آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۰

چکیده

متن

تحقیق درباره شخصیت¬های تأثیرگذار جهان اسلام در قرن اول هجری برای نشان دادن تصویری نسبتاً واضح و درعین حال واقعی از اوضاع سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آن روزگار ضروری است. مالک بن حارث نخعی، معروف به مالک اشتر، یکی از بزرگان و صاحب نفوذان شهر کوفه بود. وی در دوران خلافت عمر (پس از تأسیس کوفه در سال 17ه)، عثمان و حضرت علی(ع) در این شهر اقامت داشت، ولی نفوذ و تأثیر وی بر حوادث و وقایع جهان اسلام در همه این دوره¬ها یک سان¬نبود، در این مقاله سعی شده است نقش و جایگاه مالک در حوادث این دوران مهم بیست ساله، تجزیه و تحلیل شود.
خاستگاه
مالک بن حارث، معروف به مالک اشتر، از شاخة نخع قبیله مذحج و معروف ترین صحابی امام علی(ع) است. نسب وی در منابع این گونه ذکر شده است: مالک بن حارث بن عبدیغوث بن مسلمه بن ربیع بن حارث بن جزیمه بن سعد بن مالک بن نخع.[1] هرچند بعضی از منابع، نام حارث بن جزیمه را در شجره نامه مالک ذکر نکرده¬اند،[2] نسب وی تا ربیع، در آنها هماهنگ است. در برخی منابع متأخرتر[3] و هم¬چنین در شماری از پژوهش¬ها[4] نام او و پدرش، به اشتباه، مالک بن حرث، مالک بن اشتر و اشتربن حارث آمده است. به دلیل زخمی که در جنگ یرموک به پلک چشم مالک وارد شد، وی از آن زمان به بعد به اشتر معروف گردید و مردم، اغلب وی را با نام اشتر و نه مالک، می¬شناختند[5] و ظاهراً در جنگ بزرگ صفین به افعی عراقیان و قوچ عراق نیز معروف شد.
اسلام آوردن مالک
از زندگانی مالک تا زمانی که نمایندگان پیامبر(ص) به یمن آمده و مردم را به اسلام دعوت نمودند، در منابع خبری ذکر نشده است. واقدی نقل می¬کند: زمانی که حضرت علی(ع) برای تبلیغ اسلام از سوی پیامبر به یمن و میان قبایل آن فرستاده شد، برخی از بزرگان شاخه نخع قبیله مذحج اسلام آوردند که از جمله آنان مالک بن حارث بود، آنها آن حضرت را در اقدامات نظامی در مذحج همراهی نمودند. [6] پس از آن یمنی¬ها آخرین نمایندگانی بودند که در نیمه محرم سال یازده هجری به حضور رسول الله رسیدند، آن گروه دویست نفره، در یمن با معاد بن جبل بیعت کردند و مسلمان شدند. [7] مالک از بزرگان نخع بوده، ولی دقیقاً مشخص نیست که موفق به دیدار پیامبر شد یا نه. با توجه به این که هرکس اگر حتی یک بار پیامبر را ملاقات نموده باشد جزء صحابه محسوب می¬گردد و از مالک در اکثر منابع با نام تابعی یاد شده است[8] و از طرفی مالک، خود را در شمار تابعین می¬داند،[9] بنابراین ظاهراً مالک جزء دیدار کنندگان با پیامبر نبوده است؛ هرچند که مسلمان شدندش به دست علی(ع)، در دورة رسالت پیامبر بوده است.

اولین برخورد و آشنایی مالک با امام هم مربوط به همین دوران؛ یعنی اواخر حیات پیامبر می-باشد، در واقع ارتباط میان مالک و علی(ع) در دوره¬های بعد، بی¬مقدمه نبود. مالک تحت تأثیر رفتار نماینده پیامبر(ص) قرار گرفت. ابوالحسن(ع) در جمع آوری زکات، برای یمنی¬ها مشقت ایجاد نمی¬کرد و با آنان مدارا می¬نمود،[10] آن حضرت با حرکت¬های نظامی، تبلیغی، اقتصادی و قضایی، زمینه تحکیم دولت حضرت رسول(ص) را فراهم نمود. وی حکومتی کوتاه مدت با اختیارات کامل مالی در سرزمین مذحج و همدان به وجود آورد و در این مناطق، مالک بن حارث به دست ایشان مسلمان شد و بلافاصله آن حضرت را در اجرای ماموریتش همراهی نمود. مالک پس از پیکار اجنادین با خاندان خود، به نزد علی(ع) در مدینه آمد و بعد از آن، ابوبکر وی را به سمت شام فرستاد.[11] درخشش مالک در جبهه روم و مقابله با قهرمانان رومی در منابع نمایان است، برعکس، در اوایل خلافت ابوبکر و جنگ با اهل رده، آن چنان که باید و شاید ذکری از اشتر در میان نیست.

اولین تلاش و کوشش مالک در فتح شام، مربوط به دوران فرماندهی خالدبن ولید بود؛ زیرا در نبرد تن به تن با یک فرمانده رومی به او خطاب می¬شود که تو از یاران خالد هستی؟ و مالک جواب می¬دهد: نه، من از یاران رسول الله هستم.[12]

مالک در نبرد معروف یرموک، توان رزمی فوق¬العاده¬ای از خود نشان داد. [13] چنان¬که سیزده تن از سپاهیان رومی را کشت.[14] در همین جنگ تیری یا ضربتی بر گوشه چشمش وارد آمد و پس از بریدن رگ چشم، پلک وی برگشت و به اشتر معروف شد.

از سخنان صعصعة بن صوحان به معاویه بن ابی سفیان (در دوران تبعید مالک و یارانش در شام) چنین استنباط می¬شود که مالک در فتوح عهد شیخین نقش و جایگاه مهمی داشته است. صعصعه در اعتراض به زندانی نمودن مالک، خطاب به معاویه گفت: آثار و فضایل اشتر در جهاد و تقویت دین بر تو پوشیده نیست.[15] نبرد قادسیه، آغاز حضور مالک در عراق و جبهه ایران است. درست قبل از شروع این جنگ، اشتر با سپاهی به فرماندهی قیس بن هبیره یا هاشم بن عتبه بن ابی وقاص، به قادسیه آمد. ظاهراً این سپاه قبلاً از عراق به شام رفته بود، اما مالک قبلاً جزء این سپاه نبود و در منابع نقل شده است که کسانی، چون اشتر، جای کشته¬های سپاه عراق را پر نمودند.

ظاهراً مالک بعد از نبرد قادسیه در عراق باقی ماند و پس از تأسیس شهر کوفه از بزرگان و اشخاص موثر مذحجی و بلکه یمانی این شهر گردید. هرچند حضور مالک در نبرد قادسیه و نبردهای دیگر مسلمانان با ساسانیان در منابع مشهود نیست، از سخنان مالک به سعید بن عاص می¬توان فهمید که وی در فتوح مسلمانان در جبهه ایران نیز نقش موثری داشته است. مالک در اعتراض به سعید، حاکم کوفه در عهد عثمان، گفت: «عراق را که خداوند به وسیله شمشیر غنیمت ما کرده تو بوستان خودت و قومت می¬دانی».[16]
مالک و حوادث عصر عثمان
در دوران خلافت عثمان، امارت ایالت¬های مختلف جهان اسلام به دست بنی¬امیه افتاد. خلیفه، حکومت شهرهای مختلف را به خویشان خود سپرد؛ به این ترتیب که کوفه را به ولید بن عقبه، برادر مادری خود؛ بصره را به عبدالله بن عامر، پسر دایی¬اش؛ و مصر را به ابن ابی سرح، برادر رضاعی خویش، واگذار کرد و شام هم¬چنان در دست معاویه باقی ماند. در برابر این انتصاب-های جدید، تا زمانی که کارگزاران خلیفه دست به اقدامات ناشایست نزده بودند، جامعه اسلامی آرام بود. شروع شورش در کوفه، شهری که مالک از بزرگان آن محسوب می¬گردید، در اعتراض به عشرت طلبی و می¬گساری¬های ولید بن عقبه بن ابی معیط صورت گرفت. ولید، آشکارا اهل عیش و نوش بود و این رفتارها در شهری که بسیاری از مسلمانان با سابقه در آن حضور داشتند و پایگاه جهاد کنندگان در راه خدا بود، تحمل¬پذیر نبود. ولید، افزون بر این که از طلقاء (آزاد شدگان) محسوب می¬شد، در برابر مسلمانان حتی ظواهر را هم رعایت نمی¬کرد؛ ماجرای شرب خمر او و انجام دادن نماز صبح با حالت سکر و خواندن چهار رکعت به جای دو رکعت،[17] اوج بی¬مبالاتی وی را نشان می¬داد. این اعمال و رفتارها خشم بسیاری از مردم را برانگیخت. سرانجام شورش مردم کوفه و رفتن برخی از بزرگان آنها از جمله مالک به مدینه، به عزل ولید و انتخاب سعید بن عاص به جانشینی وی، منجر شد.

سعید بن عاص در ابتدای ورود به کوفه اقدامات ولید را نکوهش کرد، ولی بی¬تدبیری و کوته فکری او در برخورد با سرشناسان شهر و بیان سخنان تفرقه افکن، موج جدیدی از اعتراض¬ها را برانگیخت. نخستین اقدام ناشیانه سعید، مسخره کردن هاشم بن عتبه بود؛ در حالی که هاشم چشمش را در جنگ یرموک و پس از چابک سواری¬ها از دست داده بود، سعید با لحنی تحقیرآمیز وی را اعور خواند و پس از گفت¬و¬گو و مشاجره با او، دستور داد وی را کتک بزنند و منزلش را بسوزانند. [18] تمسخر، هتک حرمت و رفتار خشونت¬آمیز حاکم عثمان با هاشم بن عتبه، موجب اعتراض برخی از کوفیان شد، اما اعتراض جدی¬تر زمانی بود که سعید در جلسه-ای که برخی از بزرگان کوفه حضور داشتند، اعلام کرد: «عراق بوستان قریش است».[19] مالک اشتر در اعتراض به سخنان سعید گفت: سواد را که خداوند در سایه شمشیر و سرنیزه غنیمت ما نموده بوستان خودت و قومت می¬دانی! بعد از این سخنان، بین ماموران سعید و طرفداران اشتر منازعاتی در گرفت. یمانیان و عدنانیان و حتی ایرانی¬های زیادی در شهر کوفه ساکن بودند که در میان آنها تعداد یمانی¬ها بیشتر بود. از اعراب شمالی نیز گروه¬های متعددی در کوفه می¬زیستند که قریش فقط قسمتی از آنها را تشکیل می¬دادند، در فتوحات هم، جنوبی-ها نقش برجسته¬تری داشتند. با این حال، سعید سخنانی تفرقه آمیز که مال دوستی و تعصبات قبیله¬ای وی را نشان می¬داد، به زبان می¬راند. مسلماً بزرگان یمانی و جهادگرانی که به این سخنان اعتراض کردند، از تسلط تدریجی قریش بر املاک و غنایم جهادگران نگران و ناراحت بودند. بی¬تدبیری سعید در گفتن سخنانی چنین تفرقه افکن، در میان مردم شهری که بافت قبیله¬ای داشت و بی¬توجهی به حرکت و اعتبار جهادگران و اهداف آنها باعث شورش¬های جدی در عهد امارت وی گردید. کشمکش سعید بن عاص و ناراضیان و اعتراض آنها به سخنان و عملکرد او در پایان به نامه¬نگاری سعید و خلیفه منجر شد. عثمان دستور داد رهبران و افراد شناخته شده شورش را به شام (نزد معاویه) تبعید نمایند. در شام، معاویه ابتدا تبعیدیان را به عنوان «سران» ستایش و پس از آن، به دلیل مخالفت آنان با والیان و قریش نکوهش نمود، شورشیان و از جمله مالک نیز، دربارة دلایل شورش و اعتراض¬ها سخن گفتند.

مالک برای آن که نشان دهد که برای ارزش¬های دینی به پا خواسته و سخنان معاویه در خصوص اطاعت از حاکمان، مطابق دستور قرآن نیست، چنین گفت: «ای معاویه ما از آن جمله نیستیم که برهان خدای را پشت پا زنیم و بی¬فرمانی کنیم، اگر ائمه ما طریق حق روند و ما پیروی نکنیم کتاب خدا را پشت سرانداخته باشیم»[20] معاویه از سخنان اشتر عصبانی شد و او و عمروبن زراره را که از وی دفاع نمود، به زندان انداخت. [21] پس از اصرار یاران اشتر و آزادی وی، معاویه در نامه¬ای به عثمان خواستار بازگشت شورشیان به کوفه شد.

در مرحله دوم، مالک و یارانش به حمص تبعید شدند. دقیقاً مشخص نیست که از دمشق به حمص فرستاده شدند و یا پس از اعتراضات مجدد به دستور عثمان از کوفه روانه حمص گردیدند، آن چه مسلم است رفتار عبدالرحمن بن خالدبن ولید، حاکم حمص، در مقایسه با رفتار معاویه با آنها با خشونت و تحقیر بیشتری – همراه بود. [22] بنابر برخی نقل¬ها، رفتار سخت عبدالرحمان، شورشیان را رام نمود و آنان توبه کردند و در نزد عبدالرحمن باقی ماندند،[23] اما شواهد و قرائن حاکی از آن است که عوض نشدن رفتار والیان، مردم کوفه را خشمگین نمود و منزلت شورشیان را در نزد ایشان بالا برد و درست در زمانی که حاکمان عثمان با هدف مشورت برای آرام کردن شورش¬ها و نارضایتی¬ها به مدینه رفته بودند، اشتر و همراهانش ابتدا عازم مدینه شدند و پس از مذاکرات ناموفق با خلیفه، راهی کوفه گردیدند و در غیاب سعید بن عاص، بر شهر تسلط یافتند. مردم کوفه با مالک هم پیمان شدند که مانع ورود سعید به شهر شوند. در نتیجه این اقدام کوفیان، ابوموسی حاکم کوفه شد که هم مورد نظر کوفیان بود و هم عثمان با حکومت او مخالفتی نداشت.

یکی از حوادث دوره خلافت عثمان که در اندیشه و نگرش مالک دربارة خلیفه سوم تأثیر گذار بود، تبعید ابوذر به ربذه و جان دادن وی در آن بیابان خشک و سوزان و در اوج تنهایی بود که با حضور مالک در مراسم دفن او مصادف شد. درباره حضور اشتر برای دفن ابوذر حدیثی نقل شده که نشان از فضیلت مالک اشتر است. براساس این روایت، هنگام مرگ ابوذر، تنها همسر یا دخترش با او بود، و وی از تنهایی خود و از این که پارچه¬ای برای کفن ابوذر به همراه نداشت، ناراحت بود، ابوذر به وی دلداری داد و گفت: از پیامبر شنیده است که در هنگام مرگ، گروهی از مومنان بر جنازه¬اش حاضر می¬شوند.[24] ام ذر گوید: «از تپه¬های ریگی بالا می¬رفتم و می-نگریستم و باز برای پرستاری او بر می¬گشتم در همین حال بودیم که ناگاه از دور مردانی پیدا شدند که هم¬چون کرکس بودند و مرکب¬هایشان ایشان را شتابان پیش می¬آورد.[25] بنابر برخی روایت¬ها، وقتی آنها به کنار ابوذر رسیدند وی از دنیا رفته بود، اما بر طبق نقل دیگر، وی سخن پیامبر(ص) را به ایشان گفت و به آنها بشارت داد، از جمله افراد حاضر در کاروان، مالک اشتر و حجربن عدی بودند[26] ابوذر به آنها سفارش کرد که تنها کسی وی را کفن نماید که امیر، سالار گروه، و یا مامور برید و نقیب نباشد.[27] در میان کاروانیان، تنها شخصی از انصار سالار و مامور نبود و همو، وی را در ردای خویش و دو جامه دیگر دفن کرد.[28] براساس این نقل¬ها مالک و حجر که از بزرگان مذحج و کنده بودند، نمی¬توانستند ابوذر را دفن نمایند، ولی براساس روایت¬های منابع شیعی، منظور ابوذر این بود که نماینده خلیفه؛ شامل امیر، برید و نقیب عهده دار دفن وی نباشند و مالک اشتر وی را کفن کرد و آن گروه به امامت وی بر ابوذر نماز گزاردند و او را دفن کردند.[29] پس از دفن ابوذر، مالک دربارة ایمان این صحابی و اعتراض-های او و نیز تبعیدش سخنرانی نمود.[30]

مالک اشتر را از شورشیان برضد عثمان و فرمانده معترضان کوفی دانسته¬اند، حتی بعضی نام وی را جزء قاتلان عثمان ذکر کرده¬اند.[31] ابن شبه نمیری در تاریخ مدینه المنوره نقل¬های متضادی در خصوص اقدامات مالک در محاصره عثمان آورده است. براساس یکی از این روایت-ها، مالک می¬خواست عثمان را از بند محاصره شورشیان برهاند. براساس روایتی دیگر، مالک مانع از عملی شدن اقدامات صفیه جهت پراکنده کردن محاصره کنندگان گردید.[32] حضور مالک در جریان محاصره خانه عثمان مسلّم است. برطبق برخی نقل¬ها، وی مخالف به¬کارگیری خشونت برضد خلیفه بود،[33] ولی شواهد و قرائن دیگر حاکی از رضایت مالک از کشته شدن خلیفه به دلیل بدعت¬گذاری در دین است. مالک در خطبه خویش برای مردم کوفه دربارة عثمان گفت: «پس از آن مردی به خلافت رسید که کتاب خدا را پشت سرانداخت... ما نابودی او را بر نابودی دین و دنیای خود ترجیح دادیم».[34] در شعر مالک در هنگام مبارزه با محمدبن روضه نیز به این موضوع اشاره شده است.[35]
مالک در دوران خلافت علی(ع)
مالک اشتر یکی از تلاش کنندگان برای بیعت مردم با علی(ع) بود و به آن حضرت فرمود: ای امیرمومنان با تو بیعت می¬کنم که بیعت مردم کوفه به عهده من باشد.[36] او در ابتدای خلافت امام علی(ع) خطاب به مردم فرمود: «ای مردم این است وصی اولیاء و وارث علم انبیاء آنکه در راه خدا بس گرفتاری کشید و امتحان داد، آنکه برای او کتاب خدا به ایمان گواهی داد و پیامبرش به بهشت رضوان کسی که فضایل او به حد کمال رسید و در سابقه و برتریش نه اواخر شک دارند و نه اوائل»[37] سخنان مالک که دربرگیرندة بیان فضایل علی(ع) می¬باشد حاکی از آشنایی او با امام قبل از خلافت ایشان است و چنان که در صفحه¬های پیشین ذکر شد، مالک در مأموریت علی(ع) در یمن، تحت تأثیر رفتار ایشان قرار گرفت.

نظر مالک دربارة بیعت و حرکت برای از بین بردن فتنه جمل این بود که بر اعراض کنندگان از بیعت و جهاد سختگیری شود و آنها زندانی شوند.[38] علی با یارانش مشورت می¬نمود، ولی تصمیم نهایی را بر اساس ارزش¬ها و اصولی که به آن اعتقاد داشت اتخاذ می¬نمود.

مالک نیز مشورت¬هایش را قبل از صدور رأی نهایی ارائه می¬داد، وی در این زمینه می¬گوید: «بر ماست قبل از این که سخن بگویی سخن بگویم و چون عازم شدی دیگر سخن نمی-گوییم...»؛[39] بنابراین نظر وچیا واگلری که می¬گوید: اشتر همواره در میان گروه خویش بود و به خود اجازه می¬داد نظر و خواسته¬اش را بر علی تحمیل نماید،[40] درست نیست. برخلاف نظر مالک، کسانی که برای جهاد آماده نشدند زندانی نشدند و یا جریر به سفارت نزد معاویه فرستاده شد و بسیاری از موارد مشابه را می¬توان ذکر نمود. یکی از اقدامات مهم مالک قبل از نبرد جمل، موفقیت وی در هماهنگ نمودن کوفیان برای پیوستن به علی(ع) بود. بعد از این که فتنه¬انگیزی طلحه و زبیر و اغلب مردم بصره آشکار شد، امیرالمومنین نمایندگانی برای یاری گرفتن از مردم کوفه، به آن شهر فرستاد که موفقیت چندانی در هماهنگ نمودن آنان نداشتند. جنگ با ام¬المومنین و حواری رسول خدا(ص)[41] بسیاری را دچار شک و شبهه نموده بود و از طرفی ابوموسی اشعری، اولین حاکم علی(ع) در کوفه، نیز از حرکت مردم این شهر برای جهاد ممانعت می¬نمود، علی(ع) عماره بن شهاب را به حکومت این شهر برگزید، ولی مردم، به¬جز ابوموسی، به کس دیگری راضی نمی¬شدند و عماره را به شهر راه ندادند. [42] مالک برای بسیج کوفیان به آن¬جا رفت و با بهره¬گیری از نفوذ قبیله¬ای و خطبه¬ای که ایراد نمود، توانست مردم را به یاری امیرالمومنین برانگیزد، افرادی که قبل از آن مردد بودند، با آمدن اشتر به کوفه برای پیوستن به علی(ع) تمایل پیدا کردند و حتی برخی بر آن شدند تا وسایل ابوموسی را غارت کنند که مالک آنها را از این کار بازداشت.[43] به این ترتیب، مأموریت حساس مالک اشتر با موفقیت انجام گرفت و با کمک سپاه کوفه شورش در هم شکسته شد و عراق تحت اختیار علی(ع) درآمد. مالک، در نبرد جمل فرماندهی جناح راست سپاه علی(ع) را برعهده داشت[44] و بسیاری از پهلوانان لشکر جمل، مثل خباب بن عمرو و عبدالرحمن بن عتاب بن اسید، و به روایتی عمروبن یثربی را از پا در آورد. همآوردی مالک با عبدالله بن زبیر نیز معروف و مشهور است؛ با این¬که مالک زخمی کاری برعبدالله وارد ساخت، با فریادهای «اقتلونی و مالکا»ی ابن زبیر، از روی وی بلند شد و به جنگ با یاران ابن زبیر پرداخت،[45] عبدالله نیز زخمی در بین کشتگان افتاد.

مالک، قبل و بعد از واقعة صفین، حکومت منطقه حساس جزیره (منطقه شمالی میان دو رود) را برعهده داشت؛ دلیلش هم روشن است: منطقه مرزی با شام باید در دست سرداری توانا، لایق، زیرک و هوشیار قرار می¬گرفت؛ بنابراین، سخن وچیاواگلری که مدعی است علی(ع) برای خلاص شدن از شرایطی که طرز تلقی منفی وی دربارة متارکه جنگ به وجود آورده بود اشتر را به موصل فرستاد،[46] صحیح نیست؛ زیرا مالک، قبل از صفین هم حاکم جزیره بود[47] و اعتماد علی(ع) به مالک بعد از صفین بیشتر هم شد. [48] مالک، در حالی که حاکم این منطقه حساس بود، مشاور علی(ع) نیز محسوب می¬شد. او در زمان حرکت برای پیکار صفین به کوفه آمد و مثل بسیاری دیگر از سرداران علی(ع) در تشویق مردم برای حرکت و جهاد خطبه¬ای خواند. هنگامی که مردم رقه از ساختن پل بر رود فرات برای سپاه امام علی(ع) خودداری کردند، با سخنرانی مالک[49] و راهکارهای مناسب او، این کار را انجام دادند. به محض آن که زیاد بن نضر و شریح بن هانی، فرماندهان پیش¬تاز علی(ع)، به وی اطلاع دادند که با پیش¬تازان معاویه رویارو شده¬اند، امام مالک را به نزد آنها فرستاد و بر آن دو فرماندهی داد.[50] مالک در اتحاد سپاه، حفظ روحیه، ایجاد انگیزه¬های معنوی و قومی برای پیکار، جواب دادن به همآوردی شهسواران نقش مهمی در حفظ موقعیت سپاه و کسب پیروزی داشت. در یکی از روزهای جنگ صفین که جناح راست سپاه علی(ع) پا به فرار گذاشتند، سخنرانی مالک، در نکوهش فرار آنها، غیرت جنگی سپاهیان را تحریک کرد و شکست را به پیروزی تبدیل نمود.[51] پس از این تغییر و تبدیل، حضرت علی(ع) در خطبه¬ای برای سپاهیانش چنین فرمود: «همانا از جای کنده شدن شما و بازگشتتان در صفها را دیدم... سرانجام سوزش سینه-ام فرو نشست که در واپسین دم دیدم آنان را راندید، چنان که شما را راندند و از جایشان کندید چنان که از جایتان کندند...»[52]

معاویه از میان سرداران علی(ع) بیش از همه از مالک، پیکارها و همآوردی¬هایش وحشت داشت. روزی که عبدالله بن بدیل، یکی از پهلوانان برجسته سپاه علی(ع)، کشته شد، معاویه که بر جنازه وی حاضر شده بود، گفت: «خدایا مرا بر اشتر نخعی و اشعث کندی نیز پیروز بگردان».[53] از اواسط نبرد صفین به بعد، معاویه دربارة اشعث حساسیت نشان نمی¬داد و اغلب از جانب مالک نگران بود. در اواسط نبرد صفین، معاویه به یاران قریشی خویش گفت که برخی از یاران علی مرا اندوهگین کرده¬اند و از پنج سردار علی(ع) نام برد،[54] در حالی که از اشعث خبری نبود. در سخنان اشعث نیز تمایلاتی مبنی بر توقف جنگ دیده می¬شد. وی در جواب نامه معاویه اظهار داشت که علت حمایت او از عراقیان، سکونت در آن منطقه است.[55]

معاویه سرداران بزرگ خویش را به نبرد اشتر می¬فرستاد، اما نتیجه نمی¬گرفت؛ عبیدالله بن عمر در مصاف با مالک شکست خورد؛[56] عمروبن عاص زخمی شد و فرار کرد[57] و مروان از نبرد با وی اکراه داشت.[58] برخی از مواقع نیز مالک از فرزندش ابراهیم می¬خواست برای مقابله با قهرمانان جوان سپاه معاویه ، با آنان هم¬آوردی نماید.[59] اوج شهرت و هنرنمایی مالک مربوط به لیله الهریر در جنگ صفین است؛ وی در آغاز حمله سرنوشت ساز خویش در اواخر صفین خطبه¬ای خواند و ضمن بیان ویژگی¬های منحصر به فرد علی(ع)، سپاهیان را به اطاعت از خویش فرا خواند: «... چون تنور جنگ تفته شود و گرد از آوردگاه بر آید و نیزه¬ها برهم شکند و ... فرمانم را بپذیرید و به دنبالم باشید».[60] مالک در لیله الهریر، فرماندهی جناح راست سپاه امیرالمومنین(ع) را بر عهده داشت، شجاعت، صدای رسا و نفوذ قبیله¬ای وی باعث شد تا پیروی از ناحیه وی آشکار شود، او در این شب سه نیزه در سینه شامیان شکست. مالک در حمله سرنوشت ساز خویش، در حالی که به سوی شامیان پیش¬روی می-کرد به یارانش می¬گفت که به اندازه پرتاب تیرها و نیزه¬های او پیش¬روی نمایند و بعد از خستگی شدید مذحجیان، نیروهای داوطلب از قبایل متعدد را جمع نمود و سرانجام توانست آثار پیروزی نهایی را آشکار سازد، در این هنگام علی(ع) به خطبه ایستاد و گفت: «کار شما و دشمن بدین قرار است که می¬بینید و جز واپسین دم دشمن باقی نمانده است...»[61]

پیش¬روی¬های سپاه علی(ع)، معاویه و عمرو را به وحشت انداخت، در سپاه امام نیز برخی، از این پیش¬روی¬ها راضی و خوشحال نبودند؛ شماری از اشراف قبایل، مثل اشعث بن قیس، پیروزی علی را به صلاح خویش نمی¬دانستند، بنابراین در حالی که مالک برای به زانو در آوردن سپاه معاویه همة تلاش خویش را انجام می¬داد، اشعث از لزوم ترک جنگ سخن می¬گفت[62] و معاویه نیز پس از این که قرآن¬ها را بر سر نیزه نمود، از سخنان اشعث بیشترین بهره را برد، وی گفت: اگر ما دست از پیکار برنداریم، رومیان و پارسیان بر فرزندان و زنان شامیان و عراقیان طمع خواهند بست.[63] شعار تن دادن به حکمیت قرآن (پیشنهاد عمروبن عاص)، در حالی مطرح شد که دو سپاه از پیکارهای پیاپی به شدت خسته شده بودند و شامیان که نشانه¬های شکست نهایی¬شان آشکار شده بود، چاره کار را در این شعار یافتند.

وقتی سپاهیان علی(ع) شب هریر را به صبح رساندند، سحرگاهان چیزهایی پرچم¬گون در برابر صفوف شامیان دیدند و چون آفتاب برآمد فهمیدند که قرآن¬ها بر نیزه¬ها رفته است. پیش-بینی عمرو درست بود؛ بین سرداران علی(ع)، در ادامه پیکار اختلاف ایجاد شد؛ گروهی موافق[64] و عده¬ای مخالف[65] ادامه جنگ بودند، اکثریت سپاه هم بانگ توقف جنگ را سر می¬دادند، در این حال، مالک با نیروهای داوطلب، جنگ را ادامه می¬داد. مخالفان ادامه جنگ پس از مدتی، با محاصره علی(ع)، از وی خواستند تا مالک را از صحنه نبرد فرا خواند. علی(ع) تلاش زیادی کرد تا آنان را قانع کند که این حیله است و معاویه و عمرو اهل حکم قرآن نیستند[66] و اگر بودند در ابتدای جنگ و قبل از خون¬ریزی¬ها دعوت به حکمیت قرآن را می-پذیرفتند، ولی فایده¬ای نداشت. حضرت علی(ع) به ناچار، یزید بن هانی را به نزد اشتر فرستاد و وی را فرا خواند، فرمان امام به یزید از راه دور و با صدای بلند بود، به دلیل این که ایشان در محاصره مخالفان جنگ قرار داشت، مالک به ابن هانی گفت که به نزد علی برو و به وی بگو: «... من از خداوند امیدوارم که پیروزم سازد، در کارم شتاب مفرما»[67] با برگشت سفیر امام علی(ع) و آوردن پیام مالک که با فریاد خروش و غریو سپاه اشتر به منزله پیروزی سپاه علی(ع) هم¬زمان شد،[68] معترضان ادامه پیکار، علی(ع) را به قتل تهدید نمودند و امام علی(ع) با تاکید از یزید بن هانی خواست تا از مالک بخواهد که بر گردد. وقتی مالک متوجه شد که خطر شعله¬ور شدن فتنه در لشکر خودی خیلی جدی است، با تأثر تمام برگشت و محاصره کنندگان را سخت نکوهش کرد، نزدیک بود درگیری بین آنها به وجود آید که علی(ع) همگی را به آرامش دعوت نمود.[69]

در هنگام نگارش پیمان¬نامه صلح، برخلاف اواخر جنگ، اشتر موضعی انفعالی پیدا کرد و اشعث فعال¬ترین مرد میدان شد. مالک به نتیجه این صلح خوش¬بین نبود. برخی از سپاهیان علی(ع) خطاب به آن حضرت گفتند: «اشتر به آنچه در این پیمان¬نامه آمده راضی نبوده و هنوز جز به ادامه پیکار با دشمن نمی¬اندیشد...»[70] امام در جواب فرمود: او از کسانی نیست که از فرمان من سربتابد و «ای کاش دو تن چون او می¬بود که نظرش نسبت به دشمن چون نظر او می¬بود در آن صورت بارگران فرماندهی شما بر من سبک می¬شد و به اصلاح پاره¬ای از کژرفتاریهای شما امیدوار می¬شدم».[71]

پس از پیکار بزرگ صفین، موقعیت و نفوذ مالک در بین مردم عراق و کوفه در مقایسه با قبل از آن کاهش یافت، هماهنگی بسیاری از سران قبایل با معاویه پس از صفین به این دلیل بود که علی(ع) به اشراف، همانند مردم عادی نگاه می¬کرد و این امر، وضعیت جدیدی را پدید آورده بود. با این همه، مالک که از بزرگان شهر کوفه به حساب می¬آمد، حداقل در بین یمانی¬ها آن قدر نفوذ داشت که مانع از غارت¬گری¬های سرداران جسور معاویه گردد. تا زمانی که مالک، حاکم منطقه مرزی قلمرو علی(ع) و معاویه (جزیره) بود، سرداران معاویه جرأت آشوب¬گری در قلمرو حکومتی حضرت علی(ع) نداشتند، حتی مالک که از نفوذ خویش در بین مردم کوفه آگاه بود از امام(ع) می¬خواست که بر شهرهای مرزی شام حمله برد و حوزه حکومتی معاویه را ناامن و در نتیجه موقعیت حکومت وی را متزلزل سازد، اما آن حضرت، او را از این کار منع می-کرد.[72] آشفتگی و ناامنی در قلمرو حکومتی علی(ع) زمانی آغاز شد که مالک مسموم گردید. مالک که قبل از آغاز اولین غارت¬گری سرداران معاویه عازم مصر شده بود، در راه به دست مزدوران معاویه مسموم شد، ]ظاهراً[ این واقعه قبل از جنگ نهروان رخ داد، زیرا با بررسی منابع، نامی از مالک در نبرد با خوارج دیده نمی¬شود و از سوی دیگر، اگر مالک در زمان جنگ خوارج در جزیره حاضر بود، مثل قبل از صفین برای تحریک مردم به جهاد، به این شهر می-آمد، مخصوصاً که سپاهی که به نبرد نهروان رفت، در آغاز به نیت جنگ با معاویه راه اندازی شد.

پس از شهادت مالک، غارت¬گری¬های سرداران معاویه و پراکندگی مردم کوفه شدت یافت و حکومت امام علی(ع) با مشکلات زیادی رو¬به¬رو شد. در این خصوص، روایتی نقل شده که «کار علی(ع) همواره استوار بود تا اشتر در گذشت و اشتر در کوفه محترمتر و سرورتر از احنف در بصره بود»[73] پس از نبرد نهروان و از دست رفتن یاران خاص علی(ع)، سرداران معاویه، مثل ضحاک بن قیس فهری، نعمان بن بشیر، سفیان بن عوف، بسر بن ارطاه و ...، به سرزمین¬های تحت حکومت امیرالمومنین(ع) حمله می¬کردند و علی¬رغم فریادهای آن حضرت، در ابتدا کسی برای مقابله آماده نمی¬شد و پس از نکوهش¬های بسیاری که در پی کشتار و غارت¬گری¬های سواران معاویه صورت گرفت، چند هزار نفر از کوفیان آماده مقابله شدند. هم¬زمان با غارت¬گری-ها و نیز اختلافات میان مردم کوفه، برخی با تأسف، از فقدان مالک اشتر و نفوذ فوق¬العاده وی در عراق سخن می¬راندند؛[74] در این¬باره روایت شده است که شخصی مالک را نکوهش می-کرد، دیگری به وی گفت: «ساکت باش کسی را نکوهش می¬کنی که زندگیش مردم شام را و مرگش مردم عراق را شکست داد».[75]
آخرین ماموریت؛ حکومت مصر
علی(ع) تصمیم گرفت کسانی را برای حکومت بر مصر انتخاب نماید که قاطع، شجاع و مهم¬تر از آن، اهل کنار آمدن با معاویه نباشند، از طرفی ایجاد جنگ¬های داخلی و احتیاج به سلحشوران نام¬دار در این جنگ¬ها، تا حدودی برای علی(ع) محدودیت ایجاد می¬نمود.

امام(ع) در ابتدا قیس بن سعد را برای حکومت مصر برگزید، اما حضور خون¬خواهان عثمان در مصر و نگرانی قیس از درگیری احتمالی با خزرجیان منطقه،[76] و مخصوصاً نامه¬های معاویه و عمرو و حیله¬های آن دو، میانه علی(ع) و قیس را بر هم زد. پس از عزل قیس، امام علی(ع) محمد بن ابی بکر را حاکم مصر قرار داد. محمد پس از نبرد صفین که موضع معاویه تقویت شده بود، در مصاف با خون¬خواهان عثمان در مصر شکست خورد، آن حضرت، پس از اطلاع از خبر قیام خون¬خواهان عثمان بر ضد محمد بن ابی بکر فرمود: برای مصر جز یکی از دو تن را شایسته نمی¬بینم یا دوست خودمان که او را از حکومت مصر در گذشته بر کنار کردیم یعنی قیس بن سعد و یا مالک بن حارث اشتر»[77] مالک در این زمان در جزیره بود و علی(ع) به وی که در شهر نصبیین بود نامه¬ای نوشت و او را به کوفه فرا خواند، بعد از آمدن اشتر به کوفه، امام ضمن سخنانش به وی فرمود: «کسی جز تو برای حکومت مصر شایسته نیست، خدایت رحمت کناد به مصر برو و من با توجه به رای و اندیشه خودت سفارش نمی¬کنم»[78] از طرف دیگر معاویه با وعده بخشش خراج، یکی از عاملانش را مامور کشتن مالک نمود. معاویه پس از دسیسه¬چینی برای کشتن مالک، به مردم شام گفت: علی، اشتر را به مصر روانه نموده از خدا بخواهید که او را از میان بردارد.[79] وقتی که خبر کشته شدن مالک به وی رسید، گفت: می¬بینید که چگونه دعایتان مستجاب شد،[80] «خداوند سپاهیانی از عسل دارد»[81] که حاکی از دست داشتن معاویه در مسموم کردن مالک است. و نیز روایت شده است که گفت: علی را دو دست بود، یکی را در صفین قطع کردیم، یعنی عمار یاسر، دیگری مالک که اکنون قطع نمودیم.[82]

چون خبر کشته شدن مالک به علی رسید، فرمود: انا الله و انا الیه راجعون ستایش خداوند پروردگار جهانیان را، بار خدایا من مصبیت از دست دادن او را برای تو حساب می¬کنم که مرگ او از سوگ¬های بزرگ روزگار است.[83] امیرالمومنین برای از دست دادن اشتر تاسف بسیار خورد و فرمود: مالک! چو بود مالک! به خدا اگر کوه بود کوهی بود جدا از دیگر کوهها و اگر سنگ بود، سنگی خارا که سم هیچ ستور به ستیغ آن نرسد و هیچ پرنده بر فراز آن نپرد[84] و از سخنان مشهور آن حضرت دربارة مالک این است: «مالک برای من آن گونه بود که من برای رسول خدا»[85] با این حال، از امام در نکوهش مالک به هنگام اطلاع از کشته شدنش، خبری نقل شده است: «به روی دستها و دهانش فرود افتاد»؛[86] به نظر می¬رسد این روایت ساختگی است، زیرا با نگاهی به زندگی و سخنان و عملکرد مالک، مخصوصاً از اواسط صفین به بعد، به خوبی در می¬یابیم که وی مشاوری دلسوز و امین برای امیرالمومنین(ع) بوده و امام نیز به وی اعتماد کامل داشته است. وانگهی، هم¬چنان که ابن اثیر نیز می¬گوید، کسی که از سوی امام علی(ع) برای ایالت مهمی، چون مصر انتخاب شده نمی¬تواند این قدر در نزد وی منفور باشد. [87]

علی(ع) همراه مالک نامه¬ای برای مردم مصر نگاشت و عهدنامه¬ای برای مالک در باب روش حکم¬رانی نوشت که معروف و مشهور است. در نامه امام به مردم مصر درباره مالک آمده است: «... بر کافران تندتر بود از آتش سوزان ... او شمشیری از شمشیرهای خداست...»[88] هم-چنین در نامه¬ای که امام، پس از شهادت مالک، به محمدبن ابی بکر نوشت از وی ستایش شده و برای او دعا شده است: «... مردی که حکومت مصر را به او دادم مصلحت جوی ما بود و بر دشمنان سخت دل و ستیزه رو، خدایش بیامرزاد! روزگارش را بر سر آورد و با مرگ خود دیدار کرد و ما از او خشنودیم، خدا خشنودی خود را نصیب او کناد و پاداش او را دو چندان گرداند...»[89] با نگاهی به ستایش¬های علی از مالک که یکی، دو مورد نیست و علاوه بر آن که در منابع متعدد ذکر شده، با عملکرد اشتر نیز سازگار است، به عمق اعتماد علی(ع) به وی و نیز هماهنگی¬اش با تصمیمات امام پی می¬بریم.
پی¬نوشت¬ها
* دانشجوی دکتری تاریخ اسلام دانشگاه اصفهان.
1. محمدبن سعد کاتب واقدی، طبقات الکبری، (بیروت، دارصادر، بی¬تا) المجلد السادس، ص 213؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، (بی¬جا، داراحیاء التراث العربیه، الطبعه الاولی، 1328هـ ق) الجزء الثالث، ص 482، ش 8341.
2. ابن ابی الحدید، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، (تهران، نشرنی، 1374) ج 6، ص 314.
3. ابن کثیر، البدایه و النهایه، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بی¬تا) المجلد الاول، ص52–531.
4. المعلم البطرس البستانی، دائرة المعارف، (بیروت، دارالمعرفه، بی¬تا) المجلد الثالث، ص691.
5. نصربن مزاحم منقری، پیکار صفین، تصحیح عبدالسلام محمد هارون، ترجمه پرویز اتابکی، (تهران، آموزش انقلاب اسلامی، 1380) ص 3 – 342.
6. محمدبن عمر واقدی، فتوح الشام، تصحیح عبداللطیف عبدالرحمان (بیروت، دارالکتب العلمیه، بی¬تا) المجلد الاول، ص 62.
7. ابن سعد کاتب واقدی، پیشین، المجلد الاول، ص 346؛ شهاب الدین احمد نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ترجمه دکتر مهدی مهدوی دامغانی(تهران، امیرکبیر، 1364) ج 3، ص 97.
8. ابن سعد، مالک را در شمار تابعین می¬داند، در این باره ر. ک: ابن سعد، پیشین، المجلد السادس، ص 213، زرکلی می¬نویسد: ادراک الجاهلیه، ر.ک: زرکلی، الاعلام، (بیروت، دارالملایین، 1990م) المجلد الخامس، ص 259، ذیل اشتر؛ ابن حجر عسقلانی گرچه در الاصابه می¬نویسد: «له ادراک»، ر ک: ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، پیشین الجزء الثالث، ص 482، ش 8341، ولی او در تهذیب التهذیب می¬نویسد: «ادراک الجاهلیه» ر.ک: همو، تهذیب التهذیب، (بی¬جا، داراحیاء التراث العربیه، بی¬تا) الجزء الاول، ص 11؛ جالب توجه است که نورالله شوشتری با تمام تعصبش در تشیع، مالک را تابعی می¬داند، ر.ک: نورالله شوشتری، مجالس المومنین، (تهران، اسلامی، 1375 ه. ق) ص 283.
9. ابوحنیفه احمد بن داود دینوری، اخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، مراجعه جمال الدین الشیال (مصر، داراحیاء الکتب العربی، 1960) ص 143؛ ابوجعفر اسکافی، المعیار و الموازنه فی فضائل امیرالمومنین علی(ع)، تحقیق محمد بن عبدالله المعتزلی و محمدباقر محمودی (بی¬جا، بی¬نا، 1998 م) ص 106.
10. محمد بن عمر واقدی، الرده، (بی¬جا، بی¬نا، بی¬تا) المجلد الثانی، ص 1085.
11. همو، فتوح الشام، پیشین، المجلد الاول، ص 62.
12. همان، ص 207.
13. ابوعلی مسکویه الرازی، تجارب الامم (طهران، دارالسروش لطبعة و النشر، 1366 ش) الجزء الاول، ص 175.
14. الازدی می¬نویسد: سیزده تن را در هم¬آوردی و یازده تن در نبرد اصلی از پای درآورد، برای اطلاع بیشتر ر.ک: محمدبن عبدالله الازدی، تاریخ فتوح الشام، تحقیق عبدالمنعم عامر، (بی¬جا، مؤسسه سجل العرب، 1970) ص 233 و مقایسه شود با ابن عساکر، تاریخ مدینه الدمشق، تحقیق علی شیری، (بیروت، دارالفکر، بی¬تا) المجلد الاول، ص 170.
15. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، مصحح غلامرضا طباطبایی مجد (تهران، علمی و فرهنگی، 1380) ص 338.
16. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ پنجم، (تهران، انتشارات اساطیر، 1375)، ج 6، ص 2195، ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 267.
17. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، الطبعه الثانیه (بی¬جا، دارالفکر، 1995 م) الجزء الخامس، ص 139.
18. ابن اعثم کوفی، پیشین، ص 333.
19. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، (بیروت، دارصادر، 1965) المجلد الثالث، ص 138.
20. ابن اعثم کوفی، پیشین، ص 338.
21. ابوالفرج اصفهانی، پیشین، الجزء الثامن عشر، ص 167.
22. نویری، پیشین، ج 5، ص 55.
23. طبری، پیشین، ج 6، ص 2194، طبیعتاً با توجه به خشونت¬های عبدالرحمان، شورشیان داوطلبانه – طوری که در این روایت هست - در حمص ساکن نمی¬شدند و اگر رام شده بودند، خیلی زود شورش جدیدتری را پایه¬ریزی نمی¬نمودند.
24. ابوعمر یوسف بن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة اصحاب، تحقیق و تعلیق علی محمد عوض (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415 ق) المجلد الاول، ص 323.
25. ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 6 – 315.
26. همان، ج 6، ص 316، شمس الدین محمد بن عثمان الذهبی، سیر اعلام النبلاء، تحقیق ابراهیم الابیاری، طه حسین (مصر، دارالمعارف، بی¬تا)، الجزء الثانی، ص 55؛ ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، تحقیق علی محمد عوض، عادل احمد، الجزء الاول، (بیروت، دارالکتب العلمیة، بی¬تا) ص 564؛ ابن عبدالبر، پیشین، المجلد الاول، ص321.
27. ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، الجزء الاول، ص 564؛ ابن ابی الحدید، پیشین، ج 6، ص 316؛ الذهبی، پیشین، الجزء الثانی، ص 55.
28. ابن عبدالبر، پیشین، المجلد الاول، ص 323؛ ابن ابی الحدید، پیشین، ج 6، ص 316.
29. سید محسن الامین، اعیان الشیعه، (بیروت، دارالتعارف المطبوعات، 1403ق / 1983م)، المجلد الرابع، ص 242.
30. برای آگاهی از متن سخنان مالک بر سر تربت ابوذر، ر.ک: ابن مخنف لوط بن یحیی الازدی، نصوص من تاریخ ابی مخنف، (بیروت، دارمحجة السیفا، 1419ق) الجزء الاول، ص79؛ ابن اعثم کوفی، پیشین، ص 326.
31. ابن سعد واقدی، فتوح الشام، پیشین، المجلد الثالث، ص 73؛ نصربن مزاحم، پیشین، ص 8 – 97؛ نورالله شوشتری، پیشین، ص 284؛ ابن عساکر دمشقی، التاریخ الکبیر (بی¬جا، روضه الشام، 1329)، المجلد التاسع، الجزء الثلاثون، ص 399.
32. ابوزید عمر بن شبه نمیری، تاریخ مدینه المنوره، تحقیق محمد شلتوت (قم، دارالفکر، 1410ق) الجزء الثالث، ص 1311 – 1313.
33. طبری، پیشین، ج 6، ص 7 – 2256؛ ابن عساکر دمشقی، پیشین، المجلد التاسع و العشرون، ص 5 – 404.
34. شیخ مفید، الجمل او النصر فی حرب البصره، (قم، منشورات مکتبة الداوری، بی¬تا) ص 8 – 137.
35. منقری، پیشین، ص 243.
36. ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی (تهران، علمی و فرهنگی، 1378)، ج 2، ص 74.
37. همان، ص 7 – 76، منظور از اواخر مسلمانان متأخر و تابعین هستند و منظور از اوایل نیز مسلمانان متقدم و سابقین در اسلام هستند.
38. ابوحنیفه دینوری، پیشین، ص 143.
39. ابن قتبیه دینوری، امامت و سیاست، ترجمه سید ناصر طباطبایی (تهران، ققنوس، 1380)، ص 120.
40. L. Veccia Vagliri' Al – ASHTAR, Encyclopaedia of Islam Leiden E.G.Brill, 1986, V. I, P. 704.
41. زبیر به حواری رسول خدا معروف شده بود، ابوموسی به کوفیان می¬گفت: علی از شما می¬خواهد به جنگ¬ ام¬المومنین و حواری رسول خدا (ص) بروید، ر.ک: شیخ مفید، پیشین، ص 134.
42. طبری، پیشین، ج 6، ص 2346.
43. شیخ مفید، پیشین، ص 136، نویری، پیشین، ج 5، ص 3 – 132، ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، پیشین، المجلد الثالث، ص 231.
44. ابوحنیفه دینوری، پیشین، ص 147.
45. همان، ص 187.
46. L. Veccia Vagliri, op.cit, V. I, P. 704.
47. ابوحنیفه دینوری، پیشین، ص 154.
48. منقری، پیشین، ص 720؛ یحیی الازدی، پیشین، الجزء الاول، ص 208؛ نویری، پیشین، ج 5، ص 202.
49. طبری، پیشین، ج 6، ص 2054؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، پیشین، المجلد الثالث، ص 281.
50. منقری، پیشین، ص 212؛ ابن اعثم کوفی، پیشین، ص 524؛ ابن ابی الحدید، پیشین، ج2، ص 113.
51. منقری، پیشین، ص 343؛ نویری، پیشین، ج 5، ص 186.
52. نهج البلاغه، خطبه¬ها، نامه¬ها و کلمات قصار علی(ع)، ترجمه سیدجعفر شهیدی (تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1372)، خطبه 107، ص 100؛ نصر بن مزاحم منقری، پیشین، ص349.
53. همان، ص 337.
54. این سرداران علی عبارت بودند از: سعید بن قیس، هاشم بن عقبه، قیس بن سعد، مالک اشتر و عدی بن حاتم.
55. ابن اعثم کوفی، پیشین، ص 3 – 652.
56. منقری، پیشین، ص 586؛ ابوحنیفه دینوری، پیشین، ص 177.
57. همان، ص 602؛ ابن قتیبه دینوری، پیشین، ص 580.
58. همان، ص 599 – 600، ابن اعثم کوفی، پیشین، ص 580.
59. همان، ص 581 – 603.
60. همان، ص 651، مقایسه شود با ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 321.
61. منقری، پیشین، ص 5 – 654، مقایسه شود با ابوحنیفه دینوری، پیشین، ص 188.
62. همان، ص 661؛ ابوحنیفه دینوری، پیشین، ص 188.
63. همان، ص 189.
64. مثل مالک اشتر، عمربن حمق، عدی بن حاتم که نظرشان نظر علی(ع) بود. ر.ک: نصربن مزاحم، پیشین، ص 3 – 662.
65. مثل اشعث بن قیس، شقیق بن ثور و خالد بن معمر.
66. برای آگاهی از تفصیل خطبه علی(ع) در پیکار صفین، ر.ک: منقری،پیشین،ص4–673.
67. ابن اعثم کوفی، پیشین، 676.
68. منقری، پیشین، ص 657؛ ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 333.
69. همان، ص 677، مقایسه شود با ابن واضح یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 90.
70. طبری، پیشین، ج 6، ص 2576.
71. یحیی الازدی، پیشین، الجزء الاول، ص 208، نویری، پیشین، ج 5، ص 202.
72. ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 415.
73. ابواسحاق ثقفی کوفی، الغارات، به تصحیح سیدجلال الدین حسینی ارموی (تهران، سلسله انتشارات انجمن ملی، 1355) المجلد الاول، ص 5 – 264.
74. همان، المجلد الثانی، ص 481؛ ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 252.
75. ابن قتبیه دینوری، عیون الاخبار، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بی¬تا)، المجلد الاول، ص283.
76. ابن ابی الحدید، پیشین، ج 3، ص 59.
77. طبری، پیشین، ج 6، ص 2621.
78. ابواسحاق ثقفی کوفی، پیشین، المجلد الاول، ص 263.
79. طبری، پیشین، ج 2، ص 2622.
80. ابواسحاق ثقفی کوفی، پیشین، المجلد الاول، ص 263.
81. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، (بیروت، دارالفکر، 1414 ه. ق)، الجزء الثانی، ص 168.
82. ابواسحاق ثقفی کوفی، پیشین، المجلد الاول، ص 264؛ نویری، پیشین، ج 7، ص 30.
83. ابن ابی الحدید، پیشین، ج 3، ص 216.
84. نهج البلاغه، پیشین، کلمات قصار، کلمه 443، ص 440.
85. ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 329.
86. نویری، پیشین، ج 7، ص 30.
87. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، پیشین، المجلد الثالث، ص 353.
88. نهج البلاغه، پیشین، نامه 38، ص 312.
89. همان، نامه 34، ص 309 مقایسه شود با یحیی الازدی، پیشین، الجزء الاول، ص 315.
منابع
- ابن ابی الحدید، ابوحامد عبدالحمید بن هبه الله، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، (تهران، نشرنی، چاپ اول، 1367).
- ابن اثیر، عزالدین ابی الحسن، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، تحقیق علی محمد عوض، عادل احمد، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بی¬تا).
- ـــــــــــــــــــــ ، الکامل فی التاریخ، (بیروت، دارصادر، 1965) المجلد الثالث.
- ابن اثیر، مجد الدین مبارک بن محمد، النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، تحقیق طاهر احمد الزاوی، محمود محمد الطناحی، (بیروت، دارالفکر للطباعه و النشر و التوزیع [بی¬تا]).
- ابن اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن علی بن اعثم، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، مصحح غلامرضا طباطبایی مجد، چاپ سوم، (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1380).
- ابن حجر عسقلانی، شهاب الدین ابی الفضل احمد بن علی، التهذیب التهذیب، الطبعه الاولی، ([بی¬جا]، دار احیاء نشر التراث العربی، [بی¬تا]).
- ـــــــــــــــــــــــــــ ، الاصابه فی تمییز الصحابه، الطبعه الاولی، ([بی¬جا]، داراحیاء التراث العربی، 1328هـ ق).
- الامین، سید محسن، اعیان الشیعه (بیروت، دارالتعارف المطبوعات، 1983م/ ]1403[ق).
- ابن شبه نمیری، ابوزید عمر، تاریخ مدینه المنوره، تحقیق محمد شلتوت، (قم، دارالفکر، 1410ه. ق).
- ابن عبدالبر، ابوعمر یوسف، الاستیعاب فی معرفة اصحاب، تحقیق و تعلیق علی محمد عوض، عادل احمد الموجود، الطبعه الاولی، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ه.ق).
- ابن عساکر دمشقی، ابوالقاسم علی بن حسن، التاریخ الکبیر معروف به تهذیب ابن عساکر، عبدالقادر افندی بدران، (روضه الشام، بی¬نا، 1329).
- ـــــــــــــــــــــ ، تاریخ مدینه الدمشق، تحقیق علی شیری، (بیروت، دارالکفر، بی¬تا).
- ابن قتیبه دینوری، ابومحمدعبدالله بن مسلم، امامت و سیاست، (تاریخ الخلفاء)، ترجمه سیدناصر طباطبایی، چاپ اول، (تهران، ققنوس، 1380).
- ابن کثیر، ابوالفداء الحافظ بن کثیر، البدایه و النهایه، تحقیق ابوملحم و علی نجیب عطوی، (بیروت، دارالکتب العملیه، بی¬تا).
- ابن سعد، محمد، کاتب واقدی، طبقات الکبری، (بیروت، دارصادر، [بی¬تا]).
- الازدی، ابومخنف لوط بن یحیی، نصوص من تاریخ ابی مخنف، استخراج، تفسیر و تحقیق کامل سلیمان الجبوری، الطبعه الاولی (بیروت، دارالمحجه السیفاء، 1999م/1419ه..ق).
- الازدی، محمد بن عبدالله، تاریخ فتوح الشام، تحقیق عبدالمنعم عامر، (بی¬جا، مؤسسه سجل العرب، 1970م).
- اسکافی، ابوجعفر، المعیار و الموازنه فی فضایل امیرالمؤمنین علی(ع)، تحقیق محمدبن عبدالله المعتزلی، محمدباقر محمودی، الطبعه الاولی، (بی¬جا، بی¬نا، 1998 م).
- اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، تحقیق الاستاد عبدالله علی مهنا (بی¬جا، دارالفکر، 1995م).
- ثقفی کوفی، ابواسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، مقدمه، حواشی و تعلیقات سیدجلال الدین حسینی ارموی، (تهران، سلسله انتشارات انجمن آثار ملی، 1355).
- دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود، اخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، مراجعه جمال الدین الشیال، الطبعه الاولی، (مصر، داراحیاء الکتب العربی، 1960 م).
- دینوری، ان قتیبه، عیون الاخبار، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بی¬تا).
- الذهبی، شمس الدین محمد، عثمان، سیر اعلام النبلاء، تحقیق ابراهیم الابیاری، طه حسین (مصر، دارالمعارف، بی¬تا).
- شوشتری، نورالله، مجالس المومنین، (تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1375ه..ق).
- شیخ مفید، ابی عبدالله محمد العکبری، الجمل او النصر فی حرب البصره، (قم، منشورات مکتبه الداوری، بی¬تا).
- طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، چاپ پنجم، (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1375).
- مسعودی، ابوالحسن، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ پنجم، (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1374).
- مسکویه الرازی، ابوعلی، تجارب الامم، حققه و قدم له ابوالقاسم امامی، الطبعه الاولی، (طهران، دارسروش للطباعة و النشر، 1366).
- منقری، نصربن مزاحم، پیکار صفین، تصحیح عبدالسلام محمد هارون، ترجمه پرویز اتابکی چاپ دوم، (تهران، سازمان انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، 1380).
- میدانی، ابی الفضل احمد بن محمد، مجمع الامثال، قدم له و علق علیه نعیم حسین زرزور، الطبعه الاولی، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1408 ه.. ق).
- نهج البلاغه (خطبه¬ها، نامه¬ها، کلمات قصار علی¬علیه السلام)، ترجمه سید جعفر شهیدی، چاپ چهارم، (تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1372).
- نویری، شهاب الدین احمد، نهایه الارب فی فنون ادب، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، چاپ اول (تهران، امیرکبیر، 1364).
- واقدی، محمدبن عمر، فتوح الشام، تصحیح عبداللطیف عبدالرحمن، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1417 ه.. ق).
- ــــــــــــــــــــ ، الرده، تحقیق یحیی الجبوری، (بی¬جا، بی¬نا، بی¬تا).
- یاقوت المحمودی، شهاب الدین ابی عبدالله، معجم البلدان، (بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1399ه..ق).
- یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب (ابن واضح یعقوبی)، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، چاپ دوم، (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1378).
-VECCIA VAGLIERI, L, "AL-ASHTAR,ENCYCLOPAEDIA OF ISLAM, LEIDEN, E.J.BRILL,1986(PHOTOMECHANICAL REPRINT),V.1
 

تبلیغات