آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۳

چکیده

ساختار نامتعارف و نوآیین مثنوی ایجاب می کند که خواننده برای فهم عمیق تر و التذاذ هنری بیشتر از کلام مولوی با الگوهای مأنوس و متعارف زبانی و ذهنی خود با جهان متن مثنوی روبه رو نشود. شاکله معنایی مثنوی نیز در خوانش جزءنگرانه و بدون توجه به بسترهای معنایی و پیوند اندام وار پاره ها و اجزای متن، مغفول و پنهان می ماند. بر این اساس، پژوهش حاضر با توجه به یکی از رویکردهای معرفتی و هستی شناختی مولوی به تبیین چگونگی و چرایی فروریزی تقابل ها و اصالت نگرش نسبی و پیوستاری در مثنوی می پردازد. نگرش تقابلی، جریانی ریشه دار در تاریخ تفکر بشر است که همه امور و پدیده های هستی را در دو قطب مقابل هم طبقه بندی می کند؛ در ساختار سلسله مراتبی و در چینش تقابلی، مفاهیم، ارزش ها و ماحصل امور، ایستا و قطعی است و معنای از پیش تعیین شده و قطعی، جلوی تکثیر معنا را می گیرد. پژوهش حاضر با رویکردی تحلیلی – انتقادی به چگونگی و نقش این نگرش در گفتمان فلسفی غرب و نیز فراروی از این تقابل ها، نشان می دهد که باوجود تقابل های دوگانه در مثنوی، چگونه مولانا از حصار بسته و تکراری این ساختار فراتر می رود. پرهیز از برداشت قطعی و پیوستاری دیدن مفاهیم، از اصول زیرساختی تفکر مولانا در سراسر مثنوی است که با عباراتی چون «از موضع»، «جهات مختلف»، «از نظرگه»، «در نسبت» و... به مخاطب انتقال می یابد. این مقاله با بازخوانی تعدادی از حکایت های مثنوی- که با همین اندیشه بنیادی طرح می شوند- نشان می دهد که چگونه مفاهیم به شکلی لغزنده و سیال در کلیت مثنوی به یکدیگر می پیوندند. همچنین با دقت در طرح چندباره برخی از مفاهیم، این موضوع برجسته می شود که در مثنوی هیچ مفهومی یک بار و برای همیشه معنا نمی شود بلکه هر مفهوم بارها -هر بار از موضع و زاویه ای خاص- طرح می گردد تا مخاطب هیچ معنایی را معنای نهایی نداند و منتظر جنبه ای دیگر از آن در بیتی، حکایتی یا دفتری دیگر باشد. پازل معنایی مثنوی در همین امتدادها، تکرارها و ارتباط ها به شیوه خاص خود شکل می گیرد.

تبلیغات