آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۸

چکیده

در تاریخ اسلام نهاد خلافت نهاد اصلی بوده و نسبت به نهاد سلطنت تقدم زمانی داشته است. انحطاط خلافت عباسی و ظهور سلسله های مستقل در مناطق مختلف سرزمین های اسلامی سردرگمی عمومی را باعث شد و قدرت های محلی موجبات سست شدن قدرت مرکزی خلیفه را فراهم آوردند. با پیدایش نهاد سلطنت قدرت خلافت محدود شده و بیشتر جنبه نمادین یافت و در عمل مملکت داری و اداره جامعه اسلامی به سلاطین واگذار گردید. سلطنت به عنوان رقیب خلافت و حتی در بعضی از اوقات به عنوان حامی خلافت پا به عرصه سیاسی و مذهبی تاریخ اسلام نهاد. در این دوره دین صرف نظر از گرایشات مذهبی و میزان پایبندی حاکمان وقت اساس و بنیاد مشروعیت دولت ها در ایران راتشکیل می داده است. سلاطین سعی می کردند تأیید خلیفه ر آ به دست آورند تا به این وسیله موقعیت خود را دربرابر رقیبانشان تقویت سازند. ولی تمام امور سلطنت با تمام عناوین و القاب و تشکیلات و خصوصیات آن به خود ایشان اختصاص داشت. بدین سان دستگاه خلافت که از آغاز مجموعه یک دست و هماهنگی از اقتدارات روحانی و سیاسی بود به تدریج به دو بخش تجزیه شد، اقتدارات روحانی و معنوی به طور اسمی برای خلیفه باقی ماند ولی قدرت و سلطه سیاسی که تنها از راه غلبه و شمشیربه دست می آمد به دست سلاطین و حکام افتاد. از همین رو در منازعات سیاسی و لشکر کشی های نظامی میان سلسله های شرقی، دستگاه خلافت غالباً خود را تا قطعی شدن نتیجه کار و زار از معرکه کنار می کشید و تنها پس از تثبیت موقعیت سلطان پیروز و در صورت اعلام شدن اطاعت او از دستگاه خلافت، عهد ولوای امیری را که به منزله تأیید مشروعیت دولت وی بود، برایش می فرستاد. نظم و اداره جامعه در یک چنین شرایط سیالی بود و این وضع باعث زایش و گسترش نهادهای حکومتی و اندیشه هایی شد که وظیفه آن ها تنظیم رابطه دولت مرکزی (خلافت عباسی) با سلطنت می شد. علمای این عصر نیز با عطف توجه به آن هایی که در چهارچوب جامعه قدرت را غصب کرده بودند، وجود هر دو نهاد را برای استمرار جامعه اسلامی واجب می دانستند تا از این طریق جامعه اسلامی را قادر به زندگی کرده و راهی برای برقراری رابطه جدید بین خلافت و سلطنت فراهم نمودند که در ادامه به نظریات آن ها اشاره خواهم کرد.

تبلیغات