آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

این نوشتار در صدد اثبات این مطلب است که فاطمه زهرا علیهاالسلام والاتر و بالاتر از آن بوده است که پس از پدر فقط در پى فدک باشد بلکه او هدف مهمترى را پى مى‏گرفته است. براى نشان دادن رسالت فاطمى بایستى پیام رسول‏خدا هر چند کوتاه در مقایسه با تمدن آن روز، معرفى مى‏شد که در سایه آن، راهگشایى قرآن و اسلام به تمدن معاصر نیز روشن مى‏گردد. پس از آن، نگرانیهاى پیامبر از تداوم معارف اسلامى براى آینده بشر بررسى شده است؛ زیرا بیم آن مى‏رفت که امت اسلامى از حداقل اسلامیّت عدول کند. از این رو، امیرالمؤمنین على علیه‏السلام براى ادامه راه پیامبر و تفسیر صحیح کتاب خدا معرفى مى‏شود. پیامبر از اولین روزهاى بعثت تا آخرین نفسهاى خویش بر جانشینى امیرالمؤمنین تأکید مى‏کند لیکن جاهلیت نهادینه شده در جان اعراب، این انتخاب را برنمى‏تابد.

متن

امت پس از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ناخودآگاه دچار بحرانهاى فراوانى مى‏شود اما در برابر آن، امیرالمؤمنین علیه‏السلام نیز محدودیتهاى‏زیادى دارد. این محدودیتها مانع از آن‏است که على‏همانند زمان‏پیامبر به نجات‏امت شتاب کند.
اینجا است که اعجاز سوم پیامبر، فاطمه علیهاالسلام نقش‏آفرینى مى‏کند. او با علم الهى اوج عظمت قرآن و تعالیم اسلام و در برابر آن انحطاط تمدنهاى باستان و آینده انسان را مى‏شناسد و همانند پدر بر رنج انسان مى‏گرید. او از موقعیت و جایگاه اجتماعى خویش براى انجام یک رسالت الهى و نجات بشر و به نتیجه رساندن زحمات همه انبیا سود مى‏برد و اسلام محمدى را جاودانه مى‏کند.
فاطمه علیهاالسلام پس از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله چنان سوگوارى مى‏کرد که هیچ کس توان شنیدن آن را نداشت. ناله سوزان فاطمه را هر کس مى‏شنید بى‏اختیار نالان مى‏شد. کم‏کم سراسر مدینه را ناله و شیون فراگرفت.(1) به على گفتند: یا روز آرام گیرد یا شب!(2) چرا فاطمه آرامش را بر خود و مدینه حرام مى‏دانست؟ چرا در کمتر از 100 روز آنچنان گریست که در شمار گریه‏کنان بزرگ بشریت در آمد؟(3)
آرى! زهرا علیهاالسلام خورشید عرش(4) خدا و راهنماى ملائکه مقرب و کرّوبیان است و آنگاه که به خاکدان تاریک زمین آمد نیک مى‏دانست سوگمندانه باید زیست. او در فراق عرش برین و اصل خویش چنان زندگى کرد که همواره الهام‏بخشِ آرامش و خرّمى و بهروزى بود و حتى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از وجود مینوى زهرا علیهاالسلام توشه مى‏گرفت.(5) پس اکنون چه شده؟
نکند فاطمه علیهاالسلام براى خود نمى‏گرید؟! نکند فاطمه با گریه پیام مى‏دهد؟! نکند آدمیان را آنچنان خواب گرفته که با غیر از ناله جان‏سوز فاطمه علیهاالسلام هشیار نمى‏شوند؟! و آیا اکنون هشیار شده؟ و اگر نشده... .
پیام محمد صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله
بشر در مسیر تاریخى خود همواره در سطح حرکت کرده است. اگر چه ابتدا مقهور غریزه بوده و پس از پیروزى بر غریزه گام نهادن در میدان خردورزى را آموخته، هیچگاه از قلمرو لذت‏جویى در سایه خودپرستى فراتر نرفته است. این حرکت پیچیدگى یافته، اما اوج نگرفته است. تنها نقاط عطفى در تاریخ نمایان است که نسیمى بهشتى مى‏وزد و بارانهاى زندگى‏ساز بر فطرتهاى خشکیده مى‏بارد و سرشت الهى انسانها جوانه مى‏زند.
مهمترین نقطه عطف تاریخ و پرفرازترین حرکت انتقالى بشر در تاریکترین جاى زمین با محمد امین صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شروع مى‏شود.
زمانى در جهان با زیردستان مانند اموال منقول و غیرمنقول احساس مالکیت مى‏شد. در شرق دور پدر مى‏توانست کودکان خود را به برده‏داران یا روسپى خانه‏ها بفروشد. مرد عرب از بیم‏گرسنگى و یا به غارت رفتن ناموس خود در جنگها دخترکان را زنده به گور مى‏کرد و چه بسیار پسران سرو قامت و دلاورى که در آستانه معابد روم و ایران قربانى مى‏شد.
برده‏دارى پردرآمدترین فعالیت اقتصادى زمان بود. آنان که برده‏هاى بیشترى داشتند ثروتمندتر بودند. کاروانهاى تجارى با همه گستردگى خود با نیروى برده‏ها در کوه و دشت، آرام و روان حرکت مى‏کردند. کشتیهاى بزرگ با نیروى دست بردگان پهنه دریا را مى‏پیمودند و هرگاه بازویى ناتوان مى‏شد، کوسه‏ها جشن مى‏گرفتند.
فلسفه بشرى این پدیده را به خوبى تئوریزه کرد. حکماى شرق (هند) فلسفه تناسخ ساختند و به بردگان گفتند: شما چه مى‏دانید شاید قبل از حلول روح در کالبد فعلى یک برده‏دار ظالم بوده‏اید و یا ممکن است پس از این (حلول روح در کالبدى دیگر) بخت بهترى پیدا کنید و به چهره یک برده‏دار زندگى جدیدى شروع کنید. حکیم بلا منازع غرب ارسطاطالیس یونان هم گفت: بندگى براى برده‏ها هم سودمند است و هم روا.(6) بردگى تا آنجا روا گردید که رومیان سالنهاى بزرگى ساختند:
«سالنهاى بزرگ آمفى تئاتر که در آنها مرگ دلخراش برده‏هاى نگون‏بخت به وسیله حیوانات درنده نظیر شیر و ببر و گرگ به نمایش گذاشته مى‏شد... . مردم (نه برده‏ها) پس از فراغ از کار روزانه به اسپریس مى‏شتافتند. این میدان داراى آمفى تئاترى به طول 560 پا و عرض 380 پا بود و از سى هزار تا هفتاد هزار تماشاگر را در خود جاى مى‏داد. این آمفى تئاتر با یک خندق بیضوى شکل از میدان مسابقه جدا مى‏شد تا تماشاگران را محفوظ دارد. در فواصل بازیها تماشاگران مى‏توانستند در یک گردشگاه سایه دار به طول 2766 پا و آراسته به نرده‏هاى مرمرین گردش کنند.
منظور از مسابقه در این میدان، مسابقه حیوانات درنده با یکدیگر براى پاره کردن بدن برده‏هاى زنده بود و بازى چیزى جز مسابقه انواع درندگان براى دریدن پیکر انواع برده‏ها محسوب نمى‏شد. برده‏ها در این میدان هرگز راه فرارى نمى‏یافتند و جز در چنگال تیز و دندانهاى بلند درندگان جان سپردن، سرنوشت دیگرى نداشتند.»(7)
نظام قبیلگى به کمک افسانه‏ها خود را نژاد برتر معرفى مى‏کرد تا طبقه اشراف شکل گیرد و زمینه‏ساز نظامهاى سلطنتى خودکامه شود.
قساوت فصل مشترک پادشاهان مستبد بود. به آتش کشیدن شهرها تا قتل عام مردان خاندان، برادر کشى شاهزادگان و... ترجیع‏بند جهان قبل از بعثت بود.
هنگامى که سهم کشاورزان، روستاییان و طبقه گسترده‏اى از مردم، فقر، محرومیت و مرض است نمى‏توان از اندیشه و دانش در میان ایشان نشانه‏اى یافت.
این طبقه موظف بود هزینه طبقه اشراف را تأمین کند، اگر مى‏توانست با کسب درآمد مالیاتهاى سنگین مى‏پرداخت و گرنه از جان او مالیات مى‏گرفتند و باید بیگارى مى‏کرد و اگر هنگام بیگارى ضعیف و سست مى‏شد جانش مى‏ستاندند.
خاستگاه تمدنهاى باستان از شرق دور تا شمال آفریقا گواه این ادعا است. ویل دورانت یکى از دلایل احداث دیوار چین را فرار کشاورزانى نقل مى‏کند که از زیر بار مالیاتها مى‏گریختند. فریاد بردگان خاموش در زیر تخته سنگهاى عظیم کاخهاى ایران و یونان، روم و مصر، بویژه مقابر فراعنه (اهرام) مصر هنوز در گوش زمان شنیده مى‏شود.
جنگ و قحطى، پدیده‏هاى همبسته و متناوب بودند. در اثر جنگ قحطى مى‏شد و پس از قحطى براى به دست آوردن آذوقه حمله مى‏کردند و جنگ و درگیرى مى‏شد. اگر لشکر غالب مى‏شد طبقه محروم تأمین کننده هزینه‏هاى جنگ بود و اگر مغلوب مى‏شد ایشان اولین کسانى بودند که از دم تیغ مى‏گذشتند و اموالشان به تاراج مى‏رفت. اما اشراف از هرگونه پرداخت مالیات معاف بودند و در اثر جنگ، قحطى، سیل و... هر قدر درآمد مردم کاهش مى‏یافت نمى‏بایست هزینه‏هاى زندگى آنان کاهش یابد. بنابراین، میزان مالیات نه تنها کاهش نداشت بلکه اضافه هم مى‏شد.
خلاصه آن که شاخصهاى تمدن باستان برده‏دارى، نژادپرستى، استبداد، قساوت، خرافات و تبعیض شدید طبقاتى و... بود.
آرى! بشر در کوره انسانیت سوز تمدن باستان مى‏سوخت که یکى از تاریکترین قطعه‏هاى زمین، مشرق، خورشید هدایت شد، هدایت اولین و آخرین.
اولین پیام در فراز کوه ثور و غار حرا چنین فرود آمد:
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الإِْنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الأَْکْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الإِْنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ»(8)
این پیام کوتاه اما بسیار درس‏آموز است:
1ـ بخوان که خواندن تأمل برانگیزتر و هشیارکننده‏تر از شنیدن است؛
2ـ خداى را بخوان که تو را خلق کرده پس جایگاه خود را بشناس تو مخلوقى و او خالق؛
3ـ خدا را به نام ربوبیت و مربّى بخوان پس تو را رها نکرده و نگران سرنوشت تست؛
4ـ مسیر پیدایش خود را بشناس و در برابر او گران‏سر مباش؛
5ـ آن گرامى‏ترین و بخشنده‏ترین مربى را بخوان؛
6ـ گرامى‏ترین هدیه او به تو آگاهى (دانش همراه بینش) است.
اولین گام نشان دهنده سمت و سوى حرکت است؛ زیرا آگاهى نسبت معکوس با بهره‏کشى دارد. آگاهى با خرافات و افسانه‏ها همان مى‏کند که باد با کف روى آب و این سنّت دیرین انبیاست؛ چنان که ابراهیم، بتان را شکست و تبر را بر دوش بت بزرگ گذاشت. در جاى دیگر خطاب به نمرود گفت: خداى من خورشید را از مشرق بیرون مى‏آورد. اگر تو خدایى آن را از مغرب برآور! با این سخن، نمرود را مبهوت و مردم را بیدار کرد.
آرى! پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آمد تا انسانیت انسان را به وى بازگرداند. از این رو، در قرآن پس از توحید بیش از همه از انسان سخن رفته است (توحید را هم براى اعتلاى انسان در این جهان و عوالم بعد معرفى مى‏کند) و عدالت و آزادى و رشد در دو جهت معنوى و مادى.
قرآن آیینه تجلّى پروردگار هستیهاست براى بندگان خویش.
قرآن هدایت کننده به استوارترین و محکمترین طریق است.
قرآن بشارت‏دهنده مؤمنانى است که «عمل صالح» دارند، به پاداشى بزرگ.
قرآن کتابى است که هر کس هدایت الهى را در غیر آن (از هر گونه کتابى و مکتبى، حتى کتابهاى آسمانى پیش از قرآن، تا چه رسد به کتب فلسفى و عرفانى) بجوید، گمراه مى‏شود و دیگران را نیز گمراه مى‏کند.
قرآن کتاب وعده‏ها و نویدهاى راست و درست است.
قرآن برهان حقیقت است از جانب پروردگار بزرگ، و روش است و بینش.
قرآن کتابى است که بشریّت را سراسر به فروغگیرى از پرتو عقل فرا مى‏خواند و انسانها را به تفکّر و تدبّر در آیات کوچک و بزرگ هستى وا مى‏دارد.
قرآن منبع حکمت و علم است و کانون خودسازى و تربیت.
قرآن معلم کار و کوشش است و مژده‏دهنده انقلابهاى دگرگونساز.
قرآن ترازوى عدالت و فراخوان به اقامه قسط است.
قرآن کتاب دوست داشتن است (دوست داشتن خدا انسان را و انسان خدا را).
قرآن مژده دهنده است، بیم‏دهنده است و دعوتگر تعهّد و پایدارى و مقاومت.
قرآن فریادگر همیارى در راه نیکى کردن و پرهیزگارى و همیارى نکردن در راه گناه و کینه‏توزى است.
قرآن آموزگار گذشت و عفو و آمر به کارهاى نیک و نهى‏کننده از فساد و تباهکارى است.
قرآن خواهان آن است که مردمان در برخوردها بزرگوارانه رفتار کنند و مسلمانان اهل چشم‏پوشى و تواضع باشند و متکبّرانه راه نروند و از خود راضى و سرکش نباشند.
قرآن خواستار آن است که مردم خدا را بسیار یاد کنند که اطمینان دل و آسایش روح به ذکر «الله» به دست مى‏آید.
قرآن کتابى است که سرگذشت مردمانى را نیز یاد مى‏کند که به دلیل پایدارى در راه خدا و ایثار مال و جان و پیروى از حقیقت تابناک با هدایت الهى، به انقلابهاى دگرگونساز و برکات و رفاه در زندگى دست یافتند و دست غاصبان حقوق خویش را قطع کردند.
قرآن مى‏خواهد مسلمانان، مبلغان صلح و امنیّت براى همه مردم جهان باشند و پایه‏هاى حکومتهاى سالم را استوار سازند و از حدود الهى در نگذرند و به هیچ کس ـ چه خودى و چه بیگانه ـ ستم نکنند.
قرآن مى‏خواهد اموال در دست شمارى سرمایه‏دار نگردد و به صورت «دُولَةً بَیْنَ الأَْغْنِیاءِ»(9) در نیاید و در اختیار همگان باشد و کششهاى تکاثرى و زندگیهاى پرریخت و پاش و مسرفانه اشرافى را براندازد، تا محرومین، فرصت رسیدن به حقوق پایمال شده خویش را به دست آورند.
قرآن مى‏خواهد مردم از اسراف بپرهیزند و... .
قرآن مى‏خواهد انسانها به جمال جهان و زیباییهاى شادى‏آور زندگى به چشم لذّت بردن ـ و در عین حال آموختن ـ نگاه کنند و در این خورشید و ماه و ستارگان و دریا و صحرا و درختان و گیاهان و شکوفه‏ها و گلها و بیشه‏ها و کوهها و پرندگان رنگارنگ و جانوران وحشى دشتى و دریایى و باغهاى سرسبز شادى‏آور و بوستانهاى انبوه درهم تنیده، با چشم زیبانگرى و زیباشناسى بنگرند و این همه جمال و زیبایى خیره کننده را ساده نگیرند.
قرآن مى‏خواهد مردم نگاههاى تفریحى و شادى‏جویانه ـ و فراگیرانه ـ خویش را به جهان و آنچه در آن است، با توجه به ملکوتِ عالم و باطن وجود درآمیزند، تا به سرّ الهى در هر چیز ـ به اندازه استعداد و توجّه و تأمّل خود ـ پى ببرند و از ظاهر عالم به باطن آن برسند و چشم ظاهر را وسیله رسیدن به چشم باطن قرار دهند.
قرآن مى‏خواهد در همه این امور که ذکر شد، تکیه‏شان به هدایت قرآنى باشد؛ یعنى با عصاى قرآن در پهنه کائنات سیر کنند و با مشعل قرآن همه جا را روشن بینند. مهمتر از همه این که از تعمّق و تدبّر در خودِ «قرآن کریم» ـ که فهرست جهان کبیر است ـ و اندیشیدن در آیات مبهوت کننده آن که همواره با مردم سخن مى‏گوید، غفلت نکنند و بدانند که قرآن کریم یک کتاب معمولى نیست، بلکه ریسمانى است که آنان را به آفریدگارشان و روزى دهنده‏شان وصل مى‏کند، غرائب آیات آن تمام نمى‏شود و عجائب اسرار آن پایان نمى‏پذیرد. و شباهتى به سخن مردمان و کلام انسانها و متفکران و... ندارد.(10)
و راهکارهاى قرآن را باید در کلمات پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و اهل‏بیتش جستجو کرد که در اینجا به گوشه‏اى از کلمات پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بسنده مى‏کنیم:
یک ساعت عدالت بهتر از هفتاد سال عبادت است.
مستمندان در اموال توانگران حقى دارند. پس هر کس گرسنه و برهنه بماند، مسؤول او، توانگرانند.
اهل هر آبادى‏اى که در آن گرسنه‏اى به سر برد، از رحمت خداوند محرومند.
بالاترین مرتبه خردمندى ـ پس از ایمان به خدا ـ جلب دوستى مردم است و نیکى کردن در حق هر کسى، چه خوب باشد چه بد.
هر کس حق مظلومى را بگیرد و به او بدهد، با من (که پیغمبرم) در بهشت، هم‏رتبه است.
هر کس در کنار دانشمندى بنشیند، کنار دوست خدا نشسته است و خداوند او را به بهشت مى‏برد.
زنان مانند دسته گلند، پس با آنان خشونت نکنید.(11)
آینده پیام
عصاره پیام رسول خدا برنامه تربیت انسان و مدیریت جامعه است، آنچنان که فرد و اجتماع همگان با همه هستى در همه مراحل وجود خدایى شوند؛ زیرا همان‏طور که همه اشیا در این دنیا تسبیح‏گوى خدایند (مادى و غیرمادى، از عرش تا فرش) و کمترین اثر آن کسب فیض از محور هستى است، انسان هم وقتى مى‏تواند در همه عوالم وجودى خویش روان و بدون مانع به سوى تکامل حرکت کند که با سیستم و نظام هستى همگام باشد. بنابراین، تربیت فرد بدون مدیریت جامعه و مدیریت جامعه بدون تربیت فرد و هر دو بدون توجه به قوانین حاکم بر نظام تکوین و ناهماهنگ با نظام هستى برنامه‏اى ناقص است.
پیامبر گرامى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بیش از هر کس ارزش این پیام را مى‏شناسد؛ زیرا تنها او توانسته به «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى»(12) برسد و آنچنان سعه صدرى یافته که گنجایش این معارف را دارد، اما دریغ که تازه مسلمانان این عظمت را نمى‏شناسند مگر تعداد ناچیزى از ایشان، آن هم گوشه‏اى از آن را.
روشن است تمامى دل‏مشغولى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله اجرایى کردن این مانیفست و نظامنامه باشد و الا اعلام و ابلاغ آن نه مشکل است و نه نگرانى دارد و مانند همه نظریه‏پردازان نتایج علمى خود را منتشر مى‏کند و گویى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بیش از مأموریت خویش هراس دارد.
از این رو، خداوند به رسولش خطاب مى‏کند: قرآن را بر تو نازل نکرده‏ایم که در رنج افتى.(13)
و در جاى دیگر بر جان رسول خدا بیمناک مى‏شود؛(14) زیرا پیامبر رسالتش را فقط نظریه‏پردازى نمى‏داند بلکه باید یک الگو ارائه دهد و آن را عملیاتى سازد و هراسناک است که آیا یاران همراهى مى‏کنند؟ و هرگاه این رسالت را به یاد مى‏آورد اظهار پیرى و ضعف مى‏کند.(15) بویژه آن که مى‏داند خاتم انبیاء است.(16) پس این برنامه و رسالت باید ادامه یابد و بدون آن ناقص است و خدا چنین دینى را نمى‏پسندد(17) و اهمیت استمرار آن کم از اصل رسالت نیست(18) و اگر ادامه یابد کفار و دشمنان مأیوس و ناامید مى‏گردند.(19)
پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در حالى سالهاى پایانى عمر خود را مى‏گذراند که نوعى رقابت نابرادرانه و شیطانى میان یاران و پیروان وى خودنمایى مى‏کرد. به همین جهت از تعیین جانشین خود هراس داشت؛(20) زیرا ممکن بود آن را نپذیرند اما خداوند وى را دلدارى داد(21) و پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله هم چاره‏اى اندیشید... .
اعجاز پیامبر صلى‏ الله ‏علیه ‏و‏آله : قرآن، على، فاطمه
پیامبران عموما معجزاتى مى‏آورند که جامعه و مردم در آن موضوع بیشترین پیشرفت و تخصص را داشته باشند؛ زیرا علاوه بر این که بیشترین تعداد از متخصصان را مورد توجه قرار مى‏دهد، سطح وسیعترى از عموم مردم مخاطب قرار مى‏گیرند؛ مثلاً در زمان حضرت عیسى علیه‏السلام پزشکى رواج داشته و پیشرفت کرده بود و حضرت عیسى علیه‏السلام هم کور مادرزاد را شفا مى‏داد و مرده زنده مى‏کرد. یا در زمان حضرت موسى علیه‏السلام مردم از طرفى براى آسودگى از یوغ استبداد فرعونى در پى سرگرمى و تفریحات بى‏محتوا بودند. به همین جهت، شعبده‏بازى و چشم‏بندى رواج داشت و از طرف دیگر براى حل مشکلات خویش راه‏هاى منطقى و تجربى نمى‏یافتند بنابراین، به سحر، جادو و نیروهاى غیرطبیعى پناه مى‏بردند که حضرت موسى علیه‏السلام هم ید بیضا آورد و عصا را اژدها مى‏کرد.
در دوران نزول قرآن، عرب در اوج فصاحت و بلاغت بود. از این رو، قرآن هم اعجاز بیانى دارد.
غالب معجزات انبیا با یکى از حواس پنجگانه ظاهرى قابل درک است؛ صوت داوودى، بینا شدن کور مادرزاد، ید بیضا... طبیعى است این معجزات محدود به زمان و مکان خاص و نسل معاصر آن پیامبر شوند.
اما اعجاز قرآن از مرز حواس پنجگانه مى‏گذرد؛ زیرا رسالت وى از نسل معاصر مى‏گذرد و مخاطبانى در نسلهاى آینده جستجو مى‏کند.
قابل توجه آن که فصاحت و بلاغت قرآن اعجازآمیز است اما اعجاز بزرگ آن هدایت قرآنى است(22) که همچون گنجینه‏اى پنهان است. پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله قرآن را به تمام و کمال براى بشریّت آورد اما بسیارى رازهاى کلام خدا ناگفته مانده است و استواران در علم رازگشایان آنهایند.(23)
على و فاطمه نیز اعجازهاى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله هستند؛ زیرا آنان را در حد اعجاز مى‏ستاید. على را در حالى که کمتر از 13 سال دارد در مکه و در برابر حدود 40 نفر از بزرگان قریش و با حضور ابوطالب به جانشینى خود برمى‏گزیند و خطاب به حضّار مى‏گوید: اى پسران عبدالمطلب! این برادر و وارث و وصى و وزیر و جانشین من در میان شما پس از من خواهد بود. در آن مجلس همه مى‏خندند و ابوطالب را ریشخند مى‏کنند که باید از فرزند خود فرمان برى.(24) اما آیا در آینده که علم وقدرت و عقل و درایت على علیه‏السلام بر همه هویدا شود اعجاز پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله معلوم نمى‏شود؟!
یا پیامبر آخرین فرزندش را «ام ابیها»(25) مى‏خواند و خطاب به وى «فداها ابوها.»(26) مى‏گوید.
از همه بالاتر قرآن فاطمه علیهاالسلام را نمونه زن خدایى و از خاندان پیامبر معرفى مى‏کند(27) و جائى دیگر هرگونه نقص و کمبود را از این خاندان نفى مى‏کند.(28) یعنى خانواده نبوّت در تمامى مراحل خلقت از بالاترین ظرفیت سعادت بهره‏مند بوده‏اند. بنابراین، کمترین چیزى که از ایشان نفى مى‏شود جهل است؛ زیرا جهالت و نادانى منشأ انحطاط و سقوط انسان است (وقتى حقیقت افعال، اشیاء اشخاص، زمان، مکان ... و مقارنات آنها را نشناسیم خطا مى‏کنیم و آثار سوء آنها متوجه ما مى‏شود.) و فاطمه معصوم از خطا است.
پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سه منبع علم صحیح و خطاناپذیر براى امّت پس از خود به یادگار مى‏گذارد: قرآن، على و فاطمه تا هیچ کس به خطا نیفتد و بهانه نیاورد که حق را نمى‏شناختیم و یا این که حق و باطل را نمى‏توانستیم از قرآن بیرون بکشیم... و چنین است که محمد (پیامبر خدا) سه اعجاز دارد: قرآن (کلام خدا)، على و فاطمه (شارحان قرآن).
رحلت پیامبر (ص)
آخرین جنگ گسترده مشرکین و یهود با پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله جنگ احزاب بود که پس از پیروزى مسلمانان، ضعف مشرکین بر همه هویدا شد و حتى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در بازگشت از جنگ فرمود از این پس ما با ایشان مى‏جنگیم اما ایشان مى‏ترسند و نمى‏جنگند.(29) پس از این جنگ، فعالیت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در فتح دیگر نقاط عربستان گسترش یافت و این روند اوج گرفت تا این که قبائل و عشایر اطراف، فرستادگان خود را به صورتهاى انفرادى و گروهى، براى تحقیق، تفحص و مذاکره به مدینه مى‏فرستادند؛ به گونه‏اى که سال نهم هجرت را سال میهمانان خارجى نامیده‏اند.(30)
اگر چه مشرکین و یهودیان از مبارزه رو در رو با پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و اسلام مأیوس شدند اما به ترورهاى ناجوانمردانه پناه آوردند که دو نمونه آن نقشه ترور در بازگشت از فتح مکه در گردنه أرسى(31) و در بازگشت از غزوه تبوک و کمین کردن 12 یا 15 نفر از منافقین براى ترور پیامبر بود(32) که هر دو با اطلاع‏رسانى جناب جبرئیل علیه‏السلام افشا و خنثى گردید.
نوع دیگر فعالیت منافقین تأسیس پایگاه‏هایى بود که ظاهر دینى داشتند. اما در خدمت دشمنان اسلام باشد مانند مسجد ضرار که تأسیس و تخریب آن هر دو در سال نهم هجرت اتفاق افتاد.(33) به رغم همه این فعالیتها دو سال آخر عمر پیامبر دوره « یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللّهِ أَفْواجاً»(34) بوده است.
پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در سال دهم هجرت ابتداى ماه ذیقعده هر کدام از مسلمانان را که توانایى داشت به سفر حج فرا خواند و خود هم با تمام خانواده حرکت کرد. به گواهى قرآن، پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در این سفر مأموریتى بزرگ دارد به بزرگى رسالت خویش(35) و نگرانى دارد که خدا او را تسلّى مى‏بخشد(36) و پس از به پایان رسیدن مأموریت پیامبر خداوند دین خود را کامل و نعمت را بر بندگان تمام یافته مى‏شمرد(37) اما ریشه‏هاى نفاق هنوز خشک نشده و هواهاى نفسانى همراه با تعصبات قبیلگى شیطان را به خروج از کمین‏گاه خود مى‏طلبد.(38)
پیامبر پس از بازگشت از سفر بیمار مى‏شود، اما دستور مى‏دهد لشکر مهیّاى خروج به سمت روم شود؛ در حالى که مرض شدت یافته است. پرچم را به دست خود آماده مى‏کند و به دست اسامة بن زید مى‏دهد و لشکر را به فاصله یک فرسنگى مدینه مى‏فرستد تا دیگران به ایشان ملحق شوند.
در این میان خبر خروج مدعیان دروغین نبوت در یمن، یمامه و نجد به گوش پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله رسید اما پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله اصرار داشت که بزرگان مهاجر و انصار همه به لشکر اسامه بپیوندند و به نبرد با روم بروند و در پاسخ به اعتراض فرماندهى اسامه که بیست سال بیشتر ندارد، لیاقت و کاردانى وى را عنوان کرده و بر پیوستن به لشکر وى اصرار مى‏ورزد.
شبى در همان ایام به کنار بقیع مى‏آید و براى خفتگان در آن زمین طلب مغفرت مى‏کند اما هنگام سلام برایشان آنچه را که بر سر آنها آمده آسانتر و سبکتر از آن مى‏بیند که به انتظار زندگان نشسته است و سپس مى‏فرماید:
«اقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم یتبع آخرها اولها...»(39) یعنى: بحرانها همچون پاره‏هاى تاریک شب پى در پى به این سو مى‏آیند... . اولین آنها مخالفت با فرماندهى اسامه بود؛ زیرا هیچ کس تردید ندارد پذیرش شایسته محورى به معناى نفى ریش سفیدى کدخدامحورى، سابقه داشتن در اسلام و اشرافیت است و در این هم تردیدى نیست که پیامبر با این حرکت مى‏خواهد سنگ زیربناى آینده را بگذارد. ریش سفیدها، کدخداها، سابقه‏داران در اسلام و اشرافیت عرب که در آخرین لحظات به اسلام پیوسته و خود را مصون داشته، همه مخالفت کرده تمرد جستند و این از شروع زود هنگام فتنه‏ها حکایت مى‏کرد.
هنگام اذان صبح حال پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دگرگون بود، لحظه‏اى چشمان نگران و مهربان خود را گشود و فرمود: «نماز را با یکى از خودتان بخوانید».
گویى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏خواهد امت را بیازماید که پس از 23 سال رنج هدایت کشیدن و از روز انذار در مکه تا غدیر خم (به موازات نزول قرآن) على، اعجاز ناطق، را معرفى کردن آیا مردم به این بلوغ رسیده‏اند که خود به انتخاب صحیح دست بزنند؟ و آیا مى‏توان گفت ایشان شهادت به توحید و نبوت را پس از زبان به دل هم برده‏اند؟(40)
اما عربها یکى از ریش‏سفیدان را خواستند و پیش فرستادند و نماز را با او شروع کردند! پیامبر اطلاع یافت... نمازگزاران دیدند پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دست راست در بازوان على و دست چپ در بازوان فضل بن عباس نهاده و پاى خود را روى زمین مى‏کشد. آمد رداى امام... را کشید و خود نماز را شروع کرد؛(41) یعنى زندگى در حالى که امام را نشناسى، مرگ در تاریکى است.(42) نماز در آن حال هم پیشانى بر درگاه شیطان ساییدن است و باید احرام دگر بست و نمازى دیگر خواند و یک بار دیگر هشدار داد و عاقبت انتخاب بد را گوشزد کرد و فرمود: اى مردم آتش افروخته شد و فتنه‏ها همچون پاره‏هاى شب تاریک پیش‏روى شماست... .(43)
پس از آن که به خانه بازگشت و برخى را که در مسجد بودند احضار کرد و متمردین از همراهى لشکر اسامه را توبیخ کرد و بهانه‏هاى ایشان را نپذیرفت و سه بار فرمود: «به لشکر اسامه بپیوندید.»(44) و از هوش رفت... دوباره چشمان خود را گشود ایشان را نشسته دید... راستى اگر محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پیامبر خدا نبود و یک رهبر سیاسى یا فرمانده نظامى بود و چنین قاطع، صریح و روشن دستور مى‏داد پیروان او باید چه مى‏کردند و در این حالت اگر تخلّف مى‏کردند آن رهبر یا فرمانده با خود چه مى‏گفت؟ به راستى اینان که نمى‏روند از چه مى‏هراسند؟ چه چیزى ایشان را بیمناک مى‏کند؟ یا چه اراده کرده‏اند؟ و دهها سؤال دیگر.
به هر حال پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آخرین تصمیم را گرفت و گفت: «قلم و استخوان کتفى بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که هیچگاه گمراه نشوید.»(45) برخى از آنان که نشسته بودند برخاستند تا آنرا تهیه کنند. یکى از اعراب گفت: «به جاى خود بازگردید که او هذیان مى‏گوید.»(46) (عجبا 23 سال آزمودند و او را آگاه بر نهان و آشکار جهان یافتند قرآنى را کلام خدا مى‏دانند که درباره او مى‏گوید: او از هوى و هوس سخن نمى‏گوید و گفته‏هاى او وحى ماست.(47) آرى این قرآن درباره اعراب نیز گفته است: هیچ کس مانند اعراب، منافق پیشه و کافر کیش نیستند.(48)) سخن به مشاجره مى‏کشد و پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله چشمان خود را مى‏گشاید و برخى از حضار مى‏گویند: آیا قلم و استخوان کنف بیاوریم؟ اما پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏بیند از آنچه هراس داشته اکنون اتفاق افتاده است. مى‏بیند گوهرهاى گرانبهایش به تارج مى‏رود در پاسخ مى‏گوید: آیا پس از آنچه گفتید؟ و اینجا بود که شیطان از مخفیگاه خویش بیرون جست و قهقهه زنان در میان صفوف مسلمین مى‏رقصید و هیچگاه به گمراهى بشر این اندازه امیدوار نبود که پیامبر همه جبهه خود را آراست؛ و فرمود: اما نسبت به عزیزان و خاندان من به نیکى رفتار کنید.(49) یعنى در تمامى مراحل زندگى ایشان را الگوى خویش قرار دهید و از علم الهى ایشان بهره ببرید؛ زیرا بدترین رفتار با دانشمندان آن است که سرمایه علمى ایشان نادیده گرفته شود و پس از پیامبر، چنین شد. آن که ضرر کرد امت اسلام بود(50) که آدمیان را از ادامه تربیت الهى محروم ساخت.
آرى! شیطان در بعثت پیامبر از آسمان رانده شد و احساس مى‏کرد در جنگى نابرابر قرار گرفته است اما امروز با رحلت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و به کمک یاران زمینى و گمراهان لب فروبسته، فرومایگان گمنام و خار نفاق در دل نهفته و... احساس امنیت مى‏کند و از مخفیگاه خود بیرون مى‏آید و در کوتاهترین زمان که هنوز دیرى از رحلت پیامبر نگذشته و زخم فراق التیام نیافته و پیکر پاکش به خاک نرفته مسلمانان را به راهى مى‏کشاند و در فتنه‏اى فرو مى‏برد که پایانش جهنم و کفر است.(51)
امت پس از پیامبر
بنابر آنچه گذشت، پیامبر اسلام صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در تمدن تاریک باستان در جاهلیت عربستان که تاریکترین نقطه جهان آن روز بود مترقى‏ترین مکتب و تعالیم را از طرف خدا به بشر اعلام کرد اما پس از 23 سال رنج فراوان و صبر و شکیبایى هر چه به پایان عمر خود مى‏رسید ته مانده اخلاق و آداب جاهلى خود را آشکارتر مى‏کرد و با پیوستن اشرافیت قریش در سالهاى آخر هجرت به اسلام، پیوند نامبارکى شکل مى‏گرفت که مى‏توانستند زیر چتر اسلام باقى بمانند و روند تربیتى اسلام را به انحراف کشند. پیامبر باید با این خطر چگونه برخورد کند؟
روشن است هرگونه موضع‏گیرى غیرطبیعى و حذف قهرآمیز، محکوم به شکست است. چون امت تازه مسلمان بخوبى توجیه نشده و پس از چندى، کنار زده شده‏ها با مظلوم‏نمایى و اقتدار به صحنه خواهند آمد و مبارزه سخت‏تر و بلکه ناممکن خواهد شد.
بنابراین، بهترین شیوه، روشنگرى عمومى است. به همین جهت، هنگامى که سؤال مى‏شود: چرا امیرالمؤمنین على علیه‏السلام پس از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله خانه‏نشین شد؟ حضرت فرمود: امام همچون کعبه است و مردم به سوى کعبه مى‏آیند اما کعبه به سوى ایشان نمى‏رود. یعنى مردم باید امام را بشناسند و به تکلیف خود در برابر وى پى‏ببرند. یا هنگامى که یاران کم‏شمار امیرالمؤمنین علیه‏السلام براى جانفشانى و مبارزه با دستگاه خلافت آمادگى خود را اعلام مى‏کنند، مولا مى‏فرماید؛ با ایشان در حضور همه مردم گفتگو و مناظره کنید و اشتباه و خطاى ایشان را بر همگان آشکار کنید.
به هر روى، پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله باید روند طبیعى را بپیماید و مکتب تربیتى خویش را نهادینه سازد. بدین منظور دو کار انجام یافت:
اول: على علیه‏السلام همگام با قرآن به عنوان پرچمدار توحید پس از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله معرفى گردید. از اولین روزهاى نزول قرآن در مکه، در مجلس بزرگان قریش و بنى‏هاشم معروف به اجلاس إنذار(52)، على وصى و جانشین پیامبر شد و این بیان جانشینى ادامه یافت تا آخرین روز زندگى پیامبر.(53)
دوم: پشتیبانى فاطمه زهرا علیهاالسلام از حضرت على علیه‏السلام . براى درک این پشتیبانى ابتدا باید ضرورت آن را درک کنیم.
امیرالمؤمنین علیه‏ السلام پس از پیامبر
مسلمانان پس از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله چهار گروه بودند ولى سه طبقه متمایز داشتند که هر کدام از آنها با ویژگیهاى خود قابل تفکیک از دیگرى بودند.
طبقه اول: مسلمانان راستین که پیام اسلام را دریافت کرده و آداب و سنن جاهلى را از دل، شسته بودند. ایشان بسیار کم شمار و اندک اما شناخته شده بود.
طبقه دوم: کسانى که اسلام را به زبان پذیرفته بودند اما به آداب و سنن قبیلگى در دل احترام مى‏گذاشتند و هنگام رودررویى اسلام با آداب و سنن جاهلى به سختى بلکه فقط هنگام اضطرار از آنها دست مى‏کشیدند. از این رو، وقتى که احساس قدرت کردند و دریافتند پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به شدت برخورد نخواهد کرد مقاومت کردند و حامل وحى الهى را هذیان‏گو شمردند(54) و در نهایت گفتند: تخلف از اسلام و خشم و غضب الهى و آتش جهنم آرى اما ننگ و عار قبیلگى هرگز.(55)
طبقه سوم: اشرافیّت عرب که تا وقتى برق شمشیر اسلام را درون چشمان و برندگى آن را بر گلوى خود احساس نکرد اسلام نیاورد.
گروه چهارم: ثبت نام‏شدگان در طبقات سه‏گانه نسبت به گروه چهارم کم‏شمار بودند اما گروه چهارم دو ویژگى مهم داشت:
1ـ از نظر شمارگان، پرشمارترین گروه‏ها، بلکه اکثریت مردم را تشکیل مى‏داند.
2ـ از نظر اعتقاد، اسلام را پذیرفته بودند اما فقط به پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ایمان آورده بودند. از این رو، هرگاه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله موضع مى‏گرفت (اگر چه مخالف با سنتهاى قبیلگى بود) اطاعت مى‏کردند اما پس از پیامبر کسى را در این جایگاه باور نداشتند.
کارکرد این گروه در صدر اسلام پارادوکسى و معمّاگونه بود؛ زیرا دستاوردهاى رسول‏الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پس از وى و در حضور این گروه گسترده و جان‏باخته به نفع جاهلیت انسانیت‏سوز به تاراج مى‏رود اما ایشان نظاره‏گرى بیش نیستند؛ این را چگونه مى‏توان تحلیل کرد؟
تحلیل این پدیده به ویژگى دوم این گروه ارتباط دارد؛ زیرا اگر در زمان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله جانفشانى مى‏کردند براى پس از او کسى همرتبه وى نمى‏شناختند که اطاعتش را لازم بدانند و خود نیز به آن درجه از آگاهى نرسیده بودند که بتوانند در حوادث روزمره دینى تصمیم بگیرند ناگزیر طعمه قدرت حاکم شدند و پس از پیامبر هم قدرت در اختیار طبقه دوم قرار گرفت، کسانى که دل در گرو آداب و سنن قبیلگى داشتند و اسلام از زبان ایشان تجاوز نکرده بود.
در چنین وضعیتى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سه اعجاز براى پس از خود باقى گذاشت: یکى قرآن که بظاهر ساکت و خاموش است. دوم امیرالمؤمنین که سه راه بیشتر ندارد:
اول: مبارزه مسلحانه که با توجه به تازه مسلمان بودن جامعه درگیرى در کانون قدرت اسلام یک نتیجه بیشتر نخواهد داشت و آن نابودى اسلام است.
دوم: عافیت‏طلبى شخصى.
یعنى با قدرت حاکم همراه شود و از منافع قدرت بهره‏مند گردد که این هم به معناى فراموشى رسالت خویش و پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است و به عبارت دیگر در این صورت على ابن ابى‏طالب امام و اعجاز پیامبر نخواهد بود.
سوم: روشنگرى و آگاهى‏بخشى.
یعنى در جامعه بماند، کانون قدرت اسلام را تضعیف نکند اما آگاهى سطح عموم جامعه را افزایش دهد و حقایق را روشن کند. بدین وسیله قدرت اسلام پایدار مانده و با صبر و شکیبایى و گسترش روشنفکرى معارف اسلامى نهادینه مى‏شود. امیرالمؤمنین علیه‏السلام راه سوم را انتخاب کرد و یا بهتر است بگوییم پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله با باقى گذاردن سه معجزه پس از خود انتخاب چنین راهى را ممکن ساخت و بلکه طرّاحى کرد.
باید توجه داشت که امیرالمؤمنین پس از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و زمان نزدیک به رحلت محدودیت بیشترى داشت، حتى روشنگرى و آگاهى‏بخش وى نیز بسیار محدود بود؛ زیرا هرگاه علنى سخن مى‏گفت متهم مى‏شد که او نیز قدرت‏طلب است؛ چنان که خود نیز بدان اشاره کرده است.(56) از این رو، چاره‏اى جز سکوت تلخ نداشت؛ هم‏چنان که فرمود: «سکوت کردم در حالى که استخوان در گلو و خار در چشم داشتم.»(57)
اما این سکوت نمى‏توانست مطلق باشد و هیچ صدایى بلند نشود؛ زیرا حق فراموش مى‏شد و همه چیز عادى مى‏گشت... و این چنین بود که فاطمه... .
جایگاه فاطمه علیه االسلام
فاطمه علیهاالسلام کیست؟ آیا مى‏توان او را نشناخت؟ وقتى ببینیم بزرگان دین از او مى‏گویند، بلکه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از او مى‏گوید و بالاتر خدا درباره او مى‏گوید چگونه مى‏توان او را نشناخت؟ بدیهى است ما مى‏توانیم وى را آنچنان که باید بشناسیم. او فاطمه علیهاالسلام است و گفته‏اند بدان روى فاطمه علیهاالسلام نامیده شده است که فاطمه یعنى ممنوع شده؛ یعنى از آنجا که فهم انسان محدود است از درک حقیقت فاطمه هم ناتوان است. البته باید در حد توان کوشش کرد اما متأسفانه این نوشتار در پى آن هم نیست بلکه پس درک شرایط تاریخى امت اسلام پس از پیامبر در پى تبیین جایگاه فاطمه است تا از این طریق رسالت وى را جستجو کند.
علم و آگاهى
علم و آگاهى مسؤولیت آفرین است و چنانچه به مسؤولیت عمل شود علم ارزش مى‏یابد و از این دیدگاه است که روایات عالمان را به دو دسته علماى راستین و علماى سوء تقسیم مى‏کند و امیرالمؤمنین هم یکى از علل پذیرفتن حکومت را پیمان بین خداوند و عالم مى‏شمارد.
چنانچه گذشت ائمه معصومین و پیامبر و خداوند هر کدام از فاطمه علیهاالسلام گفته‏اند و روشن است که ارزشمندتر از همه، کلام خدا است.
آیه تطهیر
«إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ»(58)
یعنى: (اى اهل بیت) همانا خدا مى‏خواهد پلیدى را از شما دور کند و شما را چنان که باید پاک کند.
دو محور عمده در آیه شریفه وجود دارد: 1ـ اهل‏البیت 2ـ رجس.
درباره اهل‏البیت، شمول آیه شریفه نسبت به فاطمه زهرا علیهاالسلام آنچنان واضح است که هیچکدام از زنان پیامبر ادعا نکرده‏اند که ما هم مشمول این آیه هستیم،(59) چه رسد به این که ادعا شود فقط شامل همسران رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏شود و علماى اهل سنت به دلیل ظاهر آیه شریفه که ضمیرهاى آن مذکر آمده است این احتمال را مردود دانسته‏اند.(60) علاوه بر این که آیه شریفه در خانه امّ سلمه یکى از همسران پیامبر نازل شده است و 300 نفر از علماى اهل سنت نیز آن را تأیید کرده‏اند.(61) ام سلمه چنین مى‏گوید: پیامبر روکشى بر روى خود کشیده بودند که حسن و حسین فرزندان رسول خدا مى‏آیند و زیر روکش مى‏روند و پس از ایشان على و فاطمه هم به پیامبر و فرزندانشان مى‏پیوندند. در این زمان آیه شریفه نازل مى‏شود.(62)
علاوه بر این جمع کثیرى از یاران پیامبر روایت کرده‏اند که پس از نزول آیه تا وقتى در مدینه بودیم پیامبر هر روز صبح که براى نماز به مسجد مى‏آمدند و روبروى خانه حضرت زهرا علیهاالسلام مى‏رسیدند. با صداى بلند آیه شریفه را خطاب به اهل خانه مى‏خواندند. برخى گفته‏اند این عمل پیامبر تا یک سال که ما در مدینه بودیم تکرار مى‏شد(63) و برخى گفته‏اند تا رحلت حضرت ادامه یافت(64) بنابراین تردیدى نیست که آیه شریفه شامل حضرت زهرا مى‏شود.
محور دوم: رجس. رجس در لغت به معنى ناپاکى و پلیدى است.
یکى از مواردى که آیه قطعا شامل نفى آن مى‏شود، جهل است که منشأ همه پلیدیها است؛ زیرا حقیقت جهل یعنى حق پنداشتن باطل و باطل دانستن حق و آیا نقصى بالاتر از این ممکن است و این پلیدى نیست و یا سبب آن نمى‏شود.
علاوه بر این، اگر انسان حقیقت خود و افعال، اشیا، اشخاص، زمان، مکان ... و مقارنات آنها را بشناسد آیا ممکن است بر خلاف مصالح خود و در جهت انحطاط و سقوط اقدام کند؟ بنابراین، هر خطایى که از ما سر مى‏زند به علّت آن است که ما حقیقت خود یعنى مصلحت واقعى و مفسده واقعى خود را نمى‏شناسیم و یا این که حقیقت افعال و اشیاى پیرامونى را نمى‏دانیم و دچار سقوط و انحطاط مى‏شویم. به همین جهت، فرموده‏اند: جهل هفتاد سرباز دارد اما یک وزیر، و آن هم شرّ است.(65) پس منشأ همه شرور جهالت و نادانى است. با نفى جهالت و نادانى، علم و آگاهى، دانش و بینش اثبات مى‏شود.
یکى دیگر از مصادیق رجس و پلیدى، شک و تردید است و حقیقت شک و تردید به نشناختن حق از باطل بازگشت مى‏کند؛ یعنى انسان نتواند حق را از باطل تشخیص دهد این نیز خود نقص است و موجب بسیارى از پلیدیها.
مى‏دانیم طهارت جان و روح ملاک طهارت واقعى است وگرنه طهارت ظاهرى مانند شیشه شراب و یا انواع سمهاى خطرناک است که مى‏تواند شیشه‏اى رنگین زیبا تمیز و بلکه معطر باشد. زیربناى طهارت روح علم است؛ زیرا با جهل و یا شک و تردید نه خود مى‏توان به راه حق دست یافت و نه دیگرى را راهنمایى کرد.
بنابراین، قرآن که اهل بیت را در راستاى هدایت بشر، پاک و پاکیزه(66) معرفى مى‏کند، مقصود طهارت واقعى یعنى طهارت جان و روح از هر گونه جهل و شک و تردید است.
در اینجا سزاوار است کلامى از ابن حجر هیتمى که به خصومت شیعیان و امامان شیعه مشهور است، پیرامون این آیه شریفه آورده شود:
آیه تطهیر گنجینه‏اى از عظمتها و برتریهاى اهل بیت پیامبر است و درخشانترین صفات نیکوى ایشان و اهمیت جایگاه ایشان را نشان مى‏دهد. آیه با «انّما» یعنى ابزار حصر شروع مى‏شود و گویاى آن است که اراده خداوند درباره ایشان تنها بر این است که نسبت به هر چیزى که باید به آن ایمان داشته باشد و هرگونه خطا و شکى را از ایشان دور گرداند و از هرگونه اخلاق ناپسند و حالت ناشایست پاک گرداند... .(67) بنابراین، فاطمه زهرا علیه‏السلام داراى علم الهى بوده است. پس فاطمه علیهاالسلام به خوبى حقیقت رسالت پدر را و قرآن کلام فرو فرستاده خدا و معارف اسلام را و عظمت آنها را مى‏شناسد.
آیه مباهله
«فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ»(68)
یکى دیگر از آیاتى که مى‏توان بدان استدلال کرد آیه مباهله است: مباهله به این معناست که هرگاه دو طرف که مى‏توانند هر کدام یک گروه و یا یک نفر باشد و هر دو خود را بر حق مى‏دانند و دیگرى را بر باطل اگر از راه گفتگو و استدلال نخواستند و یا نتوانستند یکدیگر را قانع کنند. یکى از راه‏هاى اثبات حق آن است که در حضور یکدیگر هر کدام دیگرى را نفرین کند؛ یعنى خداوند هر کدام را که بر باطل است مورد خشم و غضب فورى خود قرار دهد.
البته مباهله در تاریخ بندرت اتفاق افتاده است. یقینى‏ترین آنها درخواست پیامبر از مسیحیان نجران براى مباهله است که آن هم عاقبت انجام نشد، اگرچه حق معلوم گشت.
مسیحیان نجران نزد یهودیان مدینه آمدند و از این که تاکنون نتوانسته‏اند پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را محکوم کنند مذمّت کردند و گفتند ما مى‏رویم و بر باطل بودن او را آشکار مى‏کنیم.
همه نزد پیامبر آمدند و اسقف نماینده آنها گفت پدر موسى کیست؟
پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله : عمران.
اسقف: پدر یوسف کیست؟
پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله : یعقوب.
اسقف: پدر تو کیست؟
پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله : عبدالله فرزند عبدالمطلب.
اسقف: پدر عیسى کیست؟
پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله : ساکت شدند.
اما جبرئیل نازل شد و وحى آورد: عیسى نزد خدا همانند آدم است که از خاک آفرید.(69)
اسقف گفت: گمان مى‏کنى خدا بر تو وحى فرستاده که عیسى مانند آدم از خاک آفریده شده است؛ در حالى که نه بر تو، نه بر ما و نه بر قوم یهود چنین چیزى وحى نشده است.
هنگامى که لجاجت مسیحیان نجران آشکار شد این آیه فرو فرستاده شد:
«فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ...»(70)
یعنى:از آن پس که به آگاهى رسیده‏اى هر کس که درباره او با تو مجادله کند بگو:... .
اسقف گفت: این منصفانه است و پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله هم فرداى آن روز را براى مباهله تعیین کرد. یهودیان از مباهله سرباز زدند و با خود گفتند بگذارید این دو گروه یکدیگر را نفرین کنند، به ما چه که خدا کدام را نابود مى‏سازد... .
فرداى آن روز (پس از اذان صبح) پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فقط على و فاطمه و حسن و حسین را براى مباهله با خود آورد.(71) یکى از اسقفها وقتى پیامبر و همراهان وى را دید به دیگرى گفت: با محمد مباهله نکن! چون اگر چنین کنى نه ما نجات مى‏یابیم و نه نسلهاى ما... .
این آیه نیز علاوه بر جایگاه بلند اهل بیت و حضرت فاطمه بر مقام علمى آن حضرت هم دلالت مى‏کند. هرگاه پیامبر و فرستاده خدا براى مباهله و نفرین دشمنان به منظور آشکار شدن و جدا شدن باطل از حق مى‏آید باید خداوند را به چیزى سوگند دهد که هیچ‏گونه باطلى در آن راه نداشته باشد؛ زیرا نمى‏توان غیر حق را نشانگر حق قرار داد. حتى اگر در آن، جزئى از حق نباشد؛ چرا که به همان نسبت نشانگر حق نیست.
فاطمه یکپارچه حق بوده است و آینه تمام نماى حق. از این رو، سرور زنان دو جهان مى‏شود(72) و رضایت او رضایت پیامبر و خدا و غضب او غضب پیامبر و خدا مى‏شود(73) چون جلب رضایت او جلب رضایت حق است و برانگیختن غضب او برانگیختن غضب حق.
آنگاه که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏فرماید فاطمه پاره تن من است و آزردن او آزدن من است(74) مقصود آن است که فاطمه پاره‏اى از وحى الهى است.
و این چنین است که فاطمه گفتگوى فرشتگان را مى‏شنیده(75) چنانچه برخى دانشمندان اهل سنّت هم وجود محدّث پس از پیامبر را لازم دانسته‏اند.(76)
موقعیت اجتماعى
فاطمه علیهاالسلام از کودکى شاهد رنج پدر در تبلیغ دین و انجام رسالت الهى وى بوده است. او هر چند مدت کوتاهى کنار مادر بوده اما در آیینه غربت وى خوانده که خدیجه روزگارى ملکه قریش بوده است و عشق آسمانى محمد این چنین او را رسالت‏اندیش و رسالت‏سوز کرده است. از این رو، همواره در کنار پدر مانند مادر و بلکه بالاتر بوده است تا آنجا که ام ابیها خوانده مى‏شده است.(77)
علم فراوان و آشنایى با حقیقت قرآن، پیامبر و اسلام، به فاطمه در میان مردم جایگاه ویژه‏اى داده است. همه او را به عظمت و بزرگى مى‏شناسند؛ به طورى که تمامى بزرگان مدینه با افتخار به خواستگارى فاطمه مى‏آیند و به جهت جلالت و عظمت فاطمه، مهریّه‏هاى بسیار سنگین پیشنهاد مى‏کنند.
عبدالرحمن بن عوف یکى از سرمایه‏داران مدینه روزى نزد پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فاطمه علیهاالسلام را خواستگارى مى‏کند و مى‏گوید اگر او را به عقد من درآورى من 100 شتر سیاه چشم آبى (کمیاب‏ترین شتران) که بار هر یک بهترین پارچه‏هاى کتان مصرى است به اضافه هزار دینار ( سکه طلا) مهر او مى‏کنم. عثمان که او هم آنجا حضور داشت وقتى چنین مهریه‏اى را مى‏شنود با خود گمان مى‏برد این پیشنهاد دیگر پذیرفته است بى‏درنگ مى‏گوید: اگر به ازدواج من درآورى من هم چنین مهریه‏اى مى‏پردازم. پیامبر به سختى خشمگین مى‏شود و مشتى خاک بر مى‏دارد و به سوى ایشان پرتاب مى‏کند؛(78) یعنى خاک بر دهانتان باد.
به هر حال، دردانه رسول خدا در برابر دیدگان همه با ساده‏ترین وسائل زندگى به خانه على، اعجاز دیگر پدر، مى‏رود و کانون زندگى و حیات اسلام را تشکیل مى‏دهد تا این که زندگى از ابتدا رسالت‏گونه شکل گیرد. دختر خورشید آن قدر گندم و جو با دست آسیاب مى‏کند که دستها پینه مى‏بندد اما در برابر آن گردنبند با صد دانه گوهر از خداى متعال هدیه مى‏گیرد (تسبیحات حضرت زهرا).(79)
فاطمه علیهاالسلام فرزندان خود را نیز این چنین تربیت مى‏کند و سه روز را با آب روزه مى‏گیرند. آنان قوت زندگى را به انسان دیگرى مى‏بخشند تا نشان دهند کسانى مى‏توانند راهنماى واقعى باشند که واقعا نتوانند درد دیگران را تحمل کنند و خدا هم ایشان را مدال «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً» بخشید.
معناى این روایت آن است که اى بشریت (نه شهروندان مدینة النبى و جزیرة العرب بلکه همه انسانها تا قیام قیامت) آگاه باشید که این خانواده تک تک شما آدمیان را جزئى از خانواده خدا مى‏دانند و خدمت به شما را دوستى با خدا مى‏شمرند و بر این دوستى چنین پاک باخته‏اند.(80)
راستى فاطمه که گرسنگى مسکین و یتیم و اسیر را برنمى‏تابد، چگونه مى‏تواند گمراهى و غرق در دریاهاى تاریک را براى نسل انسانى تا انتهاى تاریخ تحمل کند. آرى! این چنین است که او ظلم به وصایت و جانشینى را هم‏طراز فقدان پدر خود مى‏شمرد.(81)
آرى! فاطمه علیهاالسلام یگانه یادگار از فرزندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پس از وى است. تمامى فرزندان رسول خدا هنگام زندگى‏شان از دنیا رفتند.
اما فاطمه علیهاالسلام هم یگانه یادگار پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است و هم تنها فرزند رسالت محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ؛ زیرا خداوند قبل از تولد پیامبرش را براى ولادت فرزند ویژه‏اى آماده مى‏کند، چهل شب باید در غار حرا با خدا عزلت گزیند و سپس سیبى از بهشت را دو نیم کرده نیمى خود و نیم دیگر را به خدیجه دهد.
فاطمه باید مونس غربت خدیجه باشد و در غربت خدیجه، به دست زنان بزرگ جهان و حوریان بهشتى به دنیا قدم گذارد و با آب کوثر شستشو شود... .
آیا این فاطمه با این علم و آگاهى و این جایگاه و موقعیت اجتماعى، تنها وارث محمد، پس از رحلت پدر چه مى‏بیند و بر چه چیزى سوگوارى مى‏کند.
آیا هم سخن ملائکه تنها بر دورى از پدر مى‏گرید؟
آیا فاطمه نمى‏داند که پیام پدر پیام سعادت بشریت است؟ عصاره پیام همه انبیاست؟ برنامه روشن زندگى همه انسانها تا اعماق قرون و اعصار است؟ گنج بى‏نهایت رستگارى براى همه تمدّنهاست؟ پاسخ نهایى عقول سرگشته است؟ آرامبخش نهادهاى ناآرام از کفر و نفاق است؟
آیا فاطمه نمى‏بیند پیام پدر در قربانگاه آداب و سنن قبائلى در حال جان کندن است؟
کلام خدا به مسلخ جاه‏طلبیها برده مى‏شود؟ آموزگار انسان در گور حسادتهاى دیرین دفن مى‏شود؟ آرى چنین است که فاطمه سوگوار است نه تنها سوگوار پدر بلکه سوگوار پیام پدر، سوگوار انسان که از این پس براى صعود به قله «انا الیه راجعون» چه رنجها باید ببیند.

________________________________________
1ـ محمد حسن زورق، فاطمه چه گفت؟ مدینه چه شد؟، سروش،تهران، ص 602.
2ـ علامه مجلسى، بحار الانوار، ج 43، ص 36.
3ـ همان، ج 43، ص 155، ب 7، ح 1.
4ـ همان، ج 36، ص 73.
5ـ همان، ج 43، ص 42، ب 3، ح 42.
6ـ محمد حسن زورق، پیشین، ص 75.
7ـ همان، ص 51.
8ـ علق / 5-1.
9ـ حشر / 7.
10ـ محمد رضا حکیمى، پیام جاودانه، صص 227-215.
11ـ محمدرضا حکیمى، نان و کتاب، صص 204ـ202.
12ـ نجم / 9.
13ـ طه / 2.
14ـ شعراء / 3.
15ـ «شیّتنى سورة هود...» ابن ابى‏الحدید، شرح نهج البلاغه، مکتبة مرعشى، 1404 ق.، ج 11، ص 213.
16ـ احزاب / 40.
17ـ مائده / 3.
18ـ مائده / 67.
19ـ مائده / 3.
20ـ مائده / 67.
21ـ مائده / 67.
22ـ محمد رضاحکیمى، الحیاة، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، ج 2، باب القرآن، فصلهاى 2، 3 و 6.
23ـ آل‏عمران / 7.
24ـ شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 48؛ محمدرضا حکیمى، پیشین، ج 2.
25ـ فاطمه الزهراء ام ابیها، ص 43 به نقل از کتب معتبر اهل سنّت.
26ـ قزوینى، فاطمه الزهراء من المهد الى اللحد، ص 282 به نقل از کتب عامه.
27ـ آل عمران / 61: «فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ... ».
28ـ احزاب / 33: «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ...».
29ـ على‏اکبر فیاض، تاریخ اسلام، انتشارات دانشگاه تهران، ص 100.
30ـ همان، ص 121.
31ـ همان.
32ـ همان.
33ـ همان.
34ـ نصر / 2.
35ـ مائده / 67: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ».
36ـ مائده / 67: «اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ».
37ـ مائده / 5: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی».
38ـ خطبه حضرت زهرا: «و أطلع الشیطان رأسه من مغرزه...».
39ـ على اکبر فیاض، پیشین، ص 126.
40ـ حجرات / 49: «قالَتِ الأَْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُوءْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا».
41ـ شیخ مفید، پیشین، ج 1، ص 183.
42ـ قال رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله : «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیه»: شیخ کلینى، الکافى، دارالکتب الاسلامیة، چاپ سوم، 1388 ق.، ج 1، ص 377.
43ـ على‏اکبر فیاض، پیشین، ص 127.
44ـ شیخ مفید، ج 1، ص 184.
45ـ همان.
46ـ همان.
47ـ نجم/53: «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحى»
48ـ توبه / 9: «الأَْعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً».
49ـ شیخ مفید، پیشین، ج 1، ص 184.
50ـ سباء / 34: «ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ.»
51ـ خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام : فلمّا اختار الله لنبیّه دار اولیائه...
52ـ شعراء / 26: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأَْقْرَبِینَ».
53ـ علامه امینى، فاطمه زهرا ، استقلال، چاپ اول، ص 57.
54ـ شیخ مفید، پیشین، ج 1، ص 184.
55ـ «النار و لا العار».
56ـ نهج‏البلاغه.
57ـ همان، خطبه شقشقیه.
58ـ احزاب / 33.
59ـ علامه امینى، فاطمه زهرا، استقلال، چاپ اول، صص 59ـ58.
60ـ همان، ص 63.
61ـ همان، ص 54.
62ـ همان، صص 52ـ51.
63ـ همان، ص 57.
64ـ همان.
65ـ محمد بن یعقوب کلینى، کافى، ج1، ص 21، کتاب العقل و الجهل، ح 14.
66ـ احزاب / 33.
67ـ الصواعق المحرقه، ص 223.
68ـ آل‏عمران / 61.
69ـ آل‏عمران / 59.
70ـ آل عمران / 61.
71ـ علامه امینى، پیشین، صص 69-68 (پاورقى).
72ـ همان، ص 189.
73ـ همان، ص 190.
74ـ همان.
75ـ همان، ص 233.
76ـ همان، ص 225 به نقل از صحیح بخارى و مسلم و... .
77ـ واحدى، اسباب النزول، ص 531 به نقل از ذهبى.
78ـ محمد حسن زورق، پیشین، ص 426.
79ـ علامه مجلسى، پیشین، ج 73، ص 193؛ السیرة الحلبیة، ج 3، ص 276.
80ـ فخر رازى، تفسیر کبیر، ج 10، جزء 30، ص 244.
81ـ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج 2، ص 49.

 

تبلیغات