نظام دانایی و سامانه های معرفتی کلاسیک دوره میانه، ساختاری هرم گونه دارند؛ به این معنا که نخبگان یا اشراف، مسئولیت حفظ سلسله مراتب اجتماعی را بر عهده داشتند و تقسیم کار و گرفتن مناصب سیاسی به پایگاه طبقاتی ارتباط داشت. یکی از مبانی و سازوکار های ایران و یونان باستان، برای حفظ و تداوم ساختار یکجانشینی، خویش کاری طبقاتی بود که در آن برای هر طبقه اجتماعی، اخلاق خاصی تعریف شده است. در جمهور افلاطون، عهد اردشیر، رساله های فارابی، فردوسی و عبید زاکانی بر خویش کاری طبقاتی تأکید شده است. در این مقاله با تمرکز بر رساله «اخلاق الاشراف» عبید زاکانی، به خویش کاری، سازوکار حفظ اخلاق طبقاتی و وارونگی آن برای نقد قدرت در زمان بحران زده حمله مغول می پردازد. برای پاسخ به پرسش چگونگی بازنمایی خویش کاری طبقاتی در اندیشه عبید زاکانی، از روش پدیدارشناسی استفاده می گردد و نشان خواهد داد که عبید زاکانی در سنت اندیشه سیاسی ایران سعی کرد خویش کاری طبقاتی پادشاه، کارگزاران و مردم عادی را همانند فارابی و فردوسی حفظ کند اما چون در حمله ها و تجاوزهای بیابان گردان امیدی به اصلاح مستقیم نمی بیند، با صنعت پنهان کاری و وارونگی در قالب طنز سعی در نقد قدرت و فرهنگ رایج زمان خویش دارد.