آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۰

چکیده

متن

فعالیت اسماعیلیان در اصفهان، از قرن سوم هجرى آغاز شد. اطلاعات مربوط به این فعالیت‏ها تا نیمه‏ى دوم قرن پنجم، تاریک و مبهم است. در این قرون احمد بن حسین، معروف به دندان و ابوحاتم رازى، در منابع مرتبط با اسماعیلیان این شهر معرفى شده‏اند.
اوج فعالیت‏هاى اسماعیلیان در اصفهان در عهد سلجوقیان است. دو داعى نام‏دار این دوران، عبدالملک بن عطاش و فرزندش احمد، رهبرى اسماعیلیان را در اختیار داشتند. در دوران عبدالملک اصفهان مرکز فعالیت اسماعیلیان بود.
در این مقاله ضمن بررسى تلاش‏هاى اسماعیلیان در اصفهان، ارتباط آنان با فاطمیان مصر، اسماعیلیان نزارى الموت و علماى اهل سنت شافعى و حنفى بیان گردیده است؛ و در پایان، رجالى که اسماعیلیان اصفهان ترور کرده‏اند، معرفى گردیده‏اند.
مقدمه
از مهم‏ترین نهضت‏هاى تاریخ ایران تا قبل از حمله‏ى مغول، جنبش اسماعیلیان است. اوج فعالیت آنان در سده‏هاى پنجم تا هفتم هجرى است. آنان در این مدت با تشکیل دولت اسماعیلى در قلعه‏ى الموت و قلعه‏هاى دیگر، پرچم مخالفت با خلافت عباسیان و سلجوقیان و دیگر حکومت‏هاى محلى را برافراشتند.
این فعالیت اسماعیلیان، علاوه بر جنبه‏ى مذهبى ـ سیاسى، جنبه‏ى نظامى هم داشت که موجب شد توجه مورخان به آنان جلب شود.
اسماعیلیان هم‏زمان با فعالیت در مناطق جبل و شمال شرق ایران، در اصفهان هم دست به اقداماتى جهت نفوذ و گسترش دعوت خویش زدند. اوج نفوذ اسماعیلیان در اصفهان در دوران سلجوقیان و در دوره‏اى است که اصفهان مرکز دولت سلجوقى بوده است. این مقاله در دو بخش به بررسى فعالیت داعیان اسماعیلى در این شهر مى‏پردازد: در بخش اول به فعالیت داعیان در دوران قبل از سلجوقى، و در بخش دوم به فعالیت آنان در دوران سلجوقى تا انقراض آنان در این شهر.
تحقیقات انجام شده در دوران معاصر در مورد اسماعیلیان بیش‏تر در بر گیرنده‏ى فعالیت‏هاى اسماعیلیان الموت است. در این تحقیقات کم‏تر به حرکت اسماعیلیان اصفهان توجه شده است. بررسى تاریخ اصفهان، به خصوص در عهد سلجوقیان، ارتباط تنگاتنگى با فعالیت‏هاى اسماعیلیان این شهر دارد.
آغاز دعوت اسماعیلى در اصفهان
شروع فعالیت اسماعیلیان در اصفهان در هاله‏اى از ابهام است. اولین داعى اسماعیلى در اصفهان احمدبن حسین معروف به دندان بود. ابهامات زیادى در مورد شخصیت و اعمال او وجود دارد. بعضى او را مردى توانگر معرفى مى‏کنند که در نزدیکى کرج و اصفهان مى‏زیست. او عقاید شعوبى‏گرى داشت و از اعراب متنفر بود.1 ابن ندیم او را زیدان و منشى عبدالعزیز بن ابى دلف (د: 280ق) حاکم محال کرج معرفى مى‏کند که در فلسفه و نجوم مهارت داشت و براى ستارگان آثار روحانى قایل بود.2 منابع مخالف اسماعیلیان او را مرتبط با عبداللّه‏ بن میمون القداح معرفى مى‏کنند. عبداللّه‏ بن میمون آوازه‏ى دندان را شنید و وى را به نهضت خویش که خصلت ضد عربى داشت درآورد. دندان که با اهداف و روش‏هاى عبداللّه‏ کاملاً موافق بود، سرمایه و اموال خود را در اختیار عبداللّه‏ گذاشت که در راه دعوت باطنى هزینه کند.3 عبداللّه‏ بن میمون با دندان در زندان عراق آشنا شد و پس از آزادى، در راه بسط دعوت اسماعیلیان کوشید. دندان در ناحیه‏ى جبل فعالیت مى‏کرد و افراد بسیارى را در آن منطقه به مذهب خویش درآورد. بنا به اخبارى، دندان در اصفهان و اهواز مشغول دعوت بوده است.4
در اقوالى که راجع به دندان وجود دارد، تناقضات زیادى هست. اگر دندان کاتب احمدبن عبدالعزیز ابى‏دلف بوده باشد، نمى‏تواند از جهت زمانى همکار و هم‏دست عبداللّه‏ بن میمون باشد. با آن‏که منابع مخالف اسماعیلیان او را از داعیان مهم و از پایه‏گذاران مذهب قرمطى معرفى مى‏کنند، اسماعیلیان اسمى از او در آثار خویش ذکر نکرده‏اند.
ابوحاتم رازى و دعوت اسماعیلى اصفهان
دومین شخصیتى که منابع، او را از داعیان اسماعیلى اصفهان دانسته‏اند، ابوحاتم رازى داعى بزرگ اسماعیلى رى است.5 او از بزرگ‏ترین شخصیت‏هاى اسماعیلى در ایران است که در حدود سال 300 قمرى شروع به فعالیت کرد. وى جانشین ابوجعفر، از خاندان خلف در دعوت اسماعیلى رى بود.6 ابوحاتم از نویسندگان اسماعیلى است که بعضى از کتاب‏هاى او از دستبرد زمانه مصون مانده است. از جمله کتاب‏هاى او کتاب الزینه در کلام7 و کتاب اعلام النبوه8 در باب مسائل کلامى و فلسفه در دفاع از دین، بر مبناى مناظراتى است که بین ابوحاتم و ابوبکر محمدبن زکریاى رازى صورت گرفته بود. آرا و اندیشه‏هاى ابوحاتم در متفکران بعدى اسماعیلى تأثیر زیادى داشته و اغلب آنان، مانند حمیدالدین کرمانى و ناصر خسرو، در اثبات آراى خود یا نقض آراى مخالفان به مطالب ابوحاتم نظر داشته‏اند.9
در دوره‏ى ابوحاتم دعوت اسماعیلیان گسترش یافت. وى به دعوت اسماعیلیان در ایران جهت جدیدى بخشید. او داعیانى را به ایالات مجاور رى، از جمله اصفهان فرستاد.10 ذکرى از نام و شرح اعمال داعى ابوحاتم در اصفهان در منابع نیست.
ابوحاتم در دوران خود کوشید تا طبقه‏ى حاکم را جذب فرقه‏ى اسماعیلیه کند و در همین راستا «احمد بن على» (فرمان‏دار رى از سال 307 تا 311ق) را به آیین اسماعیلیه درآورد.11 در حوالى سال 313 قمرى به خاطر تسلط سامانیان سنى‏مذهب حامى خلافت عباسى، ابوحاتم به اجبار رى را ترک و به سوى طبرستان عزیمت کرد12 و در آن‏جا به ترویج عقاید اسماعیلى پرداخت.
ابوحاتم موفق شد اسفار و مردآویج سردار او را مدتى به کیش اسماعیلى درآورد13 و هنگامى که اسفار رى را فتح کرد، ابوحاتم همراه او به رى آمد. بنا به نقل حمیدالدین کرمانى، داعى بزرگ اسماعیلى، مباحثه‏ى مشهور بین ابوحاتم و زکریاى رازى، که ابوحاتم آن را در کتاب اعلام النبوه ثبت کرد، در حضور مردآویج صورت گرفته است. حمایت مردآویج از ابوحاتم تداوم نیافت و در سال 321 قمرى نظر مردآویج درباره‏ى اسماعیلیان عوض شد و او به آزار و اذیت آنان پرداخت؛ و این امر شاید بدان سبب بود که ظهور مهدى در زمانى که ابوحاتم پیش‏بینى کرده بود، اتفاق نیفتاد.14
ابوحاتم بعد از آن مجبور شد از رى به آذربایجان فرار کند و به یکى از حاکمان محلى به نام مفلح پناهنده شود. او در حدود 322 قمرى درگذشت.15
دعوت اسماعیلیان در اصفهان در دوران سلجوقیان
از فعالیت‏هاى اسماعیلیان در اصفهان بعد از ابوحاتم تا دوره‏ى سلجوقیان در منابع ذکرى به میان نیامده است در این دوران مراکز عمده‏ى فعالیت‏هاى اسماعیلیان در نواحى شمال غربى و مرکزى و شمال شرقى ایران بود. اصفهان در دوران سلجوقیان از مراکز فعالیت اسماعیلیان بود و آنان در تحولات شهر نقش قابل توجهى داشتند.
اوضاع نابه‏سامان خلافت، دگرگونى‏هاى بزرگ اجتماعى و اقتصادى قرن پنجم، گسترش دعوت فاطمیان در نواحى تحت سلطه‏ى عباسیان در اوایل و اواسط این قرن، کشته شدن خواجه نظام الملک، بزرگ‏ترین دشمن اسماعیلیان، و جنگ‏هاى دایمى بین برکیارق و محمد و اوضاع نسبتا مغشوش ممالک سلجوقى، زمینه را براى گسترش دعوت اسماعیلیان در اصفهان، مرکز سلجوقیان، مهیا کرد.
با مرگ ملکشاه، اصفهان رونق و شکوفایى خود را از دست داد و جانشینان سلطان سلجوقى آنچه را وى بر پا داشته بود، از میان بردند. مرگ ملکشاه زودرس بود و فرزندان نابالغى از وى بر جاى ماندند که هیچ کدام توان سلطنت نداشتند. این سال‏ها، سال‏هاى اغتشاش و جنگ داخلى بود. ترکان خاتون، همسر ملکشاه به هم‏دستى تاج‏الملک، فرزند چهار ساله‏اش محمود را بر تخت شاهى نشاند،16 در حالى که برکیارق فرزند سیزده ساله‏ى ملکشاه جانشین رسمى بود.
ترکان خاتون کوشید با بذل و بخشش فراوان، نظر امراى سپاه را به طرف فرزندش جلب کند. در اصفهان ترکان نظامیه ـ یاران نظام الملک ـ از این که تاج الملک، دشمن نظام الملک، جانب محمود را گرفته است نگران شدند و از برکیارق حمایت کردند. آنها برکیارق را به رى برده و در آن‏جا سپاهى را براى مقابله با ترکان خاتون، که به نام پسرش حکومت مى‏کرد فراهم آوردند. دو سپاه در نزدیکى بروجرد با یکدیگر درگیر شدند. سپاه ترکان خاتون شکست خورد و به اصفهان بازگشت. برکیارق نیز با سپاهش به اصفهان آمد و به محاصره‏ى آن نشست. به سبب طولانى شدن محاصره، شهر دچار قحطى شد. سلطان محمد از اصفهان گریخت و در پى فرار او شهر به دست سربازان برکیارق غارت شد. تاج الملک به نواحى بروجرد گریخت ولى دستگیر و به برکیارق تسلیم شد. ترکان نظامیه او را به دلیل دشمنى‏هایش با نظام الملک کشتند.17
ترکان خاتون بعد از شکست اولیه‏اش در برابر برکیارق، اسماعیل یاقوتى، عضو دیگر دودمان سلجوقى را به جنگ با برکیارق دعوت کرد. اسماعیل سپاهى از ترکمنان آذربایجان‏واران گردآورد، اما شکست خورد. ترکان خاتون با تتش فرزند آلپ ارسلان که حاکم شام بود تماس گرفت، اما در سال 487 قمرى ناگهان درگذشت.18
اسماعیلیه از این موقعیت استفاده کردند و قدرت خود را گسترش دادند. آشفتگى اوضاع اصفهان باعث شد که اسماعیلیانِ این شهر نخستین کسانى باشند که فعالیت رسمى خود را وسعت دادند.
داعیان اسماعیلى اصفهان در دوران سلجوقیان
عبدالملک بن عطاش
اسماعیلیان نواحى شرقى خلافت، از نیمه‏ى دوم قرن پنجم‏قمرى، چون قدرت فاطمیان را رو به زوال مى‏دیدند، دیگر متوقع اتکا به رهبرى مرکزى از پایگاه دعوت در قاهره نبودند، گرچه آماده هم نبودند که استقلال و جدایى خویش را از فاطمیان تا بعد از مرگ خلیفه‏ى فاطمى، مستنصر (د: 487ق) اعلام دارند. مدتى پیش از آن که شقاق نزارى ـ مستعلوى رخ دهد، اسماعیلیان ایرانى تحت رهبرى و مرجعیت یک داعى عمده که مقرّش در اصفهان، پایتخت اصلى سلجوقیان، بود، قرار داشتند. این داعى، عبدالملک بن عطاش بود. او از اوایل دهه‏ى 460 قمرى در اصفهان ریاست اسماعیلى را در سراسر منطقه‏ى مرکزى و غربى ایران، از کرمان تا آذربایجان، بر عهده داشت.
درباره‏ى عبدالملک اطلاعات زیادى در دست نیست. اطلاعات موجود او را، همانند بسیارى از مبلغان و داعیان اسماعیلى، مردى دانشمند معرفى مى‏کنند که شغل طبابت داشت و به خاطر فضل و دانشش، حتى در محافل اهل سنت از احترام زیادى برخوردار بود. خط او معروف و در اصفهان کتب بسیارى به خط او موجود بوده است.19 راوندى در راحة الصدور، عبدالملک را ادیبى معرفى مى‏کند که در ابتدا خویش را به تشیع منسوب مى‏کرد و سپس به اسماعیلى بودن متهم شد و چون مورد تعرض واقع شد به رى گریخت.20
عبدالملک از داعیانى است که در زمان‏هاى پایانى، قبل از انشقاق فاطمیان به نزارى ـ مستعلوى رهبرى را در اختیار داشته است. او از ابتداى کار با فاطمیان مرتبط بود و امام فاطمى او را داعى مناطقى از ایران و ماوراء النهر قرار داده بود.21
عبدالملک بن عطاش در مقام رهبرى، داعیان را به مناطق مختلف ارسال داشت تا دعوت اسماعیلى را بین مردم تبلیغ کند. از مهم‏ترین داعیان او ابونظم و ابومؤمن بودند. به ادعاى صاحب تاریخ الدعوة الاسماعیلیه داعیان او علاوه بر ایران در مناطقى مثل دمشق، صیدا، عکا، طائف و... نیز به دعوت پرداختند.22
عبدالملک بن عطاش به همراه تعدادى دیگر از داعیان اسماعیلى ایران، در دهه‏هاى آخر قرن پنجم قمرى، در زمینه‏هاى فکرى و عقلى هم فعال بودند و احتمالاً درباره‏ى مسائل و مباحث اعتقادى خود رسالات و کتبى هم نوشته است که از بین رفته‏اند. از سال‏هاى پایان زندگى عبدالملک اخبار در خور اعتمادى در دست نیست. بعضى از اخبار نه چندان مورد اعتماد، بیان مى‏دارند که عبدالملک در آخر عمر اصفهان را ترک کرد و به الموت نزد حسن صباح رفت و سال‏هاى آخر عمرش را در زیر چتر حمایت حسن صباح به سر برد. راوندى مى‏نویسد:
«چون عبدالملک از اصفهان گریخت به رى رفت و از آن‏جا به حسن صباح پیوست. من استهدى الاعمى عمى عن الهدى.
کرا کور رهبر بود در سفر
بود منزلش بى‏گمان در سفر
و به خط او پس از آن نامه‏اى یافتند به دوستى نوشته و در اثناى آن یاد که وَقَعْتُ بِالْبازِ الْاَ شْهَبِ فَکان عَوَضا لى عَمّا خَلَّفْتُه؛ به باز اشهب رسیدم و او را بر همه‏ى جهان بگزیدم و دل از آنچه بگذاشتم برداشتم.»23
به اعتقاد بعضى از نویسندگان، منظور عبدالملک از «باز اشهب» حسن صباح است.24
فرض دیگر در مورد سال‏هاى پایانى حیات عبدالملک بن عطاش این است که او در اصفهان بوده ولى پسرش احمد با اختیارات محدودى، جانشین پدر در اصفهان بوده است.25
عبدالملک بن عطاش و حسن صباح
عبدالملک راهنماى حسن صباح بود که استعداد فوق‏العاده‏ى حسن را شناخت و پرورش داد و از آن در جهت دعوت اسماعیلیان استفاده کرد. ارتباط حسن صباح با عبدالملک از طریق یکى از داعیان او به نام مؤمن بود. حسن صباح بعد از آن که توسط یکى از مبلغان محلى اسماعیلى در رى به نام امیره ضراب به کیش اسماعیلى رهنمون شد، بر آن شد که با امام فاطمى قاهره عهد بیعت کند.26 این کار را مؤمن انجام داد. حسن صباح مى‏گوید:
«و دیگرى بود مؤمن نام که عبدالملک عطاش او را به دعوت اجازت داده بود. از او عهد بیعت خواستم گفت: مرتبه‏ى تو که حسنى از من که مؤمنم بیش‏تر است؛ من چگونه عهد بر تو گیرم، یعنى بیعت امام چگونه از تو ستانم؟ بعد از الحاح، عهد بر من گرفت».27
مدتى پس از بیعت حسن صباح، عبدالملک به رى آمد؛ زیرا در اصفهان به علت عقاید اسماعیلى مورد تعقیب قرار گرفته بود. حسن با عبدالملک دیدار کرد و مورد پسند و توجه وى قرار گرفت. ابن عطاش در تشکیلات اسماعیلى مقام و منصبى به حسن داد. در همان حال، عبدالملک، حسن را بر آن داشت که به سوى قاهره نزد امام فاطمى، مستنصر باللّه‏، برود28 و این احتمالاً براى ترقى دادن و تعلیم و تربیت حسن بود؛ هم‏چنان که سى سال قبل از آن ناصر خسرو به این سوى رفته بود.
جامع التواریخ از زبان حسن صباح مى‏نویسد:
«در رمضان سنه اربع و ستین و اربعمائه عبدالملک عطاش، که در آن وقت در عراق داعى بود، به رى آمد، مرا بپسندید و نیابت دعوت به من فرمود، گفت: تو را به حضرت (خلیفه) باید شد، و خلیفه آن زمان المستنصر باللّه‏ بود».29
روشن نیست که عبدالملک چه مقام و منصبى به حسن داده بود؛ زیرا در میان سلسله مراتب اسماعیلى اصطلاح نایب به چشم نمى‏خورد. چون رشیدالدین فضل‏اللّه‏ دوبار آن را با نقشه رفتن حسن به مصر همراه آورده است باید چنین پنداشت که حسن صباح مقام نمایندگى عبدالملک را در مصر به دست آورده بود.30
حسن صباح در سال 469 قمرى با اجازه و یارى عبدالملک از اصفهان به طرف مصر عزیمت کرد و در صفر 471 قمرى به قاهره رسید و مدت دو سال و چند ماه در مصر اقامت داشت و در ذوالحجه 473 قمرى به اصفهان بازگشت.31 بعد از مراجعت از مصر به سفرهاى دور و درازى در سراسر کوهپایه‏هاى مغرب ایران پرداخت. او در جست‏وجوى محلى بود که بتواند پایگاه عملیات خود را در آن مستقر سازد.
فعالیت‏هاى حسن صباح در دوران بعد از بازگشت در مصر احتمالاً زیر نظر و رهبرى و هدایت عبدالملک بوده است؛ زیرا در این مدت دعوت اسماعیلى هم‏چنان زیر فرمان کلى عبدالملک بود و شهرت و اعتبار عبدالملک در سالنامه‏هاى سنى هم بر این مسئله اشاره دارد که عبدالملک در این سال‏ها هنوز داعى بزرگ اسماعیلیان در ایران بوده است.
عبدالملک عطاش و رئیس مؤیدالدین مظفر
از رجال مهم سلجوقى که به دعوت عبدالملک بن عطاش در اصفهان به فرقه‏ى اسماعیلى پیوست، رئیس مؤیدالدین مظفر، معروف به مستوفى است. وى در عهد ملکشاه رئیس خراج اصفهان بود.
رئیس مؤیدالدین چون به کیش اسماعیلى گروید، از طرف روحانیون سنى اصفهان و عام و خاص مورد لعن قرار گرفت و چون کار بر او سخت شد از اصفهان به دامغان، که محل امنى بود، و به علاوه جمعى از مردم آن‏جا به آیین اسماعیلیان گرویده بودند، مهاجرت کرد. وى در قومس و مازندران و خراسان مستغلات و املاکى خرید و متوطن شد.
رئیس مظفر با وجود گرایش به اسماعیلیان از مردان متنفذ و مورد احترام جامعه‏ى آن زمان بود. رشیدالدین فضل‏اللّه‏ مى‏نویسد:
«وقتى سلطان سنجر از خراسان به عراق آمد، رئیس مظفر به اشاره‏ى حسن صباح، که مى‏خواست به هر وسیله با سلطان روابط خویش را نیکو کند، مجلس ضیافتى بر پا کرد و هدایاى بسیارى به وى و امیران و صاحب منصبان او داد. رئیس مظفر را که پیر و ناتوان بود در ملحفه گذاشته به نزد سلطان آوردند، سلطان او را بسیار نواخت و مرتبه‏ى او را گرامى داشت. یکى از وزیران، رئیس را نکوهش کرد و گفت: «پیرانه سر مطیع ملحدان شدى.» رئیس مظفر پاسخ داد: زیرا که حق با ایشان دیدم، وگرنه توقع به مال و جاه نداشتم و ندارم و آنگاه چند نامه را که از دربار سلجوقى به وى نوشته شده بود به وزیر نشان داد و گفت: ببین که از دیوان سلطان مرا چگونه القاب عالى و اسامى بلند نوشته‏اند! و بعد نامه‏هاى حسن را بدو نشان داد و گفت: ببین ایشان چگونه بى‏تکلف مى‏نویسد! اگر مقصودم طلب مال و لقب و مقام بود، هرگز نمى‏بایست از درگاه سلطان دور شوم. وزیر تعجب کرد و گفت: «احسنت به فرمانده و فرمانبر، این را چه توان گفت؟»32
احمد بن عبدالملک بن عطاش
احمد بن عبدالملک بعد از پدرش داعى اصفهان گردید. او از درگیرى‏هاى میان امراى سلجوقى استفاده کرد و مبارزه با آنان را شدت بخشید. احمد مخفیانه به تبلیغ آیین اسماعیلى در اصفهان، مرکز سلجوقیان پرداخت. اوج فعالیت‏هاى اسماعیلیان اصفهان در دوره‏ى وى است.
به گفته‏ى مورخان سلجوقى، احمد در دوران پدرش کرباس‏فروشى مى‏کرد؛ اما تقیه مى‏نمود و چنین وانمود مى‏کرد که منکر عقیده‏ى پدر است. بدین علت مخالفان اسماعیلیان که موجب فرار پدرش گشته بودند، به او آسیبى نرساندند.33
در دوران احمد بن عبدالملک، در میان اسماعیلیان از نظر سیاسى یک نظر وجود داشت و آن تسخیر قلاع بود. اسماعیلیان با تلاشى گسترده، بر بسیارى از قلاع مستحکم و وسیع دست یافتند. بعد از فرار عبدالملک، احمد در صدد تصرف قلعه شاهدز، واقع بر کوه صفه در هشت کیلومترى جنوب اصفهان34 برآمد. تصرف این قلعه از نظر سیاسى و نظامى براى اسماعیلیان حائز اهمیت بود و ضربه سهمگینى به قلب دولت سلجوقى وارد کرد؛ زیرا قلعه‏ى شاهدز در عین این که نظامى بود و براى حفظ ذخایر جنگى به کار مى‏رفت، پناهگاهى امن براى خود ملکشاه و پردگیان حرم او بود. راوندى در مورد این قلعه مى‏نویسد:
«قلعه دز کوه که سلطان ملکشاه بنا فرموده بود و شاهدز نام نهاده و در وقت غیبت سلاطین خزانه و سلاح خانه و وشاقان خود و دختران سراى آنجا بودند و جماعتى از دیالمه حافظ قلعه بودند.»35
احمد براى تصرف قلعه، خود را به صورت معلم کودکان قلعه‏ى شاهدز، که بیش‏تر محافظان آن سربازان دیلمى با تمایلات شیعى بودند، درآورد. وى به تدریج همه‏ى محافظان قلعه را به آیین اسماعیلى هدایت کرد36 و چون اختلاف و جنگ میان برکیارق و محمد بالا گرفت، از نفوذ خود در میان نگهبانان قلعه استفاده کرد و در سال 494 قمرى قلعه را به تملک خود درآورد.37
بنابر روایتى، احمد دعوت‏خانه‏اى نزدیک دروازه‏ى شهر بنا کرد و شروع به تبلیغ و دعوت در تمامى اصفهان نمود. به طورى که سى هزار نفر دعوت او را پذیرفتند.38 با گسترش قدرت اسماعیلیان، شروع به گرفتن خراج و عوارض از نواحى اطراف شاهدز کردند39 و از این طریق ضربه‏ى سنگینى بر اعتبار و قدرت سلجوقیان وارد آوردند.
مدتى بعد، اسماعیلیان قعله دیگرى را به نام خان لنجان، در حدود سى کیلومترى جنوب اصفهان گرفتند. مشخص نیست که اسماعیلیان این قلعه را تسخیر کردند یا به آنان واگذار گردید. در داستانى از آن نوع که مورخان دوست مى‏دارند درباره‏ى اسماعیلیان بگویند، آمده است که نجارى با رئیس قلعه طرح دوستى ریخت و سپس در ضیافتى همه‏ى محافظان قلعه را «سیاه مست» کرد و به این طریق، قلعه را تصرف نمود.40
برکیارق و اسماعیلیان اصفهان
با تصرف قلعه‏هاى شاهدز و خان لنجان، که مانند قلاع دیگر اسماعیلى مستحکم بودند، نفوذ اسماعیلیان بیش‏تر گردید.
چون سلطان برکیارق، سخت سرگرم منازعه با نابرادرى‏اش سلطان محمد بود که بوسیله برادرش سلطان سنجر پشتیبانى مى‏شد، کم‏تر به اعمال اسماعیلیان توجه داشت و قواى او کم‏تر از آن بود که قسمتى از آن صرف مبارزه با آنان شود؛ از جهت دیگر، مى‏توان گفت که سلطان و یا بعضى از سرکردگان او با چشم اغماض به اسماعیلیان مى‏نگریستند و حتى شاید در بعضى موارد از روى بصیرت به آنان کمک مى‏کردند.41
اسماعیلیان با پیروزى برکیارق بر سلطان محمد در اقدامات خود گستاخ‏تر شدند. دعوت اسماعیلى در دربار و سپاه برکیارق نفوذ کرد. تعداد امیران و سپاهیان برکیارق که به آیین اسماعیلى درآمده بودند چندان زیاد بود که به روایت ابن اثیر بعضى از امراى لشگرى سلجوقى از سلطان برکیارق اجازه خواستند تا از ترس حمله‏ى سربازان اسماعیلى با سلاح و زره در برابر وى حاضر شوند و سلطان این اجازه را به آنان داد. حتى وزیر سلطان، ابوالمحاسن، زیر لباس خود زره بر تن مى‏کرد.42
در این میان، دسته‏هاى سلجوقىِ مخالف برکیارق، سربازان سلطان را متهم به اسماعیلى بودن مى‏کردند و گذشته از آن، حمله‏ى اسماعیلیان به امراى مخالف او را از چشم برکیارق مى‏دیدند، هر چند زندگى خود برکیارق مورد تهدید فداییان قرار گرفته بود. قدرت رو به افزایش اسماعیلیان سرانجام برکیارق را بر آن داشت که دست به اقدام بزند.
در سال 495 قمرى برکیارق با سنجر، که در خراسان فرمان‏روایى داشت، به توافق رسید که مشترکا علیه اسماعیلیان، که هر دوى آنان را تهدید مى‏کردند، وارد کارزار شوند. برکیارق کوشش جدى براى حمله به مراکز قدرت اسماعیلى در مغرب ایران و عراق نکرد، ولى براى فرو نشاندن آتش خشم امراى خود و مردم، دستور قتل‏عام اسماعیلیان اصفهان و بغداد و افرادى که مظنون به همکارى با اسماعیلیان بودند را صادر کرد.43
سربازان سلجوقى و اهالى شهر در جست‏وجوى افراد اسماعیلى و مظنونان به همکارى با آنان برآمدند. یک اتهام کوچک کافى بود که شخص را به چنگ سربازان بیفکند. تعداد زیادى دست‏گیر و به میدان بزرگ شهر آورده شدند و در آن‏جا به قتل رسیدند. ابن اثیر مى‏گوید: بى‏گناهان بسیارى در آن روز فداى انتقام‏جویى‏هاى شخصى و خصوصى شدند.44 اقدامات ضد اسماعیلى از اصفهان به بغداد کشیده شد. اسماعیلیان در اردوگاه بغداد قتل‏عام45 و کتاب‏هاى اسماعیلى طعمه‏ى حریق شدند. در همان حال، سنجر در قهستان دست به کشتار زد و گروهى از نزاریان را به بردگى گرفت.
با وجود کشتارهاى عظیمى که از اسماعیلیان در اصفهان شد، چون قلاع مستحکم شاهدز و خان لنجان هنوز در اختیار آنان بود، توانستند موقعیت خود را حفظ کنند. در هنگام مرگ برکیارق در 498 قمرى و بر تخت نشستن سلطان محمد تپر به جاى او، آنان قدرتمندانه به مخالفت و اقدامات خود ادامه مى‏دادند.
سلطان محمد و پایان کار احمد بن عطاش
سلطان محمد بعد از رهایى از فشار خارجى، دستش براى پرداختن به اسماعیلیان باز شد. او تحت نفوذ محمد الخطیبى، رئیس اصفهان، شمار زیادى از کارکنان دیوان را که ادعا مى‏شد گرایش‏هاى اسماعیلى دارند، از امور بر کنار کرد و سیاست توجه به اهل خراسان و دور کردن عراقیان (مردم غرب ایران یا عراق عجم) را، به بهانه‏ى آن که اهل خراسان در حمایت از مذهب سنت راسخ‏ترند پیش گرفت.46
سلطان محمد کوشش جدید و مصممانه‏اى را براى سرکوبى اسماعیلیان اصفهان آغاز کرد. ابن اثیر مى‏گوید:
«وقتى تکلیف سلطنت سلطان محمد روشن شد و براى او منازعى باقى نماند، کارى واجب‏تر از آن ندید که به جست‏وجو و جنگ با اسماعیلیان برخیزد و مسلمانان را از جور و ستم آنان نجات دهد. او تصمیم گرفت از قلعه‏ى اصفهان که در دست آنان بود آغاز کند؛ زیرا اکثرا از این قلعه به مردم آسیب مى‏رساندند و مشرف بر پایتخت بود؛ بدین جهت شخصا در روز ششم شعبان به محاصره‏ى قلعه اقدام کرد».47
کار محاصره و گرفتن قلعه‏ى شاهدز، با تمهیدات و تدابیرى که احمد بن عبدالملک در پیش گرفت و دوستان و هواداران اسماعیلیان در اردوگاه سلجوقى نیز آنها را پشتیبانى کردند، مدتى به تأخیر افتاد.48 در همان ابتدا، به علت اخبار دروغى که هواخواهان اسماعیلیان در اردوى سلطان پراکندند، حرکت سپاه پنج هفته به تأخیر افتاد.
وقتى احمدبن عبدالملک عطاش خود را سخت تحت فشار یافت، باب یک رشته مباحثات مذهبى طولانى را با سلطان و علماى مذهبى سنى باز کرد. ابن اثیر مى‏گوید: احمد بن عطاش در پیامى که براى سلطان فرستاد، حجت آورد که اسماعیلیان مسلمانان واقعى هستند؛ زیرا آنان به خداوند بزرگ و کتب و رسل او و قیامت ایمان دارند و به آن‏چه محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آورده است نیز مؤمن هستند و تفاوت آنان با اهل سنت فقط در موضوع امامت است؛ بنابراین، به اعتقاد او، سلطان را هیچ دلیل شرعى براى انجام عملیات بر ضد آنان نیست؛ به خصوص که اسماعیلیان حاضرند اطاعت سلطان را بپذیرند و به وى خراج بدهند.49 این پیام به یک مباحثه‏ى دینى منجر شد. به نظر مى‏آید در ابتدا بیش‏تر مناصحان و فقهاى سنى و علما مایل به پذیرفتن استدلال اسماعیلیان بودند. اما معدودى خواهان اتخاذ تصمیم و نظرى شدید بودند. از جمله آنان ابوالحسن على بن عبدالرحمن سمنجانى از شیوخ شافعیان بود که در مقابل آنان ایستاد و گفت: از آنان بپرسید که اگر امامى که شما پیرو اویید آنچه را شرع حرام کرده است بر شما حلال داند، و آنچه را شرع حلال کرده است حرام گرداند، آیا باز پیروى او مى‏کنید؟ اگر جواب مثبت دادند، خون آنان مباح است.50 این مباحثه به جایى نرسید و محاصره‏ى قلعه ادامه یافت. اسماعیلیان از سلطان خواستند فردى از علما را براى مباحثه نزد آنان به قلعه بفرستد. سلطان عده‏اى از علما، از جمله قاضى ابوالعلا صاعد بن یحیى را که شیخ حنفیان اصفهان بود، فرستاد؛ ولى مباحثه‏ى آنان نتیجه‏اى نداشت و بدین ترتیب در این مرحله نیز مذاکرات به جایى نرسید.51
اکنون اسماعیلیان به حیله‏اى دیگر متوسل شدند و پیشنهاد صلح و متارکه دادند. اسماعیلیان پیشنهاد دادند که به جاى مشاهد، قلعه‏هاى دیگر به آنان داده شود؛ ولى این مرحله از مذاکرات نیز به خاطر حمله‏ى یکى از فداییان به جان یکى از امراى سلطان، که شدیدا مخالف اسماعیلیان بود، متوقف شد و به جایى نرسید. سلطان دگربار بر فشار محاصره افزود و تنها امیدى که براى اسماعیلیان باقى ماند، تسلیم مشروط بود. در شرایط متارکه و تسلیم مورد موافقت قرار گرفت.52 قرار بر این شد که عده‏اى از محافظان قلعه، تحت حمایت سلطان، قلعه را ترک گویند و به مراکز دیگر اسماعیلى در ارّجان و قهستان بروند. بقیه‏ى محافظان نیز در یکى از جناح‏هاى قلعه جاى‏گیرند و باقى را به تصرف سلطان دهند و وقتى خبرِ به سلامت رسیدن رفتگان را دریافتند، تسلیم شوند و به آنان اجازه رفتن به الموت داده شود. خبرى که در انتظارش بودند، به موقع به آنان در شاهدز رسید، ولى احمد بن عطاش از فرود آمدن استنکاف ورزید. از قرار معلوم، وى بر آن بود که تا آخرین نفس بجنگد. او و گروه کوچکى از اسماعیلیان که حدود هشتاد نفر بودند، با سلجوقیان نبرد کردند و تقریبا همه‏ى مدافعان نابود شدند. زن احمدبن عطاش بعد از آن که جواهر نفیس قیمتى را نابود کرد، خود را از بالاى قلعه فرو انداخت.53 احمد بن عطاش دستگیر شد و او را در خیابان‏هاى اصفهان براى تماشاى مردم گردانیدند و سپس زنده زنده پوست برکندند و پوستش را از کاه پر کردند و سرش را براى خلیفه‏ى عباسى به بغداد فرستادند.54 قلعه‏ى خان لنجان نیز در زمان محاصره‏ى قلعه شاهدز به دست سپاه سلجوقى نابود گشت.
پایان کار اسماعیلیان
با این شکست‏ها نفوذ اسماعیلیان در منطقه‏ى اصفهان از بین رفت. گرچه آنان، بعد از این، به اقداماتى همانند ترور بعضى رجال و علماى اهل سنت یا آتش زدن بعضى مکان‏ها دست زدند، ولى هرگز نتوانستند پایگاهى در این شهر به دست آورند. به گفته‏ى ابن اثیر، در سال 515 قمرى جماعتى از اسماعیلیان مسجد جامع اصفهان را که بزرگ‏ترین و بهترین مسجد شهر بود به آتش کشیدند.55 در این آتش‏سوزى توابع مسجد، یعنى آموزشگاه‏ها، صومعه‏ها، مضیف‏ها و حتى کتابخانه‏ى نفیسى که فهرست آن در سه جلد قطور تنظیم یافته بود، طعمه‏ى شعله‏هاى آتش شد.56
در سال 523 قمرى فدائیان اسماعیلى عبداللطیف بن محمد بن ثابت خجندى، رئیس شافعیان را که فرمانروایى و تحکم و نفوذ بسیار داشت، به قتل رساندند.57
رابطه اسماعیلیان اصفهان با فاطمیان و نزاریان
عبدالملک بن عطاش رهبر اسماعیلیان مناطق ایران، آخرین داعى فاطمیان ایران محسوب مى‏شود. او دستورهاى کلى را از قاهره دریافت مى‏داشت.
در دوران عبدالملک بود که اختلاف نزارى ـ مستعلوى در بین فاطمیان به وجود آمد. به نظر مى‏رسد تا وقتى که رهبرى اسماعیلیان در اختیار عبدالملک بود، جریان اسماعیلیه‏ى ایران با فاطمیان در ارتباط بوده است؛ با کنار رفتن عبدالملک از رهبرى اسماعیلیان ایران، ارتباط اسماعیلیان ایران با قاهره قطع گردید.
در منابع، خبرى دال بر ارتباط احمد بن عبدالملک عطاش با فاطمیان وجود ندارد. احتمالاً احمد بن عبدالملک بدون این که زیر نظر رهبرى فاطمیان و یا رهبرى حسن صباح در الموت قرار گرفته باشد، مستقلاً اسماعیلیان اصفهان را، با عقایدى که گرایش به نزاریان داشته، رهبرى مى‏کرده است.
حسن صباح با آن که رهبرى اسماعیلیان نزارى ایران را در دوران بعد از عبدالملک در اختیار داشت، در پى رهبرى قلاع اسماعیلیان اصفهان و نظارت بر آن نبود. در بعضى منابع آمده است حسن صباح در عین نارضایتى‏اش از اعمال و اقدامات احمد بن عطاش، به خاطر پدرش به او احترام مى‏گذاشت. ابن اثیر مى‏گوید: در موقعى که حسن صباح بر الموت مستولى شده و احمد عطاش بر شاهدز مسلط شده بود، روزى از حسن پرسیدند: چرا این ابن عطاش را که مردى نادان است این اندازه تعظیم مى‏کنى؟ جواب داد: زیرا پدرش استاد من بود و او را در نظر من مقامى بلند بود.58
بعد از احمد بن عطاش که جریان اسماعیلیه‏ى اصفهان رو به نابودى رفت، احتمالاً نزاریان الموت اقدامات بعدى اسماعیلیان در اصفهان (مانند: ترور رجال سیاسى، نظامى و دینى و یا اعمالى تخریبى، مثل به آتش کشیدن مسجد جامع شهر) را انجام دادند. منابع دوران بعد از سلجوقى مثل الکامل فى التاریخ ابن اثیر، جامع التواریخ رشیدالدین فضل‏اللّه‏، زبدة التواریخ کاشانى، ترورهاى اصفهان را عمدتا به فداییان نزارى الموت نسبت مى‏دهند.
علماى اهل سنت و اسماعیلیان اصفهان
بزرگان و علماى اهل سنت اصفهان بزرگ‏ترین مخالفان اسماعیلیان بودند. در مقابله با اسماعیلیان، آنان در کنار سلجوقیان قرار داشتند و از مواضعشان شدیدا دفاع مى‏کردند. علماى شافعى و حنفى که عمدتا از آل صاعد و آل خجند بودند، در مقابله با اسماعیلیان، اتفاق داشتند.
ابوالقاسم مسعود بن محمد خجندى، که در ایام برکیارق رئیس شافعیان اصفهان بود، تعصبى شدید علیه اسماعیلیان به خرج داد. جمعیّت انبوهى با سلاح گرد او آمدند و به دستور او خرمن‏هاى آتش افروختند و هر کسى را که به تهمت اسماعیلى گرفتار مى‏شد در آتش مى‏سوختند و به این علت، اسماعیلیان او را مالک دوزخ لقب داده بودند.59
ابوالحسن على بن عبدالرحمان سمنجانى، از شیوخ شافعیان دوره‏ى سلطان محمد، در سال 500 قمرى در حضور خلقى کثیر قتل اسماعیلیان را قایل گشت و گفت: با وجود اقرار آنان به همه‏ى اصول و ارکان دین مبین، چون آنان به امامى قایل‏اند که آنچه را شرع ممنوع ساخته است مباح، و مباحِ شریعت را ممنوع مى‏سازد، قتلشان واجب است.60
ترورهاى اسماعیلیان در اصفهان
اسماعیلیان نزارى دوران سلجوقى، براى رسیدن به مقاصد سیاسى و نظامى، از ترور مخالفان خویش استفاده مى‏کردند. آنان مبدع سیاست کشتن مخالفان خود نبودند، اما به این شیوه نقش سیاسى عمده‏اى دادند و از آن به روش نمایشى و هراس‏آفرین استفاده کردند. این مسئله موجب شد که تقریبا قتل هر شخصیت مهم دینى و سیاسى به آنان نسبت داده شود و این بهانه‏اى شد براى دیگر گروه‏ها که دشمنان خویش را از میان بردارند و مطمئن باشند که گناه آن به گردن اسماعیلیان خواهد افتاد و آنان مورد ملامت قرار خواهند گرفت.
قتل‏هایى که اسماعیلیان نزارى مرتکب مى‏شدند به وسیله‏ى فداییانى که حاضر بودند جان خود را بر سر مأموریت خطیر خویش بگذارند، انجام مى‏گرفت. کشتن شخصیت‏هاى معروف سیاسى ـ نظامى، که معمولاً محافظانى داشتند، بیش‏تر در مساجد و مکان‏هاى عمومى انجام مى‏گرفت؛ چون بخشى از این سیاست آدم‏کشى براى به هراس افکندن و ترسانیدن دشمنان بود.
در اصفهان دوره‏ى سلجوقى، بعضى از رجال دینى و سیاسى و نظامى به قتل رسیدند. این قتل‏ها به اسماعیلیان نزارى نسبت داده شد. جاى تردید است که همه‏ى این قتل‏ها را اسماعیلیان انجام داده باشند. این احتمال وجود دارد که بعضى موارد، تصفیه حساب بوده و به پاى اسماعیلیان نوشته شده است.
با افزایش این قتل‏ها، سلجوقیان و قاضیان سنى آنان سیاستى دیگر در پیش گرفتند و آن قتل‏عام دسته‏جمعى اسماعیلیان شهر بود. همه‏ى کسانى که متهم به اسماعیلى‏گرى بودند، محاصره و طعمه‏ى حریق شدند و از دم شمشیر گذشتند و اموالشان مصادره گشت. به دنبال افزایش ترورها در اصفهان، شایعاتى دامن زده شد که موجب وحشت مردم از اسماعیلیان مى‏گردید. افرادى که اسماعیلیان در اصفهان ترور کردند عمدتا از رجالى بودند که در برابر اهداف و آمال اسماعیلیان ایستادگى مى‏کردند. مهم‏ترین ترورهایى که در دوره‏ى سلجوقیان در اصفهان انجام گرفت و انگشت اتهام در آن موارد به سوى اسماعیلیان بود، عبارت‏اند از:
1. قتل مؤذن ساوه‏اى که در اصفهان زندگى مى‏کرد. اسماعیلیان اصفهان او را به پذیرش عقاید باطنى دعوت کردند، ولى او نپذیرفت و اسماعیلیان از بیم آن که مبادا راز آنان را افشا و آنها را گرفتار کند وى را کشتند. ابن اثیر مى‏گوید که وى نخستین قربانى اسماعیلیان بود و خون او نخستین خونى بود که به دست اسماعیلیان بر زمین ریخته شد. خبر این جنایت به نظام الملک داده شد. او شخصا فرمان داد که رئیس فتنه‏جویان را به سیاست رسانند. متهم طاهر نجار نام داشت و پسر واعظى بود که مقامات مختلف دینى داشت. مردم شهر، در فتنه‏اى که روى داد، او را به اتهام باطنى کشتند. طاهر نجار را براى عبرت دیگران مجازات و بدنش را سوراخ کردند و جسد او را در بازار شهر گردانیدند. به اعتقاد ابن اثیر او اولین اسماعیلى‏اى بود که کشته شد.61
وقتى خواجه نظام الملک کشته شد، اسماعیلیان گفتند او نجارى را کشت و ما او را به ازاى خون او کشتیم.
2. قتل ابوالمظفر خجندى مفتى اصفهان در سال 491 قمرى بدست ابوالفتح سجزى.62
3. قتل بلکابک شحنه‏ى اصفهان در آخر رمضان سال 493 قمرى در خانه‏ى سلطان، با کارد یک فدایى اسماعیلى. او از هواخواهان سلطان محمد و مخالف برکیارق بود. وى از ترس اسماعیلیان بسیار احتیاط کرد و پیوسته زره یا چیزى که مانع ضربت شود، مى‏پوشید آن روز زره نپوشیده و با عده‏ى کمى به سراى سلطان رفته بود.63
4. قتل قاضى عبداللّه‏، قاضى اصفهان در سال 493 قمرى به دست ابوالعباس نقیب مشهدى.64 او با باطنیان به‏شدت مبارزه مى‏کرد و از بیم گزند آنان زره مى‏پوشید و احتیاط و احتراز مى‏کرد.65
5. قتل امیر بیکلابک سرمز در سراى سلطان در سال 493 قمرى.66
6. قتل ابوالعلا صاعد بن محمد حنفى دانشمند اصفهانى و مفتى این شهر در روز عید فطر سال 495 قمرى در مسجد جامع اصفهان.67
7. قتل وزیر ابوالمحاسن عبدالجلیل بن محمد دهستانى وزیر سلطان برکیارق در سال 495 قمرى. وزیر مدتى که برکیارق اصفهان را در محاصره داشت، همراه او بود. او براى ملاقات سلطان از چادر خود بیرون آمده بود که جوانى به او حمله و چند زخم به او وارد کرد که سبب مرگ وزیر شد. گفته شده که این جوان از اسماعیلیان بوده است.68
8. قتل عبداللطیف بن محمد بن ثابت، رئیس شافعیان اصفهان در سال 523 قمرى.69
9. قتل سید دولتشاه علوى، رئیس اصفهان به دست ابا عبداللّه‏ موغانى باطنى در سال 528 قمرى.70
10. قتل راشد خلیفه‏ى عباسى در اصفهان در سال 532 قمرى. به دست گروهى از سربازان خراسانى‏اش که احتمالاً تمایلات اسماعیلى داشتند. نزاریان الموت مى‏اندیشیدند که راشد به تلافى قتل مسترشد، خلیفه عباسى، که در مراغه به دست اسماعیلیان کشته شده بود، قصد لشکرکشى به الموت را دارد؛ از این رو با شنیدن خبر راشد «هفت روز بشارت زدند»؛ اما تنها این حقیقت که وى یک خلیفه‏ى سنى بود، مى‏تواند دلیل شادى و مسرت اسماعیلیان از کشته شدنش باشد. در اصفهان، بر عکس، مردم احساس آزردگى و خطر کردند و تمام کسانى را که اسماعیلى مى‏پنداشتند، قتل‏عام نمودند.
نتیجه
اسماعیلیان در اصفهان، به ویژه در دوران سلجوقیان، نقشى فعال در حوادث و تحولات این شهر داشته‏اند. درگیرى‏هاى درونى میان سلجوقیان، به خصوص سلطان برکیارق و سلطان محمد موجب افزایش قدرت اسماعیلیان گردید. با بالا گرفتن قدرت اسماعیلیان، بعضى از رجال سیاسى به آنها گرویدند. این دسته از قدرت پنهان اسماعیلیان براى مطامع سیاسى خویش استفاده مى‏کردند.
علماى اهل سنت که از نظر دینى ـ سیاسى افزایش نفوذ اسماعیلیان را مخالف منافع خود مى‏دیدند، در مقابل اسماعیلیان ایستادند و امراى سلجوقى را به مبارزه بر ضد آنان تشویق کردند؛ به همین علت، در لیست ترورهاى اسماعیلیان در اصفهان، در کنار رجال سیاسى، تعدادى از علماى اهل سنت اعم از شافعى و حنفى نیز دیده مى‏شود.
اتحاد امراى سلجوقى و علماى اهل سنت شهر همراه با اقدامات خشن و افراطى اسماعیلیان از عوامل افول و سقوط اسماعیلیان است.
پى‏نوشت‏ها:
1. ر.ک: برنارد لوئیس، تاریخ اسماعیلیان، ترجمه فریدون بدره‏اى، ص 84.
2. محمد بن اسحاق ابن ندیم، الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، ص 354ـ355.
3. ر.ک: ابوالمعالى محمد الحسینى العلوى، بیان الادیان، تصحیح عباس اقبال، ص36ـ37؛ عبدالقاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، ترجمه محمد جواد مشکور، ص 202.
4. رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم، ص 209ـ210.
5. براى اطلاع از احوال ابوحاتم ر.ک:
Encyclopaedia of Islam. London. 1960, vol. 1.p. 125.
6. خواجه نظام الملک، سیر الملوک (سیاست نامه)، به اهتمام هیوبرت دارک، ص 286.
7. این کتاب با عنوان، ابوحاتم احمدبن همدان الرازى، کتاب الزینه فى المصطلحات الاسلامیه، تصحیح حسین بن فیض‏اللّه‏ الهمدانى، چاپ شده است.
8. ابوحاتم الرازى، اعلام النبوه، تصحیح صلاح الصاوى، غلامرضا اعوانى.
9. همان، ص 11.
10. نظام الملک، سیاست نامه، ص 286.
11. محمد السعید جمال‏الدین، دولة الاسماعیلیه فى ایران، ص 47.
12. همان، ص 49.
13. عبدالقاهر البغدادى، همان، ص 202ـ203.
14. نظام الملک، همان، ص 287.
15. محمد السعید جمال‏الدین، همان، ص 54.
16. ر.ک: بندارى اصفهانى، تاریخ سلسله سلجوقى، ترجمه محمد حسین جلیلى، ص 92ـ93؛ محمدبن سلیمان الراوندى، راحة الصدور و آیة السرور، تصحیح محمد اقبال، ص 138ـ140؛ رشیدالدین فضل‏اللّه‏، جامع التواریخ در باب غزنویان، دیالمه، آل سامان، آل سلجوق، به سعى احمد آتش، ص 302ـ303.
17. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 6، ص 342؛ رشیدالدین فضل‏اللّه‏، همان، ص 303؛ و صدرالدین ابوالحسن حسینى، زبدة‏التواریخ، ترجمه رمضان على روح الهى، ص 99.
18. ر.ک: ابن اثیر، همان، ص 354؛ صدرالدین حسینى، همان، ص 107.
19. ر.ک: رشیدالدین فضل‏اللّه‏، همان، ص 315؛ ابن اثیر، همان، ص 404 و 473.
20. راوندى، راحة الصدور و آیة السرور، ص 155ـ156.
21. ر.ک: مصطفى غالب، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 243.
22. همان، ص 243.
23. راوندى، همان، ص 155ـ156.
24. ر.ک: مجتبى مینوى، تاریخ و فرهنگ، ص 176.
25. ر.ک: فرهاد دفترى، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص 408.
26. حسن صباح در قسمى از زندگى‏نامه‏ى خود مى‏گوید که در دامن خانواده‏اى که بر طریق شیعه‏ى اثنى عشرى مى‏رفته، پرورش یافته بود، اما تصور مى‏کرد که مذهب اسماعیلیه تنها فلسفه‏اى الحادى است تا این که دوستى که به خاطر درستى و اخلاق نیکویش نزد حسن معزز و محترم بود، بدون آن که در ابتدا اسماعیلى بودن خود را براى او فاش کند، وى را متقاعد ساخت که امام اسماعیلى تنها امام حقیقى و راستین است؛ با وجود این، حسن صباح از روبه‏رو شدن با فحش و ناسزاى عامه که اسماعیلیان بار آن را مى‏کشیدند، بیم داشت. او پس از یک بیمارى مهلک و خطرناک، با خود اندیشید بدون آن که امام راستین را شناخته باشد، هلاک مى‏گردد؛ پس به جست و جوى مبلغى اسماعیلى پرداخت تا در ورود به این مذهب از وى بیعت گیرد (ر.ک: رشیدالدین فضل‏اللّه‏، جامع التواریخ، قسمت اسماعیلیان، تصحیح زنجانى، ص 97ـ99؛ عطاملک جوینى، جهانگشاى جوینى، تصحیح محمد قزوینى، ج 3، ص 187).
27. عطاملک جوینى، همان، ج 3، ص 189.
28. عطاملک جوینى، نامه‏الموت، به اهتمام نجیب مایل هروى، اکبر عشق کابلى، ص 38.
29. خواجه رشیدالدین فضل‏اللّه‏، همان، ص 99.
30. مارشال گ.س. هاجسن، فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدره‏اى، ص 109.
31. عطاملک جوینى، همان، ج 3، ص 191.
32. همان، ص 119.
33. رواندى، راحة الصدور و آیة السرور، ص 156.
34. براى قعله‏ى شاهدز ر.ک: محمد مهزیار: شاهدز کجاست، ص 43ـ49؛ ظهیرالدین نیشابورى، سلجوقنامه، ص 40ـ41؛ یاقوت الحموى، معجم البلدان، ج 3، ص 316؛ میرخواند، روضه الصفا، ج 4، ص 306 به بعد.
35. راوندى، راحة الصدور و آیة السرور، ص 156.
36. همان، ص 156ـ157؛ رشیدالدین فضل‏اللّه‏، جامع التواریخ قسمت آل سلجوق، ص316.
37. ر.ک: ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 6، ص 403.
38. ر.ک: راوندى، راحة الصدور و آیة السرور، ص 157؛ خواجه رشیدالدین فضل‏اللّه‏، جامع التواریخ قسمت آل سلجوقى، ص 316.
39. ابن اثیر، همان، ص 403.
40. لوئیس، همان، ص 203.
41. ر.ک: ابن اثیر، همان، ص 402.
42. همان، ص 407ـ 408.
43. ر.ک: همان، ص 408.
44. همان، ص 408.
45. همان، ص 408.
46. بندارى اصفهانى، همان، ص 108ـ109.
47. ابن اثیر، همان، ص 474.
48. گفته شده که سعدالملک وزیر، همکار اسماعیلیان بوده است، و به همین علت، متهم شد در توطئه‏اى که در همان زمان براى مسموم کردن سلطان محمد شده، دست داشته است؛ در نتیجه به قتل رسید. بنا به نقل بندارى، که داستان سقوط شاهدز را هم ضبط کرده است، این اتهام، دروغ بوده است. (بندارى اصفهانى، تاریخ سلسله سلجوقى، ص 103ـ109).
49. ابن اثیر، الکامل فى تاریخ، ج 6، ص 474.
50. ر.ک: همان، ص 474.
51. ر.ک: رشیدالدین فضل‏اللّه‏، ص 121؛ جمال‏الدین ابوالقاسم کاشانى، زبدة التواریخ، تصحیح محمدتقى دانش پژوه، ص 156.
52. ابن اثیر، همان، ص 475؛ رشیدالدین فضل‏اللّه‏، همان، ص 121؛ کاشانى، همان، ص157.
53. رشیدالدین فضل اللّه‏، جامع التواریخ قسمت اسماعیلیان، ص 122؛ ابوالقاسم کاشانى، زبدة التواریخ، ص 157.
54. ر.ک: ابن اثیر، همان، ص 475.
55. ر.ک: همان، ص 576ـ577.
56. لطف‏اللّه‏ هنرفر، گنجینه آثار تاریخى اصفهان، ص 79.
57. ابن اثیر، همان، ص 618.
58. ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 6، ص 473.
59. همان، ص 403.
60. همان، ص 474.
61. همان، ص 401ـ402.
62. او در رى به قتل رسید. ر.ک: رشیدالدین فضل‏اللّه‏، همان، ص 135؛ ابوالقاسم کاشانى، ص 17.
63. ابن اثیر، همان، ص 394ـ395.
64. کاشانى، همان، ص 171؛ رشیدالدین فضل‏اللّه‏، همان، ص 136.
65. ابن اثیر حادثه‏ى قتل قاضى اصفهان را در سال 502 قمرى و در همدان ذکر مى‏کند. ابن‏اثیر، همان، ص 498.
66. رشیدالدین فضل‏اللّه‏، همان، ص 136؛ کاشانى، همان، ص 170.
67. کاشانى، ص 171؛ رشیدالدین فضل‏اللّه‏، همان، ص 136؛ جلال الدین همایى غزالى ناخمه، ص 43.
68. ابن اثیر، همان، ص 415.
69. همان، ص 618.
70. رشیدالدین فضل‏اللّه‏، همان، ص 145؛ کاشانى، زبدة التواریخ، ص 183؛ مجمع التواریخ سلطانى، ص 231.
منابع:
ـ ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن، الکامل فى التاریخ، تصحیح على شیرى (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1989م).
ـ ابن تغرى بردى، جمال‏الدین ابوالمحاسن، النجوم الزاهره فى ملوک مصر و القاهره (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1992).
ـ ابن ندیم، احمد بن اسحاق، الفهرست، ترجمه‏ى محمدرضا تجدد (تهران، امیر کبیر، 1366ش).
ـ ابوالمعالى محمد الحسینى العلوى، بیان الادیان، تصحیح عباس اقبال (تهران، ابن سینا، بى‏تا).
ـ بغدادى، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ترجمه‏ى محمد جواد مشکور (تهران، اشراق، 1367ش).
ـ بندارى اصفهانى، تاریخ سلسله سلجوقى، ترجمه محمد حسین جلیلى (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1356).
ـ جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم (تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1349ش).
ـ جمال‏الدین، محمد السعید، دوله الاسماعیلیه فى ایران (قاهره، موسسة سجل العرب، 1975م).
ـ جوینى، عطاملک، جهانگشاى جوینى، تصحیح محمد قزوینى (تهران، نشر بامداد، بى‏تا).
ـ ـــــــــــــــــــــ ، نامه‏ى الموت، تصحیح نجیب مایل هروى، اکبر عشق کابلى (مشهد، بنگاه کتاب، بى‏تا).
ـ حسینى، صدرالدین ابوالحسن، زبدة التواریخ، ترجمه‏ى رمضان روح الهى (تهران، انتشارات ایل شاهسون، بغدادى، 1380).
ـ دفترى، فرهاد، افسانه‏هاى حشاشین یا اسطوره‏هاى فدائیان، ترجمه‏ى فریدون بدره‏اى (تهران، نشر فرزان روز، 1376ش).
ـ ــــــــــــــــــــ ، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدره‏اى (تهران، نشر فرزان روز، 1375ش).
ـ الرازى، ابوحاتم احمدبن حمدان، اعلام النبوه، تصحیح صلاح الصاوى، غلامرضا اعوانى (تهران، انجمن شاهنشاهى فلسفه ایران، 1356ش).
ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، کتاب الزینه فى المصطحات الاسلامیه، تصحیح حسین بن فیض‏اللّه‏ الهمدانى (قاهره، 1956م).
ـ الراوندى، محمد بن سلیمان، راحة الصدور و آیة السرور، تصحیح محمد اقبال (تهران، امیرکبیر، 1364ش).
ـ رشیدالدین، فضل‏اللّه‏، جامع التواریخ، درباب غزنویان، دیالمه، آل سامان، آل سلجوق، به سعى احمد آتش (تهران، دنیاى کتاب، 1362ش).
ـ ــــــــــــــــــــــــــ ، جامع التواریخ (قسمت اسماعیلیان)، تصحیح دانش پژوه و مدرس زنجانى (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356ش).
ـ کاشانى، ابوالقاسم، مجمع التواریخ سلطانیه، تصحیح محمد مدرسى زنجانى (تهران، موسسه اطلاعات، 1364ش).
ـ غالب، مصطفى، تاریخ الدعوه الاسماعیلیه (بیروت، دارالاندلس، بى‏تا).
ـ کاشانى، جمال‏الدین ابوالقاسم، زبدة التواریخ، تصحیح محمد تقى دانش پژوه (تهران، موسسه‏ى مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1366).
ـ لوئیس، برنارد، تاریخ اسماعیلیان، ترجمه‏ى فریدون بدره‏اى (تهران، توس، 1363ش).
ـ مهزیار، محمد، شاهدز کجاست (اصفهان، انتشارات گلها، 1379ش).
ـ میرخواند، محمدبن خواوند شاهک، روضة الصفا (تهران، 1339ش).
ـ مینوى، مجتبى، تاریخ و فرهنگ (تهران، خوارزمى، 1356ش).
ـ نظام الملک، خواجه ابو على حسن طوسى، سیر الملوک (سیاست نامه)، تصحیح هیوبرت دارک (تهران، علمى و فرهنگى، 1364ش).
ـ نیشابورى، ظهیرالدین، سلجوقنامه (تهران، کلاله خاور، 1332ش).
ـ هاجسن، مارشال گ.س، فرقه‏ى اسماعیلیه، ترجمه‏ى فریدون بدره‏اى (تبریز، کتابفروشى، تهران، 1343ش).
ـ هنرفر، لطف‏اللّه‏، گنجینه‏ى آثار تاریخى اصفهان (اصفهان، کتابفروشى ثقفى، 1350ش).
ـ یاقوت حموى، شهاب‏الدین ابو عبداللّه‏، معجم البلدان (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1979م).
- Encyclopedia of Islam. Landon, 1960, vol I.

تبلیغات