آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۶

چکیده

متن

 

شیخ محمدجواد مغنیه به سال 1904 میلادى در روستاى (طیردبا) از توابع صور لبنان در خانواده اى روحانى دیده به جهان گشود. دوران سطح را در نجف گذراند و در دروس مرحوم آیت الله خویى, شیخ محمدحسن کربلایى و سید حسین حمامى شرکت جست. در سال 1936 به جبل عامل بازگشت و به فعالیتهاى علمى و تبلیغى پرداخت. در سال 1949 به عنوان مستشار دادگاه عالى جعفرى عازم بیروت شد و از سال 1951 تا 1956 ریاست آن را بر عهده داشت. وى دراین مدت اصلاحات بسیارى در قوانین قضایى و در پذیرش قضات صورت داد. ازمرحوم مغنیه آثار بسیارى به صورت مقاله و کتاب برجاى مانده است و برخى از کتابهاى او که بالغ بر بیش از 60 اثر مى باشد بارها به چاپ رسیده اند. کتابهاى مرحوم مغنیه در زمینه هاى فقه, تاریخ, تفسیر, معارف, حدیث و دیگر علوم اسلامى بوده و مهم ترین اثر او تفسیر الکاشف است که دراین نوشتار به معرفى و سبک شناسى و نقد آن خواهیم پرداخت.
تفسیر الکاشف
اثر یاد شده به شیوه ترتیبى و به صورت کامل, همه قرآن را تفسیر کرده است. نگارش این تفسیر هم زمان با جنگهاى داخلى لبنان و جنگ اعراب و اسرائیل صورت پذیرفته است. تفسیر الکاشف که از آخرین آثار مغنیه به شمار مى آید و مفسر معتقد است مراحل تفکر و اسلوبش در آن بیش از هر اثر دیگرش در خور ردیابى است, در هفت مجلد سامان یافته و تا کنون چندین بار تجدید چاپ شده است که چاپ اول آن در سال 1968میلادى انجام پذیرفته است. دراین تفسیر, ذیل بسیارى از آیات, مباحثى با عنوان (اللغة), (الاعراب), (المعنى) و (وجه المناسبة) آمده است. در بحث (اللغة) واژه هاى نامأنوس آیه یا آیات را شرح مى دهد و از تفسیر طبرسى, طبرى و رازى سود مى جوید و از روایات نیز به عنوان مؤید نظریه خویش بهره مى گیرد. در بحث (الاعراب) نقش نحوى برخى از واژه هاى مشکل قرآن را بیان مى کند و از تفاسیرى چون مجمع البیان, کشاف و بحرالمحیط نقل قول مى کند. در بحث معنى نیز برداشت خود از آیه را به گونه اى چکیده و سودمند طرح مى کند و بحثهاى تخصصى را با عنوانى جداگانه به بحث و بررسى مى گذارد.
گرایش تفسیرى مغنیه
بسیارى از مفسران قرآن تحت تأثیر محیط و مسائل و پرسشهایى که در هر عصر مطرح است در تفسیر آیات قرآن گرایش خاصى یافته اند; براى نمونه تفسیر (الکشاف) گرایش ادبى دارد, فخررازى در تفسیر (الکبیر) گرایش کلامى و عقلى دارد و طنطاوى در تفسیر (الجواهر فى تفسیر) با گرایش علمى تفسیر آیات را به پایان برده و بیشترین توجه وى به انطباق آیات با دانسته ها و دستاوردهاى علمى است. محمد جواد مغنیه نیز از این قاعده مستثنى نیست. او در تفسیر آیات قرآن تا اندازه بسیارى تحت تأثیر مسائل سیاسى و اجتماعى است و درجاى جاى آیات قرآن به طرح مسائل سیاسى و جنایات و دسیسه هاى اسرائیل در تحریف اسلام و قرآن مى پردازد, از کشتار کودکان و افراد ناتوان جامعه به دست یهودیان در جنگ 1967 سخن مى گوید, اهداف اسرائیل و حامیان آن را افشا مى کند و عملیات شهادت طلبانه را براى دفاع از وطن بهتر از زندگى با ذلّت و خوارى مى داند. توجه نویسنده الکاشف به مسائل سیاسى و اجتماعى و آیاتى که درباره بنى اسرائیل است, به گونه اى است که تنها افشاگرى ها و روشنگرى هاى مغنیه درباره بنى اسرائیل, کتابى با عنوان (اسرائیلیات القرآن) را شکل داده است.
ویژگیهاى (الکاشف)
تفسیر الکاشف چند ویژگى کلى و اساسى دارد که هر یک نمودها و فصلهاى جزئى را دربردارد. اینک به مهم ترین ویژگیهاى این کتاب مى پردازیم:
1. پیرایش تفسیرى
از مهم ترین و برجسته ترین ویژگیهاى این تفسیر, حذف نابایسته هاى تفسیرى است. نویسنده الکاشف دراین زمینه از ضوابط و قوانین خاصى پیروى مى کند و بر اساس همین قواعد, بخش عمده اى از دیدگاه هاى مفسران را یادآور نمى شود; مهم ترین این معیارها عبارتند از:
الف. حذف تفاسیر برگرفته از اسرائیلیات
به باور مغنیه (اسرائیلیاتى که در برخى از تفاسیر آمده خرافات و افسانه است و بزرگ ترین و درست ترین دلیل بر اثبات دروغ بودن و باطل بودن آنها این است که به 'اسرائیل' نسبت داده مى شود). بر این اساس مغنیه از بیان دیدگاه هاى مفسرانى که مستند آنها اسرائیلیات است چشم مى پوشد. او در تفسیر آیه (واتبعوا ما تتلوا الشیاطین على ملک سلیمان و ماکفر سلیمان و لکنّ الشیاطین کفروا…)(بقره/102) مى نویسد: (مفسران در اینجا به درازا سخن گفته اند و بسیارى از این سخنان مدرکى ندارند جز اسرائیلیاتى که نه عقل آنها را تأیید مى کند و نه نقل. رازى حدود بیست صفحه در تفسیر این آیه نوشته و در نتیجه معناى آیه را پیچیده تر و مشکل تر کرده است. صاحب مجمع البیان نیز همین کار را کرده است.)1 همو در تفسیر آیه (وقلنا یا آدم اسکن انت و زوجک الجنة…)(بقره/35) نظریات مفسران را درباره جنّت, حقیقت آن, مکان آن و…, برگرفته از اسرائیلیات مى خواند: (عدّه زیادى از مفسّران به بحث درباره بهشتى که آدم از آن بیرون آمد پرداخته و این پرسشها را مطرح کرده اند: حقیقت این بهشت چیست و در کجا بوده است؟ همچنین درباره درختى که از آن نهى شده است پرسیده اند; آیا آن درخت انجیر بوده است یا گندم؟ نیز درباره مارى که ابلیس در شکم آن داخل شد و جایى که آدم در آن فرود آمد سخن گفته اند; آیا این مکان, هند بوده است یا حجاز؟ و مطالب دیگرى ازاین دست که در اسرائیلیات آمده و قرآن کریم بدان اشاره نکرده و در سنت پیامبر نیز از طریق صحیح نرسیده است و همچنین عقل نمى تواند نسبت به آنها شناخت پیدا کند).2 مغنیه در تفسیر آیات (أو کالذى مرّ على قریة و هى خاویة على عروشها…)(بقره/259), (وهل أتاک نبأ الخصم إذ تسوّروا المحراب…)(ص/21), (إذ نادى ربّه أنّى مسّنى الشیطان…) (ص/41), (و راودته التى هو فى بیتها)(یوسف/23) و آیات دیگرى نیز نظریات مفسران را برخاسته از اسرائیلیات معرفى مى کند و از ذکر آنها چشم مى پوشد.
ب. حذف تفاسیرى غیر علمى و غیرمستند
براى نمونه مغنیه در تفسیر آیات (و اختار موسى قومه سبعین رجلاً لمیقاتنا)(اعراف/155) و (وجعلوا لله شرکاء الجنّ و خلقهم و خرقوا له بنین و بنات)(انعام/100) نظریات تفسیرى گروهى از مفسران را غیرمستند معرفى مى کند. او در ذیل آیه 55 اعراف مى نویسد: (مفسران سخن را پیرامون این آیه به درازا کشانده اند و نظریات آنها در تفسیر آن مختلف است. به عنوان نمونه در مورد میقات اختلاف کرده اند که آیا مقصود, میعادگاه نزول تورات است و یا چیز دیگر؟ و نیز اختلاف کرده اند که چرا موسى(ع) براى رفتن به میقات از میان قوم خود هفتاد مرد را برگزید… همچنین, مفسران درباره سبب مجازات آنها و نیز در این خصوص اختلاف کرده اند که آیا زلزله به مرگ آن هفتاد نفر منجر شد یا به گونه اى بود که ستون فقرات آنها را شکست و مفصلهاى آنان را از یکدیگر جدا کرد ولى به مرحله مرگ نرسید. در آیه, نشانه اى وجود ندارد که به ترجیح نظر گروهى از مفسران اشاره داشته باشد.)3
ج. حذف تفسیرهاى ناکارآمد در عقیده و زندگى دو جهان
بخش عمده اى از تفاسیر به بحث درباره مسائلى مى پردازند که نه تأثیرى در باورهاى دینى و مذهبى دارد و نه براى دنیا و آخرت سودمند است. این گونه بحثها از نگاه مغنیه شایسته طرح نیست و باید از تفاسیر برچیده شود. به همین جهت مغنیه در تفسیر آیات بسیارى مانند: (وأبونا شیخ کبیر)(قصص/23), (إنّ اوّل بیت وضع للنّاس)(آل عمران/96), (و لقد کرّمنا بنى آدم…)(اسراء/70), (یسئلونک عن ذى القرنین)(کهف/84), (وإذ قال ابراهیم لأبیه آزر)(انعام/74), (قاتلوا الذین لایؤمنون بالله و لا بالیوم الآخر…)(توبه/29) و… از طرح پاره اى از نظریات تفسیرى اجتناب مى کند. براى نمونه ایشان در ذیل آیه شریفه (إنّ اوّل بیت وضع للنّاس) مى نویسد: (برخى از مفسران, صفحات زیادى را به تحقیق و نقل اقوال درباره کعبه اختصاص داده اند; آیا کعبه نخستین خانه اى بود که در روى زمین بنا شد, و یا خانه اى دیگر نیز پیش از آن ساخته شده است؟… ولى این بحث هیچ ثمره اى ندارد, زیرا نه به اصول دین ارتباط دارد و نه به فروع دین, و اعتقاد به ثبوت و یا عدم آن, ضرورتى ندارد).4
د. تفاوت افقها
معیار دیگرى که در تفسیر الکاشف براى پیرایش برخى از دیدگاه هاى تفسیرى مورد استفاده قرار مى گیرد, بى نیازى از تفاسیرى است که در زمانهاى گذشته مورد توجه و نیاز بوده; امّا امروزه قابل طرح نیست. مغنیه در مقدمه مى نویسد: (گروهى از مفسران پیشین به واژه شناسى قرآن اهمیت زیاد داده اند. درباره رمز معجزه بودن واژه ها و اسلوب آن سخن را به درازا کشانده و پرسشهایى را مطرح کرده اند; به عنوان مثال پرسیده اند: چرا (واو) آورده, نه (فاء), یا چرا (فاء) آورده نه (واو)؟ چرا گفته است: (یفسقون) و نگفته است (یظلمون) و… آن گاه پس از طرح این پرسشها پاسخ هایى داده اند که نه سودى دارد و نه بر ضابطه اى استوار است. از این رو من این گونه مباحث را مطرح نکردم… اگر مفسران پیشین به ساختار فصیح و معانى بلیغ قرآن, بیش از باوراندن ارزشهاى دینى به خواننده اهمیت مى داده اند, بدان سبب بود که در عصر آنها نسبت به دین و قوانین و ارزشهاى آن, چنان که درعصر ما معمول است تحقیر و توهین نمى شد. بنابراین طبیعى است که زبان تفسیر در آن زمان باید جز زبان تفسیر دراین زمان بوده باشد… مسائل بدیعى و بیانى و چگونگى اسلوب و نظام عبارت پردازى قرآن را به تفاسیرى چون (کشاف) زمخشرى, (البحر المحیط) اندلسى, و کسان دیگرى که این مباحث را مطرح کرده اند وا گذاشتم).5 در این راستا نویسنده الکاشف ذیل آیه (و إذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت…)(بقره/127) مى نویسد: (در هر صورت, ما نسبت به شناخت تاریخ کعبه و تأسیس آن, در پیشگاه خداوند, نه مسؤول هستیم و نه مکلف, و نیز مأمور دانستن این مطلب نیستیم که: آیا خانه کعبه جزء بهشت است و یا قطعه اى از زمین؟ آیا آدم و پیامبران پس از او در همین کعبه حج گزاردند یا نه؟ آیا کعبه در هنگام طوفان[نوح] به سوى آسمان بالا برده شد و پس از طوفان به زمین فرود آمد؟ آیا حجرالأسود را جبرئیل از آسمان آورد, یا آن را آدم با خود از بهشت آورد و یا اینکه از کوه ابوقبیس گرفته شد؟ و آیا این سنگ بر اثر لمس گناهکاران سیاه شده است؟ و مطالبى از این قبیل که جز خبر واحد و یا روایت داستان سرایان و خرافه گویان مدرکى ندارد: ما در برابر هیچ یک از مطالب یادشده مسؤولیت نداریم و شناخت آنها بر ما نه واجب است و نه مستحب; نه عقلاً و نه شرعاً, و تحقیق در مورد آنها براى ما نه سود دنیوى دارد و نه سود اخروى. این گونه بحثها زمانى به شدت مطرح بود, ولى پس از مدتى باد آنها را برد و اگر کسى بخواهد آنها را بار دیگر زنده کند مانند کسى است که سعى مى کند عقربه ساعت را به عقب برگرداند).6
هـ. عدم ارتباط با حوزه تفسیر
نویسنده الکاشف درمواردى از طرح نظریات برخى مفسران به آن جهت که آنها را تفسیر نمى داند اجتناب مى ورزد; براى نمونه ایشان در بحث (المعنى) ذیل آیات 84 تا 90 انعام مى نویسد: (هدف خداوند از نام بردن از پیامبران آن بوده است که حضرت محمد(ص) بر عربها چنین استدلال کند که جدّ آنها ابراهیم(ع) و نیز بسیارى از فرزندان او یکتاپرست بودند. و نیز هدف این بوده است که پیامبر اسلام در دعوت به سوى خدا و تحمل آزار دراین راه از پیامبران پیشین سرمشق بگیرد. آنچه گفته شد خلاصه اى بود از مضمون آیات هفتگانه. این مضمون بسیار روشن است و نیازى به شرح و بسط ندارد. امّا برخى از مفسران درباره این آیات آن قدر سخن را به درازا کشاندند که از مرحله تفسیر فراتر رفته و مطالبى را بیان داشته اند که نه به مضمون آیات ارتباط دارد و نه به زندگى).7
و. پرهیز از پرگویى در مباحث تخصصى
در تفسیر الکاشف در مواردى نظریات تفسیرى مفسران به آن جهت که در کتابهاى تخصصى دیگرى چون فقه, کلام, حقوق و… آمده است عرضه نمى گردد; براى نمونه در تفسیر آیات (ولله على الناس حجّ البیت)(آل عمران/96), (و السارق و السارقة فاقطعوا أیدیهما)(مائده/38), (یسألونک عن الأنفال قل الأنفال لله و للرسول)(انفال/1), (و نسوا حظّاًَ ممّا ذکّروا به)(مائده/13) و… نویسنده, مخاطب را به کتابهاى تخصصى در فقه و کلام ارجاع مى دهد. او در تفسیر آیه (و لله على الناس حجّ البیت) پس از تقسیم استطاعت به عقلى و شرعى مى نویسد: (و التفصیل فى کتب الفقه) و در تفسیر آیه (و نسوا حظّاً ممّا ذکروا…) پس از اظهار اینکه تحریف در انجیل صورت گرفته تفصیل دراین باره را به (دائرة المعارف الفرنسیة الکبرى) و تفسیر (المنار) ارجاع مى دهد.8
ز. اختلاف اندیشه ها و باورها
برخى از نظریات تفسیرى در الکاشف مجال طرح نیافته است; زیرا مغنیه در مبنا با صاحبان نظریات مخالف است; براى نمونه ایشان به جهت باور نداشتن ارتباط آیات با یکدیگر از طرح اختلافات مفسران ذیل آیه (یا ایّها الذین آمنوا لاتأکلوا الرّبا أضعافاً مضاعفة)(آل عمران/130) اجتناب مى کند: (مفسران براى ارتباط این آیه با قبل آن, چند وجه بیان کرده اند. پیش تر در چندین مورد اشاره کردیم که سنت قرآن بر آن است که برخى از احکام را با برخى دیگر درهم مى آمیزد. به علاوه آیات قرآنى به تدریج و به مناسبتهاى مختلف نازل شده اند).9 در تفسیر آیات (قالوا إن یسرق فقد سرق له أخ من قبل)(یوسف/77), (و إذ قال إبراهیم ربّ أرنى کیف تحیى الموتى قال أو لم تؤمن…)(بقره/260) و موارد دیگرى به دلیل ناسازگارى با باورهاى بسیارى از مفسران, از طرح دیدگاه هاى تفسیرى آنها خوددارى مى نماید.10
2. رودرویى با آراى مفسران
دومین ویژگى تفسیر (الکاشف) پایبند نبودن نویسنده آن به دیدگاه ها و باورهاى مفسران قرآن است. او در ذیل آیه (یا ایها الذین آمنوا لاتسألوا عن أشیاء إن تبد لکم…) (مائده/102ـ101) مى نویسد: (البته ما به تعلیلات نحوى اعتقادى نداریم و ا زگفته هاى مفسران نیز تقلید نمى کنیم).11 در این راستا مغنیه در جاى جاى تفسیر خویش که بسیار زیاد و درخور توجه است, نظریات جمهور, یا بیشتر و یا بسیارى از مفسران را به نقد مى کشد. مهم ترین معیارهاى مغنیه در نقد و بررسى دیدگاه هاى تفسیرى عبارتند از:
الف. تعبّد به ظواهر
در نگاه نویسنده الکاشف, ظواهر آیات تا هنگامى که دلیل عقلى معتبر بر خلاف آنها وجود نداشته باشد حجّت هستند و مفسران باید بر اساس ظاهر آیات, قرآن را تفسیر نمایند. او در تفسیر آیات (و یا آدم اسکن أنت و زوجک الجنة…) (اعراف/19) با عنوان (قصة آدم کما هى فى القرآن) مى نویسد: (ما, حدّ وسط میان دو گروه را اختیار مى کنیم. از این رو, به طور کلى به آنچه ظاهر نصّ به ما الهام مى کند ایمان داریم, بدین ترتیب که درخت, سوء و برگ درخت, همگى به طور ملموس وجود داشتند, زیرا همینها معناى حقیقى لفظ مى باشند و هیچ نیازى به تأویل وجود ندارد, زیرا عقل, معناى ظاهر را مى پذیرد و آن را ردّ نمى کند).12 به باور مغنیه افزون بر سازگارى ظواهر آیات با عقل, سازگارى ظاهر آیه با شرایط و ویژگیهاى رویدادى که آیه از آن حکایت دارد, نیز ضرورى است. (و قالت اخرج علیهنّ فلمّا رأینه أکبرنه و قطّعن أیدیهنّ) یوسف/31 زنان وقتى یوسف را دیدند, آن چنان سرگشته و مبهوت شدند که دستهاشان را بریدند. (مفسران گفته اند: (قطّعن), یعنى دستان خود را زخمى کردند, ولى از ظاهر آیه بر مى آید که مراد بریدن است, نه زخمى کردن. درهر حال رویدادهایى از این دست را تنها با توجه به شرایط و مقتضیات آن مى توان تفسیر کرد, نه با متن عبارت و دلالت لفظ).13 بر این اساس نویسنده الکاشف در نقد و بررسى برخى دیدگاه هاى تفسیر از ظاهر آیات به عنوان معیار درستى و نادرستى نظریه تفسیرى سود مى جوید; براى نمونه او در تفسیر آیه (لقد کفر الذین قالو إنّ الله هو المسیح)(مائده/17) مى نویسد: (با بیان یادشده آشکار مى شود که عقیده به الوهیت مسیح(ع) در حدود سه قرن پیش از نزول قرآن وجود داشته است. بنابراین, معناى مقصود از آیه (لقد کفر الذین قالوا انّ الله هو المسیح) همان معناى ظاهر لفظ است, و نیازى نیست که ما این آیه را به (حلول و اتّحاد) تأویل کنیم. چنان که بسیارى از مفسران پیشین این کار را کرده اند; با این پندار که بیشتر مسیحیان به ربوبیت عیسى(ع) اعتقاد ندارند, بلکه مى گویند: خداوند در عیسى حلول کرده و یا با او یکى شده است و در این صورت تعدّدى وجود ندارد).14
ب. ناسازگارى با فصاحت و بلاغت آیات
معیار دیگر نویسنده الکاشف در نقد نظریات تفسیرى, سازگارى و ناسازگارى این دیدگاه ها با فصاحت و بلاغت آیات است; براى نمونه مغنیه در نقد دیدگاه بیشتر فقها و مفسران شیعه که (طعام) را در آیه (الیوم أحلّ لکم الطیّبات و طعام الذین أوتوا الکتاب حلّ لکم و طعامکم حلّ لهم)(مائده/5) به حبوبات تفسیر کرده اند مى نویسد: (امّا تفسیر طعام به حبوبات, کارى است که از فصاحت و بلاغت قرآن بسیار دور است, چرا که قرآن, طعام را در شکار دریا به کار برده است و در دریا حبوباتى وجود ندارد. خداوند گفته است: (أحلّ لکم صید البحر و طعامه متاعاً لکم)(مائده/96) همچنین طعام را در آب به کار برده است و چقدر تفاوت وجود دارد میان آب و حبوبات; یکى جسم مایع است و دیگرى جامد. خداوند فرموده است: (فمن شرب منه فلیس منّى و من لم یطعمه فانّه منّى)(بقره/149). و نیز طعام را در انواع خوردنیها به کار برده است: (فإذا طعمتم فانتشروا)(احزاب/53).15
ج. ناسازگارى با آیات
سومین مبناى نویسنده الکاشف در نقد و بررسى نظریات تفسیرى ناسازگارى با آیات است; براى نمونه ذیل آیه (و إنّ الذین أوتوا الکتاب لیعلمون أنّه الحق من ربّهم)(بقره/144) دیدگاه مفسرانى را که اهل کتاب را یهودیان معرفى کرده اند به جهت ناسازگارى با عموم لفظ نادرست نشان داده است. افزون بر این, نظریه مفسرانى را که ضمیر (انّه) را به پیامبر باز مى گردانند (نه به مسجدالحرام) به آن جهت که (مسجد الحرام) به ضمیر نزدیک تر است نپذیرفته است.16 در مواردى نیز نادرستى دیدگاه مفسران را ناسازگار با آیات قرآن و سیاق آیات دانسته است.
د. کاستى در دلیل
مرحوم مغنیه در مواردى به دلیل کاستى دلیل مفسّران, دیدگاه هاى آنان را نپذیرفته است; مانند نقد و بررسى باورهاى مفسران ذیل آیات (… و قرآن الفجر إنّ قرآن الفجر کان مشهوداً)(اسراء/78), (أو کالّذى مرّ على قریة و هى خاویة على عروشها قال أنّى یحیى هذه الله بعد موتها)(بقره/259), (و راودته الّتى هو فى بیتها عن نفسه)(یوسف/23). همچنین ذیل آیه (أقم الصلوة لدلوک الشمس إلى غسق اللیل و قرآن الفجر إنّ قرآن الفجر کان مشهوداً) مى نویسد: (به گواهى طبرسى و رازى, مفسران بر این امر اجماع دارند که مراد از (مشهوداً) در آیه شریفه آن است که فرشتگان شب و روز گرد مى آیند تا به نماز صبح حاضر شوند و دلیلشان روایتى است که بخارى از ابوهریره نقل کرده است. ما درباره این روایت تردید داریم و (مشهوداً) را به حضور حواس تفسیر مى کنیم, زیرا انسان در هنگام صبح, پس از آن که مقدارى خوابیده و مدتى کار نکرده, داراى حواس آماده است و به همین دلیل گفته اند: چه بسا که خواب, موجب نقض تصمیم هاى روز مى شود!)17
3. نوآورى ها
رودررویى نویسنده الکاشف با نظریات دیگر مفسران و روحیه تقلیدناپذیرى وى و به چالش کشیدن باورهاى تفسیرى, از الکاشف تفسیرى نو با نوآورى هاى فراوان ساخته است. او در مقدمه الکاشف مى نویسد: (همچنان که به تفسیر قرآن ادامه مى دادم بدین نکته یقین پیدا کردم که اگر مفسّرى چیز تازه و بى سابقه اى در تفسیر نیاورد, هرچند این چیز ادامه تنها یک اندیشه در تفسیر باشد, این مفسر از اندیشه اى عالمانه و پویا برخوردار نیست, بلکه تنها اندیشه یک خواننده را دارد که آنچه را براى دیگران مى خواند در آن نقش مى بندد; مانند تصویر چیزى که با همان رنگ و اندازه اصلى در آینه نقش مى بندد. این موضوع بدان جهت است که معانى و مفاهیم قرآن بى نهایت ژرف است و هیچ کس ـ هر چند به مقام والایى از دانش و فهم رسیده باشد ـ نمى تواند به عمق آن برسد, هر کسى تنها به میزان معلومات و شایستگى هاى خود مى تواند معانى را کشف و استنباط کند. بنابراین, اگر مفسر پیشین در مرزى معین بازایستاده باشد و آن گاه مفسر بعدى بیاید و راه او را ترسیم کند و حتى یک گام فراتر نرود, کاملاً همانند نابینایى است که به عصاکشى تکیه مى کند و هرگاه او را از دست دهد بر جاى خود میخ کوب مى شود).18 نوآورى هاى الکاشف را به دو گروه مى توان تقسیم کرد; نوآورى در دانشهاى قرآنى, و نوآورى در تفسیر آیات.
الف. نوآورى در دانشهاى قرآنى
1. اعجاز قرآن
قرآن پژوهان و مفسران براى اعجاز قرآن وجوه بسیارى برشمرده اند که برخى آنها را تا 28 وجه برشمرده اند. محمدجواد مغنیه مدّعى است افزون بر آنچه تاکنون در وجوه اعجاز قرآن گفته شده, او به وجوه جدیدى براى اعجاز قرآن دست یافته است که تاکنون دیگر قرآن پژوهان و حتّى آنان که به صورت تخصصى در زمینه اعجاز قرآن تحقیق کرده اند و کتاب نوشته اند از کشف آن ناتوان مانده اند. او در تفسیر آیه (أفلایتدبّرون القرآن و لوکان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً)(نساء/82) مى نویسد: (ما پس از آن که مدتى در تفسیر کار کردیم به رموزى از اعجاز قرآن پى بردیم که علماى مسلمان پیش از ما و حتّى کسانى که درباره اعجاز قرآن کتابهاى ویژه اى تألیف کرده اند, بدانها توجه نکرده بودند. البته این بى توجّهى بر اثر کوتاهى آنان نبوده است ـ حاشا و کلاّ ـ بلکه این کتاب خداست که اسرار و شگفتى هایش تمام نمى شود: (قل لوکان البحر مداداً لکمات رّبى لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربّى و لوجئنا بمثله مداداً) کهف/101 بگو اگر دریا براى نوشتن کلمات پروردگارم مرکّب شود, دریا به پایان مى رسد و کلمات پروردگار من به پایان نمى رسد; هرچند دریاى دیگرى به مدد آن بیاوریم).19 الف. یکى از وجوه اعجاز قرآن در نگاه نویسنده الکاشف, عبارت است از (اقدام پیامبر(ص) بر مباهله در حالى که به پیروزى خود, که قرآن بدان خبر داده بود اعتماد داشت و تحقق یافتن این مباهله به همان ترتیبى که قرآن خبر داده است, بزرگ ترین دلیل بر اثبات راستگویى قرآن و کسى که این قرآن به او وحى شد به شمار مى رود). ب. دومین وجه از وجوه اعجاز قرآن, پیشگویى قرآن درباره شیوه حکومت یهودیان است. در تفسیر آیه (أفلایتدبّّرون القرآن…) مى خوانیم: (در تفسیراین آیه و آیه 46 سوره نساء بیان کردیم که چگونه قرآن از جنایات یهود در صورتى که به حکومت برسند خبر داده است. اکنون این پیشگویى قرآن پس از گذشت سیزده قرن و اندى تحقق پیدا کرده است و این امر, دلیل قاطعى است بر راستگویى و رسالت محمد(ص), و نیز این پیشگویى همان اعجازى است که پیش تر از این گفته شد علما و مفسّران سابق بدان توجّه نکرده اند). ج. سومین وجه از وجوه اعجاز قرآن در منظر مغنیه عبارت است از بار معنایى الفاظ قرآن: (اینک که ما درباره تفسیر این آیه (وعدالله الذین آمنوا…)(نور/55) مى اندیشیم, به شکل دیگرى از اعجاز قرآن توجه پیدا مى کنیم و آن اینکه واژه هاى قرآن عربى است و مردم چه پیش از نزول قرآن و چه پس از آن, این واژه ها را در نوشتار و گفتارشان به کار مى برند. همچنین این واژه ها از لحاظ حروف و ساختار با دیگر واژه ها هیچ تفاوتى ندارند. با این وجود, آن بار معانى فراوانى که جمله قرآن باخود دارد جمله غیر قرآنى ندارد و حتّى حدیث نبوى هم این امتیاز را ندارد, و به همین دلیل امام على(ع) به ابن عبّاس گفت: (به وسیله قرآن با خوارج ستیز مکن, زیرا قرآن داراى چندین معنى است. تو مى گویى و آنها مى گویند. امّا به وسیله سنّت با آنان احتجاج کن که هرگز از آن نمى توانند رهایى یابند). راز این کار در توانایى گوینده نهفته است, نه در توانایى سخن, و گرنه سخن در قرآن و غیرقرآن از یک روش برخوردار است. سخن موجودى بى جان است و گوینده است که به آن جان و تأثیر مى بخشد.)20
2. اسباب نزول
محمدجواد مغنیه بر خلاف بسیارى از مفسران که بدون توجه به درستى ونادرستى روایات اسباب نزول از آنها در فهم آیات قرآن سود مى برند, تنها اسباب نزولى را معتبر مى داند که یقین آور باشند; او در مقدمه مى نویسد: (از آوردن بسیارى از روایاتى که درباره اسباب نزول آیات وارد شده خوددارى کردم; زیرا علما درباره اسناد این روایات تحقیقى نکرده اند و صحیح آنها را از ضعیف جدا ننموده اند, آن گونه که در مورد روایات مربوط به احکام انجام داده اند).21 وى در نقد و بررسى سبب نزول آیه (و ماکان الله لیضیع ایمانکم إنّ الله بالنّاس لرؤوف رحیم)(بقره/143) نیز مى نویسد: (ما به روایات اسباب نزول اعتماد نداریم جز به اندکى از آنها که به حدّ یقین و اطمینان رسیده اند; زیرا علما این روایات را مورد بررسى قرار نداده اند و موثق آنها را از غیرموثق جدا نکرده اند; چنان که نسبت به احکام این کار را کرده اند. از این رو روایات اسباب نزول با ضعفها و معایب خود باقى مانده اند.)22 در جاى دیگر مى نویسد: (ما به هیچ یک از اسباب نزول [که دراین باره گفته شده] اطمینان نداریم, مگر اینکه به وسیله نص قرآن و یا روایت متواتر ثابت شود. به علاوه گمان بد بردن ولید موجب فسق او نمى شود, بلکه این گمان وى نوعى خطا و اشتباه است و شخص خطاکار فاسق نیست, و گرنه باید استحقاق سرزنش و مجازات را حتى در صورت احتیاط و تلاش پیدا مى کرد).23 در باور نویسنده الکاشف, سبب نزول آیات, مخصّص عموم لفظ نیست; براى نمونه وى در آیات (إن الذین یکتمون ما أنزلنا من البینات)(بقره/159), (انّ الذین یکتمون ما أنزل الله من الکتاب)(بقره/174), (لیس البرّ أن تولّوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب)(بقره/177), (من کفر بالله من بعد ایمانه إلاّ من أکره و قلبه مطمئنّ بالایمان)(بقره/143), و (یوم یعضّ الظالم على یدیه یقول یا لیتنى اتّخذت مع الرسول سبیلاً)(فرقان/27), سبب نزول را مخصص عموم آیه ندانسته و ملاک را در عمل به آیه, عموم آیه معرفى کرده است.24
3. نزول قرآن
در تفسیر الکاشف, براى قرآن تنها نزول تدریجى قائل شده و نزول دفعى را باور ندارد. نویسنده الکاشف در جاى جاى این تفسیر, نزول دفعى آیات قرآن را انکار مى کند و شب قدر را شب آغاز نزول تدریجى آیات قرآن نشان مى دهد و در آیاتى که نزول قرآن را یادآور شده براین دیدگاه تصریح مى کند.
4. محکمات و متشابهات قرآن
براى آیات محکم و متشابه تعاریف گوناگونى بیان شده است. دراین میان مغنیه آیات محکم را آیاتى مى خواند که نیاز به تفسیر ندارند و آیات متشابه را آیاتى معرفى مى کند که از تفسیر بى نیاز نیستند. به باور نویسنده آیاتى که از دلالت آشکارى برخوردارند و احتمال تأویل, تخصیص و نسخ در آنها راه ندارد از محکمات خوانده مى شوند. در برابر, آیات متشابه آیاتى هستند که معناى تفصیلى آنها دانسته نمى شود, ظاهر آنها ناسازگار با حکم عقل است, بیش از چند معنى را درخود جاى مى دهند, الفاظ آنها عامّ است, ولى مراد خداوند از آنها خاص و دربردارنده حکم منسوخ مى باشد. در تفسیر آیه (هو الذى أنزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هنّ امّ الکتاب و اُخر متشابهات) (آل عمران/7) مى خوانیم: (آیات قرآنى از لحاظ وضوح یا پوشیدگى مفاهیم به دو نوع تقسیم مى شوند; محکم و متشابه. محکم آیه اى است که نیاز به تفسیر ندارد و مقصود آن چنان روشن است که احتمال تأویل, تخصیص و نسخ در آن نمى رود و دیگر براى کسانى که دلشان بیمار است, مجالى نمى ماند تا دیگران را گمراه کنند و با تأویل و تحریف دست به فتنه جویى بزنند. از جمله آیات محکم به عنوان نمونه مى توان از این آیات نام برد: (قل هو الله أحد); (و الله بکلّ شىء علیم), (لایظلم مثقال ذرّة), (انّ الله لایأمر بالفحشاء), (و إنّ الساعة آتیة لاریب فیها) و از این دست آیاتى که دانا ونادان در فهم آن یکسانند. (متشابه) در برابر (محکم) است و خود بر چند نوع است: ـ آیه اى که مى توان به اجمال و نه به تفصیل به معناى آن پى برد, مانند: (و نفخنا فیها من روحنا) انبیاء/91 ـ آیه اى که ظاهر آن بر چیزى دلالت مى کند که عقل آن را نمى پذیرد, مانند: (ثمّ استوى على العرش) یونس/3 ـ لفظى که معمولاً به دو معنى یا بیشتر به کار مى رود, مانند: (والمطلّقات یتربّصن بأنفسهنّ ثلاثة قروء) بقره/228 ـ لفظى که دلالت بر عموم کند و ظاهر آن همه مکلفین را شامل شود, اما مقصود تنها برخى از افراد آن باشد و نه تمام افراد آن; مانند: (و السارق و السارقة فاقطعوا أیدیهما…) مائده/38 ـ آیه اى که مشتمل بر حکم منسوخ باشد; نظیر خواندن نماز به سوى بیت المقدس).25
5. تفسیر و شرایط آن
نوآورى دیگر شیخ محمدجواد مغنیه در شرایط تفسیر است. ایشان در تفسیر آیات (و منهم أمّیّون لایعلمون الکتاب)(بقره/79) و (یمحو الله مایشاء)(رعد/39), شرایطى را که دیگر مفسران و قرآن پژوهان براى تفسیر یاد کرده اند مى پذیرد و در مقدمه مى نویسد: (در اینجا چیز دیگرى نیز هست که مفسّر بدان نیاز دارد و از تمام آنچه مفسّران در مقدمه تفاسیرشان یاد کرده اند, مهم تر و با عظمت تر است; زیرا پایه و محور فهم کلام خدا به شمار مى رود. من کسى را ندیدم که بدین امر مهم اشاره کرده باشد وخودم پس از آن که مقدارى در تفسیر تلاش کردم آن را کشف کردم و آن این است: کسى معانى قرآن, حقیقت و عظمت آن را درک نخواهد کرد و نخواهد شناخت, مگر آن که از ژرفاى دلش این معانى را حس کند و قلب و اندیشه اش با آنها هماهنگ شود و ایمان او نسبت به آنها با خون و گوشتش درآمیزد. راز سخن امیرمؤمنان(ع) نیز در همین جا نهفته است که مى فرماید: آن, قرآن صامت است, ومن قرآن ناطقم).26
ب. نوآورى هاى تفسیرى
بخش دوم از نوآورى هاى مغنیه در تفسیر آیات قرآن است. وى از برخى آیات, تفسیرى ارائه مى دهد که با تفاسیر تمامى مفسران ناهمخوان است; براى نمونه در تفسیر آیه (اقتربت الساعة وانشقّ القمر)(قمر/1), شق القمر را ممکن مى خواند, اما وقوع آن را در زمان پیامبر به گونه اى که دیگر مفسران باور دارند نمى پذیرد: (مفسران گفته اند: مشرکان از پیامبر(ص) خواستند که اگر راست مى گوید, ماه را دو نیم کند. او هم از خدایش تقاضا کرد و ماه دو نیم شد و سپس به حال نخست خود بازگشت. تردیدى نیست که این کار ذاتاً امکان پذیر است, ولى امکان, چیزى است و به وقوع پیوستن چیزى دیگر, چه به وقوع پیوستن نیاز به دلیل دارد و دلیلى بر اثبات این حادثه که ماه در دوران پیامبراعظم(ص) به دو نیم شده باشد وجود ندارد, بلکه دلیلهایى بر نفى آن وجود دارد که عبارتند از: ییک, این حادثه با چندین آیه در تضادّ است که آشکارا بیان مى کند, پیامبر(ص) به درخواست مشرکان درباره امور خارق العاده و معجزات پاسخ نمى داده, جز به فرمان خداوند. دو, دو نیم شدن ماه یک حادثه طبیعى مهم است که اگر اتفاق مى افتاد, مردم شرق و غرب آن را مى دیدند و دانشمندان و مورخان بیگانه و دیگران این حادثه را ثبت مى کردند, چنان که حوادث کوچک تر از آن را ثبت کرده اند. سه, دو نیم شدن ماه ازموضوعاتى است که جز از راه خبر متواتر به اثبات نمى رسد, درحالى که خبر دو نیم شدن ماه خبر واحد است و در این باره نمى توان بدان اعتماد کرد… . چهار, جمله (وانشق القمر) پس از جمله (اقتربت الساعة) آمده است و این نشان مى دهد که ماه در هنگامى که قیامت بر پا شود به دو نیم تقسیم مى شود و مراد از واژه (انشقاق) در اینجا همان چیزى است که در آیه اول سوره انشقاق, از این واژه اراده شده است: (اذا السماء انشقّت); یعنى در روز قیامت, ستارگان آسمان پاره پاره مى شوند).27 نمونه اى دیگر نوآورى در تفسیر آیات الاحکام را در تفسیر آیه شریفه (فلولانفر من کل فرقة منهم طائفة)(توبه/122) مى نگریم; نویسنده الکاشف (لیتفقهوا فى الدین) را بر خلاف بسیارى ازمفسران, صفت براى گروهى گرفته که براى شناخت دین و حلال و حرام آن سفر مى کنند. و در تفسیر آیات (یا ایّها الذین آمنوا إذا لقیتم الذین کفروا زحفاً)(انفال/15) و آیه (الآن خفّف الله عنکم و علم أنّ فیکم ضعفاً فإن یکن منکم…)(انفال/66) مى نویسد: (فقها فتوا داده اند که فرار از جنگ حرام است, مگر آن که تعداد ارتش دشمن بیش از دو برابر ارتش مسلمانان باشد. به نظرما, فقیهان دراین مورد نه مى توانند به وجوب مقاومت در میدان جنگ فتوا دهند و نه به روا بودن فرار از آن,و تصمیم در این باره با فرمانده امین و آگاه است; زیرا او مسؤول جنگ است و نه فقیهان… به علاوه, فتواى فقها هنگامى نافذ بود که معیار قدرت و نیروهاى رزمى, کمیّت بود نه کیفیت; و تعداد ارتش بود, نه ساز و برگ هاى کشنده و جهنّمى مدرن).28 مؤلّف الکاشف در نتیجه این آیه و آیه قبلى را ویژه پیامبر و اصحاب او مى داند. نمونه هاى دیگرى از نوآورى هاى الکاشف را ذیل آیات انعام/38, اسراء/16 و جن/6 و… مى توان دید.
4. ساده نویسى و روان نگارى
تفسیر الکاشف از آن جهت که با هدف آشنا ساختن نسل جوان وجویاى واقعیت شکل گرفته است, بر خلاف بسیارى از تفاسیر, بسیار روان و درخور فهم است. نویسنده این تفسیر با مسائل جوانان بسیار آشناست. او عامل بى توجهى نسل جدید را به باورهاى دینى و مسائل اخلاقى, هجوم فرهنگى غرب مى داند و راه رهایى از این بن بست را درامور زیر مى جوید: تبلیغ دین در مدارس به ویژه آموزش قراءت, حفظ و تفسیر قرآن, ارتباط روحانیون با جوانان و نشان دادن دین به عنوان سرچشمه سعادت, و تبیین روشن و دقیق حقایق دینى به وسیله کتابها, سخنرانى ها, مقالات و…. در این راستا مغنیه کتابها و مقالات بسیارى نوشته است. او در قالب تفسیر الکاشف به گونه اى ساده و شفّاف, سرچشمه نیازهاى روحى و مادى انسان را باورهاى دینى و اخلاقى اسلامى معرفى کند. وى در زمینه راه هاى رهایى مى نویسد: (خواننده دلیل این ادعا را در همین تفسیر خواهد یافت; تفسیرى که دین را به انواع مظاهر زندگى مرتبط مى سازد و به جنبه انسانى قرآن بیش از جنبه بلاغت کلمات آن اهمیت مى دهد). (ویژگى بارز تفسیر عبارت است از قانع کردن; قانع کردن خواننده براینکه دین با همه اصول و فروع و تعالیم خود خیر و کرامت و سعادت انسان را مى خواهد, و هر کس از این هدف منحرف شود از حقایق دین و راه استوار زندگى منحرف شده است. من براى اینکه به هدف مزبور برسم کوشیده ام تا شرح آیات قرآنى را به صورت ساده و روشن بیاورم تا خواننده در هر سطحى که باشد آن را بفهمد… از آنجا که تفسیر همانند هنر از شرایط محیطى سرچشمه مى گیرد, من در تفسیر خود این موضوع را مورد توجه قرار دادم که نسل جدید را نسبت به اصول و فروع دین قانع کنم و به آنها بنمایانم که دین دوش به دوش زندگى حرکت مى کند).29
5. فقه مقارن و کلام تطبیقى
از دیگر ویژگیهاى تفسیر الکاشف ارائه تفسیر آیات فقهى و کلامى به صورت تطبیقى است; براى نمونه مفسر در بحث تیمّم در تفسیر آیه (یا أیّها الذین آمنوا لاتقربوا الصّلاة و أنتم سکارى حتّى تعلموا ما تقولون و لاجنباً…)(نساء/43) به مقایسه میان دیدگاه هاى گوناگون فقهى شیعه و مذاهب چهارگانه اهل سنت مى نشیند, و در تفسیر آیه (یا أیّها الّذین آمنوا أطیعو الله و أطیعوا الرّسول و أولى الأمر منکم)(نساء/59) مذهب کلامى شیعه را با سایر مذاهب کلامى مى سنجد و ناسازگارى دیدگاه هاى ایشان را در مصداق مى داند. همچنین در این زمینه به تفسیر آیات زیر مى توان نگریست: (یا أیّها الذین آمنوا إذا قمتم الى الصلاة…) مائده/6 (و أتمّوا الحجّ و العمرة للّه فإن أحصرتم…) بقره/196 (و من یرتدد منکم عن دینه فیمت و هو کافر…) بقره/217
6. راهنماى موضوعى آثار
در تفسیر الکاشف متناسب با هر موضوع تفسیرى, آثار دیگر نویسنده که موضوع آن همان موضوع تفسیرى و یا بخشى از اثر درباره آن موضوع است معرفى مى شود; براى نمونه ذیل آیه (مثل الجنّة التى وعد المتّقون)(رعد/35) با عنوان (الشیعة الامامیة و الصحابة)چهار اثر خویش را که در همین زمینه نگاشته است معرفى مى کند: 1. مع الشیعة الامامیة; 2. الشیعة و الحاکمون; 3. الاثنا عشریة و اهل البیت; 4. الشیعة و التّشیع. او در تفسیر آیه (یا أیها الذین آمنوا إنّ کثیراً من الأحبار والرّهبان…)(توبه/34) دو اثر خویش را به نام هاى (مع الشیعة الامامیة) و (مع علماء النجف الأشرف) معرفى مى کند و در تفسیر آیه (و أتمّوا الحجّ و العمرة للّه فإن أحصرتم فما استیسر من الهدی…)(بقره/196) کتابهاى (الحجّ على المذاهب الخمسة), (الفقه على المذاهب الخمسة) و (فقه الامام جعفر الصادق) از جمله آثار خویش را معرفى مى کند که درباره حج نوشته شده یا بخشى از آن درباره حجّ است.
7. راهنماى موضوعى تفسیر
ویژگى دیگر تفسیر الکاشف ارائه فهرست موضوعى وجایگاه بحث آن در تفسیر است. بر اثر همین رویکرد است که در تفسیرالکاشف تفسیر آیات مشابه یا هم موضوع تکرار نشده, یا اگر تکرار شده با اسلوبى متفاوت است; براى نمونه مغنیه در تفسیر آیه (خذ من أموالهم صدقة)(توبه/103) و آیه (و إنّه لفى زبر الأولین)(بقره/196) فهرستى از صفحاتى که در تفسیر الکاشف به این دو آیه پرداخته, ارائه مى دهد. او در تفسیر (و إنّه لفى زبرالأولین) مخاطب را براى آشنایى با دلایل عقلى و نقلى وحیانى بودن قرآن به موارد زیر ارجاع مى دهد: الکاشف, 1/65, تفسیر سوره بقره, آیه 23; همان, 2/350, تفسیر سوره نساء, آیه 53; همان, 2/389, تفسیر سوره نساء آیه 82; همان, تفسیر سوره نور, آیه 55 با عنوان (وجه آخر لإعجاز القران); همان, 1/233, تفسیر سوره بقره, آیه 46; همان, 2/492, با عنوان (هل الأنبیاء کلّهم شرقیون).
8. تفسیر موضوعى
تفسیر الکاشف, در شمار تفاسیرى است که به روش تفسیر ترتیبى آیات قرآن را تفسیر مى کند با وجود این, نویسنده گاه از شیوه تفسیر موضوعى در کنار تفسیر ترتیبى سود مى برد. براى نمونه مسأله خلود را با عنوان (الخلود فى النار) ذیل آیه (اللّه ولیّ الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النّور…)(بقره/257) و بحث تقیه را ذیل آیه (لایتّخذ المؤمنون الکافرین أولیاء من دون المؤمنین و من یفعل ذلک فلیس من اللّه فى شىء إلاّ أن تتقوا منهم تقاة…)(آل عمران/28) به شیوه تفسیر موضوعى مورد بحث قرار مى دهد.30
9. بهره گیرى از روش پرسش و پاسخ
نویسنده الکاشف براى تبیین بهتر مراد خداوند, تفسیر خویش را به شکل پرسش و پاسخ سامان داده است. با این رویکرد مفسر در تفسیر بسیارى از آیات قرآن نخست پرسشى را مطرح مى کند و سپس به صورت کامل و روشن به پاسخ آن پرسش مى پردازد.
روش شناسى الکاشف
در طول تاریخ تفسیر, برخى از مفسران, با مبنا و معیار قراردادن آیات, اندیشه هاى خویش را ساختار و نظام مى دهند و گروهى اندک با محور قراردادن باورهاى خود, آیات را بر دیدگاه هاى خویش تطبیق مى دهند. این گروه بر خلاف گروه نخست, در پى یافتن مراد و مقصود خداوند نیستند, بلکه به دنبال تأیید نظریات شخصى خود با آیات قرآن هستند. مفسر تفسیر الکاشف در شمار مفسرانى است که آیات قرآن را مبنا قرار مى دهد و اندیشه هاى خویش را بر اساس آیات پالایش مى کند. او در مقدمه تفسیر مى نویسد: (در اثناى پرداختن به تفسیر, به نظریه ها و باورهاى فراوان دیگرى نیز دست یافتم, به عبارت درست تر, تفسیر, بسیارى از برداشتها و افکار پیشینم را تصحیح کرد).31 روش تفسیرى مغنیه را در چند روش کلى مى توان خلاصه نمود: 1. تفسیر به مأثور; 2. تفسیر عقلى; 3. تفسیر علمى.
1. تفسیر به مأثور
تفسیر قرآن به کمک آیات قرآن, روایات پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) یا سخن صحابه و تابعان, آن گونه که اهل سنت مدعى هستند مأثور نامیده مى شود.
الف. تفسیر قرآن به قرآن
در الکاشف, تفسیر قرآن به قرآن از بهترین شیوه هاى تفسیر قرآن معرفى شده است. درجاى جاى این تفسیر, خاستگاه قرآن را یک چیز دانسته و آیات را مفسر یکدیگر نمایانده است. ذیل آیه هاى (و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمرّ مرّ السّحاب)(نمل/88), (و لکن رحمة من ربّک لتنذر…)(قصص/46), (و یرسل الصواعق فیصیب بها من یشاء)(رعد/13) و (لتنذر امّ القرى و من حولها)(انعام/92) آیات قرآن به آن جهت که مصدر واحدى دارند, مفسر یکدیگر خوانده شده اند. مغنیه در این شیوه تفسیرى, از مبیّنات براى تفسیر مجملات, از خاص در تفسیر عام, از محکمات در تبیین متشابهات و از سیاق در فهم بهینه آیات سود مى برد. از باب نمونه تبیین مجملات به وسیله مبیّنات; در آیه اول مائده (یا أیّها الذین آمنوا أوفوا بالعقود أحلّّت لکم بهیمة الأنعام إلاّ مایتلى علیکم غیرمحلّى الصید و أنتم حرم إنّ الله یحکم مایرید) جمله (إلاّ مایتلى علیکم) مجمل است و مغنیه در تفسیر آن از (غیرمحلّى الصید و أنتم حرم) و آیه (حرّمت علیکم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ماأهلّ لغیرالله به و المنخنقة و الموقوذة و المتردّیة و النطیحة و ما أکل السّبع إلاّ ما ذکیتم…)(مائده/3) سود مى برد.32 همچنین از آیات خاص در تفسیر آیات عام بهره گرفته شده است; براى نمونه آیه شریفه (والذین یتوفّون منکم و یذرون أزواجاً یتربّصن بأنفسهنّ أربعة أشهر و عشراً)(بقره/234) از آیات عام قرآن شناخته مى شود, چه اینکه این آیه درباره عده وفات است و عده وفات زن باردار در آن بیان نشده است. مغنیه براى تفسیر این آیه از آیه (و أولات الأحمال أجلهنّ أن یضعن حملهنّ)(طلاق/4) که از آیات خاص قرآن به شمار مى آید, سود مى برد.33 نویسنده تفسیر الکاشف بارها از سیاق آیات نیز سود برده است; براى نمونه وى در تفسیر آیه هاى (بلى من کسب سیئة فاولئک أصحاب النّار هم فیها خالدون)(بقره/81), (لاإکراه فى الدین)(بقره/257) و (أم یقولون افتراه قل إن افتریته فعلیّ إجرامى)(هود/35) از سیاق سود مى برد. اما یک تفاوت اساسى میان مغنیه و دیگر مفسران وجود دارد و آن این است که ایشان اعتماد به سیاق آیات را همچون یک قاعده کلى نادرست مى داند: (پرسش: سیاق آیات نشان مى دهد که مراد از آیه تطهیر(احزاب/33) زنان پیامبر(ص)اند. بنابراین, چگونه عده اى از مفسران و محدثانى که از آنان روایت نقل کرده اید, آنها را از مصادیق این آیه ندانسته اند؟ پاسخ: اولاً صاحب تفسیر المنار از استادش شیخ محمد عبده (ج2, ص451) نقل کرده است: روش قرآن چنین است که انسان را از یک حالت به حالتى دیگر منتقل مى کند و آن گاه یکى پس از دیگرى به مباحث مورد نظر باز مى گردد. امام جعفر صادق(ع) مى فرماید: آیه قرآن, آغازش درباره چیزى و فرجامش درباره چیزى دیگر است. بنابراین درست نیست که به سیاق آیات قرآن حکیم به عنوان یک قاعده فراگیر تکیه کنیم).34
ب. تفسیر قرآن به روایات
روایات معصومین در تفسیر الکاشف از جایگاه بسیار بلندى برخوردار است و نخستین تکیه گاه مفسر در فهم آیات سنت پیامبر(ص) است. در مقدمه تفسیر مى خوانیم: (در تفسیر آیه و بیان مقصود آن, پیش ازهر چیز بر حدیثى تکیه کردم که در سنت پیامبر(ص) به اثبات رسیده باشد; زیرا سنت, ترجمان قرآن و راه شناخت معانى آن است. خداوند متعال مى فرماید: (هر چه پیامبر به شما داد بستانید و از هر چه شما را منع کرد اجتناب کنید).35 محمد جواد مغنیه درجاى جاى تفسیر خویش از روایات معصومین در جهت فهم آیات سود مى برد و مجملات, عمومات و مطلقات آیات را تفسیر مى کند; براى نمونه در تفسیر آیات زیر از روایات بهره گرفته است: (و من الناس من یتخذ من دون الله أنداداً…) بقره/165 (إنّ الذین آمنوا و الذین هادوا و النصارى و الصائبین…) بقره/62 (فلولانفر من کل فرقة طائفة منهم لیتفقّهوا فى الدین…) توبه/122 (یا ایها الذین آمنوا لاتقربوا الصلوة و أنتم سکاری…) نساء/43 (و کنتم على شفا حفرة من النار) آل عمران/13 هرچند نویسنده الکاشف مانند بسیارى دیگر از مفسران از شیوه تفسیر روایى در فهم آیات وحى سود مى برد; اما یک تفاوت اساسى میان نظرگاه ایشان با سایر مفسران وجود دارد و آن اینکه, مغنیه روایات تفسیرى را که بیشتر در حدّ خبر واحد هستند تنها در احکام شرعى و موضوعات آن حجت مى داند و از بهره ورى از این گونه اخبار در باورهاى دینى و مباحث و مسائل تاریخى و موضوعات خارجى خوددارى مى کند. ا گر هم در مواردى ایشان از این گونه روایات سود مى برد, آن روایات با خود قرینه اى دارند که سبب اطمینان مفسّر مى گردد و به منزله سنت قطعى مى شود. در تفسیر آیه (و إذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسماعیل…)(بقره/127) مى خوانیم: (این جانب, در میان سخنان باستان شناسان, در این باره چیزى نیافتم و قرآن نیز به طور آشکار تاریخ تأسیس خانه کعبه را بیان نکرده و تنها به این مقدار بسنده کرده است که ابراهیم و اسماعیل به ساختن خانه پرداختند و دراین باره با یکدیگر همکارى کردند. و این سخن مشخص نمى کند که آیا خانه پیش از ابراهیم وجود داشته و خراب شده و آن گاه ابراهیم و فرزندش اسماعیل آن را تجدید بنا کرده و یا اینکه پیش از ابراهیم هرگز وجود نداشته است. سنت قطعى [یا خبر متواتر] نیز در این باره وجود ندارد و روایاتى که دراین موضوع آمده, همگى خبر واحد مى باشند و خبر واحد تنها در احکام شرعى و یا بنا به قولى در احکام شرعى و موضوع آنها ـ چنان که برخى گفته اند ـ حجت است, اما در عقاید, مسائل تاریخى و موضوعات خارجى محض, حجیّت ندارد; مگر این که قرینه اى وجود داشته باشد که موجب اطمینان و اعتماد انسان بدان شود. و در این صورت, خبر واحد به منزله خبر متواتر خواهد بود).36 افزون بر این, در نگاه مغنیه روایاتى به عنوان روایت تفسیرى در خور استناد هستند که با آیات قرآن ناسازگارى نداشته باشند; براى نمونه وى در تفسیر آیه (صراط الذین أنعمت علیهم غیرالمغضوب علیهم و لا الضالّین) روایتى را که مراد از (مغضوب علیهم) را یهود و مراد از (ضالّین) را نصارا معرفى مى کند, ناسازگار با عموم آیه مى خواند: (در برخى از روایات آمده است که مراد از (مغضوب علیهم) یهود و مراد از (ضالّین) نصارا هستند, ولى لفظ آیه عام مى باشد, نه تخصیص در آن وجود دارد و نه استثنا. بنابراین, هر کس که فرمان بردار باشد نعمت و رحمت خدا شامل حال او خواهد شد و هر کس که گناهکار باشد گمراه و مورد خشم است).37
2. تفسیر عقلى
در طول تاریخ تفسیر, عقل به عنوان یکى از مهم ترین ابزارهاى فهم آیات وحى شناخته شده است. مفسران بسیارى در شناخت متشابهات از محکمات, زدودن ناسازگارى آیات با یکدیگر و فهم بهینه آیات از عقل سود برده اند و از جمله این مفسران محمدجواد مغنیه است. در نگاه وى عقل موهبتى الهى است که به انسان توانایى رسیدن به اندیشه هاى دینى را ارزانى مى دارد, وجوب عمل به آیات و روایات را داراى دلیل مى سازد, ناسازگارى آیات را از میان مى برد, تأویل برخى از آیات را ضرورى نشان مى دهد و… . در یک جمع بندى کوتاه, عقل در تفسیر الکاشف در زمینه هاى زیر مبناى فهم آیات قرار مى گیرد:
الف. تأویل برخى از مفاهیم قرآنى
در منظر نویسنده الکاشف, هر آیه اى از آیات قرآن که با حکم بدیهى عقل ناسازگار افتد باید تأویل گردد و این تأویل باید به گونه اى باشد که با حکم عقل سازگار نماید. او در مقدمه مى نویسد: (هرگاه ظاهر لفظ با حکم بدیهى عقل تعارض داشته لفظ را به گونه اى تأویل کرده ام که با عقل هماهنگى پیدا کند; زیرا عقل دلیل و حجت بر وجوب عمل کردن به نقل روایت است).38 بر این اساس, در تفسیر کاشف براى جلوگیرى از تحریف قرآن تفسیر عقلى ضرورى است. چه اینکه فهم ظاهرى تعدادى از آیات قرآن بدون جریان تفسیر عقلى تحریف قرآن را در پى دارد. مغنیه در تفسیر آیه (و إنّ منهم لفریقاً یلوون ألسنتهم بالکتاب…)(آل عمران/78) مى نویسد: (تحریف به چند گونه تحقق مى یابد: گاهى تحریف به افزودن و گاهى به کاستن است; یعنى چیزى به کتاب خدا افزوده و یا از آن حذف شود. گاهى با تحریف حرکات به گونه اى که معنى را تغییر دهد صورت مى گیرد; مثلاً فاعل را مفعول و مفعول را فاعل قرار دهند. همچنین ممکن است تحریف به وسیله تفسیر تحقق پذیرد. به عنوان مثال: (یدالله) به معناى حقیقى دست تفسیر شود و نه به معناى مجازى آن, که مراد قدرت خداوند است).39 در این راستا مغنیه در تفسیر آیه (حتى نرى الله جهرة)(بقره/55) نخست اثبات مى کند خدا از جهت عقلى قابل رؤیت نیست و پس از آن آیه را تأویل مى کند. او مى نویسد: (امامیه و معتزله مى گویند: دیدن خدا با چشم ظاهرى محال است, هم در دنیا و هم در آخرت, چرا که خدا نه جسم است و نه در جسمى حلول کرده و نه چیزى که در مکانى قرار دارد. چون این دو طایفه دیدن خدا را از لحاظ عقلانى محال مى دانند, آیاتى را که در ظاهر بر امکان رؤیت خدا دلالت دارند, بر رؤیت او به وسیله عقل و بصیرت حمل کرده اند و نه بر دیدن او با چشم سر; و به تعبیر فیلسوف بزرگ محمد بن ابراهیم شیرازى معروف به ملاصدرا یا صدرالمتألهین, دیدن خدا به وسیله حقایق امکان پذیر است, نه به وسیله اعضاى بدن.)40 و در تفسیر آیات (و قلنا یا آدم اسکن أنت و زوجک الجنة)(بقره/35) نیز نویسنده الکاشف نخست عصمت انبیا را از راه عقل اثبات مى کند و سپس آیاتى را که به ظاهر با آن ناسازگار است تأویل مى نماید.
ب. رفع ناسازگارى آیات
نویسنده الکاشف ناسازگارى حقیقى میان آیات با یکدیگر را امکان پذیر مى خواند, چنان که ناسازگارى واقعى آیات با عقل را محال مى نامد. اما وى تناقض ظاهرى آیات را جایز مى شمارد و از عقل به عنوان یکى از راه هاى زدودن ناسازگارى بهره مى گیرد. او نخست آیات هم موضوع را درکنار یکدیگر قرار مى دهد و سپس با مبناقراردادن آیات سازگار با عقل, آیاتى را که ناسازگار با آیات مورد تأیید عقل و حکم عقلى است تأویل مى کند; مانند آیاتى که موضوع آنها عصمت پیامبران است. در تفسیر آیه (ما أصاب من مصیبة فى الأرض و لا فى أنفسکم)(حدید/22) با عنوان (المصائب و صاحب الظلال) در نقد دیدگاه سیدقطب مى نویسد: (تناقض حقیقى و واقعى میان آیات و برخورد یکى از آنها با حکم عقل, بر قرآن و در قرآن محال است. چگونه محال نباشد در حالى که این کتاب از سوى خداى حکیم و داناست. بنابراین, هرگاه ظاهر آیه اى با آیه اى دیگر و یا با حکم عقل برخورد داشته باشد, مى فهمیم که این ظاهر و اطلاق آن, مراد خداوند تعالى نیست و اگر لفظ مطلق آورده شده بر پایه روش معمول قرآن در بیان مطالب است, مانند اینکه از یهود و نصارا به اهل کتاب تعبیر کند, و یا اینکه این اطلاق بر اساس چیزى است که به حکم عقل شناخته شده است; مانند اینکه از قدرت خداوند به (ید) تعبیر مى کند).41
3. تفسیر علمى
مرحوم مغنیه بر خلاف گروهى از قرآن پژوهان و مفسران, به جامعیت قرآن نسبت به تمام نیازمندى هاى بشر در زمینه هاى مختلف تجربى و انسانى معتقد نیست; او در تفسیر (هدى للمتقین) مى نویسد: (این جمله آشکارا دلالت دارد بر اینکه در قرآن نباید به دنبال علم تاریخ, فلسفه, علم طبیعى و ریاضى و امثال آن رفت, بلکه تنها هدایت انسان, ارشاد, اصلاح و خوشبختى دو جهان او را در قرآن باید جست وجو کرد. به بیانى دیگر: قرآن, کتاب دین, اخلاق, عقیده و شریعت است و اگر در آیات قرآن, آیاتى درباره جهان هستى آمده, مقصود خداوند از این آیات بیان حقایق علمى نیست, بلکه هدف آن است که ما به وسیله جهان هستى و نظام حاکم بر آن به وجود خداى سبحان هدایت شویم و پى ببریم که هیچ موجودى از موجودات به طور تصادفى و بدون قصد ـ چنان که ماده گرایان مى گویند ـ آفریده نشده است).42 بر اثر همین رویکرد, مغنیه بر مفسران و قرآن پژوهانى که در پى جمع میان آیات و دانسته هاى علمى هستند دو اشکال مى کند: 1. دانش بشر به تناسب اندیشه محدود او محدود است, اما قرآن که خاستگاه آن علمى الهى است نامحدود است و نمى توان میان محدود و نامحدود گردآورد. 2. علم انسان مجموعه اى است از فرضیه ها و نظریه هاى درست و نادرست و درعین حال خطاپذیر. در زمانى دانسته اى قطعى و یقینى و در زمانى دیگر خرافى نامیده مى شود. بنابراین چگونه مى توان میان آنچه خطاپذیر است با قرآنى که خطاناپذیر است جمع نمود. هر چند نویسنده الکاشف جامعیت قرآن را به معنایى که یادشد منکر است و بر مفسران و قرآن پژوهان علم گرا خدشه مى کند; اما تأثیر دانسته هاى علمى قطعى در فهم بهینه آیات و شناخت اسرار و فلسفه احکام را مى پذیرد و از بهره ورى از یافته هاى غیرقطعى و یا ملاک قراردادن مطلق دستاوردهاى علمى در راستى و درستى آیات, پرهیز مى دهد: (اشکالى ندارد که ما از حقایقى که علم آنها را کشف کرده براى درک برخى از آیات کمک بگیریم, ولى مشروط به اینکه این حقایق را معیار راستى و درستى قرآن قرار ندهیم, بلکه از آنها به عنوان ابزارى براى شناخت اسرار و حکمت برخى از احکام آن بهره گیریم).43 با این باور شیخ محمد جواد مغنیه در تفسیر برخى از آیات قرآن, از دستاوردهاى علمى سود مى برد و در تفسیر برخى از آیات قرآن, نظریات مفسران علم گرا را به نقد مى کشد; براى نمونه او در تفسیر آیات زیر از یافته هاى قطعى سود برده است: (إنّ فى خلق السموات و الأرض و اختلاف اللیل و النّهار…)(بقره/164) (الذین یأکلون الرّبا لایقومون إلاّ کما یقوم الّذى یتخبّطه الشیطان)(بقره/275) (و من کلّ الثمرات جعل فیها زوجین اثنین)(رعد/3) در تفسیر آیه اخیر مى خوانیم: (یعنى در گیاه و هر نوع میوه جفت وجود دارد: نر وماده که به سان نر و ماده نخلها آشکارند و یا همانند دیگر گیاهان پنهانند. شیخ مراغى در تفسیرش مى نویسد: دانش جدید ثابت کرده است که میوه درخت و دانه کشت از نر و ماده تولید مى شود. این دو جفت گاه در یک درخت قرار دارند; همانند بیشتر درختان, و گاهى در دو درخت قرار دارند; مانند نخلها.) (در مجله لبنانى (العلوم) شماره اوت 1967 مقاله اى است زیر عنوان: (چگونه زندگى موجودات برانگیخته مى شود) دراین مقاله آمده است: حشرات روى بدنهاى خود لقاح لازم را بر مى دارند و بدون کوچک ترین خطا آن را به غلافهاى شکوفه گلها منتقل مى کنند. پرنده با منقارش شکوفه زنبق را تلقیح مى کند و این گویى معجزه است. در جنگ جهانى دوم, نیروهاى متفقین وارد کورسیکا [= جزیره اى در فرانسه] شدند. پس از ورود آنان, درختان زیتون دچار آفت و میوه هایش کم شد. آمریکا خواست به اهالى این منطقه کمک کند, از این روى ماده (د.د.ت) را به روى درختان زیتون پاشید و حشره زیان رسان از بین رفت, ولى به همراه آن, دیگر حشرات نیز نابود شدند. در نتیجه, در سال آینده هیچ یک از درختان زیتون, لیمو و بادام میوه ندادند. بدین ترتیب آشکار شد که میوه جز از راه تلقیح ماده نرینه به مادینه به وجود نمى آید).44 و در تفسیر آیه (و لقد خلقناکم ثمّ صورناکم ثمّ قلنا للملائکة…)(اعراف/11) نظریه داروین را به جهت علمى و قطعى نبودن نمى پذیرد: (ما پیرو آن دلیلى هستیم که تردید و احتمال مخالف را نپذیرد, زیرا وقتى احتمال یابد, استدلال باطل مى شود و این یک حقیقت عینى و بدیهى است که حتى تجربه گرایان که منبع شناخت را به آزمایش حسى منحصر مى دانند نیز آن را انکار نمى کنند).45 وى تفسیر شیاطین به میکروبها را در ذیل آیه (یا بنى آدم لایفتننّکم الشیطان کما أخرج أبویکم من الجنّة…)(اعراف/27) تفسیر به حدس و گمان دانسته و به نکوهش آن مى پردازد.46
منابع و مآخذ الکاشف
محمدجواد مغنیه از منابع بسیارى در تفسیر آیات قرآن سود برده است که برخى از این منابع در یک دسته بندى کلى عبارتند از:
1. منابع تفسیرى
نویسنده (الکاشف) در تفسیر آیات با دیدگاه هاى بسیارى از مفسران بزرگ قرآن آشناست به گونه اى که در تفسیر برخى از آیات, ده ها تفسیر را مطالعه مى کند. منابع تفسیرى الکاشف عبارتند از: مجمع البیان, مفاتیح الغیب, البحر المحیط, المنار, تفسیر ملاصدرا, الکشّاف, تفسیر بیضاوى, تفسیر مراغى, تفسیر طبرى, آلاء الرحمن, روح البیان, بیان السعادة, الدرّ المنثور, روح المعانى, التسهیل لعلوم التنزیل, غرائب القرآن و رغائب الفرقان و فى ظلال القرآن. در میان این تفاسیر, بیشترین نقل قول را از تفسیر مجمع البیان, مفاتیح الغیب و المنار دارد و بیشترین عنایت او به تفسیر المنار است و در جاى جاى تفسیر, نظریات عبده و رشیدرضا را نقل مى کند.
2. منابع فقهى
بهره ورى محمدجواد مغنیه از منابع فقهى در تفسیر آیات الاحکام بسیار گسترده است. مهم ترین منابع فقهى الکاشف عبارتند از: مسالک, شهید ثانى; احکام القرآن, جصاص; تذکره, علامه حلّى; الجواهر, نجفى; احکام القرآن, ابى بکر معافرى اندلسى; الروضة البهیة, شهید ثانى; المغنى, ابن قدامة; بدایة المجتهد, ابن رشد; و الفقه الاسلامى فى ثوبه الجدید, شیخ مصطفى زرقا. افزون بر منابع یادشده, مغنیه از منابع اصول, تاریخ, علوم تجربى و انسانى نیز در تفسیر سود مى برد; از آن جمله در دانش اصول از رسائل شیخ انصارى و… و در تاریخ از مروج الذهب و محمد رسول الله و الأخبار المصریة و… و در بخش روایات از سنن ترمذى, وسائل الشیعه, کافى و… سود مى برد و در کنار همه این کتابها از مجلات و روزنامه ها نیز در تبیین هرچه بهتر آیات بهره مى گیرد.
پی نوشت ها:
________________________________________
1. مغنیه, محمدجواد, التفسیر الکاشف, بیروت, دارالعلم للملایین, 1/161. یادآورى مى شود ترجمه عبارات تفسیر الکاشف که در این مقاله به کار رفته از ترجمه جناب آقاى موسى دانش استفاده شده است که از سوى دفترتبلیغات اسلامى خراسان انجام شده و در دست انتشار مى باشد. 2. همان, 1/84. 3. همان, 3/401. 4. همان, 2/116. 5. همان, 1/14. 6. همان, 1/203. 7. همان, 3/219 ـ 218. 8. همان, 2/117 و 3/32. 9. همان, 2/155. 10. همان, 1/410 و 4/345 ـ 344. 11. همان, 3/134. 12. همان, 3/314. 13. همان, 4/309. 14. همان 3/37. 15. همان, 3/18. 16. همان, 1/231. 17. همان, 5/75. 18. همان, 1/10. 19. همان, 2/389. 20. همان, 5/437. 21. همان, 1/14. 22. همان, 1/227. 23. همان. 24. همان, 1/247 و 266 و 270 و 5/464. 25. همان, 2/11 ـ 10. 26. همان, 1/136 ـ 135 و 4/415 و 1/10 ـ 9. 27. همان, 7/189 ـ 190. 28. همان, 3/461 و 3/505. 29. همان, 1/13. 30. همان, 1/402 ـ 400 و 2/44 ـ 41. 31. همان, 1/10. 32. همان, 3/10. 33. همان, 1/362. 34. همان, 6/217. 35. همان, 1/15. 36. همان, 1/203. 37. همان, 1/35. 38. همان, 1/15. 39. همان, 2/94. 40. همان, 1/107. 41. همان, 7/253. 42. همان, 1/38. 43. همان, 1/41 ـ 40. 44. همان, 4/375. 45. همان, 3/306. 46. همان, 3/317.

تبلیغات