آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

در مجموعه مقالات در آستان امامان، زیارت جامعه کبیره را محور قرار دادیم فرازهائى مورد بحث قرار گرفت. رسیدیم به فراز «وساسة العباد» «سیاستمداران بندگان خدا» دو مقاله در این باره تقدیم شد. یک مقاله پیرامون معناى سیاست، سیاست صحیح و غلط، و عینیت دین با سیاست صحیح و در مقاله دیگر سه اصل از اصول در سیره سیاسى امامان را مورد بحث قرار دادیم این سه اصل عبارت بود از: 1- اصل حضور در صحنه در هر شرائط 2- اصل هزینه کردن در راه دین 3- هشیارى و زیرکى در عرصه مسائل سیاسى اینک در این مقاله دیگر اصول را پى مى‏گیریم.
اسلام مدارى
از اصول محورى در سیره سیاسى امامان(ع) در هر عرصه‏اى (سیاسى، فرهنگى، و...) اصل حفظ اسلام است. امامان(ع) خود را فداییان دین مى‏دانستند و در این راه از تمام آنچه در توان داشتند مایه مى‏گذاشتند. امام على(ع) در دوره بیست و سه ساله رسالت (بعثت و هجرت) سرباز وفادار و همیشه در صحنه اسلام در تمامى عرصه‏ها بود. پس از ارتحال جانگداز پیامبر شرایطى پیش آمد که دل هر عاشق پیامبر(ص) را به درد مى‏آورد.
على(ع) در این دوره هم مثل دوره رسالت، سرباز وفادار اسلام بود و هزینه‏اى که در این راه پرداخت به مراتب سخت‏تر از دوره بعثت و هجرت بود. در آن دوره این تنها "تن " حضرت بود که در جنگها آماج تیر و نیزه و خنجر قرار مى‏گرفت. تا جایى که جاى جاى بدن آن حضرت جاى ضربت‏ها بود، تنها در جنگ احد بیش از 60 جراحت برداشت. اما پس از رحلت پیامبر این "جان" و "روح" مولا بود که آماج تیرهاى کینه ورزان به دین قرار گرفت و سختى صبرش را در این دوره به "خار در چشم " و "استخوان در گلو" و مانند آن تشبیه کرد.(1) گویاى درد فوق العاده وى از شرایط پیش آمده بعد از پیامبر(ص) است.
به هر حال قبله مولا در تمام دوران‏هاى عمرش خدا بود و بس. در دوره رسالت براى پاسدارى از دین خدا به استقبال شهادت رفت و پس از پیامبر(ص) نیز به همین دلیل سکوت کرد تا اساس دین خدا بماند.
البته این نکته توضیح واضح است که سکوت مولا بلافاصله پس از رحلت پیامبر نبود، بلکه حضرت تا مدتى تلاش کرد تا آب از جوى رفته را به جوى برگرداند، اما متأسفانه آنان که مى‏بایست همراهى کنند همراهى نکردند واز سوى دیگر مشاهده کرد که دشمنان بیرونى مصمّم اند که از شرایط پیش آمده بهره بردارى کرده و به اساس دین ضربه بزنند. لذا براى حفظ اساس اسلام "سکوت " را برگزید و در حقیقت آتش بس یک طرفه را اعلام کرد و تا بیست و پنج سال این وضعیت ادامه یافت.
حفظ دین راز سکوت مولا على(ع)
على(ع) به صراحت «حفظ دین» را راز اصلى سکوت خود یاد مى‏کند. او مى‏دید که ادامه تلاشش در جهت احیاى راه پیامبر (ص) نه تنها به بار نمى‏نشیند، بلکه ره آورد آن «تفرقه» است ؛ تفرقه‏اى که موجب ضربه خوردن اساس دین است. لذا راه "سکوت" را برگزید. سپس فرمود:
«وایم الله لولا مخافة الفرقة بین المسلمین و ان یعود الکفر و یبور الدین لکنّا على غیر ما کنّا لهم علیه...(2)؛ به خدا سوگند! اگر ترس تفرقه بین مسلمانان، بازگشت کفر و نابودى دین نبود رفتار دیگرى با آنها داشتیم.»
در سخن دیگر بعد از سوگند... فرمود: «لکنّا غیّرنا، ذلک ما استطعنا؛(3) بى تردید تا مى‏توانستیم اوضاع را تغییر مى‏دادیم.»
براى ترسیم شرایط بعد از پیامبر و وضعیتى که مولا را وادار به سکوت کرد این جمله از سیره ابن هشام خواندنى است:
«لما توفى رسول الله(ص) ارتدت العرب واشرأیت الیهودیة و النصرانیة و نجم النفاق و صار المسلمون کالغنم المطیرة فى اللیلة الشاتیة(4)؛ هنگامى که پیامبر(ص) وفات یافت (برخى) از اعراب جاهلى مرتد شدند یهود و نصارا سربرداشتند و منافقان وارد صحنه شدند و مسلمانان همانند رمه بى چوپانى بودند که در یک شب سرد و بارانى زمستانى در بیابان گرفتار شده‏اند.»
در چنین شرایطى مولا به شدّت مراقب اساس دین بود و حتى اجازه سوء استفاده فرصت طلبان را در نهایت تنهایى و غربت نداد.
بعد از آن که «ابوبکر» به خلافت رسید، ابوسفیان (دشمن دیرینه و کینه توز اسلام) نزد على(ع) آمد و گفت: اى ابوالحسن کى ما پیرو قبیله بى سر و پاى «تیم» بودیم؟ و مى‏خواست با این ترتیب امام را براى قیام و درگیرى تحریک کند. عجیب است که کسى که تا دیروز رویاروى با اسلام بوده این چنین با مولا سخن مى‏گوید، حضرت فرمود: «به خدا سوگند! منظور تو چیزى جز فتنه نیست. به خدا سوگند! تو همیشه در فکر بودى که براى اسلام و مسلمین ایجاد شرّ کنى، ما نیاز به اندرز و نصیحت تو نداریم.»(5)
در روایتى آمده: روزى فاطمه - سلام الله علیها - امام را به قیام ترغیب کرد، در همان حال صداى مؤذن برخاست: «اشهدان محمداً رسول اللّه» امام رو به همسر گرامى اش فاطمه کرد و فرمود: «ایسرک زوال هذا النداء من الارض؛ آیا دوست دارى این صدا از روى زمین برچیده شود؟ فرمود: نه، حضرت على فرمود: پس مطلب همان است که من مى‏گویم (باید سکوت و تحمل کرد).»(6)
پذیرش حکومت براى اجراى دین‏
دوره غربت و تنهایى مولا به پایان مى‏رسد. مردم یک پارچه سراغ مولا مى‏آیند تا آن حضرت رهبرى امت را بپذیرد، امّا على (ع) از پذیرش آن کراهت داشت، چون مى‏دید با توجه به شرایطى که بعد از بیست و پنج سال پیش آمده و استحاله فرهنگى اى که پدیدار شده نمى‏تواند به آرمان‏هاى بلند الهى خود برسد، ولى وقتى اصرار فوق العاده مردم را دید، ناچار "رهبرى" را پذیرفت. امام على(ع) "مشروعیت" خود را به نصب پیامبر(ص) مى‏دید. این "مشروعیت " وقتى تأثیر گذار بوده و در عرصه بیرونى نقش خود را ایفا مى‏کرد که مردم نیز به صحنه بیایند. امّا بیست و پنج سال مردم نیامدند و آن "مشروعیت " کارایى نداشت. لذا وقتى مردم به صحنه آمدند و ملتمسانه از مولا خواستند که بپذیرد، زمینه "مقبولیت" فراهم شد. پس رأى مردم مبناى "مقبولیت " است، نه "مشروعیت".
مولا به صراحت مى‏فرماید: که خلافت را پذیرفتم تا دین را به صحنه بیاورم: «اللهم انک تعلم انه لم یکن الّذى کان منّا منافسة فى سلطان و لا التماس شى‏ء من فصول الحطام ولکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک فیأمن المظلومون من عبادک و تقام المعطلة من حدودک؛(7) خدایا تو مى‏دانى آنچه را که انجام دادیم نه به جهت رقابت در حکومت بود و نه براى به چنگ آوردن متاع بى ارزش دنیا، بلکه مى‏خواستیم نشانه‏هاى دین را برگردانیم و بلاد تو را اصلاح کنیم تا بندگان ستمدیده ات در امان بمانند و حدود تعطیل شده الهى اقامه گردد.»
مولا در سخنى فرمود: «...ولولا خشیة الدین لم اجبهم؛ اگر نگران دین نبودم خلافت را نمى‏پذیرفتم.»(8)
در سخن دیگر نگرانى اش را (آن نگرانى اى که سبب شد خلافت را بپذیرد) به میدان آمدن بنى امیه و بازى با دین خدا ذکر مى‏کند و مى‏فرماید: اگر نمى‏پذیرفتم، آنان صحنه گردان مى‏شدند.(9)
حکومت دینى آرمان مولا على(ع)
براى مولا حکومت دینى یک آرمان بود که مى‏خواست با تمام توان خویش آن را تحقق بخشد. عجیب است که با این صراحتهاى مولا برخى از نویسندگان، حکومت على(ع) را از نظر برنامه و اهداف، «سکولار» مى‏شناسانند.
نویسنده‏اى مى‏گوید: عهدنامه مالک اشتر فرمانى است با دستورالعمل‏ها و درس‏هاى فراوان در مورد آیین ملک دارى، مردم دارى و خدمت‏گزارى است که با تفکیک کامل دین از سیاست در این نامه تا دلتان بخواهد از انصاف و عدالت، احسان و خدمت، مدیریت و مراقبت، مساوات و مشورت و گذشت و محبت سخن گفته شده است، ولى یک جمله در آن جا نمى‏بینید که سفارش اجرا و نظارت در فرایض دینى و در ایمان و عبادات مردم را به مالک اشتر کرده باشد.(10)
نقد این سخن این است که اولاً: مولا دین را از سیاست جدا نمى‏دانست و نفس پذیرش حکومت از ناحیه آن حضرت به معناى آن است که دین را از سیاست جدا نمى‏دید. ثانیاً: چهار نکته در صدر برنامه‏هاى تعیین شده ایشان وجود دارد که یکى از آنها «استصلاح اهلها» است که به معناى سازندگى اخلاقى و ایمانى مردم است. در این جمله بازسازى معنوى مردم در متن مأموریت مالک اشتر قرار گرفته است. ثالثاً: در متن این عهدنامه فرازهاى فراوانى وجود دارد که نقض «تفکیک دین از سیاست» است. چگونه ممکن است فرمانروایى معتقد به جدایى دین از سیاست باشد، ولى به استاندار خود چنین دستور دهد: «امره باتباع ما امر به فى کتابه من فرائضه و سنته؛ او را دستور مى‏دهیم به پیروى از آنچه در کتاب خدا هست از واجبات و مستحبات.» یا «والصق باهل الورع؛ پیوسته با اهل ورع باش» یا مى‏فرماید: کارگزاران حکومت را از مسلمانان با سابقه قرار بده. رابعاً: این تنها نامه حکومتى على(ع) نیست ؛ مثلاً در نامه‏اى دیگر استانداران خود را توصیه به برگزارى نماز جماعت مى‏کند(11) و آنها را یارى دهندگان دین خدا مى‏داند(12) و آموزش دین و تعلیم مبانى اعتقادى و اخلاقى را از وظایف حاکم مى‏داند: «على الامام ان یعلم اهل ولایته حدود الاسلام و الایمان.»(13)
در سخن دیگرى "پیگیرى وظایف دینى مردم " را یکى از وظایف حکام معرفى مى‏کند.(14)
آیا با این همه مسائل مى‏توان ادعا کرد که چنین حکومتى در امر ارزش‏ها و آیین مردم بى‏تفاوت است و خود را از دخالت، معاف کرده است و حتى در نظارت بر امور دینى هم نقش ندارد؟
به هر حال سکوت على(ع) براى حفظ دین است و پذیرش حکومت نیز براى نشر دین.
همکارى در جهت حفظ دین
بر اساس اصل فوق است که مى‏بینیم امامان(علیهم السلام) با این که دل خوشى از حکومت‏هاى عصر خود نداشتند، ولى آن جا که مسئله اصل اسلام در میان بود همکارى مى‏کردند، یعنى آن جا که اگر گره ناگشوده‏اى مى‏ماند آن را به پاى اسلام مى‏نوشتند، ائمه(علیهم السلام) وارد میدان مى‏شدند و "گره گشایى " مى‏کردند. بر این اساس است که مى‏بینیم على(ع) در همین دوره بسیار سخت سکوت 25 ساله هر جا اسلام نیازمند کمک بود وارد میدان مى‏شد، مثلاً:
الف: در موارد زیادى که مشکل قضایى یا فرهنگى براى اسلام پیش مى‏آمد و دستگاه خلافت از عهده حلّ آن برنمى آمد، على(ع) آن مشکل را حل مى‏کرد. این موارد بسیار زیاد است و خود آنان اعتراف کرده‏اند که عمر گفت: «اعوذ باللّه من معضلة لیس لها ابوحسن(15)؛ پناه بر خدا بر مشکلى که ابوالحسن(ع) براى حل مشکل آن نباشد.» یا «اعوذ باللّه ان اعیش فى قوم لست فیهم یا اباحسن(16)؛ پناه بر خدا که من در بین کسانى باشم که تو آن جا نباشى.» یا «لولا على(ع) لهلک عمر(17)؛ اگر على(ع) نبود عمر نابود مى‏شد.» در موارد فراوانى از همین حکومت، حضرت على(ع) حرف اول را مى‏زد؛ مانند: هجرت را مبدأ تاریخ قرار دادن(18)؛ عدم حضور عمر در جنگ با رومیان(19) و تصمیم‏گیرى در مورد عدم تقسیم زمین‏هاى حاصل خیز کوفه بین مردم .(20) در حالات امام باقر(ع) نیز آمده است که وقتى دستگاه خلافت جبار عبدالملک بن مروان در مورد مسئله مهم اقتصادى "ضرب سکّه" با دولت مسیحى روم مشکل پیدا کرد حلّال مشکل، امام باقر(ع) بود.(21)
بدین ترتیب روشن شد که اسلام مدارى، ستون فقرات سیره سیاسى امامان بوده و پیروان این انوار تابناک جهان هستى نیز باید پیوسته این "اصل " را در نظر داشته باشند.
به هر حال "اسلام" را باید حفظ کرد و گاه هزینه‏اش جنگ بى امان، کشته شدن و مجروح شدن است و گاه هزینه‏اش سکوت تلخ و مانند آن که باید متحمل آن شد.
فرهنگ غیرت دینى
"غیرت" یعنى دفاع از محبوب در برابر متجاوز. طریحى گوید: «والغیرة نفرة طبیعیة تکون عن بخل مشارکة الغیر فى امر محبوب له(22)؛ غیرت، نفرت طبیعى اى است که انسان از شرکت دیگرى در امر محبوبش دارد.»
غیرت دینى یعنى دین را به عنوان محبوب‏ترین چیزها و مدافع حریم آن بودن و اجازه تجاوز به حریم دین به هیچ کس ندادن. غیرت دینى یعنى داشتن خشم مقدّس در برابر متجاوزان حریم دینى و تلاش گسترده در راه نشر دین، امر به معروف و نهى از منکر و تولا و تبرا نمودن و هم چنین داشتن روحیه دفاع از دین و آماده فدا کردن همه هستى در راه آن.(23)
بنابر این، تفسیر واقعى غیرت دینى همین است. لذا تفسیر آن به خشونت، تفسیر کسانى است که از آن "وحشت" دارند و در پى انزواى آن از جامعه و تحریف این واژه مقدّس است. در برداشت اینان، اصل دین طرفدار خشونت است!! لذا با اصل دین درگیرند.
در مورد خشونت هم زیباترین کلام، گفتار مقام معظم رهبرى(مدظله) است که فرمودند: خشونت بر دو قسم است: یکى خشونت قانونى که عبارت است از همان مجازات هایى که در متن دین بوده و به حکم قانون و حکم شرع به اجرا در مى‏آید!! و خشونت غیر قانونى که عبارت است از برخوردهاى فیزیکى بدون قانون و حکم حاکم شرع. این خشونت‏ها جنایت است.
به هر حال "غیرت دینى " به معناى داشتن روحیه دفاع از دین است، لذا هم خود امامان(علیهم السلام) از این روحیه الهى برخوردار بودند و هم پیروانشان را به آن توصیه مى‏کردند و هم برخورداران از این خصیصه بلند و ارزشمند را تشویق مى‏نمودند.
ترغیب به غیرت دینى
نبى گرامى اسلام(ص) فرمود: «لیس منّا من لم یوقر الکبیر و یرحم الصغیر و یأمر بالمعروف و ینهى عن المنکر(24)؛ از مانیست کسى که سال خوردگان را احترام نکرده، خردسالان را مورد مهر و محبت قرار نداده و اهل امر به معروف و نهى از منکر نباشد.» و آیا امر به معروف و نهى از منکر مصداق غیرت دینى نیست؟!
امام رضا(ع) نیز فرمود: «من واصل لنا قاطعاً او قطع لنا واصلاً او مدح لنا غائبا او اکرم لنا مخالفاً فلیس منّا و لسنامنه(25)؛ کسى که با کسانى ارتباط برقرار کند که از ما بریده‏اند، یا ارتباطش را از کسانى که با ما مرتبطاند قطع کند و آن کس که ما را مورد نکوهش و عیب خود قرار مى‏دهد ستایش کند یا مخالف ما را گرامى بدارد، از ما نیست و ما هم از او نیستیم.»
معناى این سخن این است: کسى که در روابط اجتماعى خود فاقد غیرت دینى باشد شیعه واقعى اهل بیت(علیهم السلام) نیست.
از گلایه‏ها و شکایت‏هاى على(ع) از بیشتر یاران خود همین فقدان "غیرت دین " است: «... و قد ترون عهود الله منقوضة فلا تغضبون و انتم لنقض ذمم آبائکم تأتعون(26)؛ مى‏بینید که قوانین و پیمان‏هاى الهى شکسته شده، اما شما به خشم نمى‏آیید، در حالى که اگر تعهدات پدرانتان نقض گردد ناراحت مى‏شوید!!...»
تجلیل غیرت مندان دین
تجلیل فراوان امیرالمؤمنین و فرزندان گرامى‏اش از ابوذر - این فریادگر غیرت دین - گویاى بهاى فوق العاده‏اى است که امامان (ع) به عنصر "غیرت دینى" مى‏دادند. هنگام تبعید ابوذر، عثمان دستور داد که اعلام شود: هیچ کس حق سخن گفتن با ابوذر نداشته و کسى حق بدرقه او را ندارد!! و مروان مأمور اجراى این دستور شد. بر این اساس به جز على(ع)، عقیل (برادرش)، امام حسن(ع)، امام حسین(ع)، عمار و عدّه قلیلى از بنى هاشم کسى جرأت بدرقه ابوذر نکرد. هنگامى که امام حسن با ابوذر سخن مى‏گفت: مروان گفت: حسن! خاموش! مگر امر خلیفه را نشنیده‏اى که کسى نباید با ابوذر سخن بگوید! اگر نشنیده‏اى اینک بشنو! این جا امیرالمؤمنین به مروان حمله کرد و تازیانه‏اى بین دو گوش مرکب وى زد و فرمود: دور شو! خدا نابودت کند! مروان خشمناک به شکایت نزد عثمان رفت و ماجرا را باز گفت و عثمان هم از على(ع) خشمگین شد.
على(ع) هنگام بدرقه ابوذر جملاتى فرمود که قریب به آن از امام حسن(ع) و امام حسین(ع) هم نقل شده است که فرمود: «یا اباذر انک غضبت لله فارج من غضبت له ان القوم خافوک على دنیاهم و خفتهم على دینک فاترک فى ایدیهم ما خافوک علیه و اهرب منهم بما خفتهم علیه...(27)؛ اى ابوذر! به خاطر خدا خشم گرفتى و غضب کردى، پس به همان کس که برایش غضب نمودى امیدوار باش، این مردم از تو بر دنیایشان ترسیدند و تو از آنها بر دینت. پس آنچه را که آنها برایش در وحشت‏اند به خودشان واگذار و از آنچه مى‏ترسى آنها گرفتارش شوند (کیفر الهى) فرار کن.»
به امیر المؤمنین گفتند: عثمان جهت بدرقه ابوذر بر تو غضب کرده، حضرت فرمود: «غضب الخیل على ختم اللجم، (مثل اینکه اسب بر دهنه‏اش غضب کند» یعنى چه مى‏تواند کند؟ همان طور که اگر اسب به دهنه و لگامى که در دهن اوست خشم کند چه مى‏تواند انجام دهد جز آن که بجود تا دندان خود را خورد کند!!
هنگامى که امیرالمؤمنین از بدرقه ابوذر برگشت، عثمان او را مورد مؤاخذه قرار داد که چرا مروان را برگرداندى و امر مرا کوچک شمردى؟ مگر دستور من به تو نرسیده بود؟ امام على(ع) فرمود: فرستاده تو خواست مرا برگرداند من او را برگرداندم و در مورد دستورت ؛ مگر بنا است بهر چه امر کنى هرچند معصیت باشد اطاعت کنیم؟(28)
این همه سرمایه گذارى در دفاع از یک غیرتمند دینى بسیار معنا دار است. معنایش این است که در جامعه اسلامى باید این ارزش پیوسته زنده بماند.
نمونه دیگرى از ارج نهادن به غیرتمندان دین در سیره امامان(علیهم السلام) تجلیل از "هشام بن حکم " است. او از بهترین شاگردان مکتب امام صادق(ع) و از خواص اصحاب امام هفتم (حضرت موسى بن جعفر(ع)) بوده است.(29)
امام صادق(ع) بسیارى از اصحاب و شاگردانش را از بحث و مناظره با مخالفان منع مى‏کرد و جز به تعداد کمى از ایشان اجازه بحث نمى‏داد و هشام در رأس کسانى بود که مجاز به مناظره گشت.(30) امام به او فرمود: «مثلک فلیکلم الناس؛ مانند تو باید با مردم سخن بگویند.»(31)
امام صادق پیوسته در حق هشام دعا مى‏کرد و پیروزى‏اش را در مناظرات از خداوند خواهان بود.
یونس بن یعقوب گوید: روزى جمعى از اصحاب که حمران بن اعین و مؤمن طاق و طیار و هشام بن سالم در میانشان بودند خدمت امام صادق(ع) بودند. هشام بن حکم نیز که در آن روز جوانى نورسیده بود حضور داشت، امام صادق(ع) فرمود: اى هشام! جریان مناظره‏ات را با عمروبن عبید گزارش نمى‏دهى؟ هشام عرض کرد: خجالت مى‏کشم که در محضر شما سخن بگویم و از هیبت شما زبانم گویا نمى‏شود. حضرت فرمود: هرگاه شما را به چیزى امر کردم به جاى آرید. آن گاه هشام مناظره خود را با عمروبن عبید به تفصیل بیان کرد. امام صادق(ع) لبخندى زد و فرمود: اى هشام: چه کسى این استدلال را به تو آموخت؟ هشام عرض کرد: آنچه از شما شنیده بودم منظم کردم و بر زبانم چنین جارى شد. حضرت فرمود به خدا سوگند! این مطالب در صحف ابراهیم و موسى نوشته شده است.(32)
این هم دو نمونه از تجلیل امامان (علیهم السلام) از غیرت مندان دینى در عرصه‏هاى مختلف بود که در مقاله آینده نیز به تکمیل همین بحث خواهیم پرداخت.
پى‏نوشت‏ها: -
1. نهج البلاغه، خطبه 2.
2. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، معتزلى، ج 1، ص 307 و ارشاد شیخ مفید، ج 1، ص 245.
3. الجمل، ص 437.
4. سیره ابن هشام، ج 4، ص 316.
5. کامل ابن اثیر، ج 2 ص 326.
6. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، معتزلى، ج 11، ص‏113.
7. نهج البلاغه، خطبه 131.
8. تاریخ طبرى، ج 4، ص 491.
9. انساب الاشراف بلاذرى، ج 2، ص 353.
10. آخرت و خدا هدف بعثت انبیا، ص 46.
11. نهج البلاغه، نامه 52.
12. نهج البلاغه، نامه 46 و 42.
13. غررالحکم، باشرح خوانسارى، ج 4، ص 318.
14. الغارات، ج 2، ص 501.
15. موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 3، ص 87 و به نقل از البدایة و النهایه، ج 7، ص 360.
16. همان به نقل از المستدرک على الصحیحین، ص 628.
17. همان، به نقل از الکافى، ج 7، ص 424.
18. تاریخ طبرى، ج 4، ص 39 و تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 145.
19. نهج البلاغه، خطبه 134.
20. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 151.
21. حیاة الامام الباقر(ع)، ج 2، از 36 تا 39.
22. مجمع البحرین طریحى، ج 2، ص 1347(چاپ جدید سه جلدى).
23. تفصیل آن درباره غیرت دینى در کتاب عبرت‏هاى عاشورا، از ص 87 تا ص 139 آمده است.
24. اهل البیت فى الکتاب و السنّة، ص 537.
25. صفات الشیعه، ص 85 و اهل البیت فى الکتاب و السنة، ص 540.
26. نهج البلاغه، خطبه 106.
27. همان، خطبه 130.
28. الغدیر، ج 8، ص 297.
29. الفصول المختار، ص 28 و فهرست شیخ طوسى ص 355.
30. الامام الصادق(ع)، محمد حسین مظفر، ج 2، ص 188.
31. اصول کافى، ج 1، ص 132 و احتجاج طبرسى، ج 2، ص 125.
32. اصول کافى، ج 1، ص 129 و کمال الدین شیخ صدوق، ج 1، ص 207.
در رابطه با هشام، ر.ک: هشام بن الحکم، تألیف سید احمد صفائى و کتاب اصحاب امام صادق(ع) تألیف على محدث زاده از ص 392 تا 473.

تبلیغات