طعم گیلاس نوشته عباس کیارستمی و هملت ماشین اثر هاینر مولر را می توان در انتقاد از اسارت ذهن و انزوای هنرمند در دنیای ماشینی در سایه نظریه انسان شناسی ادبی پیر بوردیو بررسی و تبیین کرد. رویکرد مشترک این آثار در برابر میدان قدرت، مبتنی بر دیالکتیک سرمایه فرهنگی با سرمایه اجتماعی، دیالکتیک خیال با واقعیت و دیالکتیک متن با فرامتن است که در سه محور کنش ِ اجتماعی، کنش زیبایی شناختی و کنش فرامتنی قابل تحلیل است. با توجه به جایگاه شاخص این آثار در سطح جهانی و در هنر مستقل، از مکتب تطبیقی آمریکا برای بررسی مضامین، گرایش ها، تخیلات و تکنیک های اجرایی مشترک در این دو اثر استفاده می شود. همچنین روش تحقیق توصیفی برای تحلیل محتوای مفهوم قدرت و بررسی هم کنشی نشانه های متنی در این پژوهش تطبیقی به کار می رود. یافته های پژوهش حاکی از اشتراک این آثار در فعال ساختن ذهن مخاطب یا تبدیل مخاطب به سوژه کُنش مند است چنانکه این آثار در برابر هنر هالیوودی یا عامه پسند به جای تقلید از واقعیات رسانه ای به دنبال کشف واقعیت از طریق مخاطب و ایجاد گفتمان میان فرهنگی اند. نشانه شناسی این آثار از یک سو بیانگر قدرت هنر در واژگون سازی زبان رسانه و ساختارشکنی واقعیات کلیشه ای و از سوی دیگر نشانگر تأثیر دیالکتیک مَنش بر ساختارهای اقتصادی اجتماعی برای تعدیل میدان قدرت از طریق توسعه ارزش های هنر معناگراست. در نتیجه هر دو اثر به عنوان آثار پست مدرن با استفاده از سرمایه های فرهنگی و تکنیک های پسادراماتیک، تقابل عینیت با ذهنیت در خشونت نمادین را مورد پرسش قرار می دهند و اثر را به متنی باز و سلطه ناپذیر تبدیل می کنند.