زندگی،اندیشه امام خمینى
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
خمین, زادگاه امام خمینى
شهرستان خمین نخست به صورت روستایى بود ولى به دلیل خاک حاصلخیز و اراضى وسیع, همچنین رودخانه و سفره هاى آب زیرزمینى گسترش یافته و شکل و سیماى شهرى به خود گرفته است ; این آبادى را در گذشته کمره مى گفتند و از حدود دو قرن قبل این نام بر آن اطلاق گردید.
خمین با 2022کیلومتر مربع مساحت و ارتفاع 1815 از سطح دریاى آزاد در جنوب استان مرکزى (اراک) و در حاشیه شرقى ارتفاعات زاگرس واقع شده است, چنین موقعیتى آب و هواى معتدل کوهستانى را براى خمین به ارمغان آورده است, البته در مناطق جلگه اى با آب و هواى نیمه صحرایى مواجه هستیم. این شهرستان به صورت دشت وسیعى مى باشد که کوههاى نسبتا مرتفعى اطراف آن را در برگرفته است واز شمال به اراک و شازند, از شرق به محلات, از جنوب به گلپایگان و از مغرب به الیگودرز محدود مى باشد.(1)
خمین سرزمینى تاریخى با قدمتى طولانى است که در برخى مقاطع, شکوه و عظمت درخورى را تجربه کرده و در برهه هایى خاص دوران فترت را پشت سر نهاده است, از دهه هاى اول قرن چهاردهم هجرى این ناحیه همراه با گلپایگان و خوانسار تحت امر حاکمى درآمد که چنین روندى تا سال 1325 هـ.ش استمرار داشت و پس از آن به مدت دو سال ـ همراه با محلات ـ شهرستان واحدى را تشکیل داد و از سال 1327 هـ.ش به عنوان یک شهرستان مستقل در تقسیمات کشورى ثبت و از توابع استان مرکزى به مرکزیت تهران و از سال 1355هـ.ش تابع استان مرکزى (به مرکزیت اراک) درآمد. خمین حدود 120000 نفر سکنه دارد و 142 باب مسجد و 36 امامزاده و بقعه متبرکه که جلوه هاى معنوى و جاذبه هاى باشکوهى دارند سیماى مذهبى آن را ترسیم نموده اند.(2)
مهاجرت بابرکت
جد اعلاى امام خمینى اصالتا اهل نیشابور بود که به سرزمین کشمیر, که از پایگاههاى ممتاز شیعه در شبه قاره محسوب مى شود, مهاجرت کرد و در زمره علماى این ناحیه قلمداد گردید و همان جا, جام شهادت را نوشید(3), این عالم به خون خفته که نامش ((سید دین على)) بود, فرزندى از خویشتن به یادگار نهاد که به سید احمد اشتهار داشت, نامبرده بین سال هاى 1240 تا 1250 هـ.ق از کشمیر به عتبات عراق مسافرت نمود و در ضمن زیارت مراقد پاک و مطهر ستارگان درخشان آسمان امامت در نجف, کربلا, سامرا و کاظمین مشغول افاضات علمى و نشر تعالیم تشیع گردید, در این زمان یوسف نامى که اهل روستاى فرفهان خمین بود, در نجف به سر مى برد, این مرد روستایى که از بصیرت خاصى برخوردار بود به مراتب زهد و فضایل اخلاقى و کمالات علمى سید احمد پى برد و از او خواست به خمین بیاید و مردمان مشتاق این سامان را از بیانات آموزنده خویش برخوردار نماید, سید احمد با قبول تقاضاى وى بر حسب قرائن تاریخى در اواخر سال 1250 هـ.ق عتبات را به قصد اقامت در ایران ترک نمود و در شهر خمین رحل اقامت افکند. پس از مدتى و در تاریخ هفدهم رمضان سال 1257 هـ. ق با سکینه خانم دختر محمدحسین بیک ـ که خواهر یوسف فوق الذکر بود ـ ازدواج کرد, وى علاوه بر این, دو همسر دائمى به نام هاى شیرین خانم (فرزند عابد گلپایگانى) و بى بى جان خانم (فرزند کربلایى حیدرعلى) اختیار کرد که این دو بانو در تاریخ 12 ذیقعده سال 1254 هـ.ق مهریه خود را به سید احمد صلح کرده اند. حاصل این پیوند پاک و مبارک سه دختر و یک پسر بود, دخترها سلطان خانم, صاحب خانم و آغابانو نام داشتند که تنها تاریخ تولد سومین فرزند اناث مشخص است: پنج شنبه 18 جمادى الاول سال 1272 هـ.ق, پسر نیز که کوچکترین فرزند (از سکینه خانم) بود در اول طلوع آفتاب روز پنج شنبه 29 رجب سال 1278 هـ.ق دیده به جهان گشود. محل تولدش یکى از اتاق هاى همان عمارتى است که سید احمد در سال 1255 هـ.ق از شخصى به نام محسن خریدارى کرد. سید احمد فرزند دیگرى به نام سید مرتضى معروف به سیدآقا داشته که یا از شیرین خانم و یااز بى بى جان خانم بوده است وى در سال 1288 هـ.ق وفات کرد.
سید احمد پس از حدود چهل سال اقامت در خمین در اواخر قرن سیزدهم هجرى درگذشت, پیکرش به عتباب عالیات انتقال داده شد و در جوار بارگاه حضرت امام حسین(ع) ـ در کربلا ـ به خاک سپرده شد در این حال سید مصطفى هشت بهار را پشت سر نهاده بود. (4)
پدر پارسا
دوران طفولیت سید مصطفى سپرى مى شد, هوش سرشار و استعداد عالیش از همان سنین آشکار گشت. او که در فصل شکفتن با ناملایمات آشنا شد و در غم فقدان پدر سوگوار گردید با وجود این رنج ها و تإلمات, از روى آوردن به درس و بحث غافل نشد و تحصیلات مقدماتى خویش را در مکتب خانه هاى خمین گذراند. ادبیات عربى را نزد آقا میرزا احمد فرزند آخوند ملاحسین خوانسارى آموخت. آنگاه براى پى گیرى امر تحصیل نخست به اصفهان رفت و سپس عازم نجف اشرف گردید. اقامتش در عراق تا سال 1312 هـ. ق ادامه یافت و در این مدت آن چنان اهتمامى در امر فراگیرى دروس خارج به خرج داد که به درجه اجتهاد نائل آمد و موفق گردید از اساتید خود اجازه اجتهاد دریافت کند(5), برخى شرح حال نگاران خاطر نشان نموده اند که سید مصطفى از حوزه درسى شیخ مرتضى انصارى بهره جست و با وجود دست یافتن به فرازین رتبه هاى علمى, جهت ترویج فرهنگ قرآن و عترت وانجام خدمات مذهبى و فرهنگى به زادگاه خویش (خمین) بازگشت, آن مجتهد وارسته صفاتى چون شجاعت, فروتنى و پارسایى را در خویش جمع کرده بود و به مسایل اجتماعى و سیاسى توجه داشت و از بیدادگرى خوانین چپاول گر که زالو صفت از دسترنج مردم بهره مى بردند انزجار خود را اعلام کرد واز این جهت ناراحت بود.(6)
سید مصطفى, با زنى از خاندان علم و تقوا ازدواج نمود که هاجر نام داشت, پدر وى آیه الله میرزا احمد از علمإ و مدرسان والامقام به شمار مى رود که برخى استادان فن و معاریف مناطق کربلا و نجف از محضرش بهره برده اند.(7) حیدرابن محمد خوانسارى, نگارنده زبده التصانیف, از استادان آقاحسین خوانسارى (متوفى به سال 1198 هـ.ق) مى باشد.(8) نامبرده از اجداد بانوهاجر به شمار مى رود.
سید مصطفى از هاجر خانم سه پسر و سه دختر به ترتیب سن و به این اسامى داشت: مولودآغا, فاطمه, مرتضى, نورالدین, آغازاده خانم و روح اللهـ. شوهر یکى از این دختران مجتهد بود و همسر دیگرى از سادات والامقام امامزاده یوجان خمین به شمار مى رفت که به آقا باقر شمس شهرت داشت, شوهر سومین دختر آقا باقر مستوفى نامیده مى شد.(9) در تاریخ بیستم جمادى الثانى سال 1320 هـ.ق مطابق با سالروز ولادت باسعادت حضرت فاطمه زهرا(س), از بانو هاجرخانم فرزندى دیده به جهان گشود که اهل خانه را در موجى از سرور و شعف فروبرد. سید مصطفى نام این طفل را روح الله گذاشت و گرچه به این نوزاد علاقه اى ویژه داشت و در فرصت هاى مناسب حالات عاطفى خویش را نسبت به وى بروز مى داد ولى گویا ظلم فراوان خوانین و تیرگى هایى که این ستمکاران در آسمان خمین و حوالى آن پدید آورده بودند, وى را براى مبارزه اى سخت فرا خواند و او مصمم گردید در ستیز با زورگویان لحظه اى خاموش نباشد. سیدمصطفى در مقابل بهرام خان که فردى ستم پیشه بود و مردمان خمین از ستمش به ستوه آمده بودند قیام نمود و تلاشهاى مبارزاتى خود را شدت بخشید تا شاید بتواند دست این افراد را از جان و مال مردم کوتاه کند, اهالى منطقه نیز از فعالیت هاى وى در این راستا حمایت کردند. اعتراض هاى پى درپى این سید وارسته به اعمال ناروا و رفتارهاى توإم با قلدرى و زورمدارى خوانین, سرانجام تحمل را از آنان گرفت و آن شقاوت پیشگان نقشه حذف او را در ذهن خویش پرورانیدند.(10) ماجرا از این قرار بود که با شکایات رعایا و حمایت آقا مصطفى, بهرام خان دستگیر و توسط حشمه الدوله روانه زندان گردید و پس از مدتى در زندان به هلاکت رسید, برادرانش به نام هاى جعفرقلى خان و میرزاقلى سلطان که توان انتقام از حشمه الدوله را نداشتند قصد جان سیدمصطفى را کردند, سیدمصطفى با آگاهى از نیت خطرناک آنان تصمیم به پیش گیرى از فاجعه کرد و چون سردار حشمت جانشین حشمه الدوله توان مقابله با این اشرار را نداشت راهى اراک گردید تا عضد السلطان ـ والى عراق عجم ـ را از این موضوع مطلع کرده و چاره جویى نماید. سرانجام آقا مصطفى در حالى که چهارماه و بیست و دو روز از ولادت روح الله مى گذشت در روز دوازدهم ذیقعده سال 1320هـ.ق خمین را به قصد اراک ترک کرد اما در بین راه توسط جعفرقلى خان و میرزا قلى سلطان مورد سوء قصد قرار گرفت و گلوله مهاجمان قلبش را هدف قرار داد که بر اثر آن سیدمصطفى در دم و در حالى که 47 سال داشت, به شهادت رسید. قاتلان در روستایى به نام یوجان مخفى شدند اما هاجرخانم و خواهران آن شهید در دفاع از خون این سید وارسته نقش شگفتى داشتند, هاجر خانم علیه افراد متوارى قیام کرد تا این که آنان به حکم دولت وقت در قلعه یوجان (دوفرسخى خمین) دستگیر شده و به تهران انتقال داده شدند و در میدان توپخانه تهران به حکم مجتهدان وقت قصاص شدند.(11)
دوران صباوت و شکوفایى
بدین گونه سید روح الله در ماههاى نخستین حیات خویش از نگاههاى توام با محبت, لبخندهاى شادمانه و نوازش هاى پدربزرگوارش محروم گردید و تیر ستم, بر سیمایش غبار یتیمى نشانید.
با شهادت سیدمصطفى, مرحوم بانو صاحبه خانم به خانه برادر رفت و همراه با هاجر سرپرستى خردسالان برادر را عهده دار گردید و روح الله را که دوران شیرخوارگى را مى گذرانید به دایه اى که ننه خاور نام داشت سپرد تا او را شیر دهد.(12) صاحبه خانم, نوازشگر قهرمان پرورى بود که از پنج ماهگى در تربیت و پرورش امام خمینى (قدس سره) سهم بسزایى داشت و برایش مونسى فداکار, سرپرستى دلسوز, پناهگاهى مهربان و استوار بود, وى در سال 1336 هـ.ق بر اثر بیمارى وبا جان باخت و به سراى باقى شتافت, درگذشت وى اندوهى جانکاه را بر قلب روح الله پانزده ساله فروریخت, دیرى نپایید که در همان سال مادر امام ـ هاجرخانم ـ در بستر مرگ افتاد و چراغ عمرش به دست توفان اجل خاموش شد.(13)
امام خمینى در اوایل پیروزى انقلاب اسلامى در دیدار با گروهى از بانوان که در جماران به زیارتش رفته بودند, فرمود: ((مادر خوب بچه خوب تربیت مى کند... ممکن است سعادت یک ملت را همان یک بچه تامین کند.))(14) هاجرخانم نیز امام را به گونه اى تربیت نمود که پس از طى کمالات معنوى و ملکوتى جهان را متوجه حقایق مسلم قرآنى و روایى کرد و جهان اسلام را به سوى درستى و راستى و هویت اصیل خویش سوق داد به گونه اى که ابرقدرت ها و عوامل استکبار از رفتار شجاعانه وبیانات و موضع گیرىهاى حکیمانه وى شگفت زده شدند و به فراست و بصیرت فوق العاده اش آفرین گفتند.
دوران کودکى و نوجوانى روح الله با ناگوارىهاى توان فرسا توإم بود ولى او به جاى آن که از چنین حوادث تإلم بارى محزون گردد و در کام امواج نومیدى فرو رود, دلیرانه استقامت ورزید و در پرتو اعتماد به نفسى که ریشه در ایمان به خداوند و توکل به او داشت به کوشش در راه پیشرفت و تحصیل علم و کسب فضیلت پرداخت و تحت سرپرستى برادر بزرگترش ـ آیه الله سیدمرتضى پسندیده ـ به فراگیرى علوم و مقدمات ادبیات روى آورد. او در منزل پدرى, و در سن هفت سالگى نزد میرزا محمود افتخار العلمإ به خواندن ونوشتن پرداخت و سپس به مکتب خانه آخوند ملا ابوالقاسم ـ که روبروى خانه ایشان منزل داشت ـ رفت و تحصیلات را پى گرفت ; بعد به محضر آقا شیخ جعفر(پسرعموى مادرش) راه یافت و آموزش هاى لازم را از وى فراگرفت این دروس غالبا مقدماتى و ابتدایى بود.
در زمینه علوم حوزوى, مقدمات را پیش آقا میرزا مهدى داعى شروع کرد و منطق را نزد شوهرخواهرش (مرحوم آقانجفى) آموخت, سپس مطول و سیوطى را در محضر برادر بزرگتر خود(آیه الله پسندیده) خواند و منطق را تکمیل نمود و چون آن مرحوم در نگارش خط نستعلیق نهایت هنرمندى را داشت, روح الله نزدش خط را مشق کرد.(15) نوشته اند امام در زادگاه خویش به مدرسه اى که تازه تإسیس شده بود, قدم نهاد و نزد حمزه محلاتى (استادخط) به تمرین و تعلم این هنر پرداخت و قبل از آن که پانزده بهار را سپرى کند تحصیلات فارسى را تمام نمود و تا سال 1338هـ.ق فراگیرى مقدمات علوم اسلامى را در محضر برادر بزرگوارش پى گرفت.(16)
نوجوان کنجکاو و بافراست
امام در همین دوران ضمن دانش اندوزى از مبارزه با اشرار غافل نبود چنانچه خود در خاطره اى یادآور مى شود: ((... ما در همان محلى که بودیم ـ یعنى خمین ـ سنگر بندى مى کردیم, من هم تفنگ داشتم, منتها بچه بودم, به اندازه بچگى ام, بچه شانزده هفده ساله, تفنگ دستمان بود و تعلیم و تعلم تفنگ مى کردیم... ما سنگر مى رفتیم و با این اشرارى که بودند و حمله مى کردند و مى خواستند بگیرند و چه بکنند (مقابله مى کردیم)... دیگر دولت مرکزى قدرت نداشت و هرج و مرج بود... یک دفعه هم یک محله خمین را گرفتند و مردم با آن ها معارضه کردند و تفنگ دست گرفتند ما هم جزء آن ها بودیم...))(17)
امام در خانواده اى دیده به جهان گشود که با مسایل سیاسى و اجتماعى بى ارتباط نبودند و همین عامل, موجب گردید که آن روح قدسى از همان سنین نوجوانى و جوانى نسبت به رویدادهاى مهم تاریخ معاصر بى تفاوت نباشد. او چهارماهه بود که پدرش در مبارزه با اشرار و خوانین شهید شد; سه یا چهار ساله بود که انقلاب مشروطه به وقوع پیوست و سیدمحمد کمره اى (از فعالان مشروطه) که داماد عمه اش بود با رفت و آمد به خانه آنان و یا به وسیله مکاتبات حوادث این قیام را براى این خانواده بازگو مى کرد. سیزده ساله بود که توفان جنگ جهانى اول وزید و قواى متجاوز روس را در شهر خمین نظاره گر بود. در همان سال ها سیاستمداران وقت را که به سوى کرمانشاه مى رفتند در خمین دید و با اشتیاق به سخنان و خبرهاى تازه آنان گوش فراداد, نوجوانى بیش نبود که شاهد هجوم یاغیان به این دیار گردید و خود چنانچه اشاره کردیم همراه با مردم تفنگ به دست گرفت و در دفاع از جان و اهالى این سامان شرکت جست. بخش هایى از خانه بزرگى که از پدر به او و برادرانش و خوهرانش به ارث رسیده بود در اجاره نایب الحکومه ها, مإموران دولتى, بازرسان, مستوفیان عدلیه و وزارت مالیه قرار داشت, آنان هم به تبع شغل خویش رفت وآمدهایى داشتند که از نگاه تیزبین این نوجوان دور نبود, خود در خاطره اى اشاره اى به چنین مسائلى دارد: ((... بنده در جوانى, آن حکومت هاى زمان قاجار را دیدم... یک حکومتى در یک بلادى که مىآمد کانه مالک جان و مال مردم بود و مردم در مقابل او باید هیچ حرف نزنند. من خود مشاهده کردم حکومتى که در ولایت ثلاث ما بود که مرکزش در گلپایگان بود و آمده بود خمین, من بچه بودم, یک آدم بسیار متدینى بود, بسیار آدم خوبى بود.(18) حالا چه بهانه اى از او این مرد خبیث (حاکم وقت) پیدا کرد, توى اتاقش رفته بودند, نشسته بودند, کشیدندش آوردندش توى حیاط, بستندش به چوب و به کف پاى او چوب زدند. بعد هم آن فراش خبیثى که همراهش بود, من توى دالان وقتى داشت مى رفت دیدم با چک به پشت گردنش زد تا بردند... وقتى یک محترمى مى رفت, یک عالمى مثلا مى رفت و با آنها ملاقات مى کرد در حضور آن عالم یک بیچاره دیگر را مىآوردند و به چوب مى بستند براى آن که بفهمانند تو باید اطاعت بکنى...)) (19)
آشنایى با شهید مدرس
امام با آن هوش و فراست فوق العاده که با فروغ ایمان ونور معرفت به دست آورده بود این حقیقت را دریافت که در این روزگار آشفته و شرایط آمیخته به اختناق و جهالت وستم شهید آیه الله سید حسن مدرس تنها شخصیت وارسته اى است که مى تواند بر دیانت اصرار ورزد, هویت راستین جامعه را حفظ کند و مانع تجاوز و ستم شود(20), آشنایى این نوجوان با آیه الله مدرس نیز در آینده سیاسى او تإثیر فوق العاده اى داشت, امام ماجراى اولین دیدار خود با مدرس را براى خانم لیلا بروجردى (نوه اش) این گونه بازگو کرده است:
من اولین بارى که مدرس را دیدم, در هفده سالگى (سال 1337هـ.ق) بود و همان دفعه اولى بود که از خمین بیرون آمدم, آقاى پسندیده نامه اى به من داد که به اصفهان بروم وبه آقاى مدرس بدهم. مدرس در جایى در کنار یک آسیاى بادى, روى فرش نشسته بود و چند نفر نزد او بودند, من نامه را به دست گرفتم و در کنارى خیلى مودب ایستادم و بعدا نامه را به او دادم. (21)
آنقدر شخصیت مدرس براى امام پرجاذبه بود که وقتى او به تهران رفت ایشان چندین بار به محل اقامت, مکان تدریس و نیز مجلس وقت رفت تا از نزدیک با صلابت و شجاعت معنوى این مرد خدا انس پیدا کند:
((مدرس آمد به تهران, آنجا هم یک خانه مختصرى اجاره کرد و من منزل ایشان مکرر رفتم, خدمت ایشان مکرر رسیدم ))(22) امام که به مدرس و محل بحث هاى علمى مدرس هم تشریف برده بود از آن چنین یاد مى کند: ((من درس ایشان یک روز رفتم, مىآمد در مدرسه سپهسالار که مدرسه شهید مطهرى است حالا, درس مى گفت, من یک روز رفتم درس ایشان, مثل این که هیچ کار ندارد, فقط طلبه اى است دارد درس مى گوید, این طور قدرت روحى داشت در صورتى که آن وقت در کوران آن مسایل سیاسى بود که باید بروند مجلس و آن ارتباط رادرست کند, از آنجا پیش ما رفت مجلس...))(23) امام چندین مرتبه به مجلس شوراى ملى رفت تا از نزدیک ببیند مدرس در جلسات علنى چگونه صحبت مى کند و در برابر حوادث و مسایل موضع گیرى مى نماید: ((... من آن وقت مجلس رفتم براى تماشا, بچه بودم, جوان بودم, رفتم مجلس آن وقت تا مدرس نبود مثل این که چیزى در آن نیست, مثل این که محتوا ندارد, مدرس با آن عباى نازک و با آن قباى کرباسى وقتى وارد مى شد مجلس مى شد یک مجلس... طرح هایى که در مجلس داده مى شد آن که مخالف بود, مدرس مخالفت مى کرد))(24) در جاى دیگر مى فرماید: ((من مجلس آن وقت را هم دیده ام کانه مجلس منتظر بود که مدرس بیاید, با این که با او بد بودند ولى مجلس... احساس نقص مى کرد, وقتى مدرس نبود; وقتى مدرس مىآمد مثل این که یک چیز تازه اى واقع شده است)).(25)
با این وصف, روشن مى شود که امام درهمان سنین نوجوانى, در شهرى دورافتاده نه تنها نسبت به مسایل زمان خودش بى اطلاع و بى توجه نبوده, بلکه در بین اهالى آن سامان آگاه ترین افراد بوده و علاوه بر پى گیرى اخبار و اطلاعات به تجزیه و تحلیل و نتیجه گیرى از آنها نیز مى پرداخته است.
استفاده از محضر استادان در علوم گوناگون
امام خمینى (قدس سره) پس از آن که به سن نوزده سالگى رسید و ادامه تحصیل در شهرستان خمین را امکان پذیر ندید, نخست به اصفهان عزیمت نمود تا در این شهر به فراگیرى معارف حوزوى اهتمام ورزد اما پس از شش ماه اقامت در دیار مزبور, با استماع آوازه آیه الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى, اصفهان را ترک گفت و به خمین بازگشت و در سال 1339 هـ.ق مطابق 1299هـ.ش راهى سلطان آباد عجم (اراک) گردید تا در حوزه علمیه این شهر از محضر آیه الله حائرى استفاده کند, حجره ایشان در مدرسه علوم دینى اراک که حدود یک سال در آن اقامت داشتند در ضلع شرقى ساختمان مزبور قرار دارد که قرار است به یادبود آن بزرگوار توسط سازمان میراث فرهنگى کشور کاشى کارى شود.(26)
در سال 1300 هـ.ش (22رجب 1340هـ.ق) آیه الله حائرى و فرزند بزرگش آیه الله مرتضى حائرى به همراه آیه الله سیدمحمدتقى خوانسارى به قصد اجابت دعوت مردم از اراک به سمت قم حرکت نمود, این شهر که به دلیل فرا رسیدن ایام عید مبعث حضرت رسول اکرم (ص) آذین بندى شده بود خود را مهیاى استقبال از آیه الله حائرى نمود. (27) امام خمینى (قدس سره) که تازه کتاب مطول را شروع کرده بود در سن 20سالگى به قم رفت و در مدرسه دارالشفاى این شهر مسکن گزید و در حوزه جدیدالتإسیس قم تحصیلات را با جدیت افزونترى دنبال نمود, با ورود آیه الله حائرى به قم, مدرسه دارالشفا بازسازى گردید و مدرسه فیضیه احیا شد امام خمینى حدود هفت سال در حجره اى از مدرسه فیضیه اقامت داشت, حجره شماره 23 محل خلوت انس و سیر وسلوک عهد شباب او بود, امام پس از تشکیل خانواده گرچه این حجره را ترک کرد اما مدرسه فیضیه را به پایگاه علم و مبارزه تبدیل نمود و در سال 1315هـ.ش پس از رحلت آیه الله حائرى حجره مزبور محل تشکیل درس اخلاق ایشان بود که مإموران رضاخان آن را تعطیل کردند, پیرو این ممانعت ها درس مزبور به صورت جلسات خصوصى در خانه تشکیل مى گردید و بعد به مسجد سلماسى انتقال یافت. (28)
امام نزد اساتید حوزه علمیه قم فراگرفتن دروس حوزوى را بدین گونه پى گرفت: تتمه مباحث کتاب مطول (در علم معانى وبیان) را نزد مرحوم آقامیرزا محمدعلى ادیب تهرانى و تکمیل دروس سطح را نزد مرحوم آیه الله سیدمحمدتقى خوانسارى و بیشتر نزد مرحوم آیه الله سیدعلى یثربى, دروس خارج فقه و اصول را نزد آیه الله العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى (ره). روح حساس و جستجوگر امام خمینى موجب گردید تا ایشان به ادبیات عرب و دروس فقه و اصول بسنده نکند و به دیگر رشته ها نیز مشتاقانه روى آورد, از این رو همزمان با فراگیرى دروس مزبور به آموختن ریاضیات, هیإت و فلسفه نزد مرحوم آیه الله حاج سید ابوالحسن رفیعى قزوینى و ادامه همین مباحث به اضافه علوم معنوى و عرفانى را نزد مرحوم آیه الله میرزاعلى اکبر حکمى یزدى پرداخت و عروض, قوافى و فلسفه اسلامى و فلسفه غرب را از محضر آقا شیخ محمدرضا مسجد شاهى اصفهانى یادگرفت. اخلاق و عرفان را نزد آیه الله حاج میرزا جواد ملکى تبریزى (ره) و عالى ترین سطوح عرفان نظرى و عملى را به مدت شش سال نزد مرحوم آیه الله میرزا محمدعلى شاه آبادى (ره) فراگرفت. پس از رحلت آیه الله حائرى, تلاش امام خمینى به همراه جمعى دیگر از مجتهدین حوزه قم به نتیجه رسید و آیه الله العظمى بروجردى به عنوان زعیم حوزه عازم قم گردید, در این زمان با وجود آن که امام خمینى به عنوان یکى از مدرسین و مجتهدین صاحب رإى در فقه, اصول, فلسفه, عرفان و اخلاق شناخته مى شد و زهد, تعبد و تقوایش زبانزد خاص و عام بود به محضر آیه الله بروجردى رفت تا ضمن استفاده از نظرات علمى او به حوزه درسى وى گرمى و رونق ببخشد, ایشان(29) در جایى به این موضوع اشاره اى روشن دارند: ((پس از فوت مرحوم آقاى حائرى با عده اى از رفقا بحث داشتیم تا آن که مرحوم آقاى بروجردى به قم آمدند, براى ترویج ایشان به درس ایشان رفتم و استفاده هم نمودم...))(30)
پى نوشت ها:
*. مإخوذ از فرمایش مقام معظم رهبرى که فرموده اند: ((امام خمینى یک حقیقت همیشه زنده است))
1 . جغرافیاى کامل ایران, گروهى از نویسندگان, ج2, ص1204.
2 . دیار ابرار (خمین در گذر تاریخ) محمد جواد مرادى نیا, ص21 و 24.
3 . خاطرات آیه الله پسندیده, ص8.
4 . خمینى در گذر تاریخ, ص234.
5 . فرازهاى فروزان, از نگارنده, ص22.
6 . علماى بزرگ شیعه از کلینى تا خمینى, ص319ـ318.
7 . بررسى و تحلیلى از نهضت امام خمینى, سید حمید روحانى, ص24 ـ 22.
8 . مجله نور علم, دوره سوم, شماره 7, ص83.
9 . پا به پاى آفتاب, گردآورى و تدوین امیررضا ستوده, ج1, ص20.
10 . ویژه نامه یکصدمین سال ولادت امام خمینى, مجله پیام زن, سال هشتم, شماره91, ص231 ـ 230.
11 . شهداى روحانیت شیعه, على ربانى خلخالى, ج1, ص;11 خاطرات آیه الله پسندیده, ص29 ـ 28.
12 . روزنامه همشهرى, 13 خرداد 1372, ص7.
13 . مجله حضور, خرداد 1376, ویژه هشتمین سالگرد رحلت امام خمینى, ص9 ـ 8.
14 . مجله 15 خرداد, خرداد و تیر 1370, شماره2, ص35.
15 . خاطرات آیه الله پسندیده, ص51 ـ 50.
16 . بررسى و تحلیلى از نهضت امام خمینى, ج1, ص26.
17 . صحیفه نور, ج16, ص92.
18 . این شخص حبیب الله ناظمى معروف به ناظم التجار بود که مردم او را به نیک نامى مى شناختند.
19 . بخشى از بیانات امام در تاریخ 24 فروردین سال 1361 در جمع ائمه جمعه استان هاى آذربایجان شرقى و غربى.
20 . ماهنامه فرهنگ کوثر, سال سوم, شماره36, ص20.
21 . خمین در گذر تاریخ, ص259.
22 . صحیفه امام, ج3, ص244.
23 . صحیفه نور, ج16, ص269 ـ ;268 صحیفه امام, ج16, ص451.
24 . صحیفه نور, ج7, ص;62 صحیفه امام, ج8, ص67.
25 . صحیفه نور, ج16, ص268.
26 . آن موج آرام (ویژه نامه هشتمین سالگرد رحلت امام خمینى), ص11, مجله پیام زن سال هشتم, شماره7, مهر 1378, ص253.
27 . شیخ عبدالکریم حائرى نگهبان بیدار (دیدار با ابرار, ج26), سعید عباس زاده, ص51 ـ 50.
28 . بررسى و تحلیلى از نهضت امام خمینى, ج1, ص27 ـ ;26 آن موج آرام, ص17.
29 . حدیث بیدارى, حمید انصارى, ص18 ـ 17.
30 . مجله حضور, شماره1, ص;5 مجله آینه پژوهش, شماره 58, ص4.
شهرستان خمین نخست به صورت روستایى بود ولى به دلیل خاک حاصلخیز و اراضى وسیع, همچنین رودخانه و سفره هاى آب زیرزمینى گسترش یافته و شکل و سیماى شهرى به خود گرفته است ; این آبادى را در گذشته کمره مى گفتند و از حدود دو قرن قبل این نام بر آن اطلاق گردید.
خمین با 2022کیلومتر مربع مساحت و ارتفاع 1815 از سطح دریاى آزاد در جنوب استان مرکزى (اراک) و در حاشیه شرقى ارتفاعات زاگرس واقع شده است, چنین موقعیتى آب و هواى معتدل کوهستانى را براى خمین به ارمغان آورده است, البته در مناطق جلگه اى با آب و هواى نیمه صحرایى مواجه هستیم. این شهرستان به صورت دشت وسیعى مى باشد که کوههاى نسبتا مرتفعى اطراف آن را در برگرفته است واز شمال به اراک و شازند, از شرق به محلات, از جنوب به گلپایگان و از مغرب به الیگودرز محدود مى باشد.(1)
خمین سرزمینى تاریخى با قدمتى طولانى است که در برخى مقاطع, شکوه و عظمت درخورى را تجربه کرده و در برهه هایى خاص دوران فترت را پشت سر نهاده است, از دهه هاى اول قرن چهاردهم هجرى این ناحیه همراه با گلپایگان و خوانسار تحت امر حاکمى درآمد که چنین روندى تا سال 1325 هـ.ش استمرار داشت و پس از آن به مدت دو سال ـ همراه با محلات ـ شهرستان واحدى را تشکیل داد و از سال 1327 هـ.ش به عنوان یک شهرستان مستقل در تقسیمات کشورى ثبت و از توابع استان مرکزى به مرکزیت تهران و از سال 1355هـ.ش تابع استان مرکزى (به مرکزیت اراک) درآمد. خمین حدود 120000 نفر سکنه دارد و 142 باب مسجد و 36 امامزاده و بقعه متبرکه که جلوه هاى معنوى و جاذبه هاى باشکوهى دارند سیماى مذهبى آن را ترسیم نموده اند.(2)
مهاجرت بابرکت
جد اعلاى امام خمینى اصالتا اهل نیشابور بود که به سرزمین کشمیر, که از پایگاههاى ممتاز شیعه در شبه قاره محسوب مى شود, مهاجرت کرد و در زمره علماى این ناحیه قلمداد گردید و همان جا, جام شهادت را نوشید(3), این عالم به خون خفته که نامش ((سید دین على)) بود, فرزندى از خویشتن به یادگار نهاد که به سید احمد اشتهار داشت, نامبرده بین سال هاى 1240 تا 1250 هـ.ق از کشمیر به عتبات عراق مسافرت نمود و در ضمن زیارت مراقد پاک و مطهر ستارگان درخشان آسمان امامت در نجف, کربلا, سامرا و کاظمین مشغول افاضات علمى و نشر تعالیم تشیع گردید, در این زمان یوسف نامى که اهل روستاى فرفهان خمین بود, در نجف به سر مى برد, این مرد روستایى که از بصیرت خاصى برخوردار بود به مراتب زهد و فضایل اخلاقى و کمالات علمى سید احمد پى برد و از او خواست به خمین بیاید و مردمان مشتاق این سامان را از بیانات آموزنده خویش برخوردار نماید, سید احمد با قبول تقاضاى وى بر حسب قرائن تاریخى در اواخر سال 1250 هـ.ق عتبات را به قصد اقامت در ایران ترک نمود و در شهر خمین رحل اقامت افکند. پس از مدتى و در تاریخ هفدهم رمضان سال 1257 هـ. ق با سکینه خانم دختر محمدحسین بیک ـ که خواهر یوسف فوق الذکر بود ـ ازدواج کرد, وى علاوه بر این, دو همسر دائمى به نام هاى شیرین خانم (فرزند عابد گلپایگانى) و بى بى جان خانم (فرزند کربلایى حیدرعلى) اختیار کرد که این دو بانو در تاریخ 12 ذیقعده سال 1254 هـ.ق مهریه خود را به سید احمد صلح کرده اند. حاصل این پیوند پاک و مبارک سه دختر و یک پسر بود, دخترها سلطان خانم, صاحب خانم و آغابانو نام داشتند که تنها تاریخ تولد سومین فرزند اناث مشخص است: پنج شنبه 18 جمادى الاول سال 1272 هـ.ق, پسر نیز که کوچکترین فرزند (از سکینه خانم) بود در اول طلوع آفتاب روز پنج شنبه 29 رجب سال 1278 هـ.ق دیده به جهان گشود. محل تولدش یکى از اتاق هاى همان عمارتى است که سید احمد در سال 1255 هـ.ق از شخصى به نام محسن خریدارى کرد. سید احمد فرزند دیگرى به نام سید مرتضى معروف به سیدآقا داشته که یا از شیرین خانم و یااز بى بى جان خانم بوده است وى در سال 1288 هـ.ق وفات کرد.
سید احمد پس از حدود چهل سال اقامت در خمین در اواخر قرن سیزدهم هجرى درگذشت, پیکرش به عتباب عالیات انتقال داده شد و در جوار بارگاه حضرت امام حسین(ع) ـ در کربلا ـ به خاک سپرده شد در این حال سید مصطفى هشت بهار را پشت سر نهاده بود. (4)
پدر پارسا
دوران طفولیت سید مصطفى سپرى مى شد, هوش سرشار و استعداد عالیش از همان سنین آشکار گشت. او که در فصل شکفتن با ناملایمات آشنا شد و در غم فقدان پدر سوگوار گردید با وجود این رنج ها و تإلمات, از روى آوردن به درس و بحث غافل نشد و تحصیلات مقدماتى خویش را در مکتب خانه هاى خمین گذراند. ادبیات عربى را نزد آقا میرزا احمد فرزند آخوند ملاحسین خوانسارى آموخت. آنگاه براى پى گیرى امر تحصیل نخست به اصفهان رفت و سپس عازم نجف اشرف گردید. اقامتش در عراق تا سال 1312 هـ. ق ادامه یافت و در این مدت آن چنان اهتمامى در امر فراگیرى دروس خارج به خرج داد که به درجه اجتهاد نائل آمد و موفق گردید از اساتید خود اجازه اجتهاد دریافت کند(5), برخى شرح حال نگاران خاطر نشان نموده اند که سید مصطفى از حوزه درسى شیخ مرتضى انصارى بهره جست و با وجود دست یافتن به فرازین رتبه هاى علمى, جهت ترویج فرهنگ قرآن و عترت وانجام خدمات مذهبى و فرهنگى به زادگاه خویش (خمین) بازگشت, آن مجتهد وارسته صفاتى چون شجاعت, فروتنى و پارسایى را در خویش جمع کرده بود و به مسایل اجتماعى و سیاسى توجه داشت و از بیدادگرى خوانین چپاول گر که زالو صفت از دسترنج مردم بهره مى بردند انزجار خود را اعلام کرد واز این جهت ناراحت بود.(6)
سید مصطفى, با زنى از خاندان علم و تقوا ازدواج نمود که هاجر نام داشت, پدر وى آیه الله میرزا احمد از علمإ و مدرسان والامقام به شمار مى رود که برخى استادان فن و معاریف مناطق کربلا و نجف از محضرش بهره برده اند.(7) حیدرابن محمد خوانسارى, نگارنده زبده التصانیف, از استادان آقاحسین خوانسارى (متوفى به سال 1198 هـ.ق) مى باشد.(8) نامبرده از اجداد بانوهاجر به شمار مى رود.
سید مصطفى از هاجر خانم سه پسر و سه دختر به ترتیب سن و به این اسامى داشت: مولودآغا, فاطمه, مرتضى, نورالدین, آغازاده خانم و روح اللهـ. شوهر یکى از این دختران مجتهد بود و همسر دیگرى از سادات والامقام امامزاده یوجان خمین به شمار مى رفت که به آقا باقر شمس شهرت داشت, شوهر سومین دختر آقا باقر مستوفى نامیده مى شد.(9) در تاریخ بیستم جمادى الثانى سال 1320 هـ.ق مطابق با سالروز ولادت باسعادت حضرت فاطمه زهرا(س), از بانو هاجرخانم فرزندى دیده به جهان گشود که اهل خانه را در موجى از سرور و شعف فروبرد. سید مصطفى نام این طفل را روح الله گذاشت و گرچه به این نوزاد علاقه اى ویژه داشت و در فرصت هاى مناسب حالات عاطفى خویش را نسبت به وى بروز مى داد ولى گویا ظلم فراوان خوانین و تیرگى هایى که این ستمکاران در آسمان خمین و حوالى آن پدید آورده بودند, وى را براى مبارزه اى سخت فرا خواند و او مصمم گردید در ستیز با زورگویان لحظه اى خاموش نباشد. سیدمصطفى در مقابل بهرام خان که فردى ستم پیشه بود و مردمان خمین از ستمش به ستوه آمده بودند قیام نمود و تلاشهاى مبارزاتى خود را شدت بخشید تا شاید بتواند دست این افراد را از جان و مال مردم کوتاه کند, اهالى منطقه نیز از فعالیت هاى وى در این راستا حمایت کردند. اعتراض هاى پى درپى این سید وارسته به اعمال ناروا و رفتارهاى توإم با قلدرى و زورمدارى خوانین, سرانجام تحمل را از آنان گرفت و آن شقاوت پیشگان نقشه حذف او را در ذهن خویش پرورانیدند.(10) ماجرا از این قرار بود که با شکایات رعایا و حمایت آقا مصطفى, بهرام خان دستگیر و توسط حشمه الدوله روانه زندان گردید و پس از مدتى در زندان به هلاکت رسید, برادرانش به نام هاى جعفرقلى خان و میرزاقلى سلطان که توان انتقام از حشمه الدوله را نداشتند قصد جان سیدمصطفى را کردند, سیدمصطفى با آگاهى از نیت خطرناک آنان تصمیم به پیش گیرى از فاجعه کرد و چون سردار حشمت جانشین حشمه الدوله توان مقابله با این اشرار را نداشت راهى اراک گردید تا عضد السلطان ـ والى عراق عجم ـ را از این موضوع مطلع کرده و چاره جویى نماید. سرانجام آقا مصطفى در حالى که چهارماه و بیست و دو روز از ولادت روح الله مى گذشت در روز دوازدهم ذیقعده سال 1320هـ.ق خمین را به قصد اراک ترک کرد اما در بین راه توسط جعفرقلى خان و میرزا قلى سلطان مورد سوء قصد قرار گرفت و گلوله مهاجمان قلبش را هدف قرار داد که بر اثر آن سیدمصطفى در دم و در حالى که 47 سال داشت, به شهادت رسید. قاتلان در روستایى به نام یوجان مخفى شدند اما هاجرخانم و خواهران آن شهید در دفاع از خون این سید وارسته نقش شگفتى داشتند, هاجر خانم علیه افراد متوارى قیام کرد تا این که آنان به حکم دولت وقت در قلعه یوجان (دوفرسخى خمین) دستگیر شده و به تهران انتقال داده شدند و در میدان توپخانه تهران به حکم مجتهدان وقت قصاص شدند.(11)
دوران صباوت و شکوفایى
بدین گونه سید روح الله در ماههاى نخستین حیات خویش از نگاههاى توام با محبت, لبخندهاى شادمانه و نوازش هاى پدربزرگوارش محروم گردید و تیر ستم, بر سیمایش غبار یتیمى نشانید.
با شهادت سیدمصطفى, مرحوم بانو صاحبه خانم به خانه برادر رفت و همراه با هاجر سرپرستى خردسالان برادر را عهده دار گردید و روح الله را که دوران شیرخوارگى را مى گذرانید به دایه اى که ننه خاور نام داشت سپرد تا او را شیر دهد.(12) صاحبه خانم, نوازشگر قهرمان پرورى بود که از پنج ماهگى در تربیت و پرورش امام خمینى (قدس سره) سهم بسزایى داشت و برایش مونسى فداکار, سرپرستى دلسوز, پناهگاهى مهربان و استوار بود, وى در سال 1336 هـ.ق بر اثر بیمارى وبا جان باخت و به سراى باقى شتافت, درگذشت وى اندوهى جانکاه را بر قلب روح الله پانزده ساله فروریخت, دیرى نپایید که در همان سال مادر امام ـ هاجرخانم ـ در بستر مرگ افتاد و چراغ عمرش به دست توفان اجل خاموش شد.(13)
امام خمینى در اوایل پیروزى انقلاب اسلامى در دیدار با گروهى از بانوان که در جماران به زیارتش رفته بودند, فرمود: ((مادر خوب بچه خوب تربیت مى کند... ممکن است سعادت یک ملت را همان یک بچه تامین کند.))(14) هاجرخانم نیز امام را به گونه اى تربیت نمود که پس از طى کمالات معنوى و ملکوتى جهان را متوجه حقایق مسلم قرآنى و روایى کرد و جهان اسلام را به سوى درستى و راستى و هویت اصیل خویش سوق داد به گونه اى که ابرقدرت ها و عوامل استکبار از رفتار شجاعانه وبیانات و موضع گیرىهاى حکیمانه وى شگفت زده شدند و به فراست و بصیرت فوق العاده اش آفرین گفتند.
دوران کودکى و نوجوانى روح الله با ناگوارىهاى توان فرسا توإم بود ولى او به جاى آن که از چنین حوادث تإلم بارى محزون گردد و در کام امواج نومیدى فرو رود, دلیرانه استقامت ورزید و در پرتو اعتماد به نفسى که ریشه در ایمان به خداوند و توکل به او داشت به کوشش در راه پیشرفت و تحصیل علم و کسب فضیلت پرداخت و تحت سرپرستى برادر بزرگترش ـ آیه الله سیدمرتضى پسندیده ـ به فراگیرى علوم و مقدمات ادبیات روى آورد. او در منزل پدرى, و در سن هفت سالگى نزد میرزا محمود افتخار العلمإ به خواندن ونوشتن پرداخت و سپس به مکتب خانه آخوند ملا ابوالقاسم ـ که روبروى خانه ایشان منزل داشت ـ رفت و تحصیلات را پى گرفت ; بعد به محضر آقا شیخ جعفر(پسرعموى مادرش) راه یافت و آموزش هاى لازم را از وى فراگرفت این دروس غالبا مقدماتى و ابتدایى بود.
در زمینه علوم حوزوى, مقدمات را پیش آقا میرزا مهدى داعى شروع کرد و منطق را نزد شوهرخواهرش (مرحوم آقانجفى) آموخت, سپس مطول و سیوطى را در محضر برادر بزرگتر خود(آیه الله پسندیده) خواند و منطق را تکمیل نمود و چون آن مرحوم در نگارش خط نستعلیق نهایت هنرمندى را داشت, روح الله نزدش خط را مشق کرد.(15) نوشته اند امام در زادگاه خویش به مدرسه اى که تازه تإسیس شده بود, قدم نهاد و نزد حمزه محلاتى (استادخط) به تمرین و تعلم این هنر پرداخت و قبل از آن که پانزده بهار را سپرى کند تحصیلات فارسى را تمام نمود و تا سال 1338هـ.ق فراگیرى مقدمات علوم اسلامى را در محضر برادر بزرگوارش پى گرفت.(16)
نوجوان کنجکاو و بافراست
امام در همین دوران ضمن دانش اندوزى از مبارزه با اشرار غافل نبود چنانچه خود در خاطره اى یادآور مى شود: ((... ما در همان محلى که بودیم ـ یعنى خمین ـ سنگر بندى مى کردیم, من هم تفنگ داشتم, منتها بچه بودم, به اندازه بچگى ام, بچه شانزده هفده ساله, تفنگ دستمان بود و تعلیم و تعلم تفنگ مى کردیم... ما سنگر مى رفتیم و با این اشرارى که بودند و حمله مى کردند و مى خواستند بگیرند و چه بکنند (مقابله مى کردیم)... دیگر دولت مرکزى قدرت نداشت و هرج و مرج بود... یک دفعه هم یک محله خمین را گرفتند و مردم با آن ها معارضه کردند و تفنگ دست گرفتند ما هم جزء آن ها بودیم...))(17)
امام در خانواده اى دیده به جهان گشود که با مسایل سیاسى و اجتماعى بى ارتباط نبودند و همین عامل, موجب گردید که آن روح قدسى از همان سنین نوجوانى و جوانى نسبت به رویدادهاى مهم تاریخ معاصر بى تفاوت نباشد. او چهارماهه بود که پدرش در مبارزه با اشرار و خوانین شهید شد; سه یا چهار ساله بود که انقلاب مشروطه به وقوع پیوست و سیدمحمد کمره اى (از فعالان مشروطه) که داماد عمه اش بود با رفت و آمد به خانه آنان و یا به وسیله مکاتبات حوادث این قیام را براى این خانواده بازگو مى کرد. سیزده ساله بود که توفان جنگ جهانى اول وزید و قواى متجاوز روس را در شهر خمین نظاره گر بود. در همان سال ها سیاستمداران وقت را که به سوى کرمانشاه مى رفتند در خمین دید و با اشتیاق به سخنان و خبرهاى تازه آنان گوش فراداد, نوجوانى بیش نبود که شاهد هجوم یاغیان به این دیار گردید و خود چنانچه اشاره کردیم همراه با مردم تفنگ به دست گرفت و در دفاع از جان و اهالى این سامان شرکت جست. بخش هایى از خانه بزرگى که از پدر به او و برادرانش و خوهرانش به ارث رسیده بود در اجاره نایب الحکومه ها, مإموران دولتى, بازرسان, مستوفیان عدلیه و وزارت مالیه قرار داشت, آنان هم به تبع شغل خویش رفت وآمدهایى داشتند که از نگاه تیزبین این نوجوان دور نبود, خود در خاطره اى اشاره اى به چنین مسائلى دارد: ((... بنده در جوانى, آن حکومت هاى زمان قاجار را دیدم... یک حکومتى در یک بلادى که مىآمد کانه مالک جان و مال مردم بود و مردم در مقابل او باید هیچ حرف نزنند. من خود مشاهده کردم حکومتى که در ولایت ثلاث ما بود که مرکزش در گلپایگان بود و آمده بود خمین, من بچه بودم, یک آدم بسیار متدینى بود, بسیار آدم خوبى بود.(18) حالا چه بهانه اى از او این مرد خبیث (حاکم وقت) پیدا کرد, توى اتاقش رفته بودند, نشسته بودند, کشیدندش آوردندش توى حیاط, بستندش به چوب و به کف پاى او چوب زدند. بعد هم آن فراش خبیثى که همراهش بود, من توى دالان وقتى داشت مى رفت دیدم با چک به پشت گردنش زد تا بردند... وقتى یک محترمى مى رفت, یک عالمى مثلا مى رفت و با آنها ملاقات مى کرد در حضور آن عالم یک بیچاره دیگر را مىآوردند و به چوب مى بستند براى آن که بفهمانند تو باید اطاعت بکنى...)) (19)
آشنایى با شهید مدرس
امام با آن هوش و فراست فوق العاده که با فروغ ایمان ونور معرفت به دست آورده بود این حقیقت را دریافت که در این روزگار آشفته و شرایط آمیخته به اختناق و جهالت وستم شهید آیه الله سید حسن مدرس تنها شخصیت وارسته اى است که مى تواند بر دیانت اصرار ورزد, هویت راستین جامعه را حفظ کند و مانع تجاوز و ستم شود(20), آشنایى این نوجوان با آیه الله مدرس نیز در آینده سیاسى او تإثیر فوق العاده اى داشت, امام ماجراى اولین دیدار خود با مدرس را براى خانم لیلا بروجردى (نوه اش) این گونه بازگو کرده است:
من اولین بارى که مدرس را دیدم, در هفده سالگى (سال 1337هـ.ق) بود و همان دفعه اولى بود که از خمین بیرون آمدم, آقاى پسندیده نامه اى به من داد که به اصفهان بروم وبه آقاى مدرس بدهم. مدرس در جایى در کنار یک آسیاى بادى, روى فرش نشسته بود و چند نفر نزد او بودند, من نامه را به دست گرفتم و در کنارى خیلى مودب ایستادم و بعدا نامه را به او دادم. (21)
آنقدر شخصیت مدرس براى امام پرجاذبه بود که وقتى او به تهران رفت ایشان چندین بار به محل اقامت, مکان تدریس و نیز مجلس وقت رفت تا از نزدیک با صلابت و شجاعت معنوى این مرد خدا انس پیدا کند:
((مدرس آمد به تهران, آنجا هم یک خانه مختصرى اجاره کرد و من منزل ایشان مکرر رفتم, خدمت ایشان مکرر رسیدم ))(22) امام که به مدرس و محل بحث هاى علمى مدرس هم تشریف برده بود از آن چنین یاد مى کند: ((من درس ایشان یک روز رفتم, مىآمد در مدرسه سپهسالار که مدرسه شهید مطهرى است حالا, درس مى گفت, من یک روز رفتم درس ایشان, مثل این که هیچ کار ندارد, فقط طلبه اى است دارد درس مى گوید, این طور قدرت روحى داشت در صورتى که آن وقت در کوران آن مسایل سیاسى بود که باید بروند مجلس و آن ارتباط رادرست کند, از آنجا پیش ما رفت مجلس...))(23) امام چندین مرتبه به مجلس شوراى ملى رفت تا از نزدیک ببیند مدرس در جلسات علنى چگونه صحبت مى کند و در برابر حوادث و مسایل موضع گیرى مى نماید: ((... من آن وقت مجلس رفتم براى تماشا, بچه بودم, جوان بودم, رفتم مجلس آن وقت تا مدرس نبود مثل این که چیزى در آن نیست, مثل این که محتوا ندارد, مدرس با آن عباى نازک و با آن قباى کرباسى وقتى وارد مى شد مجلس مى شد یک مجلس... طرح هایى که در مجلس داده مى شد آن که مخالف بود, مدرس مخالفت مى کرد))(24) در جاى دیگر مى فرماید: ((من مجلس آن وقت را هم دیده ام کانه مجلس منتظر بود که مدرس بیاید, با این که با او بد بودند ولى مجلس... احساس نقص مى کرد, وقتى مدرس نبود; وقتى مدرس مىآمد مثل این که یک چیز تازه اى واقع شده است)).(25)
با این وصف, روشن مى شود که امام درهمان سنین نوجوانى, در شهرى دورافتاده نه تنها نسبت به مسایل زمان خودش بى اطلاع و بى توجه نبوده, بلکه در بین اهالى آن سامان آگاه ترین افراد بوده و علاوه بر پى گیرى اخبار و اطلاعات به تجزیه و تحلیل و نتیجه گیرى از آنها نیز مى پرداخته است.
استفاده از محضر استادان در علوم گوناگون
امام خمینى (قدس سره) پس از آن که به سن نوزده سالگى رسید و ادامه تحصیل در شهرستان خمین را امکان پذیر ندید, نخست به اصفهان عزیمت نمود تا در این شهر به فراگیرى معارف حوزوى اهتمام ورزد اما پس از شش ماه اقامت در دیار مزبور, با استماع آوازه آیه الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى, اصفهان را ترک گفت و به خمین بازگشت و در سال 1339 هـ.ق مطابق 1299هـ.ش راهى سلطان آباد عجم (اراک) گردید تا در حوزه علمیه این شهر از محضر آیه الله حائرى استفاده کند, حجره ایشان در مدرسه علوم دینى اراک که حدود یک سال در آن اقامت داشتند در ضلع شرقى ساختمان مزبور قرار دارد که قرار است به یادبود آن بزرگوار توسط سازمان میراث فرهنگى کشور کاشى کارى شود.(26)
در سال 1300 هـ.ش (22رجب 1340هـ.ق) آیه الله حائرى و فرزند بزرگش آیه الله مرتضى حائرى به همراه آیه الله سیدمحمدتقى خوانسارى به قصد اجابت دعوت مردم از اراک به سمت قم حرکت نمود, این شهر که به دلیل فرا رسیدن ایام عید مبعث حضرت رسول اکرم (ص) آذین بندى شده بود خود را مهیاى استقبال از آیه الله حائرى نمود. (27) امام خمینى (قدس سره) که تازه کتاب مطول را شروع کرده بود در سن 20سالگى به قم رفت و در مدرسه دارالشفاى این شهر مسکن گزید و در حوزه جدیدالتإسیس قم تحصیلات را با جدیت افزونترى دنبال نمود, با ورود آیه الله حائرى به قم, مدرسه دارالشفا بازسازى گردید و مدرسه فیضیه احیا شد امام خمینى حدود هفت سال در حجره اى از مدرسه فیضیه اقامت داشت, حجره شماره 23 محل خلوت انس و سیر وسلوک عهد شباب او بود, امام پس از تشکیل خانواده گرچه این حجره را ترک کرد اما مدرسه فیضیه را به پایگاه علم و مبارزه تبدیل نمود و در سال 1315هـ.ش پس از رحلت آیه الله حائرى حجره مزبور محل تشکیل درس اخلاق ایشان بود که مإموران رضاخان آن را تعطیل کردند, پیرو این ممانعت ها درس مزبور به صورت جلسات خصوصى در خانه تشکیل مى گردید و بعد به مسجد سلماسى انتقال یافت. (28)
امام نزد اساتید حوزه علمیه قم فراگرفتن دروس حوزوى را بدین گونه پى گرفت: تتمه مباحث کتاب مطول (در علم معانى وبیان) را نزد مرحوم آقامیرزا محمدعلى ادیب تهرانى و تکمیل دروس سطح را نزد مرحوم آیه الله سیدمحمدتقى خوانسارى و بیشتر نزد مرحوم آیه الله سیدعلى یثربى, دروس خارج فقه و اصول را نزد آیه الله العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى (ره). روح حساس و جستجوگر امام خمینى موجب گردید تا ایشان به ادبیات عرب و دروس فقه و اصول بسنده نکند و به دیگر رشته ها نیز مشتاقانه روى آورد, از این رو همزمان با فراگیرى دروس مزبور به آموختن ریاضیات, هیإت و فلسفه نزد مرحوم آیه الله حاج سید ابوالحسن رفیعى قزوینى و ادامه همین مباحث به اضافه علوم معنوى و عرفانى را نزد مرحوم آیه الله میرزاعلى اکبر حکمى یزدى پرداخت و عروض, قوافى و فلسفه اسلامى و فلسفه غرب را از محضر آقا شیخ محمدرضا مسجد شاهى اصفهانى یادگرفت. اخلاق و عرفان را نزد آیه الله حاج میرزا جواد ملکى تبریزى (ره) و عالى ترین سطوح عرفان نظرى و عملى را به مدت شش سال نزد مرحوم آیه الله میرزا محمدعلى شاه آبادى (ره) فراگرفت. پس از رحلت آیه الله حائرى, تلاش امام خمینى به همراه جمعى دیگر از مجتهدین حوزه قم به نتیجه رسید و آیه الله العظمى بروجردى به عنوان زعیم حوزه عازم قم گردید, در این زمان با وجود آن که امام خمینى به عنوان یکى از مدرسین و مجتهدین صاحب رإى در فقه, اصول, فلسفه, عرفان و اخلاق شناخته مى شد و زهد, تعبد و تقوایش زبانزد خاص و عام بود به محضر آیه الله بروجردى رفت تا ضمن استفاده از نظرات علمى او به حوزه درسى وى گرمى و رونق ببخشد, ایشان(29) در جایى به این موضوع اشاره اى روشن دارند: ((پس از فوت مرحوم آقاى حائرى با عده اى از رفقا بحث داشتیم تا آن که مرحوم آقاى بروجردى به قم آمدند, براى ترویج ایشان به درس ایشان رفتم و استفاده هم نمودم...))(30)
پى نوشت ها:
*. مإخوذ از فرمایش مقام معظم رهبرى که فرموده اند: ((امام خمینى یک حقیقت همیشه زنده است))
1 . جغرافیاى کامل ایران, گروهى از نویسندگان, ج2, ص1204.
2 . دیار ابرار (خمین در گذر تاریخ) محمد جواد مرادى نیا, ص21 و 24.
3 . خاطرات آیه الله پسندیده, ص8.
4 . خمینى در گذر تاریخ, ص234.
5 . فرازهاى فروزان, از نگارنده, ص22.
6 . علماى بزرگ شیعه از کلینى تا خمینى, ص319ـ318.
7 . بررسى و تحلیلى از نهضت امام خمینى, سید حمید روحانى, ص24 ـ 22.
8 . مجله نور علم, دوره سوم, شماره 7, ص83.
9 . پا به پاى آفتاب, گردآورى و تدوین امیررضا ستوده, ج1, ص20.
10 . ویژه نامه یکصدمین سال ولادت امام خمینى, مجله پیام زن, سال هشتم, شماره91, ص231 ـ 230.
11 . شهداى روحانیت شیعه, على ربانى خلخالى, ج1, ص;11 خاطرات آیه الله پسندیده, ص29 ـ 28.
12 . روزنامه همشهرى, 13 خرداد 1372, ص7.
13 . مجله حضور, خرداد 1376, ویژه هشتمین سالگرد رحلت امام خمینى, ص9 ـ 8.
14 . مجله 15 خرداد, خرداد و تیر 1370, شماره2, ص35.
15 . خاطرات آیه الله پسندیده, ص51 ـ 50.
16 . بررسى و تحلیلى از نهضت امام خمینى, ج1, ص26.
17 . صحیفه نور, ج16, ص92.
18 . این شخص حبیب الله ناظمى معروف به ناظم التجار بود که مردم او را به نیک نامى مى شناختند.
19 . بخشى از بیانات امام در تاریخ 24 فروردین سال 1361 در جمع ائمه جمعه استان هاى آذربایجان شرقى و غربى.
20 . ماهنامه فرهنگ کوثر, سال سوم, شماره36, ص20.
21 . خمین در گذر تاریخ, ص259.
22 . صحیفه امام, ج3, ص244.
23 . صحیفه نور, ج16, ص269 ـ ;268 صحیفه امام, ج16, ص451.
24 . صحیفه نور, ج7, ص;62 صحیفه امام, ج8, ص67.
25 . صحیفه نور, ج16, ص268.
26 . آن موج آرام (ویژه نامه هشتمین سالگرد رحلت امام خمینى), ص11, مجله پیام زن سال هشتم, شماره7, مهر 1378, ص253.
27 . شیخ عبدالکریم حائرى نگهبان بیدار (دیدار با ابرار, ج26), سعید عباس زاده, ص51 ـ 50.
28 . بررسى و تحلیلى از نهضت امام خمینى, ج1, ص27 ـ ;26 آن موج آرام, ص17.
29 . حدیث بیدارى, حمید انصارى, ص18 ـ 17.
30 . مجله حضور, شماره1, ص;5 مجله آینه پژوهش, شماره 58, ص4.