اسلام و زندگى
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مفهوم حیات و زندگى از مفاهیم روشن و بدیهى است که هر انسانى مىتواند تصویرى از آن را در ذهن خود ترسیم کند، موجودى که به لحاظ زیستى از اوصاف و خصوصیاتى چون تغذیه و رشد و تولید مثل و مانند آن برخوردار باشد از آن به موجود زنده یاد مىشود و یا موجودى که از حس و حرکت بهرهمند باشد از آن به حیوان یاد مىشود.
حیات حقیقتى است که هم نازلترین موجود از آن برخوردار است و هم موجود کامل و مطلق یعنى خداى سبحان آن را داراست، از این رو، از حق به (حىّ لایموت) تعبیر مىشود.
آدمى موجود زندهاى است که مىخواهد زندگى کند از این رو لازم است بدانیم که زندگى حقیقى انسان چگونه است، آیا زندگى او در حدى است که به اندازه تأمین غرایز و اغراض حیوانى از آن برخوردار بوده و در مرتبه جانوران دیگر باشد این که وى از حیاتى برتر بهرهمند است که تمام تلاش خود را باید در این راستا به کار گیرد. از نظر آموزههاى دینى و اسلامى، انسانها از نظر حیات و زندگى درجات و مراتب گوناگون دارند. بهمین دلیل در آغاز لازم است به اقسام حیات پرداخته شود و سپس به آثار حیات اشاره گردد.
صدرالمتألهین مىگوید: «واعلم انّ حیوة کل حىّ انما هى نحو وجوده، اذ الحیوة هى کون شىء بحیث یصدر عنه الافعال الصادرة عن الاحیاء من آثار العلم و القدرة»(1) بدان که حیات هر موجود زندهاى به چگونگى وجود او مربوط است زیرا زندگى آن است که افعال و کارهاى زندگان از آن صادر شود و افعال و کارهاى زندگان همان آثار علم و قدرت است. اقسام حیات
با توجه به مفهوم روشنى که هر کس از حیات و زندگى دارد مىتوان حیات انسان و مراتب آن را در سه مرحله ترسیم کرد:
الف - حیات حیوانى:
انسانى که خدا او را آفریده است و خلقتش را متعادل قرار داده و فرمود: «الذى خلقک فسویک فعدلک»(2) خدایى که تو را از عدم آفرید و به صورتى تمام و کامل بیاراست و او را متعادل قرار داده است، او را از حیات حیوانى برخوردار نموده تا او با استفاده از قواى درونى خویش از مواهب زندگى برخوردار گردد. اما باید بداند که اهتمام او به بهرهمندى از آن قوا چگونه خواهد بود؟ آیا تمام همّت او محدود کردن خود به ارضاء همین حیات است و در نتیجه خود را در پایینترین مرتبه حیات قرار مىدهد یا به عالیترین درجه حیات نیز توجه مىکند. برخى آدمیان در طول عمر خود در پایینترین درجه حیات سیر مىکنند.
هشتاد سال از خداى خویش حیات مىگرفتند امّا دیوار آن حیات بواسطه شهوت و غضب چیده شده است. و این طایفه وراى دیوارى که براى خود درست کردهاند را مشاهده نمىکنند. چون حیوانات همه همّت خود را در بکارگیرى شهوت محدود ساخته گویا که هیچ قوّه و استعداد دیگرى در آنها وجود ندارد. زندگى منافقان و حیات کفار چنین زندگى و حیاتى است. قرآن کریم در وصف کفار مىفرماید: والذین کفروا یتمتعون ویأکلون کما تأکل الانعام؛ و کسانى که کفر ورزیدند استفاده از زندگى و خوراکشان همانند چهارپایان است.»(3) این گروه چنان در این جنبه افراط کردهاند که خداوند به رسولش خطاب مىکند که آنان را به حال خویش رها ساز تا در ورطه حیوانیت خود ادامه حیات دهند و مانند چارپایان زندگى کنند: «فذرهم یخوضوا ویلعبوا حتّى یلاقوا یومهم الذى یوعدون؛ پس اى رسول آنها را به کفر و ضلالت خود بگذار که به بازیچه دنیا مشغول باشند تا به روزى که وعده عذاب آنهاست روبه رو شوند.»(4) چرا این دسته از انسانها در این مرحله قرار گرفتهاند؟ علت آن است که این گروه با عدم استفاده از عقل و بدون توجه به قوّه عاقله در غفلت بسر برده و به زندگى دنیا رضایت داده و با جهل مرکب به همان مطمئن شدهاند. «انّ الذین لایرجون لقاءنا و رضوا بالحیوة الدنیا و اطمأنوا بها والذین هم عن آیاتنا غافلون؛ همانا آنان که (به آخرت معتقد نشدند) به لقاء ما دل نبسته و به دیدار ما امید ندارند و به زندگى حیوانى پست دنیا دل بستهاند و آنهایى که از آیات و نشانههاى ما غافلند.»(5) اولئک مأواهم النار بماکانوا یکسبون؛ ایشان به اعمالى که انجام دادهاند جایگاهشان در جهنم است.»(6)
امیر بیان امام على(ع) در دورى از چنین حیاتى در نامه معروف خود خطاب به عثمان بن حنیف مىفرماید: «فما خلقت لیشغلنى اکل الطیباب کالبهیمة المربوطة همّها علفها او المرسلة شغلها تقممها؛ خلق نشدهام که غذاهاى لذیذ و پاکیزه مرا سرگرم سازد، چونان حیوان پروارى که تمام همّت او علف و یا چون حیوان رها شده که شغلش چریدن و پرکردن شکم باشد.»(7) معناى این سخن حضرت امیر(ع) این نیست که مقام و جایگاه انسان محدود باشد بلکه او خود با ارادهاش جایگاه خویش را تنزّل بخشید و قلمرو حیاتش را با زندگى حیوانات نزدیک نمود.
تو بلند آوازه بودى، اى روان
با تن دون یار گشتى دون شدى
صحبت تن تا توانست از تو کاست
تو چنان پنداشتى کافزون شدى
جاى افسون کردن مار هوى
زین فسون سارى تو خود افسون شدى
نور بودى، نارِ پندارت بکشت
پیش از این چون بودى، اکنون چون شدى
ملک آزادى چه نقصانت رساند
کامدى در حصن تن مسجون شدى؟(8) ب - زندگى انسانى:
آدمى تا در تحقق بخشى قوه وهم و خیال است حیطه حیاتش در ردیف حیوانات است اما اگر گام را بلندتر نهاد و قوه عاقله را به خدمت گرفت و در بالندگى آن همت گمارد بطور قطع حیاتش از زندگى حیوانات فراتر مىرود و ثمرات و آثار انسانى از آن حیات ظهور مىکند. زیرا قواى متعدد در نهاد و نهان انسان به منزله درختهایى هستند که طعم میوههاىشان مختلف است.
قرآن کریم به این نکته تصریح دارد که حیات شخص جاهل یا غافل با فرد عاقل و عالم یکسان نیست زیرا یکى از قوه عاقله برخوردار بوده و دیگرى در تلاطم حیاتش با حس و وهم و خیال درگیر است، یکى بر مرکب عقل تکیه زده و دیگرى بر هوى رکود و اعتماد نموده و پیاده از عقل مىباشد، یکى کشته جهل خویش است و دیگرى از نور عقل و وحى روشنایى مىگیرد.
«اوَمن کان میتاً فاحییناه و جعلناله نوراً یمشى به فى الناس کمن مثله فىالظلمات لیس بخارج منها کذلک زیّن للکافرین ماکانوا یعملون؛ آیا کسى که مرده (جهل و ضلالت) بود پس ما او را زنده کردیم و به او روشنى علم و دیانت دادیم که با آن روشنى میان مردم سرافراز رود مَثَلِ او مانند کسى است که در تاریکىهاى (جهل و گمراهى) فرو رفته و از آن نمىتواند خارج گردد؟ آرى اعمال بد کافران این چنین در نظرشان زیبا جلوه نمود».(9)
حیات مؤمنانه با زندگى فاسقانه برابر نیست زیرا یکى با اصل خویش پیوند دارد و دیگرى از اصل خویش بریده و زندگىاش چون گره کورى به هر طرف متمایل است.
«افمن کان مؤمناً کمن کان فاسقاً لایستوون؛ آیا کسى که ایمان آورد با کسى که فسق و فجور ورزید مساوى است.»(10) عقل و نقل که دو رکن اساسى دین را شکل مىدهند و مبیّن حقیقت دین مىباشند، هر دو بر این امر اتفاق دارد که زندگى با به کار بستن عقل و به کارگیرى ایمان معنا پیدا کرده و مىتواند اهداف واقعى را دنبال نموده و به مقصود و مراد انسانى رهنمون گردد زیرا حکم عقل، طاعت و پیروى از نقل را به همراه دارد.
«و مثل الذین کفروا کمثل الذى ینعق بما لایسمع الادعاء و نداء صمٌّ بکمٌ عمىٌ فهم لایعقلون؛ و مثل آنان که کفر ورزیدند همانند کسانى است که آوازش کنند و از آن آواز معنایى درک نکرده و جز صدایى نشنود، کفار هم از شنیدن و گفتن و دیدن حق کر و گنگ و کورند زیرا عقل خود را به کار نمىبندند.»(11)
حیات انسانى حیات مؤمنانه را گویند و زندگى حیوانى به حیات ملحدانه انسان اطلاق مىشود که قرآن کریم بنا و آثارشان را متفاوت ارزیابى مىکند. تشبیه خداوند از این دو زندگى این است که حیات انسانى چون سجده گاهى است که بر پایه تقوا و حق و صواب تأسیس شده و داراى بناى محکم و استوارى است امّا زندگى حیوانى به مانند بنایى است که بر پایه سستى در کنار سیل ساخته شد و به زودى ویران خواهد شد. «افمن اسّس بنیانه على تقوى من اللّه و رضوانٍ خیرٌ ام من اسّس بنیانه على شفا جرفٍ هارٍ فانهار به فى نار جهنم و اللّه لایهدى القوم الظالمین؛ آیا کسى که مسجد به غرض تقوى و خداپرستى تأسیس کرده و رضاى حق را طالب است مانند کسى است که بنایى سازد بر پایه سستى در کنار سیل که زود به ویرانى کشد و عاقبت، آن بنا از پایه به آتش دوزخ مىافتد؟ و خدا هرگز ستم کاران را هدایت نخواهد کرد.»(12)
پس قلمرو حیات حیوانى، بهرهبردارى از خیال و وهم است و لازمه حیات انسانى، استفاده از عقل و آموزههاى دینى است و چون حیطه عقل فراتر از وهم است لذا حیات مبتنى بر آن دو نمىتواند یکسان باشد. ج - حیات الهى:
آدمى با بهرهگیرى از عقل و تسلیم پذیرى در برابر نقل قادر است حیات انسانى خود را رقم زند امّا حیطه حیات وى مىتواند از این حوزه هم فراتر رود. این موجود مادى چون داراى روح الهى است (و نفخت فیه من روحى)(13) قدرت آن را دارد که پا را از عالم ماده فراتر گذاشته و در عالم ملکوت سیر کند. اسباب وصول براى او مهیا است امّا گاهى انگیزه ظهور آن دروى ملغى است. بسیار زیبا گفته است لسان الغیب که:
اى دل به کوى دوست گذارى نمىکنى
اسباب جمع دارى و کارى نمىکنى
میدان به کام خاطر و گویى نمىزنى
بار ظفر به دست و شکارى نمىکنى
در این مرتبه از حیات است که انسان با تلاش و کوشش از مقام عبودى به جایگاه ربوبى باریافته زمان و مکان را در مىنوردد و با اینکه به ظاهر در این عالم است امّا در واقع به باطن آن عالم مرتبط است. حق تعالى در خطاب به ابراهیم خلیل (ع) اشاره به این مرتبه از حیات دارد که فرمود: «کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض...؛ و ما این چنین حقایق آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم.»(14) مقام منیع ملکوت منحصر در نبى و وصى نیست که دیگران بدان دسترسى نداشته باشند و یا وصول به آن برایشان مستحیل باشد، زیرا:
اولاً انسان قوه و استعداد حشر با ملکوت را داراست زیرا سعه وجودى او برتر از مجردات است.
ثانیاً خداوند سبحان در متن فرقان خطاب به غیر معصومین از انسان فرموده است: «اولم ینظروا فى ملکوت السموات و الارض؛ آیا فکر و نظر در ملکوت و قواى آسمانها و زمین نمىکنند.»(15)
صیغه جمع در مقام ترغیب و تحریص، شاهد بر این مدعاست که طیران هر انسان در طبیعت او و عروج به عالم شامخ ملکوت در صقع نفس او تعبیه شده است.
اگر بنى آدم حامل امانت الهى (انّا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً)(16) و معلم به اسماى خداوندى (و علّم آدم الاسماء کلّها)(17) و برخوردار از مقام خلیفة اللهى (انى جاعل فى الارض خلیفة)(18) و مکرّم به کرامت سبحانى (و لقد کرّمنا بنى آدم و حملنا هم فى البرّ و البحر)(19) است پس او کون جامعى مىباشد که این مقامات براى او علماًو عملاً مقدور است. «هرچه در سریره انسان است،مرتبه مفصّل آن در ضمیر انسان است و هرچه در ضمیر انسان است بطور مفصّلترى در ظاهر انسان است، پس سریره اجمال ضمیر و ضمیر اجمال ظاهر و ظاهر انسان مقام عمل جوارح اوست. فلسفهاش آن که هرچه در عالم تعقل و مقام عقل و وجود عقلانى است به طور مفصلترى در قلب و ملکوت و نفس و مثال و ضمیر تصور مىشود و اندازهگیرى و تقدیر مىشود و هرچه در نفس تقدیر و اندازه شود به خارج و ناسوت وجود پیدا مىکند و بروزات مىکند.»(20)
آدم اسطرلاب گردون علوست
وصف آدم مظهر آیات اوست
هرچه دروى مىنماید وصف اوست
همچو عکس ماه اندرآب جوست
خلق را چون آب دان صاف و زلال
اندر او تابان صفات ذوالجلال(21)
واجد حیات الهى شدن در نشئه طبیعت برترین مقام انسانیت است، انسان در عین حال که در عالم ملک ادامه حیات مىدهد قادر است با ارتقاء اندیشه، حیات خویش را تکامل و تعالى بخشیده و در عالم ملکوت سیر نماید. سرّش این است که وى از سایر حیوانات ممتاز است، حیوانات جز فربهى تن، هدفى ندارند امّا انسان که صاحب اندیشه و برخوردار از اختیار است از این توانمندى برخوردار است و دین هم به خاطر همین آمده است که دهنه انسان را گرفته تا از مرحله حیوانى به مرتبه زندگى انسانى بلکه به مقام حیات الهى سوق دهد.
حکمت اصلى دین الهى را مىتوان در دو بعد کلى دسته بندى کرد، یکى تأمین حیات حقیقى و فراحیوانى و دیگر تضمین جامعه سالم انسانى، کمترین تردید وجود ندارد در این که تعالیم آسمانى اسلام که مجموعهاى از عقاید و برنامههاى علمى و عملى و رفتارى مىباشد تضمین کننده برترین حیات فردى و اجتماعى براى بشر در همه ادوار تاریخ زندگى است. عقل و نقل مؤید این نکته است که تسیلم پذیرى در مقابل تعالیم دینى نه به معناى بردگى و بندگى و محدودیت در آزادى است بلکه به معناى حریت و آزادگى و ارتقاء به جایگاه انسانى و وصول به مقام خلیفة اللهى است.
این نکته حقیقتى است که در حکمت با عقل و در شریعت بواسطه نقل ثابت است. از این منظر حکمت و آموزههاى دین حیات انسانى و مراتب آن به صورت اجمال مورد تحلیل و ارزیابى قرار مىگیرد. 1- مراتب حیات در حکمت:
حکماى الهى در بحث انسانشناسى بر مبناى تعالیم الهى معتقدند که ماهیت انسان، همین لایه ظاهرى مادى نیست بلکه این پوسته و لایه داراى تنه و ریشه هم مىباشد. آنان که ظاهر بین هستند و از حواس ظاهرى بهره دارند انسان را در همین پوسته و بشره خلاصه کرده و خیال مىکنند که همه حقیقت انسان همین است و بس. بنابراین تمام همت او باید در تأمین و ترمیم همین ظاهر به کار گرفته شود، امّا واقعیت فراتر از آن است که آنان مىپندارند، حکمال الهى در بحث معرفت نفس گفتهاند که نفس داراى مراتب سه گانه مىباشد همان گونه که عوالم هستى سه مرتبه دارد...مرتبه طبیعت و شهادت که همان عالم ماده و مادیات است و مرتبه خیال که عالم برزخ مىباشد و عالم عقل که به آن عالم غیب گویند. انسان که یک شخصیت واحده است هر سه مرتبه عالم کبیر را داراست که عبارتند از مرتبه طبیعت و خیال و عقل.
پس هر انسان در حقیقت داراى سه مرتبه وجودى است، مرتبه اوّل انسان طبیعى که همان وجود ظاهرى و مادى و طبیعى اوست. دوم، انسان مثالى و خیالى که فوق مرتبه طبیعى و دون مرتبه عقلى است. سوم مرتبه عقلى است. انسان بر اساس اراده و همت همراه با معرفتى که دارد مىتواند نشئه حیات خویش را تعیین سازد. حکماى الهى معتقدند که اگر انسان به مرتبه کمال رسید فرشتگان الهى را به وجود عقلانى خویش درک کرده مىبیند فعلیت این مراتب به معناى درک همه کمالات است.
صدرالمتألهین در بحث مراتب وجود انسان مىفرماید: قواى طبیعى انسان، سایه قواى نفس مدبره و قواى نفسانى سایه انسان عقلى مىباشند. بنابراین هر انسانى گویا سه انسان است، انسان طبیعى و مادى که داراى اعضا و جوارح ظاهرى است، انسان برزخى (مثالى) و دیگر انسان عقلى.(22)
اگر انسان این توانایى را در خود ایجاد کند که بتواند خویشتن را از قواى طبیعى رهایى دهد حیات برزخى براى او کشف مىشود و به همین معنا قادر است که از حیات برزخى فاصله گرفته به حیات عقلانى که نتیجه کمالات نفسانى است برسد. 2- مراتب حیات در شریعت:
در آیات و روایات به این نکته تصریح شده که مراتب حیات براى همه افراد یکسان نبوده بلکه هر کس به فرا خور اندیشهاش، مرتبه حیات خویش را رقم مىزند. برخى زندگى عادى دارند و برخى از زندگى بالاترى برخوردارند.
قرآن کریم حیات انسانها را در دنیا به آبى تشبیه کرده که از آسمان مىبارد و به برکت آن گیاهان مختلفى در زمین مىروید: «انما مثل الحیاة الدنیا کماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض مما یأکل الناس و الانعام»(23) همه انسانها نیز با روح لطیف و پاک همانند آب زلال باران وارد عرصه طبیعت مىشوند امّا با گام نهادن در آن مسیرهاى مختلفى را پیش مىگیرند.
«اعلموا انما الحیاة الدنیا لعب و لهو و زینةٌ و تفاخر بینکم و تکاثر فى الاموال و الاولاد کمثل غیث اعجب الکفار نباته ثم یهیج فتراه مصفراً ثم یکون حطاماً و فى الآخرة عذابٌ شدیدٌ و مغفرةٌ من اللّه و رضوانٌ؛ بدانید که زندگانى دنیا به حقیقت بازیچهاى است کودکانه و لهو و عیاشى و آرایش زنانه و تفاخر و خودستایى با یکدیگر و حرص افزودن مال و فرزندان این حقیقت کار دنیاست و در مثل مانند بارانى است که به موقع ببارد و گیاهى در پى آن از زمین بروید که کفار را به شگفت آورد و سپس بنگرى که زرد و خشک شود و بپوسد و در عالم آخرت عذاب سخت جهنم و آمرزش و خشنودى حق نصیب است.»(24) آنان که منشأ ادراکشان حس است به ظاهر دنیا اهتمام دارند وطایفهاى که به عقلانیت رسیدهاند از ظاهر دنیا فراتر رفتهاند.
«و ما اوتیتم من شىء فمتاع الحیوة الدنیا و زینتها و ما عند اللّه خیر و ابقى افلا تعقلون؛ و آن چه از نعمتهاى این عالم به شما داده شده متاع و زیور بى قدر و زندگانى دنیاست و آنچه نزد خداست براى شما بهتر و باقىتر است اگر فهم و عقل کار بندید.»(25) و نیز در آیه دیگر مىفرماید کسانى که جاهلند به زینت و زیور ظاهرى دنیا دل بستهاند و آنان که عالمند به جمال و زیبایى عقبى وابستهاند. «و ما هذه الحیوة الدنیا الّا لهو و لعب و انّ الدار الآخرة لهى الحیوان لو کانوا یعلمون؛ و نسبت زندگانى این دنیا جز لهو و لعب و همانا زندگانى در آخرت است اگر مردم بدانند.»(26) شبیه همین بیان را در آیه دیگر با این تعبیر فرموده است که انسانهاى غافل چون از حق غفلت کردهاند به امور محسوس و ظواهر دنیا دل خوش کردهاند ولى آنان که اهل توجهاند به ظاهر آن بى توجهند، و به عالم و حیات اعتنا دارند.
«یعلمون ظاهراً من الحیوة الدنیا و هم عن الاخرة هم غافلون؛ اکثر مردم به امور ظاهرى دنیا آگاهند و از عالم آخرت غافلند.»(27) پس از نگاه شریعت اسلام، زندگى انسان براى عدهاى در سطح حیات حیوانى است به این معنا که آنان در طول عمر خویش تمام اهتمامشان در به فعلیت رساندن صفات حیوانى است و از قوا و استعداد انسانى غفلت داشته یا تغافل مىورزند. امّا براى طایفهاى مسأله دقیقاً عکس آن است، یعنى در پى تحقق قواى انسانى و به دنبال حیات متعالى خویشند. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. اسفار، ج 6، ص 417. 2. سوره انفطار، آیه 7. 3. سوره محمد، آیه 12. 4. سوره معارج، آیه 42. 5. سوره یونس، آیه 8 - 7. 6. همان. 7. نهج البلاغه، نامه 45. 8. دیوان پروین اعتصامى، چاپ فرهنگ، ص 39. 9. سوره انعام، آیه 122. 10. سوره سجده، آیه 18. 11. سوره بقره، آیه 171. 12. سوره توبه، آیه 109. 13. سوره حجر، آیه 29 ؛ سوره ص، آیه 72. 14. سوره انعام، آیه 76. 15. سوره اعراف، آیه 185. 16. سوره احزاب، آیه 72. 17. سوره بقره، آیه 31. 18. همان، آیه 30. 19. سوره اسراء، آیه 70. 20. سید محمد تقى معصومى اشکورى، دو چوب و یک سنگ، نشر سایه، چاپ دوم، ص 60. 21. مثنوى مولوى، دفتر ششم. 22. اسفار، ج 9، ص 70. 23. سوره یونس، آیه 24 و مشابه همین آیه در سوره کهف، آیه 45. 24. سوره حدید، آیه 20. 25. سوره قصص، آیه 60. 26. سوره عنکبوت، آیه 64. 27. سوره روم، آیه 7.
حیات حقیقتى است که هم نازلترین موجود از آن برخوردار است و هم موجود کامل و مطلق یعنى خداى سبحان آن را داراست، از این رو، از حق به (حىّ لایموت) تعبیر مىشود.
آدمى موجود زندهاى است که مىخواهد زندگى کند از این رو لازم است بدانیم که زندگى حقیقى انسان چگونه است، آیا زندگى او در حدى است که به اندازه تأمین غرایز و اغراض حیوانى از آن برخوردار بوده و در مرتبه جانوران دیگر باشد این که وى از حیاتى برتر بهرهمند است که تمام تلاش خود را باید در این راستا به کار گیرد. از نظر آموزههاى دینى و اسلامى، انسانها از نظر حیات و زندگى درجات و مراتب گوناگون دارند. بهمین دلیل در آغاز لازم است به اقسام حیات پرداخته شود و سپس به آثار حیات اشاره گردد.
صدرالمتألهین مىگوید: «واعلم انّ حیوة کل حىّ انما هى نحو وجوده، اذ الحیوة هى کون شىء بحیث یصدر عنه الافعال الصادرة عن الاحیاء من آثار العلم و القدرة»(1) بدان که حیات هر موجود زندهاى به چگونگى وجود او مربوط است زیرا زندگى آن است که افعال و کارهاى زندگان از آن صادر شود و افعال و کارهاى زندگان همان آثار علم و قدرت است. اقسام حیات
با توجه به مفهوم روشنى که هر کس از حیات و زندگى دارد مىتوان حیات انسان و مراتب آن را در سه مرحله ترسیم کرد:
الف - حیات حیوانى:
انسانى که خدا او را آفریده است و خلقتش را متعادل قرار داده و فرمود: «الذى خلقک فسویک فعدلک»(2) خدایى که تو را از عدم آفرید و به صورتى تمام و کامل بیاراست و او را متعادل قرار داده است، او را از حیات حیوانى برخوردار نموده تا او با استفاده از قواى درونى خویش از مواهب زندگى برخوردار گردد. اما باید بداند که اهتمام او به بهرهمندى از آن قوا چگونه خواهد بود؟ آیا تمام همّت او محدود کردن خود به ارضاء همین حیات است و در نتیجه خود را در پایینترین مرتبه حیات قرار مىدهد یا به عالیترین درجه حیات نیز توجه مىکند. برخى آدمیان در طول عمر خود در پایینترین درجه حیات سیر مىکنند.
هشتاد سال از خداى خویش حیات مىگرفتند امّا دیوار آن حیات بواسطه شهوت و غضب چیده شده است. و این طایفه وراى دیوارى که براى خود درست کردهاند را مشاهده نمىکنند. چون حیوانات همه همّت خود را در بکارگیرى شهوت محدود ساخته گویا که هیچ قوّه و استعداد دیگرى در آنها وجود ندارد. زندگى منافقان و حیات کفار چنین زندگى و حیاتى است. قرآن کریم در وصف کفار مىفرماید: والذین کفروا یتمتعون ویأکلون کما تأکل الانعام؛ و کسانى که کفر ورزیدند استفاده از زندگى و خوراکشان همانند چهارپایان است.»(3) این گروه چنان در این جنبه افراط کردهاند که خداوند به رسولش خطاب مىکند که آنان را به حال خویش رها ساز تا در ورطه حیوانیت خود ادامه حیات دهند و مانند چارپایان زندگى کنند: «فذرهم یخوضوا ویلعبوا حتّى یلاقوا یومهم الذى یوعدون؛ پس اى رسول آنها را به کفر و ضلالت خود بگذار که به بازیچه دنیا مشغول باشند تا به روزى که وعده عذاب آنهاست روبه رو شوند.»(4) چرا این دسته از انسانها در این مرحله قرار گرفتهاند؟ علت آن است که این گروه با عدم استفاده از عقل و بدون توجه به قوّه عاقله در غفلت بسر برده و به زندگى دنیا رضایت داده و با جهل مرکب به همان مطمئن شدهاند. «انّ الذین لایرجون لقاءنا و رضوا بالحیوة الدنیا و اطمأنوا بها والذین هم عن آیاتنا غافلون؛ همانا آنان که (به آخرت معتقد نشدند) به لقاء ما دل نبسته و به دیدار ما امید ندارند و به زندگى حیوانى پست دنیا دل بستهاند و آنهایى که از آیات و نشانههاى ما غافلند.»(5) اولئک مأواهم النار بماکانوا یکسبون؛ ایشان به اعمالى که انجام دادهاند جایگاهشان در جهنم است.»(6)
امیر بیان امام على(ع) در دورى از چنین حیاتى در نامه معروف خود خطاب به عثمان بن حنیف مىفرماید: «فما خلقت لیشغلنى اکل الطیباب کالبهیمة المربوطة همّها علفها او المرسلة شغلها تقممها؛ خلق نشدهام که غذاهاى لذیذ و پاکیزه مرا سرگرم سازد، چونان حیوان پروارى که تمام همّت او علف و یا چون حیوان رها شده که شغلش چریدن و پرکردن شکم باشد.»(7) معناى این سخن حضرت امیر(ع) این نیست که مقام و جایگاه انسان محدود باشد بلکه او خود با ارادهاش جایگاه خویش را تنزّل بخشید و قلمرو حیاتش را با زندگى حیوانات نزدیک نمود.
تو بلند آوازه بودى، اى روان
با تن دون یار گشتى دون شدى
صحبت تن تا توانست از تو کاست
تو چنان پنداشتى کافزون شدى
جاى افسون کردن مار هوى
زین فسون سارى تو خود افسون شدى
نور بودى، نارِ پندارت بکشت
پیش از این چون بودى، اکنون چون شدى
ملک آزادى چه نقصانت رساند
کامدى در حصن تن مسجون شدى؟(8) ب - زندگى انسانى:
آدمى تا در تحقق بخشى قوه وهم و خیال است حیطه حیاتش در ردیف حیوانات است اما اگر گام را بلندتر نهاد و قوه عاقله را به خدمت گرفت و در بالندگى آن همت گمارد بطور قطع حیاتش از زندگى حیوانات فراتر مىرود و ثمرات و آثار انسانى از آن حیات ظهور مىکند. زیرا قواى متعدد در نهاد و نهان انسان به منزله درختهایى هستند که طعم میوههاىشان مختلف است.
قرآن کریم به این نکته تصریح دارد که حیات شخص جاهل یا غافل با فرد عاقل و عالم یکسان نیست زیرا یکى از قوه عاقله برخوردار بوده و دیگرى در تلاطم حیاتش با حس و وهم و خیال درگیر است، یکى بر مرکب عقل تکیه زده و دیگرى بر هوى رکود و اعتماد نموده و پیاده از عقل مىباشد، یکى کشته جهل خویش است و دیگرى از نور عقل و وحى روشنایى مىگیرد.
«اوَمن کان میتاً فاحییناه و جعلناله نوراً یمشى به فى الناس کمن مثله فىالظلمات لیس بخارج منها کذلک زیّن للکافرین ماکانوا یعملون؛ آیا کسى که مرده (جهل و ضلالت) بود پس ما او را زنده کردیم و به او روشنى علم و دیانت دادیم که با آن روشنى میان مردم سرافراز رود مَثَلِ او مانند کسى است که در تاریکىهاى (جهل و گمراهى) فرو رفته و از آن نمىتواند خارج گردد؟ آرى اعمال بد کافران این چنین در نظرشان زیبا جلوه نمود».(9)
حیات مؤمنانه با زندگى فاسقانه برابر نیست زیرا یکى با اصل خویش پیوند دارد و دیگرى از اصل خویش بریده و زندگىاش چون گره کورى به هر طرف متمایل است.
«افمن کان مؤمناً کمن کان فاسقاً لایستوون؛ آیا کسى که ایمان آورد با کسى که فسق و فجور ورزید مساوى است.»(10) عقل و نقل که دو رکن اساسى دین را شکل مىدهند و مبیّن حقیقت دین مىباشند، هر دو بر این امر اتفاق دارد که زندگى با به کار بستن عقل و به کارگیرى ایمان معنا پیدا کرده و مىتواند اهداف واقعى را دنبال نموده و به مقصود و مراد انسانى رهنمون گردد زیرا حکم عقل، طاعت و پیروى از نقل را به همراه دارد.
«و مثل الذین کفروا کمثل الذى ینعق بما لایسمع الادعاء و نداء صمٌّ بکمٌ عمىٌ فهم لایعقلون؛ و مثل آنان که کفر ورزیدند همانند کسانى است که آوازش کنند و از آن آواز معنایى درک نکرده و جز صدایى نشنود، کفار هم از شنیدن و گفتن و دیدن حق کر و گنگ و کورند زیرا عقل خود را به کار نمىبندند.»(11)
حیات انسانى حیات مؤمنانه را گویند و زندگى حیوانى به حیات ملحدانه انسان اطلاق مىشود که قرآن کریم بنا و آثارشان را متفاوت ارزیابى مىکند. تشبیه خداوند از این دو زندگى این است که حیات انسانى چون سجده گاهى است که بر پایه تقوا و حق و صواب تأسیس شده و داراى بناى محکم و استوارى است امّا زندگى حیوانى به مانند بنایى است که بر پایه سستى در کنار سیل ساخته شد و به زودى ویران خواهد شد. «افمن اسّس بنیانه على تقوى من اللّه و رضوانٍ خیرٌ ام من اسّس بنیانه على شفا جرفٍ هارٍ فانهار به فى نار جهنم و اللّه لایهدى القوم الظالمین؛ آیا کسى که مسجد به غرض تقوى و خداپرستى تأسیس کرده و رضاى حق را طالب است مانند کسى است که بنایى سازد بر پایه سستى در کنار سیل که زود به ویرانى کشد و عاقبت، آن بنا از پایه به آتش دوزخ مىافتد؟ و خدا هرگز ستم کاران را هدایت نخواهد کرد.»(12)
پس قلمرو حیات حیوانى، بهرهبردارى از خیال و وهم است و لازمه حیات انسانى، استفاده از عقل و آموزههاى دینى است و چون حیطه عقل فراتر از وهم است لذا حیات مبتنى بر آن دو نمىتواند یکسان باشد. ج - حیات الهى:
آدمى با بهرهگیرى از عقل و تسلیم پذیرى در برابر نقل قادر است حیات انسانى خود را رقم زند امّا حیطه حیات وى مىتواند از این حوزه هم فراتر رود. این موجود مادى چون داراى روح الهى است (و نفخت فیه من روحى)(13) قدرت آن را دارد که پا را از عالم ماده فراتر گذاشته و در عالم ملکوت سیر کند. اسباب وصول براى او مهیا است امّا گاهى انگیزه ظهور آن دروى ملغى است. بسیار زیبا گفته است لسان الغیب که:
اى دل به کوى دوست گذارى نمىکنى
اسباب جمع دارى و کارى نمىکنى
میدان به کام خاطر و گویى نمىزنى
بار ظفر به دست و شکارى نمىکنى
در این مرتبه از حیات است که انسان با تلاش و کوشش از مقام عبودى به جایگاه ربوبى باریافته زمان و مکان را در مىنوردد و با اینکه به ظاهر در این عالم است امّا در واقع به باطن آن عالم مرتبط است. حق تعالى در خطاب به ابراهیم خلیل (ع) اشاره به این مرتبه از حیات دارد که فرمود: «کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض...؛ و ما این چنین حقایق آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم.»(14) مقام منیع ملکوت منحصر در نبى و وصى نیست که دیگران بدان دسترسى نداشته باشند و یا وصول به آن برایشان مستحیل باشد، زیرا:
اولاً انسان قوه و استعداد حشر با ملکوت را داراست زیرا سعه وجودى او برتر از مجردات است.
ثانیاً خداوند سبحان در متن فرقان خطاب به غیر معصومین از انسان فرموده است: «اولم ینظروا فى ملکوت السموات و الارض؛ آیا فکر و نظر در ملکوت و قواى آسمانها و زمین نمىکنند.»(15)
صیغه جمع در مقام ترغیب و تحریص، شاهد بر این مدعاست که طیران هر انسان در طبیعت او و عروج به عالم شامخ ملکوت در صقع نفس او تعبیه شده است.
اگر بنى آدم حامل امانت الهى (انّا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً)(16) و معلم به اسماى خداوندى (و علّم آدم الاسماء کلّها)(17) و برخوردار از مقام خلیفة اللهى (انى جاعل فى الارض خلیفة)(18) و مکرّم به کرامت سبحانى (و لقد کرّمنا بنى آدم و حملنا هم فى البرّ و البحر)(19) است پس او کون جامعى مىباشد که این مقامات براى او علماًو عملاً مقدور است. «هرچه در سریره انسان است،مرتبه مفصّل آن در ضمیر انسان است و هرچه در ضمیر انسان است بطور مفصّلترى در ظاهر انسان است، پس سریره اجمال ضمیر و ضمیر اجمال ظاهر و ظاهر انسان مقام عمل جوارح اوست. فلسفهاش آن که هرچه در عالم تعقل و مقام عقل و وجود عقلانى است به طور مفصلترى در قلب و ملکوت و نفس و مثال و ضمیر تصور مىشود و اندازهگیرى و تقدیر مىشود و هرچه در نفس تقدیر و اندازه شود به خارج و ناسوت وجود پیدا مىکند و بروزات مىکند.»(20)
آدم اسطرلاب گردون علوست
وصف آدم مظهر آیات اوست
هرچه دروى مىنماید وصف اوست
همچو عکس ماه اندرآب جوست
خلق را چون آب دان صاف و زلال
اندر او تابان صفات ذوالجلال(21)
واجد حیات الهى شدن در نشئه طبیعت برترین مقام انسانیت است، انسان در عین حال که در عالم ملک ادامه حیات مىدهد قادر است با ارتقاء اندیشه، حیات خویش را تکامل و تعالى بخشیده و در عالم ملکوت سیر نماید. سرّش این است که وى از سایر حیوانات ممتاز است، حیوانات جز فربهى تن، هدفى ندارند امّا انسان که صاحب اندیشه و برخوردار از اختیار است از این توانمندى برخوردار است و دین هم به خاطر همین آمده است که دهنه انسان را گرفته تا از مرحله حیوانى به مرتبه زندگى انسانى بلکه به مقام حیات الهى سوق دهد.
حکمت اصلى دین الهى را مىتوان در دو بعد کلى دسته بندى کرد، یکى تأمین حیات حقیقى و فراحیوانى و دیگر تضمین جامعه سالم انسانى، کمترین تردید وجود ندارد در این که تعالیم آسمانى اسلام که مجموعهاى از عقاید و برنامههاى علمى و عملى و رفتارى مىباشد تضمین کننده برترین حیات فردى و اجتماعى براى بشر در همه ادوار تاریخ زندگى است. عقل و نقل مؤید این نکته است که تسیلم پذیرى در مقابل تعالیم دینى نه به معناى بردگى و بندگى و محدودیت در آزادى است بلکه به معناى حریت و آزادگى و ارتقاء به جایگاه انسانى و وصول به مقام خلیفة اللهى است.
این نکته حقیقتى است که در حکمت با عقل و در شریعت بواسطه نقل ثابت است. از این منظر حکمت و آموزههاى دین حیات انسانى و مراتب آن به صورت اجمال مورد تحلیل و ارزیابى قرار مىگیرد. 1- مراتب حیات در حکمت:
حکماى الهى در بحث انسانشناسى بر مبناى تعالیم الهى معتقدند که ماهیت انسان، همین لایه ظاهرى مادى نیست بلکه این پوسته و لایه داراى تنه و ریشه هم مىباشد. آنان که ظاهر بین هستند و از حواس ظاهرى بهره دارند انسان را در همین پوسته و بشره خلاصه کرده و خیال مىکنند که همه حقیقت انسان همین است و بس. بنابراین تمام همت او باید در تأمین و ترمیم همین ظاهر به کار گرفته شود، امّا واقعیت فراتر از آن است که آنان مىپندارند، حکمال الهى در بحث معرفت نفس گفتهاند که نفس داراى مراتب سه گانه مىباشد همان گونه که عوالم هستى سه مرتبه دارد...مرتبه طبیعت و شهادت که همان عالم ماده و مادیات است و مرتبه خیال که عالم برزخ مىباشد و عالم عقل که به آن عالم غیب گویند. انسان که یک شخصیت واحده است هر سه مرتبه عالم کبیر را داراست که عبارتند از مرتبه طبیعت و خیال و عقل.
پس هر انسان در حقیقت داراى سه مرتبه وجودى است، مرتبه اوّل انسان طبیعى که همان وجود ظاهرى و مادى و طبیعى اوست. دوم، انسان مثالى و خیالى که فوق مرتبه طبیعى و دون مرتبه عقلى است. سوم مرتبه عقلى است. انسان بر اساس اراده و همت همراه با معرفتى که دارد مىتواند نشئه حیات خویش را تعیین سازد. حکماى الهى معتقدند که اگر انسان به مرتبه کمال رسید فرشتگان الهى را به وجود عقلانى خویش درک کرده مىبیند فعلیت این مراتب به معناى درک همه کمالات است.
صدرالمتألهین در بحث مراتب وجود انسان مىفرماید: قواى طبیعى انسان، سایه قواى نفس مدبره و قواى نفسانى سایه انسان عقلى مىباشند. بنابراین هر انسانى گویا سه انسان است، انسان طبیعى و مادى که داراى اعضا و جوارح ظاهرى است، انسان برزخى (مثالى) و دیگر انسان عقلى.(22)
اگر انسان این توانایى را در خود ایجاد کند که بتواند خویشتن را از قواى طبیعى رهایى دهد حیات برزخى براى او کشف مىشود و به همین معنا قادر است که از حیات برزخى فاصله گرفته به حیات عقلانى که نتیجه کمالات نفسانى است برسد. 2- مراتب حیات در شریعت:
در آیات و روایات به این نکته تصریح شده که مراتب حیات براى همه افراد یکسان نبوده بلکه هر کس به فرا خور اندیشهاش، مرتبه حیات خویش را رقم مىزند. برخى زندگى عادى دارند و برخى از زندگى بالاترى برخوردارند.
قرآن کریم حیات انسانها را در دنیا به آبى تشبیه کرده که از آسمان مىبارد و به برکت آن گیاهان مختلفى در زمین مىروید: «انما مثل الحیاة الدنیا کماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض مما یأکل الناس و الانعام»(23) همه انسانها نیز با روح لطیف و پاک همانند آب زلال باران وارد عرصه طبیعت مىشوند امّا با گام نهادن در آن مسیرهاى مختلفى را پیش مىگیرند.
«اعلموا انما الحیاة الدنیا لعب و لهو و زینةٌ و تفاخر بینکم و تکاثر فى الاموال و الاولاد کمثل غیث اعجب الکفار نباته ثم یهیج فتراه مصفراً ثم یکون حطاماً و فى الآخرة عذابٌ شدیدٌ و مغفرةٌ من اللّه و رضوانٌ؛ بدانید که زندگانى دنیا به حقیقت بازیچهاى است کودکانه و لهو و عیاشى و آرایش زنانه و تفاخر و خودستایى با یکدیگر و حرص افزودن مال و فرزندان این حقیقت کار دنیاست و در مثل مانند بارانى است که به موقع ببارد و گیاهى در پى آن از زمین بروید که کفار را به شگفت آورد و سپس بنگرى که زرد و خشک شود و بپوسد و در عالم آخرت عذاب سخت جهنم و آمرزش و خشنودى حق نصیب است.»(24) آنان که منشأ ادراکشان حس است به ظاهر دنیا اهتمام دارند وطایفهاى که به عقلانیت رسیدهاند از ظاهر دنیا فراتر رفتهاند.
«و ما اوتیتم من شىء فمتاع الحیوة الدنیا و زینتها و ما عند اللّه خیر و ابقى افلا تعقلون؛ و آن چه از نعمتهاى این عالم به شما داده شده متاع و زیور بى قدر و زندگانى دنیاست و آنچه نزد خداست براى شما بهتر و باقىتر است اگر فهم و عقل کار بندید.»(25) و نیز در آیه دیگر مىفرماید کسانى که جاهلند به زینت و زیور ظاهرى دنیا دل بستهاند و آنان که عالمند به جمال و زیبایى عقبى وابستهاند. «و ما هذه الحیوة الدنیا الّا لهو و لعب و انّ الدار الآخرة لهى الحیوان لو کانوا یعلمون؛ و نسبت زندگانى این دنیا جز لهو و لعب و همانا زندگانى در آخرت است اگر مردم بدانند.»(26) شبیه همین بیان را در آیه دیگر با این تعبیر فرموده است که انسانهاى غافل چون از حق غفلت کردهاند به امور محسوس و ظواهر دنیا دل خوش کردهاند ولى آنان که اهل توجهاند به ظاهر آن بى توجهند، و به عالم و حیات اعتنا دارند.
«یعلمون ظاهراً من الحیوة الدنیا و هم عن الاخرة هم غافلون؛ اکثر مردم به امور ظاهرى دنیا آگاهند و از عالم آخرت غافلند.»(27) پس از نگاه شریعت اسلام، زندگى انسان براى عدهاى در سطح حیات حیوانى است به این معنا که آنان در طول عمر خویش تمام اهتمامشان در به فعلیت رساندن صفات حیوانى است و از قوا و استعداد انسانى غفلت داشته یا تغافل مىورزند. امّا براى طایفهاى مسأله دقیقاً عکس آن است، یعنى در پى تحقق قواى انسانى و به دنبال حیات متعالى خویشند. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. اسفار، ج 6، ص 417. 2. سوره انفطار، آیه 7. 3. سوره محمد، آیه 12. 4. سوره معارج، آیه 42. 5. سوره یونس، آیه 8 - 7. 6. همان. 7. نهج البلاغه، نامه 45. 8. دیوان پروین اعتصامى، چاپ فرهنگ، ص 39. 9. سوره انعام، آیه 122. 10. سوره سجده، آیه 18. 11. سوره بقره، آیه 171. 12. سوره توبه، آیه 109. 13. سوره حجر، آیه 29 ؛ سوره ص، آیه 72. 14. سوره انعام، آیه 76. 15. سوره اعراف، آیه 185. 16. سوره احزاب، آیه 72. 17. سوره بقره، آیه 31. 18. همان، آیه 30. 19. سوره اسراء، آیه 70. 20. سید محمد تقى معصومى اشکورى، دو چوب و یک سنگ، نشر سایه، چاپ دوم، ص 60. 21. مثنوى مولوى، دفتر ششم. 22. اسفار، ج 9، ص 70. 23. سوره یونس، آیه 24 و مشابه همین آیه در سوره کهف، آیه 45. 24. سوره حدید، آیه 20. 25. سوره قصص، آیه 60. 26. سوره عنکبوت، آیه 64. 27. سوره روم، آیه 7.