اندیشه های میلیتاریستی در دوره پهلوی اول
آرشیو
چکیده
درآمیختگی و وابستگی روزافزون جامعه و سیاست در قالب دولت ــ کشور موجب گردیده است تحلیل اجتماعی تحولات سیاسی بیش از پیش اهمیت یابد؛ درواقع، تحولات سیاسی ــ اجتماعی به مثابه متغیر وابسته، معلول تعامل جامعه و حکومت در یک کشور است و همچنین با در نظر گرفتن محیط پیرامونی شان، تجزیه و تحلیل می گردد. کودتای سوم اسفند 1299 از جمله مصادیقی است که چنانچه بدین صورت بررسی شود، می تواند نقش هریک از عوامل داخلی و خارجی و حدود اثرگذاری آنها را، در این رخداد اجتماعی ــ سیاسی، آشکار سازد. این مقاله با فرض و پذیرش نقش کلیدی «عدم تعادل» در وقوع تحولات اجتماعی ــ سیاسی در صور اصلاح، کودتا، انقلاب و... ، منش و روش نظامی گری را در دوره رضاشاه ارزیابی کرده است.متن
کودتای سوم اسفند 1299 محصول اراده توانمند رضاخان نبود، بلکه حاصل ناکامیهای مشروطه، تغییر در نظام بینالمللی در پی وقوع جنگ جهانی اول و جابجایی قدرتهای بزرگ در رقابتهای بینالمللی، از هم پاشیدگی شیرازه نظم جامعه ایران به دلیل بحران مشروعیت و فقدان قابلیت سلطنت، و بالاخره متمرکز نبودن قدرت به دلیل دستنشاندگی قدرتهای محلی بود که هیچکدام از این شرایط با نظم نوظهور جهانی انطباق نداشت و باید شکل جدیدی از رژیم سیاسی در ایران بهوجود میآمد که با قدرت نظامی زمینه استقرار دولت مطلقه مدرن را فراهم میکرد، زیرا وضعیت سنتی حاکم بر ایران دیگر پاسخگوی انتظارات داخلی و بینالمللی نبود. بنابراین کودتا پاسخی بود به ناهنجاریهای اجتماعی، و ضرورتی بود برای ساماندهی سیاسی کشور در جهت تأمین منافع امپریالیسم.
فقط ایران نبود که در چنین اوضاعی دستخوش کودتا و تغییر رژیم سیاسی شد، بلکه در ترکیه آتاتورک، در عراق ملک فیصل، در افغانستان اماناللهخان، در چین چیانکایچک و در ایران رضاشاه، که همگی نظامی بودند، قدرت را به دست گرفتند.
اوضاع نابسامان اجتماعی هم بستر کودتا و ادامه سلطه نظامی و زمینه مداخله میلیتارسیتی بریتانیا را فراهم کرد. رضاخان در آستانه قدرتگیری از یک سیاست دماگوژیستی بهره گرفت و پس از استقرار بر سریر سلطنت عمل و اندیشه میلیتاریستی را در تمام ابعاد به صحنه آورد. شاید اعمال و رفتار نظامیگری او برای مدت محدودی به منظور تسلط بر قدرت و حذف کانونهای رقیب مورد قبول بود، ولی اشتباه رضاخان این بود که مبانی نظری و رفتاری میلیتاریستی را افزایش و گسترش داد و این امر باعث شد هر روز سطح همبستگی و رغبت مردم نسبت به او کاهش یابد. شاه هر روز حوزه قدرت خود را افزایش میداد و اجازه هر نوع مشارکت و حق هر گونه اظهار نظر را از مردم سلب میکرد. در چنین وضعیتی، مردم فاقد هر گونه اختیار بودند و به همین دلیل هیچگونه مسئولیتی در برابر دولت احساس نمیکردند. بنابراین شاه با کمک اقلیتی حکومت میکرد و مردم هم زندگی میکردند منتها زیر سایه امنیت نظامی. طبیعی بود که این سلطه پلیسی ــ امنیتی نمیتوانست برای مدت طولانی ادامه پیدا کند. این گونه رژیمها فقط در برابر توفانهای خارجی به راحتی فرو میریزند، زیرا بحرانهای داخلی را به سرعت با قدرت نظامی سرکوب میکنند. حکومتهای میلیتاریستی به دلیل اتکای بیش از حد به قدرت نظامی و اختصاص بیشترین سهم درآمد ملی به تقویت نهادهای پلیسی ــ امنیتی کاملاً از مردم خود بیگانه میشوند و در رویارویی با تهدید خارجی حمایت ملی را از دست میدهند و متأسفانه مردم در عین بیتفاوتی نسبت به تهدید، به عوامل تهدید نیز کمک میکنند.
در شهریور 1320، زمانی که کشور را متفقین تهدید و اشغال کردند، نه تنها پیکره ارتش به راحتی فرو ریخت، بلکه مردم بدون ابراز هیچگونه واکنش دفاعی در خانههای خود ماندند و گویا از آنچه رخ میداد، خشنود بودند. شاه نیز حقیرانه خاک وطن را ترک کرد. این سرنوشت تمام رژیمهای توتالیتاریستی و میلیتاریستی بوده و خواهد بود.
مقاله در پاسخ به این سؤال تهیه شده است که کودتا در ایران برآیند چه فرآیند تاریخی بود؟ بههمریختگی نظام اجتماعی ایران حاصل چه حوادثی بود که انگلستان، به عنوان بزرگترین سهامدار منافع و درآمد نفتی این کشور، توانست با بهرهگیری از آن بستر مداخله خود را در کودتا فراهم آورد؟
اگر تاریخ را مجموعهای از پدیدههای اجتماعی، مثل سیاست، اقتصاد، فرهنگ، قانون و دین، بدانیم که نسبت به یکدیگر دارای کنش دیالتیکی و فلسفی هستند، تا زمانیکه رابطه منطقی میان پدیدهها تابع قانونمداری و سازمانیافتگی منطقی باشد، تاریخ به حرکت صعودی متمایل به تعالی و تکامل خود ادامه میدهد و جامعه دستخوش بحران و ناسازگاریها نمیشود. اما هرگاه یکی از پدیدههای اجتماعی عمل خود و کنش متقابل با پدیدههای دیگر را بهخوبی انجام ندهد، جامعه به بحران دچار خواهد شد و تعادل خود را از دست خواهد داد. در چنین شرایطی است که بستر جامعه آماده تحولپذیری میشود و قهرمانان ظهور میکنند تا شاید تاریخ را به حرکت طبیعی خود بازگردانند. بنابراین تاریخ مقهور و محصول اراده قهرمانان نیست، بلکه ظهور قهرمانان حاصل ناپایداری و بههمریختگی سیر منطقی تاریخ، و نتیجه اوضاع اجتماعی است. حال اگر این قهرمانان نتوانند به تکلیف خود، که هدایت سیر تاریخ به سوی تکامل است، عمل کنند، ضرورتاً قهرمانان دیگر از درون شرایط دیگر ظهور خواهند کرد.
ظهور قهرمان به دو صورت تحقق مییابد؛ یا به شکل انقلاب یا به صورت اصلاح؛ با این تفاوت که انقلاب حرکتی قهرآمیز با بار مردمی و خارج از سیستم حکومتی است که برای تغییر نظام انجام میشود، ولی اصلاح حرکتی مسالمتآمیز و از درون سیستم حکومتی است که به منظور بقای حکومت اجرا میگردد. (کودتا وجهی از تغییر است، ولی بدون مشروعیت که معمولاً تحت رهبری نظامیان انجام میشود.)
آنچه در سوم اسفند 1299 رخ داد، یک کودتای تقریباً بدون خونریزی بود. اما کودتا ناشی از اراده مستقل رضاخان نبود، بلکه جامعه در آن زمان نیازمند تحول اجتماعی بود، زیرا پدیدههای اجتماعی تابع کنش و واکنش منطقی نبودند. بنابراین تازمانیکه زمینههای اجتماعی مهیا نشود، امکان تحولپذیری وجود ندارد. قهرمانان خود نمیتوانند منشأ تحول اجتماعی باشند، بلکه تغییرات اجتماعی، زمینه را برای برآمدن قهرمانان مهیا میکنند.
در سالهای بعد از جنگ جهانی اول، ایران هنوز تحت سلطه نظام بینالملل و بهویژه زیر نفوذ بریتانیا بود و اگر این کشور در اجرای کودتا مداخله کرد، به این جهت بود که ابتدا بستر تحولپذیری داخلی فراهم گشت و سپس قدرت خارجی با درک آن مداخله خود را آغاز نمود.
قدرتگیری رضاشاه در ایران صرفنظر از مهیابودن زمینه داخلی، محصول توافق بینالمللی نیز بود: انگلیس به این باور رسید که اداره و ادامه حکومت ضعیف و سنتی قاجار پاسخگوی انتظارات عصر مدرنیسم نیست. زیرا جهانیشدنِ سرمایهداری میطلبید که نظام سیاسی و ساختارهای اجتماعی شکل مدرن پیدا کند. برای پشت سر گذاشتن وضعیت سنتی جامعه و ورود به عصر مدرنیسم نیاز به یک قدرت نظامی بود، زیرا فقط یک قدرت نظامی میتوانست دولت مطلقه مدرن را محقق سازد. انگلیس ظاهراً از گسترش کمونیسم روسی در ایران نگران بود، زیرا گسترش و عمق تضاد طبقاتی و فقر تودهها زمینه مناسبی برای پذیرش کمونیسم فراهم کرده بود.
یکی دیگر از سیاستهای انگلیس، که مورد حمایت امریکا نیز قرار گرفت و رضاخان میبایستی با قدرت میلیتاریستی آن را تحقق میبخشید، برقراری دولت متمرکز و مقتدر در ایران با هدف یکپارچگی و وحدت ملی بود. بنابراین، انگلیس از حمایت قدرتهای محلی، که سیستم ملوکالطوایفی ایجاد کرده بودند، دست برداشت و رضاخان سیاست کنترل و ساماندهی ایلات و عشایر را، که مناطق نفوذ بیگانه بودند، اجرا کرد.
موافقت شوروی با کودتای رضاخانی بر این اساس بود که وی با نشان دادن گرایش مسلکی نسبت به رهبر حزب سوسیالیست (ایرجمیرزا اسکندری) حمایت شوروی را کسب، و این حزب در رسیدن او به پادشاهی مساعدت فراوان کرد. لنین تصور میکرد دولت مطلقه مدرن رضاشاه به عصر اشرافیت زمینداری در ایران پایان خواهد داد و در نتیجه مهاجرت روستاییان، گسترش شهرنشینی و توسعه صنایع و رشد طبقه بورژوازی (به گفته و اعتقاد مارکسیستها)، طبقه کارگر صنعتی نیز به وجود خواهد آمد و تعارض کارگر و سرمایهدار به سرعت زمینه استقرار نظام سوسیالیستی را فراهم خواهد نمود. رضاخان پس از کودتا با روتشتاین، اولین وزیرمختار شوروی و وابسته نظامی بلشویکها در تهران، ملاقاتهای مستقیم، ولی پنهانی و مکرر، انجام داد که حتی از چشم نورمن، سفیر انگلیس، نیز دورمانده بود. اما دیدگاه امریکا در مورد روی کار آمدن رضاخان این بود که با تغییر نظام سیاسی، قطعاً ساختارهای اجتماعی و طبقاتی نیز جابجا خواهد شد و کانونهای قدرت سنتی طرفدار بریتانیا، از جمله اشراف، ایلات و بازار، قدرت خود را از دست خواهند داد و قشر جدید و جوان روشنفکر، مناصب قدرت را بهدست خواهد گرفت و با روی کار آمدن روشنفکران مدرن، فضا برای ورود امریکا به بازار ایران باز خواهد شد. ضمناً هم رضاخان و هم دولتمردان مدرن از سیاست وارد کردن نیروی سوم به ایران برای برقراری نوعی موازنه قدرت حمایت میکردند. تجربه میلسپو نشان داد که بریتانیا با ورود امریکا به بازار ایران مخالف است. گرچه رضاشاه از آلمان بهعنوان نیروی سوم استفاده کرد، بهنظر میرسد که اعطای امتیازات به آلمان با موافقت پنهانی بریتانیا بوده است، زیرا در دوره قبل از قدرتگیری هیتلر، انگلیس کوشش میکرد موجبات احیای اقتصاد آلمان را فراهم کند. با روی کار آمدن هیتلر، این کشور تلاش کرد او را از دست زدن به یک جنگ جهانی دیگر برحذر دارد، زیرا جنگ جهانی اول بیش از هر کشور غربی به انگلیس زیان وارد کرد.
بنابراین با توجه به اوضاع نامساعد داخلی، تحول نظام بینالمللی پس از جنگ جهانی اول، ظهور قدرتهای جدید مثل امریکا و الزام حرکت نظامهای سیاسی خاورمیانه به سوی مدرنیسم (با توجه به درآمدهای حاصل از فروش نفت) تغییر در نظام سیاسی ایران یک الزام بود. بهاینترتیب رضاخان برآیند یک فرایند تاریخی بود نه محصول اراده پولادین خود. اگر اراده او تنها عامل قدرتگیری او بود، باید همین اراده، سلطنت او را در زمان اشغال ایران (شهریور 1320) حفظ میکرد.
ویژگی عمده پهلوی اول، حس عمیق میلیتاریستی او بود. وی طی دوره بیستساله وزارت، صدارت و سلطنت خود بر تقویت ارتش و اشاعه اندیشه میلیتاریستی اصرار میورزید. شاه معتقد بود دولت مطلقه مدرن صرفاً با تاسیس دولت متمرکز و مقتدر تحقق مییابد و عملیشدن این هدف فقط در گرو نظامی کردن دولت و جامعه است. از سوی دیگر دستیابی به یکپارچگی و وحدت ملی به تاسیس ارتش ملی و قدرتمندی وابسته است که بتواند حکام محلی را حذف کند.
از سوی دیگر، بیشترین هدف رضاخان از احیای ناسیونالیسم ایرانی با تکیه بر باستانگرایی عبارت بود از ایجاد یک هویت ملی مدرن و سپس قرار دادن حس ملیتخواهی به جای علایق دینی. رضاخان برای جلوگیری از نفوذ روحانیت در حوزه مسائل عمومی تلاش کرد با رواج زبان و ادبیات فارسی و ارجنهادن به شاهنامه و برگزاری هزاره فردوسی، نامگذاریهای شاهنامهای، تاسیس فرهنگستان برای تصفیه زبان فارسی از واژههای عربی، تاسیس دانشگاه تهران و مدرنیزاسیون زندگی اجتماعی، گفتمان ملّی را جانشین گفتمان دینی کند. این در حالی بود که قبل از سلطنت، بارها مراتب چاکری خود را نسبت به علما اعلام کرده بود، بهویژه زمانیکه علمای شیعه، با تحریک انگلیس، از عراق به ایران تبعید شدند. سیاست سکولاریستی اعلامنشده و رفتارهای ضدمذهبی او، که نهایتاً به کشف حجاب منجر شد، بزرگترین اشتباهی بود که وی در جامعهای عمیقاً دینی اعمال کرد و این اقدام نفرت عمومی را نسبت به او برانگیخت.
از این مقدمه کوتاه میتوان نتیجه گرفت که دلایل گرایش رضاشاه به نظامیگری یکی تربیت خانوادگی او بود، زیرا اکثر اعضای خانوادهاش در عصر قاجار به مشاغل پایین نظامی اشتغال داشتند. این میراث در او به روحیهای افراطی تبدیل شد. دیگر اینکه شرایط کشور و اوضاع بینالمللی در آن زمان زمینه را برای اندیشههای میلیتاریستی شاه فراهم کرد. اما وی در اعمال سیاست نظامیگری خود جانب افراط را گرفت و همین تندروی زمینه بیگانگی مردم را از قدرت به بار آورد و در نتیجه اشغال کشور به دست متفقین در جنگ جهانی دوم، دستگاه نظامی او مفتضحانه سقوط کرد.
پیشینه تاریخی ارتش
نخستین اشکال ارتش در جوامع کشاورزی پیدا شد که با جوامع پیرامونی خود به منازعه برخاستند. در اواخر قرون وسطی با پیدایش دولتهای مطلقه پادشاهان و تولید سلاحهای جدید، ارتش شکلی نوین پیدا کرد. استاندارد کردن لباس و تجهیزات، سلسلهمراتب فرماندهی و نشانهای خاص در آن دوران پدید آمد. در گذشته قدرت نظامی اصولاً در انحصار حکومتها برای دفاع از کشور در مقابل تجاوزات خارجی و شورشها و خرابکاریهای داخلی بوده است.
همه امپراتوریهای عصر باستان دارای سازمانهای نظامی مشخصی بودند. در آن ادوار، ارتش به اشراف زمیندار وابسته بود. نخستین هسته نظامی در امپراتوری روم «فالانژها»[1] یا «فالانکسها» بودند. این گروه نظامی شامل هشتهزار سرباز پیادهنظام بود که به دستههای صد نفری تقسیم میشدند. افرادی که جلوی سپاه حرکت میکردند از تجهیزاتی مثل زره برخوردار بودند و افرادی که در عقب سپاه حرکت میکردند، سلاحهای مختصرتری داشتند. سپس «لژیونها»[2] جانشین فالانژها شدند. هر لژیون شامل سههزاروششصد نیرو بود که به دستههای صدوبیستنفری تقسیم میشدند.
در جمهوری روم، برای نخستینبار در جهان، خدمت وظیفه عمومی برای مردان شهرنشین اجباری شد. از این دوره انضباط و قوانین سختگیرانهای برای نظامیان در نظر گرفتند. حتی برای سربازان فراری از جبهه جنگ حکم سنگسار اجرا میشد. شهروندان مجبور بودند از شانزدهسالگی تا شصتسالگی فنون نظامی را فراگیرند و آماده اعزام به جنگ بهعنوان سرباز احتیاط باشند. هیچ شهروندی حق نداشت به مقام سیاسی برسد مگر اینکه ده سال خدمت سربازی انجام داده باشد. بنابراین وظایف نظامی با مسئولیتپذیری سیاسی درهم آمیخته بود.
معمولاً دولتها، برای فرار از بحرانها و نارساییهای داخلی، کوشش میکنند در پشت مرزهای خود، جنگی به راه اندازند که موجب شود توجه مردم از مشکلات داخلی به درگیریهای خارجی معطوف گردد. دولتها در پناه جنگ خارجی فرصت پیدا میکنند مخالفان داخلی خود را سرکوب، و کانونهای تهدید را خاموش سازند، و سطح انتظارات و انتقادات مردم را از دولت زیر پوشش جنگ خارجی کاهش دهند.[3]
رومیها، ناپلئون، بیسمارک، هیتلر و موسولینی از همین روش استفاده کردند. رضاخان در پرونده بیستساله خود جنگ خارجی نداشت، اما گسترش روحیه نظامی در جامعه، گماردن نظامیان بر مناصب سیاسی و اجتماعی، و تقویت روزافزون ارتش را به منظور سرکوب کردن هرنوع مخالفت انجام میداد.
در اروپا تا قبل از انقلاب کبیر فرانسه ارتشهای غیردائمی معمولاً از نیروهای مزدور تشکیل شده بود. بهترین نیروهای مزدور شوالیههای سوئیسی و ژرمنی در انگلیس و فرانسه بودند. ماکیاول در رساله «شاهزاده» برای نخستینبار ضمن هشدار به شاهزادة مدیچی از اینکه سپاهیان مرکب از نیروهای مزدور بودند انتقاد کرد، زیرا معتقد بود که چون این سربازان برای پول میجنگند، هرگاه جانشان بهخطر افتد، دست به فرار میزنند. وی شاهزاده را تشویق کرد یک ارتش ملی مرکب از جوانان وطنپرست فلورانسی تاسیس کند که برای حفظ وطن و ناموس خود تا پای جان با متجاوز میجنگند و هیچگاه برای دریافت پول به وطن و پادشاه خود خیانت نمیکنند. ماکیاول ارتش ملی را ایجاد کرد و خود فرماندهی آن را به عهده گرفت.[4] اما تا انقلاب فرانسه این موضوع شکل همگانی پیدا نکرد.
ژرمنها، پس از سرنگونکردن امپراتوری روم، به جای پرداخت مواجب، به نیروهای نظامی خود زمین واگذار کردند. تا قرن نهم، اعطای زمین و امتیاز بهرهگیری از آن به فرماندهان نظامی فقط به شرط شرکت در جنگ بود و این واگذاری فقط در زمان حیات جنگجو اعتبار داشت، اما به دلیل اعتراض فرماندهان، پادشاه طی صدور فرمانی واگذاری زمین به فرماندهان را دائمی و موروثی کرد. به این ترتیب نظام فئودالیسم به صورت نهادی قدرتمند پدیدار شد و فئودالها بعداً قدرتی معارض علیه پادشاهان ژرمن شدند.
نظام فئودالیسم ترکیبی از قدرت نظامی (شوالیهها) و قدرت اقتصادی (اشراف زمیندار) بود. اشرافیت نظامی ابتدا مسئول دفاع از روستاها (بورگها ــ مارشها) و از قرن یازدهم به بعد مسئول دفاع از شهرهای کوچک شدند.
با شروع قرون جدید، دولتهای مطلقه و طبقه بورژوازی، که حامی دولت برای تضعیف کلیسا و فئودالها بودند، ظاهر شدند. با کمک مالی این طبقه نیروهای متحدالشکل نظامی از بین نیروهای شهری، جای شوالیهها را گرفتند. از قرن شانزدهم با تولید سلاحهای آتشین، ارتش دولتهای مطلقه سلطنتی شکل و قوت تازهای یافت. نخستین ارتش اروپایی با استاندارهای نوین و تجهیزات مدرن، در پادشاهی پروس و در قرن هفدهم، به فرمان فردریک دوم تاسیس شد و به ارتش «پاتریمونیال» شهرت پیدا کرد که در واقع فداییان امپراتور بودند.
با تأسیس ارتشهای نوین، خرید و فروش مناصب نظامی نیز رایج شد و همین امر موجب گردید تا شمار افسران، بیرویه افزایش یابد. از جمله ارتش فرانسه در سال 1787 (دو سال قبل از انقلاب) 36هزار افسر داشت که از آن رقم فقط سیزدههزار نفر عملاً در ارتش خدمت میکردند. در زمان لویی چهاردهم فرانسه بهعنوان بزرگترین و قدرتمندترین کشور اروپا صاحب ارتش چهارصدهزار نفری بود، درحالیکه حدوداً 23 میلیون جمعیت داشت.
در انگلستان در همان دوران، قشر نظامی کوچکتری وجود داشت که زیر نظر پارلمان بود. در این کشور نیز سنت خرید و فروش مشاغل نظامی تا سال تاسیس امپراتوری آلمان به دست بیسمارک (1871.م) ادامه داشت. از این سال، بریتانیا به منظور مقابله احتمالی با ارتش نوین بیسمارک به تاسیس ارتش منضبط با تجهیزات نوین دست زد.
ارتش مدرن، دائمی، حرفهای و ملی، به معنای امروزی، با برقراری نظاموظیفه اجباری از قرن نوزدهم پیدا شد، زیرا عدهای از صاحبنظران، جنگ سالهای 1870 تا 1871 میان ارتشهای فرانسه و آلمان را جنگ ارتشهای ملی میدانند که به تاسیس امپراتوری میلیتاریستی آلمان منجر شد، درحالیکه احتمالاً تاسیس ارتش ملی به جنگهای استقلالطلبانه امریکا در سالهای 1775 تا 1783 و به جنگهای انقلابی ناپلئون بازمیگردد. اما آنچه قطعی است در فرانسه در سال 1793، با وضع قانون نظاموظیفه عمومی، ارتش ملی تکوین یافت.[5]
در فرانسه و طی سالهای انقلاب، که امپراتوری اتریش، به حمایت از لویی شانزدهم، مردم فرانسه را به حمله نظامی تهدید کرد، لازار کارنو[6] (Lazare Carnot)، یکی از انقلابیون، ارتش ملی را با علایق شدید ناسیونالیستی تاسیس نمود. تصویب قانون نظاموظیفه عمومی ارتباط میان ارتش و ملت را تقویت کرد. این روشی بود که رضاخان در سالهای اول سلطنت از آن استفاده کرد. در سال 1304 نخستین هیات نظامی ایران برای فراگیری فنون نوین نظامی عازم فرانسه شد.
در ایران نطفه نخستین ارتش دائمی و سازمانیافته را داریوش اول و تحت نام گارد جاویدان ایجاد کرد. تعداد افسران گارد دههزار نفر بود که وظیفه اصلی آن محافظت از داریوششاه، کاخهای سلطنتی و شرکت در مراسم رسمی بود. این تعداد همیشه ثابت بود؛ یعنی در صورت کشته شدن یک افسر بلافاصله افسر دیگری به جای او قرار میگرفت و به همین دلیل عنوان جاویدان گرفته بود.
در عصر ساسانیان، آرتشتاران بهعنوان یک طبقه اجتماعی صاحب امتیاز که فرماندهان آن از میان شاهزادگان انتخاب میشدند از اهمیت بالایی برخوردار بود. فرمانده آرتشتاران «سپهسالار» یا «ایرانسپَهبَد» نامیده میشد. فرماندهان نظامی به جای مستمری، املاک وسیعی از شاهنشاه دریافت میکردند که موروثی بود.[7] نسب فرماندهان به هفت خانواده درجه اول میرسید که بیشتر پارتی یا «پهلوْ» بودند (پهلوی نیز از همین کلمه گرفته شده است).
در همین دوره، شاپور دوم معروف به شاپور ذوالاکتاف، برای نخستینبار، کشتیهای جنگی کوچکی در خلیجفارس برای سرکوب کردن اعراب بحرین به آب انداخت. در دوره ساسانیان به دلیل جنگهای پیدرپی و طولانی با امپراتوری روم، هونها و اعراب، ارتش از اهمیت بسیاری برخوردار بود و مستقیماً زیر نظر شاه اداره میشد.
بعد از اسلام ارتش بهعنوان جُندالله جایگاه رفیعی پیدا کرد، درحالیکه اغلب نیروهای نظامی، ریشه ایلیاتی داشتند. به همین دلیل، ارتش دائمی نبود، بلکه هنگام جنگ، هر ایالتی به نسبت جمعیت و وسعت خود نیروی نظامی با تسلیحات سنتی به پایتخت اعزام میکرد.
در دوره آققویونلوها و در زمان اوزونحسن نخستین قرارداد خرید اسلحه میان ایران و جمهوری ونیز امضا شد. محموله نظامی که با چند کشتی جنگی و تحت حمایت دویست تفنگچی از ونیز به سوی ایران حمل میشد، شامل شش توپ بزرگ، ششصد تپانچه و مقدار زیادی تفنگ و مهمات بود. این محموله فقط تا قبرس آورده شد، زیرا در این جزیره با نیروی دریایی عثمانی روبرو گردید و احتمالاً ناچار شد به ونیز بازگردد.[8]
در دوره شاهعباس صفوی، برای نخستینبار یک هیات نظامی انگلیسی با مقداری سلاح و تعدادی کارشناس، زیرنظر برادران شرلی، به منظور آموزش افراد و نیروهای نظامی ایران وارد اصفهان شد. آمدن این هیات تاثیر بسیاری در پیروزی شاهعباس بر عثمانی داشت. منتها این هیات براساس امضای قرارداد نظامی میان انگلیس و ایران به اصفهان نیامد.
پس از شکست ایران از روسیه طی دو جنگی که به دو عهدنامه مرارتبار گلستان و ترکمنچای منتهی شد، عباسمیرزا ولیعهد، نخستین صاحبمنصب حکومتی بود که به ضعف و ناتوانی و علل شکست ارتش ایران در مقابل روسیه پی برد. البته این ولیعهد بیشتر تلاش کرد که ایران از پیشرفتهای نظامی اروپا برخوردار شود. عباسمیرزا برای آموزش نیروهای نظامی ایران به سبک اروپایی عدهای از مربیان و مستشاران نظامی فرانسه و انگلیس را به تبریز دعوت کرد. وی حتی نامهای به پرنس مترنیخ (Prince Metternich) صدراعظم معروف اتریش، نوشت و از او اسلحه تقاضا کرد.
قبل از این اقدامات و هنگام شروع جنگهای ایران و روس، فتحعلیشاه ابتدا توسط نمایندگان انگلیس در بغداد برای جلب کمک این دولت به آنان متوسل شد و این زمانی بود که نمایندگانی از جانب ناپلئون به ایران آمده و به شاه انعقاد قرارداد علیه روسیه را پیشنهاد کرده بودند. ناپلئون که در اروپا حریف بریتانیا نشده بود، تصمیم گرفت از طریق ایران و افغانستان به هند حمله کند. وی دو سفیر، بهنامهای ژوبر (Joubert) و رومیو (Remieu)، در اکتبر 1805 همراه نامهای به تهران فرستاد. بالاخره میان ایران و فرانسه در شهر «فینکنشتاین» (Finkenstein) واقع در لهستان قراردادی امضا شد (1807.م) که مهمترین فصل آن اصلاح و تقویت ارتش ایران به دست مهندسان و مستشاران فرانسوی بود. همچنین فرانسه ضمن فروش تعدادی توپ و تفنگ به ایران تعهد کرد دو کارخانه توپریزی در تهران و اصفهان و یک کارخانه اسلحهسازی در تبریز بسازد.[9] البته این تعهدات و قراردادها به دلیل برقراری دوستی میان ناپلئون و الکساندر اول طی پیمان «تیلسیت» (Tilsit) از بین رفت و ژنرال گاردان، که فرمانده مستشاران فرانسوی بود، خاک ایران را ترک کرد.
در زمان ناصرالدینشاه، ابتدا امیرکبیر با تاسیس دارالفنون یک رشته تحصیلی تحت عنوان مهندسی نظامی تاسیس نمود، و از کارشناسان نظامی اروپایی برای تدریس دعوت کرد. بعد از مرگ امیرکبیر و در پی سفرهای اروپایی شاه نیز سیاست آموزش نظامیان ایران تحت نظر مربیان اروپایی به منظور مدرنیزاسیون استانداردهای ارتش و تسلیحات نظامی ادامه یافت.
ناصرالدینشاه در دومین سفر خود به اروپا (1295.ق) قرارداد چهلسالهای برای نوسازی ارتش خود با تزار امضا کرد، زیرا در روسیه تحتتاثیر نمایش قدرت و انضباط نیروهای نظامی و گارد سلطنتی تزار قرار گرفت و طی امضای قراردادی، نیروی قزاق در ایران و زیر نظر افسران روسیه تاسیس شد که نخستین ارتش دائمی و منظم ایران در حجم محدود بود. همین قزاقخانه بود که در آستانه کودتای رضاخان مشکل بزرگی برای نظامیان انگلیس بهوجود آورد. زیرا احمد شاه و مشیرالدوله صدراعظم با انحلال قزاقخانه و اخراج استاروسلسکی، فرمانده آن، و تعیین فرد دیگری به جای او مخالف بودند.[10] آنها میدانستند که غرض از برکناری فرمانده قزاق، واگذاری فرماندهی به رضاخان برای اجرای کودتاست.
سیر تاریخی شکلگیری دیویزیون قزاق
در سال 1295 ناصرالدینشاه به دومین سفر اروپایی رفت. در سنپترزبورگ از رژه نیروهای روسیه سان دید و تحتتاثیر انضباط این نیرو تصمیم گرفت تشکیلاتی مشابه آن در ایران راهاندازی کند.[11] در سال 1296 کلنل دومانتویچ در راس یک هیات نظامی و یکهزار قبضه تفنگ و دو توپ صحرایی، که اهدایی تزار بود، به ایران وارد شد. کلنل سه فوج قزاق تشکیل داد که هر فوج شامل ششصد نیرو بود. در این میان، یک سرهنگ، سه سروان، یک نایب و ده گروهبان صاحبمنصبانان روسی بودند. واحدهای قزاق در تبریز، رشت، اصفهان، مشهد و بارفروش تاسیس شد.
در سال 1299.م چارکوفسکی به جای دومانتویچ منصوب شد و واحدهای قزاق را گسترش داد. در سال 1322.م چرنوزویوف گردان پیاده قزاق را با نام «باتالیون» تاسیس کرد. سپس هنگ مختلط به نام «آتریاد» ایجاد گشت و در سال 1916 بریگاد قزاق به دیویزیون تبدیل شد که فرماندهی آن را بارون مایدل به عهده داشت. پس از انقلاب 1917.م روسیه، ابتدا کلژره و بعد استاروسلسکی فرماندهی دیویزیون را به عهده گرفتند. دوره فرماندهی استاروسلسکی آخرین دوره تسلط روسها بر قزاقخانه ایران بود که از سال 1918 تا 1921 به درازا کشید.[12]
در آستانه جنگ جهانی اول بخشی از قشون ایران را همین قزاقها تشکیل میدادند. قزاقها با ژاندارمری، که زیر نظر افسران سوئدی بود ولی افسران انگلیسی نیز در اداره آن مداخله مینمودند، رقابت میکردند.[13] نیروی ژاندارمری در دوره مجلس دوم سازماندهی شد و شامل هفتهزار ژاندارم و حدود دویست افسر بود. ژاندارمهای سوئدی در طی جنگ جهانی اول تمایلات آلمانی داشتند و به همین دلیل با تحریک روس و انگلیس تعداد آنان کاهش یافت، اما در دوره نخستوزیری سردارسپه بار دیگر افسران سوئدی به ایران بازگشتند.
کودتا به جای قرارداد 1919
رضاخان در جشن بزرگداشت سوم اسفند، در نطقی که بین افسران برگزار کرد، انگیزه خود را از کودتا و تاسیس قشون جدید بدینگونه بیان نمود: «من نظر به عادت نظامی خود هرگز مایل نیستم خدماتی را که برحسب وظیفه مقدس سربازی انجام میدهم، هر قدر مهم و به حال مملکت مفید باشد، به زبان آورده و برخلاف عادت جاریه، آنها را در انظار جلوهگر سازم.»[14] «بالجمله سوم حوت (شب کودتا) که امشب به پاس احترام آن در اینجا جمع شدهایم، درواقع مبدأ تاریخ حیات جدید قشون فعلی میباشد. استخلاص قشون از دست خارجیان و استقلال بخشیدن به آن، که به منزله روح مملکت است، عبارت از فلسفه نهضت سوم حوت 1299، و آمال دیرینه ما بود که فقط با توکل به خدا و اعتماد به نفس در آن دل شب با عدهای قلیل قزاق به مرکز وارد و این تصمیم قطعی را به موقع اجرا گذاشتیم.»[15]
پس از وقوع انقلاب بلشویکی 1917 به لحاظ خلأ قدرت ناشی از روسیه، انگلیس یکهتاز میدان سیاست ایران شد و بحث و انعقاد قرارداد 1919 میان بریتانیا و نخستوزیر وقت حسن وثوقالدوله عملی شد. این قرارداد نهتنها در ایران بلکه در سطح بینالمللی مورد انتقاد شدید قرار گرفت و مجلس از تصویب آن خودداری کرد. وثوقالدوله، با حبس و تبعید مخالفان، فرستادن احمدشاه به اروپا و توقیف برخی از روزنامهها، تلاش کرد آن را تصویب کند، ولی موفق نشد. لذا انگلیس به فکر راه حل دیگر افتاد و آن کودتا بود.
در این زمان سردار استاروسلسکی، رئیس کل قزاقخانه ایران، با دسیسه انگلیس از ایران اخراج شد. عزل او به اصرار انگلیس انجام شد و با مساله قرارداد 1919 ارتباط داشت. سپس برای تزلزل حکومت سپهدار (فتحالله اکبر، ملقب به سردار منصور سپهدار اعظم دشتی که چون گیلانی بود به ریاست وزرایی انتخاب شد تا جنبش گیلان را سرکوب کند، ولی موفق نشد) به همه اتباع انگلیس دستور داده شد خاک ایران را ترک کنند. بانک شاهنشاهی نیز اعلام کرد به زودی هرگونه مبادله با پول ایرانی متوقف میشود و با این شیوه به طور ساختگی ارزش اسکناس را پایین آوردند.
بنا به پیشنهاد ژنرال آیرونساید (Sir Edmond Ironside)، فرمانده سپاهیان انگلیس در ایران، رضاخان فرمانده قزاقخانه شد. در آستانه کودتا و تصرف تهران، سفارت انگلیس با ژاندارمری و شهربانی و سایر گروههای مسلح تماس گرفت تا در مقابل کودتاچیان و تصرف تهران مقاومت نکنند. حتی ضامن توپهای پادگانهای تهران بسته شد. نورمان، سفیر انگلیس در ایران، ضمن ملاقات با احمدشاه و دادن خبر کودتا به او، ضرورت آن را برای تامین امنیت ایران یادآور شد.[16]
آمدن آیرونساید به ایران برای تهیه مقدمات کودتا
در ماههای قبل از کودتا، انگلیس در ایران نسبت به دو موضوع نگران بود: یکی پیشروی نظامی شوروی در شمال ایران و دیگری قدرتمند شدن جنبش جنگلیها و حرکت آنان به سوی تهران برای بهدست گرفتن قدرت مرکزی. این در حالی بود که انگلیس به تازگی نوعی خودمختاری به هندوستان داده و نگران از دست رفتن این مستعمره ارزشمند نیز بود. از سوی دیگر وزارت دفاع انگلیس بعد از جنگ شدیداً تحت فشار بود تا نیروهای خود را از ایران، بهویژه از مناطق شمالی، خارج کند. برای اینکه این تصمیم عملی شود میبایست یک قدرت نظامی داخلی در ایران بر سرکار میآمد که با هزینه ایران و با نیروهای ایرانی امنیت کشور را زیرنظر سفارت و مستشاران انگلیس برقرار میکرد.
نهایتاً تصمیم گرفته شد که نیروهای انگلیس فقط مناطق نفتی خوزستان را نگهداری کنند و برای خروج نیروهای بریتانیا از سایر مناطق ایران، آیرونساید را به ایران اعزام نمایند تا جای هیو بتمین چمپین (Hio Bithman Chempin) را بگیرد. آیرونساید متخصص خارجکردن نیروهای انگلیسی از میدان جنگ بود و در این خصوص تجربیاتی در روسیه و آسیای صغیر نیز داشت.
آیرونساید فرستاده وزارت دفاع بود. در این زمان، وزارت دفاع، که متصدی آن چرچیل بود، با وزارتخارجه، که مسئولیت آن را لرد کرزن به عهده داشت، اختلافنظر پیدا کرد. زیرا کرزن راضی نبود نیروهای انگلیسی از شمال ایران خارج شوند و هنوز هم از قرارداد 1919 دفاع میکرد که در این صورت انگلیس باز هم در ایران تعهداتی برای خود به بار میآورد و مجبور بود هزینه نگهداری سربازانشان را در ایران پرداخت کند، درحالیکه پارلمان بریتانیا زیر بار تصویب این اعتبارات نمیرفت. لرد کرزن شدیداً نسبت به حمله شوروی به ایران و شیوع اندیشه سوسیالیستی در شمال آن و سپس سراسر کشور نگران بود. در صورتی که وزارت جنگ، با اطلاعاتی که از داخل شوروی بهدست آورده بود، اطمینان داشت که بلشویکها توان نظامی برای حمله به ایران را ندارند. به این ترتیب چرچیل با ادامه قرارداد 1919 مخالف بود.[17]
اما آنچه در این زمان اهمیت داشت، این بود که احمدشاه، که هم خبر کودتا را شنیده بود و هم میلی به ادامه سلطنت نداشت، تصمیم گرفت به اروپا سفر کند. ولی نه پولی برای هزینه سفر داشت و نه میتوانست موافقت نورمن، سفیر انگلیس، را بهدست میآورد. نورمن به شاه اجازه نمیداد سفر کند، زیرا غیبت شاه موجب میشد تا برنامه کودتا به هم بخورد، زیرا وجود او در ایران میتوانست برنامه کودتا را با موفقیت به اجرا درآورد. از طرف دیگر نبود شاه ممکن بود باعث شود شورش و انقلاب در ایران به وجود آید و این انقلاب قطعاً به نفع بلشویکها بود. درواقع انگلیس بیمیل نبود مردم را از مداخله و انقلاب احتمالی شوروی در ایران نگران کند. برای وانمود کردن این نگرانی اعلام کرد کارکنان سفارت و کنسولگریهای انگلیس در ایران خاک این کشور را ترک کنند. از سوی دیگر نورمن شاه را از حرکت جنگلیها به سوی تهران نیز نگران کرده بود. ضمناً مطبوعات تهران و در راس آنها روزنامه رعد، که سیدضیاء طباطبایی مدیر آن بود، خطر گسترش بلشویک را در جهان به مخاطبان خود یادآور میشدند.[18]
عزل استاروسلسکی تقریباً همزمان بود با استعفای مشیرالدوله پیرنیا، نخستوزیر، و روی کار آمدن سپهدار اکبر و بسترسازی کودتا. سپهدار رشتی، که اینک به مقام ریاست وزرایی رسیده بود، دو سال قبل، در کابینه وثوقالدوله وزیر جنگ بود (1297). وی از طریق سیدضیاء و نورمن کاملاً از موضوع کودتا باخبر بود.[19]
در این اوضاع آیرونساید به دنبال مرد مقتدر و نظامی مورد نظر خود بود که نقشه کودتا را اجرا کند. ابتدا به سراغ سرلشکر عبداللهخان امیرطهماسبی رفت که درجهاش از رضاخان سرتیپ بالاتر بود. اما او پیشنهاد کودتا را نپذیرفت و این قرعه به نام میرپنج افتاد. آیرونساید در ملاقات با احمدشاه از او خواست رضاخان را به فرماندهی کل قوا منصوب کند. شاه در لحظات اولیه سکوت کرد، ولی سپس به دنبال تهدید آیرونساید این پیشنهاد را پذیرفت، البته به شرطی که انگلیس مقدمات سفر او را به اروپا فراهم آورد. آیرونساید از تهران به قزوین، و سپس به بغداد رفت و هرگز به ایران بازنگشت، درحالیکه زمینهسازی کودتا را به کمیته زرگنده به رهبری سیدضیاء واگذار کرده بود.[20]
گرایشهای میلیتاریستی پهلوی اول
میلیتاریسم عبارت است از اعتقاد به اینکه جنگ، و همیشه آماده بودن برای جنگ مهمترین وظیفه ذاتی یک ملت و عالیترین شکل خدمات عامه است. میلیتاریسم همچنین به تسلط نظامیان بر همه شئون کشور نیز اطلاق میشود.
میلیتاریستها برای خدمات نظامی مرتبهای بالا قائلاند و جرأت و جسارت شخصی، وفاداری به مافوق، مقاومت بدنی و انضباط شدید را از خصایص والا قلمداد میکنند و از خدمات و آداب و فضائل نظامی تجلیل به عمل میآورد.
افلاطون، فیلسوف شهیر یونانی، نیز اعتقاد داشت برای ایجاد امنیت در جامعه و مهار ستیزهجویان، جنگاورانی لازم است، خصوصیات آنان را اینگونه بیان میکرد: «سپاهیان گذشته از وظایف سپاهیگری، کار کشورداری را نیز باید بر عهده بگیرند و چون مسئولیتی خطیر بر دوش دارند، هم باید به حکم فطرت و هم به یمن تربیت، توانایی ایفای این وظایف را داشته باشند. مردی که قرار است منصب پاسداری جامعه را به عهده بگیرد، باید از حیث قوای فطری، خواص بدنی، قدرت، سرعت، غریزه، تیزبینی از اقران و همگنان برتر و دارای روحیهای بشاش و مقتدر باشد و در مواجه با دشمنان، بیباکی و تصمیم از خود نشان دهد.»[21]
به بیان دیگر، بهطور مختصر میلیتاریسم به معنی نظارت وسیع و گسترده ارتش بر کلیه شئون اجتماعی است و به درآمدن تمام جامعه به خدمت ارتش نیز گفته میشود. در دوره پهلوی اول دقیقاً نظامیان نزدیک به شاه مشاغل بالای جامعه، بهویژه مناصب مربوط به حیطه قوه مجریه، را دارا بودند و بخش وسیعی از درآمد ملی صرف نوسازی و تجهیز ارتش میشد. رضاشاه در ساعت هفت صبح، که در دفتر کارش حاضر میشد، اول رئیس شهربانی کل کشور را به حضور میطلبید تا از آخرین حوادث شهرها اطلاع حاصل کند و سپس رئیس ستاد ارتش شرفیاب میشد و اخبار کل ارتش و اطلاعات مربوط به امنیت مرزها و حتی پادگانهای سراسر کشور را به عرض میرساند. این امر نشاندهنده علاقه شاه به مسائل امنیتی ــ نظامی بود.
محمدرضا پهلوی در کتاب ماموریت برای وطنم در اهمیت دادن پدرش به سازمان ارتش بیش از سایر نهادهای مملکتی مینویسد: «... پدرم با تمام قوا به اصلاحات داخلی ایران پرداخت. اولین تصمیم او، که از دیرباز مورد علاقه و آرزوی او بود، این بود که قسمتهای پراکنده و ازهمگسیخته ایران را بار دیگر به صورت واحد کاملی درآورد و برای انجام این منظور به ارتش نیرومندی احتیاج داشت. از همان روزی که وزارت جنگ و فرماندهی کل قوا به او محول گردید، شروع کرد که بریگاد قزاق، پلیس جنوب، ژاندارمری و سایر عناصر نظامی و انتظامی را با یکدیگر پیوسته و ارتش واحدی از مجموع نیروهای ایران تشکیل دهد. ترتیب غذا، لباس و حقوق سربازان و مدرن کردن تعلیمات نظامی و خرید تجهیزات و ساخت کارخانجات اسلحهسازی را مورد توجه خاص قرار داد و در بالابردن روحیه آنان که از خدمت به کشور و ایرانی بودن خود سرافرازی داشته باشند، مساعی جمیله به کار برد.»[22]
ارتش ایران در سال 1304 از پنج لشکر اصلی و یک هنگ مستقل و سازمان مامور حراست طرق و شوارع برای سرکوب نمودن راهزنان مسلح ترکیب شده بود. کمی بعد یک نیروی دریای و هوایی کوچک نیز به آن اضافه شد. در سال 1305 قانون نظاموظیفه عمومی به تصویب مجلس شورای ملی رسید و در سالهای 1306 تا 1315 اصلاحاتی در این قانون به عمل آمد. مدرسه نظام و دانشکده افسری نیز تاسیس شد و تعدادی از نیروهای جوان ارتش برای آموختن فنون جدید نظامی به دانشگاه نظامی «سنسیر» فرانسه اعزام شدند. همچنین تعدادی از افسران و مستشاران نظامی فرانسه نیز در ارتش ایران استخدام شدند.[23]
پیشزمینههای تشکیل ارتش نوین و تاسیس سلسله پهلوی
پیامدهای جنگ جهانی اول برای ایران، بهویژه با توجه به نقاط ضعف سلسله قاجاریه، به لحاظ سیاسی و نظامی؛ پیروزی بلشویکها در روسیه در سال 1917؛ همچنین ناتوانی بریتانیا در نگهداری نیروهای نظامی خود در شمال و شمال غربی ایران برای جلوگیری از تهاجم احتمالی شوروی به این کشور، گسترش جنبش جنگل و فشار وزارت دفاع انگلیس برای خروج نیروهایش از ایران و قرار دادن سربازان ایرانی به جای آنها، از جمله عوامل مهمی بود که باعث شد دیکتاتوری رضاشاه رنگ میلیتاریستی بگیرد. از سوی دیگر، وجود کانونهای قدرت به شکل ملوکالطوایفی در گوشه و کنار کشور ــ مثل بختیاریها، قشقاییها، شیخ خزعل، که روزگاری انگلیس از آنها حمایت میکرد، و همچنین قدرتهای محلی دیگر، که زیر نفوذ روسیه در مناطق شمالی و غربی کشور بودند ــ دیگر با اهداف امپریالیسم بریتانیا پس از جنگ جهانی اول، که نظام بینالمللی را دستخوش تغییر کرده بود، تناسب نداشت. در آن زمان میبایست با روی کار آمدن یک دیکتاتوری نظامی، سیاست وحدت ملی و یکپارچگی جغرافیای سیاسی ایجاد میشد تا با هزینه ملتها، امنیت داخلی کشورها، برای فروش کالا و خرید مواد اولیه برای سیستم صنعتی غرب، برقرار گردد.
قرارداد 1919 «کرزن ــ وثوقالدوله» ناشی از نگرانی امپریالیسم بریتانیا از آینده ایران بود. زیرا از یک طرف خطر شیوع کمونیسم در ایران، که زمینه نارضایی تودهها از حکومت و فقر اقتصادی پیروزی آن را فراهم آورده بود، و از جهت دیگر چندپارچگی قدرت در کشور، که روزگاری به نفع بریتانیا بود، در آن زمان هرج و مرجی را بهوجود آورده بود که منافع امپریالیسم را به مخاطره میانداخت. پس، فقط یک قدرت نظامی با چهره ملی میتوانست امنیت را برقرار کند.
اگرچه قرارداد 1919 به دلیل مخالفت مجلس به تصویب نرسید، از مفاد ماده 3 قرارداد که میگوید: «حکومت انگلستان متعهد میشود به هزینه دولت ایران هر تعداد افسر و هر میزان اسلحه و مهمات از نوع مدرن آن که به تشخیص کمیسیون مختلط نظامی ایران و بریتانیا برای نوسازی ارتش ایران لازم باشد، در اختیار این کشور قرار دهد. کمیسیون مختلط، که افسران ایران و انگلیس بهطور برابر در آن عضویت خواهند داشت، بیدرنگ پس از تصویب قرارداد 1919 تشکیل خواهد شد. حکومت ایران تشکیل یک چنین ارتش متحدالشکلی را برای ایجاد نظم در داخله مملکت و حفظ تمامیت ارضی و امنیت مرزهایش لازم تشخیص میدهد.»[24] مشخص میشود که انگلیس حتی در زمان تنظیم مفاد قرارداد مساله کودتای نظامی را پیشبینی کرده بود.
بنابراین تاسیس ارتش نوین در جهت تامین امنیت عمومی و حفظ یکپارچگی کشور یک ضرورت تاریخی بود. بدینترتیب سردار سپه با تاسیس پادگانی در محل قصر قجر (واقع در پادگان حشمتیه در چهارراه قصر) نخستین قدم را در بنای ارتش ملی برداشت و اولین دوره آموزش نظامی برگزار شد و به هفت تن از افسران نزدیک به خود که قبلاً همکاران او در قزاقخانه بودند، درجه امیر لشکری اعطا کرد که بالاترین درجه نظامی تا آن زمان در ایران بود.[25]
سردارسپه برای تحقق اهداف نظامی خود و بهعنوان وزیر جنگ، نیروهای ژاندارمری را از وزارت کشور منتزع و همراه بقایای قزاق منحل اعلام کرد و فرمان زیر را به تمام واحدهای نظامی ابلاغ نمود: «در تعقیب عقاید و نظریات سابقه خود از این تاریخ کلمه ژاندارم و قزاق مطلقاً ملغی و متروک خواهد بود و برای افراد نظامی دولت علیّه ایران بلااستثناء عنوان ”قشون“ را انتخاب و تصویب نموده، امر میدهم که عنوان مزبور به رسمیت شناخته، مارک نوشتجات و مراسلات و دوایر قشونی را به عنوان فوق تبدیل نمایند.»[26]
ساختار و سازمان ارتش نوین
در آذرماه 1300، پس از ادغام رسمی ژاندارمری و دیویزیون قزاق، رضاخان کمیسیونی را مامور کرد تا به سازمان آینده ارتش رسیدگی کند. گزارش نهایی این کمیسیون به صدور فرمان رضاخان مبنی بر تشکیل قشون در چهاردهم دیماه 1300 منجر شد. سپس رضاخان امراء و فرماندهانی به شرح زیر در راس پنج لشکر گمارد که در ایالات مهم کشور مستقر شده بودند: 1ــ لشکر مرکز (تهران) که در راس آن سرتیپ مرتضیخان یزدانپناه قرار داشت؛ 2ــ لشکر شمال غربی (تبریز) که در راس آن سرتیپ اسماعیلخان امیرفضلی، میرپنج عبداللهخان طهماسبی، سرتیپ محمدحسین آیرم و میرپنج احمدآقا امیراحمدی بودند؛ 3ــ لشکر غرب (همدان) بعداً به کرمانشاه منتقل شد. میرپنج امیراحمدی، میرپنج حسینآقا خزاعی، میرپنج محمدشاه بختی در راس آن قرار داشتند؛ 4ــ لشکر جنوب (اصفهان) بعداً به شیراز منتقل شد که در راس آن میرپنج محمود آیرم بود؛ 5ــ لشکر شرق (خراسان) به سرکردگی میرپنج خزاعی، سرتیپ جان محمدخان دولّو و سرتیپ شاهزاده امانالله جهانبانی.[27]
هر لشکر مرکب از دههزار نفر بود که هفت هنگ پیاده را در بر میگرفت که شامل سوارهنظام توپخانه و مهندسی بایگانهای اداری و تشکیلات لشکری بود. ایران به پنج ناحیه تقسیم، و برای هر ناحیه یک لشکر تعیین شده بود. کلیه اصطلاحات نظامی خارجی ملغی و به جای آن عناوین فارسی به کار گرفته شد.[28]
بهتدریج ارکان قشون سازمان یافت، لیکن مشکل رضاخان فقدان افسران آموزش دیده بود. برای رفع این مشکل وزیرجنگ شورای عالی قشون را به ریاست سرتیپ سردار مقتدر تشکیل داد. وظیفه این شورا مطالعه در حوزههای مختلف نظامی و تهیه گزارش از نیازمندیها و اصلاحات ارتش برای تقدیم به فرماندهی کل قوا بود.
در خلال سالهای 1301 تا 1303 اصلاحات موقتی در ساختار و نهادهای نظامی به پایان رسید. گرچه هر لشکری با مشکلات خاص خود مواجه بود، موفقیت نسبتاً خوبی بهدست آمد. با وجود این، لشکرها از مسائل عمومی، مثل سوء مدیریت، مشکلات مالی، بیانضباطی، فقدان بهداشت و آموزش، جناحبندیهای سیاسی، نامنظم بودن اعطای درجات و حسادت در ردههای بالای فرماندهی، رنج میبردند.
مجلس موسسان در تاریخ نهم آبان 1304 به انحلال سلسله قاجار و تاسیس سلسله پهلوی رای داد و رضاخان سردارسپه بهعنوان رضاشاه پهلوی در آذرماه همان سال به تخت سلطنت نشست و در چهارم اردیبهشت 1305 تاجگذاری کرد و فرزند ذکور ارشد خود، محمدرضا، را بهعنوان ولیعهد معرفی کرد. با شروع سلطنت رضاشاه و گرفتار شدن در بازیهای سیاسی در داخل و خارج، تاحدود زیادی نظارت موثر او بر سیر تحولات ارتش کاهش یافت. یکی از اشتباهات رضاشاه این بود که در ارتش از همان روزهای اول نوعی سلسله مراتب شکننده برقرار کرد که هر تصمیم کوچکی میبایست با اطلاع او به اجرا درمیآمد و حتی فرماندهان لشکرها فقط عامل اجرای فرامین وزیر جنگ و سپس اعلیحضرت بودند و برای هر اقدامی میبایست نامه شرف عرضی تهیه میشد. همین نظام سلسلهمراتبی، که بر اصل فرمان از بالا و اطاعت از پایین متکی بود، فروپاشی قدرت نظامی شاه را موجب شد. زیرا در لحظه حمله متفقین به ایران، فرماندهان نظامی شمال، غرب و جنوب، که خود نمیتوانستند راساً تصمیم به مقابله بگیرند، موضوع را برای تعیین تکلیف به تهران تلگراف کردند و تا جواب ارسال شود، متفقین ارتش را خلع سلاح نمودند؛ گو اینکه نه از تهران فرمانی دایر بر مقابله صادر شد و نه فرماندهان علاقهای به مقابله با دشمن و کشتهشدن داشتند. به همین دلیل، ارتش به سرعت فروپاشید و سربازان به روستاهای خود فرار کردند و فرماندهان با تغییر لباس مخفی شدند، فرمانی از طرف رئیس ستاد ارتش دایر بر عدم مقاومت نیز صادر شده بود.
رضاشاه چون خود از مسیر نظامی و با اتکای به روحیه میلیتاریستی به مقام سلطنت رسیده بود، عمیقاً نسبت به مقامات بالای نظامی خود سوءظن و حسادت نشان میداد و به همین دلیل یک شبکه امنیتی ــ اطلاعاتی تمام رفت و آمد این مقامات را به اطلاع شاه میرساند. در سال 1305 امیرلشکر عبداللهخان امیرطهماسبی، که قبل از رضاخان پیشنهاد کودتا را دریافت کرد و شجاعانه اعلام نمود آمادگی این کار را ندارد، بهعنوان وزیر جنگ به جای شاه نشست، اما چند ماه بعد مورد غضب شاه قرار گرفت و جای خود را به محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) داد. وی نیز به دلیل رفتارهای تحقیرآمیز شاه استعفا کرد و عازم اروپا شد. رضاشاه از بالارفتن محبوبیت مقامات نظامی در حوزه ماموریت خود بهشدت نگران میشد و به همین دلیل اجازه نمیداد یک فرمانده برای مدت طولانی در یک پست سازمانی باقی بماند.[29]
رضاشاه در تهران وزارت جنگ را به سرتیپ حبیباللهخان شیبانی، و ریاست ستاد ارتش را به سرتیپ مرتضیخان یزدانپناه واگذار کرد که درعینحال فرمانده لشکر مرکز (تهران) بود. لشکر تهران از تمام لشکرهای دیگر منظمتر، مجهزتر و قدرتمندتر بود، زیرا از یک سو حافظ تاج و تخت بود و از سوی دیگر در مراسم سان و رژه، که در برابر نمایندگان خارجی برگزار میشد، شرکت میکرد و بهعلاوه این لشکر نمونهای بود برای لشکرهای ایالات.[30]
اعزام نخستین گروه افسران محصل به اروپا
روز ششم خرداد 1306 اولین گروه افسران ایرانی، که پنجاه نفر بودند، عازم فرانسه شدند. تعدادی افسر ارشد تحصیلکرده نیز بهعنوان سرپرست و به منظور گذراندن دورههای عالی، آشنایی با سلاحهای جدید و خرید تجهیزات مدرن نیز همراه دانشجویان بودند. رضاشاه خود در فرودگاه مهرآباد از این گروه بدرقه کرد و طی سخنرانی کوتاهی اعلام نمود: «امروز یکی از بهترین ایام تاریخی دوره حیات شما و قشون به شمار میرود. دولت شما را برای تحصیل به سرزمینی میفرستد که علاوه بر دارا بودن نظم اجتماعی صاحب با انضباطترین ارتش جهان، عرق ملی، حس فداکاری و روح نگهداری وطن میباشد که رفتار خود را سرمشق سایر ممالک قرار داده است. در همین جنگ جهانی اول با دادن هزاران قربانی حق حیات و موجودیت خود را یکمرتبه دیگر به عالم اثبات کرد. در نتیجه عملیات دلیرانه و فداکاری شما بود که در اندک مدتی قشون جوانبخت ایران نخستین وظیفه خود را که عبارت از قطع ریشه کهنسال شرارت، استقرار امنیت، انقیاد ایلات بود انجام داد و اینک درصدد تکمیل تشکیلات نظامی برآمده و شما را به انجام این ماموریت تعیین و نامزد نموده است.»[31]
تامین منابع مالی ارتش
برنامههایی که رضاخان در تابستان 1300 برای ارتش نوین اعلام کرد تناسب چندانی با منابع مالی کشور نداشت. بهطوریکه از این سال تا استقرار سلسله پهلوی عمدهترین مشکل کلان کشور جدال میان دستگاههای مالی و وزارت جنگ برای تخصیص اعتبارات بیشتر برای این وزارت بود. اما با گذشت سالهای دهه 1300 وضعیت خزانه رو به بهبود گذاشت. در بدو امر بودجه تخصیصیافته برای ارتش از هر منبع، از جمله درآمد حاصل از اجاره و فروش املاک سلطنتی و برخی مالیاتهای مستقیم و بخشی از عواید نفت، تامین میشد. در سالهای 1303 و 1304 رضاخان با اطمینان و به طور منظم بودجه تخصیصیافته به ارتش را دریافت میکرد، اما مشکلاتی که بهوجود آمد ناشی از کمبود منابع مالی نبود، بلکه به دلیل سوء مدیریت مالی و فساد بود.[32]
رضاخان قبل از سلطنت بهخوبی آگاه بود که تحقق برنامههای او پس از کودتایی که با مساعدت دیویزیون قزاق انجام شد منوط به رضایت اعضای این نیرو خواهد بود، لذا کوشش میکرد به هر طریق ممکن و حتی تهدید نخستوزیر حقوق افراد تحت فرماندهی خود را تامین کند. قوامالسلطنه، رئیسالوزراء، که شخص متکبّری بود و حاضر نمیشد مطیع زورگوییهای رضاخان سردارسپه شود، بر سر بودجه وزارت جنگ با سردارسپه اختلاف پیدا کرد و روز سیویکم شهریور 1300 استعفای خود را به احمدشاه تسلیم کرد. شاه که نمیخواست در این درگیری رضاخان به پیروزی برسد، با استعفای قوام مخالفت کرد. قوام درکابینه تغییراتی داد و مصدق وزارت مالیه را به عهده گرفت و شدیداً با ادعای رضاخان، دایر بر تقاضای اعتبار بیشتر، مخالفت کرد. ادامه منازعه این دو و انحلال خودسرانه ژاندارمری، جداکردن آن از وزارت کشور و ادغام آن در ارتش دو مساله مهمی بود که باعث شد کابینه قوام سقوط کند. این حادثه یکی از پیروزیهای مهم و بزرگ رضاخان تا قبل از سلطنت بود.
سه شخصیت بلندمرتبه با کودتای رضاخان و نخستوزیری سیدضیاء مخالفت کردند: یکی دکتر مصدق، والی فارس، بود که احکام صادره از سوی دولت کودتا را نپذیرفت و به دلیل سرپیچی از فرمان دولت، تهدید به دستگیری، محاکمه و اعدام شد. مصدق از والیگری استعفا داد و به خوانین بختیاری پناه برد. دیگری قوامالسلطنه، والی خراسان، بود که به فرمان سیدضیاء و توسط کلنل محمدتقیخان پسیان، فرمانده ژاندارمری خراسان، دستگیر و در تهران زندانی شد. نفر سوم صارمالدوله، والی کرمانشاه، بود که او نیز به دست ژاندارمری دستگیر و در تهران زندانی گردید.
در اواخر دوره ریاستوزرایی قوامالسلطنه، که عملاً دولت ورشکسته بود، رضاخان برای پرداخت حقوق قزاق و تدارک عملیات نظامی برای سرکوب اسماعیلخان سیمیتقو در آذربایجان غربی احمدشاه را تحت فشار قرار داد تا از دارایی شخصی خود هزینه این عملیات را تامین کند و این مساله تا آنجا ادامه یافت که میان شاه و او مجادله در گرفت. در اسفندماه 1300 رضاخان برای پرداخت حقوق و عیدی افراد قزاق به اقدام عجیبی دست زد و تمام منابع درآمدزا، مثل املاک سلطنتی، شهرداری، اداره مالیاتهای غیرمستقیم، شوارع، گمرکات، انحصار تریاک، را به وسیله نیروهای خود اشغال کرد و درآمد حاصله را به پرداخت حقوق افراد خود اختصاص داد. رضاخان طی بخشنامهای از فرماندهان لشکر در ایالات خواست به اقدام مشابهی دست بزنند. نخستوزیر، قوامالسلطنه، برای اینکه درگیر خودسریهای سردارسپه نشود، ناچار شد با صدور بخشنامهای این اقدام نظامیگری را در چارچوب تصمیمی دولتی برای اجرا به واحدهای درآمدزای تهران و ولایات ابلاغ کند.[33]
دکتر میلسپو و کنترل بودجه ارتش
هنگامیکه میلسپو در اواخر سال 1301 تنظیم بودجه سال آتی را شروع کرد، متوجه شد که امور مالی ارتش بسیار آشفته است. از زمان سقوط سیدضیاء کنترل کامل مخارج نظامی در اختیار وزیر جنگ قرار داشت و درواقع هیچ حساب و کتابی وجود نداشت که نشان دهد چه میزان پول توسط وزارت جنگ، و در چه مواردی هزینه شده است. رضاخان از تحویلدادن دفاتر مالی وزارت جنگ به میلسپو، رئیس هیات کارشناسی مالی امریکا، برای رسیدگی خودداری میکرد.[34] نمایندگان مجلس شورای ملی که میبایست بودجه وزارت جنگ را مانند تمام وزارتخانهها کنترل و تنظیم و تصویب میکردند، شروع به انتقاد کردند، ولی تهدید رضاخان، دولت را مجبور کرد که نمایندگان را از مخالفت با بودجه وزارت جنگ برحذر دارد. در سال 1304 ارتش به استثنای امنیه (ژاندارمری) و نظمیه (شهربانی) مبلغی در حدود 000/200/9 تومان، یعنی تقریباً 35/0 کل بودجه 33 میلیون تومانی کشور را به خود اختصاص داد. غیر از بودجه رسمی وزارت جنگ، رضاخان پس از دستگیری یا مرگ برخی از حاکمان خودمختار ولایات، مثل سردار اقبالالسلطنه ماکویی، که وسایل و اموال دربار او مربوط به سیصد سال گذشته بود، و شیخخزعل، حاکم خوزستان، داراییهای آنان را به نفع وزارت جنگ ضبط میکرد.[35]
چنین اقدامات خودسرانهای موجب شد در زمان نخستوزیریاش در هفتم آبانماه 1302 تعدادی از نمایندگان به رهبری مدرس استیضاح او را مطرح کنند.[36] رضاخان پس از اخذ فرمان نخستوزیری اعلامیهای خطاب به ملت ایران منتشر کرد که بازگوکننده پیروزیهای نظامی او در سرکوب اشرار و برقراری امنیت بود. وی دومین مرحله کار سیاسی خود را فراهم آوردن زمینه توسعه و ترقی ایران که با همکاری صمیمانه مجلس برقرار خواهد شد، ذکر کرد.
نخستوزیر (رضاخان) در آستانه سفر احمدشاه به اروپا درمیدان مشق تهران در مقابل او مراسم نظامی سان و رژه را برگزار کرد که بیشتر هدف او به نمایش گذاشتن قدرت نظامی خود بود. احمدشاه، که به تمام این نکتهها آگاهی داشت، خشم صورت و سیرت خود را نسبت به سردارسپه پنهان نکرد و با سردی کامل در این مراسم شرکت نمود.[37]
شاه قبل از سفر در هشتم آبانماه 1302 به زیارت علمایی رفت که پس از واقعه عراق به قم تبعید شده بودند. او یک هفته پس از صدور فرمان نخستوزیری برای آخرینبار با تهران وداع کرد و از طریق بغداد به اروپا رفت و برادرش محمدحسنمیرزا را به جانشینی خود تعیین کرد و به این ترتیب سردارسپه در غیبت شاه یکهتاز میدان شد و زمینه فروپاشی سلسله قاجار را در مجلس پنجم فراهم کرد.[38] صبح شنبه نهم آبانماه 1304 نمایندگان مجلس پنجم که با دستکاری انتخابات توسط عوامل رضاخان (رئیسالوزراء) به مجلس آمده بودند با تصویب «ماده واحدهای» انقراض قاجار و سرآغاز سلطنت پهلوی را اعلام کردند. رئیس مجلس مستوفیالممالک بود که به همین دلیل استعفا داد و نایب رئیس اول، که تدین و از نزدیکان رضاخان بود، مجلس را اداره کرد.
نتیجه
کشور ما از آغاز قرن نوزدهم در کانون رقابتهای استعماری نظام سرمایهداری جهانی قرار گرفت. واسطگی ایران میان روسیه و هند، شکلگیری امپراتوری آلمان بهعنوان قدرت نوظهور در صحنه بینالمللی و انتظار پادشاه قاجار (ناصرالدینشاه) در جهت استفاده از آلمان بهعنوان نیروی سوم، شدت رقابت روس و انگلیس در کسب امتیازات اقتصادی از ایران، فوران نخستین چاه نفت خاورمیانه در 1908 در مسجد سلیمان، نابسامانیهای حاصل از ناکامیهای مشروطه (1906) و تجزیه ایران (1907)، کودکی و نالایقی و نوجوانی احمدشاه، درگیری انگلیس در جنگ جهانی اول و فشار اقتصادی بر این کشور به منظور خروج نیروهای نظامیاش از ایران، قدرتگیری بلشویکها در روسیه (1917)، تغییر نظام بینالمللی در پایان جنگ جهانی اول، ضرورت استقرار یک قدرت نظامی و برچیدن حکومت مندرس قاجار را به منظور حذف قدرتهای محلی مورد حمایت دولتهای خارجی و تمرکز بخشیدن به قدرت برای القای اندیشه وحدت ملی و یکپارچگی جغرافیایی ایجاب میکرد.
هرچند مرد قدرتمند نظامی بهنام رضاخان در ایران بر سریر سلطنت مستقر شد و این حادثه با مساعدت ظاهر و پنهان بریتانیا روی داد، هیچ قدرت خارجی نمیتواند تنها عامل تغییرات سیاسی در کشوری باشد مگر اینکه بستر شرایط اجتماعی برای تغییرپذیری، به اراده عمومی فراهم آمده باشد. در جامعه ما بحرانهای حاصل از جنبش مشروطه، بههمریختگیهای ناشی از جنگ جهانی اول، ناتوانیهای آخرین پادشاه قاجار، که فقط قادر بود قدرت خود را در محدوده قصر صاحبقرانیه اعمال کند، و کانونهای بحرانساز داخلی، کشور را در وضعیت ناامنی اجتماعی ــ اقتصادی غرق کرده بود.
رضاخان در سالهای بعد از کودتا تا شروع سلطنت موفق شد با تقویت قدرت نظامی و میلیتاریزه کردن دولت و امور اجتماعی به وجود کانونهای معارض قدرت مرکزی خاتمه دهد، اما افزایش قدرت او جز ایجاد دیکتاتوری نظامی خیری به بار نیاورد. وی در سالهای بعد از کودتا با چهرهای ملی ــ مذهبی ظاهر شد و به نمایشی حاکی از بیزاری نسبت به انگلیس دست زد و مذاکراتی پنهانی با مقامات روسی به عمل آورد. اما پس از نشستن بر سریر سلطنت روشی ضددینی در پیش گرفت و سیاست تجددگرایانه آمرانهای نیز به نمایش گذاشت، بدون اینکه به مبانی مذهبی، سنتی و ملی جامعه توجه داشته باشد. وی اقداماتی در زمینه نوسازی ارتش و مدرنیزاسیون جامعه به اجرا گذاشت، ولی چون دارای استراتژی ثابت و تعریفشدهای نبود که منطبق با انتظارات مردم باشد، اقداماتی از جمله سیاست کشف حجاب او سایه تاریکی بر تمام اقدامات او انداخت. او تصمیم گرفت ناسیونالیسم معطوف بر باستانگرایی را جانشین علایق دینی مردم کند، اما اکثر مردم پایبندی عمیقی نسبت به مذهب خود داشتند. یکی دیگر از اشتباههای رضاخان محو کامل آثار باقیمانده از جنبش مشروطه بود. پارلمان را از ارزش تصمیمگیری مستقل ساقط کرد و نهادهای مدنی، از جمله احزاب سیاسی، را عملاً تعطیل کرد، اکثر روزنامهها توقیف گشت و هر صدای مخالفی سرکوب شد. روشنفکران باقیمانده از عصر مشروطه، از جمله مستوفیالممالک، مشیرالدوله و دکتر مصدق را خانهنشین کرد و موج دوم روشنفکران را که در بالارفتن او از پلکان ترقی بسیار موثر بودند از جمله داور، تیمورتاش، نصرتالدوله، سرداراسعد را سر به نیست کرد، بهطوری که در اواخر سلطنت با کمبود روشنفکر برای تصدی امور کابینهها روبرو شد.
شیوههای دیکتاتورمآبانه او و رعایت نکردن حقوق عمومی جامعه، در مردم چنین احساسی بهوجود آورده بود که آنان نه حقی در امور سیاسی ــ اجتماعی دارند و نه مسئولیتی در مقابل دولت. در چنین وضعی چنانچه بحران خارجی رخ دهد، مردم در رویارویی با متجاوزان هیچگونه احساس مسئولیت نمیکنند. در شهریور 1320، که انگلیس، امریکا و شوروی به ایران تجاوز کردند، مردم ترجیح دادند در خانههای خود بمانند و ارتش، که پایه قدرت رضاخان بود، به سرعت فروپاشید و او غریبانه کشور را ترک کرد.
پینوشتها
* استاد گروه تاریخ دانشگاه شهید بهشتی.
[1]ــ Phalange قبلاً به نیروهای پیادهنظام یونانی گفته میشد که در ستون فشرده شانزده نفری و با حمل نیزههای پنجمتری آهنی میجنگیدند. در سال 1933 فالانژ به گروههای سیاسی ــ نظامی طرفدار ژنرال فرانکو، دیکتاتور نظامی اسپانیا، گفته میشد.
[2]ــ Legion اولینبار به واحدهای نظامی تحت فرماندهی سزار روم گفته میشد که شامل ششهزار نفر بود.
[3]ــ علی بیگدلی، تاریخ یونان و روم، دانشگاه پیام نور، 1385، ص140
[4]ــ نیکولو ماکیاولی، شهریار (شاهزاده)، ترجمه: داریوش آشوری، نشر پرواز، 1366، ص68
[5]ــ حسین بشیریه، جامعهشناسی سیاسی، تهران، نشر نی، 1374، ص268
[6]ــ لازار کارنو، ارتش جمهوری فرانسه را تاسیس کرد (1753ــ1823).
[7]ــ حسن پیرنیا (مشیرالدوله)، تاریخ ایران از آغاز تا پایان ساسانیان، تهران، کتابفروشی خیام، ص240
[8]ــ کارل بروکلمان، تاریخ ملل و دول اسلامی، ترجمه: هادی جزایری، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1346، ص400
[9]ــ سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، ج 2، تهران، بنیاد، 1344، ص222
[10]ــ تعداد نیروی قزاق در بهترین شرایط هشتهزار نفر بود که بیشتر به منظور امنیت دربار ایجاد شده بود. نیروی قزاق در سال 1301 به فرمان وزیر جنگ منحل شد.
[11]ــ ابراهیم تیموری، عصر بیخبری یا تاریخ امتیازات ایران، تهران، اقبال، 1332، ص309
[12]ــ حسین آبادیان، ایران از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1385، ص612
[13]ــ یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، ج3، تهران، فردوسی، ص283
[14]ــ محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347، ص43
[15]ــ عصر پهلوی، وزارت اطلاعات، 1346، ص8
[16]ــ خاطرات سری آیرونساید، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای فرهنگی، 1373، ص352
[17]ــ یحیی دولتآبادی، همان، ج4، ص200
[18]ــ خاطرات قاسم غنی، ج11، ص365
[19]ــ یحیی دولتآبادی، همان، ج4، ص136
[20]ــ نورمن ساعت 30/5 بعدازظهر سوم اسفند 1299 اولین گزارش خود را به این شرح برای لرد کرزن مخابره کرد: در ساعات اولیه امروز 2500 نفر از نیروهای قزاق با هشت توپ صحرایی و هیجده مسلسل به فرماندهی سرهنگ رضاخان تهران را اشغال کردند.
[21]ــ مایکل ب. فاستر، خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه: جواد شیخالاسلامی، (بخش افلاطون)، تهران، امیرکبیر، 1361، ص89
[22]ــ محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چ سوم، 1347
[23]ــ عصر پهلوی، همان، ص102
[24]ــ همایون الهی، اهمیت استراتژیکی ایران، تهران، نشر دانشگاهی، 1361، ص143
[25]ــ محمود حکیمی، داستانهایی از عصر رضاشاه، ص43
[26]ــ ستاد بزرگ ارتشتاران، تاریخ ارتش نوین ایران، 1300ــ1320، بیتا، ص23
[27]ــ استفانی کروئین، ارتش و حکومت پهلوی، ترجمه: غلامرضا بابایی، تهران، خجسته، 1377، ص201
[28]ــ روزنامه کاوه (به مدیریت سیدحسن تقیزاده)، شماره 4، 8 جمادیالاول 1334، (قزاق ایران)
[29]ــ آ. سلطانزاده، انکشاف اقتصادی ایران و امپریالیسم انگلستان، ترجمه: ف. کوشا، تهران، مازیار، 1383
[30]ــ نخستین وزیر جنگ پس از کودتا ماژور مسعود کیهان بود که با کلنل اسمایث در قزوین همکاری میکرد. ارتشبد فریدون جم رئیس ستاد ارتش و شوهرخواهر شاه، ارتشبد حسن طوفانیان مسئول خرید اسلحه و دریادار امیرعباس رمزی عطایی فرمانده نیروی دریایی در گفتگوو با «مجموعه تاریخ شفاهی» طی سالهای 1981 تا 1985 بارها از تمرکز قدرت در دست شاه اظهار نارضایی کردند.
[31]ــ عصر پهلوی، همان، ص24
[32]ــ شرح مذاکرات مجلس چهارم، جلسه 12 میزان 1301
[33]ــ یحیی دولتآبادی، همان، ج4، ص251
[34]ــ روزنامه نوبهار، 16 میزان 1301
[35]ــ محمدتقی بهار (ملکالشعرا)، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، ج2، صص135ــ133
[36]ــ احمدشاه که آینده پیشرفت سردارسپه را از قبل از کودتا میدانست، در برابر او مقاومتی نکرد و همیشه آرزو میکرد شرایطی به وجود آید که او با سفر به اروپا از حوزه اقتدارطلبی سردارسپه خارج شود. روزهای قبل و پس از کودتا، نورمن، وزیرمختار انگلیس، به وی اجازه نداد و همچنین شاه پول سفر نداشت، در نهایت حاضر شد فرمان نخستوزیری سردارسپه را به شرطی امضا کند که نورمن مقدمات سفر او را به اروپا فراهم آورد. در چهارم آبانماه 1302 احمدشاه فرمان نخستوزیری رضاخان را صادر کرد و سردارسپه، شاه و همراهان او را تا مرز عراق برای سفر به اروپا بدرقه کرد. مستوفی (عبدالله) میگوید چون رجل شایستهای زیربار قبول این مسئولیت نمیرفت، شاه فرمان را به نام او صادر کرد. قوام تبعید، مستوفیالممالک رنجیده و مشیرالدوله مرعوب و هر دو خانهنشین شدند. عبدالله مستوفی، شرح زندگی من، یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، ج دوم، تهران، انتشارات علمی، چ سوم، 1371، ص567
[37]ــ ابراهیم خواجه نوری، بازیگران عصر طلایی، تهران، سپهر 1375، ص303
[38]ــ مهدیقلیخان هدایت (مخبرالسلطنه)، خاطرات و خطرات، تهران، انتشارات زوّار، چ چهارم، 1375، ص359