چکیده

در تبیین های متداول از ایدئالیسم، تبعیت از ارزش های مرسوم آن، اهمیت اساسی دارد. تا حدی که نتیجه گیری ها، از پیش مشخص و میزان عمق برای کاوش و جست وجو، از قبل معین است. روش های دستیابی به واقعیتِ دست چین شده و حتی سبکِ نگارش، تنظیم گردیده است. خواننده، در بیم غافلگیر شدن نیست چرا که با تبیین های مرسوم از ایدئالیسم، اشباع شده است. اما در این میان، تکلیف رئالیسم چه می شود؟ این خوانشِ مرسوم از ایدئالیسم و نسبت آن با رئالیسم، تا چه حد قابل اعتنا است؟ آیا اصلا نسبتی میان آنها وجود دارد؟ در این پژوهش، با بهره گیری از روش قیاسی و از مقایسه ی تولد و بلوغ ایدئالیسم در آلمان قرن نوزدهم با پدید آمدن زیبایی شناسی منفی در دل رومانتیسیسم آلمانی، رئالیسم را هم چون برآیندِ دیالکتیکی این دو جریان، مورد مداقه قرار می دهیم. در نهایت، به تبیین ایدئالیسم آلمانی هم چون کلی که در خود، حامل دوگانه انگاری است پرداخته خواهد شد که به فراخور این امر، امکان گسترش ظرفیت های رئالیسم فراهم می شود.

تبلیغات