آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۸۳

چکیده

متن


کشف الأسرار وعدة الأبرار معروف بتفسیر خواجه عبداللّه انصارى. ابوالفضل رشیدالدین المیبدى.
ییکى از پاینده ترین و ارزمندترین گنجینه هاى زبان و ادب فارسى, ترجمه ها و تفسیرهایى است که در طیّ قرنها, به دستِ همّتِ بندگانِ پاکرو و پاک اندیشه پروردگار جهانیان نوشته شده است. شمار این گونه کتابها, بدرستى, البتّه بر هیچکس دانسته نیست و کتابشناسان و اهل فنّ, تنها تعدادى اندک از آنها را, شناخته و ویژگیهاى هرکدام را باجمال و گاه بتفصیل باز نموده و به جستجوگران و خواستاران بازشناسانده اند.
از سوءحظ, همه این کتابها, به طبع نرسیده و به دست خواهندگان رسانده نشده است. امّا, مشت نمونه خروار است و به مصداق (ما لا یدرک کلّه, لایترک کلّه), از همین مقدار که قابل دسترسى است, بآسانى مى توان فهمید که گزارندگان و نویسندگان این گونه کتابها, سخت, به این نکته پایبند بوده اند که در برگرداندنِ آیه هاى قرآنى به زبان فارسى و تفسیر و توضیح آنها, دچار اشتباه و التباس نشوند و باعث کجروى خوانندگان نگردند و از این راه, گناهى از آنان سر نزده باشد.
از این رو, در هریک از قرآنهاى مترجَم و تفسیرهاى موجود که تا دوران هجوم جهانسوز مغول نوشته اند, خواننده با اندک تأمّل و دقّت, نشانه هاى استادى و بلاغت و فصاحت را, جاى جاى, به عیان مى بیند و از توانایى و چیرگى مترجمان و مفسّران, در کار خود, شگفت زده مى شود و بى اختیار (دست مریزاد) مى گوید. چه, این کتب جز از ارزش قرآنى خود ـ که جاى چون و چرا ندارد ـ هرکدام بتنهایى, از شاهکارهاى زبان فارسى و ادبیّات انسانى آن به شمار مى آیند و از نظرگاه عناصر قاموسى و نکته هاى دستورى و سبک شناسى و ویژگیهاى زبانى و زبان شناسى و لغوى و… بى اندازه با اهمیّت و قابل اعتنا هستند; تا بدانجا که همانندِ متون مهمّ و دست اوّل ادبى, در تحقیقات پژوهشگران زبان و ادبیّات ما مى توانند مورد استناد و بررسى قرار گیرند. متأسفاً از این دست کتابها در تدوین و تألیف کتابهاى درسى, جز بندرت استفاده نمى شود که از این حیث باید گفت: دریغا و بسیار بار دریغا!
سخن دیگر اینکه سخنان بزرگترین پیامبر خدا(ص) که ترجمه شده اند و نیز گردانیده گفته هاى امیر گروندگان(ع) و نیز ترجمه کتابهاى مهمّ حدیث و کتب فقه همان خصوصیّّتهایى را دارا مى باشند که ترجمه ها و تفسیرهاى بى همالِ قرآنى دارند.
على الظّاهر یکى از دلایل این امر, باید چنین باشد که تا دوران مشروطه هیچ فارسى زبانِ مسلمانِ اهل قلمى را نمى توان یافت که گفته ها و نوشته هایش, به نوعى, از قرآن مجید و احادیث نبوى متأثّر نبوده باشد. همچنین زبان و ادبیّات هیچیک از اقوام مسلمان را ـ حتى تازیان را ـ نمى توان یافت که مانند زبان و ادبیّات فارسى, این گونه از لغات و اصطلاحات قرآنى, پُر باشد و از آن تأثیر پذیرفته باشد. مترجمان و نویسندگان این دست کتابها, غیر از شناخت قرآن کریم و تسلّط بر علوم مرتبط با آن و استادى در عربیّت, فارسى رایج و دارج در حوزه ادبى خود را به شیوایى و رسایى هرچه کاملتر مى نوشتند و آن اندازه در تلفیق جمل و به کار گرفتن دقیقترین الفاظ براى لغات و اصطلاحات قرآنى مى کوشیدند و دقت و حوصله به کار مى بردند که بیشتر از آن را نمى توان تصوّر کرد.
از مقایسه ترجمه ها و تفسیرهاى قرآن مجید که در طیّ این یکى ـ دو قرن به فارسى نوشته شده است, با آنچه قرنها پیش تحریر گردیده است, صریحاً و واضحاً مى توان این نکته را استنباط کرد که تا چه حدّ از دقّت و تعمّق قلم زنان کاسته شده است و از میان این همه کتاب, از نظرگاه شیوه فارسى نویسى ناممکن است که حتّى یکى را بتوان (شاهکار) و (همسنگ) کتب پیشینیان به شمار آورد.
به هرحال این گنجهاى کم نظیر و گاه بى همانند را, تا آنجا که ممکن است باید از دستبرد حوادث و از دسترسى نااهلانِ روزگار و دستهاى آلوده, دور نگه داشت. چه, گاه دستى نامحرم, از روى ناآگاهى و ندانستن, کلمات و جملات ناآشنا را و نارایج و دشوارفهم را, از قرآنى مترجَم و مخطوط مى سترد و به جاى آن, کلمه ها و جمله هاى رایج این زمان را مى گذارد که البته, روشن است چنین تصحیحات (شدرسِنائى) تا چه مایه, به این گنجهاى افتخارآفرین که هر ورقش, دفتر هویّت ماست, صدمات جبران ناپذیر وارد مى سازد.
سابقه طبع و نشر تفاسیر فارسى
از زمانى که نخستین بار, تفسیر عظیم القدر روض الجنان و رَوح الجَنان (معروف به تفسیر ابوالفتوح رازى) به طبع رسید (1323ق. تا 1315ش., با مقدمه عالمانه علاّمه مأسوف علیه, محمّد قزوینى بتدریج, لزوم چاپ و اِحیاى چنین کتابهایى ارزشمند, از آثار قلم گذشتگان احساس گردید. چنانکه همین تألیف منیف بعدها, تحت نظر مراقبت مردى بسیاردان و ژرفنگر, مانند مرحوم مبرور ابوالحسن شعرانى ـ که خدایش بیامرزاد ـ تجدید طبع گردید و آن دانشى مرد علاّمه, با دستى قوى که در (عربیّت) و (ادبیّت) داشت, به گردانیدن اشعار تازى کتاب به فارسى و گشودن مشکلات کتاب, عالمانه و مردانه, همّت گماشت و از این راه, مطالعه کنندگان کتاب را مرهون منّت خود ساخت.
چاپ و نشر مواهب علیّه یا تفسیر حسینى, اثر معروف ملاّ حسین کاشفى, به اهتمام سیّد محمدرضا جلالى نائینى در سه جلد, در فاصله سالهاى 1318 تا 1329 هجرى شمسى, قدم بزرگ دیگرى بود که در این راه برداشته شد. در سالهاى 1331 تا 1339 شمسى, مرحوم على اصغر حکمت, از استادان بنام دانشگاه تهران, با پایمردى تنى چند از شاگردان مبرّز خود, کشف الاسرار و عدّة الابرار را, در ده مجلّد, در سلسله انتشارات دانشگاه تهران به چاپ رسانید که تاکنون چند بار, به صورت افست, تجدید طبع گردیده است.
کار تصحیح و چاپ تفاسیر فارسى, متوقّف نشد; چنانکه مرحوم میر جلال الدّین محدّث ارموى ـ از پرورش یافتگان حوزه علمیه و مدرّس دانشگاه ـ تفسیر جلاء الاذهان و جلاء الاحزان را, مشهور به تفسیر گازر, بین سالهاى 1338 تا 1341 شمسى به طبع رسانید. این کتاب یازده جلدى, از آثار خامه ابوالمحاسن حسین جرجانى است. در همین زمان, یعنى در فاصله زمانى سال 1339 تا 1344 شمسى مرحوم استاد حبیب یغمائى, دوره هفت جلدى ترجمه تفسیر طبرى را, به نفقه دکتر یحیى مهدوى, در جزء انتشارات دانشگاه تهران, از چاپ برآورد.
تفسیر احمد بن محمّد بن زید طوسى, یعنى السّتّین الجامع للطائف البساتین, که به تفسیر سوره یوسف نامبردار است, در سال 1345 شمسى به دستِ کوشش آقاى محمد روشن تصحیح و چاپ شد.
کار تصحیح و چاپ تفسیرهاى فارسى, پس از این کتاب نیز, دنبال شد. چنانکه تا به امروز نیز, ادامه یافته است. در این یادداشت کوتاه, از آنچه پس از مطالعه سطحى و سَرسَرى کشف الاسرار و عدّةالابرار یادداشت شده است, اندکى از بسیارى آورده مى شود.
کشف الاسرار و عدّة الابرار
در بین ترجمه ها و تفسیرهاى معتبر قرآن کریم به زبان فارسى کشف الاسرار, ارزشى والا و مقامى خاص دارد.
آن گونه که همگان مى دانند, نگارش این کتاب را رشیدالدّین ابى الفضل احمد بن ابى سعد بن محمد بن احمد بن مهر یزد میبدى, در اوایل سال 520 هجرى قمرى آغاز کرده است و سرمشق او دراین کار, تفسیر معروف خواجه عبدالله انصارى بوده است که از سوء حظّ, اکنون, به تمامى, در دسترس نیست و یحتمل که در اثر اتفاقات روزگار و رخدادها, از میان رفته باشد.
براى شناخت کتاب ارزشمند میبدى و شیوه کار او, بى شک, نوشته هاى وى, در این باب, بر گفته هاى دیگران مرجّح است. چه, آنچه دیگر کسان گفته اند و نوشته, از مقوله (اجتهادِ مقابل نَص) به شمار مى آید. او مى نویسد: (من کتاب شیخ الاسلام, ابواسمعیل عبدالله بن محمد الانصارى را در تفسیر قرآن خوانده و دیده ام که در آن, لفظاً و معناً, به حدّ اعجاز رسیده است; جز آن, که, در آن رعایت غایت ایجاز کرد. فاردت انشر فیه جناح الکلام… جمعاً بین حقائق التفسیر ولطائف التذکیر… وشرعت بعون الله فى تحریر ماهممت فى اوائل سنة عشرین و خمس مئه وترجمت الکتاب بکشف الاسرار و عدّةالابرار…) (کشف الاسرار, ج1, ص1).
یعنى (شرط ما, در این کتاب, آن است که مجلسها سازیم در آیات قرآن و در هر مجلس, سه نوبت سخن گوییم: اول پارسى ظاهر, بر وجهى که هم اشارت به معنى دارد و هم در عبارت, غایت ایجاز بود. دیگر نوبت, تفسیر گوییم و وجوه معانى و قراآت مشهوره و سبب نزول و بیان احکام و ذکر اخبار و آثار و نوادر که تعلّق به آیت دارد و وجوه و نظایر و مایجرى مجراه. سه دیگر نوبت, رموز عارفان و اشارات صوفیان و لطائف مذکّران….)
آنچه در پى مى آید, حاصل نیم نگاهى است سطحى و شتاب آلوده, به این گنج بیش بها و دیرینه روز, پر از نکته هاى قرآنى و عرفانى و انشائى و لغوى و… اگرچه, بندرت و گاه به گاه, وجود جواهر مصنوعى و بدلى, چشم ما شیعیان را مى آزارد و دلمان را مى رمانَد. چون در اینجا, احتجاج دینى و مذهبى موردى ندارد; پس تنها به (زبان) و شیوه نویسندگى مؤلف نظر دوخته مى شود. ان شاءالله در مقاله اى مستقل, در باب تفسیر ابوالفتوح رازى گفتنیها, گفته خواهد شد.
1. کلمات تاریخى و عناصر قاموسى
الف. پاره اى از لغات و اصطلاحات کشف الاسرار, على الظّاهر, خاصّ این کتاب است و در دیگر کتب, یا به کار برده نشده است و یا اگر هم استعمال گردیده, بسیار بسیار نادر است.
واضح است که فرهنگها و لغتنامه هاى فارسى نیز کمتر به ضبط این دست کلمات و اصطلاحات پرداخته اند و در بیشتر موارد, رَوشِ آنها, برگزیدن پاره اى لغات معروف است و نَه همه لغاتى که در متنهاى کهن به کار برده شده است. از این جهت, افزودن چنین کلماتى به کتابهاى لغت فارسى, به هنگام تجدید نظر و تجدید طبع, بى اندازه, لازم است; زیرا, خواننده و پژوهشگر عادى, هنگام برخورد با این نوع لغتها و اصطلاحات, از یافتنِ معانى حقیقى و موضوع له هریک, در کتابهاى لغت چند هزار صفحه اى, ناامید مى گردد.
شمار چنین کلماتى, البته در این کتاب کم نیست, ولى به علّت داشتن معادل واضح, پى بردن به معنى آنها, بآسانى دست مى دهد; هرچند از نظر تلفظ دقیق, گاهى ابهام و دشوارى پیدا مى شود.
به عنوان نمونه, چند تایى از این دست لغات, آورده مى شود:
(پردیو) (=سحر), ج4, ص322; ج6, ص139; (پردیوکن) (=ساحر) ایضاً همان مجلد و صفحه; (پیچانتن) (=اَلَدُّ الخصام): ج1, ص541 که خاقانى نیز آن را به کار برده است; (دژورد): ج3, ص628; (دموزن): ج5, ص732, 745; (دل آسا): ج10, ص43 که خالقداد عباسى هم در (پنچاکیانه) آن را آورده است; (کاسته خست): ج5, ص28; (نزدیک خست): ج9, ص349 و چند ده لغت و اصطلاح دیگر که خواننده دقیق النظر, خود معنى و مفهوم هریک را با در مدّ نظر داشتن معادل قرآنى و در تفسیر, به صرافت طبع درمى یابد.
ب. بعضى از استعمالات کشف الاسرار و عدةالابرار در متنهاى دیگر نیز, به فراوانى, به کار رفته است که براى پیشگیرى از تطویل و درازنویسى تنها به چند مورد و چند مأخذ اشاره مى گردد:
(آزادى) در کشف الاسرار: ج1, ص3 و10; ج2, ص442 و… دیده مى شود که در متنهاى دیگر هم کاربرد دارد; از جمله به ترجمه تفسیر طبرى, طبع حبیب یغمائى, ص309, 328, 793 و 1613; سَمَک عیّار, تصحیح دکتر پرویز خانلرى, از انتشارات دانشگاه تهران, ج3, ص31; ویس و رامین, به اهتمام و تصحیح دکتر محمد جعفر محجوب, تهران, 1338 شمسى, ص366; واژه نامه مینوى خرد, تألیف دکتر احمد تفضّلى, از سلسله انتشارات بنیاد فرهنگ ایران, تهران, 1348ش. ص8 و… رجوع گردد.
= در کشف الاسرار: ج1, ص183; ج2, ص177 و ج3, ص786 (از بن دندان) تحقیقاً, به معنى (از روى ناچارى, به اضطرار, به ناکام) آمده است که عیناً چنین کاربردى در دیوان امیر معزّى (به تصحیح عباس اقبال آشتیانى, تهران, 1318ش, ص148 و168) دیده مى شود.
امّا, در متنهاى دیگر (از جمله: دیوان کبیر, چاپ فروزانفر, ج3, ص100 و ج4, ص5) غالباً, به معنى (از تَه دل, از روى میل, از صمیم قلب) دیده مى شود; که در خاقانى (دیوان, ص642, 657) نیز چنین است.
= کشف الاسرار: ج1, ص296 (اناهید ـ زهره ـ بیدخت).
توضیح و شرح میبدى نادرست است; امّا بر او نمى توان ایراد گرفت. وقتى امثال فردوسى را در نظایر چنین موردى (یا مواردى) اشتباه دست مى دهد; خطاى میبدى و دیگران چشم پوشیدنى است. امّا توضیح مطلب: اَناهید (=اَناهیتا) در اوستا, ترکیب شده است از: اَ (=پیشوند نفى) « ـَنـ ـ (نونِ) وقایه « اهیته (= آلوده) که بر روى هم, به معنیِ: (پاک) و (ناآلوده) است. در اوستا, صفت فرشته موکّل آب است. بعدها به ستاره (زهره) (=ونوس فرنگى) اطلاق گردیده است.
(بیدخت) اسمى است مرکب از: بَى (=بَغ: خدا) « دُخت (=دختر) لغتاً یعنى: دختر خدا (برهان قاطع با حواشى دکتر معین, ذیل (بیدخت) دیده شود).
= انجین/ انجین انجین, کشف الاسرار: 8,ص104, 119.
به قصص قرآن مجید (دکتر یحیى مهدوى) از انتشارات دانشگاه تهران, ص387; المصادر, زوزنى, تصحیح بینش, چاپ مشهد, ج1, ص139, 140 و241; گنجینه گنجوى ـ وحید دستگردى, ص12 رجوع فرمایید.
= اولیتر, کشف الاسرار: ج1, ص420 و 731; ج5, ص440 و 666; ج9, ص33.
در باب اولى تر/ اولى تر و سابقه استعمال آن رجوع شود به: ترجمه تفسیر طبرى, تصحیح حبیب یغمائى, چاپ دانشگاه تهران, ج1, ص128 و ج2, ص378; هدایة المتعلّمین, تصحیح دکتر متینى, ص267 و 702 (هر دو چاپ); کیمیاى سعادت, به تصحیح حسین خدیو جم, تهران, 1361ش: ج1, صفحات: 5, 28, 51, 150, 151, 155, 163, 168, 182, 201, 210, 215, 232, 233, 249, 259, 289, 293, 320, 327 (4بار), 328, 332, 347, 357, 384, 402, 403, 407, 408 و….
کلیله و دمنه, تصحیح و توضیح مجتبى مینوى, 1343ش, ص283ح و 371ح. نیز: مجله (رشد) آموزش ادب فارسى, سال هفتم, تابستان ـ پاییز71, ص74 و بعد.
= برینش, کشف الاسرار: ج5, ص712, با گنجینه گنجوى, تألیف وحید دستگردى, ص20 و فهرست السّامى فى الاسامى, دکتر محمد دبیر سیاقى, از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران, ص54ح سنجیده شود.
= بزومند/ بژومند, کشف الاسرار: ج10, ص64; در تفسیر قرآن مجید (= تفسیر کمبریج) به تصحیح دکتر متینى, از سلسله انتشارات بنیاد فرهنگ ایران, ج1, ص75, 384; ج2, ص141, 234 و 252 و… به کار رفته است.
= پاسیدن (با معانى مختلف), کشف الاسرار: ج1, ص110, 596, 630, 637, 671, ج2, ص191, 452, 511, 519; ج3, ص30; ج5, ص593; ج7, ص297; ج9, ص458 و… مقایسه شود با طبقات الصوفیه, به تصحیح سرور مولایى, تهران, 1362, ص573.
= پایان (=پایین), کشف الاسرار: ج1, ص200 را مى توان در مآخذى دیگر یافت. از جمله: دیوان فرخى, تصحیح دکتر محمد دبیر سیاقى, تهران, 1335, ص54 و316; گرشاسب نامه, به تصحیح حبیب یغمائى, تهران, 1317ش, ص102, 244 و 358; سمک عیار, تصحیح دکتر پرویز خانلرى, از انتشارات دانشگاه تهران, ج1, ص113, 115; ج2, ص177, 207, 266; ج3, ص30, 49, 76; اسرار التوحید, دکتر صفا, تهران, 1332ش. ص79; خسرو و شیرین نظامى گنجه اى, طبع وحید دستگردى, ص134.
= پیوسیدن/ بیوسیدن, کشف الاسرار: ج1, ص11, 30, 231, 721; ج2, ص198; ج3, ص767; ج4, ص190, 221, ج5, ص440, 538, 758 و….
در باب اصل و منشأ این کلمه و کاربرد آن در متنهاى قدیم فارسى, ان شاءالله مقاله مستقلى, از این قلمزن منتشر خواهد شد.
= پرغست/ پرگست, کشف الاسرار: 5, ص48, 49; در تاریخ بلعمى, به تصحیح ملک الشعراى بهار و کوشش محمد پروین گنابادى, تهران, 1353ش. ص284; دیوان فرخى, تصحیح دکتر دبیر سیاقى, تهران, 1349, ص166; قانون ادب, حبیش تفلیسى, به تصحیح غلامرضا طاهر, تهران, 1350ش, ص839 هم آمده است.
= جُذ/ جُز, کشف الاسرار: ج4, ص304, 327, 397 و 421, مقایسه شود با: الانبیه, تصحیح احمد بهمنیار, چاپ دانشگاه تهران, ص18, 27, 275; ابدال دو صامت (ذ) و (ز) غیر از مآخذ یاد شده, در بعضى از متون دیگر هم آمده است.
= جرّست, کشف الاسرار: ج6, ص410. کلماتى با پسوند (ـ ست) بیشتر در متنهاى نوشته شده در خراسان بزرگ به کار رفته است: المصادر, زوزنى, به تصحیح تقى بینش, ج1, ص215 و ج2, ص265; ترجمه و قصه هاى قرآن مجید, از انتشارات دانشگاه تهران, 1338ش. ص393, 501, 582, 652, 717, 764; تفسیرى بر عشری…, دکتر متینى, بنیاد فرهنگ ایران, ص15, 17; تفسیر بصائر (یا: بصائر یمینى), بنیاد فرهنگ ایران, ص39; تفسیر کمبریج, به تصحیح دکتر متینى, ج1, ص133, 190, 440, 441; تفسیر شُنقُشى, دکتر یاحقى, ص185, 187, 197; قصص قرآن مجید (دکتر مهدوى) از انتشارات دانشگاه تهران, 1347ش. ص199, 212, 213, 214, 283, 299 و….
= چم (=نیک خوب), کشف الاسرار: ج1, ص472, 589, 615, 629, 630; ج2, ص420; ج6, ص97 با طبقات الصوفیه, ص604 مقایسه گردد.
= چسبیدن (=جنح), کشف الاسرار: ج2, ص19; ج4, ص444; نگاه کنید به: مجمل التّواریخ والقصص, تصحیح ملک الشعراى بهار, ص33, 211, 267; ترجمه تفسیر طبرى, صفحات: 903, 879, 1256, 1257; ترجمه و قصّه هاى قرآن مجید, دکتر مهدوى ـ دکتر بیانى, ص30, 225, 300 و 540.
= دیگنیه (فارسى میانه: دیک, دیگ), کشف الاسرار: ج6, ص341; دیوان کبیر, تصحیح بدیع الزمان فروزانفر, ج5, بیت 24615 دیده شود.
= رَوانیدن (متعدى رفتن), کشف الاسرار: ج10, ص313; به تفسیر کمبریج, طبع دکتر متینى, ج1, ص280, 582 و شرح تعرّف, چاپ محمّد روشن, ص993 نگریسته شود.
زیش (ـ گاه), کشف الاسرار: ج7, ص315; ج10, ص347; نگاه کنید به: ترجمه و قصه هاى قرآن مجید, دکتر مهدوى ـ دکتر بیانى, تهران, 1338ش, ص503; در ترجمه مقامات حریرى (نسخه عکسى که اساس هر دو چاپ تهران است) (زیش) بسیار به کار رفته است; مثلاً: در ترجمه مقامه دوم, ورق11; در ترجمه مقامه چهاردهم, ورق54; در ترجمه مقامه پانزدهم, ورق58; در ترجمه مقامه سى و سوم, ورق 134; در ترجمه مقامه چهل و یکم, ورق165; در ترجمه مقامه چهل و نهم, ورق204 و….
= فرهیفتن, کشف الاسرار: ج2, ص729 ـ ج9, ص475, که در طبقات الصوفیه, ص308 هم عیناً چنین صورتى از (فریفتن) استعمال شده است.
= کوزاورى, کشف الاسرار: ج9, ص437; تکملة الاصناف, چاپ عکسى, اسلام آباد, ص332; السّامى فى الاسامى, چاپ عکسى, تهران, بنیاد فرهنگ ایران, ص253; البلغه, تصحیح مینوى ـ حریرچى, از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران, ص167 (متن و حاشیه); مجمل التّواریخ والقصص, تصحیح بهار, ص80 و119.
= کاستن/ کامیدن, کشف الاسرار: ج1, ص228; ج3, ص726; ج6, ص529 طبقات الصوفیه, صفحات: 182, 288 و 506; واژه نامه مینوى خرد, تألیف دکتر احمد تفضلى, از سلسله انتشارات بنیاد فرهنگ ایران, 1348ش, ص137 و189; فرهنگ مختصر پهلوى, تألیف مَکنِزى, ص49; فرهنگ پهلوى, یونکِر, ص10 در باب این کلمه, در مقاله اى مستقل ـ متضمّن بحثى درباره چند واژه از واژه هاى کشف الاسرار ـ در همین صفحات بتفصیل سخن گفته خواهد شد.
= گوشیدن ـ گوشوان, کشف الاسرار: ج4, ص89; ج5, ص168; ج6, ص19, 516; ج8, ص205; ج1, ص25 و… مطابقت شود با: طبقات الصوفیه, ص71, 114, 121, 233 و….
= ماهگان, کشف الاسرار: ج10, ص557; فرهنگنامه قرآنى, زیر نظر دکتر یاحقى, از انتشارات آستان قدس رضوى, ص901; ترجمه تفسیر طبرى, طبع حبیب یغمائى, ص600 و 1886; تاریخ سیستان, تصحیح محمد تقى بهار, تهران, 1314, ص267. توضیح مصحّح شادروان کتاب در باب این واژه خالى از اعتبار است.
= مرگى (=مرگ), کشف الاسرار: ج3, ص536, 540, 561, 574… در مهذّب الاسماء, تصحح دکتر مصطفوى, صفحات: 83, 335, 354, 361, 373, 375, 385, 388; ترجمه قرآن موزه پارس, از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران, صفحات: 143, 146, 180 و182; ترجمه تفسیر طبرى: ص291, 539, 1083 و…. دیوان ناصر خسرو, تصحیح مینوى ـ محقّق, ص279; گرشاسب نامه, تصحیح حبیب یغمائى, تهران, 1317ش. ص147, 317, 361; واژه نامه مینوى خرد, دکتر تفضلى, ص218.
= (مزع), کشف الاسرار: ج1, ص472; ج3, ص94, 427; ج9, ص63; به ترجمه تفسیر طبرى, ج1, ص57 نگاه کنید. در فارسى میانه (مغز) به شکل (مزگ) است.
= نسپاس/ نسپاسى, کشف الاسرار: ج3, ص52; مقایسه شود با: تفسیر قرآن کریم (سورآبادى), ص133; تفسیر شنقشى, ص81; تفسیر کمبریج: ج1, ص172, 286, 502, 588 نیز: ج1, ص160, 588, 625, 649 و ج1, ص287, 359, 454, 455, 472, 479, 491, 497 و 623 دیده شود.
نفریدن, کشف الاسرار: ج3, ص719; ج5, ص289, 437; ج8, ص79, 366; رجوع شود به: واژه نامک, عبدالحسین نوشین, ص326; تفسیر سورآبادى, چاپ عکسى, ج1, ص30
= نهمار کشف الاسرار: ج1, ص278; ج2, ص321, 383; دیوان منوچهرى, دبیر سیاقى, 1347, ص38; تاریخ بیهق, دکتر فیّاض, 1356ش. ص277; دیوان سنائى, تصحیح مدرس رضوى, 1341ش. ص32; دیوان خاقانى, تصحیح على عبدالرسولى, ص205; قصص قرآن مجید (دکتر یحیى مهدوى), 1347ش, ص364,372, 398, دیده شود.
= وارن, کشف الاسرار: ج3, ص29; در المصادر, تصحیح تقى بینش, ج1, ص345, 346; ج2, ص379; السّامى فى الاسامى, چاپ لوحى, ص112; فرّخ نامه جمالى, به تصحیح ایرج افشار, ص300; ترجمه و قصه هاى قرآن, دکتر مهدوى ـ دکتر بیاتى, 1338ش. ص1055; ترجمه رساله قشیریّه, طبع بدیع الزمان فروزانفر, ص383 و… به کار رفته است.
اختلاف واکها:
در کشف الاسرار, دگرگونیهایى در واکهاى مصوّت و صامت دیده مى شود که البته آنها را مى توان در آثار نویسندگان دیگر نیز یافت. این امر, بى شک, ناشى از فارسى محلّى نویسنده و مفسّر مورد بحث ماست یا کاتبانى است که کتاب او را نوشته اند.
تعیین و تشخیصِ این امر که این گونه دگرگونیها, متعلق به کدام ناحیه بوده است, ناممکن است. زیرا بندرت مى توان تألیفى را به دستخط مؤلف یافت.
= یکى از دو مصوّت ممدود (الف=‡) به صورت مقصور (فتحه=a) تبدیل شده است:
آشامه ح/ آشمه: ج8, ص344.
= آمدن الف ممدود (=‡) به جاى مصوّت مقصورِ فتحه (=a)= همتا/هامتا.
= تبدیل مصوّتI (یاى ممدود = یاى مجهول) به مصوّت مقصور کسره (=e): بمیرم/ بمرم, ج1, ص422.
= مصوت مقصور کسره (e) به صورت یاى ممدود (’) یا مجهول درمى آید: شگفت/ شگیفت, ج8, ص22.
= تبدیل مصوّت ممدودِ (أو) (واوِ ماقبل مضموم) به مصوّت کوتاه اُ (ضمّه): بیهوده/ بیهده, ج7, ص41.
= حذف همزه متحرّک آغاز کلمه و داده شدن حرکتِ آن به صامت بعدى: اَفزاید/ فَزاید: ج1, ص732.
= افزوده شدن مصوّت فتحه (a) به آخر کلمه: ناچار/ ناچاره: ج8, ص108.
= به کار رفتن صامت دولبى آوایى (ب) به جاى صامت لب و دندان آوایى (و) یا برعکس: بار/ وار: ج2, ص6.
تابش/ تاوش: ج9, ص198; ویران/ بیران: ج1, ص666.
= به کار رفتن صامت (ج) و (ژ) به جاى یکدیگر: لجن/ لژن: ج8, ص531.
= به کار بردن صامت (ج) به جاى (ش): هجده/ هشده: ج7, ص484.
= به کار رفتن صامت (ل) به جاى (ر): برگ/ بلگ: ج7, ص92.
= به کار بردن (ذال معجم): جُز/ جُذ: ج7, ص288.
= ابدال صامت (ز) به (غ): آمیز/ آمیغ: ج2, ص347.
= ابدال (ژ) به (ش) و برعکس: پژولیده/ پشولیده: ج2, ص668 ـ دشوارى/ دژوارى: ج1, ص492.
= صامت (ق) به (ک) تبدیل مى شود. جوق/ جوک: ج2, ص231.
= صامت (گ) به (ج) تبدیل مى شود: گزیت/ جزیت: ج4, ص115.
= ابدال صامت (گ) به (ب): گستاخ/ بُستاخ: ج4, ص168.
= حذف یکى از دو صامتِ همگون: هیچ چیز/ هیچیز: ج2, ص15.
= حذف بعضى از صامتها: کبوتر/ کوتر: ج7, ص131; شانزده/ شازده: ج1, ص487.
= حذف هجاى va (واو مفتوح) ازمیان کلمه: آوَرید/ آرید: ج3, ص55 .
صیغه هاى فعل
در کشف الاسرار, صیغه هایى از فعل به کار برده شده است که در فارسى رسمى و ادبى وجود ندارد; امّا گاه نظایر آنها را مى توان در بعضى از متنهاى دیگر یافت که متأثر از فارسى محلّى است. از آن جمله است:
صیغه هاى مضارع از (شدن): شید (=شوید): ج1, ص123; نشى (=نشوى): ج2, ص355.
از (بودن): بید (=بوید): ج1, ص61, 72, 79; مَبید (مَبوید): ج2, ص228.
بیم (=بویم): ج3, ص144. چنین کاربردى در تفسیر شنقشى (چاپ دکتر یایحقى) و رسائل خواجه عبدالله انصارى و اشعار به جا مانده از فارسى شیرازى و… دیده مى شود.
(ى) استمرارى, هم در ماضى و هم در مضارع به صورت (ید) مى آید: کاستندید (=مى کاستند): ج1, ص228.
بشنیدندید (=مى شنیدند): ج2, ص570; پذیرفتندید (= مى پذیرفتند) ایضاً: ج2, ص570.
در مضارع: هموار کنندید (= هموار مى کنند): ج2, ص511; گویندید (= مى گویند): ج2, ص513.
صیغه هاى فعل از وجه التزامى یا شرطى (=بن مضارع« ضمیر شخصى متصل (مان) « بى استمرارى): دانستمانى رفتمانى: ج10, ص450.
(هن): ج1, ص443, 582, 642, 721 و… از صورتهاى قدیمى فعل (بودن) است. در فارسى میانه (= پارسیک; پهلوى جنوبى) فعل معین ah (= ریشه مضارع (بودن)) که به h تخفیف مى یابد و با ضمائر متصل فاعلى یا شناسه هاى فعل, ترکیب مى شود; عبارتند از:
hژm, hem

hast, ast
که در فعلهاى لازم, به عنوان شناسه به کار مى روند:
رفت« هَم
رفت« هى
رفت« f
در فارسى درى, صامت دمیده (هـ ـ) از آغاز شناسه ها مى افتد و صیغه هاى فعلِ (h) و (ah) به صورت:
am

-
به کار مى رود.
ولى در کنار این تحوّل, در برخى از کتابهاى پیشینیان, متعلّق به حوزه هاى ادبى گوناگون, صورت اصلى صیغه هاى فعل (h) بدون اسقاطِ صامتِ دمیده (هـ ـ) نیز دیده مى شود که على الظاهر تحت تأثیر زبان مادرى نویسندگان و گویندگان این آثار است.
ناگفته نباید گذاشت که صیغه هاى ششگانه این فعل, هنوز هم در فارسى محلّى بعضى از سرزمینها, از جمله در (یزد) و (جرزه) (یکصد کیلومترى مشرق اصفهان) رایج و دارج است.
براى دیدن امثله این نوع استعمال, نوید دیدار, تألیف و توضیح محمد جعفر واجد, شیراز, 1353ش, ص111, 129, 130, 167, 235 و نیز مجله زبان شناسى, سال نهم, شماره دوم (پاییز و زمستان 1371) ص21 نگریسته شود.
شعر
در بعضى از تفسیرهاى بااعتبار فارسى, شعر ـ خواه فارسى باشد و خواه تازى ـ بیرون از آن که نمک کلام است و موجب گیرایى و جذّابیّت. عاملى است براى بهتر و عمیقتر رسوخ دادن معنى و مطلب در ذهن. نویسندگان کشف الاسرار و نیز روض الجنان و روح الجنان, از تأثیر روانى شعر به خوبى آگاه بوده اند. این است که در هریک از مجلّدات تفسیر خویش, از اشعار فارسى و عربى, به مناسبت سود جسته اند و کلام خود را رونقى بسزا بخشیده اند.
این اشعار را, غالباً مى توان در کتب مهم عرفانى یا ادبى یافت. اینجا جاى آن است که به بعضى از این موارد اشاره شود و مآخذ ابیات, همراه با نام گویندگان آنها, اگر ممکن باشد, ذکر گردد.
ج1, ص53 (و ج5, ص502):
شب هست و شراب هست و چاکر تنهاست
برخیز و بیا بتا که امشب, شب ماست
این بیت که نام گوینده اش بر من معلوم نگردید, در سند بادنامه, از محمد بن على بن محمد الظهیرى السمرقندى, به اهتمام و تصحیح و حواشى احمد آتش, استانبول, 1948م. ص104 به کار رفته است.
ج1, ص162:
گر لابد جان به عشق باید پرورد
بارى غم عشق چون توئى باید خورد
همین بیت, بلا عزو, در سند بادنامه ظهیرى سمرقندى, ص73 دیده مى شود.
ج1, ص163:
یک تیر به نام من ز ترکش برکش
وانگه به کمان سخت خویش اندر کش
گر هیچ نشانه خواهى اینک دل من
از تو زدن سخت وز من, آهن خوش
رجوع کنید به: سوانح, احمد غزّالى, تصحیح دکتر پور جوادى, بنیاد فرهنگ ایران, 1359ش, ص21.
ج1, ص240:
ز اوّل که مرا به عشق کارم نو بود
همسایه به شب ز ناله من نغنود
کم گشت کنون ناله چو دردم بفزود
آتش چو همه گرفت, کم گردد دود
رجوع شود به: سوانح, چاپ دکتر نصرالله پور جوادى, ص23 و سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر, سعید نفیسى, ص144.
ج1, ص254:
دو بیت تازى از غزلى است که در دیوان شمس (ج1, غزل شماره 109) به مولوى نسبت داده شده است:
بکت عینى غداة البین دمعا
واخرى بالبُکا بخلت علینا
فعاقبت الّتى بخلت بدمع
بان غمّضتها یوم التقینا
که شاعرى فارسى گو در ترجمه آن گفته است:
یک چشم من از فرقت احباب گریست
چشم دگرم بخیل بود و نَگریست
چون روز وصال شد, من او را بستم
گفتم: نَگریستى نباید نِگریست
ج1, ص287 (و ج10, ص451):
یا راقَد اللیلِ مَسروراً بِاوّلهِ
إنّ الحوادث قد یُطرِقنَ اسحارا
لاتفرحن بلیلٍِ طلب اوّله
فربّ آخر لیل احج النارا
بیت اوّل که حکم مثل سائر را پیدا کرده است, در بسیارى از کتب قدیم ما به استشهاد آورده شده است; از جمله رجوع شود به:
جهانگشاى جوینى, به تصحیح محمد قزوینى, چاپ لَیدِن, ج2, ص159;
تاریخ بیهق, طبع اوّل دکتر فیّاض ـ دکتر غنى, 1324ش. ص226 و چاپ دکتر فیّاض, 1350, ص290;
بختیارنامه, تصحیح دکتر صفا, ص133; مرزبان نامه, ص265;
درّه نادره, به تصحیح و حواشى, دکتر سید جعفر شهیدى, ص682;
لمعة السّراج (= بختیارنامه), طبع محمد روشن, ص158;
فرائد السّلوک, ص219; مجموعه آثار فارسى احمد غزّالى, تصحیح احمد مجاهد, ص210;
نغثة المصدور, زیدرى نسوى, به تصحیح و تحشیه دکتر یزدگردى, ص20; تاریخ وصّاف, طبع هند, 1333قمرى, ص305; سند بادنامه ظهیرى, ص88 و….
در باب گوینده شعر اختلاف بسیار است: در اغانى, ج2, ص32 به نام (امرئ القیس) آمده است و در (نهایة الادب) نُوَیرى, ج3, ص63 به اسم (عدى بن زید) ضبط گردیده است. در تاریخ وصّاف, حاشیه بر ص305 نیز, از آنِ (عدى بن زید التمیمى) دانسته شده است. در (حیوة الحیوان) دَمیرى, ذیل مادّه (قطا) به (ابن رومى) نسبت داده شده است. در البصائر والذّخائر, ج1, ص43 به صورت (…انشد ابن السّکِّیت…) دیده مى شود. امّا در معجم الشعراء مرزبانى, ص429 نام گوینده شعر (محمد بن حازم الباهلى) ثبت گردیده است که به نظر بعضى از استادان بزرگ دوران ما, از جمله مرحوم مجتبى مینوى, این انتساب انسب است.
ج1, ص508 (و ج2, ص740):
گفتم صنما مگر که جانان منى
اکنون که همى نگه کنم, جان منى
مرتد گردم, گر تو ز من برگردى
اى جان جهان, تو کفر و ایمان منى
سوانح, احمد غزّالى, طبع پورجوادى, ص5 ملاحظه شود.
کشف الاسرار: ج1, ص592, 653 (و ج3, ص21, 47; ج4, ص279; ج9, ص90)
قد تحیّرتُ فیک خُذ بیدى
یا دلیلاً لِمَن تحیّر فیکا
مصباح الهدایه, تصحیح جلال الدّین همائى, ص410 و مرصاد العباد, تصحیح دکتر محمد امین ریاحى, ص223 دیده شود.
ج2, ص52 (و ج3, ص385 با اختلاف در الفاظ):
زان گونه پیامها که او پنهان داد
یک نکته به صد هزار جان نتوان داد
به مرصاد العباد, ص225, رجوع گردد.
ج2, ص260:
دردا و دریغا که ازان خاست و نشست
خاک است مرا بر سر و باداست به دست
در برخى از کتابهاى پیشینیان, استشهاداً به کار رفته است. به تفسیر ابوالفتوح رازى: ج2, ص194; تفسیر سوره یوسف, طبع محمد روشن, 1356ش, ص125; مجموعه آثار فارسى احمد غزّالى, چاپ احمد مجاهد, ص216; سند بادنامه به تصحیح و اهتمام احمد آتش, ص128 نگریسته شود. نام گوینده بیت, با وجود فحص بسیار, یافته نشد.
ج3, ص732:
حرام دارم با مردمان سخن گفتن
وُ چون حدیثِ تو آید, سخن دراز کنم
این بیت که در اسرار التوحید هم دیده مى شود, در دیوان کبیر, چاپ فروزانفر, از یکى از غزلیّات مولوى است به مطلع:
همه جمال تو بینم چو چشم باز کنم
همه شراب تو نوشم چو لب فراز کنم
با توجه به درج بیت در اسرار التوحید و کشف الاسرار, انتساب آن به مولوى درست نتواند بود.
ج3, ص794:
با عشق روان شد از عدم مرکب ما
روشن ز چراغ وصل, دایم شب ما
زان مى که حرام نیست در مذهب ما
تا بازِ عدم خشک نیابى لب ما
این رباعى که در دیوان کبیر, طبع فروزانفر, ج8, ص47 هم دیده مى شود; در (احوال و آثار عین القضات), رحیم فرمنش, تهران, 1338, ص291, به (سنائى) نسبت داده شده است.
ج5, ص165 (و ج8, ص388):
عشقى به کمال و دلربائى به جمال
دل پر سخن و زبان ز گفتن شده لال
زین نادره تر کجا بود هرگز حال
من تشنه و پیش من روان آب زلال
مرزبان نامه, چاپ بنیاد فرهنگ ایران, ج1, ص46 دیده شود.
ج5, ص230:
قَضَى الله امراً وجَفّ القَلَم
وَفیما قَضَى ربُّنا ما ظَلَم
به سند بادنامه ظهیرى سمرقندى, ص334; راحة الصدور با تصحیحات لازم مجتبى مینوى, تهران, 1332ش. ص102 و بختیارنامه, دکتر صفا, ص206 مراجعه شود.
ج5, ص503:
شربنا واهرقنا على الارض سؤرنا
وَللأرض مِن کأسِ الکرام نصیب
در سند بادنامه ظهیرى, ص167; مرصاد العباد, تصحیح دکتر ریاحى, 1352ش. ص356 و 644; التوسّل الى التّرسّل, تصحیح احمد بهمنیار, ص256; معارف بهاء ولد, به تصحیح فروزانفر, ص94; فیه مافیه, چاپ بدیع الزمان فروزانفر, ص270; تعلیقات حدیقه سنائى, مدرس رضوى, ص55; فرائد السّلوک, چاپ تهران, ص454; مقدمه مختصر تفتازانى, چاپ افست قم, ص1; مجله یادگار, سال اول, شماره6; امثال و حکم, على اکبر دهخدا, ج4, ص1895; وَفَیات الاعیان, ج1, ص222 و… دیده مى شود. مصراع دوم بیت, خصوصاً از امثال سائره است.
ج6, ص342:
دست مایه بندگانت, گنج خانه فضل تست
کیسه امّید از آن دوزد همى امیدوار
دیوان سنائى غزنوى, مدرس رضوى, تهران, 1341ش. ص211 دیده شود.
ج8, ص245:
ستبدى لک الایّام ماکنت جاهلاً
وَ یأتیک بالاخبار مَن لَم تُزَوّد
کلیله و دمنه بهرامشاهى, طبع مجتبى مینوى, ص317; تاریخ بیهق, چاپ احمد بهمنیار, ص7; مجموعه آثار فارسى احمد غزّالى, تصحیح احمد مجاهد, ص248; تاریخ وصّاف, چاپ هند, ص9; سند بادنامه ظهیرى سمرقندى, ص90.
این بیت, از معلّقه معروف (طرفة بن العبد) از (شعراء الجاهلتین است:
شرح القصائد العشر, تبریزى, ص98 و ترجمه معلّقات سبع, عبدالمحمّد آیتى, تهران, 1345, ص48 ملاحظه گردد.
ج9, ص282:
عشق آمد و جان من فراجانان داد
معشوقه ز جان خویش ما را جان داد
رجوع شود به: مرصاد العباد, طبع دکتر ریاحى, ص224.
ج9, ص300:
نزدیکان را بیش بود حیرانى
کایشان دانند سیاست سلطانى
به اسرار التوحید, چاپ دکتر صفا, ص311; مرصاد العباد, ص69; سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر, سعید نفیسى, تهران, 1334ش, ص97 نگریسته شود.
ج10, ص209:
الخیر ابقى (یبقَى) وَ إن طالَ الزَّمانُ بِهِ
وَالشّرُّ اَخبَثُ ما اوعَیتَ مِن زادِ
نگاه کند به: کلیله و دمنه بهرامشاهى, چاپ مینوى, ص407; سند بادنامه, طبع احمد آتش, ص307; اغانى: ج19, ص86; دیوان المعانى, ابى هلال عسکرى, قاهره, 1352ق. ج1, ص18 (که شعر به صورت: وَالخَیرُ اَبقَی… شروع مى شود); مجمع الامثال, میدانى مصر, 1379ق (1959م.) ج2.
بیت از امثال سائره است و خصوصاً مصراع دوم آن, بسیار مورد تمثّل اهل قلم واقع شده است.
ج10, ص573:
بیار پور مغانه بده به پور مغان
که روستم را هم رخش روستم کشدا
سوانح, احمد غزّالى, تصحیح ایرج افشار: مجله دانشکده ادبیات تهران, سال چهاردهم; کلیله و دمنه, چاپ مرحوم عبدالعظیم قریب گَرَکانى, ص286 و دیوان سنائى, تصحیح مدرس رضوى, ص682 از نظر گذرانده شود.
ج10, ص574:
اى درّ به چنگ آمده در عمر دراز
آورده ترا ز قعر دریا به فراز
غوّاص نهاده بر کفِ دست نیاز
غلطیده ز دست و بازِ دریا شده باز
به جامع الستّین (تفسیر سوره یوسف) چاپ محمد روشن و مرصاد العباد, طبع دکتر محمد امین ریاحى, ص326 مراجعه شود.
ج10, ص574:
باد جوى مولیان آید همى
بوى یار مهربان آید همى
از اشعار بسیار معروف رودکى سمرقندى (م329ق) است. احوال و اشعار رودکى, تألیف سعید نفیسى (چاپ اول) ص1029; جامع السّتّین (تفسیر سوره یوسف) ص634 و مرصاد العباد, طبع دکتر ریاحى ص60 و… دیده شود.
داستانى را که نظامى عروضى سمرقندى در چهار مقاله (باب شعر و شاعرى) در باب این شعر آورده است و تضمینى را که (حافظ) از آن کرده است, همگان به یاد دارند…
آنچه نقل آمد; تنها براى یادآورى است. در باب اشعار فارسى و تازى کشف الاسرار و مآخذ هریک و نام گویندگان, در رساله اى مستقل بتفصیل گفتگو شده است.

قصّه و تمثیل
غالب مفسّران را رسم بر این است که براى شرح و توضیح و تبیین موضوع, از انواع حکایت و تمثیل بهره مى گیرند تا از این طریق بر نفوذ سخن خود بیفزایند و خواننده, مطلب را بهتر استنباط کند و دقیقتر در خاطرش جایگزین گردد.
میبدى در مجلّدات دهگانه تفسیر نامبردار خویش, جاى جاى از قصص و تمثیلات گوناگون سود جسته است که بعضى از آن قصه ها و تمثیلها را در کتب عرفان و ادب توان یافت. در اینجا, به چند نمونه حکایات اشاره مى شود و از آن میان, مآخذ یکى از این قصص با تفصیلى مناسب مقام آورده مى شود:
ج1, ص296:
قصه هاروت و ماروت, سنجیده شود با الهى نامه عطّار, ص100.
ج1, ص377:
قصه ابراهیم خلیل(ع) و آتش, مقایسه گردد با: الهى نامه, به تصحیح و مقدمه هِلموت ریتر, استانبول, 1940م. ص309ـ313 و حدیثه سنائى, تصحیح رضوى, تهران, 1329ش. ص168
(: آن شنیدى که تا خلیل چه گفت…)
ج1, ص447:
داستان ابلیس مقایسه شود با: مجموعه آثار احمد غزالى, تصحیح احمد مجاهد, ص78 و مصیبت نامه عطار, به تصحیح دکتر نورانى وصال, ص242.
ج2, ص117 و مابعد:
با مثنوى معنوى, ج2, ص578 و 579 سنجیده شود.
حکایت مرد دل از دست داده که در کشف الاسرار (ج2, ص626) نقل شده است, قابل سنجش است با: حدیقه حکیم سنائى, مدرس رضوى, ص331, منطق الطیر عطار, ص212; سوانح, احمد غزّالى, از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران, ص67; کنوز الاسرار: مجله دانشکده ادبیّات تهران, سال 1345 شمسى, ش3 و4, ص328 تا 351 و ص494 تا 522; عشق نامه (مثنویهاى حکیم سنائى, مدرس رضوى) طبع دانشگاه تهران, ص43ـ44; طریق التحقیق, سنائى غزنوى, تصحیح بُو اُتاس, سوئد, 1972 میلادى, ص78-81.
اگر قرار بر این باشد که مآخذ تمثیلات و قصه هاى کشف الاسرار, یک به یک نموده شود, باید وقت و اوراق بسیارى را به این کار اختصاص داد که اکنون, جاى چنین کارى نیست. امّا براى اینکه, تصرّف میبدى و دیگر اهل قلم در حکایتى نشان داده شود تا معیارى براى قضاوت خواننده دقیق, فراهم آید, ابتدا قصه اى از کشف الاسرار میبدى نقل مى آید و سپس روایتهاى دیگرى از همین قصه آورده مى شود تا کار داورى آسان باشد.
ابوالفضل میبدى در کشف الاسرار (ج6, ص439), داستان (نابینا و زمین گیر) را در تفسیر آیه شریفه (وَ جَعَلنا ابنَ مَریمَ وَ اُمَّهُ آیَة… (المؤمنون/50) چنین آورده است: (وقتى که عیسى و مادرش, به مصر فرار کردند, در خانه دهقانى فرود آمدند. شبى دزدان, مال آن دهقان را, از خزینه او بردند. دهقان, دلتنگ شد. عیسى دهقان را گفت: فلان نابینا و فلان مقعد را نزدیک من آر: چون آمدند, مقعد را گفت: تو برگردن نابینا نشین! چون برنشست; نابینا را گفت: تو برخیز! گفت: من ضعیف تر از آنم که برتوانم خاست.
عیسى گفت: چنانکِ دوش برخاستى, برخیز! آن قوّت که ترا دوش بود, امروز هنوز هست. برخیز! چون برخاست; دست مقعد به روزن خزینه رسید که دران مال بود. عیسى گفت: نابینا به قوّت یارى داد و مقعد به چشم بدید و برگرفت. ایشان هر دو, اقرار دادند و او را براست داشتند و مال با خداوند دادند.
داستان (مُقعد و کور) از امثال هندى است (کتاب الهند, ص23ـ منقول از تعلیقات نامه تنسر, چاپ دوم, متعلّق به ص96 متن).
مصحّح و محشى نامه تنسر, در صفحه 220ـ221, از تعلیقات آن کتاب, روایتى دیگر را از این حکایت از کتاب (سراج الملوک) طرطوشى(چاپ اسکندریّه, ص314ـ315) آورده است که خواندنى است: (انّ أَعمى و مُقعداً کانا فى قریة بفقر وضرّ, لاقائد لِلأَعمى ولاحامل لِلمقعد وکان فى القریة رجل یطعمهما فى کلّ یوم احتساباً قوتهما من الطّعام والشّراب, فَلَم یزالا فى عافیة الى ان هلک المحتسب فأقاما بعده ایاماً فاشتدّ جوعهما وبلغ الضّرورة منهما جهده فأجمعوا أیهما على ان یحمل الاعمى المقعد, فیدلّهُ المقعد على الطریق بِبَصَره ویستقلّ الأعمى بحمل المقعد ویدوران فى القریة یستطعمان اهلها, ففعلا, فنجح امرهما ولو لم یفعلا, هلکا).
مى بینید که این روایت, در جزئیّات, با روایت کشف الاسرار اختلاف دارد. روایت دیگر از نویسنده (نامه تنسر) (چاپ دوم, مجتبى مینوى, ص96) است:
(وقتى به دیهى از دیههاى کنار بیابان, کورى بود. قایدى نداشت که او را گرداند و اسباب معیشت او هیچ جا حاصل نَه, وپهلوى او مُقعدى بود, همچون او درویش بازمانده. مردى پارسا, هر روز, براى ایشان, لُهنه اى آوردى و بدیشان سپردى; از آن به کار بردندى.
تا یک روز منتظر همان بودندى; وقت اصیل, آن پارسا را مرگ فرارسید و رحلت کرد. یک دو روز برگذشت; این هر دو بیچاره, از گرسنگى بى توش شدند. راى زدند که کور, مُقعد را به دوش فروگیرد و مُقعد او را دلیل شود و گِرد خانها و بازار برآیند, معیشت خود بر این طریق مهیّا کردند و آرام یافته و به کام رسیده).
روایت نامه تنسر به آنچه از سراج الملوک نقل شد, بسیار نزدیک است, هر چند اختلاف جزئى و کوچک دیده مى شود.
فرید الدّین عطّا ر نیشابورى, همین حکایت را با اختلاف بسیار در جزئیّات و نیز(گرفتنِ نتیجه اخلاقى) که شیوه پسندیده اوست, در اسرار نامه (طبع دکتر سید صادق گوهرین, ص51) چنین آورده است:
یکى مغلوج بوده ست و یکى کور
از آن هر دو یک مفلس دگر عور
نمى یارست شد مغلوج بى پاى
نه ره مى برد کورِ مانده برجاى
مگر مغلوج شد برگردن کور
که این یک چشم داشت و آن دگر زور
به دزدى بر گرفتند این دو تن راه
به شب در, دزدیى کردند ناگاه
چو شد آن دزدى ایشان پدیدار
شدند این هر دو تن آخر گرفتار
از آن مغلوج بر کندند دیده
شد آن کور سبک پى, پى بریده
چو کار ایشان به هم بر مى نهادند
در آن دام بلا با هم فتادند
مفصّلترین روایت این داستان در اخلاق محتشمى خواجه نصیر الدّین طوسى است(به تصحیح محمّدتقى دانش پژوه, چاپ دوم, تهران, 1361شمسى, ص436) که ترجمه گزیده اى است از آنچه در رسائل اخوان الصفا چاپ مصر, رساله هفدهم, ص157ـ158) آمده است:
امثال مِن کتابِ اِخوانِ الصَّفاءِ نُقِلَ الفاظُهَا مَخافَةَ التَّطویلِ:
در امثال هند آمده است که وقتى شخصى بستانى داشت, بر آن میوه هاى لطیف و درختان باردار. روزى دو شخص درویش را دید: یکى مقعد و یکى نابینا, برایشان ببخشود و با ایشان گفت: شما را در بوستان خود جاى دهم تا در آنجا مى باشید و به قدر حاجت, میوه مى خورید; به شرط آنکه فساد و تباهى نکنید و مرا نرنجانید و زیادتى نطلبید. ایشان گفتند: ما چه توانیم کرد؟ یکى از ما مى بیند و نمى تواند رفت و, آنکه مى تواند رفت, نمى بیند.
پس صاحب بستان, ایشان را در بستان جاى داد و بستا[ن] بان را وصیّت کرد که: ایشان را دار و به قدر کفایت میوه به ایشان ده, و برفت. و ایشان مى بودند و بستان بان, ایشان را تفقّد و مراعات مى کرد و میوه مى داد تا میوه ها در رسید و به غایت پخته و نیکو شد.
روزى مقعد, نابینا را گفت: تو پاى دارى و در بستان میوه هاى نیکوست که باغبان ما را از آن نمى دهد. چه تدبیر کنیم تا ما را از آن تمتّعى بود؟ اگر تو راضى شوى, مرا بر کتف خود نشان تا در بستان مى گردیم و من هر کجا میوه لطیف بینم, گویم: فرا پیش رو و باز پس آى و دراز شو! و کوتاه باش! من میوه باز مى کنم و هر دو مى خوریم و اگر چیزى بدان دست نرسد به عصاى تو باز مى کنم1.
نابینا گفت: این راى نیک است. چون بستان بان بیرون شد و در استوار کرد, ایشان بدین کار مشغول شدند و با جاى خود آمدند. بستان بان باز آمد, آثار خلل و فساد بدید, گفت: درین بستان که رسید؟ نابینا گفت: من نمى بینم. مقعد گفت: من خفته بودم. هم برین وجه چند روز به آن فعل, مشغول شدند تا بستان بان بترسید. روزى بیرون شد و در استوار کرد و از سوراخى مى نگریست تا از افعال ایشان واقف شد و مشاهده کرده. پس ایشان را بازخواست کرد. به اوّل انکار کردند. چون او نشانها باز داد, معترف شدند و گفتند: با صاحب بستان مگوى تا ما دیگر چنین نکنیم. او قبول کرد و ایشان را پند داد و گفت: هر چه شما را باید داد, بدهم. شما این چنین کار نکنید. گفتند: چنین کنیم. چون روز دیگر بود, معاودت کردند و او در ملامت بیفزود. و اتّفاق را صاحب بستان درآمد و او حال بگفت. صاحب بستان گفت: من چه دانستم که با ایشان نیکویى کنم; ایشان معیشت من تباه کنند و ندانستم که مقعد, نابینا را برگیرد و این حیلت سازند و ایشان مستحقّ عقوبتند. پس بفرمود تا غلامان, ایشان را عقوبت کردند و ببردند در بیابان دور بیفکند تا از گرسنگى و تشنگى بمیرند یا سبعى ایشان را بخورد, چنانکه آدم و حوّا را از بهشت بیرون کردند. و مراد حکما, از مقعد نفس است و از نابینا تن و بستان دنیا و بستان بان عقل و صاحتِ بستان(ظ:صاحب بستان) خداى تعالى و حال ایشان متابعت هوى و هلاکشان برین وجه2.
غیر از منابعى که که سابقاً ذکر گردید, روایت دیگرى از این حکایت در قصص الانبیاء نیشابورى (به تصحیح حبیب یغمائى, از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب, ص371, آمده است و آقاى استاد عبدالحسین زرّین کوب هم سابق بر این در یکى از کتب خود(نه شرقى, نه غربی…. ص495) بدین قصّه اشاره کرده و در باب آن توضیح داده اند.
پاورقی :
1. متن اخوان صفا: وما اعتذر وصول یدى الیه, اضرّ بهِ بعصاک الى ان یقع فتشیله بیدک انت. اصل: بعضا وبار مى کنیم.
2. رسائل اخوان صفا, رساله 17, از جسمانیّات طبیعیّات 3:164 چاپ هنر پیداست که در اینجا ترجمه گزیده اى از آن شده است.

تبلیغات