آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۸

چکیده

متن

 

جهانی شدن بازارهای اقتصادی و گسترش انواع ارتباطات جهانی و تغییراتی که در روابط بین کشورها به وجود آمده، زمینه ساز روندی است که به اعتقاد پاره ای صاحب نظران، از اهمیت های دولت ملی خواهد کاست. اما با وجودی که دولت های ملی به عنوان اصلی ترین بازیگران بین المللی از اواسط قرن گذشته تاکنون بتدریج تن به جایگزین های دیگر می دهند، جهان هنوز شاهد خلق دولت های ملی جدید است وبا توجه به گستردگی و تنوع اقوام ساکن در کره زمین، روند خلق کشور ملتهای نوین احتمالاً ادامه خواهد داشت. از زمانی که از شگفتی‍های دو دهه اخیر، رشد همزمان دو پدیدة به ظاهر متضاد در سطح جهان است. از یکسو شاهد تعمیق فرایند جهانی شدن فرهنگ بازارهای اقتصادی و شیوه های حقوقی و سیاسی هستیم، واز سوی دیگر ناظر ظهور انواع اختلافهای قومی و تاکید بر بنیادی ترین هویتهای گروهی و وفاداریهای قومی در بسیاری از مناطق و کشورهای جهانیم. به رغم پیش بینی بسیاری از متخصصان توسعه و ناظران بین المللی در دهه های 60 و 70 ، نوسازی کشورها در سطح گسترده نه تنها کمکی به زوال احساسات قومی و محلی نکرده، بلکه در بسیاری از زمینه‍ها این احساسات را تشدید کرده است.

سئوالی که ذهن بسیاری از پژوهشگران اجتماعی را به خود جلب کرده است، علل و چگونگی شکی گیری هویت های قومی در مناطق مختلف جهان و شیوة صحیح برخورد با روند کثرت گرایی است که در عرصة فرهنگ ها و هویت ها در حال شکل گیری است.

در این مقاله سعی خواهد شد تا از خلال بحث های جاری پیرامون ناسیونالیسم و ناسیونالیسم قومی، یک چارچوب نظری مناسب برای مطالعة پدیدة ناسیو نالیسم قومی و چگونگی شکل گیری آن ارائه شود.

حاکمیت مردمی با مفهومی از قومیت پیوند خورده و در قالب حق تعیین سرنوشت ملی تجسم یافته است، مشروعیت سیاسی هر دولتی که نتواند موقعیت یک دولت ملی به مفهوم واقعی کلمه بیابد، از سوی بخش هایی از جمعیت آن مورد تردید قرار خواهد گرفت.(1)

در عین حال ما شاهد تشکیل انواع اتحادیه ها و بازارهای مشترک در جهان هستیم. اما بسیاری از این اتحادیه ها در بطن خود انواع تفرقه ها و تضادها را می پروراند. روزگاری در اتحاد شوروی، 104 گروه قومی در قالب یک کشور متحد همزیستی داشتند. امروزه 15 کشور مستقل بر فراز جسد اتحاد شوروی پرچم های ملی خود را برافراشته اند و شاید تا دو دهه دیگر، آنچه شوروی سابق بود، به 60 تا 70 کشور مستقل تجزیه شود. اروپایی که اکنون وحدت خود را به طور بالقوه، می تواند به 75 کشور مستقل تقسیم شود.

رشد احساسات قومی بر پایه تفاوت های زبانی، در صورت عدم ایجاد ساختارها و نهادهای مناسب برای اداره کشورها بر پایه نوعی پلورالیسم قومی، خود می تواند عاملی در جهت تجزیه بسیاری از کشورهای موجود جهان باشد. در جهان کنونی 5 هزار ( و به قولی 10 هزار) زبان جداگانه وجود دارد و اگر هر یک از گروه های قومی جهان که به زبان خاص خود سخن می‍گوید، قصد آن کند که تشکیل یک دولت ملی جداگانه بدهد ـ جهانی که در آینده شاهد آن خواهیم بود ـ طبعاً چنین جهانی بسیار متفرق تر خواهد بود. با توجه به این تحولات، برخی تحلیل گران سیاسی و پیش بینی می کنند که تا سال 2000 ، سیصد کشور مستقل در سازمان ملل کرسی خواهند داشت.(2)

تحولات دو دهه اخیر در جهت تشدید اختلاف های قومی در درون کشورها، پیش بینی بسیاری از نظریه پردازان نوسازی و نیز رهروان مکتب جهانی شدن را که جهان به ناچار به سوی نوعی ادغام فرهنگی و قومی به پیش می رود، باطل اعلام کرده است. در مقابل، ما شاهد رشد روز افزون جنبش قومی و ناسیونالیستهای قومی در سطح جهان بوده ایم. بسیاری از کشورهایی که در گذشته با پشت سر گذاردن یک فرایند سخت و دردناک ملت ساز تولد یافته اند، اکنون به عنوان یک واحد ملی زیر سئوال رفته اند و امواج قوم گرایی و جدایی طلبی آنها را فرا گرفته است. در واقع تنها 10 درصد کشورهای جهان را می توان به لحاظ قومی همگن یا یکدست محسوب کرد. در بقیه کشورها، به طور عموم چندین گروه قومی یا زبانی در کنار هم زندگی می کنند. به نظر می رسد الگوی فرانسوی یا ژاکوبن ملیت که عضویت در یک ملت خاص را امری سیاسی و حقوقی می داند، بیش از پیش جای خود را به الگوی آلمانی ملیت، یعنی تعلق به یک قوم یا فرهنگ با ریشه ای خونی و تبار مشترک داده است.

جهانی شدن ارتباطات در عین کمک به نزدیکی و تفاهم ملت ها و فرهنگ ها، زمینه ساز شکل گیری انواع هویت های جداگانه قومی و رجوع به ابتدایی ترین وفاداری های قومی و منطقه ای شده است و به موازات آن، انواع اختلاف ها و درگیری های قومی پدید آمده است. روند نوسازی در شرایط جهانی شدن بازارهای اقتصادی و ارتباطات همگانی خود، موجد پیدایش پدیده پدیده قوم گرایی و جست و جو برای هویت های قومی بوده است. لذا غالب فلاسفه سیاسی کلاسیک، ایجاد یک دولت مرکزی و یکپارچگی ملی را پیش شرط ایجاد یک کشور ـ ملت می پنداشتند. مثلاً مونتسکیو معتقد بود که موفقیت جمهوری مرهون همگن سازی مردم است. تنها در اجتماعات همگن و یکپارچه می توان روحیه تعاون و اتحاد لازم را برای تشکیل و تداوم یک جمهوری فراهم کرد. به اعتقاد او، در جمهوری، شهروندان باید با آموزشی مدنی اصول میهن پرستی و با شرکت در انواع مراسم و مناسک ملی وفاداری به واحد ملی را جایگزین انواع دیگر وفاداری های قومی، قبیله ای و منطقه ای کنند. او با سانسور آراء مخالف با همگنی قومی کاملاً موافق بود و حتی ترجیح می داد در جمهوری، به رغم جدایی رسمی دین از سیاست،یک مذهب واحد وجود داشته باشد.

فرایند ملت سازی

 تاریخ تشکیل کشور ـ ملتهای اروپایی، خود گواه است بر دشواری فرایند ملت سازی. اغلب این کشورها ـ به استثناء معدودی ـ یک یک دوران نسبتاً طولانی خود را یک “ملت” تصور کردند. با این همه، هنوز هم در ادامه بقای این کشور ـ ملت ها به شکل کنونی تردید وجود دارد. ایجاد یک نظام آموزشی فراگیر، ترویج یک زبان ملی،

به ویژه در شکل نوشتاری و تاکید بر ریشه های تاریخی و فرهنگی مشترک از جمله روش هایی بود که در این کشورها برای یکپارچگی ملی اتخاذ شد. تنوع در زبان ها و لهجه ها به قدری گسترده بود که تعمیم و رسمیت بخشیدن به یک زبان یا لهجه واحد و فراگیر، اغلب به یکی از مهمترین ارکان سیاست ملت سازی در کشورهای اروپایی تبدیل شد. به طور مثال، ایتالیا زمانی که خود را در سال 1860 یک ملت واحد و مستقل اعلام کرد، جمعیتی داشت که تنها سه درصد آن به زبان “ ایتالیایی” به مفهوم دقیق کلمه صحبت می کردند. در آستانه انقلاب کبیر فرانسه، نیمی از فرانسویان اصلاً به فرانسوی صحبت نمی گفتند.(3)

در کشور ـ ملت های جدید تر، مشکل زبان رسمی به مراتب جدی تر بوده است. در هندوستان، هنوز انگلیسی نقش خود را به عنوان زبان رسمی خوب ایفا می کند و زبان رسمی دوم ـ هندی ـ در عمل برای بخش وسیعی از مردم مفهوم نیست.بسیاری از کشورهای آفریقایی، برای غلبه بر نگرانی ها و اعتراض گروه های قومی کوچکتر ( یا تحت سلطه)، ناچار شده اند از یک زبان اروپایی ـ که معمولاً زبان قدرت استعماری پیشین در آن کشور است ـ به عنوان زبان رسمی آن کشور تازه تاسیس خود ـ استفاده کنند.

من در اینجا از “ ملت سازی” صحبت کردم زیرا ملت یک واحد سیاسی تاریخی یا یک اجتماع طبیعی نیست که از قدیم بر جا بوده باشد. “ ملت” گروهی از مردم است که تصور تعلق به یک اجتماع گسترده را ـ بدون آن که اعضای آن را بشناسید یا ببینند ـ در خود پرورانده اند. این “ تصور” به طور خود جوش و در شکل گسترده و همگانی معمولاً وجود ندارد و باید ایجاد شود. البته در ایجاد “ ملت” یکی از عناصر بالقوه مهم و شاید مهمترین اصل “ احساس خویشاوندی یا تبار مشترک” است . بر این پایه، “ ملت” را می توان گروهی از مردم دانست که به افسانه ای درباره تبار مشترک خود باور دارند. به گفته بندریک اندرسون (1983)، ملت یک “ اجتماع تخیلی” است زیرا اعضای آن، دیگر اعضا را نه می بینند، نه می شناسند و نه اصولاً چندان درباره آنان می دانند، اما در هر حال این باور را در خود پرورانده اند که همگی عضو یک ملنت واحدند. زمانی که فرد هویت ملی می یابد، خود را ملزم به وفاداری نسبت به یک ملت می بیند؛ این وفاداری جای پیوندهای محدودتر خانواده ای، قبیله ای، محلی و قومی را می گیرد یا به همان نسبت در

اذهان مردم اهمیت می یابد. ملت ها افسانة “ تبار مشترک” را در تاریخ خود کشف می کنند؛ یا اگر نشود، اثری از آن یافت، دست به جعل آن می زنند. این افسانه سپس مبنای روان شناختی محکمی برای پدید آمدن حس عضویت در یک ملت می‏شود.(4)

" ناسیونالیسم”، ایدئولوژی اصلی ملت سازی است. ناسیونالیسم همواره یک “ روایت ” گونه بر پایه تاریخ گذشته سرزمین و شعر و افسانه های بومی پدید می آورند. به قول “ ارنست رنان”، یکی از وجوه ملت بودن، داشتن تلقی غلط از از تاریخ خود است. یکی از مکانسیم های ناسیونالیبسم برای ایجاد روحیه همبستگی ملی، ساختن هویت “ خودی ” در برابر “ دیگری ” است. “ خود ” همواره در تقابل “ با دیگری ” شکل می گیرد.“دیگری ” لازم نیست واقعاً واجد همه خصوصیتهایی باشد که به او نسبت داده می شود. آن چه مهم است، ترویج این پندار است که “ دیگری ” متفاوت ونمی‍تواند مثل ما باشد.

 تنش های قومی

اگر تخیلی بودن “ ملت ” و این را که هویت ملی تحت فرایندهای خاصی ساخته می شود بپذیریم، باید یر این نکته نیز صحه بگذاریم که هر قومی که احساس پاره ای ویژگی ها و تمایزها را دارد و شرایط برای طرح خواسته های اختصاصی و جداگانه آن فراهم است، به طور بالقوه می تواند نوعی ناسیونولیسم قومی را در خود بپروراند و احیاناً حتی مسیر جداگانه ای را برای ملت سازی در پیش بگیرد. این که یک قوم تاکنون سابقه استقلال سیاسی نداشته است، دلیل کافی برای عدم طرح خواسته های قومی نخواهد بود، چه ناسیو نالیسم قومی لزوماً جدایی طلب و استقلال خواه نیستند و در صورتی هم که باشد، ابایی از خلق یا جعل یک مسابقه تاریخی برای خود نخواهد داشت.

ناسیونالیسم قومی به معنای احساس عمیق تعلق و وفاداری به یک گروه قومی در برابر وفاداری به یک واحد ملی از پیش موجود، مانند ناسیونالیسم، حاصل فرایندهای سیاسی و گفتمانی مشخصی است و یک پدیده خودجوش که به طور معجزه آسایی همه گیر شود، محسوب نمی شود. این ایدئولوژی محصول تلاش های منظم و سازمان یافته ای است که معمولاً از سوی رهبران و سایر نخبگان قومی برانگیخته

می شود. بنابراین همه کشورهای چند قومی به طور بالقوه در معرض رشد احساسات قومی و ناسیونالیسم های قومی قرار دارند. برخی نظام های سیاسی و نهادی می تواند مانع رشد انواع خشن و جدایی طلب ناسیو نالیسم قومی و برعکس، اتخاذ پاره ای سیاست ها و رو ش ها می تواند بروز بدترین نوع قوم گرایی و تشنجات قومی باشد.

انکار تفاوت های قومی و تلاش در جهت یکپارچگی ملی در کشورهایی که فاقد همگنی قومی اند و توسل به شیوه های سرکوب گرانه در جهان کنونی راه به جایی نمی برد. تمامی تجربه های به ظاهر موفق در این زمینه در جریان تحولات اخیر جهان باطل از آب در آمده است. جست و جو برای یافتن هویت های قومی، در کنار هویت یابی های نوین، در جهان معاصر عمومیت یافته است. این روند لزوماً بیانگر یک گام قهقرایی و تنزل به نوعی قبیله گرایی بدوی نیست و به اعتقاد برخی ناظران، می تواند به دموکراتیزه کردن ساختارهای سیاسی و فرهنگی بینجامد. (5) در صورت نهادهای مناسب برای یک نظم چند قومی و تکثرگرا، دلیلی برای غلتیدن به دامان جنگ و خشونت قومی نخواهد بود. واقعیت این است که فرایند تاریخی ملت سازی از طریق ایجاد یک ساختار دولتی شدیداً متمرکز، دیگر کارساز نیست. افکار عمومی جهان بیش از پیش به سوی پذیرش اصل تنوع و تکثر قومی و فرهنگی پیش می رود. در برخی کشورها، سیاست چند فرهنگی شدن1 رسماً ترویج می شود.

 راهکارهای همبستگی ملی

اما سئوالی که برجا می ماند این است که چگونه می توان تنوع هویت های قومی را پذیرفت و در عین حال مدافع وحدت و تمامیت ارضی کشورهای موجود بود؟ به اعتقاد من پاسخ در نوع برخورد با اقوام ساکندر یک سرزمین و چگونگی حل سیاسی مساله نهفته است. اما پیش از پرداختن به این موضوع، باید به برخی پندارهای نادرست درباره ناسیونالیسم قومی پرداخت.

اغلب تصور می شود که بروز نارضایتی های قومی و تنش در مناطق تحت سکونت آنان ناشی از محرومیت اقتصادی اعضای گروه قومی است. بر این اساس، برای فرو خوابانیدن تنش یا جلوگیری از رشد احساسات قومی، محرومیت زدایی مناطق قوم نشین توصیه می شود. محرومیت اقتصادی البته یکی از عوامل رشد اختلاف های قومی است اما مسائل قومی به هیچ وجه در آن خلاصه نمی‍شود. تجربه جهانی نشان می دهد که بسیاری از ناسیونالیسم‍های قومی پردامنه دقیقاً در بین گروه هایی پدید آمده که محرومیت اقتصادی نداشته و چه بسا در موقعیت اقتصادی ممتازی هم در مقایسه با دیگران در واحد ملی متبوعه خود به سر می‍برده‍اند. (6) باسک های اسپانیا، ایتالیایی های شمالی و کروات در یوگسلاوی سابق از جمله اقوامی هستند که مرفه تر از گروه های قومی دیگر در واحد سیاسی خودند، اما در بین آنها یک جنبش ناسیونالیسم قومی قوی شکل گرفته است.

یک پندار نادرست دیگر، ناسیونالیسم قومی را اهرم فشار می داند که اعضای گروه قومی برای دستیابی به منافع بیشتر به کار می برند. تقریر دیگر نظریه فشار، این است که ساختار سیاسی کشور به حساب آوریم.این نظریه نیز در پرتو شواهد موجود چندان قابل دفاع نیست؛ چرا که بسیاری از جنبش های قومی به طور آشکار در تعارض با منافع اقتصادی قوم معترض قرار دارد، مثل مواردی که در آن تنش های حاصل از درگیری های قومی مانع سرمایه گذاری و اقدامات عمرانی از سوی دولت های مرکزی یا سرمایه گذاران خارجی در منطقه قوم نشین شده، یا مواردی که گسستن از واحد سیاسی ـ ملی سابق، نه تنها امتیاز مادی قابل توجهی به همراه ندارد، بلکه سبب رشد مشکلات اقتصادی و محرومیت بیشتر گروه قومی جدایی طلب می شود. نمونه کاتولیک‏های ایرلند شمالی، چچن ها در جمهوری فدراتیو روسیه یا فرانسویان کبک در کاندا در این زمره است.

دولت ها و سخنگویان آنان نیز هر نوع احساسا ت قوم گرایانه را به توطئه های خارجی نسبت می دهند و حتی طرح ساده ترین خواسته های فرهنگی از سوی اقلیت های قومی را در ارتباط با طرح های شوم استعماری و در انطباق با مطامع دشمنان کشور می دانند. استفاده از نارضایتی های قومی توسط دشمنان و تحریک آنان بر ضد

دولت های مرکزی همواره در تاریخ وجود داشته است؛ اما دور از انصاف است که هر نوع خواسته قومی و محلی را به خارجیان نسبت بدهیم. چنین رویکردی در عمل مانع فهم عمیق مساله و یافتن یک راه حل منطقی برای آن می شود و خود عاملی در جهت تشدید اختلاف های قومی و به خشونت کشیده شدن آن است. خواستار جدایی و استقلال کامل نیستند. داده های میدانی نشان می دهد که بسیاری از این افراد مایلند روابط سست و غیر متمرکز که در زمانهای پیشین تا قـبل از شکل گیری دولت‍های متمرکز کنونی وجود داشت، احیاء شود و دولت مرکزی دست از تمرکز‍گرایی بیش از حد و تحمیل یک فرهنگ و زبان مشترک بردارد. به عبارت دیگر، حفظ ویژگی های قومی خواستی است که اکثریت اعضای گروه های قومی در همه کشورها ابراز مشکلات جدی نخواهد بود.(7)

راه های گوناگونی برای حل مشکلات قومی یا، به قول مارکسیست ـ لنینیست ها، مساله ملی وجود دارد. یکی از این راه ها قوم کشی یا اخراج دسته جمعی اعضای یک گروه قومی است. مهاجران اروپایی در سرزمینهای جدید مثل آمریکا و استرالیا کم و بیش با توسل به قوم کشی مشکل خود را حل کردند. استالین آلمانی های حوزه دریای بالتیک و تاتارهای کریمه را به طور دسته جمعی کوچاند و در سالهای اخیر صربهای بوسنی ـ هرزگوین سیاست قوم کشی را به طور فعال علیه مسلمانان به کار بردند. این راه حل غیر انسانی طبعاً به عنوان یک راه حل نمی تواند مد نظر باشد و در کشورهایی که درصد قابل توجهی از مردم آن را اقوام متفاوت با گروه قومی حاکم تشکیل می دهند، عملاً غیر ممکن است.

راه حل دیگر، انکار ویژگیهای قومی و تحمیل یک فرهنگ ملی و زبان استاندارد (معمولاً فرهنگ و زبان قوم غالب) است. این راه حل، بحران را به تعویق می اندازد؛ ولی حل نمی کند. ترکیة نوین، هویت کردها و سایر اقلیتها را انکار کرد، ولی سر انجام این مشکل سر بر آورد و اکنون چندین سال است که سراسر مناطق شرقی این کشور را به آشوب کشانده است.

با توجه به نامطلوب و غیر انسانی بودن راه حل های بالا، تنها راه باقی مانده پذیرش اصل تنوع قومی و ایجاد ساختارها و نهاد های مناسب برای نوعی همزیستی مسالمت آمیز در درون مرزهای یک کشور است. البته در مواردی، اجازه جدایی کامل به یک قوم مساله آفرین، می‍تواند جایگزین بهتری برای یک رشته درگیری های خشونت آمیز یا جنگ تمام عیار باشد، بسیاری از امپراتوری ها هنگام فروپاشی صلاح خود را می دانند و نمونه آن را ما در شوروی سابق و نیز در برخی از کشورهای اروپای شرقی دیده‍ایم. بارزترین نمونه تصمیمی است که دو گروه قومی تشکیل دهنده چکسلواکی گرفتند.

در هر حال، برخی اقدام ها می تواند جهت کاهش تشنج و اداره مسائل قومی مفید باشد. اهم این اقدامها را که یکی از کارشناسان بین المللی (8) بیان کرده است، در اینجا می آوریم :

1ـ تمرکز زدایی از قدرت دولتی از طریق فدرالیسم منطقه ای

2ـ مشارکت چند قومی در سطح دولت مرکزی

3ـ ترغیب مردم به مشارکت سیاسی در چارچوب نهادهای بین قومی

4ـ کاهش نابرابری های اجتماعی ـ اقتصادی در بین گروه های قومی

5ـ تقویت نهادهای سیاسی محلی و سازماندهای مردمی که در سطوح پایین اجتماع مدیریت مسائل قومی را بر عهده دارند

6ـ تضمین حقوق گروه های قومی برای تعیین هویت های فرهنگی خود و حمایت از حقوق و منافعی که بر اساس چنین هویتی متوجه آنان می شود، صرف نظر از مرزهای سیاسی و اداری.

 نتیجه گیری

این بحث که هویت های ملی و قومی به تدریج و در خلال فرایندهای سیاسی مشخص خلق می شوند، البته سهم شرایط و زمینه های اجتماعی، سیاسی و بین المللی را در این هویت سازی نفی نمی کند. هر نوع تلاشی که در جهت القاء و ترویج یک هویت متمایز قومی از سوی نخبگان قومی به عمل می آید، در بستر سیاسی و اجتماعی خاصی منشا اثر است. دلایل رو آوردن نخبگان قومی به ناسیونالیسم قومی، هم می تواند متعدد و متفاوت باشد. بنابراین، آن دسته سیاست های قومی که بتواند زمینه های بروز نارضایتی و طرح خواسته های جداگانه قومی را کاهش دهد و نخبگان قومی را در قدرت سهیم کند، قطعاً در جلوگیری از بروز تنش‍های قومی نمی دهد و احیاناً بر روش های سرکوبگرانه صحه می گذارد، احساسات قومی را چون آتشی در زیر خاکستر می پروراند.

حفظ آداب و رسوم سنتها و زبان اختصاصی هر قوم حق طبیعی آن محسوب می شود. در جهانی که اصل تنوع در همه شئون آن پذیرفته است، همه اقوام حق حیات و ادامه راه و روش‍‍های فرهنگی خود دارند. کشورهایی که چند گروه قومی را در خود جا داده اند با اتخاذ سیاست های قومی مناسب و به خصوص با احترام نهادن به اصل تنوع فرهنگ های قومی در درون مرزهای مشترک و استفاده از گفت و شنود به جای زور و اجبار می توانند یکپارچگی و تمامیت ارضی خود را حفظ کند.
یادداشت ها

1-Connor, Walker, Ethnonationalism: The Quest For Understanding , Princeton , Princeton University Press , 1994 . p. 169.

2-Naisbitt , John , Global Paradox , New York , William Morrow & Co , Inc., 1994 , p . 34.

3-Schudson , Michael , Culture and the Integration of Nationnal Societies , International Social Science Journal , no 139 (February 1994) , PP. 63 – 81.

4-Anderson , Bendeict , Imagined Communities : Reflections on the Origins and Spread Of Nationalism , London , Verso , 1983.

5-Rupesinghe , Kumar and Valery A . Tishkov , eds. Ethnicity and Power in the Contemporary World , Tokyo and New York , United Nations University Press , 1996 , p . 11.

6-Connor , Walker , Ethnontionalism , in Myron Weiner and s. p . Huntington , Understanding Political Development , Boston , Little Brown & co , 1987.

7-Ibid .

8-Rupesinghe , Kumar and A . Tishkov , op . cit.

 

تبلیغات