏ى استاد مطهرى، موضوع نسیان و
فراموشى که در آیه «اولما تکونوا کالذین نسوا ا... انفسهم» هست، معنایش همین
است که انسان وقتى خودش را نشناسد، حقیقت و مسیر خودش را نشناسد،
خودش را چیزى بپندارد غیر از آنچه که هست، پس خودش را گم کرده، خودش
را فراموش کرده. اساس تعلیمات قرآن این است که انسان این حقیقت را درک
کند که خودش حقیقتى است که در این دنیا بوجود آمده... و خودش را باید در
اینجا بسازد و بعد هم به دنیاى دیگرى برود... اما کسى اگر جور دیگرى درباره‏ى
خودش فکر کند، چنین کسى خودش را فراموش کرده و خودش را گم کرده
است.[40]استاد، این دیدگاه قرآنى خود را با سخنان پیشوایان معصوم(ع) استوار
ساخته و نتیجه گرفته است که خوى‏ها و منش‏هایى مانند: «بخل» که امام
على(ع) آن را جامع همه عیب‏ها شمرده[41]و از آن به شگفتى یاد کرده است،[42]
ریشه در مسأله خود فراموشى و خود گم کردن دارد.[43]
ج ـ خودزیانى و خود فراموشى


در معارف دینى و ادبیات عرفانى، اشاره به حقیقتى شده که گاهى در
مسیر حرکت وتلاش آدمى به وقوع مى‏پیوندد و او را گرفتار گونه‏اى بى هویتى و
مسخ و از خود بیگانگى مى‏سازد و آن چگونگى این است: آدمى «ناخودى را به
جاى «خود» مى‏گیرد و در یک معادله نسنجیده و زیانبار، خود را به غیر خود
مى‏فروشد که نام این داد و ستد خود فروشى و خود زیانى است؛ یعنى داد و
ستدى که ارزنده‏ترین گوهر و گرانمایه‏ترین سرمایه‏ى خود را به بهاى بسیار پایین
و ناچیز مى‏فروشد، هم خود را فروخته و هم در این خرید و فروش زیان دیده
است. شهید مطهرى در تفسیر و تحلیل این گونه از خود بیگانگى مى‏نویسد:
«زیان کردن از دست دادن چیزى است چیزى را، پس دو چیز باید باشد... معلوم
مى‏شود که در انسان حالتى پیدا مى‏شود که خودش از خودش فاصله مى‏گیرد و
این به این است که انسان دو خود پیدا مى‏کند، یک خود خیالى و یک خود
واقعى؛ یعنى غیر خود را خود مى‏پندارد.[44]
«خود فروشان را به کوى مى‏فروشان راه نیست» و «بازار خود فروشى از
آن سوى دیگر است». آن که در بازار دنیا، آداب تجارت ظاهرى نداند، نه تنها
سودى به دست نمى‏آورد که گاه اصل سرمایه را نیز از دست مى‏دهد؛ از این
روى از آداب تجارت و بازرگانى آن است که باید نخست و در آغاز، به مسائل
مربوط به داد و ستد آشنا شد و سپس راه تجارت را پیش گرفت: «الفقه ثم
المتجر»[45]همین اصل را نیز در مسائل انسانى و اخلاقى باید پیاده کرد وگرنه
انسان دچار زیانبارترین زیان‏ها خواهد شد: «قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالاً،
الذین ضل سعیهم فى الحیوه‏الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا»[46]
بگو آیا شما را آگاله کنیم که کردار چه کسانى بیش از همه به زیانشان بود؟

آنهایى که کوششان در زندگى دنیا تباه شد و مى‏پنداشتند کارى نیکو مى‏کنند.
استاد شهید مطهرى، با توجه به آیات و روایات مى‏نویسد:
«همان‏طور که قرآن مى‏فرماید: بزرگ‏ترین باختن‏ها باختن خود است... »[47]
د ـ خودبینى و خودپرستى:
از نشانه‏هاى بارز و فراگیر از خود بیگانگى که آدمى را از اوج ارزش‏هاى
انسانى و اخلاقى فرود مى‏آورد و او را همسان و همپاى جانوران، بلکه پست‏تر و
بدتر از آنها مى‏سازد، «خودپرستى» است. این حالت همه‏ى راههاى معنوى را به
سوى بشر مى‏بندد و هیچ روزنه‏اى براى رسیدن به واقعیت‏ها، براى آدمى باقى
نمى‏گذارد. انسان خودپرست، خودبین و فرورفته در پستى‏ها و خود
بزرگ‏بینى‏ها و کبر، مانند کرم پیله‏ور به دور خود مى‏تند و مى‏پیچد. هنگامى که
مى‏خواهد از خود خارج شود، همه راه‏ها را بر روى خود بسته مى‏بیند و
عقده‏هاى روانى و تسویل نفسانى را از مقوله ضد اخلاق و پایین‏تر از حیوان به
شمار آورده است و در پایان، حالت خودخواهخى را این گونه ترسیم کرده
است:
«نفس انسان حالت مار افعى را دارد.افعى در زمستان حالت یخ‏زدگى و
کرخى پیدا مى‏کند و اگر انسان به او دست هم بزند تکان نمى‏خورد...انسان
خیال مى‏کند که این مار به خوبى رام شده است، اما وقتى آفتاب گرمى بر او
بتابد، یک مرتبه عوض مى‏شود و چیز دیگرى مى‏شود.
نفس اژدهاست او کى مرده است
از غم بى‏آلتى افسرده است[48]
آرى، در فکر خدا بودن، در واقع در فکر خود بودن است و در کنار او
بودن در کنار خود بودن، آدمى با دوست داشتن خداوند و عاشق او شدن و به
تعبیر دیگر در او فانى شدن، نه تنها از خود بیگانه نمى‏شود که خود را پیدا
مى‏کند. شهید مطهرى از این بحث چنین نتیجه مى‏گیرد: «بنابراین، تعلق یک

موجود به غایت و کمال نهایى خودش، برخلاف نظیر آقاى سارتر، از خود
بیگانه شدن نیست»، بیشتر در خود فرو رفتن است، یعنى بیشتر خود، خود
شدن» است... تعلق انسان به خدا، تعلق به یک شى‏ء مباین و مغایر با ذات
نیست که انسان با تعلق به خدا خودش را فراموش کند...»[49]




________________________________________
[1]ـ فلسفه تاریخ، شهید مطهرى، ج 2/ص 136.
[2]ـ فلسفه تاریخ، شهید مطهرى، ج 2/ص 133.
[3]ـ همان، ص 135
[4]ـ همان، ص 137
[5]ـ فلسفه تاریخ، ج 2/ص 137.
[6]ـ بقره/30
[7]ـ همان/34-33
[8]ـ احزاب/72
[9]ـ اسراء/70
[10]ـ التین/4
[11]ـ فجر/24
[12]ـ میزان الحکمه، محمدى رى شهرى، ج 10/ص 125
[13]ـ تفسیر سوره قیامت و فجر، شهید مطهرى، ص 46، چاپ دفتر حزب جمهورى اسلامى
[14]ـ فلسفه اخلاق، شهید مطهرى، ص 169
[15]ـ همان، ص 171
[16]ـ تعلیم و تربیت در اسلام، شهید مطهرى، ص 245
[17]ـ همان، صص 346-347
[18]ـ تعلیم و تربیت در اسلام، شهید مطهرى، ص 112
[19]ـ نهج‏البلاغه، نامه 45/ ص 318
[20]ـ حماسه حسینى، شهید مطهرى، ج3/صص 68-69
[21]ـ فلسفه اخلاق، شهید مطهرى، ص 282
[22]ـ همان، 285؛ تعلیم و تربیت در اسلام، 259.
[23]ـ فلسفه اخلاق، شهید مطهرى، ص 286
[24]ـ ر.ک: مجله‏ى حوزه، ش 91، صص 197-202.
[25]ـ همان، ص 184
[26]ـ همان، صص 285-286
[27]ـ همان، ص 20، تعلیم و تربیت در اسلام، ص 231
[28]ـ این حالت را در اصطلاح روان‏شناسى و جامعه‏شناسى الیناسیون مى‏گویند. الینه شدن
اخلاقى؛ یعنى مسخ شدن هویت انسانى انسان.
[29]ـ انسان کامل، شهید مطهرى، ص 30
[30]ـ فلسفه تاریخ، همو، ج 2/صص 137-117.
[31]ـ انبیاء/64
[32]ـ انسان کامل، شهید مطهرى، ص 240
[33]ـ علق،آیات 7-6
[34]ـ پیرامون انقلاب اسلامى، شهید مطهرى، ص 171
[35]ـ اعراف/22 و یوسف/5
[36]ـ نمل/24
[37]ـ محمد/25
[38]ـ اعراف/200
[39]ـ از آن کسان مباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز چنان کرد تا خود را فراموش کنند.
حشر/19
[40]ـ آشنایى با قرآن، شهید مطهرى، ج 6/ص 178
[41]ـ نهج‏البلاغه، حکمت 378/ ص 430
[42]ـ همان، حکمت 136
[43]ـ فلسفه تاریخ، شهید مطهرى، ج 2/ص 132
[44]ـ فلسفه تاریخ، شهید مطهرى، ج 2/ص 133
[45]ـ وسایل الشعر، شیخ حسن عاملى، ج 12/ص 282
[46]ـ کهف/103
[47]ـ انسان کامل، شهید مطهرى، ص 351
[48]ـ انسان کامل، شهید مطهرى، ص 224
[49]ـ همان، ص 341
 

تبلیغات