نویسندگان: محسن آزرم
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۸

چکیده

متن

  «مایکل وینترباتم» را با «جود» [1995] شناختیم و سال‌ها بعد فهمیدیم «اینگمار برگمان: فلوت سحرآمیز» را هم در بیست‌وهشت‌ سالگی ساخته است؛ مستندی درباره سال‌های کودکی این شمایل ماندگار سینما که فیلم‌هایش سرمشق بسیاری از کارگردان‌های جوان اروپا بود و آنها که می‌خواستند بهترین کارگردان‌های نسل خود باشند، تماشای فیلم‌هایش را وظیفه می‌دانستند. وینترباتم، زمانی گفته بود مهم‌ترین درسی که از برگمان آموخته، این است که هر داستانی را می‌شود به سینما تبدیل کرد؛ راهش این است که فقط به یکی از مضمون‌هایش بسنده کنیم. اما «جود گمنام»، این مشهورترین رمان «تامس هاردی»، در اقتباس سینمایی وینترباتم، دستخوش تغییراتی شد که به مذاق «هاردی»دوستان خوش نیامد.
 
داستان‌های هاردی، که به‌قولی، نمونه متعالی رمان کلاسیک محسوب می‌شوند، داستان‌هایی برای خواندن هستند، نه تماشاکردن. می‌گویند رمان‌های هاردی، «ادبیات»ی هستند که روی کاغذ جان گرفته‌اند و قدرت‌شان در آن کلماتی است که کنار هم نشسته‌اند تا آن داستان را بسازند. پس چندان غریب و دور از ذهن نیست که تصویر سینمایی داستان رغبتی را در آنها برنیانگیخت و البته، برای آنها که «سیر و سلوک» پیدا در رمان «جود گمنام» را پسندیده بودند، چیزی سخت‌تر از تماشای فیلمی نبود که هرچند نام رمان «هاردی» و نام خود او را بر پیشانی داشت، اما به داستانی درباره دلدادگی بدل شده بود. «جودی فالی» سنگ‌تراش، وقتی با «سو برایدهد» رودررو می‌شود، پشت‌پایی به زندگی می‌‌زند و کاری را می‌کند که، ظاهرا، از دل برمی‌آید. دست‌آخر هم هنگامه‌ای به‌پا می‌شود که عاقبتی ناخوش را برای او رقم می‌زند. آنچه در «جود» بیش از همه به چشم می‌آمد، شور و شوق کارگردانی جوان [سی‌وپنج‌ساله] بود که می‌خواست «خود»ی نشان بدهد. این، عملا، ابتدای راه بود و قرار نبود او همه راه را از همان مسیر برود...

«به سارایوو خوش آمدید» [1997] را وینترباتم بعد از «جود» ساخت. داستان خبرنگارهای تلویزیونی که دارند سقوط شهر «وکووار» را لحظه به لحظه گزارش می‌کنند، چنان باورپذیر از کار درآمد که عده‌ای گمان بردند وینترباتم در فیلمش از صحنه‌های آرشیوی استفاده کرده است. عملا، از همین فیلم بود که وینترباتم به صرافت استفاده از شیوه «مستند» در فیلم داستانی افتاد. قرار بود بخشی از آن اتفاق هولناکی که در جنگ بوسنی به سر مردم آن کشور آمده بود، بخشی از آن واقعیتی که به‌دلایلی در «لفافه» پوشانده شده بود و کسی درباره‌اش حرف نمی‌زد، در این فیلم به نمایش درآید و برای نشان‌دادن عمق فاجعه، برای توضیح آنچه بر آن آدم‌ها رفته، راهی جز این نبود که همه‌چیز را واقعی نشان دهد.
 
«به سارایوو خوش آمدید»، قدم بلندی بود برای وینترباتم. با «ادعا» [2000]، وینترباتم دوباره داستانی از «تامس هاردی» را به فیلم تبدیل کرد. نتیجه، این‌بار، دیدنی‌تر از آب درآمد و داستان مرد ایرلندی‌تباری که پشت هم خطا می‌کند و کم‌کم همه‌چیز را به باد فنا می‌سپارد، به مذاق تماشاگران بیشتری خوش آمد. مردی که به انتهای راه می‌رسد، چاره‌ای جز به‌پا کردن آتش ندارد. آن مقابله با سرنوشتی که در «جود» دیده بودیم، بیش از آنچه گمان می‌کردیم، بر کارنامه وینترباتم اثر گذاشت و عملا به مضمون تکرارشونده سینمایش بدل شد. دسته‌ای از منتقدان هم البته در کنار کشف دوباره این مضمون و نوشتن درباره‌اش، کار وینترباتم را یک‌جور نسخه‌بدل «مک‌کیب و خانم میلر» [1971] ضد وسترن دیدنی «رابرت آلتمن» دانستند، که میزان بدبینی‌اش در سال‌های ابتدایی دهه 1970 سر به فلک می‌زد. با این‌همه، اگر شباهتی بین ساخته وینترباتم و آلتمن هست، شاید به همان «سرنوشت بی‌شفقت»ی بازگردد که چشم در چشم آدم‌ها می‌دوزد و در کمال بی‌اعتنایی، کاری را می‌کند که خودش می‌پسندد. وینترباتم، این‌بار، در مواجهه با داستانی از «تامس هاردی»، از خود بیخود نشد و شاید همین باعث شد که نتیجه‌اش، بهتر از جود باشد...

«در این دنیا» [2002] را باید شروع دوره جدید فیلمسازی وینترباتم محسوب کرد؛ فیلمی داستانی که ظاهری مستندوار دارد. بخشی از علاقه‌ وینترباتم را به ظاهر مستند، پیشتر، در «به سارایوو خوش آمدید»، دیده بودیم و «مهمانان ضیافت 24‌ساعته» [2002] هم گوشه دیگری از این علاقه را نشان می‌داد. اما با «در این دنیا»، او میل به «معاصر»بودن را هم به فهرست علایقش اضافه کرد. داستان‌ افغان‌های ترسیده‌ای که به پاکستان پناه آورده‌اند تا از شر گلوله‌ها و بمب‌های آمریکایی در امان باشند و کم‌کم سودای زندگی آزاد در غرب را در خیال می‌پرورانند، خلاصه‌ترین شکل «در این دنیا» است، هرچند همه آن نیست و بخش اعظم فیلم، سرخوشی‌ها و البته تیره‌روزی‌های همین افغان‌هایی است که چیزی جز «زندگی» نمی‌خواهند.
 
فیلم، هرچه پیش می‌رود، هرچه به مقصد [لندن] نزدیک‌تر می‌شود، تیرگی‌اش بیشتر به چشم می‌آید و سرخوشی‌ها جای خود را به تیره‌روزی و تباهی می‌دهند و آخر خط، عاقبت تلخ «عنایت» بیچاره است که از آن کانتینرهای تنگ و تاریک جان سالم به در نمی‌برد و خفه می‌شود و نمی‌ماند که «دنیای تازه» را از نزدیک ببیند. باز هم این سرنوشت بی‌شفقت است که پیروز می‌شود و باز هم این آدم‌ها هستند که در مواجهه با این سرنوشت، دست خود را به‌نشانه تسلیم بالا می‌برند. «رمز 46» [2003] عملا، در رده افسانه‌های علمی جای می‌گیرد، اما آنچه در پس‌زمینه فیلم به چشم می‌آید، فضایی کاملا امروزی است. ظاهرا آنچه در این داستان آینده‌نگرانه به مذاق وینترباتم خوش آمد، سرسختی آدم‌ها بود در مقابل سرنوشتی که زندگی‌شان را دستخوش تغییراتی عظیم می‌کرد. چیزی ترسناک‌تر از این نیست که بخشی از وجود آدم‌ها را تغییر بدهند، بدون اینکه خودشان بدانند.
 
هراس وینترباتم، عملا از آینده‌ای است که هرچند ظاهری متفاوت دارد، اما شباهتش به امروز کاملا به چشم می‌آید و شاید حجم انبوه ترانه‌هایی که در فیلم استفاده شده و بیشترشان ترانه‌های محبوب این سال‌ها بوده‌اند، به همین برگردد. «جاده‌ای به گوآنتانامو» [2006] اوج علاقه وینترباتم است به ظاهر مستندوار در سینمای داستانی و البته دومین فیلمی است که به پاکستان و افغانستان ربط پیدا می‌کند. تقریبا همه آنچه لازم است درباره فیلم بدانیم، در عنوانش وجود دارد؛ این فیلمی است درباره آدم‌هایی که سر از «گوآنتانامو» درمی‌آورند، بی‌آنکه وابسته به «القاعده» باشند، یا روزی روزگاری بمبی منفجر کرده باشند.
 
جوان‌های انگلیسی و البته پاکستانی‌تبار فیلم، برای شرکت در مراسم عروسی راهی پاکستان می‌شوند و آنقدر درباره افغانستان و بلاهایی که بعد از سقوط طالبان به سر مردمش آمده می‌شنوند، که تصمیم می‌گیرند سری به کشور همسایه بزنند. اینجاست که در چنگ «طالبان» اسیر می‌شوند و کمی بعد هم نیروهای اتحاد شمال آنها را اسیر می‌کنند. دردسر اصلی زمانی شروع می‌شود که آمریکایی‌ها می‌فهند آنها اهل انگلستان هستند. حالا جوان‌های پاکستانی‌تبار انگلیسی، چاره‌ای ندارند جز اینکه اعتراف کنند در شمار یاران «اسامه بن لادن» هستند. ماجراهایی که در فیلم اتفاق می‌افتاد، ظاهرا واقعی بوده‌اند و همین باعث ‌شده است که تماشای فیلم، ترسناک به‌نظر برسد. آنها را به‌خاطر گناهی ناکرده، مستوجب عقوبتی می‌دانند که حتی نوشتن درباره‌اش مو را به تن هر آدمی راست می‌کند. «جاده‌ای به گوآنتانامو»، فیلم تکان‌دهنده‌ای است که خبر از روحیه وحشی آدم‌ها می‌دهد...

این همان چیزی است که در فیلم تازه وینترباتم هم دیده می‌شود. «قلبی قدرتمند» [2007] درباره «دانیل پرل» است؛ روزنامه‌نگار «وال‌استریت جورنال» که نیروهای «القاعده» او را به اسارت گرفتند و بعد در مقابل دوربین فیلمبرداری، سر از تن‌اش جدا کردند. وینترباتم با اینکه می‌توانست از آن فیلم واقعی استفاده کند، ترجیح داد بخشی را که به‌نظرش لازم بود، بازسازی کند. قرار نبود مستندی درباره آن روزنامه‌نگار بسازد، می‌خواست براساس کتابی که زن پرل نوشته بود، فیلمی بسازد درباره آدمی که قربانی خواسته‌های القاعده شد و البته این هم هست که فیلم، بیش از آنکه به پرل بپردازد و دوران اسارت و کشته‌شدنش را به تصویر بکشد، به زنش می‌پردازد که بعد از شنیدن خبر اسارت شوهرش، سخت‌ترین و تیره‌ترین روزهای زندگی‌اش را می‌گذراند و می‌ترسد شوهرش را بکشند و دیداری دیگر بین آنها اتفاق نیفتد.
 
راست این است که وینترباتم روز به روز دارد «معاصر»تر می‌شود و عملا داستان‌ها و موضوع‌هایی را برای فیلمسازی انتخاب می‌کند که زمان زیادی از آنها نگذشته است. با این‌همه، کسانی هم پیدا می‌شوند که فکر می‌کنند علاقه وینترباتم به داستان‌های معاصر، خدشه‌ای جبران‌ناپذیر را به سینمای او وارد کرده و فیلم‌هایش، عملا، «تاریخ مصرف» پیدا کرده‌اند. اما واقعیت چیز دیگری است؛ آن سرنوشت بی‌شفقتی که به مضمون تکرارشونده سینمای او بدل شده است، در روزگار ما نیز نقشی مهم دارد و چندان غریب و دور از ذهن نیست که وینترباتم در کنار ساخت فیلمی مثل «یک داستان آسمان و ریسمان» [2005] که براساس رمان «تریسترام شَندی» نوشته «لارنس استرن» ساخته شد، دست به کار چنین فیلم‌هایی هم می‌زند. معاصر بودن و سر درآوردن از آنچه در این روزگار می‌گذرد، اصلا آسان نیست و مایکل وینترباتم که کم‌کم به یک شورشی آرمان‌خواه بدل شده، ظاهرا در پی کشف این سوال است که چرا آدم‌ها چنین فروتنانه تن به تقدیر می‌سپارند و پشت‌سرش به راه می‌افتند و البته که این سوال، به مذاق کسانی که حوصله اندیشیدن ندارند، خوش نمی‌آید...

تبلیغات