آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۱

چکیده

این پژوهش مقایسه نظریات و افکار مولوی و مزلو بود، دو اندیشمندی که با یکدیگر فاصله زمانی جالب توجهی (مولوی در قرن هفتم هجری شمسی و مزلو در قرن چهاردهم هجری شمسی) داشتند و در جغرافیای مکانی کاملاً متفاوتی (مولوی در سرزمین ایران قدیم یعنی بلخ و مزلو در امریکا) زندگی می کردند. مسلم است که با این توضیحات خاستگاه فکری و جهان بینی این دو نیز کاملاً متفاوت بوده است، اما به رغم این اختلافات، مولوی با اطمینان از وجود و دستیابی به انسان کامل در سراسر کتاب «مثنوی معنوی» در جستجوی انسان کامل و حکایات و نکته های او برای رساندن انسان به درجات کمال بود. هدف اصلی مزلو نیز دانستن این مسأله بود که انسان برای رسیدن به کمال و خود شکوفایی تا چه اندازه توانایی دارد و بر این باور بود که اگر بتوانیم تمام استعدادهای بالقوه خود را شکوفا کنیم، دستیابی به این حالت آرمانی هستی و تبدیل شدن یا نزدیک شدن به انسان سالم و کامل ممکن و مقدور خواهد بود. در عین حال، می توان گفت که تفاوت بین این دو دیدگاه نیز شایان توجه است. در حالی که مزلو روان شناسی مورد نظر خود را «روان شناسی بودن» و حضور در زمان حال می نامد، می توان گفت که روان شناسی مورد نظر مولوی، گونه ای «روان شناسی با حق بودن» و گذر کردن از عرصه زمان است.

تبلیغات