نویسندگان: سرگه بارسقیان
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

«من در حفظ تاج و تخت کوتاهی نکردم؛ ولی نیروهایی قوی تر از من، مرا شکست دادند. من سلطنت را برای تو حفظ کردم، آیا تو قادر هستی آن را حفظ کنی؟... مواظب باش پسرم، مقاومت نکن، ما و همه دنیا با توفانی روبه‌رو شده‌ایم که عظیم تر از هر یک از ماست. سرت را خم کن و بگذار توفان بگذرد.» پدر آخرین پندها را به پسر جوانش داد؛ پسری که وقتی بر جای پدر نشست؛ پیامی پرهیجان از وی دریافت کرد که روی صفحه ضبط شده بود: «فرزندم، هرگز از هیچ چیز هراس مکن.»
 
توصیه رضاشاه در 25 شهریور 1320 اندک شباهتی به وصیت داریوش کبیر به پسرش خشایار ندارد:«اکنون که من از دنیا می‌روم تو دوازده کرور دریک زر در خزانه سلطنتی داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو است زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست. البته به خاطر داشته باش که تو باید به این ذخیره بیفزایی نه اینکه از آن بکاهی.» پدر در راه تبعید بود که پسر را شاه کردند؛ محمد علی فروغی سراسیمه استعفانامه رضاشاه را با آب خشک‌کن خشک کرد و قبل از رساندن به مجلس، به سمع و نظر سر ریدر بولارد، سفیر بریتانیا رساند و شاه جوان ماند و قوای متفقین و لنگری بر گربه خاورمیانه و کنگری به شکرانه شکست آلمان‌ها.

این فرجام کار دیکتاتور بود؛ آنکه تا امروز هم سر سپردگان سلطنت در مدحش می‌گویند خالق «دولت مدرن» در ایران است؛ بی آنکه هیچ یک از ملزومات دولت مدرن در دوره‌اش پا گیرد و سلطنت و راس آن رسالت سعادت مردم را بر خود قائل بود؛ در نهم آبان 1304 ماده واحده انقراض سلسله قاجار چنین از تصویب شورای ملی می‌گذرد: «مجلس شورای ملی بنام سعادت ملت، انقراض سلطنت قاجاریه را اعلام کرده و حکومت موقتی را در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص آقای رضاخان پهلوی واگذار می‌کند.»
 
16 سال بعد که رضاشاه رفت و حکومت به پهلوی دوم رسید، فروغی در همان مجلس استعفانامه شاه مخلوع را خواند: «نظر به اینکه من همه‌ قوای خود را در این چند ساله مصروف به امور کشوری کرده و ناتوان شده‌ام، حس می‌کنم که وقت آن رسیده است که یک قوه و بنیه‌ جوانتری به کارهای کشور که مراقبت دائم لازم دارد بپردازد و اسباب سعادت و رفاه ملت را فراهم آورد. بنابراین امر سلطنت را به ولیعهد و جانشین خود تفویض کردم...» این همان سعادتی است که محمدرضای میانسال در «پاسخ به تاریخ» همچنان هوادارش بود: «معنویت واقعی برتر از اقتصاد و سیاست است. رضاشاه با روشن‌بینی و اعتقادات مذهبی که داشت می‌دانست که نقش یک رهبر تنها سازندگی مادی نیست و جامعه بدون ایمان و اخلاق پایدار نمی‌ماند.»

دولت مدرن و نهادهای عقیم
رضاشاه غره به برپایی دولت مدرن بود؛ دولتی که چشمه قدرتش از فرمان شاه می‌جوشید و آب حیاتش را از توسعه آمرانه می‌نوشید؛ طبق قانون مشروطه شاه باید سلطنت می‌کرد و حکومت به اهل دولت می‌سپرد اما در این دوره هیچ نخست‌وزیر قدری تقدیر امور به دست نگرفت؛ 6 سال مخبرالسلطنه هدایت نخست‌وزیر بود که به قول خودش همواره در حاشیه‌مشی‌ می‌کرد و شکوه داشت: «در دوره پهلوی هیچ‌کس اختیار نداشت. تمام امور باید به‌عرض می‌رسید و آنچه فرمایش می‌شد، همان رفتار می‌شد.»
 
پس از هدایت هم چهره‌هایی مانند محمود جم، متین دفتری و علی منصور به نخست‌وزیری رسیدند که عموما در برابر اراده شاه بی‌اختیار بودند. مردان قدرتمند تارانده می‌شدند و سر وقت نیاز یا دیگر مردی نبود که به یاری آید یا یاری نبود که مردانگی کند؛ آنگونه است که رضاشاه دست به دامن فروغی بیمار می‌شود و عرف را شکسته خود به خدمتش شرفیاب می‌شود؛ چنانکه پسرش هم یک‌بار در جریان 30 تیر 1331 دست به دامن قوام‌السلطنه می‌شود و با حکم «جناب اشرف» به دلداری‌اش می‌شتابد و در کوران انقلاب سال 57 شاهپور بختیار را نخست‌وزیر می‌کند که زیر عکس مصدق نطق می‌کرد.

مجلس هم پا در هوا بود؛ یکی از وزرای شاه پس از چند سال اعتراف کرد: «چون شاه اصرار داشت تا همه کارهای اجرایی باید توسط قوه مقننه تصویب شود، مجلس به مکانی برای اعمال تشریفاتی تبدیل شده بود.» سفیر بریتانیا در تهران هم در اظهارنظر مشابهی می‌گوید: «مجلس ایران را نمی‌توان جدی گرفت، نمایندگان مجلس، نمایندگان آزاد و مستقلی نیستند و انتخابات مجلس، آزادانه برگزار نمی‌شود.» انقراض سلسله قاجار در مجلسی اعلام شد که پیشتر نمایندگانش به دعوت تیمورتاش، تدین و علی‌اکبر داور شرفیاب زیرزمین قصر رئیس‌الوزرا (رضاخان) می‌شدند و پای ماده واحده را یا با میل و خواهش یا عنف و تهدید امضا می‌کردند. نهایت کار در صحن علنی مجلس معلوم بود که به روایت ملک‌الشعرای بهار و نماینده وقت مجلس پنجم از فراکسیون اقلیت «مدخل زیرزمین طرف راست مثل راه مورچه از آینده و رونده مملو بود.» لایحه انقراض قاجاریه با 5 رای منفی و به‌رغم مخالفت‌های سرسختانه سید‌حسن مدرس و دکتر محمد مصدق به تصویب رسید.

در چنین آشفته‌بازاری حجت بر نهادهای مدنی تمام بود. مخبرالسلطنه می‌گوید: «در دوره پهلوی هیچ کس اختیار نداشت. تمام امور می‌بایست به عرض برسد و آنچه فرمایش می‌رود رفتار کند. مقالات و نوشته‌های جراید باید در اداره‌ای به نام (راهنمای نگارش) در وزارت داخلی دقیقا بررسی و موشکافی می‌شد. مقاله‌ها و نوشته‌‌ها باید دارای مهر (روا) بودند تا چاپ و نشر می‌شود و شرط (روایی) مقالات و نوشته‌‌ها، این بود که بر ضد سلطنت مشروطه نباشد.»
 
روزنامه‌هایی که روزگاری با فشار و تطمیع عوامل رضاخان علیه احمدشاه قاجار مقاله چاپ می‌کردند و بر او انگشت تهدید می‌تکاندند که به ایران آمدن همانا و عقوبت دادن همان؛ در شهریور 1320 چنان شدند که اشرف پهلوی(دختر رضاشاه و خواهر دوقلوی محمدرضا)در خاطراتش نوشت: «از میان تمام روزنامه‌های آن زمان که پدرم به وجود آورده یا تقویت کرده بود و از میان تمام افرادی که به نوعی از او منتفع شده بودند، هیچ‌کس کلمه‌ای یا سطری به نفع پدرم نگفت و ننوشت و انگلیسی‌ها که دیدند برای پدرم پایگاهی در میان مردم نمانده و بردن او هیچ مقاومتی در مردم به وجود نمی‌آورد، تصمیم گرفتند او را وادار به استعفا کنند.» در دوره رضاشاه حتی احزاب فرمایشی و ساختگی «ایران نو» که توسط تیمورتاش پی‌ریزی شد، مدت کوتاهی دوام نیاورد و چون با سیاست شاه مخالفت می‌کرد، بدون اینکه کار مثبتی انجام داده باشد منحل شد.

در کارنامه « رضاشاه» یکی افزودن این بند است «پی‌ریزی نخستین سنگ بنای دانشگاه تهران در سال ١٣١٢ و راه‌اندازی آن یکسال پس از این تاریخ» که آن هم نه با رواج روحیه نقدپذیری در سطوح عالی قدرت همراه بود نه با ورود قشر نخبه به کاست مدیریت. 24 شهریور، رضا شاه آخرین جلسه هیات دولت را تشکیل داد و به وزیرانش گفت به زودی کشور را ترک خواهد کرد. آخرین جمله شاه به وزیران این بود که «راز موفقیت من این بوده که هرگز با هیچ‌کس مشورت نمی‌کردم و خود کارها را مطالعه می‌کردم!» یکی پشیمانی رضاشاه ماند در همان روزهای آخر که گفت:«سال گذشته این رویه را تغییر دادم و با شورای عالی جنگ درباره حمله به عراق مشورت پرداختم. اگر این کار را نکرده بودم خودم را در چنین وضعی نمی‌یافتم.»

تشکیل ارتش نوین ایران، متحدالشکل‌شدن جامه لشگرین و تصویب قانون نظام وظیفه در سال ١٣٠٣ را در جریده خدمات رضاخانی جای می‌دهند؛ اما از آن ارتش در سال 1320 چه ماند جز پای فرار و سر بی‌قرار؟ ارتش شاه دو تصویر داشت؛ یکی تصویری که در روزهای سوم اسفند هر سال از میدان جلالیه (پارک لاله‌ کنونی در انتهای بلوار کشاورز)ثبت می‌شد؛ آن روز ساعت 2 بعدازظهر از طرف خیابان پهلوی (ولیعصر) شیپور خبردار به صدا در می‌آمد، ‌مامورین انتظامی هر یک در جای خود ایستاده، کوچک‌ترین صدا و حرکتی دیده نمی‌شد، حتی اسب‌های سواره‌نظام و توپخانه بی‌حرکت ایستاده و در این موقع اتومبیل بزرگی آهسته و با طمانینه از طرف خیابان پهلوی رو به جلالیه در حرکت بود. بعد از رسیدن رولزرویس رضاشاه به میدان رژه، سرلشکر فرمانده میدان فرمان ادای احترام می‌داد.
 
رضاخان سوار بر اسب خود با غرور تمام به سان دیدن از سربازان می‌پرداخت. اما درست 7 ماه بعد از آخرین سان دیدن رضاخان از ارتش ظاهرا مقتدر، ‌ایران با کمترین مقاومت از قوای متفقین شکست خورد. اولین اقدام و واکنش نظامی ارتش شاهنشاهی، ‌تشکیل «قرارگاه کل بزرگ ارتشتاران» بود. اولین اقدام این ستاد، ‌ضبط کامیون‌ها و بارکش‌های مردم به بهانه‌ حمل و نقل تجهیزات به جبهه‌ نبرد بود! آن هم بعد از اینکه 20 سال تمام قسمت عمده‌ بودجه‌ کشور خرج تسلیحات و تهیه‌ مهمات شده بود! آخرین کار ستاد بزرگ ارتشتاران، ‌اعلام ترک مخاصمه و مرخص کردن سربازان بود. به دستور این ستاد، درب تمام پادگان‌های تهران باز شد و سربازان پس از تحویل وسایل مربوط به ارتش به خیابان‌ها سرازیر شدند. دومین تصویر از ارتش مقتدر شاهنشاه صحنه‌ای بود که موجب ترس و وحشت مردم تهران شد. هجوم سربازهایی که لباس مناسب بر تن نداشتند و برای سیر کردن خود مجبور به گدایی شدند و در دسته‌های چند ده نفره با حال زار و نزار در حرکت بودند.

آب در خانه خواب‌زدگان
خروج شاه محصول تاراندن همان حقیقت گویانی بود که تلخ زبان بودند و ماحصلش همان شد که شاه پس از کسب سه هشدار از سوی دولت‌های روسیه و بریتانیا به دلیل مناسبات رو به گسترش با آلمان هیتلری، از اشغال ایران بی‌اطلاع ماند. ساعت چهارصبح دوشنبه سوم شهریور1320، ‌دو اتومبیل سیاه رنگ همزمان از سفارتخانه‌های انگلیس و شوروی که در مجاورت یکدیگر قرار دارند خارج شدند و در سکوت و تاریکی شب به سوی یک مقصد، ‌خانه‌ منصور نخست‌وزیر ایران که در حوالی پیچ شمیران قرار داشت، روان شدند‌. هر دو اتومبیل حدود ساعت چهار و پانزده دقیقه در برابر در خانه‌ نخست‌وزیر توقف کردند. اسمیرنوف سفیر شوروی از اتومبیل اول و سر ریدر بولارد سفیر بریتانیا از اتومبیل دوم پیاده شدند و پس از چند ثانیه گفت‌وگو با یکدیگر به اتفاق زنگ در خانه‌ نخست‌وزیر را به صدا در آوردند. موضوعی که موجب شده بود سفیر دو کشور قدرتمند در آن وقت صبح به در خانه‌ منصور کشیده شوند، ‌تسلیم کردن یک یادداشت کوتاه بود.
 
اما وقتی منصور این یادداشت را مطالعه می‌کرد، ‌دستهایش می‌لرزید و رنگش پریده‌تر و زردتر می‌شد. زیرا این یادداشت از حمله‌ هماهنگ روس و انگلیس به مرزهای شمالی و جنوبی ایران خبر می‌داد. وقتی نخست‌وزیر علت این حمله را سوال کرد، هر دو سفیر اظهار بی‌اطلاعی ‌کردند. رضاخان که اصلا انتظار چنین حمله‌ای را از سوی متفقین نداشت، ‌به سرعت روحیه‌ خود را باخت و دستور داد سفرای روس و انگلیس به کاخ سلطنتی دعوت شوند. سفرای هر دو کشور در ساعت 10 صبح در کاخ شاه حضور یافتند اما با جواب‌های مبهم خود بیش از پیش رضاخان را نگران کردند. او به علت بی‌خبری از اوضاع و احوال جهانی، نمی‌توانست علت حمله‌ متفقین به ایران را درک کند. اشرف پهلوی این خواب‌زدگی را چنین روایت می‌کند:«یک روز ما متوجه شدیم که انگلستان و شوروی از دو طرف به کشور ما حمله کرده‌اند.
 
ساعت چهار صبح روز دوشنبه سوم شهریور 1320 که سرریدر بولارد، سفیر انگلیس و اسمیرنوف، سفیر شوروی به خانه علی‌منصور نخست‌وزیر وقت رفتند تا خبر حمله به ایران را به او بدهند، او خواب بود و وقتی ساعتی بعد، علی منصور به کاخ پدرم رفت تا او را از جریان مطلع کند، پدرم هم خواب بود و حقیقت آنکه در آن موقع تمام حکومت ایران در خواب بودند و گرنه می‌بایستی از مدتی قبل متوجه این موضوع می‌بودند که در چنان شرایطی استفاده از راه ایران برای رساندن کمک به شوروی برای متفقین حیاتی است و اگر ما به رضا به آنها راه نمی‌دادیم، آنها به زور به این راه دست می‌یافتند.»

رضاشاه در سکوت و انفعال مردمی رفت؛ همان مردمی که عین‌السلطنه در خاطراتش از روزهای آغازین سلطنت رضاشاه می‌نویسد: «شخصی در جلو بلدیه [شهرداری] بالای کرسی رفت و پس از نطق تبریک و تهنیت، مردم را امر به گفتن زنده‌باد پهلوی کرد، احدی جواب نداده بود. شاهنشاه اسلام پناه! [رضاخان] را دعا کرد، احدی آمین نگفت. خجل شده پایین آمد. باطنا مردم غمگین هستند. اظهار بشاشیت را از احدی نمی‌شود فهمید... هیچ فرق برای ایرانی نمی‌کند قاجاری سرسخت باشد یا قزاقی، بنازم به قدرت و تدابیر دولت بریتانیا» و سفیر بریتانیا در روزهای واپسین سلطنت گفت: «مردم ایران خود را رودرروی شاهی می‌دیدند که نه قادر بودند او را از کار برکنار کنند و نه می‌توانستند اعمال و رفتارش را کنترل نمایند.»

تبلیغات