نویسندگان: رضا خجسته رحیمی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

«نور خیره‌کننده‌ای در روسیه درخشیدن گرفته است، اما در آغاز ما چنان از درخشش اشعه‌های آن نابینا شده بودیم که روی خود را از آن برگرداندیم. اما اکنون همه عظمت این نور درخشان را دریافته‌ایم. اگر این چراغ سوزان، در روسیه خاموش شود، مردم ایران وسیله‌ای نخواهند داشت تا دوباره آن را برافروزند. بنابراین، همه تلاش مردم ایران باید در مسیر اتحاد با روسیه شوروی قرار گیرد. من به عنوان نشانه‌ای از اتحاد نزدیک با بلشویک‌های روس، نمایندگان روسیه شوروی را در آغوش می‌گیرم.»

میرزا کوچک‌خان در جمع مردم رشت، خرداد 1299، پس از ورود نیروهای شوروی به انزلی
رهبر جنگلیان، میرزا کوچک‌خان این سخنان را بر زبان آورد تا 14 سال پس از شکست انقلاب مشروطه، انقلابی دیگر را پایه بگذارد؛ انقلابی که سودای آن نیز نه مشروطه‌خواهی که جمهوریخواهی بود و در جمهوریخواهی نیز نسخه از پایان تزاریسم در شوروی برمی‌داشت و هدایت آن از یک‌سوی به دستان مقتدر و فرهمند او بود و از سوی دیگر به دستان بلشویک‌های همسایه شمالی و لنینیست‌هایی که راه یک انقلاب جهانی و کمونیسم انترناسیونالیستی را هموار می‌کردند. اینچنین بود که میرزا کوچک‌خان سالیانی پس از تشکیل گروه مسلمان «اتحاد اسلام» اکنون سخنان خود را با آرزوی طول عمر برای لنین و تروتسکی پایان می‌داد. جنبش جنگل در پی استقلال ملی، با بلشویک‌هایی همراه شد که اگر چه استقلال از استعمار غربی را دنبال می‌کردند اما آتش استعماری دیگر را روشن کرده بودند و گویی زمان باید می‌گذشت تا طعم تلخ این همراهی به کام رهبر جنگلیان بنشیند و او دریابد که مبارزات ملی‌اش به واسطه حمایت و همراهی بلشویک‌های انقلابی، نقشی بر آب بوده است.

قصه پرغصه جنبش جنگل، داستان مکرر تحول‌طلبی ناکام ایرانی است؛ آنگاهی که رهبران و پیشگامان، خود راه تحول را به بیراهه می‌برند و فرصت‌های پیش‌روی را طعمه حریق بی‌برنامگی خویش می‌سازند و امیدها را ناامید می‌کنند؛ آنگاهی که حاکمیت مستقر برنامه کودتای خود را بر ویرانه اصلاحات بی‌برنامه استوار می‌سازد. یک بار قرعه این فال به نام میرزا کوچک‌خان است و باری به نام محمد مصدق و زمانی به نام حزب توده و سازمان‌های مسلح انقلابی؛ که همگی در گمانه و اندیشه گشودن سقف فلک، تراژدی می‌آفرینند و به محاق می‌روند و پس از یک چندی شعار تحول و پیشرفت، این راه بازگشت است که تفوق می‌یابد.

میرزا کوچک‌خان پیش و بیش از هر چیز یک «منجی تمام‌عیار» بود؛ نه به واسطه آنکه ایدئولوژی و برنامه‌ای برای نجات داشته باشد بلکه از آن روی که – همچون بسیاری منجیان شرقی- سیمایی تاثیرگذار داشت: چشمان آبی درخشان، بلندبالایی و اندام خوش، چهره روحانی و صدای نرم و اقناع‌کننده در کنار اعتماد به نفس و بلندپروازی و «نفرت سوزان از اسیرکنندگان ایران، انگلیسیان و دولت خودفروش تهران» از او یکی منجی آرمان‌گرا ساخته بود. «میرزا» به واسطه چنین ویژگی‌هایی بود که به قول یک نویسنده بلشویک آذری- افندیف- بسیار شبیه به پوپولیست‌های روس در دهه 1870 بود. به روایت این نویسنده بلشویک: «در ایران مهد ادب و شعر و فلسفه، مردم به آرمان‌های بزرگ و افراد بلندپرواز عشق می‌ورزند، کوچک‌خان همان تجسم ایده رهایی است. حتی موی بلند وی به‌رغم جوانی، بر تصور مردم از حس فداکاری‌اش اثر می‌گذارد.»

میرزا، عملیات چریکی خود را با امید به راه انداختن یک جنبش ملی و در جنگل‌های انبوه شمال ایران، پس از آن آغاز کرد که جنگ جهانی اول، اشغال ایران توسط بیگانگان را هدیت آورده بود. سلاح را یا از عثمانیان خریدند و یا با حمله چریکی به اشغالگران روس در رشت و توابع آن، حاصل آوردند. حماسه جنگلیان آنگاهی سروده شد که روس‌ها در مواجهه با آنها، به هزیمت افتادند؛ نه یک‌بار که به تعدد. میرزا کوچک‌خان در حال تبدیل شدن به یک چهره ملی بود که اتفاقی در همسایگی شمالی، مبارزه سیاسی- چریکی او را تحت‌‌تاثیر خویش قرار داد: انقلاب شوروی علیه تزاریسم.

بلشویک‌های برآمده از انقلاب شوروی از میراث تزاریسم عبور کردند و بدین‌ترتیب گویی شوروی جدید برای استقلال‌طلبان ایرانی یک هم‌پیمان و دوست بود و جایگزینی برای متحدی به نام آلمان. میرزا کوچک‌خان، سرخوش از این اتفاق به دولت کرنسکی پیام داد که نیروهای خود را از ایران خارج و امتیازات تحمیلی از سوی تزارها بر ایران را ملغی سازد. میرزا کوچک‌خان اکنون فرصت آن را یافته بود تا یک چندی به «سازمان» بیندیشد: ساختاری سیاسی به نام «اتحاد اسلام» را سازمان داد و دولتی نیمه‌رسمی با یک سازمان نظامی را در مرکزیت آن متصور شد و روزنامه‌ای را نیز- جنگل- با هدف گسترش ایدئولوژی و برنامه جنبش منتشر ساخت. سفرهای دوره‌ای او و یارانش به ایالات و شهرهای دور و نزدیک آغاز شد و این پیشرفت آنچنان گسترده بود که گمانه کودتای جنگلیان و اعلام خودمختاری‌شان و شورش حاشیه علیه متن و گرفتن مرکز را نیز بر سر زبان‌ها انداخت. میرزا اما به دنبال چه بود؟

این پرسشی است که چه‌بسا میرزا نیز پاسخی روشن به آن نداشت. چه آنکه او اگر در ذهن ایده‌ای داشت، در سخن اما متفاوت و چه‌بسا محافظه‌کارانه‌تر ایده خود را بازمی‌گفت و در عمل نیز گاه آنچنان میان او و ایده‌های شخصی‌اش فاصله می‌افتاد که فاصله خویش با ایده‌های اولیه‌اش را افزون می‌دید. اینچنین است که برای بسیاری، میرزا کوچک‌خان یک «معما» است. او در جنبش «اتحاد اسلامی ایران» یکی از اهداف جنبش را اطمینان از اداره مملکت با رضایت متقابل شاه و مجلس خوانده بود و با این حال زمانی دیگر، هدف خویش را نه در یک سلطنت مشروطه که در برقراری یک حکومت جمهوری تعریف کرد: «تاریخ جهان به ما می‌آموزد که هر نوع دولتی که نمی‌تواند کشورش را از سلطه دشمنان خارجی نجات دهد، براندازیم.... انقلاب‌ها در جهان امروز ما را برمی‌انگیزند که در ایران جمهوری اعلام و رنجبران را از دست طبقه مرفه آزاد کنیم.»

و البته آنگاهی که راه جمهوریخواهی را ناهموار و مخالفت‌ها را افزون می‌دید، راهی به تکذیب‌ می‌جست و نسبت دادن جمهوریخواهی به جنگلیان را ناروا می‌شمرد. آنچنان که نشریه جنگل در سال 1296، مخالفت جنگلیان با تاج و تخت سلطنت را اتهامی انگلیسی خواند و پیام رهبران اتحاد اسلام به شاه ایران را منتشر کرد که حاوی اطمینان‌بخشی آنها به شاه و اعلام حفاظت آنها از تاج و تخت ایران بود. همچنان که باری دیگر رهبران اتحاد اسلام مخالفت با دخالت خارجی و آغاز اصلاحات را در نامه‌ای به «شاه» طلب کردند.
بدین ترتیب «معمای میرزا» برساخته بی‌برنامگی او بود، آنچنان که جنبش او نیز اگرچه ظاهر و ساختاری تنظیم شده و منظم داشت اما به واقع «میرزا محور» بود و از همین روی بود که بعدها آخوندزاده کمونیست، او را به تصمیم‌گیری‌های مستبدانه متهم کرد. «اتحاد اسلام» نیز اگرچه نهادی مشورتی برای جنبش جنگل به حساب می‌آمد اما عملکرد آن بیشتر از آنکه واقعی باشد، ظاهری بود و گویی تنها نقش آن، توجیه اقدامات میرزا بود.
او هم رهبر بود و هم فرمانده نظامی و هم عهده‌دار امور دیپلماتیک و روابط خارجی و همین فقدان دموکراسی حزبی بود که مسیر اختلافات در جنبش جنگل را هموار کرد؛ اگرچه هیچگاه کسی نپرسید که آیا جنبشی بدون دموکراسی داخلی می‌تواند دموکراسی ایرانی را در اجتماع سامان بخشد.

جنبش جنگل با چنین ساختاری – فردمحور و بی‌برنامه – فراگیر شد و درخشش انقلاب روسیه – آنچنان‌که میرزا نیز گفت – جنگلیان را در اندیشه موفقیت بلشویک‌های روسی علیه تزاریسم فرو برد. آنچنان‌که آنها، بلشویک‌ها را «حزب فعال و انسان‌گرای روسیه» خواندند و «دموکراسی نوین روسیه» را آرزوی گاه پنهان و گاه آشکار خویش ساختند. بلشویک‌ها اما جنگلیان را متحد استراتژیک خویش نمی‌دانستند و تنها به مصلحت و در تعریف اهداف کوتاه‌مدت خویش در فاز اولیه بود که هم‌پیمان با آنها شده بودند. این واقعیت اما گویی در چشمان جنگلیان و میرزا، مغفول مانده بود که آنها به راحتی از کنار برخی سخنان روشنگر بلشویک‌ها گذشتند، آنگاهی که خطاب به جنگلیان می‌گفتند: «از آنجا که ما زمانی شما را انقلابیونی می‌دانستیم که برای آزادی کشور خود و برقراری یک نظم دموکراتیک، مبارزه می‌کنید، به شما کمک کردیم.
 
اما یک سلسله حوادث به ما نشان داده که شما گروهی راهزن هستید که به رفقای سرباز ما در منجیل دستبرد زدید و تجهیزات ما را در رشت مصادره کردید.» جنگلیان البته پاسخی به برادران بلشویک خود دادند و گوشزد کردند که سنت مصادره کردن را از آنها آموخته‌اند و اگر مجازاتی در کار باشد، ابتدا این رفقای روسی هستند که باید محاکمه شوند و اگر تصرف چند کامیون مهمات نظامی را بتوان راهزنی نامید، تصرف کل دارایی‌های دولت روس توسط بلشویک‌های تازه به قدرت رسیده را چه نامی باید نهاد؟ با این حال جنگلیان بر این اعتقاد بودند که «راه ترقی ما از شمال گشوده خواهد شد که دیگر منبع توطئه و زیان برای ما نخواهد بود.» بلشویک‌های روسی نیز البته مقوم این خوش‌خیالی رفقای ایرانی بودند. همچنان که پس از انقلاب، تروتسکی اعلام کرد که نیروهای روسیه در کوتاه‌ترین زمان ممکن، خاک ایران را ترک خواهند گفت.

بلشویک‌ها اگرچه ایدئولوژی را اساس کار خویش می‌شمردند امادر گذر زمان به واقع محور حرکت آنها منفعت‌ملی و ناسیونالیسمی بود که البته در قالب یک نگاه انترناسیونالیستی ترویج می‌شد. این چنین بود که احکام و قوانین ایدئولوژیک و کلی، رفته رفته به تاکتیک‌های متغیر و قابل تحول تبدیل شدند. سرّ این ماجرا نیز آنگاهی هویدا شد که لنین و رفقای بلشویک‌ او در همسایگی شمالی، منافع خود را در اتحاد و توافق با حاکمیت ایران دیدند و سلطنت استبدادی را برخلاف ایدئولوژی کمونیستی خویش، بر همراهی با ارتش سرخ و نیروهای مبارز در ایران ترجیح دادند و نه‌تنها با حکومت ایران پیمان همکاری بستند که با انگلیس نیز پیمان همکاری امضا کردند. لنین و بلشویک‌های روس اگرچه در ابتدا و پس از «بین‌الملل دوم»، بر نقش ملی کشورها تاکید می‌کردند و برخلاف آموزه مارکس، معتقد بودند که همه جوامع پیش از سرمایه‌داری و فئودالی، پیش از رسیدن به مرحله سوسیالیسم، مرحله سرمایه‌داری را پشت سر می‌توانند بگذارند، اما پس از بین‌الملل سوم در سال 1919، «مرکزگرایی دموکراتیک» را جایگزین نگاه پیشین کردند و بر این اعتقاد شدند که احزاب سوسیالیستی اروپا تحت هدایت کمینترن، به احزاب کمونیست باید تبدیل شوند تا انقلاب جهانی را با مرکزیت شوروی، قوام بخشند. این‌چنین بود که لنین، هدف حمله ارتش شوروی به لهستان در آوریل 1920 (1299)، پس از بین‌الملل سوم و تشکیل کمینترن، را فراهم آوردن آمادگی پرولتاریای لهستان و کارگران برای یک انقلاب اجتماعی دانست و تاکید کرد که این آمادگی اکنون «به زور سرنیزه» باید حاصل شود.

استدلال لنین حاکی از قبول ناخواسته این واقعیت بود که امید به انقلاب سوسیالیستی، بدون دخالت ارتش سرخ بر باد رفته است و از همین روی بود که بوخارین نیز در مقاله‌ای، به نام «درباره تاکتیک‌های تهاجمی»،‌ سخن لنین را چنین ترجمه کرد: «انقلاب تنها در صورتی می‌تواند پیروز شود که انقلابی جهانی باشد و ما این نکته را هزار بار تکرار کرده‌ایم، بنابراین فراهم ساختن هرگونه فرصت برای سرعت بخشیدن به سقوط سرمایه‌داری در سایر کشورها یک ضرورت انقلابی است.» به اعتقاد بوخارین، فرد سوسیالیست اگر علیه گسترش پرولتاریایی موضع‌گیری کند، آشکار خواهد شد که «هنوز یک فرد هرزه و بی‌فرهنگ است تا یک انقلابی پرولتاریایی.» شکست در جبهه غربی – در لهستان – اما محاسبات کمونیسم روسی را نقش بر آب کرد؛ آنچنان که به گفته لنین «نتیجه اصلی جنگ این بود که با از دست دادن ارتش صدهزار نفری، شکستی عظیم و بی‌سابقه را تحمل کردیم.» این چنین بود که باری، نگاه‌ها متوجه شرق شد: چرا شرق نباید به انقلاب جهانی بپیوندد؟

برای موفقیت انقلاب در شرق نیز به گفته یکی از کارشناسان مطرح بلشویک – کنستانتین ترویانوسکی – ایران نخستین کشوری بود که باید به فتح شوروی‌ها در می‌آمد؛ و این چنین بود که نیروهای دریایی شوروی به رهبری دریادار راسکولنیکف در اردیبهشت1299 (1920) در ساحل انزلی لنگر انداختند. خبر که به گوش میرزا رسید، او یاران خویش را به جلسه‌ای فرا خواند تا در همکاری با بلشویک‌ها اندیشه کنند و سرانجام هیاتی به ریاست میرزا، راهی انزلی شد تا با بلشویک‌ها به مذاکره بنشیند. اگرچه در توافقنامه میرزا با بلشویک‌ها تبلیغات کمونیستی در گیلان ممنوع اعلام شده بود اما به هر حال او و جنگلیان به ابزار فشار روسیه بر حکومت مرکزی در ایران تبدیل شده بودند. آنچنان که وقتی ناویان شوروی، بادبان‌ها را به مقصد باکو برافراشتند، میرزا را در حرکت به سوی رشت، گروه موزیک نظامی و پرچم‌های سرخ همراهی می‌کردند. میرزا در بازگشت به رشت بیانیه‌ای نیز صادر و اعلام کرد که پروردگار دست انتقام خود را از آستین قهرمانان عدالت‌طلب روسیه یعنی بلشویک‌ها به در آورده تا ایده سوسیالیسم را گسترش دهند و دنیا را از ستم و بی‌عدالتی برهانند. او با تشکیل «کمیته انقلاب سرخ ایران»، دولت موقت جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران را اعلام کرد و خود در مقام ریاست کمیساریای این دولت موقت نشست.
 
طنز ماجرا این بود که چهره ملی ایران، تبلیغات کمونیستی در گیلان را ممنوع خوانده و اما چنین جبهه شوروی را در عمل تقویت می‌کرد. کمیته انقلاب سرخ ایران، برای سفارتخانه‌های خارجی اطلاعیه فرستاد و پایان سلطنت در ایران و برقراری نظام جمهوری را اعلام کرد. میرزاکوچک‌خان در تلگرامی به رهبران شوروی، از اطمینان راسخ خویش به آینده سوسیالیستی جهان سخن گفت و اعلام کرد که «به زودی تمام دنیا با یگانه نظام ایده‌آل انترناسیونال سوم اداره خواهد شد.» او اکنون در استقلال‌خواهی خویش، متکی به همسایه شمالی شده بود که در تلگرامی به لنین می‌نوشت: «به نام بشریت و برابری همه خلق‌ها، جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران، از شما و تمام سوسیالیست‌های انترناسیونال سوم تقاضا دارد به آزادی ما و همه ملل ضعیف و ستمدیده دیگر از یوغ ستمگران انگلیسی و ایرانی کمک نمایید.»
 
میرزا خود را کمونیست نمی‌دانست، حال آنکه از راسکولنیکف خواسته بود تا در بازگشت به روسیه، «احترامات صمیمانه» او را به رفیق لنین ابراز نماید و بگوید که او «همچون مرید» لنین عمل خواهد کرد. گویی میرزاکوچک‌خان بر این گمان بود که باید آنچنان با کمونیست‌های روسی نزدیک شود که جایی برای «حزب عدالت» و کمونیست‌های ایرانی در ایران انقلابی نماند. میرزا اما آنقدر سرگشته و شیدا بود که به‌رغم درود و ثناهای پیاپی‌اش بر بلشویک‌ها و لنینیست‌ها، از سویی دیگر مدعی بود که «هدف من سرنگونی دولت تهران و انتقال قدرت به یک دولت دموکراتیک در ایران است. (اما) نمی‌خواهم آنچه را که بلشویک‌ها در روسیه کرده‌اند، در اینجا تکرار کنم.» با این حال شعار جنگلیان، برقراری حکومت جمهوری و یک دولت شوروی در ایران بود. گویی میرزاکوچک‌خان نیز اسیر خواسته‌های متناقض خویش شده و مصلحت‌گرایی، چشمان او را برای انتخاب راه بسته بود.

دولت وقت اما به خوبی می‌دانست که چگونه جمهوریخواهی بی‌اساس و برنامه میرزا را به بن‌بست بکشاند. بلشویسم مخالف اسلام بود و مراجع مذهبی، راهگشا. خیابانی، رهبر مذهبی آذربایجانی جنگلیان را هشدار داد که اگر وثوق‌الدوله ایران را انگلیسی کرده، جنگلیان نیز مملکت را به اشغال روسیان درآورده‌اند. این هشدارها و انتقادات بر تناقضات میرزا افزود و او اکنون از یک‌سوی پیام‌های دوستانه برای لنین و تروتسکی می‌فرستاد و از یک‌سوی فرمان منع تبلیغات کمونیستی و حفظ ارزش‌های اسلامی را صادر می‌کرد. زمان باید می‌گذشت تا میرزا متوجه آن شود که مسیر جمهوریخواهی نه‌تنها صعب و سخت است که علاوه بر آن، او در این مسیر به پشتگرمی روس‌ها، خانه خویش را بر آب استوار کرده است. لنین و بلشویک‌های روسی پیمان‌های خویش را یک به یک فرو گذاشتند و در حمایت نیز جانب کمونیست‌های رادیکال را در ایران گرفتند و میرزا را از کرنسکی نیز میانه‌روتر یافتند.
 
این چنین بود که میرزا، دولت باکو را «سوهان روح» خواند و در اتکاپذیری حمایت شوروی‌ها تردید کرد. با این حال میرزا هدف خویش را در پرتو حمایت بلشویک‌ها ممکن می‌دید که در تلگرامی به لنین استدلال کرد که انقلاب در کشورهای مختلف، قالب‌های گوناگون به خود می‌گیرد. او همچنان در گفت‌وگو با لنین مدعی بود که ایده‌های کمونیستی به ایده‌های خود وی نزدیک است و با این حال: «تحقق سریع کمونیسم در ایران فعلا ناممکن است. کمونیسم را باید به مردم توضیح داد و به تدریج و با حداکثر احتیاط و حوصله به آنها فهماند. فقط آنگاه که توده‌های زحمتکش به این آرمان بپیوندند و تشخیص دهند که این تنها راه پایان دادن به نابرابری و بهره‌کشی است، می‌توان انقلاب سوسیالیستی را ترویج کرد و در حال حاضر، هدف جنبش انقلابی ایران باید مخالفت با امپریالیسم انگلیس و دولت شاه باشد.»
میرزا منتقد دوری جستن روس‌ها از وفای به عهد و بازپس ندادن کالاهای مصادره شده ایرانی و عدم واگذاری امتیازات تزاری توسط آنها بود و اما همچنان لنین و تروتسکی را در سخنان خود «نمایندگان درستکار شوروی» می‌نامید.

ضربه نهایی به اعتقادات میرزا را اما مذاکرات سه‌جانبه «تهران – مسکو – لندن» وارد کرد. لنین از «کمونیسم جنگی» فاصله گرفته و در راستای بازسازی اقتصاد روسیه و سیاست جدید اقتصادی‌اش (نپ)، انترناسیونالیسم را به فراموشی سپرده بود. آنچنان که در کنگره دهم حزب و همزمان با مذاکرات مسکو – لندن، اعلام کرد: «ما مصالحه را برای رسیدن به یک قرارداد تجاری با انگلیس مناسب دیده‌ایم.» مصلحت‌گرایی لنین، طنز حقیقت‌گرایی ایدئولوژیک مارکسیسم بلشویکی بود و اکنون زمان ذبح آرمان در پای تجارت فرا رسیده بود. روسیه نه‌تنها حمایت خویش از جنگلیان را به نفع مذاکرات و توافق با دولت مرکزی در ایران، به فراموشی سپرد که راه اضمحلال جنبش جنگل را نیز از مسیر مذاکره و به راه آوردن، گشود.
 
روتشتاین، سفیر بلشویک‌های روسی، پیامی به جانب میرزا فرستاد و اعلام کرد که «ما یعنی دولت شوروی در این موقع، نه‌تنها عملیات انقلابی را بی‌فایده، بلکه مضر می‌دانیم، این است که سیاستمان را تغییر داده و طریق دیگری اتخاذ کرده‌ایم. بنا به مفاد قرارداد فوریه 1921 (اسفند1299) ما مجبوریم دولت ایران را از وجود انقلابیون و عملیات آنها راحت کنیم... ما مکلف نشده‌ایم که در مقابل دولت از قوای انقلابی ایران حمایت کنیم.» مذاکرات رفقای روسی با میرزاکوچک‌خان، مانع از حمله رضاخان، وزیر جنگ قوام، به مواضع جنگلیان نشد و سرانجام در 15 آذر 1300، «پیشوای گیلان» میرزاکوچک‌خان جنگلی پس از عقب‌نشینی‌های مکرر، تنها و رها مانده از همراهان و سربازان، در توفان و برف کوهستانی گرفتار آمد و پیکر یخ‌زده او را کوه‌نشینی پیدا کرد و سر بریده‌اش را چهار روز بعدتر به رسم هدیت نزد رضاخان آوردند.

تراژدی جنگلیان و رهبر سرخ آنها را در نمایی خلاصه می‌توان کرد که پس از مرگ میرزا در جلسه دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی رخ نمود و سخنانی که به طعنه و طنز میان استالین و لنین مبادله شد؛ آنگاهی که لنین با برقی در نگاهش خطاب به تندنویس جلسه گفت: «توبیخ جدی رفیق روتشتاین به خاطر کشتن کوچک‌خان.» یک عضو دفتر سیاسی با اعتراض گفت: «نه، رضاخان، کوچک‌خان را کشت.» لنین در موافقت گفت: «خب، توبیخ جدی رضاخان برای کشتن کوچک‌خان.» استالین به میان حرف او پرید و گفت: «اما ما نمی‌توانیم رضا را توبیخ کنیم، وی شهروند روسیه نیست.» در همین حال لنین به خنده افتاد و موضوع از دستور کار خارج شد.


این سرنوشت تراژیک تحول‌خواهی میرزاکوچک‌خان بود. مردی که کمونیست نبود و دل به یاری کمونیست‌ها بسته بود؛ حال آنکه بنای این یاری و همراهی نیز ریشه در آب داشت. کمونیسم روسی و انترناسیونالیسم روسی، حاصلی برای جنگلیان به همراه نیاورد و در نهایت سود ماجرا را نیز بلشویک‌های روسی بردند که جنبش جنگل را اساس امتیازگیری خود از دولت ایران و انگلیس قرار دادند و خانه خویش را بر ویرانه خانه جنگلیان استوار ساختند. چپ‌های ایرانی اما درسی از این ماجرا نگرفتند و این چنین بود که سالیانی بعدتر حزب توده نیز در همین مسیر پای گذاشت و دلبسته اعتقادات انترناسیونالیستی، مبادلات اقتصادی شوروی و چین با حاکمیت استبدادی ایران را به سکوت سپری کرد. مارکسیسم روسی، به واقع صورتی از ماکیاولیسم بود که در سراب پیش روی، عدالت‌طلبانه رخ می‌نمود و این نه فقط سرنوشت میرزاکوچک‌خان بود که چنین تراژیک رقم می‌خورد که احسان‌الله‌خان، جنگلی رادیکال و تندرو ایرانی که در همراهی با بلشویک‌ها راسخ و مطمئن بود نیز سالیانی بعدتر طعم تلخ تبعید و شکنجه را در روسیه و سیبری چشید. مارکسیسم روسی همان ماکیاولیسم اصیل بود که چهره پنهان کرده بود.

تبلیغات